پیروزی نفی بر اثبات

دانشمندان مدت ها مکتب «مارکس» را فقط به عنوان یک سیستم «اقتصادی» و شکل خاصی از «سوسیالیسم» می شناختند و در بحث های اقتصادی، از افکار فلسفی مارکس سخن به میان نمی آمد ولی پس از انتشار آثار فلسفی مارکس، این
پنجشنبه، 12 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
پیروزی نفی بر اثبات
پیروزی نفی بر اثبات
 

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی




 

نگاهی به فلسفه ی تاریخ مارکسیستی

دانشمندان مدت ها مکتب «مارکس» را فقط به عنوان یک سیستم «اقتصادی» و شکل خاصی از «سوسیالیسم» می شناختند و در بحث های اقتصادی، از افکار فلسفی مارکس سخن به میان نمی آمد ولی پس از انتشار آثار فلسفی مارکس، این اندیشه دگرگون گردید و معلوم شد که مارکسیسم بیش از آن که یک سیستم اقتصادی باشد، بر خلاف سایر سیستم های اقتصادی، در مرحله ی نخست، یک سیستم فلسفی است و نظام اقتصادی آن، تنها یک مورد کاربرد این فلسفه می باشد و گروهی که می خواهند با «مارکسیسم» به خوبی آشنا شوند، باید نخست از عقاید فلسفی آن آگاه گردند. از این جهت ما در این پژوهش، به بررسی عقاید فلسفی مارکس که زیربنای عقاید اقتصادی او را تشکیل می دهد، می پردازیم، و از میان اصول و تئوری های او، به تجزیه و تحلیل نظریه ی او درباره علل تحولات تاریخی جامعه انسانی می پردازیم:
«مارکسیسم» درباره نیروی محرک تاریخ نظریه ای دارد که می خواهد با آن، به جنگ «هِگِل» برود. لازم است بدانیم که مارکسیسم خود در موارد زیادی تحت تأثیر فلسفه ی هگل قرار دارد.
«هگل» می گوید: «افکار بشر، سازنده ی تاریخ بشر است.»
و با توجه به خدمات ارزنده دانشمندان و تأثیر افکار آنان در پیشرفت صنایع و دگرگونی قیافه ی زندگی، به طور اجمال می توان این سخن را تصدیق کرد. و در بحث های گذشته درباره تأثیر افکار نوابغ و شخصیت ها در گردش چرخ تاریخ، سخن گفتم.
«مارکس»می گوید تنها عامل سازنده ی تاریخ جامعه، حتی ایده ها و فکرها و اندیشه ها و مکتب ها، رشد وسائل تولیدی و روابط اقتصادی (نحوه مالکیت انسان بر ابزار تولید) و در نتیجه مبارزه طبقاتی است. روش «مارکس» درست مقابل روش هگل است. از نظر «هگل»، حرکت فکر و ایده ها خلاق واقعیت ها و حوادث تاریخی است و واقعیت ها تنها تجسم خارجی ایده ها است ولی از نظر مارکس حرکت فکر، انعکاسی از حرکت واقع است که به مغز انسان برده شده و جای گرفته است.(1)
بنابراین فکری که خود پرتوی از واقعیات است، نمی تواند سازنده ی تاریخ باشد.
جامعه از نظر «مارکسیسم» دو طبقه دارد یکی از آن دو طبقه زیربنا و دیگری روبنای آن را تشکیل می دهد.
زیربنای آن، همان قوای اقتصادی است و سایر پدیده های فکری و روحی انسان ها از فرهنگ، هنر، اخلاق، مذهب و قانون، و روبنا؛ وجود ثانوی و غیر اصیل اجتماع می باشد. بنابراین محرک اصلی تغییراتی که در اجتماع صورت می پذیرد، همان روابط اقتصادی است که کلیه ی دگرگونی های روبنای اجتماع نتیجه ی مستقیم آن است.
مارکس در یک دیدگاه کلی، در تاریخ بشر چنین می اندیشد تا مدت های مدید این تمایل وجود داشت که تاریخ و روبنای اجتماع را، مردان بزرگ یا اندیشه های بزرگ می سازند ولی به گمان وی واقعیت های مادی، تاریخ را پدید می آورد، نه اندیشه ها.
مارکس جامعه را به بنایی تشبیه می کند که زیربنا و شالوده ی آن را قوای اقتصادی و روبنای آن را، افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی، سیاسی، مذهبی، و غیره تشکیل می دهد، سپس می افزاید: افکار و رسم و نظام سیاسی هر یک تابع وضع و رابطه ی اقتصادی است. مانند فئودالیسم و کاپیتالیسم ووضع اقتصادی تابع اوضاع فنی و نحوه ی دستگاه های تولیدی است.
خلاصه این اصل از اصول مهم مارکسیسم است که: (گرداننده چرخ های مهم تاریخ و تحولات اجتماعی، نیروهای تولید و روابط اقتصادی است.)
مارکسیسم با این نظریه درباره علت تحولات تاریخی هر نوع اصالت فکر انسانی را انکار کرده و آن را به دُم ابزار تولید بسته است، تو گویی قوای اقتصادی دوست دلداده ی اوست که فکر و اندیشه ی او را به اسارت گرفته و آن را به دنبال خود می کشد.
مارکسیسم در این توجیه با سایر مکتب ها «تک عاملی» هم عقیده است که تمام تحولات تاریخی تنها یک علت مادی دارد نه علل متعدد، جز این که وی از میان علل مادی فقط به بیان یک علت پرداخته است و آن را فقط با یک علت توجیه نموده است.
خواه ما نیروی محرک تاریخ را تنها، یک امر اقتصادی بدانیم، یا برای آن عوامل دیگر مادی، فرض کنیم در هر دو فرض در بینش مادی نیروی محرک تاریخ، تنها و تنها یک امر، یا یک رشته ی امور مادی است.
در حالی که در بینش الهی، عامل محرک تاریخ منحصر به علل مادی نیست، بلکه در این میان یک رشته علل خارج از محیط ماده و انرژی وجود دارد که در گردش تاریخ کاملاً مؤثر می باشند از آن جمله وجود پیامبران و تعالیم حیات بخش آنان است که هرگز مولد شرایط مادی آنها نمی باشند. این تنها مارکسیسم است که از میان علل و عوامل متعدد مادی، تنها یک عامل مادی را معرفی می کند و از دیگر عوامل هرچند مادی باشند، سرباز می زند.
نظریه ی مارکس درباره نیروی محرک تاریخ، یک نظریه صد در صد ابزاری است، زیرا وی «رشد ابزار تولید» را زیربنای جامعه و عامل محرک تاریخ می داند.
مارکس ادوار زندگی بشر را، به دوره های شکار و شبانی، کشاورزی و پیشه وری، صنعتی و ماشینی تقسیم می کند.
آن گاه ادوار مهم تاریخی و اجتماعی را به دوره های پنجگانه تقسیم می نماید.
1. دوره اشتراکی نخست (کمون اولی)؛ 2. دوره بردگی ؛ 3. دوره فئوالی ؛ 4. دوره کاپیتالیستی ؛ (سرمایه داری) ؛ 5. دوره کمون نهایی.
مارکس می گوید:
رشد ابزار تولید، عامل مهمی برای پیدایش این ادوار تاریخی است و از تضاد و ناهماهنگی ابزار تولید با روابط اقتصادی (نحوه مالکیت انسان بر ابزار تولید) یکی از این دوره های پنجگانه سپری شده است و دوره دیگری آغاز می گردد.
مثلاً بشری که مدت ها در دوره «بردگی» به سر می برد، آن گاه که بر آهن و گاو آهن و بهره برداری از «خیش» دست یافت، ناچار شد که رابطه ی اقتصادی گذشته را (بردگی) به رابطه ی اقتصادی دیگر به نام «فئودالیسم» (ارباب رعیتی) تبدیل کند. و همچنین است دوره های بعدی و هر چه ابزار تولید رشد کند، قهراً رابطه ی اقتصادی دگرگون می گردد، و رابطه دیگری جایگزین آن می شود».
مارکسیسم معتقد است که «از رشد ابزار تولید، یک نوع مبارزه طبقاتی پدید می آید. این مبارزه میان دو گروه است، گروهی که در کنار ابزار تولید ایستاده اند و خواهان دگرگونی روابط اقتصادی می باشند، و گروهی که می خواهند، روابط تولید به حال سابق خود بماند».
«مارکسیسم معتقد است که رشد ابزار تولید تعیین کننده رابطه ی ا قتصادی است و رابطه ی اقتصادی اساس و زیربنای سایر پدیده های فکری و روحی انسان از قبیل هنر و اخلاق، مذهب و قانون است.
و به عبارت روشن تر: طرز تولید، و بخش و تقسیم ثروت و روابط کارگر و کارفرما در طول زمان جنبه های دیگر زندگی را از قبیل دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر تعیین می کنند».
مارکسیسم می گوید:
ابزار تولید در هر جامعه، رابطه اقتصادی آن را تعیین می کند، و رابطه ی اقتصادی اوضاع اجتماعی و سیاسی و دینی و فکری را توجیه کرده و تعیین می نماید.
این خلاصه نظریه ی مارکس درباره نیروی محرک تاریخ است، ولی برای این که خوانندگان گرامی به طور روشن با این نظریه آشنا گردند، مطالب وی را بدین گونه توضیح می دهیم:

1. مقصود از ابزار تولید و تکامل آن چیست؟

مقصود از ابزار تولید، چیز و یا چیزهایی است که بشر و به وسیله آن طبیعت را مسخر کرده و از آن بهره می کشد.
ابزار تولید در طول حیات انسان، پیوسته در حال تغییر بوده است، روزگاری از دست و بازویش استفاده کرده و روزگاری برای قطع کردن و کوبیدن، از سنگ بهره کشی می نمود، روزگاری به همین منوال زندگی کرد، تا توانست تکه سنگ را بر دسته ای کارگذارد و تیشه سنگی را به وجود آورد. در طی مراحل، تیشه و زوبین و چاقوی سنگی ساخته شد، و پس از مدتی به آهن دست یافت و تیر و کمان اختراع گردید، و از آن در شکار کاملاً استفاده می نمود تا آن جا که مرحله به مرحله نوبت استفاده از تکنیک روز از بخار و برق و اتم رسید و هر چه ابزار تولید تکامل پیدا می کرد، تسلط او بر طبیعت و بهره کشی از آن، بیشتر می شد.
تا این جا روشن شد که مقصود از ابزار تولید و تکامل آن چیست و نمونه هایی از آن ارائه گردید درباره دیگر وسائل تولید در کلیه ی شئون زندگی انسان، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

2. مقصود از نیروی تولید چیست؟

مقصود از نیروی تولید، انسانی است که روی وسایل تولید کار می کند و در کار خود تجربه دارد و از نحوه ی کاربرد آنها کاملاً آگاه می باشد.

3. چگونه تکامل دستگاه های تولید، شکل تولید را کماً و کیفاً دگرگون می سازد؟

شکی نیست که با تکامل دستگاه تولید، شکل محصول دگرگون می گردد، تولیدی که بر اساس کار، با بازو است با تولیدی که بر اساس کار با سنگ است، به دو شکل خواهد بود همچنان که تولیدی که بر اساس تیر و کمان استوار است، به شکل دیگری خواهد بود.
بنابراین، با تکامل دستگاه های تولید، شکل تولید از نظر کیفیت و کمیت دگرگون می گردد، و سطح تولید از نظر کمیت و شکل آن از نظر کیفیت، قطعاً فرق می کند. تولید آسیاب های برقی از نظر کثرت و مرغوبیت، با تولید آسیاب های آبی از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

4. مقصود از روابط تولید یا روابط اقتصادی یا وجه مالکیت چیست؟

مقصود از این دو لفظ، شکل مالکیت بر وسائل تولید است اعم از مالکیت دسته جمعی یا مالکیت فردی.
توضیح این که از روزی که مردم، کار دسته جمعی را شروع کردند و برای تولید و مهار طبیعت، به صورت یک مجموعه ی به هم پیوسته درآمدند، روابطی میان انسان و ابزار تولید، برقرار شد و انسان مالکیت خود را نسبت به ابزار تولید به صورت کمون و اشتراکی، سپس بردگی (مالکیت انسان بر انسان) و فئودالی (مالکیت بر زمین)، و سرمایه داری و سوسیالیستی برقرار ساخت.
در حقیقت روابط تولید و یا روابط اقتصادی و یا روابط مالکیت و یا وجه مالکیت است که به توزیع ثروت تولید شده، شکل می بخشد.

5. چگونه روابط تولید، تابع نحوه ی تولید است و نحوه ی تولید هر گونه باشد، روابط تولیدی همان خواهد بود؟

روابط تولیدی، یعنی مالکیت انسان ها نسبت به ابزار تولید در هر مقطع از زمان تابع نحوه ی تولید آن زمان است، و نحوه تولید در هر زمان، نیازمند یک نوع از روابط تولید می باشد.
در زمان انسان نخستین، اگر روابط مالکیت به صورت کمون و اشتراکی بوده به خاطر این بود که نحوه ی تولید جز این نمی توانست رابطه ی تولیدی داشته باشد، زیرا نحوه تولید در آن زمان، بازوان انسان و سنگ های طبیعی بود و یک فرد به تنهایی نمی توانست نیازهای خود را برطرف کند، از این جهت رابطه تولید آنان، به صورت مالکیت اشتراکی و دسته جمعی بود. و به عبارت دیگر رابطه ی تولیدی مناسب با ابزار تولید، در این مقطع تاریخی، همان حالت اشتراکی و کمون نخستین بوده است.
به عبارت دیگر: مارکس معتقد است که روابط تولیدی در هر زمان با نحوه تولید سازگار بوده است اگر تاریخ پنج نوع روابط تولیدی را ثبت کرده است، مانند کمون اولی، برده داری، نظام فئودالی، نظام سرمایه داری، نظام سوسیالیستی و... در تمام این دوره ها ماهیت نیروی تولید با روابط تولید کاملاً سازگار بوده است.(2)
مثلاً در کمون اولی که روابط تولید، مالکیت اجتماعی بوده با نحوه تولید که همان ابزارهای سنگی و پس از مدتی تیر و کمان بوده، کاملاً مطابق بوده و با چنین ابزار تولیدی جز چنین رابطه ی تولیدی امکان پذیر نبوده، زیرا قدرت و امکانات مردم کمتر از آن بود که به تنهایی و یکایک با نیروی طبیعی و درندگان مبارزه کنند و میوه های جنگل را بچینند.
مردم اگر می خواستند خانه ای بنا کنند‌، و یا از گرسنگی نمیرند و طمعه ی حیوانات درنده نشوند، مجبور بودند که با هم کار کنند‌، کار مشترک منجر به مالکیت مشترک و اجتماعی بر وسائل تولید و محصولات بود.

6. چگونه رشد دستگاه های تولید سرانجام سبب تضاد با روابط تولید می گردد؟

«مارکس» می گوید:
«رشد دستگاه تولید با روابط تولید حاکم قبل از تکامل، سرِ ناسازگاری دارد، و مالک را وادار می کند که رابطه دیرینه را به رابطه ی تولیدی جدید تبدیل کند، زیرا بهره او در رابطه تولیدی جدید، بهتر تأمین می گردد، مثلاً رابطه تولید در میان انسان های نخستین، رابطه ی اشتراکی بود. چیزی که این روابط تولیدی (مالکیت اجتماعی) را به هم زد، تکامل و رشد دستگاه های تولید بود، زیرا وقتی مردم به جای استفاده از ابزارهای سنگی موفق به استفاده از ابزارهای فلزی شدند و بر اثر تکامل نیروی تولید، توانستند به جای استفاده از شکار ابتدایی و کم محصول، به گله داری و کشاورزی و حرفه های مختلف بپردازند و محصولات میان افراد قبایل مبادله شود، این امکان پیدا شد که وسایل تولید عملاً در چنگ یک اقلیت باشد از این جهت روابط تولیدی کهن (اشتراک عمومی) جای خود را به نظام بردگی دارد و کار آزاد مشترک به کار اجباری تبدیل گردید، اربابانی بی کار و خوش گذران از بردگان حداکثر استفاده را می کردند و به قدر کافی به کار می گماشتند و می فروختند و می کشتد.
این نظام تا مدتی برقرار بود، تا این که بر اثر تکامل نیروهای تولید و استخراج آهن به اشکال مختلف و دست یابی بر استعمال خیش، دیگر امکان نداشت که مالک، سلطه ی سابق خود را بر بردگان حفظ کند. ناچار باید روابط تولیدی دگرگون گردد و نظام بردگی به نظام فئودالی تبدیل شود و در کنار مالکیت ارباب بر وسایل تولید، مالکیت محدود او بر زحمت کشان، مالکیت فردی دهقان و پیشه ور را بر محصول و کار تولیدی خویش به رسمیت بشناسد زیرا تکامل ابزار تولید ایجاب می کند که کارگر در کار تولیدی خود ابتکار وذوق به خرج بدهد و به کار خویش اهتمام ورزد، ناچار است از نظام بردگی که در آن بردگان هیچ نوع اختیاری در کار خویش نداشتند، و از هر نوع ابتکار بی نصیب بودند، دست بردارند و مالکیت محدود دهقان را به رسمیت بشناسد تا زمین کشت شود و سهمی از محصول به دهقان تعلق گیرد، دیگر با آن وسایل تولید، آن نظام کهن کارآیی نداشت.
پیش از طلوع عصر ماشینی و صنعتی، مناسبات اقتصادی بر همین روال بود، یعنی ابزار تولید کاملاً با روابط تولید و با روابط اقتصادی سازگار بود تا این که بشر گام به دوره ی دیگری از زندگی خود نهاد، و از دوره کشاورزی و پیشه وری، به دوره ماشینی و صنعتی رسید، و ابزار تولید رشد عظیمی نمود، در این موقع چنین ابزار تولید، با روابط تولید تضاد پیدا کرد و در نتیجه مبارزه طبقاتی شروع شد.
به عنوان مثال در قرون وسطی وجه(نحوه) تولید که صنعت دستی بوده با وجه (نحوه) مالکیت که مبتنی بر مالکیت خصوصی بود وفق می داد زیرا هر دو در مرحله ی شخصی قرار داشت، ولی اگر بین وجه تولید و وجه مالکیت ناسازگاری باشد، در این صورت جامعه با بحران مواجه خواهد شد.
ما در عصر حاضر با چنین تضادی روبرو هستیم زیرا در جامعه ی معاصر وجه تولید به صورت جمعی درآمده است (به علت تمرکز نیروی کار در کارخانه که ناشی از کشف ماشین بخار است) در حالی که مالکیت هنوز جنبه فردی و خصوصی دارد یعنی در مرحله مربوط به صنعت دستی مانده است، از این جهت مارکسیسم موظف است به وسیله ی تطبیق دادن وجه مالکیت با وجه تولید جمعی، هماهنگی را در جامعه برقرار سازد و این مطلب یکی از اصول اساسی مکتب مارکس است.»(3)

7. چگونه تضاد وجه تولید با وجه مالکیت، مایه ی مبارزه طبقاتی می گردد؟

پیکار میان ابزار تولید رشد یافته با روابط مالکیت موجود، در جنبه اجتماعی ملازم با پیکار میان دو طبقه مختلف است که یکی در کنار ابزار تولید قرار گرفته و با آن هم پیمان است و آن دیگری در کنار روابط مالکیت موجود قرار گرفته است و خواهان ثبات و بقای آن می باشد.
و به عبارت دیگر: یکی از آن دو طبقه، گروه استثمار شده است که مصالح آن، با رشد ابزار تولید و شرایط اجتماعی آن هماهنگ است و دیگری گروه مالک که مصالحش با پیوندهای مالکیت موجود، هماهنگ می باشد و منافع آن با خواسته های توسعه تکامل ابزار تولید سازگار نیست.
در عصر حاضر که سایه شوم کاپیتالیستی بر سر جوامع غرب سایه افکنده است، رشد نیروهای تولید، مایه تضاد با روابط کاپیتالیستی و سرمایه داری می گردد، به دنبال این تضاد، جنگ طبقاتی میان طبقه کارگر که در کنار رشد ابزار تولید قرار دارد، و طبقه مالک که در کنار روابط مالکیت سرمایه داری است و از آن دفاع می کند، شعله ور می گردد و نتیجه این می شود که تضاد میان ابزار تولید و روابط مالکیت، پیوسته به تضاد طبقاتی منجر می گردد. و تضاد دوم تفسیر اجتماعی و انعکاس مستقیم تضاد اول است.

8. این تضاد، چگونه محرک نیروی تاریخ است؟

این بخش از مارکسیسم از نقاط حساس این مکتب است او در این قسمت می خواهد یگانه عامل محرک تاریخ را معرفی کند و بنای عظیم فوقانی جامعه را از سیاست، ادیان، اخلاق و... روی آن بنا سازد. آشنایی با نظریه او در این مورد، هسته ی اساسی بحث ما را تشکیل می دهد و در حقیقت مطالب هفت گانه ای که بیان گردید، مقدمه این بحث است.
مارکسیسم می گوید:
«در پیکاری که میان رشد ابزار تولید و روابط تولیدی در می گیرد، پیروزی ابزار بر وجه مالکیت قطعی و حتمی است و سرانجام بر اثر این پیروزی، روابط تولیدی کهن از میان رفته و اوضاع و روابط اقتصادی جدیدی که با رشد ابزار همگام می باشد، پدید می آید».
«در همان دوره فئودالیسم (تسلط انسان بر آهن و ابزار کشت) چون بردگی و مالکیت انسان بر انسان با چنین رشدی سازگار نبود لذا روابط اقتصادی کهن (بردگی) جای خود را به روابط اقتصادی نوی به نام ارباب و رعیتی داد. و به اصطلاح وجه تولید، با وجه مالکیت دوباره سازگار گردید».
«در دوران ماشینی و صنعتی، وقتی رشد ابزار به حد کمال رسید، چون وجه تولید، عمومی و دسته جمعی است اما روابط تولید، فردی و خصوصی است، به خاطر همین ناسازگاری است که روزی فرا می رسد که روابط تولید (سرمایه داری ) از میان برود و جای خود را به سوسیالیسم بدهد».
«این پیروزی، پیروزی دیگری را نیز به دنبال دارد و آن این که یک طبقه از اجتماع (کارگر) که در کنار ابزار تولید قرار دارد بر طبقه دیگر (مالکان) که برای حفظ روابط مالکیت کوشش می کنند، پیروز می گردد».
«در سایه این پیروزی روابط مالکیت کهن فرو می ریزد، و چهره اقتصادی جامعه تغییر می کند و با چنین تغییری تمام مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی جامعه دگرگون می گردد.
مارکس جامعه را به بنایی تشبیه می کند که زیربنا و شالوده آن را قوای اقتصادی و روبنای آنرا (یعنی خود بنا را)،‌ افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی،‌ سیاسی و مذهبی و غیره تشکیل می دهد همان طور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع اقتصادی نیز به اوضاع فنی وابسته است.
همچنین چگونگی افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز هر یک تابع وضع اقتصادی است.
مارکس در کتاب «فقر فلسفه» می نویسد:
«مناسبات اجتماعی به طور کامل با نیروهای مولد پیوند دارد انسان با اکتساب نیروهای مولد تازه «وجه تولید» (نحوه ی استفاده از ابزار تولید) خویش را عوض می کند و با تغییر وجه تولید و طرز امرار معاش خود، کلیه مناسبات اجتماعی را تغییر می دهد».
باز می گوید:
«پژوهش هایم این اندیشه را در من پدید آورد که روابط قضایی و شکل های گوناگون دولت نمی تواند به خودی خود پدید آمده باشد و نه ناشی از به اصطلاح تحول عمومی فکر بشر باشد، بلکه این روابط و این صور گوناگون از شرایط مادی موجود ریشه می گیرد»(4)
مارکس در این «تئوری» اصالت انسان و نقش او را در تحولات و تبدیلات به کلی انکار کرده است و فکر انسان را تبلور یافته وضع خارجی می داند و نه مؤثر در وضع خارج و از این راه «هگل» را که برای فکر انسان یک نوع اصالت قائل است، رد می کند و می گوید:
«واقعیت های مادی (اوضاع اقتصادی) تاریخ را پدید می آورد، نه اندیشه ها و همچنین توده های زحمت کش، تاریخ را به وجود می آورند نه قهرمانان، و هگل بشریت را به راه رفتن با سر واداشته است (چون برای فکر انسان یک نوع اصالت قائل بود) باید بشریت را دوباره بر پاهایش قرار داد»(5)
در این جا از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن این است که «اِنْگِلس» همکار مارکس مدعی است که برخی از فرمول های افراطی مارکس و خود او نتیجه ی بحث های مشاجره آمیز آنان بوده است و از این جهت در «تئوری» نیروی محرک تاریخ تعدیلی انجام داده اند، و آن این که:
«گر چه روابط اجتماعی ناشی از فنون تولید، موجب برانگیختن نهادها و پندارها می شود و لکن اینان به نوبه خویش بر روابط و فنون تولیدی اثر می گذارند و بدین سان مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم را به وجود می آورد».(6)
در این استدراک هر چند تأثیر فکر انسان بر فنون تولید مورد تصدیق قرار گرفته است، ولی این تعدیل، حقیقت مارکسیسم را در تفسیر نیروی محرک تاریخ دگرگون نمی کند و سرانجام وی به تصریح خویش عامل اقتصادی را به عنوان «علت تعیین کننده نهایی» می شناسد و با قاطعیت می گوید:
«بر اثر تحول مالکیت بر وسایل تولید، (دگرگونی روابط تولید) که اساسی ترین تحول و نتیجه تحول در شیوه و وسایل تولید است، طرز حکومت و مؤسسات سیاسی و حقوق اساسی و دستگاه قضایی و ارتشی و مؤسسات فرهنگی و تربیتی و خانواده و عقاید و افکار و دین جامعه و اخلاق و رفتار مردم و علوم و فلسفه و اندیشه هایی که در جامعه به وجود می آید، و امثال اینها که مجموعا (روبنای جامعه) است، تغییر و تحول اساسی یعنی کیفی پیدا می کند.
مارکسیسم معتقد است که این روابط تولیدی است که زیربنای تمام روبنای جامعه ها را تشکیل می دهد. و روابط تولیدی جامعه به هر گونه ای باشد، سیاست و مذهب، حقوق و ادبیات و هنر آن، تابع آن خواهد بود.
مارکس در مقدمه اعلامیه کمونیستی می گوید:
«تولید اقتصادی و ساختمان اجتماعی که جبراً از آن به وجود می آید، در هر دوره تاریخی، اساس تاریخ سیاسی و فکری آن دوره را تشکیل می دهند.»(7)

9. بینش ابزاری مارکسیسم

شایسته است که این نظریه را، نظریه ی ابزاری نامید زیرا به ناظر مارکسیسم موتور محرک تاریخ را فقط و فقط رشد ابزار تولید تشکیل می دهد و باید رشد ابزار را «زیربنا» و آنچه باقی می ماند، از روابط اقتصادی و تولیدی و دیگر مناسبات اجتماعی و اخلاقی و غیره را «روبنا» نامید.
این طرز تفکر و بینش درباره موتور محرک تاریخ، جزئی از جهان بینی مارکس درباره جهان و جامعه است. از نظر مارکس، طبیعت پیوسته از میان اضداد عبور می کند و تحقق می پذیرد و هر پدیده ای پس از یک رشته کشمکش ها پدید می آید.
در بینش دیالکتیکی، هر پدیده ای مولود نبرد نیروهای اثبات (تز) و نفی (آنتی تز) است و سرانجام پس از پیروزی نیروی نفی، پدیده (سنتز) از دل علت بیرون می آید.
در مثال معروف تخم مرغ، دو نیروی اثباتی و نفی با هم در حال نبرد می باشند:
1. نیرویی که می خواهد موجود را به همان حالت حفظ کند.
2. نیرویی که می خواهد او را به ضد خود (جوجه) سوق دهد، در این کشمکش و پس از پیروزی نیروی نفی بر نیروی اثبات، جوجه ای از دل علت متولد می گردد از این جهت می گویند که پدیده از میان اضداد عبور می کند و متولد می گردد.
مثلت معروف دیالکتیک: «تز» و «انتی تز» و «سنتز» اختصاص به طبیعت ندارد، زیرا این تثلیث همان طور که بر طبیعت حکمفرما است، بر جامعه نیز حکومت می کند در طبیعت نیروی اثباتی که می خواهد تخم مرغ را به همان حالت حفظ کند «تز» است و نیرویی که می خواهد وضع آن را دگرگون سازد «آنتی تز» و نفی نیروی نخست است، از پیروزی نیروی منفی بر مثبت، پدیده ای متولد می گردد به نام جوجه که «سنتز» هر دو نیرو می باشد.
عین این قانون بر جامعه در حال تکامل نیز حاکم است. زیرا هر کار تولیدی در هر مرحله ای از رشد، مناسبات اقتصادی ویژه ای را میان افراد ایجاب می کند، و آن مناسبات اقتصادی یک سلسله مناسبات دیگر را اعم از اخلاقی و سیاسی و قضایی را به دنبال می آورد که آنها را توجیه نماید.
ولی با رشد ابزار تولید، قهراً مناسبات اقتصادی پیشین دگرگون گردیده، مناسبات اقتصادی دیگری جایگزین آن می گردد و به دنبال آن دیگر مناسبات اجتماعی لازم است که آن را توجیه کند، و سرانجام تاریخ از لابلای اضداد عبور کرده و در بستر خود به پیش می رود.
این تضاد و کشمش چون حالت توقف و رکود ندارد، و پیوسته رشد وسایل اقتصاد، مناسبات اقتصادی را دگرگون می سازد، از این جهت تمام مناسبات اجتماعی و اخلاقی و نهادهای قضایی و دینی دستخوش تزلزل و دگرگونی است.
گروهی که مصالح آنها وابسته به اقتصاد کهن است و دگرگونی را به ضرر خود می بیند، کوشش می کند که وضع را به همان حال نگاهدارد، این همان «تز» و نیروی اثباتی است.
اما قشر نوخاسته که در کنار رشد ابزار تولید قرار گرفته اند، و منافع خود را در دگرگونی روابط اقتصادی و برقراری نظام جدید تشخیص می دهند، کوشش می نمایند که شئون اقتصادی را با ابزار تکامل یافته، هماهنگ سازند و این همان «آنتی تز» است.
در این کشمکش و پیروزی نیروی نفی بر نیروی اثبات، رابطه اقتصادی جدیدی که با پیشرفت ابزار تولید سازگار است، پدید می آید. و در نتیجه تاریخ بشر از مناسبات اجتماعی و نهادهای اخلاقی و دینی دگرگون می گردد و مجموع این تحول در روابط اقتصادی و اجتماعی همان «سنتز» است که از میان اضداد عبور می کند و خود را نشان می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1.مارکس و مارکسیسم، ص 247.
2.مثلاً هنگامی که بشر با ابزار «دستباف» تولید می کرد چون نحوه تولید فردی بود،‌مالکیت بر ابزار تولید نیز فردی بود.
3. مارکس و مارکسیسم، ص 33.
4.مارکس و مارکسیسم، صفحات 32-33.
5. مارکس و مارکسیسم، صفحات 32-33.
6. مارکس و مارکسیسم، ص 34.
7. اعلامیه کمونیستی، ص 69 نقل از «درسهایی از مارکسیسم».

منبع: سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (ع)



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.