لفظ و معنا را به تیغ از یکدیگر نتوان برید

لفظ و معنا در کلام را به جسم و جان و ظرف و مظروف مانند کرده اند، پیداست در این تشبیه، معنا از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است چنان که مولوی مستمع را به مظروف - معنا - راهنمایی می کند و از توجه به ظرف - لفظ - بر
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لفظ و معنا را به تیغ از یکدیگر نتوان برید
 لفظ و معنا را به تیغ از یکدیگر نتوان برید

 

نویسنده: دکتر حسن بساک*



 

 

چکیده:

لفظ و معنا در کلام را به جسم و جان و ظرف و مظروف مانند کرده اند، پیداست در این تشبیه، معنا از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است چنان که مولوی مستمع را به مظروف - معنا - راهنمایی می کند و از توجه به ظرف - لفظ - بر حذر می دارد ولی برخی از بزرگان ادب فارسی بر این باورند که لفظ و معنا را پیوستگی و تناسبی جدایی ناپذیر است ضمن آن که سخنوران توانا با استفاده از امکانات گسترده و نامحدود زبان یک معنا را گاه به صورت های گوناگون و الفاظ متنوع بیان کرده اند. این نوشتار بر آن است با تأمل در لطایف و ظرایف اندیشه های بزرگان ادب فارسی، پیوستگی لفظ و معنا را بپژوهد و بیان کند.

واژه های کلیدی:

لفظ و معنا، سخن و محتوا، اشتراک لفظ، ژرفای معنا، تناسب لفظ و معنا، ادب فارسی.
گوهر سخن را اگر ارزشی و اعتباری است، از آن روست که در ذات خود گرامی است و این ویژگی ذاتی نیز به واسطه ی پیوند عمیق لفظ و معنی حاصل می گردد. هر کلام بلیغی به ضرورت باید فصیح و از عیوب مختلف مبرّا و دور باشد. اگر چه برخی، فصاحت را خاصّ الفاظ دانسته اند اما برخی دیگر به درستی معتقدند فصاحت تنها متعلق به لفظ نیست و واژگان باید در زنجیره ی معنایی جمله مورد قضاوت قرار گیرد. عبدالقاهر جرجانی (متوفی به سال 471) می گوید:«ما وقتی می گوییم فلان لفظ فصیح است که موقعیت آن را به لحاظ نظم کلام و تناسب آن با معنانی کلمات مجاور آن به حساب آوریم. این که می گوییم فلان لفظ در محل مناسب خود جای گرفته و در گوش، خوش آیند و بر زبان آسان است، مقصود همان حسن توافق و تناسبی است که از جهت معنی، میان این لفظ با لفظ دیگر وجود دارد.«(عبدالقاهر جرجانی 1368، ص87) وی الفاظ را تابع و خدمتگزار معانی به شمار می آورد و ترجیح لفظ بر معنی را در حکم بی نظمی و خارج ساختن کلام از مسیر طبیعی می شمرد و می گوید: «الفاظ خدمت گذاران معانی هستند و فرمانبر حکم آنها می باشند و این معانی هستند که زمام الفاظ را به کف گرفته و سزاوار فرمان روایی بر الفاظند. پس کسی که لفظ را بر معنی چیره سازد مانند کسی است که اشیاء را از جهت طبیعی خود منحرف کرده و این چیزی است که همیشه مورد نکوهش و محکوم به زشتی است» (عبدالقاهر جرجانی 1366، ص5).
عبدالرحمن جامی نیز معتقد است اصل و اساس، معنای کلام است و اگر معنی والا و ارزشمند باشد، عیوب جزئی در لفظ، قابل چشم پوشی است. او نخستین شرط شاعری را آن می داند که سخنور در یافتن معنای والا تلاش و کوشش کند و متحمل رنج گردد.

 

زدن به گردآوری معنی رای
گرد هر نقطه و هر نکته برآی

بحر هر چند که کان گهر است
صدف او ز گهر بیشتر است

اصل، معنی است منه تا دانی
در عبارت چو فتد نقصانی

عیب اگر هست، کرم وزو و بپوش
ورنه بیهوده چو حاسد مخروش

چو تو از نظم معانی دوری
زین قبل هر چه کنی، معذوری

پس زانو ننشستی یک شب
دیده از خواب نبستی یک شب

تا کشی گوهری از مخزن غیب
سر فکرت نکشیدی در جیب

تا دهد معنی باریکت روی
نشدی ز آتش دل حلقه چو موی

(جامی 1366، ص 571)
و البته نباید از یاد برد که گاه معنی چنان والاست که لفظ از عهده ی ادای شایسته ی آن ناتوان و قاصر می ماند:

ندارد بهره ای از حسن معنی چشم صورت بین
به آیینه منمایید دیدار معانی را

حباب از عهده ی تسخیر دریا بر نمی آید
مسخر چون کند الفاظ، اسرار معنانی را؟

(صائب 1364، ج1، ص222)
معانی بلند و متعالی در الفاظ و کلمات معمولی به سختی می گنجد، مولانا جلال الدین نیز گاه به این نتیجه می رسد که «حرف و صورت و گفت را بر هم زند» و خود را از تنگنای الفاظ خارج سازد و در جایی می گوید:

لفظ در معنی همیشه نارسان
زان پیمبر گفت قد کل لسان

(مولوی 1363، دفتر دوم، ص 415)
اما باید اذعان کرد تنها سخنوری که بتواند از الفاظ و عبارات مناسب و استوار برای بیان معانی والا و دل نشین سود جوید، سخنی ماندگار آفریده است، سخنی که نام گوینده ی خود را نیز جاودان خواهد ساخت چرا که فقط سخنی را می توان به لحاظ شیوایی و رسایی و درستی - فصاحت و بلاغت - در اوج دانست که در آن الفاظ با استواری، خدمتگزار و ادا کننده ی معنی والا باشد چنانکه دانشمندان بلاغت، کلام فصیح و بلیغ را آن می دانند که رساتر و شیواتر و به مقصد اداکننده تر و همچنین برانگیزاننده و نافذ باشد و با مهارت و هنرمندی تألیف شده باشد و در هر یک از این مراحل، تناسب سخن با مقتضای حال و مقام شرط است.
شعر ماندگار و استوار و جاودانی حافظ، نمونه ای گویا از تناسب با شکوه لفظ و معناست. دکتر جاوید صباغیان درباره ی این ویژگی شعر حافظ می نویسد: «کلمات در زبان حافظ، ساده در کنار هم نمی نشینند، با این وظیفه که تنها وزن شعر او را پر کنند... بلکه در حافظ: هر سخن، حالی و هر واژه، مقامی دارد. کلمات همه در پیوند تنگاتنگ معنایی با یکدیگر، بیشترین معنی ها را فرا می خوانند و فراهم آورند که جمله ی آن معانی، بواقع معانی کناری یک معنی اصلی هستند. معنی های گونه گون واژگان حافظ، مجال ذهن خواننده ی شعر او را تا آن جا که در توان دارد می گسترانند و بسا که این خواننده از تماشای آن گلهای معنی مدهوش می گردد یا بوی گلش چنان مست می کند که دامنش از دست می رود.»(محمد جاوید صباغیان، صص 724 و 725)
یافتن لفظ مناسب، به القای معنا و تأثیر کلام می افزاید ولی زیبایی هم می آفریند و به تعبیر صائب، نازکی لفظ، باعث دلنشینی معنا می گردد:

معنی شود ز نازکی لفظ دلپذیر
در شیشه است جلوه ی دیگر شراب را

(صائب 1364، ج1، ص331)
ابوالفضل بیهقی چون می خواهد زیبایی و کمال قصیده ی اسکافی را بیان کند، به پیوستگی و کمال لفظ و معنا در شعر او اشاره می کند و در استعاره ای زیبا می گوید: «چون دیبا در او، سخنان شیرین با معنی دست در گردن یکدیگر زده.» (ابوالفضل بیهقی 1375، ص372)
ناصرخسرو، هم عنانی لفظ و معنا را در گرو پیوستگی نفس ناطقه و خرد می داند و اگر چه معنی را اساس سخن می داند اما به درستی معتقد است که نحوه ی به کارگیری الفاظ و ترکیب واژگان و تألیف کلام از سوی نویسنده می تواند در شدت و ضعف معانی مؤثر باشد:

به هم شود به زبان برت لفظ با معنی
اگرت جان سخنگوی با خرد به هم است

تفاوت است بسی در سخن کزو به مثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سم است

چو هشیار گزاردش، راحت و داروست
چو مارسای بکاردش، شدت و الم است

چو برق روشن و خوب است در سخن معنی
برون ز معنی دیگر بخار و تار و تم (1) است

(ناصرخسرو 1365، ص408)
مولانا جلال الدین بلخی، سخن را به کشتی و معنا را به دریا تشبیه می کند و با این تشبیه ژرف می خواهد بگوید که در دریای معانی تنها با کشتی سخن می توان وارد شد و به مقصود رسید:

سخن کشتی و معنی همچو دریا
درآ زودتر که تا کشتی برانم

(مولوی (بی تا)، ص 432)
استفاده از الفاظ مصنوع و سنگین و فاضلانه و یا الفاظ سبک و معمولی و عامیانه تا حدی به اقتضای حال و مقام و موقعیت شنونده و مخاطب بستگی دارد اما شک نیست در به کار گرفتن هر یک از این دو باید شیوه ای به دور از افراط و تفریط برگزید و با رعایت اعتدال به گفتن و نوشتن پرداخت. حمدالله مستوفی در مقدمه ی اثر خود، بر رعایت اعتدال در نثر خویش اشاره می کند و می گوید:«به حکم آن که گفته اند: خیر الکلام ما لم یکن عامیا سوقیا و لا غریبا وحشیا، در سخن آرایی به مستشهدات آیات و اخبار و امثال و اشعار، زیادت شروع نرفت تا سخن دراز نکشد و مقصود محجوب نشود و عموم خوانندگان را از آن حظی باشد و به واجبی ادراک کنند.» (حمدالله مستوفی 1361، ص8)
برگزیدن زبان نو و زنده و پویا نیز از محسنات کلام محسوب می شود. چه بسا معانی کهن که با زبانی نو بیانی تازه جانی دیگر می گیرند، چنان که خاک کهن به واسطه ی بارش ابر بهاری، بار دیگر گهربار می شود:

نو کن سخنی که کهن شد به معانی
چون خاک کهن را به بهار، ابر گهر بار

شد خواب به نیکو سخنت دفتر ناخوب
دفتر به سخن خوب شود، جامه به آهار

آچار(2) سخن چیست ؟ معانی و عبارت
نو نو سخن آری چو فراز آمدت آچار

جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مرحکمت را معنی پودست و سخن، تار

(ناصرخسرو 1365، صص 337-239)
تراش دادن و نوکردن الفاظ برای ادامه معانی، ضرورتی محسوب می شود که «هراس Horace» در تمثیلی زیبا به آن اشاره می کند: «زبان به مثابه ی درختی است و کلمات مانند برگهای آن. هر چه روزگار می گذرد و بر عمر این درخت می افزاید، برگهای کهنه از شاخه های آن فرو ریخته، برگهای نو بر آن می روید ولی در اصل و ذات آن درخت تغییری راه نیافته، چنان که بود باقی خواهد بود.» (لطفعلی صورتگر 1346، ص115)
ناصر خسرو، لفظ را به درختی مانند می کند که ثمره ی آن میوه ها و گلهای معانی است:

عالم به ماه نیسان خرّم شده است
من خاطر از تفکر، نیسان کنم

در باغ و راغ دفتر و دیوان خویش
از نثر و نظم سنبل ور یحان کنم

میوه و گل و از معانی سازم همه
وزلفظ های خوب درختان کنم

(ناصرخسرو 1365، ص370)
وی در ادامه، سخن و لفظ را به جسم تشبیه می کند که معانی بدیع و باریک و نیکو بسان جان، روی در نقاب الفاظ پنهان داشته است:

اندر تن سخن به مثال خرد
معنی خوب و نادره را جان کنم

گر تو ندیده ای ز سخن مردمی
من بر سخنت صورت انسان کنم

او را ز وصف خوب و حکایات خوش
زلف خمیده و لب خندان کنم

معنیش روی خوب کنم وانگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم

(ناصرخسرو 1365، ص370)
پنهان بودن معانی در نقاب لفظ و حجاب کلمات، مضمونی است که مولوی با توجه بدان، تصاویر دیگری خلق می کند:

این سخن چون پوست و معنی مغز دان
این سخن چون نقش و معنی همچو جان

پوست باشد مغز بد را عیب پوش
مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش

(مولوی، دفتر اول، ص68)(3)

چون من قشر سخن گفتم بگو ای نغز مغزش را
که تا دریا بیاموزد درافشانی و درباری

(مولوی (بی تا)، ص 714)

سخن در پوست می گویم که جان این سخن غیب است
نه در اندیشه می گنجد نه آن را گفتن امکان است

(مولوی (بی تا)، ص 98)
وی معتقد است برای بیان حقایق و رسیدن به مغز سخن باید پوست حروف را شکافت تا به ژرفا و معنا رسید و همچنین لازم است زلف الفاظ را از صورت عروس معانی کنار زد تا زیبایی آن ظاهر گردد:

برای مغز سخن، قشر حرف را بشکافت
که زلفها ز جمال بتان حجاب کنند

(مولوی (بی تا)، ص 263)
مولوی که در مثنوی، معانی بلند عرفانی را در قالب حکایتهای دل نشین و عامه پسند ارائه کرده است، وظیفه ی خواننده را در مواجهه با این حکایات روشن ساخته است:

ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی بسان دانه است

دانه ی معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را چون گشت نقل

(مولوی 1363، دفتر دوم، ص451)
در نقد ادبی نیز توجه به لفظ و معنا از موضوعات مهم به شمار می آید و نظرات مختلفی در این رابطه وجود دارد. برخی با توجه به صورت و هیأت اثر، لفظ را مهمتر از معنی تلقی کرده اند:
«در حقیقت جنبه ی لفظی در شعر و ادب، عنصر مهمی به شمار می رود زیرا لفظ، موجد صورت و هیأت هر اثر ادبی است و بدون آن تحقق اثری ادبی محال خواهد بود. در حقیقت نه فقط از لحاظ ارتباطی که لفظ با معنی دارد بلکه حتی از جهت وزن و آهنگی که در آن هست، باید لفظ را جزء اصلی هر اثر ادبی خاصه شعر شمرد. از این نظر بعضی از منتقدان برای لفظ، بیش از معنی اهمیت قائل بوده اند و به همین جهت در نقد نیز توجه به لفظ بیشتر داشته اند.»(عبدالحسین زرین کوب 1369، ج1، ص80)
در برخی از انواع ادبی، همچون مقاله نویسی و منشآتی که مبتنی بر نثر مسجع و مصنوع است، جنبه ی لفظی و آرایه های ادبی اثر، خودنمایی بیشتری می کند. مقامات، نثری آمیخته با شعر دارد و قهرمانان داستان در آغاز ناشناخته است و پس از ظهور حوادثی شناخته می شود و سپس ناپدید گشته تا این که دوباره با شکلی دیگر در مقامه ی بعدی ظاهر می گردد.
مقامه نویسی مبتنی بر سجع و موسیقی کلام و بر اساس نثر موزون فنی است که با ترجیح لفظ همراه است. منشآت نیز نتیجه ی مستقیم نثر مسجع و مصنوع به شمار می آید زیرا دبیران و منشیان، ادیبان فاضلی بودند که در زبان و ادب عرب و دانش های بلاغی توانایی خاصی داشتند. علاوه بر این، ترسّل و انشا و نامه نگاری بیشتر تجلی جنبه های هنری و لفظی نثر فنی محسوب می شد، از آن رو که کمال نثر فنی در تشبه به شعر است و همچنین ورود به دنیای لفاظی و آرایه های ادبی و سجع و موازنه و ترصیع و... و این همه خود دلیلی است بر اظهار فضل و هنر نمایی و ترجیح دادن لفظ بر معنی، اگر چه معنی را به ضرورت نگاه می داشتند. (ر. ک: سیروس شمیسا 1367، صص90-95)
دکتر زرین کوب با نقل نظر برخی محققان، این پندار را که لفظ، جزء اصلی سخن به حساب می آید، رد می کند. وی بر این باور است که شعر آن گاه که در خیال، شکل گرفت، چه در قالب لفظ بیاید و یا نه، کامل و تمام است و به لفظ چندان وابستگی ندارد، و لفظ تنها در القای شعر به دیگران، به شاعر یاری می رساند:« با این تعبیر نمی توان لفظ را جزء اصلی شعر و به عبارت دیگر یکی از ارکان آن دانست. زیرا به قول «هگل» لفظ فقط رمز و نشانه ای از معنی است و اگر تعبیر «فیشر» را بخواهیم به کار ببریم باید بگوییم که لفظ و صورت برای معنی و مضمون شعر حکم چرخ و گردونه ای را دارد که آن را می گرداند و حمل می کند و از ذهنی به ذهن دیگر منتقل می نماید.» (عبدالحسین زرین کوب 1369، ج1، ص81) وی در ادامه ضمن بیان این نکته که عقیده ی هگل و فیشر را با دلایلی رد کرده اند، ارتباط لفظ و معنا را به ارتباط روح و جسم مانند می کند و می نویسد:«باری به اتفاق جمهور منتقدان، شک نیست که لفظ و صورت در شعر، رکنی عمده محسوب است. لفظ نه فقط از لحاظ ارتباط با معنی بلکه از جهت ارتباط با وزن و آهنگ و قافیه نیز مورد توجه می باشد. رابطه ی لفظ و معنی مانند ارتباط جسم و روح است. همان گونه که اختلال جسم در صحت روح خلل می افکند، ضعف و اختلال لفظ نیز موجب ضعف و اختلال معنی خواهد بود.» (عبدالحسین زرین کوب 1369، ج1، ص81)
این که پیوستی بین لفظ و معنا منجر به آفرینش های هنری می گردد، واقعیتی مسلم است. اما باید گفت کیفیت ملازمت و ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنی تا بدان درجه است که به قول صائب تبریزی حتی با تیغ هم نمی توان آن دو را از همدیگر جدا ساخت:

لفظ و معنی را به تیغ از یکدیگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا

(صائب 1364، ج1، ص8)
جامی در توصیفی هنرمندانه، چه زیبا ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنا را بیان کرده است آن جا که می گوید:

بر دلم نیست زهر بیش و کمی
به جز از حرف ندامت رقمی

زان که دور است درین دیر کهن
سخن از معنی و معنی زسخن

سخن آن جا که شود دام نمای
صید معنی نشود گام گشای

معنی آن جا که کشد دامن ناز
گفت و گو را نرسد دست نیاز

سخن آن جا که شود تنگ مجال
مرغ معنی نگشاید پر و بال

معنی آن جا که نهد پای بلند
از عبارت نتوان ساخت کمند

(جامی 1366،ص570)
شمس قیس رازی نیز در توصیه های خود به شاعران، لفظ و معنا را به ظرف و مظروف تشبیه می کند و بر پیوستگی جدایی ناپذیر میان آن دو تأکید می کند. او به درستی معتقد است نداشتن دقت و عدم وسواس لازم و بی توجهی شاعر به انتخاب لفظ مناسب - که به بیان مضامین والا با الفاظ سست و رکیک منجر می گردد - به معنای کلام خدشه وارد می سازد و طراوت و تأثیر سخن را از بین می برد. از این رو تنها شعری را می توان در حد کمال دانست که مضمونی والا داشته باشد و آن مضمون با الفاظ «پاکیزه و لطیف» بیان شده باشد: «اما اگر کسی خواهد که در درجه ی شعر به فن کمال رسد و سخن چنان آراید که پسند ارباب طبع باشد باید که جهد کند تا نظم و نثر او به الفاظ پاکیزه و معانی لطیف آراسته آید و چنان که به صورت معانی بدیع در کسوت الفاظ رکیک سر فرود نیارد، به نقوش عبارات بلیغ بر روی معانی واهی فریفته نشود. چه معنی، بی عبارت هیچ طراوت ندارد و عبارت بی معنی به هیچ نشاید.» (شمس الدین محمد قیس رازی 1373، ص394)
وی، برگزیدن مضمون والا را نخستین شرط سرودن شعر خوب می داند و عرضه ی شعر بر صاحب نظران و ناقدان و برخورداری از آرای آنان را از روشهای مؤثر در منقّح و پاکیزه ساختن لفظ می شمرد: «ابوالهذیل علاف چون سخنی بی معنی خوب بشنیدی گفتی: « هذا کلام فارغ.» از وی پرسیدند که چه معنی دارد کلام فارغ؟ گفت: الفاظ، «اوعیه ی» معانی است معانی «امتعه ی» او، پس هر سخن که درو معنی لطیف نباشد که طباع اهل تمیز را بدان میل بود، همچنان باشد که وعایی خالی و فارغ که در وی هیچ متاع نبود و باید که به هیچ حال در اول وهلت بر گفته و پرداخته ی خویش اعتماد نکند و تا آن را مَرّهً بعد اُخری بر ناقدان سخن و دوستان فاضل مشفق، عرض نکند و خطا و صواب آن از ایشان به طریق استرشاد نشنود و ایشان به صحت نظم و قبول وزن و درستی قافیت و عذوبت الفاظ و لطافت معانی آن حکم نکنند، آن را بر مَنَصّه ی عرض عامّه ننشاند و در معرض پسند و ناپسند هر کس نیارد.»(شمس قیس رازی، 1373، ص388)
از نظر شمس قیس رازی، انتخاب لفظ مناسب برای ادای هر معنی، نه تنها از شروط شاعری بلکه از اهم شروط سخنوری است: «هر معنی را در زیّ لفظی مطابق و لباس عبارتی موافق، بیرون آرد، چه، کسوت عبارات متعدد است و صورت معانی مختلف و همچنان که زن صاحب جمال در بعضی ملابس خوبتر نماید و کنیزک بیش بها در بعضی معارض خریدار گیرتر آید، هر معنی را الفاظی بود که در آن مقبولتر افتد و عبارتی باشد که بدان لطیفتر نماید و در این باب نظم و نثر یکسان و سخن موزون و ناموزن برابر.» (عنصر المعالی 1357، صص189 و 190)
سخنور نه تنها باید لفظی را برگزیند که با معنای مورد نظر، تناسب کامل داشته باشد، بلکه باید لفظی را انتخاب کند که مناسب فهم و دانش مخاطب باشد و به عبارت دیگر اقتضای حال و مقام را نیز در گزینش لفظ رعایت کند. اشعار «سهل و ممتنع» از آن جایی که هم استادانه و هنری بیان می شود و هم برای همگان دل پذیر و قابل فهم است و به تعبیری: عوام آن را می فهمند و خواص می پسندند، از نمونه های سخن والا و پسندیده است.
عنصر المعالی تناسب لفظ و معنا و وضوح و روشنی کلام را از شروط شاعری و سخنوری می داند و به فرزند خویش - و در حقیقت به خوانندگان اثر خود در همه ی اعصار، توصیه می کند:
« و اگر شاعر باشی، جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد. بپرهیز از سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت آید مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش... وزنهای گران عروضی مگوی که گرد عروض و وزنهای گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز باشد از لفظ خوش و معنی ظریف...»(عنصرالمعالی 1375، صص189 و 190)
نکته ای که مورد اشاره و ردّ عنصر المعالی قرار گرفته؛ یعنی وجود ایهام در کلام، همان آفتی است که در این زمان، در شعر نو نیز دیده می شود. آفتی که سبب قربانی شدن معنی و محتوا می گردد. گویی برخی شاعران معاصر فراموش کرده اند که هدف اصلی از گفتن و نوشتن، فهمیدن است و الفاظ و کلمات باید ابزارهای نویسنده و شاعر برای بیان هنری عواطف و احساسات او باشد نه وسیله ای برای مبهم گویی و به خیال خود اظهار فضل و هنرنمایی.
پرداختن بیش از حد به فرم، یکی از ناهنجاری های ادبیات معاصر به شمار می رود. یکی از نقادان در اعتراض به این شیوه می گوید: «کار به آن جا رسیده است که حتی گروهی از شاعران، به تبع گروهی از واماندگان غربی، مدعی آن شده اند که در شعر، هدف، «کلمات» و «فرم» است و از این جاست که می بینیم در بسیاری از شعرهای کنونی ایران، محتوا، فدای فرم و کلمات شده است و در این هیاهوی عبث، هر «موج نو» به وسیله ی موجی نوتر هدف قرار می گیرد و به آن سبب که هیچ پیوند و ریشه ای ندارد، به زودی از میدان به در می رود و عرصه را به موجهای دیگر می سپارد. خلاصه این که کار از تفنّن به تکلف رسیده و چه سخت و ناروا! کار آن چنان به تکلف رسیده است که برای خواندن و فهمیدن هر شعر به توضیح شخص شاعر نیاز است و گویا هر شاعری می خواهد «الیوت» باشد و هر شعر او «سرزمین هرز» که به شرح کشافی حاجت داشته باشد. گویا از یاد رفته است که اگر شعر تازه ای در این دیار بنیاد گرفت و خود را از قید اوزان و قوافی و صناعات شعری کهن آزاد کرد، به آن سبب بود که قادر باشد درست و صریح و پاکیزه و بی پیرایه بگوید، برای آن بود که اندیشه توان بارآوری بیابد، اندیشه فدای فرم و کلماتی که به اجبار قافیه می باید آورده می شد، نشود.(ناصرپور قمی 1335، صص11 و 12)
آنچه سخن را از مسیر اصلی خود خارج می کند و سست و بی ارزش می گرداند، ناآشنایی و یا به تعبیری، ناشی گری و افراط و تفریط در کاربرد صور خیال و آرایه های هنری است و گرنه هیچ کدام از عناصر که در زیبایی سخن دخالت دارند، در ذات خود عیبی ندارد، صور خیال و فنون بلاغی و آرایه های لفظی و معنوی، از محسنات کلام به شمار می آیند و در صورتی که از آنها استفاده ی درست شود، به خیال انگیزی و تأثیر کلام کمک فراوانی می کنند. دکتر شفیعی کدکنی در بحثی راجع به تعبیرات شعر نو، آنها را به دو گروه «جیغ بنفش» (تعبیرات مبهم و نامفهوم) و «آواز روشن» (که زیبا و دارای ابهام هنری است) تقسیم می کنند و در نقد شعر سهراب سپهری، تعبیراتی چون: «بالش من پُرِ آوازِ پَرِ چلچله هاست» (ندای آغاز) و یا «واژه را باید شست » (صدای پای آب) را حسّامیزی هایی از خانواده ی آواز روشن و برخی اشعار آخرین مجموعه سهراب سپهری ؛ «هیچ ما، هیچ نگاه» را در گروه تعبیرات جیغ بنفش جای می دهد.(رک: محمدرضا شفیعی کدکنی 1368،صص17-20)
صائب تبریزی، توجه سخنوران را به امکانات گسترده و نامحدود زبان جلب می کند و معتقد است یک معنی را می توان به طرق گوناگون و با استفاده از لفظ های بی شمار ادا کرد. او معتقد است وظیفه ی شاعر برگزیدن مناسب ترین و والاترین لفظ است:

اگر ز چشم غلط بین نقاب بردارند
زلال خضر نهان در سیاهی سخن است

مشو به مرتبه ی پست از سخن قانع
که طول عمر به قدر بلندی سخن است

یکی است معنی اگر لفظ بی شمار بود
یکی است یوسف اگر صد هزار پیرهن است

(صائب 1364، ج2، ص849)
وی در سرودن بیت ذیل نیز به همین گستردگی امکانات زبان، نظر دارد:

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن نباش که مضمون نمانده است

(صائب 1364، ج2، ص849)
موضوعی که در بیت حافظ چنین لطیف و زیبا بیان می شود:

یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب
کز هر زبان می شنوم که مکرر است

(حافظ 1320،ص26)
مولوی، به آن روی سکه نیز توجه می کند و از اشتراک لفظ و تفاوت معنا، و وظیفه ی مستمع در پی بردن به حقیقت و کنه مطلوب سخن می گوید:

آن شراب حق بدان مطرب برد
وین شراب تن ازین مطرب چرد

هر دو گه یک نام دارد در سخن
لیک شتّان این حسن تا آن حسن(4)

اشتباهی هست لفظی در بیان
لیک خود کو آسمان تا ریسمان

اشتراک لفظ دایم رهزن است
اشتراک گبر و مؤمن در تن است

جسمها چون کوزه های بسته شد
تا که در هر کوزه چه بود ؟ آن نگر

کوزه ی آن تن پر از آب حیات
کوزه ی این تن پر از زهر ممات

گر به مظروفش نظر داری، شهی
ور به ظرفش بنگری، تو گمرهی

لفظ را ماننده ی این جسم دان
معنیش را در درون، مانند جان

(مولوی 1363، دفتر ششم، ص309)
باری، شاعر و نویسنده ی هنرمند کسی است که در زبان تصرف کند و با بینش نو و گسترده، امکانات گسترده ی زبانی را به خدمت ادبیات - شعر و نثر - در آورد و لغات و ترکیبات تازه وضع کند و معانی و اندیشه های متعالی را در قالب کلمات منتخب و مناسب بیان کند.

پی‌نوشت‌ها:

* استاد یار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور مشهد
1- تم: آفتی که در چشم پیدا شود مانند پرده، تاریکی، سیاهی. (فرهنگ معین)
2- آچار: به معنی ترشی و چاشنی طعام است.
3- معنی مصراع چنین است: مغز نیکو (معانی عالی و ارزنده) نیازی به لفظ خوش آیند و آرایش کلام ندارد و غیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب می دهد.
4- عبارت «این حسن تا آن حسن»، ناظر بر این حکایت است که «شاعری به دربار پادشاهی مدیحه ای می برد. وزیر «بوالحسن» نام، به او وصله ی در خور می دهد. پس از سالیانی، دوباره به همان درگاه می رود، وزیر دیگری که از قضا او هم «بوالحسن» نام دارد بر او سخت می گیرد و دلش را می سوزاند و چیزی به او نمی دهد. برای اطلاع بیشتر ر.ک: مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1156-1240.

 

منابع و مآخذ
1- بیهقی، محمد بن حسین: تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ سوم، 1375.
2- بورقمی، ناصر: شعر و سیاست و سخنی درباره ی ادبیات ملتزم، انتشارات مروارید، تهران، چاپ سوم، 1335.
3- جامی، عبدالرحمن بن احمد:مثنوی هفت اورنگ، به تصحیح مرتضی مدرس گیلانی، انتشارات سعدی، تهران، چاپ دوم، 1366.
4- جاوید صباغیان، محمد: «در گلگشت شعر حافظ»، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، سال 23، شماره ی 3 و 4.
5- جرجانی عبدالقاهر: اسرار البالاغه فی علم البیان، تعلیق و حواشی سید محمد رشید رضا، دارالمعرفه، بیروت، 1404 ه.ق.
6- ـــــــــــــــ، دلائل الاعجاز، تصحیح و تعلیق سید محمد رشید رضا، قاهره، بی تا.
7- حافظ، شمس الدین محمد: دیوان به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به سرمایه ی کتابخانه زوار، تهران، تاریخ مقدمه 1320.
8- زرین کوب، عبدالحسین: نقد ادبی، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ چهارم، 1369.
9 - شفیعی کدکنی، محمدرضا: موسیقی شعر، انتشارات آگاه، تهران، چاپ دوم، 1368.
10- شمس قیس، محمدبن قیس رازی: المعجم فی معاییر اشعار العجم، به کوشش سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، چاپ اول، 1373.
11- شمیسا، سیروس: سبک شناسی نثر، نشر میترا، تهران، چاپ اول، 1367.
12- صائب تبریزی، محمد علی: دیوان، به کوشش محمد قهرمان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ اول، 1364-1370.
13- صورتگر، لطف علی: سخن سنجی، انتشارات ابن سینا، تهران، چاپ پنجم، 1346.
14- عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر: قابوس نامه به اهتمام و تصحیح غلام حسین یوسفی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ هشتم، 1375.
15- مستوفی، حمدالله بن ابی بکر: تاریخ گزیده، دنیای کتاب، چاپ دوم،تهران، 1361.
16- مولوی، جلال الدین محمدبن محمد؛ کلیات شمس تبریزی، مطابقه با نسخه ی تصحیح شده ی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ اول، تهران، بی تا.
17- ــــــــــــــــــ: مثنوی معنوی، تصحیح رینولد. الین نکلسون، انتشارات مولی، چاپ سوم، 1363.
18- ناصر خسرو قبادیانی: دیوان اشعار، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1365.
پایگاه نور شماره 21



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.