تربیت از نظر سید جمال الدین اسدآبادی

درباره ی سید جمال الدین بیش از دیگر اندیشه گران روزگار قاجاران سخن گفته و اندیشه ها و عملکرهای اجتماعی و سیاسی وی را تحلیل و نقد کرده اند. درباره هیچ یک از اندیشه گران دوره ناصری به اندازه او تشتت آرا و افکار وجود ندارد. برخی
يکشنبه، 1 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تربیت از نظر سید جمال الدین اسدآبادی
تربیت از نظر سید جمال الدین اسدآبادی

 

نویسنده: دکتر اقبال قاسمی پویا




 

تربیت از نظر سید جمال الدین اسدآبادی (افغانی)

(1313-1254 ق/1895-1838 م)
درباره ی سید جمال الدین بیش از دیگر اندیشه گران روزگار قاجاران سخن گفته و اندیشه ها و عملکرهای اجتماعی و سیاسی وی را تحلیل و نقد کرده اند. درباره هیچ یک از اندیشه گران دوره ناصری به اندازه او تشتت آرا و افکار وجود ندارد. برخی وی را ماجراجو و گروهی فیلسوف واقعی و مصلح بزرگ دنیای شرق میانه و اسلام دانسته اند.(1)
اما آنچه موافق و مخالف درباره اش اشتراک نظر دارند این است که سید نفوذ کلام عجیبی داشته و در برانگیختن مردم و روشنفکران برعلیه خودکامگان به ویژه ناصر الدین شاه سهم بسزایی داشته است.
سید جمال الدین از جمله روحانیون مبارز بود که نسبت به اخذ پدیده های نوین، به ویژه علوم و فنون جدید نظر موافق داشته و تعلیم و تربیت روزگار خویش را سخت مورد انتقاد قرار داده است در این مقاله این جنبه از اندیشه های وی در نظر است.
سید جمال الدین اندیشه گر تربیتی نبود، اما مانند بسیاری از اندیشه گران آن روزگار، ضمن بحث از مسائل اجتماعی و فلسفی و سیاسی، به مسائل تعلیم و تربیت نیز پرداخته است. این مسایل بیشتر جنبه فلسفی دارد تا روش های علمی تربیت، که اندیشه گرانی چون طالبوف درکتاب«احمد»یا حاج میرزا حسن رشدیه، پیرمعارف جدید ایران، در بدایة التعلیم و کفایة التعلیم، یا صد درس اعلی و جزاینها، به آن پرداخته اند.
به منظور بررسی اندیشه های تربیتی سید، بجا بود نخست تصویری از اوضاع اجتماعی و سیاسی روزگار وی ارائه می داشتیم تا با عنایت به این بستر و زمینه اجتماعی، اندیشه های تربیتی او را نقد و بررسی می کردیم، ولی چون این گردهمایی، ویژه اندیشه های سید است بنابراین با این پیش فرض که مسایل مذکور در این مجلس به حد کافی تحلیل خواهد شد، از پرداختن به مسائل اجتماعی و سیاسی روزگار قاجارها چشم می پوشیم و فقط به وضع تعلیم و تربیت روزگار وی اشاره ای می کنیم.

وضع تعلیم و تربیت ایران در روزگار قاجارها

پیش از گشایش نخستین مدارس جدید در این دوره، آموزش عمومی در مکتب خانه ها صورت می گرفت. مکتب خانه ها همچنان که می دانیم از جمله جایگاههای آموزشی بودند که از صدر اسلام تا قرن معاصر در سراسر کشور پهناور ایران برپا بودند. بسیاری از متفکران و اندیشه گران درطول تاریخ پرفراز و نشیب ایران، نخستین درس هایشان را در این مکتب ها آموختند و پس از آن به مدارج عالی آموزش دست یافتند. آموزش در این آموزشگاه های نخستین کشورهای اسلامی، با کیفیت های متفاوت در دوره های گوناگون تاریخی انجام می گرفت و توفیق یا عدم توفیق آموزش در این مکتب ها دست کم به دو عامل عمده بستگی داشت، یکی اوضاع اجتماعی و فرهنگی هردوره و دیگری ویژگی فردی مکتب داران. از این رو تاریخ آموزش وپرورش میهن ما شاهد اوج و حضیض آموزش ها در جایگاه های گوناگون آموزشی چون مسجد، دارالقرآن، دارالحدیث، دارالعلم، مدرسه، دویره، خانقاه، دارالشفاء، و مکتب خانه ها بوده است. دوره قاجار از جمله دوره هایی است که آموزش در بسیاری از مکتب خانه ها، بر عکس دوره پرشکوه و طلایی اسلام، وضعیت بسیار اسف انگیزی پیدا کرده بود و از این رو هدف ها، محتوا، معلمان و روش ها و مکان های آموزش همواره مورد انتقاد شدید اندیشه گران و کوشندگان داخل و خارج از کشور بود.
در این دوره بود که اندیشه گران و روشن رایان و روحانیون بارز و ترقی خواه، هر کدام به طریقی و برنامه ای بر لزوم تحول در آموزش و پرورش روزگار خویش تأکید نهادند و هر کدام با توجه به اندیشه و بینش خاص خویش برآموزش های موجود خرده ها گرفتند و نظرها و پیشنهادها دادند، از آن جمله بود کسانی چون امیرکبیر، میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان، میرزا یوسف خان مستشارالدوله، عبدالرحیم طالبوف، میرزا تقی خان کاشانی(ملقب به کلیم باشی)، حاج میرزا حسن رشدیه، حاج زین العابدین مراغه ای، و روحانیون مبارزه سید جمال الدین واعظ و سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران. فکر تحول در آموزش و پرورش نتیجه دو عامل عمده داخلی وخارجی بود: ضرورتها و نیازهای داخلی جامعه روزگار قاجارها و تحولات شگفت انگیز قرن نوزدهم، در عرصه های گوناگون علمی وقتی که نصیب اروپاییان شد.
چنانکه در بررسی اندیشه های تربیتی سید جمال الدین نیز ملاحظه خواهیم کرد، اکثر مصلحان و اندیشه گران اجتماعی، نخست وضع نابسامان و پریشان آموزش و پرورش ایران روزگار قاجاران را سخت مورد انتقاد قرار می دادند، و به عنوان الگو، یا شواهدی ازکشورهای پیشرفته آن روزگار بیان می داشتند و یا دوره های پرشکوه و عظمت فرهنگ و آموزش درایران و اسلام را درگذشته ای دور یادآور می شدند. گفتنی است بسیاری از مصلحان اجتماعی و تربیتی کسانی بودند که به سبب های گوناگون به کشورهای پیشرفته سفرکرده با پیشرفت های آنان از نزدیک آشنا شده بودند، سید از جمله کسانی بود که بسیاری از کشورهای اسلامی و غربی را دیده و با بسیاری از اندیشه وران و مسئولان به بحث و تبادل نظر پرداخته بودند، در نتیجه، ضمن آگاهی از فرهنگ اسلامی از اهمیت علوم و فنون جدید نیز آگاه گشته بود.

تربیت از دیدگاه سید جمال الدین

نیک آگاهیم که یکی از اساسی ترین بحث ها در فلسفه تعلیم و تربیت، انسان شناسی است. با توجه به این مفهوم است که فیلسوفان تربیتی نظرگاه های تربیتی خویش را ارائه می دهند، حال می کوشیم نظر سید را درباره ذات انسان، بررسی کنیم.

انسان از دیدگاه سید جمال الدین

آنچه از آثار به جا مانده از وی،معلوم می شود این است که سید با توجه به وضعیت های گوناگون زمان خویش و به مناسبت های متفاوت بحث انسان شناسی را مطرح کرده است. تفکر غالب در فکر سید در مورد انسان این است که طفل در بدو تولد لوحی است ساده و این اطرافیان و به طور کلی اجتماع است که بر لوح، نقش های گوناگون می زنند. اما در برخی از نوشته ها و سخنرانی هایش به ذات و سرشت بد معتقد می شود که هیچ تربیتی نمی تواند شخص یا قوم بد سرشت را به راه راست هدایت کند. برای روشن شدن این مطلب می کوشیم توضیح بیشتری بدهیم.

ذات ساده و نانوشته ی انسان

به نظر وی، انسان وقتی به دنیا می آید از همه حیوانات پست تر و عاجزتر و نادان تر است. برخلاف حیوانات که به لحاظ فطرتشان جمیع مضار و منافع خویش را می شناسند و نیازی به معلم ندارند انسان«چون پا براین عالم می نهد، لوحی است ساده و کتابی است نانوشته و زمینی است بایر... زهر از تریاق تمیز نمی

 

دهد و قریب را از بعید فرق نمی کند».
در مقاله ی طفل رضیع، خطاب به کودک شیرخواره می گوید: «ای بیچاره کودک، چه قدر نفس پاکی داری... که هیچ آلودگی و خباثتی در نفس تو نیست و هیچ اعو جاج و کجی در عقل تو یافت نمی شود. ترا قابلیت هرفضیلتی و کمالی است و عقل ترا قوای نامتناهیه است، ولی چه فایده که ترا آن قدرت نیست که آن قوی را به عالم وجود آورده از آنها بهره ای ببری- و یا آنکه نفس خود را به صفات ستوده بیارایی، ای بیچاره کودک تو اسیر بخت و اتفاقی - تو جز فطرت بسیط و هیولای ساده نیستی- باید دید که بخت تو با تو چه کند- و ارقاب و معاشرین تو در آن لوح ساده چه نقش زنند و چه صورتی رسم نمایند و تو را بچه شکل درآورند..»(طفل رضیع، ص 53 و54).
همچنان که ملاحظه می شود سید در این بحث به نفس پاک و عاری از هرگونه شرارت و زشتی ذاتی و فطری اعتقاد دارد و قابلیت فضل و کمال را در انسان درحد اعلی و نامتناهی می داند. این دیدگاه دربسیاری از نوشته ها و سخنرانی های وی ملاحظه می شود، و می توان نتیجه گرفت فکر غالب در وی همین دیدگاه است. اما در جای دیگر ملاحظه می شود که به طینت و فطرت بد اعتقاد پیدا می کند. چند نمونه می آوریم:

فطرت و طینت بد اکهوریان

در مقاله ای تحت عنوان «شرح اکهوریان»(2) (مراد نیچریان هند است) با شوکت و شأن، در نقد و تحلیل وضع اکهوریان، آنان را کور و کر مادرزاد معرفی کرده و سبب کج اندیشی و کژرفتاری شان را نتیجه طینت بد و سرشت پرفساد آنان می داند و بر این باور تأکید می نهد که چنین کسانی چون ذات منحرفی دارند. لذا به هیچ وسیله، حتی به مدد تربیت نیز درست نمی شوند. در آن مقاله مذکور چنین آورده است:
«..اگر در این امر غورکنی خواهی دانست که فطرت پست و طینت دنیه ی نادرست را هرگز ممکن نیست که تربیت و تأدیب به اصلاح آورد، سبحان الله آیا اخلاق طبیعیه تغییر می یابد؟؟ چگونه می شود که سجایای متوارثه و منش و خوهائی که بنهج ژنرسیون (توارث) حاصل شده باشد به سعی و کوشش معلم و مربی زایل گردد- مدارس و مکاتب عقول سلیمه ی زکیه را دانش و بینش می آموزد و نفوس شریفه ی ذکیه را به آداب حسنه و اخلاق فاضله مزین می سازد امار رکالت را از عقول سخیفه و دنائت را از نفوس خسیسه ستردن نتواند، بوزینه از تربیت انسان می شود؟؟... علم و تربیت، عقول و نفوس را مانند غذاست، غذایی که صحیح المزاج را باعث توانایی و قوت است، همان غذا موجب ازدیاد مرض بیماران است. دانی النفس سخیف العقل چون به مدرسه در آید و پا در دایره تعلیم و تعلم نهد فکر آن همه این است که مندرجات علوم را بر وفق مقاصد دنیه خود نماید..»(ص 36).
به نظر می رسد که سید برآن بوده تا کج اندیشی اکهوریان را کلاً به ذات و فطرت آنان نسبت دهد، و نه شرایط اجتماعی و تاریخی و تربیتی. در سطور بعد ملاحظه خواهیم کرد که وی براهمیت تربیت تأکید می نهد و حتی در امور اکهوریان نیز تربیت را مؤثر می داند. اما خیلی بطیء و کند. در این باره می نویسد: «در این شکی نیست که حرکت نمو انسان بطی ء است و تأثیر تعلیم و تربیت تأثیری است روحانی و تأثیر روحانی اضعف است از تأثیر جسمانی، پس معلوم شد که استمرار تعلیم و تربیت در دو سه بطن متسلسلا کافی از برای کمال نمو قوای انسانیه نخواهد بود، اگر متعلم از نسل وحشیان و یا از اولاد مقذومان(جنگلیها، وحشی ها، دور از مدنیت) مدنیت و انسانیت بوده باشد- بلی اگر تعلیم و تربیت چندین قرن در یک سلسله مستمر بماند البته به سبب توارد تأثیرات برانوقای کامنه(پوشیده، کمون) و تأثیره متتالیه(3) آنها در حلقات آن سلسله اشخاص یافت خواهد شد که قوای ایشان به تربیت و تأدیب به کمال نمو رسیده منشاء همه کمالات و فضایل خواهد شد-...اگر یک میلیون از اولاد زنگیها و احفاد مقذوفان انسانیت و مدنیت در پاریس به تعلم علوم و آداب مشغول شوند هرگز قبول مکن که از کیاء و اخیار(4) آن جماعت به درجه ی اغبیا(کندذهن ها) و اشرار جنس فرانس توانند رسید- چگونه می رسند با نقص در اصل سرشت- کور را دوربین چه فایده؟...(ص43). معتقد بود علم و کتاب نمی تواند انسان های بدنفس را تربیت کند. اگر اخلاق به علم نیکو می شد می بایست که یک اکهورمی هم در عالم، انسان بشود. مگر کسی می تواند با خواندن کتاب های سیاسی و معاشرت با افراد سیاسی و عاقل، بیسمارک بشود؟ علت این امر به جهت آن است که «وضع دماغ به نوعی دیگر است»و دماغ هم قرن ها وقت لازم دارد تا اصلاح شود.
به نظر می رسد سیدآن گاه که از لوح ساده ذات انسان را مطرح می کند می خواهد نتیجه بگیرد که هرچه بر انسان ها می گذرد از جامعه است(شاید بتوان گفت شباهتی بین این فکر و ژان ژاک وجود دارد) اما زمانی که می خواهد از «اکهوریان»یا«ینچری ها»انتقاد کند، به نیک و بد بودن ذات انسان ها یا دست کم، قوم ها، می پردازد.
شاید بتوان گفت که در طرح ذات انسان و ماهیت وی، و تربیت هم سید بیشتر نظر سیاسی و اجتماعی داشت تا جنبه های فلسفی، به سخن دیگر، درد سید جمال الدین بیشتر سیاسی و اجتماعی بود تا بحث ناب فلسفی.

مفهوم و اهمیت تربیت

در مقاله ای تحت عنوان «تفسیر مفسر»مقاله را با این عبارت آغاز می کند که «انسان انسان است به تربیت»و در توضیح این عبارت اضافه می کند که هیچ یک از اقوام بنی آدم اگر چه وحشی بوده باشد بالمره از تربیت خالی نمی باشد. زیست انسان بدون تربیت جزو محالات است و اگر به فرض شخصی بتواند بدون تربیت زیست کند، این زیست از زندگی حیوانات بدتر و زشت تر خواهد بود. در مفهوم تربیت گوید: «تربیت عبارت است از مجادله و مقاومت با طبیعت و علاج آن. چه آن تربیت، در نباتات بوده باشد و چه در حیوانات و چه در انسان- و تربیت اگر نیک بوده باشد طبیعت را از نقض به کمال و از خست به شرف می رساند- و اگر نیک نبوده باشد البته حالت اصلیه طبیعت را تغییر داده موجب تنزل و انحطاط آن خواهد شد..(ص98). برای اثبات این نظر مثال کشاورزان و مربیان اطفال و اداره کنندگان شهرها و کشورها و رئیسان ادیان را می آورد. منظور وی از مثال ها نیز این است که اگر این مسئولان زراعت و انسان و شهر و دین عملشان درست نباشد، رشد و توسعه مفهومی نخواهد داشت و برعکس، اگر تربیت درست باشد به گفته وی «سلاطین عظیم الشأن در آن قوم یافت خواهد شد همچنین حکماء فاضلین و علماء متبحرین و صناع(5) عارفین و زراع ماهرین و تجار متمولین و دیگر ارباب حرف بارعین(7) نیز به وجود خواهد آمد».

تأثیر تربیت در بزرگان یک قوم

سید جمال الدین پس از بیان مفهوم و اهمیت تربیت، موضوع فرهیختگی و تربیت را به میان صنف ها و مراتب گوناگون اجتماعی کشیده و استدلال می کند که ترقی و پیشرفت یک قوم در درجه نخست به فرهیختگی و تربیت گردانندگان جامعه و علماء و فضلا بستگی دارد و به درستی بیان می دارد که اگر فساد در رأی طبقات و اصناف یک قوم راه یابد فساد و ضعف، به جمیع طبقات آن راه خواهد یافت«یعنی اگر در سلطنت ایشان(قوم) وهن حاصل شود باید دانست که این وهن طبقه علماء و حکماء و صنایع و زراع و تجار و سائر ارباب حرف آن قوم همگی را فراگرفته است، زیرا آنکه کمال همه اینها معلول تربیت حسنه است و چون در تربیت حسنه که علت است ضعف و خلل و فساد حاصل شود لامحاله در معلولات آن هم ضعف و خلل حاصل خواهد شد.
(ص98) و قومی که در حسن تربیت آن فساد راه یافته باشد به سبب افزونی فساد تربیت و تباهی عادات و اخلاق اصناف و طبقات آن، که باعث قوام و سبب پایداری اند، خصوصاً طبقات شریفه، به تدریج مضمحل شده و آحاد آن قوم به خلع لباس خود پرداخته و جزء قوم دیگری می شوند و به پیرایه جدیدی ظاهر می شوند و برعکس اگر به قول وی«اصحاب عقول عالیه و خداوندان نفوس زکیه»برقومی حکومت کنند این قوم حیات تازه یافته و فساد و زوال رخت بر می بندد.
اگر قومی به فساد تربیت مبتلا شوند، همیشه آحاد آن قوم مترصد می ماند تا خبیر و حکیمی صاحب تدبیر در ایشان یافت شده به سبب تدبیر حکیمانه و مساعی جمیله خویش عقول و نفوس ایشان را منور و مطهر سازد و فساد تربیت را زائل کند.

مسلمانان منتظر و چشم به راه: پریشانی تعلیم و تربیت

سید جمال الدین پس از بیان اهمیت تربیت بزرگان یک قوم، به پریشانی حال مسلمانان پرداخته و گوید: «...شکی نیست که درین روزها از هرطرف پریشان حالی و بیچارگی و ضعف برجمیع طبقات و اصناف مسلمانان احاطه نموده است ولهذا، هر یک از مسلمانان...گوش فرا داشته منتظر و چشم به راه است که از کدام قطعه از قطعات ارض و از کدام بقعه ای از بقاع زمین حکیمی و مجددی(50) ظهور خواهد نمود تا آنکه اصلاح عقول و نفوس مسلمانان را نماید و فسادهای طاری شده را رفع سازد و دوباره ایشان را بدان تربیت حسنه ی الهیه تربیت کند، شاید به سبب آن تربیت حسنه باز بحالت مسرت بخش خود رجوع کنند..«ص99».

ابعاد تربیت:

در بحث از انواع و ابعاد تربیت آورده است که تعلیم و تربیت شخص سه گونه است: «نخست آنکه آن شخص را جزء قومی انگاشته و مبنای تربیت و تعلیم آن را اولاً و بالذات بر منفعت آن قوم، که به منزله ی کل است گذاشته شود»و منفعت آن شخص در درجه ی دوم و به تبع کل جامعه ملاحظه گردد. در این صورت منافع افراد مانند جویبارها از آن کل یا سرچشمه جدا می شود و در این صورت افراد«خادمان کل اند»و کل جامعه و یا هیات مجموعه که از آن به قوم تعبیر می شود نگهدار و حافظ افراد خواهید بود.
دوم آنکه مبنای تربیت و تعلیم شخص، بر منفعت ذات او باشد، بدون اینکه قومی یا هیأتی در نظر باشد،(در حقیقت این تربیت همان تربیت فردی است).
سوم: آنکه در تربیت و تعلیم شخص در درجه نخست منفعت و اهداف دیگران و بیگانگان در نظر باشد و منفعت خود آن شخص به تبع و وابسته ی منافع بیگانگان باشد.
در تجزیه و تحلیل این سه نوع تربیت، این پرسش را مطرح می کند که آیا می توان گمان کرد که آن شخص در این هنگام (نوع سوم) خادم ملت خویش باشد؟ آیا این چنین قومی از گزند چنین تربیتی به دور خواهد ماند؟ آیا بجاست که در حق مربی این نوع شخص گفته شود که او محب و جان فشان و فدوی قوم و ملت آن شخص است؟ کور باد دیده آن عقلی که چنین اندیشد؟
سیدضمن انتقاد شدید از این نوع تربیت، بی تربیتی را هزار مرتبه بهتر از آن می داند، که شخص به نوعی تربیت شود که به جای سود رساندن به جامعه و وطن خویش موجب مضرت اهل وطن خود گردد. در تحلیل تربیت نوع دوم، یعنی فردگرایی، آن را دور از منافع کل جامعه دانسته و بر این باور تأکید می نهد که اگر تن به چنین تربیتی بدهیم، از اتحاد دور شده و منافع کل جامعه را از نظر دور داشته ایم و در چنین حالی به هیچ وجه اتحاد حاصل نمی شود و اگر اتحاد نباشد قومیت دیگر مفهومی نخواهد داشت. و این پرسش را مطرح می کند اگر شخص آحاد قومی را بدین گونه تربیت کند دشمن آن قوم خواهد بود یا دوست؟ اسم آن شخص را حامی باید نهاد یا ماحی(نابود کننده)؟
در این بحث نیز سید جمال الدین می کوشد مفهوم بیگانه پرستی و مضرات آن را در ربط با تربیت روشن سازد و بر تربیتی اصرار ورزد که اتحاد و انسجام قومی و مذهبی را حفظ کند.

محتوای تربیت

در بحث از محتوای تربیت سید ضمن تأکید بر تربیتی که افراد را نسبت به جامعه و منافع آن علاقه مند سازد و آنان را در دست یافتن به اتحاد ملی و مذهبی یاری کند، اهمیت علوم و فنون جدید را جای جای گوشزد کرده و مسلمانان سراسر دنیا را دعوت می کند که برای رهایی از یوغ بیگانگان باید هرچه زودتر برعلوم و فنون جدید نیز مجهز شد.

اهمیت علم از نظر سید جمال الدین

به باور وی شرف و منزلت هر ملتی به علم و عالم آن است. سلطان عالم علم است تمدن های بزرگ و اقوام موفق به مدد علم توانستند برتری جویند. اگر به هر نوع غنا و ثروت عالم نظر کنیم خواهیم دانست که غنا و ثروت، نتیجه ی تجارت و صناعت و زراعت است و زراعت حاصل نمی شود مگر به علم فلاحت و شیمی نباتات و هندسه، و صناعت حاصل نمی شود مگر به علم فیزیک و شیمی و زیست شناسی و جز اینها. جمیع عالم انسانی عالم صناعی است. یعنی عالم، عالم علم است و اگر علم از عالم انسانی رخت بربندد دیگر انسانی در عالم باقی نمی ماند انسانی که مجهز به علم شده باشد توان و عظمت او بیش از «ده نفر، و هزار نفر و ده هزار نفر»خواهد بود.

منظور از علم

ملاحظه می شود که منظور از علم در نظر وی فقط علوم انسانی یا علوم قدیمه نیست، بلکه تأکید او همچنین برعلومی است که دست آوردهای تمدن جدید نتیجه آن است، شاید بتوان گفت از جمله ویژگی ها و برجستگی های نظرات سید در این نهفته است که ضمن تأکید براتحاد اسلامی و پاسداری از مذهب و سنت، مسلمانان را دعوت می کند تا هر چه سریع تر به علوم و فنون نو دست یابند. از اینکه ملت های شرق زمین به اهمیت علم توجه نمی کنند سخت آزرده شده و تمام بدبختی های این ملل را در این می داند که به علم و عالم اهمیتی قائل نیستند و منزلت دانشمندان را نمی شناسند و خداوندان معارف را توقیر و تعظیم نمی کنند»و علم را صناعتی فضول و زائد و پیشه ای بی فایده می دانند. به این سبب است که شمار عالمان در این کشورها حتی به تعداد انگشتان دست نیست.
در سخنرانی که به سال 1872 م/1289 ق در آلبرت هال کلکته ایراد کرد، ضمن بر شمردن اهمیت علم و فلسفه به بررسی علت عقب ماندگی مسلمانان و محتوای آموزشی پرداخته و از وضع تعلیم و تربیت جهان اسلام سخت انتقاد کرد. خلاصه آن گفتار این است: سلطان عالم علم است و به غیر از علم نه پادشاهی بوده است و نه خواهد بود تمام فاتحان تاریخ برعلم مجهز بوده اند. این علم است که کشوری را بر کشور دیگر غالب می کند.(این سخن ما را به یاد تافلر می اندازد که پیروزی کشورها را در قرن 21، دانایی و علم می داند نه چیز دیگر).
این فرنگیها که اکنون به همه ی جای عالم دست انداخته اند و انگلیس خود را به افغانستان رسانید و فرنگ، تونس را به قبضه ی تصرف خود درآورده واقعاً این تطاول و این دست درازی و این ملک گیری نه از فرنگ بوده است و نه از انگلیس، بلکه علم است که هرجا عظمت و شوکت خود را ظاهر می سازد- و جهل در هیچ جا چاره ندیده مگر آنکه سرخود را به خاک مذلت در پیشگاه علم مالیده اعتراف برعبودیت خود نموده است.این پادشاه حقیقی، یعنی علم، هر از گاهی پایتخت خود را عوض کرده است گاهی از مشرق به مغرب رفته و گاهی از غرب به شرق. جمیع ثروت و غنا نتیجه علم است. گرچه هر یک از علوم درعرصه خاص بحث می کند، چون علم فیزیک، شیمی، هندسه، زیست شناسی ولی همه اینها عضوی هستند از برای شخص علم و هیچ یک به تنهایی نمی توانند حفظ وجود کنند و همه علوم وابسته همدیگرند. روح همه این علوم نیز فلسفه است، که سبب پایداری و انجام آنها می شود. و اگر در امتی روح فلسفی نبوده باشد، علم در آن مدت یک قرن دینی صدسال هم عمر نمی کند. مسلمانان صدر اول را هیچ علمی نبود ولکن به واسطه دیانت اسلامیه در آنها یک روح فلسفی پیدا شد و به واسطه آن روح فلسفی درباره کلیه امور عالم و لوازم انسانی بحث کردند و این سبب شد که آنان علوم گوناگون را از ممالک مختلف کسب کرده و پیشرفت کنند.

کیفیت تعلیم و تربیت مسلمانان

مسلمانان در این زمان از تعلیم و تعلم خود هیچ فایده ای نمی برند. مثلاً علم نحو می خوانند و غرض از علم نحو آن است که لغت عربی را استحصال کرده، قادر به گفتن و نوشتن شوند، و حال آنکه مسلمانان درین زمان علم نحو را مقصود بالاصاله قرار داده سالهای دراز صرف افکار فیلسوفانه بلافائده در علم نحو می کنند، و حال آنکه بعد از فراغت نه قادر برتکلم عربی هستند و نه قادر به نوشتن عربی و نه قادر برفهمیدن آن. علم معانی بیان می خوانند، اما قادر به تصحیح کلمه یومیه خود نمی شوند. علم منطق که میزان افکار است باید هر شخص که او را استحصال کند قادر گردد بر تمییز هر حقی از هر باطلی و هر صمیمی از هر فاسدی و حال آنکه ما می بینیم که دماغهای منطقیهای ما مسلمانان پر است از جمیع خرافات و واهیات، هیچ فرقی در میان افکار اینها و افکار عوام بازاری یافت نمی شود. علمای ما علم حکمت می خوانند ولی با این وجود نمی پرسند ما کیستیم و چیستیم و ما را چه باید و چه شاید و هیچگاه از برق و راه آهن و کشتی بخار سؤال نمی کنند. عجیبتر آن است که یک چراغ در پیش خود نهاده از اول شب تا صبح شمس البارعه را مطالعه می کنند و یکباره در این معنی فکر نمی کنند که چرا اگر شیشه را برداریم دود بسیار از آن حاصل می شود و چون شیشه را بگذاریم هیچ دودی از او پیدا نمی شود.
- خاک بر سر اینگونه حکیم و خاک بر سر اینگونه حکمت- حکیم آنست که جمیع حوادث و اجزای عالم ذهن او را حرکت بدهد، نه آنکه مانند کوره ها در یک راهی راه برود که هیچ نداند پایانش کجاست. عالم فقه پس از رسیدن به مقامات علمی رفیع باید شایسته آن باشد که صدر اعظم ملکی شود یا سفیر کبیردولتی گردد و حال آنکه ما فقهای خود را می بینیم نه تنها بعد از تعلیم این علم از اداره خانه خود عاجز هستند بلکه بلاهت را فخر خود می شمارند. علم اصول عبارت است از فلسفه شریعت یعنی«فلسفه حقوق»که در آن علم حقیقت، صحت و فساد و منفعت و مضرت و علل تشریح احکام بیان می شود. وقتی یک شخص این علم را می خواند، باید بتواند برای زندگی اجتماعی قوانینی وضع کند و آن را به اجرا درآورد حال آنکه می بینیم خوانندگان این علم از دانستن فوائد و قوانین و قواعد مدنیت و اصلاح عالم محروم هستند. پس می توان گفت از علمای ما در این زمان مانند فتیله ای بسیار باریکی هستند که بر سر او یک شعله بسیار خردی بوده باشد که نه اطراف خود را روشنی می دهد و نه دیگران را نور می بخشد، عالم حقیقت نور است، اگر عالم باشد، پس اگر عالم، عالم است، می بایست که بر همه ی عالم نور بپاشد و اگر بر همه ی عالم نور او نرسد، دست کم می باید که قطر خود را و شهر خود را و یا قریه ی خود را و یا خانه خود را منور سازد. و این چه عالمی است که خانه ی خود را هم منور نمی کند و عجب تر از همه این ها، آن است که علمای ما در این زمان علم را بر دو قسم کرده اند، یکی را می گویند علم مسلمانان و یکی را می گویند علم فرنگ، و دیگران را از آموختن برخی علوم سودمند باز می دارند. و «این را نفهمیدند که علم آن چیز شریفی است که به هیچ طایفه نسبت داده نمی شود و به چیزی دیگر شناخته نمی شود بلکه هر چه شناخته می شود و هر طایفه ای که معروف می گردد به علم معروف می گردد.
انسان ها را به علم نسبت داد، نه علم را به انسان ها. تعجب آور است که مسلمانان علومی را که به ارسطو نسبت داده می شود با رغبت می خوانند گویی که «ارسطو یکی از ارکان مسلمانان بوده است و اما اگر کسی سخنی از گالیله و نیوتون و کپلر بیان کند، آن را کفر می انگارند.
پدر و مادر علم، برهان است و دلیل، نه ارسطو است و نه گالیله، حق در آنجاست که برهان در آنجا بوده باشد و آنها که منع از علوم و معارف می کنند، به زعم خود صیانت دیانت اسلام را می نمایند. اما در حقیقت اینان دشمن دیانت اسلام هستند. نزدیک ترین دین ها به علم و معارف، دین اسلام است و هیچ منافاتی در میانه علوم و معارف و اساس دین اسلام وجود ندارد».

پی‌نوشت‌ها:

1- شهید مطهری وی را سلسله جنبان نهضت های اسلامی صد ساله اخیر می داند. محمود کتیرایی وی را طلبه بی سواد، فضل فروش ارزیابی می کند، حاج سیاح یک مجلس ملاقات او را برای یک انقلاب کافی می داند.
2- اکهوریان فرقه ای هستند در هندوستان منسوب به اکهورناتهه که گویا بی دین و شهوت پرست بود«زیرنویس ص 28 مقالات جمالیه».
3- درپی یکدیگر آمدن.
4- نیکوکاران.
5- جمع صانع.
6-نیکو، فائق، فاضلان علم.
7- نو کننده: در هر قرن فرد ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند او را مجدد نامند.

منابع و مآخذ
1- سید جمال الدین اسدآبادی، مقالات جمالیه، جمع آوری میرزا لطف الله خان اسدآبادی تهران، خاور، 1312 ش.
2- مجتهدی کریم، سید جمال الدین اسدآبادی و تفکر جدید، تهران، نشر تاریخ ایران، 1363.
3- بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، ج2، تهران، زوار 1356.
4- ناظم الاسلام کرمانی، میرزا محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، 2ج، به اهتمام علی اکبرسعیدی سیرجانی، تهران، آگاه، 1357.
5- کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ی ایران، امیرکبیر، 2ج، 1357.
6- کتیرایی، محمود، فراماسونری در ایران، تهران، اقبال 1347.
7- امین الدوله، میرزا علی خان، خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرئیان، تهران، کتابهای ایران، 1341.
8- جهانشاهی، هوشنگ آراء تربیتی اندیشمندان عصر ناصری، 2ج(پایانه نامه ی دوره لیسانس، دانشگاه تهران، دانشکده علوم تربیتی، 1356.
9- دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، چهارجلد، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، ج4، 1362.
10-حاج سیاح محلاتی، محمدعلی، خاطرات حاج سیاح، تهران، امیرکبیر1356.
11-صاحبی، محمود، تاکتیکهای انقلابی سید جمال الدین اسدآبادی، تهرانی، انتشارات هادی، بی تا.
12-مهدی چاردهی، مرتضی، سید جمال الدین و اندیشه های او، تهران، کتابهای پرستو، ج4، 1353.
13- ملک زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمی، ج2، 1363.
14- محمدحسن خان اعتماد السلطنه، المآثر و الآثار، به کوشش ایراج افشار، اساطیر، 1363.
15- آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج1، تهران، امیرکبیر، 1354.
منبع: قاسمی پویا، اقبال؛ (1383) سید جمال الدین اسدآبادی و نهضت بیداری اسلامی (مجموعه مقالات)، تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط