نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
نقد و بررسی بیانیة ونکوور، کانادا- شهریورماه 1369
پیشگفتار (1)
اعلامیه ونکوور در مورد بقاء در قرن بیست و یکم حاصل کار سمپوزیوم بینالمللی فرهنگ و علوم در قرن بیستم است که در تاریخ 10-15 سپتامبر 1989 از سوی سازمان علمی، آموزشی و فرهنگی ملل متحد، با همکاری کمیسیون ملی یونسکو در کانادا و مشارکت انجمن سلطنتی کانادا و دانشگاه بریتیش کلمبیا برگزار گردید.اعلامیه از یک سو بازتاب نگرانی عمیق هیأتهای نمایندگی شرکت کننده در بیست و پنجمین اجلاس کنفرانس عمومی است و از سوی دیگر مکمل اعلامیه مورخ 1986 ونیز محسوب میشود.
در مقدمة اعلامیه چنین آمده است:
امروزه، مسأله بقای کره زمین امری حیاتی و ضروری است. رایط کنونی اتخاذ اقدامات فوری را در کلیه بخشهای علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ایجاب میکند. همه ما در برابر این دشمن مشترک یعنی اقدامات برهم زننده و مخلّ تعادل محیط زیست و نابودی میراث متعلق به نسلهای آینده، مسؤولیّت مشترک داریم و باید بسیج شویم.»
اعلامیه ونکوور با در نظر گرفتن افزایش سریع جمعیت، انهدام محیط زیست، هدر رفتن بیرویه منابع طبیعی و برهم خوردن تعادل محیط زیست، به بررسی مسائلی چون «بشر در مواجهه با مسأله بقاء» ریشه و منشاء مشکلات و راههای مبارزه پرداخته و چهارچوب جدیدی برای حفظ حیات انسان در زمین مطرح میسازد.
اعلامیه فوق از سوی مدیر کل یونسکو برای اظهار نظر به کمیسیونهای ملی ارسال گردید، و کمیسیون ملی یونسکو در ایران موضوع را با تنی چند از صاحبنظران و اساتید در میان گذاشت.
در این میان، استاد جعفری با توجه به اطلاعات وسیع خود در زمینههای فلسفی، فلسفه علم و فرهنگ اسلامی و جهانی و نیز علاقه وافری که به مسائل مهم بشری به ویژه مسائل جهان معاصر دارند، با محبت و لطف شرح مفصل و مبسوطی به کمیسیون ارسال داشتهاند که اینک متن افاضات ایشان ضمن اظهار امتنان فراوان برای استفاده علاقهمندان منتشر میشود.
مقدمه
بار دیگر قانون رازدار حیات انسانها با بیدار کردن وجدان انسانی بعضی از دانشمندان عالی مقام دوران معاصر، تباه شدن هویّت انسانها را- به جهت پرستش بتهای ثروت و قدرت و لذت و خودکامگیها- گوشزد کرده و وخامت اوضاعی را که ممکن است در قرن بیست و یکم دامنگیر همه بشریت گردد، هشدار داده است. میتوان گفت: حاصل این کنفرانس هشدار جدی برای همه انسانهایی است که با کمال صراحت میگویند: ای انسانها، بپا خیزید و با ارزیابی صحیح علم و معنویات و ارزشها و با تعدیل گرایش به مادیات و قدرت و لذت نگذارید قرن بیستم آخرین قرن زندگی بشر در این کوره زمین باشد. در کنفرانس چند ماه پیش ونکوور کانادا عدهای از دانشمندان بزرگ شرکت کرده و همه آنان به اتفاق آراء بیانیهای را صادر کردهاند که ما آن را مورد بررسی قرار میدهیم.همه ما میدانیم: یکی از اساسیترین علل اضطرابات (ملموس یا ناملموس) فرهنگی و حقایق سیاسی و حقوقی و اخلاقی و مذهبی، از آن هنگام شروع شد که بعضی از نویسندگان تفکیک جدید علوم را از معنویات و ارزشها و فرهنگوالای آنها مطرح نمودند و نمود آن در همین بیانیه به وضوح مشهود است. به همین جهت ضروری است که ما تا حد امکان در اثبات و تحقیق بیپایه بودن تفکیک مزبور به طور جدی بکوشیم، و در این راه اکثر متفکران و فیلسوفان انسانشناس دوران ما چه در غرب و چه در شرق با ما همگام خواهند بود؛ زیرا همه آنان این حقیقت را پذیرفتهاند که وضع بسیار وخیمی که برای کره زمین ما پیش آمده است که اگر معلول چند علت باشد، قطعاً یکی از اساسیترین آنها همین تفکیک میان علوم و معنویات و ارزشها است که از روزگاری نه چندان دور به وسیله بعضی سطح نگران با وجد و شعف فراوان- که آری ما هم نظریه تازهای را به میدان معرفت بشری آوردهایم (2)- برای جوامع بشری مطرح شد و نخست راه را برای لذتپرستان و خودکامگان و قدرتطلبان هموار نموده و سپس با کمک خود آنان ساده لوحان دانشگاهی را هم تا مرحله باور قطعی پیش برد.
بهترین و روشنترین دلیل برای ساختگی بودن و یا کوتهنظری صاحبان نظریة تفکیک این است که اگر بخواهیم اساسیترین عامل احساس پوچی زندگی را در میان عوامل احتمالی آن تشخیص بدهیم، بدون تردید جز همین عامل تفکیک علوم و ارزشها و معنویات نخواهیم یافت. آری، این حقیقت است که از قانون استلزام قطعی سرچشمه میگیرد که در آن هنگام که ارزشها و معنویات همانند «اخلاقیات تابو (3)» بدون دلیل محکم و استوار بر واقعیات تلقی شود، خود زندگی هم به دنبال آن جز یک تابوی پر از شکنجه و زحمت چیزی نخواهد بود.
نباید کوچکترین تردیدی کرد در اینکه با آن تحقیر و اهانتها که درباره معنویات و ارزشها از طرف خودکامگان و رسانههای گروهی آنان صورت میگیرد، تبدیل شدن کره زمین به موتوری سوزان نه تنها جای شگفتی ندارد، بلکه اگر چنین نمیشد، تعجبآور بود؛ زیرا در آن صورت تمام قوانین علمی که از نظم واقعی عالم هستی پیروی میکنند، مختل میگشت.
ما نمیدانیم آیا واقعاً این متفکرنماها روزی فرصت یافتهاند از خود بپرسند: چه دلیلی برای علمی بودن معنویات و ارزشهای بالاتر و روشنتر از این میتوان تصور نمود که عدم مراعات آن امور (ارزشها و معنویات) حیات بشری را با جدیترین خطری که در تاریخ بشری سابقه نداشته و او را هم اکنون به نابودی کلی تهدید میکند، مواجه ساخته است. حقیقت این است که غفلت و تخدیر فوقالعادهای لازم است که انسان متوجه نباشد که آری، آتش خود انسان را هم میسوزاند، و قانون علیت که میان آتش و سوزاندن وجود دارد، ما بین پنبه و انسان تفاوتی نمیگذارد.
این نکته را هم ناگفته نگذاریم که استدلال خطر نابودی بشر، در اثبات علمی بودن تلازم مابین عدم مراعات ارزشها و معنویات- که یکی از اساسیترین آنها مراعات کرامت و شرف و حیثیت انسانی است- و نابودی انسانها به عنوان مثال مورد توجه است، و الاّ اگر بخواهیم این قانون تلازم را از آغاز حیات اجتماعی انسانها در این کره خاکی منظور نماییم، قطعی است که تاکنون میلیونها انسان و تمدنهایی با اهمیت و فراوان و حقوق بیشماری از انسانها پایمال همین قانون عدم مراعات ارزشها و معنویات انسانها گشته است که قدرتپرستان و خودکامگان از پدیده فراموشی جریانات، و نا آگاهی اکثریت مردم از سرگذشت و سنّتها و قوانین جاریه بر زندگی گذشتگان نوع بشر، بهرهبرداری نموده و هر روزه میتوانند از اینکه «باید و شاید» ها کاری با زندگی عینی ندارد برای هدف بودن خود و وسیله تقلی کردن دیگر انسانها استفادهها کنند.
اگر کسی بگوید: چه اشکالی دارد که زمین به موتور سوزانی تبدیل گردد؟ اگر منظور گوینده چنین باشد: حالا که روی زمین که روزی بهترین آشیانة انسانها بود، و امروزه به میدان یکّهتازان تنازع در بقاء مبدل گشته و توانایان با تخدیر و خودفریبی، زندگی پوچ را میگذرانند و ناتوانان در زیر بار سنگین زندگی طبیعی فقط متحمل زجر و شکنجه میشوند و حق و باطل و نیک و بد، مفاهیم خود را از دست دادهاند «بگذارید چنین زمینی هر چه زودتر زیر و رو شود و اثری از حیات که وبال گردن انسانها گشته است، نماند.» اگرچه این نظریه مستند به یک استدلال قابل توجه است، ولی این حقیقت که از بین بردن موضوع اشکال، غیر از رفع اشکال است، دلیلی قویتر و انسانیتر و فطریتر از آن است که کره خاکی را به حال خود رها کنند که هر چه خودکامگان خواستند در آن صورت بگیرد، تحقق بیابد و حق برگرداندن آخرین ورق تاریخ بشر را به دست آن خودکامگان بسپارند. فراموش نمیکنیم این سخن که: بگذارید همه انسانها نابود شوند! همان پاسخی است که اینشتین از شخصیتی معروف مورد اطیمنان در مقابل طرح مسألهای دریافت کرد.
هنگامی که این متفکر به آن شخصیت گفت: «اگر این بار جنگ درگیرد، به نابودی بشر منتهی خواهد شد»، آن شخصیت در پاسخ گفته بود: «شما از نابود شدن بشر چرا نگران هستید؟»
اینشتین میگوید:
آن شخصیت در درون خود خیلی رنجها کشیده و محاسبهها نموده و به نتیجهای نرسیده بود که چنین پاسخی را به من داد. (4)
اگر منظور گوینده رضایت به نابودی انسانها به دلیل ناتوانی بشر در زندگی است، و اینکه در تعدیل خودخواهیها و خودکامگیهای اقویاء، نباید کوشید و رضایت به این داد که بگذارید کره زمین نابود شود!! بزرگترین خودکشی است که نه وجدان خود آدمی به آن رضایت میدهد و نه خدای انسانها و نه وجدان حساس تاریخ و غیره. اکنون میپردازیم به ذکر بیانیه کنفرانس ونکوور- کانادا و بررسی آن:
بررسی و نقد
آیا راه بشر در زندگی منحصر به پرستشهای سه گانه (پرستش زر و پرستش قدرت و پرستش شر) بود که امروزه چنین گرفتار شود؟اگر همه متکفران جهان را چه از گذشتگان و چه در حال حاضر و چه شرقی و چه غربی و دارای هر عقیده و مکتبی که بوده باشند در یکجا جمع کنید و از آنان بپرسید، آیا هیچ راهی برای زندگی بشر جز از جادههای سنگلاخ پرستشهای سهگانه وجود نداشته است که تاریخ این همه در خون و خونابه و نیرنگ بازیها و حقکشیها و خودمحوریها فرو رفته است؟! آیا واقعاً هیچ راهی برای زندگی بشر جز همین راهی که به بیثباتی سیاره ما منجر شده و این کره خاکی بسیار زیبا را به موتور سوزانی مبدل نموده است وجود نداشته است؟! چه پاسخی به شما خواهند داد؟ آیا بشر راهی نداشت که همواره با افراد بنی نوع خود با صدق و صفا رفتار کند؟ آیا بشر نمیتوانست برای زندگی خود کیفیتی را تعیین کند که بدون کار و تلاش، امتیازی به دست نیاورد؟ آیا بشر نمیتوانست واقعاً «به خود بپسندد آنچه را که بر دیگران میپسندد و بر دیگران نپسندد آنچه را که بر خود نمیپسندید»؟! آیا بشر نمیتوانست روی زمین را که زیباترین آشیانه برای انسانها بود مبدل به زرّادخانه نکند؟! آیا واقعاً سیاستمداران نمیتوانستند با خود واقعیات مردم جوامع خود را اداره کنند و به هیچگونه دروغ و نیرنگ و حقهبازی آلوده نگردند؟ اگر بشر نمیتوانسته است هیچ یک از این راهها را برای «حیات معقول» خود پیش بگیرد، پس جای شگفتی نیست که آشیانه بسیار زیبای خود را که در گذشتهها زمین نامیده میشد و امروزه نام زرادخانه و میدان تنازع در بقاء به خود گرفته است به موتور سوزانی تبدیل شود. اینک ما به تفسیر و بررسی یکایک جملات بیانیه ونکوور کانادا میپردازیم تا ببینیم که وضع بشر در روی زمین به کجا رسیده است و علت اینکه به وضع فعلی دچار شده است چیست؟ و چگونه میتوان از این وضع نجات پیدا کرد؟ و یا خدای نخواسته باید زمین را به حال خود واگذاشت تا بقایای گوشت و استخوان افراد بشر پس از سوختن به وسیله اسلحه فوق تصورات عادی، نصیب لاشخوران گردد؟! البته اگر لاشخورانی باقی بمانند!!
در این بیانیه آمده است:
1- سیارة ما بیثبات است، موتور سوزانی است که پیوسته در حال دگرگونی است. در حدود چهار میلیارد سال پیش زندگی بر سطح کره زمین آغاز شد و در محیط آن که در معرض دگرگونیهای ناگهانی و غیر قابل پیشبینی قرار دارد، رشد یافت. کشف انرژی رایگان موجود در زغال سنگ و نفت (سوخت سنگوارهای) از دویست سال پیش انسان را قادر نمود که بر کل سطح سیاره سیطره یابد. در مدت زمانی چنان کوتاه که در باور نمیگنجد نوع بشر تقریباً مهمترین عامل ایجاد دگرگونی بدون برنامهریزی و بیفکرانه در سطح قاره بوده است.
در اینجا دو مسأله را متذکر میشویم:
نخست اینکه دانشمندان گردهم آمده در این سمپوزیوم این تشخیص را دادهاند که هر چه بشر از نظر تکنولوژی پیشرفت میکند، در حقیقت با توجه به خود پدیده حیات، تا سر حد خودکشی دسته جمعی به عقب بر میگردد! و در واقع مفهوم اصلی تشکیل سمپوزیوم برای اندیشیدن در بقای حیات در قرن بیست و یکم همین است.
مسأله دوم این است که آیا بشر نمیفهمید که ایجاد دگرگونیهایی با اهمیت حیاتی نباید بدون برنامهریزی صحیح انجام بگیرد؟! اگر احتمال بدهید که بشر نمیفهمید، معنایش این است که بشر در امتداد تاریخ حرکت میکند و نمیفهمد چه میکند، آیا رو به «حیات معقول» میرود و یا رو به خودکشی؟! و اگر میفهمیده است که ایجاد دگرگونیهای بدون برنامههای منطقی، نتایج زیانبار و غیر قابل جبران به دنبال میآورد، او چگونه بر خلاف این علم خود گام برداشته است؟! در اینجا هیچ پاسخ قانع کنندهای دیده نمیشود، مگر اینکه بگوییم: بشر در مقابل سودپرستی و لذتگرایی و خودکامگی و خود محوری بر همه چیز دست میبرد حتی به خودکشی!!
2- سلطه بشر بر طبیعت در طول تاریخ عواقبی سخت و بیمانند برای نوع بشر به ارمغان آورده است.
مطالبی که در بالا گفتیم درباره این مسأله نیز صدق میکند که آیا سلطه بشر بر طبیعت در طول تاریخ بوده است که عواقبی سخت و بیمانند به ارمغان آورده است یا خود باختگی بشر در مقابل سودجوییها و لذتگراییها و خودکامگیها و خودمحوریها؟ مسلم است که علت حقیقی بروز عواقب وخیم و هلاکتبار در این برهه از تاریخ، سلطه بشر بر طبیعت نیست، بلکه عدم سلطه بشر بر خویشتن است.
همین انسان که گمان میکند به جهت سلطه بر طبیعت در معرض سقوط قطعی قرار گرفته است، با توجه به اینکه اعضای بدن او مربوط به خود اوست و یک شخصیت همه آن اعضاء را اداره میکند، با مبتلا شدن یکی از آن اعضاء به درد، همه اجزاء دیگر شریک درد بوده و احساس ناراحتی مینمایند. آیا آن اقویایی که تدریجاً بر طبیعت مسلط میشدند این قدر نمیفهمیدند که چه آنان بخواهند و چه نخواهند با سلطه بر طبیعت در حقیقت امتیازی را به دست آوردهاند که بایستی همه اعضای پیکر بشری از آن بهرهمند گردند! هم اکنون که مشغول نوشتن این دردها و درمانها هستم، کاملاً احساس میکنم که اکثریت کسانی که به نوعی تخدیر گرفتارند، اگر این مطالب را بخوانند خواهند گفت این نویسنده بیچاره هم در عالم رؤیا زندگی میکند که این مطالب اوتوپیایی را بر روی صفحه کاغذ آورده است.
من پاسخی برای این اشخاص ندارم، زیرا تشکیل این گونه سمپوزیومها که با کمال وضوح، اعلان نابودی بشری را امضاء میکنند زحمت پاسخ این اتهام را از اینجانب و امثال اینجانب برطرف میسازند. ما باید یقین بدانیم که در برخورداری از مزایای زمین و مغزهای بشری و حتی از دیگر کرات فضایی (با علم به اینکه همه افراد بشر در برابر آنها از نوعی تساوی حقوقی و وحدت عالی انسانی برخوردارند)، محال است بعضی از افراد سرشان بیکلاه نمانده باشد و این بیکلاه ماندن اثر شوم خود را در حیات آنان که دو کلاه برای خود دست و پا کردهاند، ایجاد نکند. اگر چه با مستکنندهترین شراب، خود را تخدیر نمایند.
اگر ما بپذیریم که:
دَه تن از تو زردروی و بینوا خسبد همی تا به گلگون می تو روی خویش را گلگون کنی
و هیچ کس هم نمیتواند تردیدی داشته باشد در اینکه همه انسانها «زردرویی» خود را در مقابل سرخرویی خودکامگان برای همیشه تحمل نخواهند کرد. و اگر هم چنین بیحسی و افسردگی برای بشریت پیش بیاید، خود ناموس زیربنایی حیات نخواهد گذاشت چنین پدیدهای ادامه یابد.
به قول ویلی برانت: «محال است قدرتمندان بتوانند بدون توجه به اینکه به ناتوانان دنیا چه میگذرد و چگونه شخصیت انسانی آنان متلاشی میشود، به زندگی آرمانی خود دست یابند.»
3- نابودی سریع محیط طبیعی زیست که در ضمن موجد بلیه عظیم و جبران ناپذیر نابودی کامل کره مسکن - یعنی سیستم حیاتی طبیعت خواهد شد.
هیچ میدانید چه کسانی از این اعلان مرگ انسانها متأثر میگردند؟ کسانی که از نعمت بیشمار حیات برخوردارند نه کسانی که مست سراب امروزند یا فقط به جهت نظم و زیبایی قانون گرایی در زندگی طبیعی زندگی میکنند نه به انگیزه ضرورت و عظمت خود حیات. برای تصدیق این مطلب به داستان مختصر ولی بسیار پر معنای ذیل توجه فرمایید:
«در سال 1949 اینشتین درباره ملاقات خود با یکی از سران آمریکایی چنین نوشت: اخیراً با یکی از شخصیتهای باهوش آمریکایی که به صورت ظاهر مردی صاحب حسن نیت بود، مذاکره میکردم و به او تذکر دادم که خطر جنگ جدید بشریت را تهدید میکند و اگر چنین جنگی درگیرد، احتمالاً نوع بشر منهدم خواهد گشت، و فقط تشکیلاتی که مافوق ملتها باشد میتواند از چنین خطری جلوگیری کند، اما با نهایت تعجب مشاهده کردم که مخاطب من چنین جواب داد: «به چه دلیل شما تا این اندازه مخالف با انهدام نوع بشر میباشید؟!»
اگر عبارات بعدی متفکر مزبور را در تفسیر پاسخ مخاطبش مورد دقت قرار بدهیم، خواهیم دید که حتی ممکمن است یکی از بزرگترین عللی که مخاطب او را وادار به چنین پاسخ حیرتانگیزی کرده است، همان فرسودگی حیات بشری و فعالیتهای مغزی انسانهاست که ناشی از سوء استفاده از امتیازاتی است که خدا در این دنیا به بندگان خود (فرزندان آدم ع) عنایت فرموده است. یعنی آن گونههای زرد است که در باطن امور همه حیات بشری را از نشاط انداخته و فقط بر مبنای جبر حیات طبیعی و یا بر اساس هوای بیبند و باری به نام آزادی زندگی مینماید.
این متفکر میگوید:
چنین جواب تند و صریحی از رنج درونی و بدبختی آشکار حکایت میکند که مولود جهان امروز است. این جواب به نظر من جواب کسی است که کوشش بسیار کرده است تا تعادلی در وجود خویش ایجاد کند، ولی توفیق نیافته است و حتی امید توفیق را نیز از دست داده است. این جواب بیان انزوایی دردناک است که همه افراد بشر امروزه از آن رنج میبرند. (5)
همه پیامبران الهی در گذرگاه قرون و اعصار فریاد زدهاند: سودجویی و لذت خواهی باید به پیروی از «صیانت تکاملی ذات باشد» نه بر مبنای «میخواهیم مطلق» که به تنهایی تیر خلاص بر همه قوانین انسانی است. آیا هنگامی که پیامبران الهی میگفتند: بر خود بپسند آنچه را که بر دیگران میپسندی و بر دیگران مپسند آنچه را که بر خود نمیپسندی، با ما انسانها شوخی میکردند! آیا آن رسولان الهی خیالپردازی مینمودند یا حقایقی را از طرف خداوند خالق انسانها برای ما بیان میکردند؟ هیچ تردیدی نیست که آن رسولان الهی اصیلترین حقایق را از طرف خدا برای ما آورده بودند. هم اکنون هیچ راهی برای ادامه حیات مطلوب در عرصه زیبای طبیعت دیده نمیشود مگر با اجتناب از خودپرستی که سودجویی و لذتپرستی مطلق و بیمحاسبه از مختصات ذاتی آن است، و روی آوردن به انگیزههای الهی در زندگی که هیچ حقیقتی را از زندگی انسانها حذف نمینماید.
4- هدر دادن بیرویه منابع مادی و نبوغ بشر در راه جنگ و تهیه تدارکات برای جنگ.
گویا این محدود نگری و نابینایی درباره فردا و فرداها، سنّت دیرینة همه مردمانی بوده است که در این دنیا هیچ آرمانی «جز غنیمت شمردن دم برای خوشگذارانی» نداشتهاند. بدبختانه همین نابینایی را درباره زندگی خود و آیندگان که کاروان در کاروان نسلی پس از نسل دیگر از راه فرا میرسند، به نام مکتب به مغز سادهلوحان با تمام بیخیالی و ابراز دانایی- اما در عین جهل- تحویل داده و بلکه به مغزهای آنان تحمیل نمودهاند. سعدی با دو بیت زیر با اعتراض در برابر آن سنّت خبیثه ایستاده و میگوید:
حریف سفله در پایان مستی نیندیشد ز روز تنگدستی
****
سفلهای کاو روز روشن شمع کافوری نهد زود بینی کش به شب روغن ندارد در چراغسفلگان برای سلطه بر بینوایان و ناتوانان، زمین را زیرورو کردند و هر چه داشت در اختیار خود گرفتند، و همه منابع و فواید طبیعی را تصاحب نمودند تا متمدن نامیده شوند! و در گروه قهرمانان تاریخ بشری نامنویسی نمایند!! اگر آنچه را که از منابع و فواید زمین به دست آورده و در اختیار خود گرفتند، در مسیر صلاح انسانها به کار میانداختند و در این به کار انداختن فقط خود را صاحب اختیار و مدیر تلقی میکردند باز چندان خطای غیر قابل جبران به وجود نمیآمد، ولی اینان چنین نکردند بلکه، عمدة آن منابع و منافع و انرژیهای بسیار با ارزش مغزی و روانی و تلاشهای نوابغ را یا در ساختن و اکتشاف سلاحهای کشنده صرف کردند، و یا در تولید وسایل لذایذ زودگذر و ضد حیات مستهلک ساختند.
برای توضیح کامل درباره این «قدرت نمایی در آدمکشی»، نگاه کنید به کتاب «جهان مسلح، جهان گرسنه» تألیف ویلی برانت. در آن کتاب شما دربارة مسألهای که مطرح کردیم با ارقام دقیق و آمار مستند روبرو خواهید شد. شما گمان نکنید که در آن هنگام که قدرتپرستان مشغول مستهلک ساختن آن همه منافع و منابع روی زمین بودند، از نظر روانی کمترین نگرانی درباره کاری که میکردند در درون خود احساس مینمودند، بلکه آنان با توجه به سخنانی که گفتهاند و میگویند و به کارهایی که انجام داده و انجام میدهند، خود را پیشتاز تمدن و تکامل تلقی نموده و معتقدند که بشریت را از مس بودن به سوی طلا گشتن به حرکت در آوردهاند! اینان آن قدر از خود راضی و گوششان از فریاد «احسنت احسنتِ» هواپرستان و خودخواهان و خودکامگان پر است که فریاد انسانهایی را که از تیرهروزی و بدبختی مردم جوامع امروز و فردا خبر میدادند نمیشنیدند که میگفتند:
از طلا گشتن پشیمان گشتهایم مرحمت فرموده ما را مس کنید
5- نظامهای سیاسی و اقتصادی که تنها به منافع کوتاه مدت میاندیشند و هزینه واقعی تولید محصول را در نظر نمیگیرند به خیال آنکه منابع سیاره پایانناپذیر است به خود اجازه میدهند، این چنین در طبیعت دخل و تصرف نمایند؛
این حقیقتی است که امروزه حتی از دهان کسانی میشنویم که خود کشورهای آنان زمانی تحت عنوان «تلاش برای ترقی» همه تصرفات را در همه اشیاء بدون قید و شرط تجویز میکردند. آری، خداوند چنین خواسته است که حقیقیت از زبان کسانی بر عرصه زندگی انسانها جاری شود که خود آنان یا شخصیتهایی از جامعه آنان، زمانی بر خلاف همان حقیقیت اندیشده و بر مبنای آن همه کارهای خویشتن را توجیه نمودهاند. آری، مردم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم که روزی همه کارهای نوابغ و اندیشمندان و اداره کنندگان سیاستها و اقتصادهای بشری را به حساب تمدن و تکامل میآوردند و هر کس که زبان به اعتراض باز کرده و میگفت: آقایان، بیدار باشید! امروز فردایی را هم در پی دارد. جز این پاسخی نمیشنیدند که: برو آقا دنبال کار خود، و برای پیشرفت بشریت سدی ایجاد مکن! برو، گذشت آن زمان که نادانی بر بشریت حکمفرما بود و امروزه جز با زبان علم نمیتوان سخنی گفت! در مقابل اینان، آگاهان میگفتند: شما را سوگند به وجدان انسانی و شما را سوگند به حقیقت علم جهتدار در مسیر انسانسازی و ایجاد تمدن واقعی، ما را با این کلمات توخالی فریب ندهید؛ زیرا ما از زمان بسیار قدیم این حقیقت را درک کردهایم که:
راه هموارست و زیرش دامها قحطی معنا میان نامها
لفظها و نامها چون دامهاست لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
مسأله مهمی که در مطالب بالا مورد توجه است این است که: «نظامهای سیاسی و اقتصادی تنها به منافع کوتاه مدت میاندیشند.»
اما جای شگفتی آن نیست که ادارهکنندگان عملی سیاستها و اقتصادها تنها به منافع کوتاه مدت میاندیشند، جای شگفتی آنجاست که دانشگاهها و مراکز علمی همان اندیشه را با صورت علمی به عنوان واقعیات تحویل مغزهای سادهلوحان و دانشپژوهان دادهاند، به طوری که اگر در آن موقع یکی از آن سادهلوحان یا دانشپژوهان و یا یک صاحب نظری آیندهنگر چه از خود دانشگاهیان و چه خارج از محدوده دانشگاهی اعتراض میکرد که: ای اساتید و دانشمندان ارجمند، حواستان را جمع کنید، زیرا این سیاره از نظر منابع و منافع پاسخگوی خواستههای بینهایت سودجویی و لذتپرستی شما نیست، قطعی است که آن انسان آگاه و آیندهنگر را به جهل و نادانی متهم ساخته و میگفتند: تو و امثال تو نادانتر از آن هستید که این مطالب را بفهمید. برو:
گوش خر بفروش دیگر گوش خر کاین مطالب را نیابد گوش خر
6- وضعیتی که انسان درگیر آن است، از بین رفتن تعادل میان نوع بشر و حیات دیگر موجودات زنده ساکن کره زمین است. به عکس، درست در این زمان که ما در آستانه نابودی اکوسیستم و تنزل کیفیت زندگی بشر قرار داریم، دانش و علوم در موقعیتی هستند که قادرند خلاقیت انسانی و نیز میان انسان و طبیعیت را بازیابند. تنها چیزی که فقدان آن محسوس است اراده اجتماعی و سیاسی است.
این مطلب بهترین داوری درباره وضع بسیار ناگواری است که فعلاً برای بشریت روی آورده است و همه آن جامعهشناسیها و روانشناسیها و ادعاهای تمدنشناسی را - که این وضع خطرناک را در موقع خود توجیه میکرده است- نه تنها قابل تجدید نظر ساخته، بلکه با وضوح کامل اثبات میکند که در دوران معاصر مطالب فراوانی در علوم انسانی به طور عموم به عنوان علم و معرفت وارد بازار سوداگران شده که برای فریفتن سادهلوحان بهترین مواد بوده است. به هر حال، پس از آن همه بدبختیها و انحرافاتی که در جوامع بشری با ادعای علم به وجود آوردهاند، اکنون میبینند نوبت آن فرا رسیده است که بگویند: ما اشتباه کردهایم. این مطلب در همین مباحث ملاحظه میشود.
در اینجا صاحبنظران این نکته را مطرح میکنند که «تنها چیزی که فقدان آن محسوس است، اراده اجتماعی و سیاسی است.» گمان نمیرود گردانندگان جوامع و سیاستهای دوران ما، این قضاوت را از نویسندگان صاحبنظر این بیانیه بپذیرند، زیرا آنان خواهند گفت: ما برای اداره جوامع و سیاستهای مربوط به آن، از نیرومندترین اراده و تصمیم برخورداریم، و الاّ بدون اراده و تصمیم کاری را نمیتوان انجام داد و همه شما میبینید که ما داریم کار انجام میدهیم! آنان نه تنها معتقدند که برای جوامع خود کار انجام میدهند، بلکه خود را پیشتازان تمدن هم میدانند! آنچه که ما باید مورد دقت و بررسی قرار بدهیم؛ انگیزهها و تصمیمهای این سیاستمداران در اداره جوامع و اعمال سیاستهای آنان است؛ یعنی این مسأله حایز اهمیت است که کارهای اجتماعی و سیاسی بر مبنای چه اندیشه و کدامین انگیزهها به جریان میافتد؟ و معلوم است که امروزه، اکثریت قریب به اتفاق اندیشهها و انگیزههای گردانندگان جوامع، منفعتپرستی و لذتگرایی در همه کارهای اجتماعی و سیاسی است که از مبنای سنّت ویرانگر اقویا (من هدف و دیگران وسیله) سرچشمه میگیرد و جای تردید نیست مادامی که جریان اندیشهها و انگیزهها بر مبنای این دو موضوع در جریان است، نه تنها این گونه سمپوزیوم ها و کنفرانسها به جایی نخواهد رسید، بلکه ممکن است بعضی از منفعتگرایان و لذتپرستان و خودمحوران را به فکر چارهجویی در برابر نتایج مثبت سمپوزیوم و کنفرانسهایی از همین قبیل بیندازد، که امیدواریم چنین مباد.
7- ریشههای مسأله: منشاء وضع ناگوار کنونی ما اساساً پیشرفت برخی از زمینههای علوم است که عمدتاً در شروع این قرن به طور کامل رشد یافته بودند. این پیشرفتها که به شکل ریاضی در نقشه صنعتی قدیمی جهان نشان داده شدهاند، به انسان نیروی غلبه بر طبیعت را عطاء کردند که تا همین اواخر رفاه مادی روز افزون و ظاهراً بیپایانی را به بشر ارزانی میداشت. انسان با سوء استفاده از این نیرو خواست تا ارزشهایش را در جهت تحقق کامل امکانات مادی حاصل از پیشرفتهای علمی به کار گیرد. از طرفی ارزشهای مربوط به ابعاد انسانی که اساس فرهنگهای پیشین بودند، سرکوب شدند.
در مطلب مذکور چند مورد باید بررسی شود:
الف) «منشأ وضع ناگوار کنونی ما اساساً پیشرفت برخی از زمینههای علوم است.»
به نظر میرسد اسناد وضع ناگوار دوران ما مانند ناگواریها و بدبختیهای دورانهای گذشته به علم و معرفت کار صحیح نیست؛ زیرا همانگونه که در جای خود اثبات شده است، علم روشنایی است و هرگز بشر از روشناییها صدمه نمیبیند و دچار ناگواریها نمیشود. آنچه که موجب ناگواریها و بدبختیهاست تقصیر نابخشودنی مقامات و مدیران اجتماعی و مسؤولان تعلیم و تربیت و کسانی است که مدیریت اخلاقی و روانی مردم را به عهده میگیرند، اما کاری انجام نمیدهند. به عبارت دیگر آنچه باعث ناهنجاریهای زندگی فردی و اجتماعی است، علم نیست، بلکه «من» های تربیت نیافتهای است که چنانکه در بالا اشاره کردیم هیچ اصلی را جز «من هدف و دیگران وسیله» به رسمیت نمیشناسند.
ب) «انسان با سوء استفاده از این نیرو خواست تا ارزشهایش را در جهت تحقق کامل امکانات مادی حاصل از پیشرفتهای علمی به کار گیرد، از طرفی ارزشهای مربوط به ابعاد انسانی که اساس فرهنگهای پیشین بودند، سرکوب شدند.»
این مطلب بسیار منطقی و همان است که امروزه میوههای تلخ خود را به بشریت عرضه مینماید. در طول مدتی که صنعت از علم زاییده شده و توسعه و تنوع بسیار پیدا کرد حتی آنان که میبایست از افراطگری در مادهگرایی و سودجویی و لذتپرستی جلوگیری کنند و ضرورت اعتدال و هماهنگ ساختن ماده و معنا را در یک فرهنگ فراگیر برای مردم اثبات کنند، خود نیز به دنبال همان مادهگرایان به راه افتاده و از مبلّغان آن طرز اندیشه شدند که میگفت بروز این وضع در تاریخ بشریت نتیجه حتمی و غیر قابل تخلف و قوانین اجتماعی است که ما باید آن را بپذیریم!
ج) نتیجه ضروری انحصار ارزشها در ارزشهای مادی و حذف کامل هر آن چیزی که بیرون از قلمرو آنها بوده باشد، حتی جان همه مردم روی زمین، جز این نمیتوانست باشد!!
د) این نکته را هم نباید فراموش کنیم که مادهگرایی و منفعت پرستی افراطی نه تنها موجب انهدام و نابودی فرهنگهای پیشین گشته است، بلکه مجالی برای مردم و حتی متفکران و صاحبنظران نگذاشته است که فرهنگ و تمدن حقیقی و معرفتی را که بتواند فلسفه و هدف زندگی انسانها را قابل فهم و پذیرش بسازد، درک نمایند. محققان و صاحبنظران باید این را به عنوان یک اصل بپذیرند که: آن مردمی که از شراب منفعت و لذت و خودخواهی سرمست میشوند، به طور حتم فرهنگ و معنویت و اخلاق و حتی مذهب و انسانیت و همه این عناصر سازنده انسان را، بیش از یک خواب و خیال غیر قابل تعبیر و تفسیر تلقی نمیکنند. و شگفتانگیز نیست که ارسطو در تمثیل قدرت (در همه اَشکال آن) چنین میگوید:
شیری نشسته بود و یک خرگوش درباره عدالت با او سخن می گفت، این خرگوش درباره عدالت داد سخن داد و بهترین حقایق را به شیر عرضه کرد، آنگاه از شیر پرسید: ای شیر محترم، بفرمایید که سخنان این بنده حقیر درباره عدالت چگونه بود؟ شیر با کمال متانت و اطمینان خاطر چنین پاسخ داد که ای خرگوش عزیز، سخنان تو درباره عدالت بسیار خوب و با ارزش بود، تنها نقصی که داشت این بود که تو درباره چنگالها و دندانهای تیز و نیرومند من هیچ سخنی به میان نیاوردی که من اینها را چکار کنم؟ و الاّ همه سخنان شما بسیار جالب بود!!!
8- سلب مفهوم انسانیت که حذف و نادیده گرفتن سایر ابعاد انسان است، دقیقاً در راستای علمی ای است که نسبت به جهان و انسان وجود دارد. از این دیدگاه جهان به صورت ماشین و انسان تنها به صورت چرخ دندانة آن نگریسته میشود.
در تفسیر این جلمه که «حذف و نادیده گرفتن سایر ابعاد انسانی (غیر از جنبههای مادی و ماشینی او) در راستای دید علمیای است که امروزه نسبت به جهان و انسان وجود دارد»، باید دید این حالت مستند به خود ماهیت علم است یا اینکه علم را به این حالت توجیه نمودهاند؟ قطعی است که همانگونه که در بالا اشاره کردیم، علم روشنایی است و این روشنایی با نظر به ذات و ماهیتی که دارد هیچ بعدی از ابعاد انسان و جهان را حذف نمیکند؛ زیرا علم آنچه را که واقعیت دارد، نمیتواند انکار کند و این انسان است که همانگونه که میتواند در مقابل واقعیت بایستد، هم چنان میتواند با تکیه به نیرومندی و هوا و هوسهای شیطانی خود مفهوم انسانیت را از دیدگاههای علمی خود حذف نماید، و برای تضادورزی با انسانیت قیام نماید.
ادامه دارد ...
منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، پیام خرد، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری