رضاقلی میرزا، بخش مهمّی از ضعف ها و کاستی های پدر را به ارث برده بود، اما از تدبیرها و هوشمندی ها و توانایی های پدر کمتر بهره داشت. عموی مشاورش، در بی استعدادی و ناتوانی دست کمی از او نداشت. این عمو هم که در آذربایجان حکم رانی می کرد، اندکی بعد از دور شدن نادر از ایران، در اثر درگیری های بی خردانه بالزگی، به قتل رسید.
رضاقلی میرزا در دوران نایب السلطنگی، نه تنها کاری به سود مردم نکرد، بلکه خطاهای مهمی هم مرتکب شد و خود را به عنوان زمامدار شایسته، معرفی نکرد و چون عنصری جاه طلب و خودکامه پرورش یافته بود و خود را در برابر کسی جز پدر مسئول نمی دانست، تندروی های فراوان از وی سر زد.
پیرامون او را درباریان چاپلوس و آزمند و ستمگر گرفته بودند و برای رسیدن به هدف های خود، از خامی و ناآزمودگی او استفاده می کردند.
در کتاب های تاریخی درباره حرص و سوءظن و بی رحمی او اشاره های متعدّد شده است. ژان اوتر، پیرامون آغاز دوره نایب السلطنگی او می نویسد:
شاهزاده جوان همین که خود را بر اریکه ی قدرت دید، به زودی نشان داد که از پدر حریص تر و سفاک تر است. بر مالیات ها افزود و مجازات ها را چند برابر کرد و زبان همسفر من، میرزا شفیع را که وی را از این اعمال شنیع سرزنش کرده بود، برید.(2)
رضاقلی میرزا یک گارد سیزده هزار نفری از سربازان خراسانی برای محافظت از خود تشکیل داده بود که به دست آنها به ضرب چوب و فلک از مردم پول می گرفت، بی آنکه گفته شود این دریافت ها برای چیست؟
دو کار نابخردانه
یکی از کارهای نابخردانه رضاقلی میرزا کشتار جمعی بازماندگان صفوی بود. گفته شده که او این کشتار بیرحمانه را به این قصد مرتکب شد که به زعم خود، مدعیان احتمالی سلطنت را از پیش پای بردارد. قتل عام به دست محمدحسن خان قاجار انجام گرفت و طی آن، شاه طهماسب و پسران او عباس میرزا (8 یا 9 ساله)، اسماعیل میرزا (هفت ساله) و چهار یا پنج نفر از زنان حرم که آبستن بودند، به قتل رسیدند.(3)اشتباه دیگر او این بود که بر اثر شنیدن یک خبر جعلی، مبنی بر اینکه نادرشاه در هندوستان به قتل رسیده است، خود را پادشاه اعلام کرد. محمدکاظم می گوید: اندیشه اعلام پادشاهی را برخی از مشاوران وسوسه گر رضاقلی میرزا به او تلقین کردند و یادآور شدند که: ممالک هندوستان وسیع و لشکر و حشم بسیار در آن وجود دارد و نادرشاه اگر هزار جان داشته باشد، یکی را هم به سلامت در نخواهد برد. این اشتباه برای رضاقلی میرزا بسیار گران تمام شد.
رضاقلی میرزا شایستگی هایی هم داشت. جوانی شجاع بود و در امور نظامی کمابیش از خود قابلیت نشان داده و چندین بار شورش های متمردان را سرکوب و خاموش کرده بود. در مواردی چند جلوی تجاوز و زیاده ستانی حکام را گرفت. از جمله به درگیری او با تقی خان، حاکم فارس در این زمینه می توان اشاره کرد. این حاکم به کلانتر کرمان دستور وصول 1500 تومان مالیات از مردم کرمان داده بود و کلانتر می گفت که: پرداخت این مبلغ از توانایی مردم خارج است و چون تقی خان دست از اصرار خود برنداشت، کلانتر به رضاقلی متوسل شد و او، فرمان تقی خان را لغو کرد و از او خواست که با مردم بدرفتاری نکند.
این کشمکش که به درازا کشید، کدورت و دشمنی شدیدی میان رضاقلی میرزا و تقی خان به وجود آورد که به نوشته عده ای در تحریک نادر برای کورکردن رضاقلی میرزا، تأثیر زیاد داشت.
خودنمایی های رضاقلی میرزا
نادرشاه، سرمست از پیروزی، همراه با کاروان خیره کننده غنیمت های جنگی بسوی ایران بازگشت. روز دهم ربیع الاول سال 1153 هـ ــ به هرات رسید.در میان راه به حکام ولایات و کلانتران و ریش سفیدان خراسان و شاهزادگان و از جمله رضاقلی میرزا فرمان داد که در هرات به وی بپیوندند، امّا شاهزاده مغرور، به بهانه ی تراکم امور مملکتی در رفتن نزد پدر عجله نکرد. در هرات نادرشاه آنچه را از هند آورده بود، به تماشای دعوت شدگان گذاشت. در برابر تخت طاووس، تخت نادری را که استادان هنرمند ایرانی و هندی در ظرف یکسال به دستور نادر ساخته بودند، بر پا کرد و بر آن نشست. نادر پس از پانزده روز توقف در هرات، به قصد لشکرکشی به ترکستان، از هرات بیرون رفت.
در محلی به نام "قریه تپه" رضاقلی میرزا با طمطراقی شاهانه به اردوی نادرشاه نزدیک شد. سربازان و ملازمان خود را با یراق های طلا و نقره و لباس های زردوزی شده آراسته و در گذرگاه به استقبال پدر آورده بود.
نادرشاه در حالی که بالای فیلی آراسته و زینت داده شد با جواهر، نشسته بود، وارد اولین صف سپاه فرزند شد. از فیل بر اسب خود فرود آمد و از سپاه پسر، سان دید. محمدکاظم می نویسد:
در آن حال، مسوّد این اوراق حاضر و به رأی العین مشاهده کرد که دارای زمان، به کناره صف ها آمده، خیره خیره بدان سپاه زرین کلاه مشاهده کرده، تحسین و آفرین می فرمود.(4)
بنابر قاعده ی طبیعی، پدر باید از جلال و شکوه فرزند شادمان و سرفراز باشد امّا وسوسه سلطنت و جاذبه سروری و سالاری، لذّت مهر و شور محبت پدری را از میان می برد. حوادث بعدی این حقیقت را ثابت کرد. حاشیه نشینان و وسوسه گران به نادر حالی کرده بودند که حریف گرچه فرزند توست امّا خیال سلطنت در سر دارد و می خواهد ترا از میان بردارد. شاید هم آن تشریفات مفصّل، نشانه ای از تمایلات جوانی و کودکانه ی رضاقلی میرزا داشت، اما نادر به این نکته فکر نمی کرد.
همین که به خیمه خود رسید، بی درنگ فرمان از هم پاشیدن سپاه آراسته ی فرزند را صادر کرد. در ظرف نیم ساعت آن لشکر با شکوه از هم گسیخته شد و رضاقلی میرزا با سی چهل نفر از کارکنان دستگاه خود، در چادری نه چندان آراسته، در کنار خرگاه پدر، آرام گرفت.
این ماجرا، نه تنها شخصیت آن جوان پرغرور را درهم شکست، بلکه دنباله ی آن به فاجعه غم انگیز کورکردن او به دست پدر انجامید.
داستان خان ازبک
شیرینی پیروزی های هند، تمایلات جهان گشایی را در نادر تشدید کرد. ترکستان، برای ارضاء این تمایل جذابیّت داشت. لکهارت می گوید که نادر قصد داشت خان های آسیای مرکزی را از قبیل "ایلبارس خان" و "ابوالفیض خان" و نیز خان های خجند و تاشکند را سرکوب کند و اراضی آنها را ضمیمه خاک ایران سازد. او حتی سودای تصرف چین را در سر می پروراند.(5)نادر به وسیله هزار و یکصد کشتی و زورق کوچک و بزرگ، بارو بنه و سازو برگ نظامی خود را از رود جیحون گذراند و وارد ماوراءالنهر شد. با اینکه در آنجا وزیراعظم ابوالفیض خان ازبک پادشاه ترکستان به دیدار نادر آمد و اظهار اطاعت کرد و ظاهراً شاه ازبک قصد کنار آمدن با نادرشاه را داشت، امّا قبایلی که هزاران تن از افراد خود را در جنگ با رضاقلی میرزا از دست داده بودند، خان ازبک را به مقاومت در برابر نادر تحریک و تشجیع کردند و او با وجود پایداری دلیرانه به سختی شکست خورد، و سرخورده و درهم شکسته به اردوگاه نادر آمد و عذرخواهی کرد. نادر هم او را بخشیده و حتی دو دختر او را برای پسر خود رضاقلی میرزا و برادرزاده خود علی قلی میرزا ــ پسر ابراهیم خان ــ خواستگاری کرد.(6)
ایلبارس خان
اینک نوبت والی خوارزم بود. نماینده ای همراه دو تن از بزرگان، نزد ایلبارس خان به دربار خوارزم فرستاد و از او خواست که از اعمال گذشته خود عذرخواهی کند و شخصاً به دیدار او بیاید. ایلبارس خان چنان خشمگین شد که پیک نادر و دو خواجه همراه او را به قتل رساند. جنگ میان دو طرف قطعی شد. خاصه که بین نادر و ایلبارس کدورت کهنه ای وجود داشت: او دوبار در ایامی که نادر در بیرون از خراسان بود، شمال خراسان را به دست ترک های "یاموت" چپاول کرده بود و نادر از این بابت از وی کینه در دل داشت.در کشاکش خونینی که بین نیروهای این دو درگرفت، ایلبارس خان شکست خورد. او نیز از در عذرخواهی و تسلیم برآمد و به اردوی نادر آمد. نادر او را بخشید، امّا شب دیگر، بر خلاف تأمین و قولی که داده بودند، ایلبارس خان را به قتل رساندند. نادر، طاهرخان ازبک، از نوادگان چنگیز مغول را والی خوارزم کرد و چون نظم و نسق دلخواه خود را در آن سرزمین برقرار کرد، بسوی زادگاه خود رهسپار شد. می رفت تا هم غنایم سرشاری را که از هندوستان و دیگر سرزمین ها به دست آورده بود، در دژهای کوهستانی کلات جابه جا کند و هم دوره جدید زندگی؛ آن زندگی موحش و خوانخوارانه خود را آغاز کند. نادرشاه از دوره حماسی زندگی به دوره فاجعه گام می گذاشت.
پی نوشت ها :
1.در واقع رضاقلی میرزا در شرق ایران و ابراهیم خان در غرب آن، حکمران مطلق بودند.
2.ژان اوتر می گوید: دلالانی که برای او جواهر می خریدند، بهای آنرا چند برابر به حسابش منظور می کردند و او در هنگام محاسبه، به بهانه گول خوردن آنها را نیم بها حساب می کرد و همین نیم بها را هم نمی پرداخت (سفرنامه، همان، ص 90).
3.عالم آرای نادری، ج 2، ص 769 ــ 768.
4.عالم آرای نادری، ج 2، ص 785.
5.نادرشاه، ص 236.
6.این خواستگاری کدورت دیگری میان پدر و پسر به وجود آورد. دختر کوچک تر که برای علیقلی خان در نظر گرفته شده بود، بنابر تعریف بانوان حرم، زیباتر بوده و رضاقلی میرزا خواهان او بود، امّا نادر تأکید کرد که دختر بزرگ همسر رضاقلی میرزا خواهد بود. رضاقلی میرزا با سماجت تن به این ازدواج نداد و نادر خود آن دختر را به عقد خویش درآورد.