نویسنده: راجر بیکن
مترجم: کامبیز گوتن
مترجم: کامبیز گوتن
اشاره:
راجر بیکن Roger Bacon ( حدود 92- 1212) راهب دانشمند فرانسیسکن و استاد الهیات در آکسفورد که اکثر تحقیقات خود را در این دانشگاه انجام داده است، بیشتر به خاطر نوشته هایش در زمینه علم طبیعی و کاربرد روش تجربی اش شهرت دارد. به درخواست دوست نزدیکش، پاپ کلمان چهارم Pope Clement IV، آثاری درباره ی نجوم، فیزیک، اُپتیک Optics یا علم نور و بصر تدوین نموده که مهم ترینش (اثر بزرگ ) اپوس ماژوس Opus Majus است که بخش هایی از آن را در ذیل آورده ایم. ولی این طور که پیداست، بعدها به سبب حمله آشکارش به نظام مدرسی به رُم احضار شد و احتمالاً زندانی گردید.***
حال، برای درک حقیقات چهار مانع اصلی وجود دارد که هر انسانی را، هر اندازه عالم هم که باشد، از پیشروی باز می دارد و نمی گذارد کسی دانش درستی کسب کند. این چهار مانع عبارتند از: تبعیت از مسئولانی که فاقد ارزش و صلاحیت هستند، تأثیر عادات و رسوم، تعصب رایج، و سرپوش نهادن بر جهل خودمان و در کنار آن فضل فروشی... بنابراین هیچ چیزی ضروری تر از این نیست که این چهار خطا را به گونه ای جدی محکوم نماییم و برای این محکومیت از استدلال های برگزیده خردمندان که نتوان ردّشان کرد استفاده کنیم. از آنجایی که انسان خردمند می تواند سه تای اولی را به هم ربط داده و یکجا محکوم کند، برای چهارمی به علت حماقت فوق العاده ای که در آن نهفته راه حل ویژه ای لازم دارد؛ از همین رو نخست می کوشم زیان و صدمه سه تای اولی را نشان دهم. وقتی من از صلاحیت در اینجا صحبت می کنم منظورم آن صلاحیت و قدرت استوار و مطمئنی نیست که به خواست پروردگار به کلیسا اعطاء شده، یا از شایستگی و شأن فردی از میان قدیسان، فیلسوفان کامل، و عالمان دیگر سرچشمه می گیرد، یعنی کسانی که تا حد توان انسانی در پی گیری علم تبحر دارند؛ بلکه منظورم مقام های مسئولی هستند که بدون تأیید الهی و بی این که از صلاحیتی برخوردار باشند از روی تمایل به شهرت اختیاراتی را قبضه نموده اند- مسئولیتی که آن را توده ی نادان واگذار مشتی از افراد کرده اند، امری که بنا به تشخیص درست الهی موجب زوال خود آنها می گردد. چه، بنا به گفته کتاب آسمانی «غالباً به علت گناهان مردم است که دغلکاران حکومت می کنند»؛ من از مسئولانِ سفسطه گری صحبت می کنم که توده های تهی مغز از آنها طرفداری می کنند، مردانی که به طعنه می توان گفت مسئول و صاحب اختیار هستند، درست مثل چشمی که در سنگ کنده شده یا بر پرده نقاشی ترسیم شده باشد بی آن که کیفیت یک چشم در آن باشد.
بعد از شرح چهار علت عمده ی همه ی خطاهای بشری و به گور فرستادنشان، مایلم در این قسمت دوم نشان دهم درایتی هم هست که کامل است و کتاب آسمانی بدان اشاره می کند. از ریشه های این درایت و حکمت است که تمامی حقیقت نشأت گرفته. به همین دلیل می گویم علمی هست که خاتون و سرور علم های دیگر است و الهیات نام اوست که بقیه علوم برایش بی اندازه ضروری می باشند و بدون آنها نمی تواند به هدفش نایل آید. والایی این علوم را الهیات قانون خود تلقی کرده، و در مقابل اشاره و قدرت و صلاحیت این قانون است که بقیه علوم فرمانبداراند و مطیع. یا بهتر بگویم، تنها یک درایت کامل وجود دارد که کلاً در کتابهای آسمانی گنجانده شده و قوانین شرعی و فلسفه آن را عیان می سازند. این را از این جهت می گویم چون معتقدم ارائه این حقیقت از طریق آن علوم مسیر است. زیرا حقیقت از طریق این علوم است که خود را همچون کف دست آشکار می نماید، و با این حال تمامی عقل و حکمت را در پنجه و حیطه اختیار خود دارد؛ دلیل آن هم این است که تمامی عقل و درایت توسط خدایی واحد به دنیایی واحد و برای هدفی واحد ارمغان داده شده. پس این حکمت با ترتیب و نظم سه گانه اش است که وحدت حاصل می کند. ولی راه رستگاری تک است، هر چند مراحل آن متعدد باشد؛ لیک عقل و درایت راهی است برای رستگاری. زیرا هر نوع بی توجهی به این رستگاری حاکی از کور ذهنی است که سرانجام به ظلمات جهنم منتهی می گردد؛ به علت این بی توجهی است که بسیاری از حکمای معروف این جهان محکوم شده اند، زیرا آنان از خردمندی واقعی بهره نداشته، بلکه فقط عقلی ظاهری و دروغین داشتند، و به قول کتاب آسمانی، آنها را عاقل پنداشتن خویش جزو دسته ی ابلهان شدند. ولی آگوستین در کتاب دوم خود که به عقاید مسیحی اختصاص دارد. ضمن بحث درباره کتاب های آسمانی می گوید اگر در جای دیگری حقیقت وجود داشته باشد باز آن را در اینجا می توان یافت؛ اگر چیز مضری وجود داشته باشد باز در اینجاست که محکوم است.
پس از ذکر اصول اساسی حکمت بزرگان لاتین در زمینه زبان، ریاضیات، علم نور و بصر، اکنون مایلم به شرح اصول علم تجربی بپردازم، زیرا بدون تجربه هیچ چیز را نمی توان به قدر کافی شناخت. چه، کسب معرفت به دو طریق امکان دارد، از طریق استدلال و تجربه. استدلال در پی نتیجه است و ما را بر آن می دارد که نتیجه ارائه دهیم، ولی نتیجه را بدیهی و مسلم نمی سازد، برطرف کننده شک هم نیست تا ذهن بتواند از طریق شهود حقیقت را دریابد، مگر آن که ذهن از راه تجربه به کشف آن نایل گردد؛ هر چند بسیاری از کسان برای آنچه را که بتوان شناخت توضیحاتی را ارائه می دهند، ولی از آنجایی که تجربه ندارند براهین را فراموش کرده از آنچه زیان آور است حذر ننموده، و به دنبال آنچه درست است نمی روند. مثلاً اگر مردی که هرگز آتش را ندیده با استدلال کافی ثابت کند که آتش می سوزاند و لطمه به چیزها زده یا آنها را نابود می کند، ذهن او با این استدلال ها ارضاء نشده و از آتش هم پرهیز نخواهد کرد، مگر تا آن وقتی که دست خود را بر آتش نهد یا ماده قابل احتراقی را بر آن ریزد و بدین ترتیب به تجربه آن چیزی را ثابت کند که برهان به او آموخته است. ولی هنگامی که علم احتراق را به تجربه دریافت، فکر او اطمینان حاصل نموده و در برابر حقیقت آرامش خواهد یافت. از همین روست که استدلال، کافی نیست، ولی تجربه کفایت می کند...
بنابراین کسی که می خواهد حقیقت بنیادین پدیده ای را بی هیچ گونه تردید دریابد و خشنودی حاصل کند باید بداند چگونه خود را وقف تجربه سازد. نویسنده ها جمله پردازی های فراوانی می کنند و مردم این نوع حرف ها را بی این که تجربه ای صورت گرفته باشد باور می کنند. استدلال هایی که آنها می تراشند همگی اشتباه است. زیرا [مثلاً] این باور رایج وجود دارد که الماس را نمی توان شکست مگر با خونِ بُز، و فیلسوفان و الهیون از این تصوّر در راه نادرستی استفاده می برند. ولی عمل شکستن را توسط این چنین خونی هرگز به اثبات نرسانده اند، هرچند که تلاش کرده باشند؛ الماس را بدون کاربرد خون بز می توان بآسانی شکست. و من این را با چشمان خود دیده ام که الماس را نمی توان تراش داد مگر با ذرات این سنگ... به علاوه عقیده ی عمومی بر این است که آب گرم سریع تر از آب سرد در ظروف [مختلف] یخ می زند و دلیلی که برای اثبات این امر اقامه می شود آن است که ضد بوسیله ی ضد تحریک می گردد، درست همانند خصم هایی که با هم روبرو شوند. ولی آنچه بدیهی است این است که آب سرد برای کسی که این تجربه را انجام دهد زودتر یخ می زند...
ولی تجربه دو نوع است؛ یکی از طریق حواس بیرونی مان، مثل مشاهده ی اجرام آسمانی به کمک وسایل مربوطه این کار، و چیزهایی که در این پایین روی زمین اند، و چشم ما بدانها شهادت می دهد. دیگر، آنچه به نقاط دیگر تعلق دارند و برایمان بومی نیستند ما توسط دانشمندان دیگری که تجربه از آنها کسب کرده اند آگاهی حاصل می کنیم. برای این که مثالی زده باشیم، پلینی Pliny در کتاب تاریخ طبیعی خود گزارش می دهد ارسطو با کسب اختیار از طرف اسکندر دو هزار نفر را به قسمت های مختلف دنیا اعزام می دارد تا در مورد تمامی چیزهایی که بر سطح زمین هستند کسب اطلاع نمایند. این نوع تجربه هم انسانی است و هم فلسفی، به شرط آن که آدمی رعایت شأن والایی را که به وی بخشیده شده بکند؛ ولی این تجربه آدمی را کافی نیست، زیرا به علت مشکلی که در آن وجود دارد جوابگوی همه مسائل جسمانی نیست و امور معنوی را به هیچ وجه در بر نمی گیرد. در اینجا ضرورت پیدا می کند که به خِرَدِ انسان کمک بشود، آن هم از راهی دیگر، به همین دلیل اولیای مقدس دین و پیامبران که نخستین بار علوم را به جهان ارمغان کردند از درون بود که روشنایی یافتند و فقط وابسته ی قدرت حسّی نبودند. این موضوع در مورد بسیاری از مومنان از زمان مسیح به این طرف هم صدق می کند. چه صفای ایمان، همچون الهامات الهی، بسیاری از چیزها را روشن و آشکار می سازد، آن هم نه تنها در امور معنوی بلکه حتی در امور جسمانی و مادی و حتی علوم فلسفی. به قول بطلمیوس در کتاب Centilogium ( صد گفتار)، به آگاهی از حقایق دست می یابیم، یکی با تجربه فلسفی، دیگری با الهام الهی که دوّمی به نظر او راهی بهتر است.
افزون بر این، معرفت درونی شامل مراحل هفتگانه است، که نخستین آنها از طریق توجیهات صرفاً علمی حاصل می گردد. دومی فضایل را در بر می گیرد. زیرا، آن طور که ارسطو در کتاب دوم اخلاقیات می گوید، انسان شریر نادان است. به علاوه غزالی در کتاب منطق خود می گوید روحی که گناه تغییر شکلش داده است همچون آینه زنگار گرفته ای است که در آن چیزها را روشن نتوان دید، ولی روحی که به تقوی مزیّن است مثل آینه صاف و جلا یافته است که در آن شکل چیزها بخوبی دیده می شود...
سومین مرحله شامل هفت ارمغانی است که روح القدس عطا فرموده و حزقیال نبی آنها را برمی شمارد. چهارم دعاهای خیر یا رحمت هایی است که پروردگار در انجیل نثار [پاکدلان] می کند. پنجمی ادراکات معنوی را شامل می گردد. ششمی ثمراتی را شامل می شود که صفا یا آرامش الهی یکی از آنهاست و از حد فهم ما تجاوز می کند. هفتمی خلسه ها یا وجدهای آتشین و حالات آن است که افراد به طرق مختلف بدان فرو رفته و چیزهایی را می بینند که برای کسی مجاز نیست درباره اش سخنی گوید. تنها کسی که در این نوع از تجارب و یا چند تایی از آنها تبحر کافی پیدا کرده است و حتی در امور دیگری کارایی نشان داده قادر است در امور معنوی و همچنین علوم انسانی به خود اطمینانی داشته باشد. و از آنجایی که تمامی رشته های فلسفه نظری، به جز یکی، بر پایه صلاحیت و یا نکته های استدلالی استواراند، لذا علمی که تجربه خوانده می شود ضرورت پیدا می کند. در مورد استثنایی که وجود دارد مایلم توضیحی بدهم، زیرا نه تنها برای فلسفه مفید است بلکه به شناخت درباره ی پروردگار نیز کمک می کند، و نیز برای درک مسیر تمامی جهان؛ همان طور که در بخش های قبلی در ارتباط با زبان ها و علوم و اهداف آنها نشان دادم، همگی امور تحت الشعاع حکمت الهی هستند و از آن تبعیّت می کنند.
پی نوشت ها :
* Roger Bacon: Opus Majus, trans.by R.B. Burke, vol. I,pp.4-5,36;
vol.II.pp.583-7. Copyright 1928 by University of Pennsylvania Press.