گزیده ای از اصول فلسفه

چه، این مادّه را چیزی کاملاً متمایز از خداوند و متفاوت با اندیشه خودمان تصور می کنیم؛ و به نظر می آید ایده ای که از چیزهای خارجی در ذهنمان شکل می گیرد کاملاً شبیه خود آن چیزهاست. و چون خداوند به هیچ وجه فریبمان نمی
يکشنبه، 24 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گزیده ای از اصول فلسفه
گزیده ای از اصول فلسفه (*)

نویسنده: دکارت
مترجم: کامبیز گوتن



 

بخش 2

1- دلایلی که بر اساس وجود چیزهای مادی را بتوان به طور یقین شناخت...
چه، این مادّه را چیزی کاملاً متمایز از خداوند و متفاوت با اندیشه خودمان تصور می کنیم؛ و به نظر می آید ایده ای که از چیزهای خارجی در ذهنمان شکل می گیرد کاملاً شبیه خود آن چیزهاست. و چون خداوند به هیچ وجه فریبمان نمی دهد، چه این کار با خصلت الهی سازگار نیست، لذا همان طور که قبلاً اشاره شد، می باید نتیجه بگیریم نوعی جنس یا شیء وجود دارد که دارای درازا، پهنا و ژرفا بوده و تماماً خواصی را نشان می دهد که یک چیز امتداد دار از آن برخوردار است. این عنصر امتداددار چیزی است که ما آن را جسم یا مادّه می نامیم...
4. ماهیّت جسم را نه وزن تعیین می کند، نه استحکام، نه رنگ و غیره، بلکه فقط امتداد.
با توجه داشتن به این موضوع می بینیم که طبیعت مادّه یا جسم به طور کلّی در این نیست که سخت باشد یا سنگین و یا رنگین و به نحوی از انحاء بر حس های ما تأثیر گذارد بلکه ماهیتی است که دارای طول و عرض و عمق بوده و فضایی را اشغال کرده باشد. از همین رو طبیعت اجسام به سفت بودن یا سنگینی داشتن و دارای رنگ بودن بستگی ندارد که اگر از آنها گرفته شود موجودیت خود را از دست بدهند و همچنان کامل باقی نمانند.
***
22. همچنین زمین و آسمان ها از یک ماده ساخته شده اند و نمی تواند دنیاهای متعددی وجود داشته باشد.
می توان براحتی استنباط کرد که زمین و آسمان ها جنسشان همگی یکی است، و حتی اگر جهان های متعددی هم وجود داشته باشند، باید همگی از این ماده ساخته شده باشند، از همین می توان نتیجه گرفت که تعدد جهان ها معنی ندارد، زیرا وقتی می بینم طبیعت ماده در امتداد داشتنش نهفته است، پس تا به حال تمامی فضایی را که بشود تصور نمود، بی این که جایی را برای جهان های دیگر خالی گذارد، اشغال کرده، و ما نمی توانیم در خودمان اندیشه ماده ی نوع دیگری را پیدا کنیم.
23- تمامی گونه گونگی ماده، یا تنوع در شکل و حالتی که دارد، بستگی به حرکت بخش های آن دارد.
بنابراین فقط یک نوع مادّه در تمامی جهان وجود دارد، و این را ما از این رو می دانیم که دارای امتداد است؛ و این خاصیت های واضحی که در آن تشخیص می دهیم به این ارتباط پیدا می کند که می تواند تقسیم شده و به موجب قسمت هایی که دارد به حرکت درآید؛ و این تنوعات حاصله در ماده نتیجه ی حرکتی است که در بخشهای آن انجام می پذیرد. زیرا هر چند تصور تقسیم پذیری ماده را می توانیم در مخیّله راه دهیم ولی این چیزی را عوض نمی کند، و این که تمامی تنوع شکل و حالت های مادّه وابسته به حرکت موضعی است که در بخش های مادّه صورت می گیرد.

بخش 3

2. پای از گلیم خود فراتر نهادن است و گستاخی، اگر کسی بخواهد از قصد خدا در آفرینش جهان سر در آورد.
موضوع دوم این است که پیوسته در نظر داشته باشیم که ظرفیّت فکری ما بسیار محدود است و حتی ضعیف، و این که نباید انتظار بیجا از خود داشته باشیم؛ و این تصور خامی است وقتی فرض را بر این می نهیم که جهان را حدّ و مرزی است، بی این که این را وحی آسمانی و یا لااقل دلایل طبیعی بسیار بدیهی و مسلّم تأیید کرده باشد، چندان که گویی قدرت اندیشه ی ما بالاتر است از آن چیزی است که خدا آفریده است. همچنین نباید بیخود دل به این خوش کنیم که همه چیز را خدا فقط به خاطر ما آفریده است، یا صرفاً وانمود کنیم که با قدرت عقل خود قادر خواهیم بود از راز حکمت خدا در آفرینش جهان سر در آوریم.
3. به چه معنا، کسی می تواند بگوید همه چیز را خداوند برای انسان آفریده است.
با این که، از نقطه نظر سنّت اخلاقی، فکر پارسایانه ای خواهد بود اگر باور کنیم که خدا همه چیز را برای ما آفریده است، فکری که می تواند ترغیبمان کند بیشتر شکرگزار او بوده و دوستش بداریم؛ و هرچند این فکر به یک معنا درست باشد از این نظر که هیچ چیز آفریده شده ای نیست که ما استفاده ای از آن نبریم چنانچه فکر خود را به کار انداخته و حرمت پروردگار را نگه داریم، ولی به هیچ وجه محتمل نیست که خدا همه چیز را برای ما درست کرده، آن هم به طریقی که گویی هیچ هدف دیگری از آفرینششان نداشته است. چنین تصوری کاملاً مضحک و بی مورد خواهد بود اگر در استدلال های فیزیکی بدان توسل جوییم. چه، ما می دانیم امروز بی نهایت چیزها در عالم وجود دارد، یا چیزهای زیادی قبلاً وجود داشته که به کلی از میان رفته بی این که بشر آنها را هرگز دیده و یا شناخته و یا مورد استفاده قرار داده باشد.

بخش 4

198. در اجسام هیچ چیز نیست که احساسی را در ما برانگیزد، مگر حرکت، شکل و حالت و اندازه آنها...
و ما بسادگی می توانیم درک کنیم چگونه حرکت یک جسم مسبّبش می تواند جسم دیگری باشد، و از نقطه نظر اندازه، شکل و موقعیت اجزای آن تنوع داشته باشد، ولی کاملاً نمی توان درک کنیم چگونه همین چیزها (یعنی اندازه، شکل و حرکت) بتوانند چیزهای دیگری به وجود آورند که طبیعتشان با آنچه خود دارند فرق کند، مثلاً آن صُوَرِ جوهری و کیفیت های واقعی که بسیاری از فیلسوفان خیال می کنند در ذات اجسام نهفته باشد؛ به علاوه در وهم هم نمی گنجد که چگونه این کیفیت ها یا صور دارای قدرتی باشند که موجب حرکت در اجسام دیگر گردند. حال، از آنجایی که می دانیم روحمان خصلتی دارد که حرکت های مختلف برخی اجسام کافی است که در آن، احساس های مختلفی را که داراست برانگیزد، و این که از روی تجربه می بینیم بسیاری از این احساس ها حقیقتاً با چنین حرکت هایی انگیخته می شوند، در حالی که بجز همین حرکت ها هیچ چیز دیگری را نمی بینیم که از قوای حسی به مغز منتقل شود، دلیل خوبی داریم که نتیجه بگیریم به هیچ وجه نمی توان چیز دیگری را درک نمود مگر آنچه را که در خود اشیا وجود دارند، که ما نور، رنگ، بو، طعم، صدا، گرما یا سرما و دیگر صفات لمسیِ آنها می نامیم، یا از آنها به عنوان صور جوهری یاد می نماییم، صفاتی که چیز دیگری نیستند بجز نتیجه تنوع شکل، موقعیت، اندازه و حرکت های اجزای اشیاء که قادراند بر اعصاب ما به طرق مختلف اثر گذارند.
199. این که هیچ پدیده ای از طبیعت نیست که توجیه آن در این رساله نیامده باشد.
بدین سان می توانم، با برشمردن ساده، نشان دهم هیچ پدیده ای در طبیعت نیست که توضیح آن را در این رساله حذف کرده باشم؛ زیرا فراسوی آنچه حواس ما درک می کند چیز دیگری که بشود جزء پدیده های طبیعت قلمداد کرد نیست. ولی صرفنظر از حرکت، اندازه، شکل، یا موقعیت اجزای هر جسم که توضیح دادم در جسم وجود دارند چیز دیگری را خارج از خودمان از طریق حواسمان درک نمی کنیم مگر نور، رنگ ها، بوها، طعم ها، صداها، و کیفیت های لمسی؛ و من نشان دادم که اینها، لااقل تا آنجاییکه برای ما شناخته شده اند، چیزی بیشتری نیستند، مگر وضعیت اجسام که اندازه، شکل و حرکت را شامل می گردد.

پی نوشت ها :

*- Rene Descartes: The Meditations and Selections from the Principles of Philosophy, trans. by John Veitch (Edinburgh: Sutherland and Knox , 1853),pp. 152-4,164, 167- 8, 176- 8.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط