همانندهای سیاسی شاهنامه ی فردوسی و بوستان سعدی (1)

«نامور نامه ی شهریار» در نگاه نخست، آیین شهریاری و جهان داری شاهان گذشته های دور ایران است. راهکارهای سیاسی آنان همراه با رهنمون های آیینی و هماهنگی شاه و مردم-که در نماد رستم نمایان می گردد-انگیزه ای نیرومند
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همانندهای سیاسی شاهنامه ی فردوسی و بوستان سعدی (1)
همانندهای سیاسی شاهنامه ی فردوسی و بوستان سعدی(1)

نویسنده: دکتر بتول فخر اسلام
عضو هیأت علمی واحد نیشابور


 

چکیده

«نامور نامه ی شهریار» در نگاه نخست، آیین شهریاری و جهان داری شاهان گذشته های دور ایران است. راهکارهای سیاسی آنان همراه با رهنمون های آیینی و هماهنگی شاه و مردم-که در نماد رستم نمایان می گردد-انگیزه ای نیرومند برای پژوهش در زمینه ی سیاسی شاهنامه است. همچنین «بوستان» سعدی که سراسر حکمت عملی و شبکه ای از روابط ساده و پیچیده ی انسان هاست، با «عدل و رأی و تدبیر» آغاز می شود تا چگونگی نظم دادن به ملکی پریشان را به میانجی گری فرمانروایی با سیاست و داد نشان دهد. در این مقاله به مؤلفه های فکری و سیاسی این دو شاهکار ادب فارسی در سنجشی تطبیقی پرداخته شده است.

واژه های کلیدی:

شهریار، شاهنامه، بوستان، خداپرستی، دین داری، نیکوکاری، مردم نوازی، خرد
دیدگاههای سیاسی و نوع اندیشه های جهان داری فردوسی و سعدی را در پیکره «شهریار» و روش«شهریاری»می توان دریافت. مهمترین ویژگی های شهریار در نگاه دو شاعر بزرگ ایران زمین از این قرارند:

1. خدا پرستی

چشمگیرترین ویژگی شاه در شاهنامه، یکتا پرستی و یزدان دوستی اوست که پی آمدش پایداری بر انجام قانون مردمی و انسانیت ، راستی و گسترش دادگری است. یزدان شناسی شاه، عاملی سترگ برای آگاهی وی از جایگاه و محدوده ی شهریاری است و مانعی برای آن که شاه ادّعای خدایی و همپایگی با یگانه ی گیتی کند و شهریاری خود را بهانه ای برای خداوندگاری بداند و اگر چنین کند، «فرّ ایزدی» از او می گسلد و تاوان گستاخی خود را می بیند؛ چرا که گناه نابخشودنی شاه، خود خداانگاری اوست. «فریدون»که نمونه ی عالی شهریاری است، در پاسخ به نامه ی پسران ناسپاسش «سلم» و «تور» می نویسد:

همه ترس یزدان بد اندر میان
همه راستی خواستم در جهان
(شاهنامه، ج1، ص 96)

«جمشید»، شهریار خداناترسی است که خود خداپنداری اش نه تنها دامنگیر خودش می گردد، بلکه گریبانگیر مردم جامعه اش در رویکرد شتابزده شان به «ضحّاک» نیز می شود و فریفتگی شهریار به اهریمن، مردم سرزمینش را به سوی اهریمن گردش می دهد و راهنمون سرنوشت خود و رهیافتشان در ساختن جامعه بی تأثیر نیست.

منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار

چه گفت آن سخن گوی با فر و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش

به جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فر گیتی فروز
(شاهنامه، ج 1، ص 43)

خداپرستی و خدا ترسی ویژگی مهمی است که سعدی نیز برای فرمانروا بایسته می شمارد:
چو حاکم به فرمان داور بود
خدایش نگهبان و یاور بود

محال است چون دوست دارد تو را
که در دست دشمن گذارد تو را

خداترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار
(کلیات، صص 200، 198)

پیروی از فرمان های یزدانی و یزدان پرستی شاه که در نگرش سیاسی دو شاعر به چشم می آید، دو خاستگاه متفاوت دارد. فردوسی از دیدگاهی شاه را به یکتا پرستی و خداپرستی آراسته می داند که شهریار ، به عنوان انسان برگزیده برای شاهی باید ویژگی های پسندیده ی آرمان های ایرانی را در خود آفریده باشد و یزدان شناسی ارزشمندترین ویژگی است که شایسته ی پادشاه و درخشان در چکاد جهان بینی ایران باستان است. جنبه ی ترس از خدا به دلیل پادافره گناه و کیفر خداشناسی در پایه ی فرودین جهان بینی ایرانی قرار می گیرد؛ لیک سعدی برای بهبود شیوه ی رفتار شاه با مردم و بیم از گزند کیفر بخشی ایزد، فرمانروا را به این امر فرا می خواند و این فراخوانی بیش از آن که با بعد اعتقادی آمیخته باشد، بعد کاربردی را در بر می گیرد تا صفت «رحیم» و خدایی که در باب «عدل و رأی»از زبان شاعر وصف می گردد، با خدایی که در باب پایانی بوستان نمایانده می شود، بسیار ناهمانند است.
وجود «فرّ ایزدی» در شاهنامه ، خود نشانه ای است بر این باور که فراتر از نیرو و گستره ی پادشاهی شهریار، موجودیتی فراگیر و به گستردگی فراخنای ازل و ابد سراسر کائنات را آگنده است که همه ی شاهان در رویارویی با او ناتوان و درمانده اند و هستی و توانمندی شان در گرو خواست اوست که فردوسی در شاهان نیک خوی شاهنامه می نمایاند.
«فریدون» به هنگام سپردن پادشاهی به «منوچهر» سر سوی آسمان می برد و داور راست گوی دادگر را چنین می خواند:

تو گفتی که من داد گر داورم
به سختی ستم دیده را یاورم

همم داد دادی و هم داوری
همم تاج دادی هم انگشتری
(شاهنامه، ج 1، ص 133)

سعدی در آغاز بوستان «کبریا و منی»را تنها شایسته ی پروردگار می داند که «غنی» است و به عنوان هشدار برای فرمانروا، برتری توان یزدانی را یاد آوری می کند:

سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
(کلیات ، ص 189)

باور به توانمندی «مطلق» در چگونگی کارکردهای شاه با مردم و زیر دستان بی تأثیر نیست. افزون بر این، سعدی بارها آه دل ستمدیده را آتشی می خواند که «در می گیرد» و از آنجا که «از هیچ دلی نیست که راهی به خدا نیست»، به شاه وجود یزدان دادگری را -که نسبت به آه دل بنده اش بی اعتنا نیست-گوشزد می کند:

نخفته است مظلوم از آهش بترس
ز دود دل صبگاهش بترس

نترسی که پاک اندرونی شبی
بر آرد ز سوز جگر یا ربی؟
(کلیات ، ص 222)

کوتاه سخن، در شاهنامه بارها نیایش های پی در پی شاهان را می یابیم که نه از بیم، که از اوج عشق و باور ستودنی بودن یزدان به زبان می آید و در هر کاری ، جهان آفرین را یاد می آورند و می خوانند و از او یاری می جویند و اگر پایگاهی والا نزد ایزد دارند، بیش از آن که در گرو رفتارشان با مردم باشد، به دلیل شخصیت ، بینش توحیدی و منشی است که سرچشمه ی خوبی هاست، بی آن که چشمداشتی را بجویند؛ در حالی که نگاه سعدی به این اوج و ارز داشتن فرمانروا نزد پروردگار در بیتی گنجانده است:

از آن پیش حق پایگاهی قوی است
که دست ضعیفان به جاهش قوی است
(کلیات ، ص 195)

مسأله ی مهم دیگری که در بینش سیاسی فردوسی و یا به تعبیر دیگر ذهنیت ایرانی-به چشم می آید ، دین داری پادشاه است، نه بدین معنا که دین را در کار شهریاری بیامیزد و پدیده ی شهریار دینی یا دین شهریاری را بیافریند؛ بلکه به این مفهوم که شاه در کنار پادشاهی ، از مسائل دینی و فردی خود بی خبر نماند. فرمانروای نیک در شاهنامه ، کسی نیست که دین را ابزاری برای فرمانروایی سازد؛ بلکه کسی است که به میانجی گری دین داری ، وجدانی ورزیده داراست و به اعتبار دین ورزی اش، هماهنگ با دستورهای آیینی کار می کند؛در نتیجه اندیشه و گفتار و کردار نیک دارد و بندگان خدا را نمی رنجاند.
درحقیقت دین داری شاه نقش خود را در خودسازی فردی و اخلاقی نشان می دهد نه در پهنه ی نوع فرمانروایی. «فریدون»دادگرست؛ چون «داد» به عنوان کارکردی اخلاقی و فرهنگی از پرورش آیینی و اصولی اش سرچشمه گرفته است. حتی به نظر می رسد فردوسی در کاربرد واژه ی «دین» بیش از هر چیز به مفهوم واژگانی اش-وجدان-تأکید داشته است.

اگر دادگر باشی و پاک دین
ز هر کس نیابی به جز آفرین

و گر بد نشان باشی و بد کنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش
(شاهنامه، ج 2، ص 110)

به همین دلیل است که شرط فریدون شدن دین داری به مفهوم مصطلح -نیست ؛ «تو داد و دهش کن، فریدون تویی».
در شاهنامه ی فردوسی، یکی از شاهان سرزنش برانگیز و نکوهش بار، «گشتاسب» است که می کوشد گرایش های دینی خویش را از چارچوب زندگی فردی به گستره ی جامعه و بر شانه های ایدئولوژی و ذهنیت عقیدتی مردم کشاند و از دین ، بهانه و دستاویزی سازد تا پسرش را از جاه طلبی-که میراث از پدر دارد-به بهای کشته شدنش دور دارد و از سویی دیگر آزادی و آرامش مردم را تنگنا بخشد. نمونه ی آشکار آن «نبرد رستم و اسفندیار» است که اسفندیار رستم را «بی دین» می شمارد و «بند» را برایش آماده دارد. رستم تن به ننگِ بند نمی دهد.
«رستم در دوره ی زندگی خود، دو نوع مبارزه را مشخص می کند: یکی با آز و دیگری با تعصّب. [آز افراسیابی و تعصّب اسفندیاری]... قدرت در هر موردی که نمی توانسته است بر تأیید آزاد مردم متکی باشد، بهترین تکیه گاه خود را تشرع یافته است... جهان پهلوان در صفت جهان پهلوانی خود جنبه ی معترض و مقاوم روح بشر را در خود منعکس می کرده که هیچ گاه شریعت با آن میانه ی خوشی نداشته... رستم هنوز بادِ دوران گذشته در سرش است که دنیا رسم و آیینی داشت... مردم به دو دسته ی خوب و بد و «بی راه» و «با راه» تقسیم می شدند ، نه به «پاک دین» و «ناپاک دین». (اسلامی ندوشن/1351/صص 130، 183، 186، 187).
نکته ی جالب توجه این است که سعدی نیز با وجود دین داری و پای بندی به ارزشهای اسلامی به موضوع دین داری فرمانروا نگاهی ژرف گرایانه دارد و بیش از آن که به «پوسته»ی عبادی دین ارج نهد به نتیجه و پی آمدهای اخلاقی وابسته به آن ارزش می دهد که بسان «مغز»و «ریشه»هستند . سعدی همانند فردوسی بر آن است که شهریار به پشتوانه و پشتیبانی یک ستونِ اعتقادی می تواند از خود پیشینه ای نیک منشانه و نیکو روش یادگار بگذارد؛ با این تفاوت که در نگرش سعدی، دین رویاروی دنیا می ایستد:

خداوند دولت غمِ دین خورد
که دنیا به هر حال می بگذرد

نخواهی که ملک برآید به هم
غم ملک و دین هر دو باید به هم
(کلیات ، ص 233)

از بوستان سعدی چنین بر می آید که ارزش «اسلام» بیش از آن که در چشم اندازهای «تعبدی»آن باشد، در کارکردهای انسان دوستانه و خدا پسندانه ی آن است. نمونه ی چنین تفکری در حکایتی از باب نخست به چشم می آید. پادشاهی بی آزار و دادگر به صاحبدلی می گوید که زین پس به «عبادت» باید نشست:

چو بشنید دانای روشن نفس
به تندی برآشفت کای تکله بس

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار
(کلیات ، ص 213)

3. نیکوکاری

نیکو منشی و نیک خویی شهریار با مردم ، ویژگی بایسته ی وی در نگاه فردوسی -و یا اندیشه ی ایرانی-است . اگر پادشاه نیک -در شاهنامه -باید مردم نواز و دادگر باشد ، نه از آن جهت است که جز در این حالت ، مردم بر آن می شورند و بدان پشت می کنند و نفرین خود را به دنبال وی می فرستند؛ بلکه بدین سبب است که شاهی که فرمانروایی اش پایه ای یزدانی دارد، شایسته است که به فرّه ایزدی اش پای بند و وفادار باشد و در جهان داری و مردم نوازی چونان پروردگار نسبت به بندگان ، رفتار کند و خداگونگی را در قلمرو سیاست تجربه کند.
سعدی از دیدگاهی دیگر شاه را به نیکورفتاری با مردم فرا می خواند. گویی یقین دارد که فرمانروایان روزگار تا مطمئن نگردند که زیان کارکرد ستمگرانه به خودشان باز می گردد ، به نیکی نمی گروند. به همین دلیل ، سعدی هرگاه فرمانروا را به نیکو کاری می خواند ، بی درنگ سرانجام بدرفتاری را نیز یادآوری می کند. نیکوکاری آمیخته با «اخلاص» که از شاهان نیک شاهنامه سر می زند ، در بوستان جلوه ای ندارد و به جای آن کارکرد نیکو با چشمداشت سوددهی و بهره بری از خلق پدیدار می گردد:

رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می کنی، می کنی بیخ خویش

گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند

رعیت نشاید به بیداد کُشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت
(کلیات، ص 199)

پندهای سعدی به شاه نشانگر آن است که او نیز مانند فردوسی از فرمانروا انتظار دارد که در کشورداری، شیوه ی کردگار را سرمشق خویش قرار دهد. برای نمونه ، سعدی به پادشاه بخشیدن گنهکاران پشیمان و امیدوار را سفارش می کند و در آغاز بوستان، همین ویژگی در زمره ی ویژگی های پروردگار شمرده شده است:

خداوند بخشنده ی دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر

نه گردن کشان را بگیرد به فور
نه عذر آوران را براند به جور

و گر خشم گیرد ز کردار زشت
چو باز آمدی ماجرا در نوشت
(کلیات ، ص 189)

4. مردم نوازی

مردم نوازی شهریار چند آبشخور مهم دارد. بخشش و از میان بردن رنج و فقر درویش و جامعه ای که نیازمند به یاری و پشتیبانی مالی فرمانرواست ، یکی از سرچشمه های مردم داری است. فردوسی چندین بار از زبان شاهان پسندیده به گنج بخشی شاه یزدان پرست اشاره می کند. برای نمونه ، اندرز کیخسرو به فرامرز-پسر رستم-خواندنی است :

به هر جایگه یار درویش باش
همه راد با مردم خویش باش

مشو در جوانی خریدار گنج
به بی رنج کس هیچ منمای رنج
(شاهنامه، ج 4، ص 30)

سعدی نیز همین سخن را بازگو می کند:

شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان

که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
(کلیات ، ص 199)

تجربه و تاریخ نشان داده است که انباشتگی ثروت در پیشبرد فرمانروا به سمت و سوی استبداد و خودکامگی عاملی نیرومند است. گفته ی بنام «ثروت، قدرت می آورد»درباره ی فرمانروایان بیش از آن که قدرتی سازنده در پی داشته باشد، قدرتی ویرانگر را منتج شده است. بیهوده نیست که سعدی سفارش و پند را به هم می آمیزد و می گوید: «دل دوستان جمع بهتر که گنج». گنج و سرمایه اندوزی ، خود انگیزه ای برای «آز»و «حق کشی»می گردد. «شاهان آرمانی [فریدون ، منوچهر، کیقباد، کیخسرو]هرگز به بهای رنج و فقر درویش ، بیشی نمی جویند. »(حمیدیان/1372/ص 192). شاید ثروت اندوزی، خود نخستین پایه ی جاه طلبی و گیتی دوستی باشد و دنیاپرستی شهریار با داد و دهش ناهمخوانی می یابد.
فردوسی در جای جای شاهنامه گذرا بودن جهان و دست به دست گردیدن شهریاری ها را به یادها می نشاند و سعدی نیز در شعری فلسفه ی نوشتن شاهنامه را این گونه بر می شمارد:

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار

این که در شهنامه ها آورده اند
رستم و رویینه تن اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار

این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
(کلیات، مواعظ ، ص 812)

فردوسی وابستگی آز و دنیاجویی را با سفارش پی در پی ناپایداری هستی می آمیزد:

چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا برنهی تاج آز

همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
(شاهنامه، ج 3، ص 202)

یادآوری گذرایی زندگی و هستی تنها فلسفه ترک آزمندی را در خود نهان ندارد؛ شاد باشی ها و «دم غنیمت شمری» نیز از اندرزهای دو شاعر در پی بی وفایی گیتی نمایان می گردد.
آبشخور دیگر مردم نوازی ، بی آزاری شهریار است؛ شهریاری که خودکامه نباشد و توانایی فرمانروایی فریفته اش نکرده باشد. بی آزاری نمودهای گوناگون دارد. آزادی و پایمال نکردن حقوق اجتماعی نمودی از آن به شمار می رود. «سپهر قدرت سیاسی و سپهر زندگی اجتماعی پا به پای هم باید رشد کنند و قانون اجتناب ناپذیر این رشد، نیز آزادی و تعادل است. اگر به موازات رشد قدرت ، نهادهای متمایز و متعادل کننده ی تصمیم گیری و مشارکت در امور عمومی و آزادی در همه ی سطوح زندگی اجتماعی در کار نباشد ، تراکم محض قدرت دستگاه فرمانروایی چیزی جز تراکم زور نخواهد بود که اسباب سرکشی و آزمندی خواهد شد و ناگزیر بر ضد خود جامعه به کار خواهد افتاد». (پرهام/1377/صص 107و 108)
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21


 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط