جهت ذکر روایات و آیات
ذکر آیات و روایات درموضوع نبوّت نه این است که نبوّت عامّه یا خاصّه را می خواهیم به ذکر آیات و روایات از روی تعبد ثابت کنیم و کسی که از حقیقت امر بی اطلاع است نگوید که نبوّت به ذکر آیات از روی تعبد چگونه ثابت شود؟ اوّل باید نبوّت و قرآن ثابت گردد پس از آن استدلال به آیات شود، بلکه مقصود از این استدلال در این مورد چند امر است:اول- آنکه مدّعای قرآن را از خود قرآن باید فهمید، سپس از کسی که قرآن به او نازل شد. چنانچه در رساله ی توحید بیان کردیم. در هر بابی از ابواب معارف اوّل باید به قرآن رجوع کنیم، سپس به کلام متحدی به قرآن، پس می خواهیم در باب نبوّت رجوع به قرآن شود تا به ببینیم در امر نبوّت چه می فرماید.
دوم- آنکه آیا مدّعای قرآن با خیالات و معتقدات بشری مطابق است یا نیست؟ و اگر کسی بخواهد مطابق کند محتاج به تأویلات بی اساس خواهد بود.
سوم- آنکه در اوّل کتاب توحید بیان کردیم که بهتر دلیل و برهان، فطرت و وجدان است، قرآن در اصول معارف تذکّر به فطرت و وجدان می دهد و در باب نبوّت هم تذکّر به فطرت و وجدان است.
مدّعای قرآن مجید در نبوت
(لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین)(1)یکی از مطالب مهمه ی امتیاز علم قرآن مجید با معتقدات بشری، در مسأله ی نبوّت و معجزات است. قرآن مجید به صدای رسا در آیات بسیاری می فرماید انبیا (علیهم السّلام) فرستاده ی خدایند و از جانب مقدّس او آمده و دستورات و فرامین آنها الهی و علوم آن ها وحی است و روشن و بی پرده می فرماید که انبیا (علیهم السّلام) مأمورند به امر الهی و معصوم و محفوظند در مأموریت خود به حفظ الهی و تکلم نکنند مگر به آنچه مأمور شوند. و نگویند مگر آنچه به آنها وحی شود و فعلی به جا نیاورند مگر به اذن و امر الهی و به صدای بلند ندا می کند که انبیا (علیهم السّلام) از جانب حق متعال داری معجزات و خوارق عادات و افعالی که از عهده ی بشر خود سر خارج است می باشند و استقلال در انجام مقاصد نداشته؛ یعنی خودسر و خودرأی نبودند. ذره ای اظهار خودیت نداشته و در هر بیان و حدیثی اظهار عبودیت و بندگی می کردند. مأمور به امر و اراده و مشیت ربوبی بوده و دارای دعوات مستجاب و غرائب امور بودند، و می فرماید لا یزال مؤیّد به ملائکه و جبرئیل و روح القدس بوده، و ملائکه به خدمت آنان مشرف و آنها را می دیدند و با آنها تکلم می کردند. این است مدّعای قرآن مجید در این باب که اعظم ابواب علم الهی است.
و بعون الله و قوته و توجهات ولی عصر- روحی فداه- اوّل آیات مبارکات که صریح و محکم در این مدعا است، ذکر می کنیم سپس بیانات اهل عصمت (علیهم السّلام) را از روایات معتبره - که با آیات وارده ی در این باب مطابق است- بیان نموده و بعد می پردازیم به بعضی از کلمات و مقالات علمای بشر؛ تا هر کس منصف و دارای وجدان پاک است بداند که علوم قرآن از معتقدات بشر ممتاز است و پیغمبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) اتخاذ از علوم بشر نکرده و تقلید آنان ننموده و آنچه آنها گفتند ناقص یا باطل است.
آیات و روایات دال بر مدّعی و دلیل بر آن
(ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین)(2)به تحقیق خدا، آدم و نوح و اولاد ابراهیم و عمران را برگزید بر جهانیان، بعضی آنها ذریه ی بعض دیگرند؛ و خدا شنونده و داناست.
لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین)(3)
خدا بر مردم با ایمان منت نهاد و رسولی در آنها از خود آنها فرستاد که تلاوت کند بر آنها آیات خدا را و آنها را تزکیه و پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت را تعلیم آنان دهد و اگر چه پیش از آن در گمراهی آشکارا بودند (یا ایها الناس قد جاءکم الرسول بالحق من ربکم فامنوا خیرا لکم)(4)
ای مردم! فرستاده ی بحق و راستی برای شما آمده از طرف پروردگارتان، پس ایمان بیاورید. ایمان برای شما نیکوتر است.
(و تلک حجّتنا آتیناهم ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء ان ربک حکیم علیم* (و کلا فضلنا علی العالمین) الی قوله تعالی (آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة)(5)
این است برهان، ما دادیم آن را به ابراهیم(تا) به آن با قومش محاجّه کند، درجات هر کس را که بخواهیم بلند می کنیم، به تحقیق که پروردگار تو دارنده حکمت و علم است تا اینکه می فرماید: همه را برتری دادیم بر جهانیان. تا اینکه می فرماید: آنهایند کسانی را که به آنها کتاب و قضاوت و نبوّت دادیم.
مفاد آیات مبارکات این است، که انبیا (علیهم السّلام) فرستاده ی از جانب خدایند و دارای کتاب و علم و حکمت می باشند و کتاب آنها علم و حکمت و هدایت است.
(و اتبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله و هو خیر الحاکمین)(6)
مفاد آیه ی مبارکه، خطاب به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است. می فرماید: که وحی را باید پیروی کنی و اگر رنج ها بینی باید صبر کنی تا خدا حکم فرماید و او بهترین حکم کنندگان است. در کتاب کافی، کلینی با اسناد روایت کرده از هشام بن حکم از حضرت صادق- صلوات الله علیه- که زندیقی از حضرتش سؤال کرد از کجا انبیا(علیهم السّلام) را ثابت کردی؟ فرمود:
عن هشام بن الحکم عن ابی عبد الله ع انه قال للزندیق الذی ساله من این اثبت الانبیاء و الرسل قال انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاوهم و فی ترکه فناوهم فثبت الامرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه و المعبرون عنه جل و عز و هم الانبیاء(علیهم السّلام) و صفوته من خلقه حکماء مؤدبین بالحکمة مبعوثین بها غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق و الترکیب فی شیء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمة ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان مما اتت به الرسل و الانبیاء من الدلائل و البراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجه یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته (7)
ترجمه- می فرماید: چون ثابت کردیم که از برای ما خالقی و صانعی است و او از جمع خلق برتر و حکیم است، مشاهده کردن خلق او را مباشرت با او و محاجه کردن با او جائز نیست. ثابت است که از برای او در خلق سفرائی است که خلق را بر مصالح و منافع آنها و به آنچه محتاجند در بقا، دلالت کنند؛ پس امرونهی کنندگانی از طرف حکیم دانا ثابت است و آنهایند انبیا (علیهم السّلام) و برگزیندگان از خلق و آنها حکیم اند. تأدیب شده به حکمت می باشند و به حکمت فرستاده شدند. در شیئی از احوالشان با خلق شرکت ندارند با اینکه در خلقت و ترکیب شباهت دارند با آنها و از طرف حکیم دانا مؤیّد می باشند و این امر، در هر دهر و زمانی ثابت است به واسطه ی ادله و براهینی که دارا و آورده بودند، برای اینکه زمین خالی نباشد از حجّتی که با او باشد دلیلی که به راستی گفتار او دلالت کند.
بیان لزوم پیغمبر در عالم به تذکّر به فطرت و وجدان مطابق با آیات و روایات
واضح و روشن است که از برای انسان در عالم حیات و زندگانی، سعادت و شقاوت و نفع و ضرر است، زیرا که اتّفاق و وجدانی کل بشر و عقلا است که از برای انسان لذائذ و آلامی است و دارای دو جهت از لذائذ و آلام است، روحی و جسمی، و شکی نیست که انسان طالب لذائذ و دافع آلام می باشد، بلکه تمام حرکات و افعالی که از انسان صادر گردد برای جلب نفع و خیری یا دفع ضرر و شری است. چون این امر واضح است گوئیم:آیا افراد بشر، به خودی خود می توانند سعادت و شقاوت خود را تشخیص دهند و پی به موجبات آن ببرند؟ البته راهی را که انسان سلوک کند و طریقی را که سبیل خود قرار دهد که حسن عاقبت و سعادت را در بر داشته باشد و از شقاوت و خسران نجات یابد اجلّ و برتر است از اینکه هر شخصی و فردی به خودی خود بتواند پیدا کند و به آن راه برسد، و بدیهی است که محتاج به کسی خواهد بود که عالم و دانا باشد. روشن تر از این گوئیم: انسان را سعادتی است که نیکوترین حالات اوست، و شقاوت و بدبختی است که بدترین حالات اوست و شناسائی سعادت و شقاوت خود، از عهده ی بشر خارج است، زیرا که بدیهی است شناختن این امر محتاج است که شخص عالم باشد، و آنچه حقیقت اوست بشناسد، و پی به حقیقت عالم و اجزای آن برده باشد و کیفیت ابتدای خلقت و عَود، و آخر امر خود را بداند، و نیز باید بداند که آیا غیر از این عالم و زمان و مکان، عالم دیگری هست، یا منحصر به همین عالم است و غیر از این لذات و آلام، لذائذ و آلامی هست یا خیر؟ و جزئیات هر یک و آنچه مدخلیت در سعادت و شقاوت دارد بداند.
کیست و کدام عاقل است که بگوید خداوند دانا و حکیم این امر را به عهده ی بشر واگذاشته و انسان توانای به این امر است؟ عجز آدمی از آن روشن تر است که بتواند دعوی این امر کند یا اقامه ی دلیل بر امکان آن نماید. انسانی که از رسیدن به حقیقت و سرّ کوچک ترین امری از امور عاجز است و هر چند شب و روز بر او بیشتر بگذرد و اندیشه و تأمّل بیشتر نماید عجز او آشکارتر گردد، پس واضح است که بشر به انفراد و تنهائی؛ نتواند به این امر رسید.
آیا می تواند به اجتماع و تبادل افکار، عهده دار این امر بزرگ باشد؟ یقین است که این امر به اجتماع نیز حاصل نگردد:
زیرا بر اهل اطلاع، واضح و روشن است که عده ای از عقلا و دانشمندان عالم پس از زحمات زیاد و به پایان رساندن عمر، اظهار عجز از رسیدن به حقیقت اشیا کرده اند علاوه آنچه را با کمال فکر و اندیشه دانسته و فهمیده با دانشمند دیگری که به زحمت و فکر و ریاضت پیدا کرده و فهمیده مخالفت کرده- شرح این در توحید قرآن گذشته- بالأخره اختلاف بشر روی هم رفته از عجز بشر کاشف است. علاوه لازم آید که خداوند حکیم، بشر را خودسر واگذاشته باشد تا به اجتماع راه سعادت کشف گردد؛ پس عجز بشر در این امر از مطالب واضح و آشکار است.
بنابراین کسی که خود به سعادت مقصود نرسیده، دیگران را چگونه تواند رساند؟ پس جز انبیا(علیهم السّلام) کیست که دعوی این امر کند و بگوید من راه نجات و سعادت را می دانم و من نجات دهنده ی بشرم و خداوند حکیم مرا دانا فرموده و برای راهنمایی بشر فرستاده؟ فقط انبیا(علیهم السّلام) اند که دامن همت به کمر زده و به صدای بلند گفتند ما برگزیده ای از طرف خالق عالم می باشیم. ما را به واسطه ی لطف و محبت به سوی بندگان خود فرستاده و به حقیقت امر ما را واقف کرده و به دست قدرت اوست اختیار ما و ما راه سعادت را طی کردیم و می دانیم، و هر که پیروی ما کند او را به سعادت می رسانیم و از زیان و خسران نجات می دهیم و با ما علامت و نشان هائی است که راست می گوئیم. بیائید بشنوید و چند قدمی با ما بردارید اگر زیان و خسران دیدید برگردید و ما را ملامت کنید.
آیا در این صورت حکم خِرَد چیست؟ و عقل چه می فهمد و چه می گوید؟ آیا نه این است که می گوید بشر ناچار و ناگزیر است از اینکه متابعت این شخص کند تا از وادی حیرت نجات یابد و به سعادت مطلوبه نائل گردد؟
آیا راستی او، دلیل و برهان بر درستی او نیست؟ له دعوة الحق و الذین یدعون... و اگر عجز بشر در این ظاهر و آشکار شد و راستی و درستی انبیا (علیهم السّلام) معلوم شد آیا سزاوار نیست بفرماید؟
(قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا)(8)
بگو اگر جمع شوند انس و جن و پشت به پشت یکدیگر دهند نتوانند مثل این قرآن بیاورند، نتیجه از این بیان ظاهر شد که وجود پیغمبر در عالم به حکم عقل و باید مدّعی نبوت، دو امر را دارا باشد اول: آنکه راه هدایت و سعادت را از طرف پروردگار دارا باشد، دوم: دارای نشانه ای بر صدق دعوی خود داشته باشد، گر چه امر اوّل خود دلیل و برهان روشنی است بر صدق دعوی او- چنان که در طی کلمات بعد روشن گردد- لکن از آن جائی که عامه ی بشر در ابتدای امر جاهل و نادان می باشند ناگزیر از این است که علامت بر صدق کلمات خود داشته باشد. این است که قرآن مجید ذکر قصه ی هر پیغمبری می فرماید که فرستادیم و با او بود آیات بیّنات (مثل و تنظیر) حال بشر و انبیا(علیهم السّلام) مانند کسانی است که در بیابان تاریکی، راه را گم کرده و حیران و سرگردان باشند و هیچ راه نجاتی برای خود نبینند و می دانند اگر راه را پیدا کنند به مقصد و سعادت رسیده و از ظلمات خلاصی یابند و نیز اگر رجوع به دانش خود کنند می دانند که مجتمعاً یا منفرداً راه را نتوانست پیدا کرد و مشاهده کنند که کسی از میان برخاسته با کمال اطمینان و سکینه و وقار می رود، و می گوید ای گمشده گان راه و مقصد! و گمراهان بیابان حیرت و ضلالت، خداوند جهان، راه را به من آموخته، و مرا مأمور کرده که شما را به راه هدایت راهنمائی کنم، و به سر منزل سعادت برسانم. بیائید به راهی که می روم بروید و پیروی من بنمائید و با من نشان های راستی و درستی است، و ببینند که هیچ تزلزل و شکی در مدّعای خود ندارد و با او نشانه های بسیاری است بر راستی و درستی او، و روشن است آن مدّعا، و رفتار و گفتار به خود بستگی نیست تکلف نورزیده و تقلید نمی کند. فضولی متهور نیست. آیا نه این است که عقل حکم کند که باید پیروی از این شخص نمود آیا گمشدگان پیروی نخواهند کرد، و درنگ خواهند نمود؟
و اگر متابعت نکنند البته به واسطه ی این خواهند بود که خود، راه را پیدا خواهند کرد. بدیهی است می دانند که از پیدا کردن راه ناتوانند و مبدء و مقدمات پیدا کردن راه در آنها نیست، پس لابد باید به انتظار دیگری بنشینند و این کار سفیهان و مجانین است، زیرا که نهایت امر، آن دیگری باید مانند این شخص باشد؛ پس انتظار عبث و لغو است، علاوه مدّعا ثابت است که باید کسی مانند آن پیدا شود که آنها را نجات دهد، پس هر عاقلی به حکم عقل باید متابعت کند.
و اگر به دیده ی عقل و انصاف نگاه کنیم می بینیم کسی به آن اوصافی که گفتیم در عالم پیدا نشده که بگوید من راه را می دانم و پیروی مرا بنمائید تا شما را به مقصد و مقصود برسانم جز انبیا(علیهم السّلام) که با دل قوی و گفتار و رفتار خوش و آیات و بینات، قیام به این امر نموده فریاد زدند که مائیم راهنمای راه هدایت و سعادت، ما از جانب پروردگار با عزت فرستاده شدیم، و با ماست آیات و معجزات، و درماست شواهد و علامات
مدّعیان این مقام
بلی دسته ای چند هم ادّعای این مقام نموده یک دسته از قبیل مسیلمه ی کذاب که از کلمات انبیا(علیهم السّلام) ایشان را خوش آمده به دعوی پیغمبری برخاسته، عوض عزرائیل عبرائیل درست کرده، یا عوض بسم الله الرحمن الرحیم بسم البهی الابهاء از کلمات قرآن و سنت درست کرده از آن جائی که این دسته در نهایت نادانی و شهوت پرست بودند و رفتار و گفتار ناشایست داشتند در عالم ترقی نداشته و غیر نام زشتی برای خود باقی نگذاشته و اگر پیروانی هم داشتند واضح بوده که مردمان هواپرست شهوت (ران) بودند، و چون مرام و مقصد آنها مطابق هوای آنها بوده پیروی کردند، و یا مردمان بسیار عوام و نادان به جهاتی فریب خورده اطاعت از آن ها نمودند، و دسته ی دیگر ملاحده ی عالم بودند و این دسته عده ای قلیل، و کلمات آن ها در اطراف انکار و نمی دانم و نمی فهمم و مشاهده نمی کنم و امثال آنها است، و مقصود آنها آزادی و حریت و فرار از پیروی کردن انبیا (علیهم السّلام) بوده و نتوانستند مرام و معتقدات خود را به بیانات علمی در عالم پایدار و استوار نمایند، و چاره ای ندیده جز این که مردم را به ترغیب و ترهیب وادار به بی دینی کنند و موانع بی دینی را رفع نمایند و اسباب رسیدن به شهوات را مهیا نمایند، بلکه مانع از اعمال دینداری شوند چنانچه آنچه گفتیم در عصر ما کاملاً واضح و روشن است، و در «توحید قرآن» یک مقدار کلمات آنها را جدیداً و قدیماً بیان کردیم.بالجمله، چون این دسته، بشر را بر ضد سعادت سوق می دادند، در نزد اهل خرد بی مقدار به شمار رفتند.
بلی دسته ای که در عالم مدّعی بودند و از دانشمندان عالم به شمار رفتند و خود را دارای معارف و علوم دانستند و عده ای از پیروان آنان گمان می کردند آن ها، راه هدایت را پیدا کرده خود به مقصود رسیده و دیگران را توانند به مقصد رسانند، حکما و فلاسفه عالمند، و عرفا هم دسته و شعبه ی از آنهایند، لکن اگر کسی انصاف دهد و از مطالب آن ها کاملاً اطلاع پیدا کرده باشد و بی غرضانه تأمّل نماید می بیند که ایشان تکلفی مرتکب شده به ظن و حدث و تخمین سخنانی راندند، و پیداست که خود دارای یقین و اطمینان نبودند. چنانچه ارسطو- که معلم فلاسفه است- می گوید، در الهیات راه یقین نیست آخر الامر اخذ به الیق واحری است، در جائی که حال معلم فلاسفه چنین باشد پیروان آنچه خواهند گفت و چه خواهند کرد؟!!!
شاهد بر اینکه راه یقین نپیمودند و به سر منزل سعادت نرسیدند، همانا اختلاف آنهاست. زیرا که آنچه دیده می شود از مسائل مشکله، همه مورد اختلاف در میان خود آنها است کجا می تواند بشر با این راه صعب پر مشقّت و به ظنّ و تخمین، خود را به سعادت و علم و دانش و بینش برساند!!!
طبیبی که باشد ورا زرد روی
از او داروی سرخ روئی مجوی
در این موضوع، بیانات وافی در قسمت «توحید قرآن» بیان کردم. اکنون منظور این است اگر کسی با دیده بصیرت و انصاف نگاه کند، می بیند که کسی در عالم برانگیخته نشده که مدّعی وصول و ایصال راه هدایت و حصول و تحصیل یقین باشد؛ و شواهد راستی و درستی با او باشد جز انبیا(علیهم السّلام)، چنانچه گفتیم ایشانند واصل و رساننده به راه هدایت و سعادت، و دارای نشانه هایند. پس اگر بشر بخواهد که به سعادت برسد و راه حقیقت را اتخاذ کند لابّدست که پیروی انبیا(علیهم السّلام) را بنماید و به هر مقداری که اطاعت و تبعیت آن ها نمود همان مقدار به سعادت رسیده، و پیروی دیگران باعث ضلالت و گمراهی و حیرت و سرگردانی گردد،
(الحمد الله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله) (9)
از مطالب گذشته روشن و آشکار شد که وجود انبیا (علیهم السّلام) درعالم، لازم و بشر ناچار از پیروی آن ها است. برای تشدید و محکم کردن این رکن رکین لابدیم از ذکر شبهاتی که در این موضوع گفته شده و مقصودی که از نگارش این کتاب داریم لابدیم از بیان آن ها.
شبهه ی اول: دسته ای از بی خردان، انکار نبوّت کردند از راه اینکه تکلیف خدا بندگان را نشاید، زیرا که مستلزم محال و عبث است، و بیان شبهه، این است که انسان در افعال خود مختار نیست و حریت ندارد و تکلیف و ارسال رسل، لغو و بی فائده باشد، زیرا که بنده اگر متمکن از ترک نباشد مدّعی ثابت است، و اگر فعل یا ترک برای مکلف ممکن باشد محتاج است به مرجّح و اگر بدون مرجّح به وجود آید لازم آید ترجیح بلا مرجّح و سد باب اثبات صانع لازم آید، مرجّح خود فاعل است یا غیر آن؟ در صورت اولی سؤال و اشکال برگردد، در صورت دوم مستلزمِ مدّعی و جبر لازم آید، و این شبهه ی شیطانیه ناشی از این است که موجودات عالم از اکوان و افعال بر طبق سلسله ی علت و معلول منتهی به اراده ی ازلیه؛ یعنی علم ازلی و تخلف محال و ممتنع است.
و جواب این شبهه اثبات استطاعت و نفی جبر و تفویض و اثبات بین الامرین است و ما این بحث را یکی از فروع و نتایج توحید قرآن قرار داده در جلد توحید مفصلاً بیان کردیم.
والحمد الله رب العالمین
بالأخره گوئیم انسان در آنچه مکلف است دارای استطاعت و مشیت و اراده و اختیار است، و آنچه مصحح تکلیف است داراست.
شبهه ی دوم: دسته ای اشکال تکلیف و ارسال رسل [را] از راه دیگر بیان کردند و حاصل آن این است تکلیف ناچار باید دارای نفع و مصلحتی باشد و الا مستلزم لغو و عبث گردد، و در صورت اولی نفع و مصلحت باید عائد به خود بنده و فاعل باشد. زیرا اگر عائد و راجع به خدا باشد احتیاج ذات مقدّس لازم آید، یا عبث لازم آید و در صورت دوم؛ یعنی اگر راجع به بندگان باشد، خداوند عالم قادر است این نفع و مصلحت را بدون تکلیف به آن ها برساند، و اگر رساندن نفع توقف به تکلیف داشته باشد، محدودیت قدرت لازم خواهد آمد. و حال آنکه ذات مقدّس، دارای قدرت غیر متناهی است.
جواب این شبهه در نهایت وضوح است زیرا که مقتضی عدل الهی این است که تکلیف فرماید و بندگان را به خودشان وانگذارد، و مثوبات و عقوبات و درجات بر وفق اعمال عباد عنایت فرماید، و الّا لازم آید که نیکوکار و بدکار را در یک درجه تفضل فرماید و این امر ترجیح بلا مرجّح مرجوح بر راجح و تفضیل مفضول بر فاضل لازم آید و این امر برای حکیم و عادل نشاید، علاوه تکالیف اولیه به واسطه ی بین بودن، حسن و قبح آن ها عقلی است، یعنی احکامی است عقلی و اطاعت آن لازم و فاعل و تارک مستحق ثواب و عقاب است.
شبهه ی سوم: فرقه ای انکار ثبوت کرده می گویند ثبوت نبوت، محتاج است به اثبات معجزه و خرق عادت و آن محال است، زیرا که امور عادیه لابّدَ و لا مناصَ باید بر وفق عادت باشد، مثلاً انسان و حیوان را که می بینیم، به علم یقینی و جزمی می دانیم که باید اجتماع نر و ماده شود و نطفه ی نرم در رحم ماده قرار گرفته جنین شود، سپس به مقتضای عادت سیر مراتب کرده انسانی تام یا حیوانی تمام پیدا گردد. اگر کسی بگوید انسانی موجود شده بدون اسباب و مسببات عادی، بر خلاف بداهت حکم عقل است. پس ثبوت نبوّت محال خواهد بود: علاوه، اگر باب تصدیق این امر باز شد، امان از بشر منقطع گردد؛ زیرا که اطمینان به هیچ امر ثابت الوقوعی نخواهد بود. چه ضرر دارد که کسی بگوید که مشهودات ما بر خلاف آن است که ما می بینیم. دریا کوهی است عظیم. سنگ ها دری است نفیس و و و، این گونه از کلمات از جمله ی خرافات است و بداهت عقل بر خلاف این گونه کلمات و ادعاها است.
جواب این شبهه نیز واضح است، زیرا که وقوع خرق عادت و بر خلاف اسباب و مسببات مشهوده، زیاده از آن است که کسی نتواند انکار کند. و افعال و اعمال مرتاضین از مسلمات یومیه است که قابل تردید و انکار نیست. علاوه، آنکه دلیل بر خلاف آن قائم است، زیرا که بدیهی و ضروری است آنچه به ترتیب اسباب و مسببات در عالم واقع شده، ناچار باید منتهی گردد به اسباب غیر عادی، مثلاً انسانی که ابتدا متولد شده به طریق توالد و نطفه و علقه، لابد باید منتهی شود به فردی که موجود شده باشد به غیر این اسباب، گر چه اسباب و علل دیگری داشته باشد، پس وجود آن بر خلاف عادت و به نحو خرق عادت پیدا شده، و هم چنین درخت از تخم پیدا شده و تخم از درخت بالأخره باید به جائی برسد که بر خلاف عادت باشد، پس اگر ممکن شد فردی از انسان یا حیوان یا درختی بر خلاف ترتیب عادی پیدا شود، چه ضرر و امتناعی دارد(که) خرق عادت و معجزه از نبی در عالم صادر گردد؟
شبهه ی چهارم: این است فرستادن انبیا (علیهم السّلام) به نحوی که مِلیّین گویند متوقّف است بر اینکه صانع و مبدء عالم دانا باشد به تمام جزئیات عالم و افعال بشر، و حال آنکه دسته ای از فلاسفه، گویند که مبدء ازلی، عالم به جزئیات به نحو جزئی نیست، زیرا که علم به جزئیات به نحو جزئی، موجب تغییر درذات و نقص است، بلکه علم به جزئیات بر نحو علم کلی است، مانند علم منجم به خسوف و کسوف و اوضاع عالم مثلاً از حرکات نوعیه کواکب یا اوضاع فلکی می داند که چند مدت که بگذرد کسوفی یا قحط و غلا و بلائی واقع خواهد شد، و علم به جزئیات و خصوصیات ندارد، پس تکلیف و امر و نهی در افعال بشر چگونه ممکن باشد؟
جواب این شبهه واضح است که این اساس، بر اساس فلسفه ی ارسطو است، چنانچه بعضی از بزرگان در مقام بیان شبهه، این قول را نسبت به دسته ای از فلاسفه می دهند، و بر ارباب اطلاع روشن است که این اشکال مبتنی بر اساس های چندی است که اساس قرآن مجید بر ابطال آن ها است.
و در رساله ی توحید در مقام بیان معارف قرآن و امتیاز آن با معارف بشری مفصل بیان کردیم. و آنچه مربوط به مسأله ی علم خدا است، به طور اجمال و اشاره این است که خداوند متعال عالم است به کلیات و جزئیات قبل از ایجاد و خلقت و وجود و پس از آن چنانچه می فرماید:
(الم یعلموا ان الله یعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغیوب)(10)
***
(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم... الایه)(11)
***
(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض ... الایه)(12)
***
(الله یعلم ما تحمل کل انثی و ما تعیض الارحام و ما تزداد)(13)
***
(و ان ربک لیعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون)(14)
***
(عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السماوات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبرالا فی کتاب مبین (15) یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور)(16)
***
دعای یمانی: انت الله لا اله الا انت لم تغب عنک غائبة و لا تخفی علیک خافیة و لا تضل لک فی ظلم الخفیات ضالة انما امرک اذ اردت شیئا ان تقول له کن فیکون(17)
این است ندای قرآن مجید در باب علم ذات مقدس، رجوع شود به باب توحید قرآن. بالجمله این اشکال اولاً بر اساس فلاسفه است، ثانیاً این قول مطابق با تمام فلاسفه نیست، زیرا اعاظم فلاسفه بر خلاف آن رفتند، و در مسأله ی علم ذات مقدّس اقوال، زیاده از آن است که در این جا متعرض شویم. اشکالی که مبتنی بر اساس دسته ای است، نباید مورد اشکال بر اساس محکمی قرار داد. ثالثاً بر همین قول و اساس هم اشکال وارد نیست، زیرا که در بعث رسل و انزال کتب، علم به جزئیات به نحو کلی کافی است و احتیاج به علم، به نحو جزئیت ندارد. زیرا که افعال بشر به طور کلی بر این قول در تحت حصر و تعداد است. و مصالح و مفاسد آن ها به طور کلی معلوم است. همین مقدار برای تکلیف کافی است.
شبهه ی پنجم: چون این شبهه، مبتنی بر دو اصل از اصول فلسفه است ما آن دو اصل را به بیانی واضح که اغلب خوانندگان بفهمند بیان می کنیم. سپس اشکال و جواب را روشن و واضح می گوئیم.
اصل اول- آنکه موجودات عالم، از عقول و نفوس و عالم سماوات و ارضیات، از جهت انواع و کلیات آن ها موجودند بر طبق اسباب و مسببات غیر قابل تخلف ازلاً و ابداً قابل تغییر و تبدیل و خراب نیست، موجودات ارضیه، کلیات آن ها هم چنین است ازلی و ابدی و غیر قابل زوال و تغییر و تبدیل است، تغییر و تبدیل در جزئیات و اشخاص انواع است. بعضی تعبیر کردند از کلیات و اسباب به آبای سبعه و امهات اربعه و موالید ثلثه و این اصلی است که در فلسفه ی یونانی مبرهن شده، و بر این اصل، مترتب است اساس های چندی دیگر، که برای اهل اطلاع واضح و هر یک در جای خود توضیح داده شده.
اصل دوم- آنکه نیز در اساس فلسفه ی قدیم و یونان، مسلم شده که هر نوعی از انواع عالم، لابد و ناچار به مقتضای عنایت مبدء ازلی که عالم است به نظام عالم، بر طبق سلسله ی علیّت و معلولیّت باید استیفای کمال لائق و مطلوب خود را بنماید، و به غایت مقصوده ی خود برسد، مثلاً خاک و سنگ به موجب سرّ طبیعی که در او ودیعه گذاشته شده و پنهان است اگر در او استعداد لوءلوء و مرجان و الماس نهاده شده ناچار باید به آن کمال برسد، و الا خلقت عبث و بی فائده خواهد بود، و این هم اساس و اصل مسلمی است. پس از مسلم بودن این دو اصل گویند انبیائی که مِلیین گویند و ما به طور اجمال به نصوص قرآن به آن اشاره کردیم لزومی ندارد، زیرا به موجب اسباب و علل، انسان موجودی است از موجودات عالم، بلکه اشرف انواع است؛ و به مقتضای اصل دوم ناچار در هر عصری از اعصار یا قرنی از قرون فردی از این نوع به کمال مطلوب باید برسد، و تعبیر از او به انسان کامل شود، و انسان کامل، اقسامی است، بعضی به دوازده قسم تقسیم کردند، قسمی از انسان کامل- که جامع باشد علم بحث و عرفان را- اکمل بشر است در آن عصر و اوست نبی وقت. البته بشر باید متابعت او را بنمایند و اگر دارای بسط ید باشد و بشر اطاعت او کنند مدینه، مدینه ی فاضله خواهد بود، این است معنی حکیم. این است معنی نبوّت به اعتقاد بشر، گر چه در کلمات فلسفه ی قدیم تعبیر به نبوّت و نبی نشده، این است معنی نبی در اذهان روشن فکرهای امروزه ی ما، این است آنچه شنیده می شود از کلمات یومیه که می گویند پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مردی حکیم و دانشمند بود. علی(علیه السّلام) مردی پاک و دانا بود و با این اقرار و اعتراف فرستاده از جانب خدا نمی دانند و علی را تعیین شده از طرف خدا و پیغمبر نمی دانند و واجب الاطاعة نمی دانند، زیرا که مردی حکیم عصر خود بوده و احکام او به مناسبت عصر او و قرون نزدیک به آن قرن بوده، امروز روز علم و دانش است مقتضیات قوانین امروز غیر آن احکام است. مربی و حکیم و دانشمند امروز، فلان فیلسوف غرب یا شرق است. این است که مدّعی است می گوید می خواهم عالم را اصلاح کنم و بشر وحشی را تربیت کنم، این نظر بود که در اوّل کتاب گفتم هر ناپاک و ناپخته طالب نیل به شهوات و ریاست و جاه به تحریکات خارج در مقام تخریب دین و شیعه برآمده و به خیال خود می خواهد اصلاح عالم کند، و جامعه ی دینی تشکیل دهد.
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه تو است
جواب: چون شبهه، مؤسس بر اساسی است که دانستی و آن اساس، مخالف با اصول قرآن مجید و انبیا(علیهم السّلام) است؛ باطل و قابل توجه پیروان قرآن نیست:
توضیح: قرآن مجید، از اوّل قرآن که می فرماید بسم الله الرحمن الرحیم یعنی یاری می خواهم از خداوند مهربان تا آخر قرآن که می فرماید پناه می برم به پروردگار و مالک بشر از شر وسواس، مخالف با آن اساس است. و با صدای بلند می گوید عالم و اجزای آن، مسبوق به نیستی است، خداوند جهانیان [را] موافق حکمت آفریده، و با کلمات و آیات صریحه ذات مقدّس را معرفی می فرماید که خدا به علم غیر متناهی، عالم است. به قدرت تامه ی بی نهایت، توانا است، و به دست قدرت اوست بقا و خراب و تغییر و تبدیل عالم و بر تمام ذرات محیط است.
و بر این اساس است هشتصد آیه در امر قیامت، و بعثت انبیا(علیهم السّلام) و بر این اساس است تکالیف و لزوم تهذیب اخلاق و بر این اساس است عبودیت از مثل خاتم الانبیا(صلی الله علیه و آله).
لذا در اوّل رساله گفتیم اگر توحید قرآن- که مطابق با فطرت است- مورد تصدیق بود، شبهات در نبوت وارد نمی شد و اگر نبوتی که قرآن مطابق با فطرت می فرماید، مورد تصدیق بود اختلاف در مذاهب نبود.
بالجمله، شبهه بر اساس فلسفه ی قدیم است. قرآن مجید و سنّت سیدالمرسلین (صلی الله علیه و آله) بطلان آن را واضح و روشن فرموده. نبوات مِلیین بر اساس انبیا(علیهم السّلام) و فطرت و وجدان است.
برای مقلدین فلسفه، مخفی نماند که این اساس در میان فلاسفه ی یونان و اقدمین، مسلم نیست، فقط بر طبق معتقدات ارسطو است، چنانچه میرداماد از عده ای از بزرگان فلاسفه ی اقدم، بر خلاف معتقدات ارسطو، بیان می کند، و ما در کتاب توحید در مواضع چندی مفصل بیان کردیم.
سزاوار است خوانندگان، متذکّر آیات مبارکات باشند و ما چند آیه ذکر می کنیم:
قال الله تعالی:
(لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون * هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم * هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبرسبحان الله عما یشرکون * هو الله الخالق الباری المصور له الاسماءالحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم(18))
انبیا (علیهم السّلام) مطابق عقل فطری و فطرت، خداوند عالمیان را چنین معرفی می فرمایند که خود معرفی فرموده: خداوند جهان زنده است به حیات و ازلاً و ابداً، و عالم است به تمام اشیای کلی و جزئی موجود و معدوم حاضر و غائب قبل از ایجاد و پس از ایجاد، و بر ایجاد و اعدام و منع و اعطا، ازلاً و ابداً توانا است، و بر هر گونه تغییر و تبدیل قادر است.
له الامر من قبل و من بعد (19) ینفق کیف یشاء(20)
حکیم است و آنچه کند مطابق مصلحت و حکمت است رحیم و مهربان است. سزاوار این ذات مقدّس است که بفرماید:
(لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم)(21)
حال که چنین خدائی تصدیق و معرفی شد مقتضای عدل و فضل و حکمت او این است که بشر را به خود وانگذارد که در وادی حیرت و ضلالت بماند. نه راه سعادت و شقاوت خود را بداند و نه راه حقایق و عالم غیب پیدا کند، و به دنیا آمده و مدت اندکی زندگانی کرده به لذات مخلوط به آلام با هزار گونه ناملائمات به سر برده فانی یا جزء جمادات گردد. آیا خلاف حکمت و کار عبثی بالاتر از این می شود؟ آیا این خلقت و فعل سزاوار عاقل است؟ آیا می توان به یک نفر بشر عالم نسبت داد؟ مگر کسی بگوید این است که هست و غیر از این امکان ندارد، خدائی در علم و قدرت و فعل محدود و غیر آن دلیل مثبتی ندارد. اعاذناالله من الضلال.
پی نوشت ها :
1- سوره آل عمران، آیه:164
2- سوره آل عمران، آیه های: 33 و 34
3- سوره آل عمران، آیه 164
4- سوره ی نساء، آیه: 170
5- سوره ی انعام، آیه های: 83و86و89
6- سوره ی یونس، آیه:109
7- اصول کافی، ج1، ص:118
8- سوره ی اسراء، آیه:88
9- سوره ی اعراف، آیه:43
10- سوره ی توبه، آیه:78
11- سوره ی بقره، آیه:255
12- سوره ی انعام، آیه:59
13- سوره ی رعد، آیه:8
14- سوره ی حدید، آیه: 74
15- سوره ی سباء، آیه:3
16- سوره ی غافر، آیه: 19
17- بحارالانوار، ج:9، ص:263
18- سوره ی حشر، آیه های: 21 تا 24
19- سوره ی مریم، آیه:4
20- سوره ی مائده، آیه:64
21- سوره ی آل عمران، آیه:164