نویسنده: سید جلال دهقانی فیروزآبادی
استاد روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی
استاد روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی
دیباچه
نظریه پردازی به عنوان یک کنش معرفتی، یکی از مهمترین اهداف مطالعات روابط بین الملل است. فعالیت فکری ای که با هدف پردازش مفاهیم و ایده ها یا روابط جدید بین آنها یا درک و فهم نوینی از روابط موجود صورت می گیرد. به گونه ای که در این فرآیند نظریه های مختلف و متعارضی در روابط بین الملل ساخته و پرداخته شده اند. هر یک از این نظریه ها نیز ادعاهای معرفت و حقیقت و تبیین و تفسیر واقعیت را دارند. با عنایت به نقش و کارکرد نظریه ها در درک، فهم، توضیح و تفسیر روابط بین الملل از یک سو و آثار عملی و رفتاری آنها از سوی دیگر، واکاوی فرآیند نظریه پردازی به عنوان معرفت نوع دوم، حائز اهمیت بسیاری است. از این رو، بحث و بررسی چگونگی نظریه پردازی یکی از مباحث و موضوعات جاری در روابط بین الملل بوده که در سه دهه اخیر رواج و رونق بیشتری یافته است. کنکاش درباره چگونگی تأثیر گذاری عوامل عینی و ذهنی مختلف مانند زبان، گفتمان، فرهنگ، جهان بینی، ایدئولوژی، تاریخ، مذهب، اخلاق، قومیت، جغرافیا، طبق و ... بر روند نظریه پردازی مهمترین هدف و کارکرد فرانظریه است.این مقاله در پی واکاوی و توضیح تأثیر یکی از این عناصر یعنی اخلاق بر نظریه پردازی در روابط بین الملل است. هدف پاسخگویی به این دو پرسش اساسی است که اولاً، اخلاق به معنای صفات و فضائل اخلاقی از یک سو و مجموعه ای از ارزش ها، هنجارها، قواعد و موازین اخلاقی حاکم بر رفتار فردی و اجتماعی و نظامی از انگاره ها و باورها در مورد رفتار خوب و بد از سوی دیگر، چه تأثیری بر فرآیند نظریه پردازی در روابط بین الملل دارد؟ ثانیاً، چه نسبت و رابطه ای بین اصول و موازین اخلاقی و نظریه های روابط بین الملل وجود دارد؟ پاسخ موقت به عنوان فرضیه آن است که بر اساس معرفت شناسی اثبات گرا و علم گرایی محض که به جدایی ارزش و واقعیت و عین و ذهن باور دارد، اخلاق فردی و جمعی و نظام اخلاقی جامعه هیچ تأثیری بر فرایند نظریه پردازی ندارد. اما در چارچوب معرفت شناسی فرااثبات گرا، یا غیر علمی محض، اخلاق فردی نظریه پرداز و نظام اخلاقی حاکم بر محیط نظریه پردازی نقش تعیین کننده ای در فرآیند نظریه پردازی ایفا می کند. به گونه ای که همه نظریه ها هنجارمند و ارزش مبنا هستند.
هم چنین، در پاسخ به سوال دوم، فرضیه موقت آن است که سه نوع رابطه بین نظریه های روابط بین الملل و اخلاق قابل تصور است: عدم توجه به ارزش ها و موازین اخلاقی؛ توصیف ارزش ها و هنجارهای اخلاقی بدون هرگونه تجویز رفتاری و عملی؛ و سرانجام، به کارگیری ارزشها، هنجارها، قواعد و اصول اخلاقی به عنوان یک جز و عنصر مقوّم نظریه. بر این اساس سه گونه نظریه در روابط بین الملل قابل شناسایی است. اول، نظریه هایی که عاری از ذکر هر گونه ارزش ها و هنجارهای اخلاقی هستند و تنها به توضیح عناصر و شرایط قابل مشاهده و ملموس و رابطه بین آنها می پردازند. دوم، نظریه هایی که نظامهای اخلاقی و ارزش ها و هنجارهای اخلاقی فردی و اجتماعی را به عنوان واقعیت های روابط بین الملل توصیف می کنند. این نظریه ها به داوری در مورد درستی و نادرستی و صدق و کذب ارزش ها، هنجارها و اصول اخلاقی مبادرت نمی ورزند. سوم، نظریه هایی که ارزشها، هنجارها و اصول اخلاقی را به صورت عناصر ضروری و مقوم خود بکار می برند. نظریه های هنجاری و ارزشی روابط بین الملل در این گروه قرار می گیرند. نظریه هایی که به بایدها و نبایدهای پدیده های بین الملی می پردازند و روابط بین الملل را آن گونه که باید باشد را مورد توجه و تأکید قرار می دهند.
آزمون فرضیه ها در سه بخش صورت می پذیرد. نخست، معنا و مفهوم اخلاق به طور کلی واکاوی می شود. دومین قسمت به توضیح و تبیین معنا و مفهوم نظریه و نظریه پردازی در روابط بین الملل می پردازد. چون نسبت سنجی اخلاق و نظریه پردازی در روابط بین الملل مستلزم معناکاوی این دو مفهوم است. از اینرو، بدون تعریف این مفاهیم مکان نسبت سنجی اخلاق و نظریه پردازی در روابط بین الملل وجود نخواهد داشت. در سومین قسمت، با ارائه یک گونه شناسی از نظریه پردازی علمی و غیر علمی در روابط بین الملل، نظریه پردازی اثبات گرا و فرا اثبات گرا مورد بحث و بررسی قرار می گیرد تا جایگاه اخلاق در آنها مشخص گردد. چهارمین بخش نیز به طور خلاصه نسبت بین نظریه های مختلف روابط بین الملل و اخلاق را مورد بحث و بررسی قرار می دهد. گزاره های استنتاجی از مباحث نیز درنتیجه گیری ارائه می شود.
1. معنا و مفهوم اخلاق
اخلاق به صور مختلفی تعریف می شود. از اینرو، برای توضیح و واکاوی رابطه و نسبت اخلاق با نظریه پردازی در روابط بین الملل، نخست باید معنا و مفهوم آن را تعریف و تبیین نمود. به طور کلی اخلاق را می توان به دو سطح کارگزاری و ساختاری تصور و تبیین کرد. در سطح کارگزاری اخلاق به صورت باورها و فضائل اخلاقی و صفات و خصوصیات نیکوی فاعل اخلاقی یا نظریه پردازی تعریف می شود. در چارچوب اخلاق فضیلت گرا، بر پایه اصلی کارگزار محوری، بیش از اصول و موازین اخلاقی بر تأثیر فاعل اخلاقی و کارگزاران متخلق به اخلاق تأکید و تمرکز می شود. بر این اساس، باید به توضیح و تبیین این امر پرداخت که آیا تخلق به اخلاق حسنه و اتصاف نظریه پرداز از فضائل اخلاقی، فرآیند نظریه پردازی او را تحت تأثیر قرار می دهد یا خیر؟ آیا رذائل اخلاقی نظریه پرداز روابط بین الملل لزوماً به پردازش یک نظریه غیر اخلاقی توسط او می انجامد و یک نظریه پرداز اخلاقی ضرورتاً نظریه ای اخلاقی ارائه خواهد داد؟ اینها پرسش هایی است که در رویکرد اخلاق فضیلت گرا در حوزه نظریه پردازی روابط بین الملل قابل طرح و بحث می باشد که در ادامه مورد بررسی قرار می گیرد.در سطح ساختاری، اخلاق به معنای نظامی از ارزش ها، هنجارها، اصول، قواعد و معیارهای رفتاری حاکم بر فرد، گروه و جامعه یا نظامی از انگاره ها، هنجارها و باورها در مورد رفتار خوب و بد است. این نوع اخلاق امری اجتماعی است که به عنوان مجموعه ای از اصول و قواعد بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی و نظام رفتاری حاکم بر کارگزاران، مستقل از آنها وجود دارد. اخلاق بدین معنا یک ساختار غیر مادی و انگاره ای است که رفتارها و کنش های کارگزاران را تحت تاثیر قرار می دهد. (برای توضیح بیشتر ر. ک: فرانکتا، 1383: 29-28؛ اتکیسون، 1369: 17). بر این اساس، اخلاق در دو معنای توصیفی و هنجاری تعریف و به کار می رود. اخلاق در معنای توصیفی به اصول، موازین و قواعد رفتاری اشاره دارد که از سوی جامعه یا گروههای دیگری چون مذهب وضع شده و کارگزاران اجتماع آن را می پذیرند. اخلاق هنجاری به موازین، قواعد و اصول رفتاری اشاره دارد که تحت شرایط خاصی همه کارگزاران آن را رعایت می کنند.
در این معنا از اخلاق، بر خلاف اخلاق صفاتی یا فردی، بیش از فاعل اخلاقی و فرد بر اصول و موازین اخلاقی تأکید می شود. از این رو، در رابطه با نسبت اخلاق و نظریه پردازی در روابط بین الملل باید به این مسئله پرداخت که آیا اصول و قواعد و گفتمان اخلاقی حاکم بر فرد، جامعه، کشور و نظام بین الملل بر فرایند نظریه پردازی تأثیر می گذارد یا نه؟ آیا این گزاره های ارزشی و اخلاقی و مجموعه ای از بایدها و نبایدهای اخلاقی نوع خاصی از نظریه و نظریه پردازی را ایجاب می کند یا هیچ تأثیری بر این فرآیند ندارد؟
موضوع مهم دیگر در این تعریف و تلقی از اخلاق تعمیم پذیری و کلیت پذیری اصول و موازین اخلاقی است. عام گرایان به وجود اصول و ارزش های اخلاقی جهان شمول و کلیت پذیر باور دارند که در همه جا و همیشه یکسان بوده و استثناء پذیر نیستند. جهان وطن گرایی، تجویز گرایی و مبنا گرایی از جمله شاخه های عام گرایی هستند که به مطلق گرایی و کلی گرایی اخلاق اعتقاد دارد (Singer, 1991: 151). خاص گرایان، برعکس عام گرایان، وجود اصول و موازین اخلاقی عام و مطلق را انکار کرده و ارزش های اخلاقی را شخصی، نسبی، زمانمند، مکانمند و وابسته به سیاق می دانند. از این رو، اصول و ارزش های اخلاقی از جامعه ای به جامعه دیگر و از سیاقی به سیاق دیگر متفاوت است (Suth, 2001: 3-4) ذهنی گرایی، اراده گرایی و اجتماع گرایی که اصول ارزش های اخلاقی را به اراده و عواطف انسان و اجتماع نسبت می دهند در ذیل خاص گرایی قرار می گیرند (احمدی طباطبایی، 1387: 41-39).
در مورد مبنای داوری اخلاقی و چگونگی توجیه دعاوی و مدعیات اخلاقی نیز دو دیدگاه کاملاً متفاوت وجود دارد. ضد مبناگرایی، بر اساس نسبی گرایی اخلاقی، به مبنا و بنیادی برای داوری و قضاوت ارزشی قائل نیست. اما با این وجود نظریه پردازی اخلاقی در روابط بین الملل از منظر اخلاقی را امکان پذیر می داند. مبناگرایی، برعکس به مبنا و بنیاد خاصی برای قضاوت اخلاقی و نظریه پردازی اخلاقی قائل است. مبناگرایی به معنای به کارگیری مبنایی برای توجیه مدعیات اخلاقی است. این مبانی نیز خود به دو دسته تقسیم می شوند. نخست، مبانی ثابت و استوار استعلایی و دینی که دائمی، مطلق و تغییر ناپذیرند. دوم، مبانی اخلاقی ضعیف و شکننده که از اجماع اخلاقی میان افراد بشر یا بشریت ناشی می شود که موقتی، نسبی و تغییر پذیر است. هر یک از این دو مبنای اخلاقی، اخلاقیات و اصول و ارزش های اخلاقی خاصی را ایجاب می کند. مبنای اخلاقی ثابت و تغییر ناپذیر به دعاوی و مدعیات اخلاقی غیر اقتضایی منجر می شود که مطلق، جهان شمول و فرازمانی و فرا مکانی است. مبنای اخلاقی ضعیف و متغیر به مدعیات و دعاوی اخلاقی اقتضایی موقتی، نسبی، متغیر و زمانمند و مکانمند می انجامد که تابع زمان، مکان و شرایطی است که در آن ارائه شده است. اکثر نظریه های اخلاقی و هنجاری در روابط بین الملل از جمله اجتماع گرایی و جهان وطن گرایی بر اساس مبانی ضعیف صورت می گیرد. اصول و ارزش های اخلاقی مبتنی بر ضد مبناگرایی نیز اقتضایی هستند. (Cochran, 1999: 15-16)
2. معنا و مفهوم نظریه و نظریه پردازی
در روابط بین الملل، مانند سایر شاخه های علوم انسانی، مفاهیم به صورت مختلفی تعریف می شوند. مفاهیم نظریه و نظریه پردازی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. از این رو، نظریه پردازان مختلف این مفهوم را به صورت متفاوت و متمایزی تعریف می کنند. واسکوئز نظریه را یک گفتمان تعریف می کند که درصدد است تا از میان هر آنچه که اتفاق می افتد، حوادث مهم را شناسایی کند و از آن بیاموزد. به نظر وی انسان به علت ماهیت شناخت و معرفتش این عمل را به صورت خودکار انجام می دهد (Vasques, 1992: 839).چارلز راگین، نظریه اجتماعی را تلاشی برای تعیین شفاف و آشکار مجموعه ای از انگاره ها و ایده های مربوط به یک پدیده یا مجموعه ای از پدیده ها تعریف می کند (Ragin, 1994: 25). به نظر دوئرتی و فالتزگراف، نظریه عبارت است از یک دسته قوانینی که به طور استنتاجی به هم مرتبطند و ارتباط منطقی دارند (دوئرتی و فالتزگراف، 1372: 47). کنت والتز استدلال می کند که نظریه روابط بین الملل، قوانین سیاست بین الملل یا الگوهای تکرار شونده رفتار ملی را تبیین می کند (Waltz, 1979). هولیس و اسمیت بر این باورند که نظریه تلاش می کند رفتار را تبیین و پیش بینی کند یا جهان درون ذهن بازیگران بین المللی را بفهمد (Hollis and Smith, 1990). کی. جی. هالستی اظهار می دارد: «نظریه روابط بین الملل بخشی از مطالعه روابط بین الملل است گزاره های توصیفی و تبیینی درباره الگوها، قاعده مندی ها و تغییر در خاصه ها و فرآیندهای ساختاری نظام های بین الملل و واحدهای عمده تشکیل دهنده آنها را ارائه می دهد (Holsti, 1991: 166). استنلی هافمن نظریه روابط بین الملل را مطالعه سیستماتیک و منظم پدیده های قابل مشاهده که در صدد کشف متغیرهای اصلی است تا رفتار را توضیح داده و انواع نهادین روابط میان واحدهای ملی را آشکار سازد، تعریف می کند (Haffman, 1987). از نظر دیوید سینگر، نظریه روابط بین الملل عبارت است از مجموعه ای از تعمیمات عام تجربی به هم مرتبط و نامتناقص با قدرت توصیف، تبیین و پیش بینی (Singer, 1960). به نظر کوینسی رایت «نظریه عمومی روابط بین الملل عبارت از مجموعه جامع و منسجمی از دانسته هاست که دارای مکانیسم درونی تصحیح است و به فهم، پیش بینی، ارزشیابی و کنترل روابط میان دولتها و شرایط جهان کمک می کند» (Wright, 1964: 20).
بعضی از نظریه پردازان معتقدند نظریه روابط بین الملل بر فرایند خود نظریه پردازی تأمل و تمرکز می کند. گروه دیگر، نظریه را تأملی بر اینکه جهان چگونه باید سازمان و سامان یابد تعریف می کنند که به تحلیل راهها و شیوه های مختلفی می پردازد که مفاهیم حقوق بشر و عدالت اجتماعی جهانی بر ساخته شده و از آن دفاع می شود. برخی نیز نظریه روابط بین الملل را نقد اشکال سلطه و رویکردهایی می دانند که امور و پدیده های به صورت اجتماعی ساخته شده و تغییرپذیر را طبیعی و تغییر ناپذیر جلوه می دهند (Burcill and Linklater, 2005: 11-12).
مفاهیم و تعاریف مختلفی که از نظریه ارائه شد، بیانگر این واقعیت است که هر یک از آنها یکی از ابعاد و وجوه نظریه را مورد توجه و تأکید قرار می دهند. بعضی از تعاریف بر ماهیت و محتوای هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی نظریه روابط بین الملل تمرکز می کنند. برخی از تعاریف شکل و ساخت منطقی نظریه را مدنظر قرار می دهند. در حالی که گروه سوم، بر کارکرد و هدف نظریه تأکید می کنند. اما یک تعریف جامع و مانع از نظریه باید کلیه این ابعاد و جوانب را دربر گیرد. با این وجود، یک چنین تعریفی از نظریه روابط بین الملل که مورد پذیرش و توافق همگام باشد در دست نیست. از این رو، باید به طبقه بندی های مختلفی از نظریه اکتفا کرد و بر اساس آن به بحث و بررسی روابط بین الملل پرداخت. بر این اساس سه مفهوم و تعریف از نظریه را می توان از هم تفکیک کرد. در قالب تعریف ذهنی گرا، نظریه یک دستگاه قیاسی است که متشکل از گزاره های به هم پیوسته و مرتبطی از عناصر تصوری و ذهنی می باشد. بر اساس تعریف عینی گرا و تجربه گرا نظریه یک فرمول ذهنی است که از تعمیم یافته های تجربی بدست می آید. تعریف معرفت شناختی از نظریه، برخلاف دو تعریف عینی گرا و ذهنی گرا، بر پایه قدرت تبیین و مقام داوری آن استوار است (سیف زاده، 1376: 30-26).
نظریه پردازی در روابط بین الملل نیز، مانند نظریه، معنا و مفهوم واحد و یکسانی ندارد، بلکه تعاریف گوناگونی از آن ارائه می شود. چارلز راگین نظریه پردازی را تبیین ایده های جدید به صورت استقرایی می داند. به طوری که نظریه پرداز بر اساس اسناد و مدارک جدید، یک مفهوم نظری یا رابطه جدید یا درک و فهم جدیدی از روابط و مناسبات موجود را ارائه می دهد (Ragin, 1994: 45). از نظر وایت نظریه پردازی در روابط بین الملل «ساخت نوعی نظریه سیاسی است که چارچوبی برای تفکرهای موجود ارائه می دهد (به نقل از سیف زاده، 1376: 15). مورگنتا نظریه پردازی را جمع آوری داده ها و معنا بخشیدن به آنها از طریق برهان، تعریف می کند (مورگنتا، 1374). دوئرتی و فالترگراف نظریه پردازی را تلاش فکری برای دستیابی به فهم نظری پدیده ها و صورت بندی قوانین کلی درباره رفتار سیاسی و بین المللی که احتمال درستی شان زیاد است تعریف می کند (دوئرتی و فالتزگراف، 1372: 49). بعضی دیگر، نظریه پردازی را تدوین فرضیه های جدید بر اساس شواهد و مدارکی که از راه مشاهده به دست آمده است، تعریف می کنند. به طوری که نظریه پردازی شامل دو فعالیت فکری است. نخست تدوین فرضیه ها و سپس آزمون و آزمایش آنها جهت تأیید یا ابطال آنها.
به طور کلی دو نوع نظریه پردازی قیاسی و استقرایی در روابط بین الملل قابل تصور و شناسایی است. در نظریه پردازی قیاسی، نظریه پرداز بر اساس یک مفهوم، مدل یا کبرای انتزاعی منتج از مجموعه ای از تعاریف و مفروضه های مأخوذ از عقل تا شواهد تجربی، به استنتاج گزاره های ضروری دست می زند. قیاس یک فرآیند صوری استخراج فرضیه ها از اصول موضوعه، مفروضه ها و مفاهیمی است که ارتباط و انسجام منطقی دارند. فرضیه مستخرج از این فرآیند باید از عهده آزمون داده هایی که به صورت دقیق و منظم و اصولی جمع آوری شده اند برآید. از این رو، نظریه قیاسی با نظریه غیر تجربی مترادف و یکسان نیست. در نظریه پردازی استقرایی، نظریه پرداز از راه مشاهده تعدادی از نمونه های موجود در یک دسته به تعمیم و فرضیه سازی دست می زند که باید آزمون تجربی را با موفقیت طی کند. از این رو نظریه پردازی استقرایی مستلزم جمع آوری دقیق شواهد تجربی مبتنی بر مشاهده، طبقه بندی، اندازه گیری و تعمیم است (دوئرتی و فالتزگراف، 1372: 53-52). از این ، نقش و جایگاه اخلاق در این دو نوع نظریه پردازی در روابط بین الملل که به نوعی در چارچوب اثبات گرایی و فرا اثبات گرایی تجلی یافته است، متفاوت و متمایز است.
3. نسبت اخلاق و نظریه پردازی در روابط بین الملل
با توجه به اینکه نظریه پردازی را چگونه فرآیندی بدانیم و تعریف کنیم، نقش و تأثیر اخلاق در آن نیز متفاوت خواهد بود. از این رو، برای سنجش نسبت بین اخلاق و نظریه پردازی در روابط بین الملل، تعیین و تبیین انواع مختلف نظریه پردازی لازم و ضروری است. بر اساس تعریف معرفت شناختی از نظریه و نظریه پردازی، دو نوع نظریه پردازی علمی و غیر علمی قابل تفکیک است که در قالب اثبات گرایی و فرااثبات گرایی تجلی می یابد.3-1. اثبات گرایی: نظریه پردازی رها از اخلاق
اثبات گرایی که علم گرایی، تجربه گرایی و رفتار گرایی نیز نامیده می شود نوعی معرفت شناسی است که درصدد پردازش نظریه علمی و تجربی در روابط بین الملل است. این نوع نظریه پردازی به تأسی از علوم طبیعی با روش استقرایی و بر اساس توالی مشاهده،توصیف یا تبیین، تدوین فرضیه، آزمون فرضیه، تدوین قوانین، و پیش بینی صورت می گیرد. نظریه پردازی اثبات گرا یا رفتارگرا در روابط بین الملل بر مفروضه های معرفت شناسی و روش شناسی خاصی استوار است که نسبت آن را با اخلاق تعریف و تعیین می کند.اولین مفروض اثبات گرایی، وحدت علوم است. بدین معنا که هیچ تفاوت و اختلافی بین علوم طبیعی و علوم انسانی وجود ندراد، به گونه ای که نظریه پردازی در روابط بین الملل می تواند از روش های رایج در نظریه پردازی علوم طبیعی بهره گیرد. همچنین نظریه ها اعم از طبیعی و انسانی از دستگاه مفهومی و زبان مشترکی نیز برخوردارند که زبان فیزیک است. فیزیک گرایی که از مفاهیم قابل مشاهده تشکیل شده است در روابط بین الملل به صورت رفتارگرایی تجلی می یابد (بزرگی، 1377: 15). رفتارگرایان ادعا می کنند که نظریه پردازی علمی و اثباتی باید به پردازش نظریه ای بیانجامد که همانند و همسنگ نظریه علوم طبیعی است. به طوری که عینی و عاری از ارزش ها و داوری های اخلاقی باشد. در کاربست نظریه ها به مسائل و مشکلات سیاسی و بین المللی ممکن است از داوری ارزشی و اخلاقی استفاده شود، ولی وجه و جنبه تجربی نظریه روابط بین الملل باید عاری از انگیزه ها، مفروضه ها و ارزش های اخلاقی باشد (Chernoff, 2007: 80). از این رو، رفتارگرایی درصدد نظریه پردازی علمی و تجربی از طریق زدودن علایق و شائبه های ارزشی، هنجاری، ذهنی، فلسفی و اخلاقی از نظریه های روابط بین الملل است (سیف زاده، 1376: 33).
بر این اساس، دومین اصل و مفروض نظریه پردازی رفتارگرا یا اثبات گرا، جدایی و تفکیک ارزش از واقعیت و قضایای اخلاقی- ارزشی از گزاره های واقعی است. اثبات گرایان منطقی و سایر نظریه پردازان تجربه گرا بر این باورند که ارزش ها و واقعیت ها را می توان کاملاً از هم تفکیک کرد. گزاره های واقعی از طریق بیان هست پدیده های بین المللی به توصیف واقعیت روابط بین المللی می پردازند. در حالی که قضایای ارزشی و اخلاقی از راه بیان اینکه روابط بین الملل باید چگونه باشد، رفتار و کنش سیاسی و بین المللی خاصی را توصیه و تجویز می کند. پس همانگونه که هیوم استدلال می کند بر پایه دقیق ترین و عمیق ترین توصیف و تبیین از روابط بین الملل نیز نمی توان به تجویز دست زد. از این رو، قضایای ارزشی و اخلاقی حوزه ای مستقل و متمایز از علم تجربی را تشکیل می دهند که در معرض نظریه پردازی علمی قرار ندارند. بر همین اساس، نظریه پردازان علمی نیز قادرند تا نظریه های عقلانی را بدون تأثیرپذیری از ذهنیت و ارزش های اخلاقی ارائه دهند (Chernoff, 2007: 107).
بنابر این، از آنجا که بین ارزش ها و واقعیت ها تفکیک و تمایز ماهوی وجود دارد، باورها و ارزش های اخلاقی، در نظریه پردازی روابط بین الملل خنثی هستند. درحقیقت نظریه پردازان اثبات گرا قائل به تفکیک عین و ذهن بوده و دستیابی به معرفت عینی و نظریه عاری از ارزش، هنجار و اخلاق و بی طرف را امکانپذیر می دانند. به گونه ای که این دسته از نظریه پردازان، بر مبنای معرفت شناسی تجربی و حسی، به قضاوت عینی به جای قضاوت ارزشی و اخلاقی می پردازند (استن مارک، 1377).
سوم، اثبات گرایی معیار صدق و کذب گزاره ها و نظریه ها را واقعیت ها و امور واقع می داند. از این رو، برای تعیین و تشخیص صدق و کذب قضایا و نظریه ها باید به واقعیت های خنثی و بی طرف استناد کرد. واقعیت های عینی تنها ابزار معتبر برای داوری در مورد مدعیات حقیقت گزاره ها و نظریه ها هستند. نظریه پردازی اثبات گرا بر نظریه تناظری صدق استوار است. واقعیت ها نیز تنها به امور عینی، مشهود و آزمون پذیر محدود و منحصر می شوند. به گونه ای که تنها قضایا و تعمیماتی که در عمل و با تجربه بتوان آزمود و صحت و سقم آنها را تأیید کرد معنا دارند و در صورتی حقیقت دارند که آزمایشات و آزمونهای تجربی را با موفقیت طی نمایند. در نتیجه، کلیه گزاره هایی که آزمون ناپذیرند مهمل و بی معنا بوده و نمی توان در مورد صدق و کذب آنها داوری کرد. از این رو، کلیه گزاره های اخلاقی بی معنی تلقی می شوند که امکان اثبات، تأیید و ابطال آنها وجود ندارد (Puchala, 2004: 18-20).
چهارمین فرض و اصل نظریه پردازی اثبات گرا آن است که بر جهان اجتماعی و روابط بین الملل نیز مانند جهان طبیعی قواعد و قوانین عینی حاکم است که می توان آنها را کشف و تبیین کرد. پدیده های بین المللی قاعده مند و قانونمندند که می توان به صورت تعمیم ها و قواعد و قوانین جهان شمول و عام بیان داشت. نظریه پرداز با معرفت عینی ناشی از تجربه و مستندات تجربی محض و بدون نیاز به هر گونه دانش و معرفت پیشینی و گزاره های اخلاقی قادر است این قواعد و قوانین را کشف و به جامعه علمی انتقال دهد. این قوانین از طریق استقراء تجربی کشف و تعمیم داده می شوند. تعمیمات اخلاقی و غیر مستند تجربی بی اعتبار و غیر قابل استناد هستند (Griffiths, 2008: 6).
مفروض و اصل پنجم آن است که فرضیه و نظریه ای که از طریق تجربه به دست آید و در عمل نیز تأیید گردد قطعیت داشته و حقیقت بلامنازع است. در حقیقت، نظریه پردازی اثبات گرا بر علم گرایی یا جزمیت علمی استوار است که هیچ گونه خطایی را در علم تجربی متصور نیست. به گونه ای که قواعد و قوانین تعمیم یافته بر اساس تجربه را علیرغم عدم کفایت داده ها، تکرار ناپذیری پدیده های بین المللی و کنترل ناپذیری آزمایشات، قطعی و یقینی می پندارد. فراتر از این، تنها دانش و نظریه معتبر و صادق نیز از طریق روش علمی و تجربی بدست می آید و هیچ حقیقتی خارج از دسترس علم و نظریه پردازی علمی وجود ندارد. تنها راه وصول به حقیقت نیز روش علمی و نظریه پردازی علمی است. از این رو، گزاره ها و قضایای اخلاقی از آنجا که خارج از دسترس علم هستند را حقیقت و معتبر نمی داند (استن مارک، 1377: 97-95).
اصول پنجگانه اثبات گرایی حاکی از آن است که اخلاق چه در سطح کارگزاری و چه در سطح ساختاری هیچگونه نقش و جایگاهی در فرایند نظریه پردازی روابط بین الملل ندارد. چون به لحاظ کارگزاری، با توجه به جدایی عین از ذهن و استقلال فاعل شناسا از متعلق شناخت، خصوصیات و صفات اخلاقی نظریه پرداز چگونگی نظریه پردازی وی را تحت تأثیر قرار نمی دهد. در سطح ساختاری نیز، بر اساس تفکیک ارزش ها و واقعیت ها، اصول و موازین پیشینی یا پسینی اخلاقی نقشی در فرآیند نظریه پردازی ایفا نمی کنند. از این رو، در مراحل مختلف نظریه پردازی از جمع آوری داده ها، تعمیم یافته ها، فرضیه سازی، آزمون تعمیمات و فرضیه ها و قاعده سازی، اصول و موازین اخلاقی بی تأثیرند. چون بر پایه اصل قضاوت عینی به جای قضاوت ارزشی، نظریه پردازی باید از اصول اخلاقی رها باشد.
3-2. فرااثبات گرایی: نظریه پردازی هنجاری
فرااثبات گرایی، نظریه پردازی ای متفاوت و متمایز از نظریه پردازی اثبات گرا است. نظریه پردازی فرااثبات گرا، مبانی فرا نظری اثبات گرایی را به چالش و نقد می کشد. از نظر هستی شناختی، نظریه پردازی فرا اثبات گرا بر مبنای وجود واقعیت عینی روابط بین الملل خارج از ذهن و تعاملات اجتماعی قابل کشف و تبیین استوار نیست. واقعیت اجتماعی، از جمله روابط بین الملل، امری مسلم، قطعی، طبیعی و لایتغیر نیست، بلکه محصول رویه ها و کنش های انسانی است که در فرآیند تعاملات اجتماعی و در شرایط خاص تاریخی بر ساخته می شود. نظریه پرداز به عنوان سوژه انسانی نیز خود یک واقعیت و برساخته اجتماعی، تاریخی و گفتمانی است که ماهیت و هویت فرا اجتماعی و فرا تاریخی ندارد. به طوری که عملاً تفکیک عین از ذهن و واقعیت از ارزش امکانپذیر نیست. از این رو فاعل شناسا و نظریه پرداز را نمی توان از متعلق شناخت یا ابژه تفکیک کرد. زیرا، معتلق و موضوع شناخت، یعنی روابط بین الملل، مستقل از فهم بینا ذهنی، اراده و منش بازیگرانی که نظریه پرداز در صدد توضیح رفتار آنها است وجود ندارد (Griffiths, 2008: 6).در چارچوب فرا اثبات گرایی، با توجه به تعامل عین و ذهن و ارزش و واقعیت، نظریه پردازی عاری از ارزش، خنثی و رها از اخلاق امکان ناپذیر است. زیرا، فاعل شناسا و نظریه پرداز از طریق لنزها و صافی های فرهنگی، زبانی، گفتمانی و اخلاقی خاصی به واقعیت می نگرد و به نظریه پردازی دست می زند. حتی در مقام مشاهده و توصیف نیز ارزش ها و باورهای نظریه پردازی بر متعلق شناخت تأثیر می گذارد که آن را به صورت خاصی می بیند و وصف می کند Sterling-Folker,2006: 5). به بیان دیگر، مشاهده عینی آمیخته به اغراض ذهنی و اصول و ارزش های اخلاقی است. نظریه پرداز روابط بین الملل که دارای ارزش ها و پیشداوری های اخلاقی خاصی در زمینه مسائل و موضوعات بین المللی مانند عدالت، جنگ و صلح است نمی تواند نظریه ای بی طرف و عاری از ارزش های اخلاقی ارائه دهد. زیرا پدیده های بین المللی دارای پیامدها و بازتابهای ارزشی و اخلاقی بسیار هستند که بر دستگاه فکری و روانشناختی نظریه پرداز تأثیر می گذارد. به گونه ای که، ارزش های اخلاقی نظریه پرداز به عنوان مشاهده گر بر شیوه مطالعه متعلق شناخت تأثیر می گذارد و داوری وی در مورد آن را تحت تأثیر قرار می دهد (دوئرتی و فالتزگراف، 1372: 78).
فراتر از این، باورها و ارزش های اخلاقی نظریه پرداز باعث می شود که وی نمونه ها و پدیده های بین المللی خاصی را انتخاب و مورد مطالعه قرار دهد تا بر اساس آن به نظریه پردازی مبادرت ورزد. از این رو، ارزش ها و ارجحیت های اخلاقی نظریه پرداز نقش و تأثیر مستقیمی در نظریه پردازی وی ایفا می کند. هم چنین نظریه پرداز بر اساس نظامهای ارزشی و اخلاقی خود باید در مورد کفایت اسناد و شواهد لازم برای تأیید فرضیه ها و نظریه خود دست به تصمیم گیری ارزشی بزند. قضایا و گزاره های نظریه های مختلف، حتی نظریه تجربی، با قطعیت و قاطعیت تأیید نمی شوند. از این رو، پذیرش یک مدعای نظری خاص مستلزم قضاوت ذهنی، ارزشی و اخلاقی است. از سوی دیگر، کلیه نظریه پردازان دارای نظامهای اخلاقی خاصی هستند که در چارچوب آن به تفسیر اسناد و شواهد می پردازند (Chernoff, 2007: 108-109).
بنابراین، ارزشهای اخلاقی نظریه پرداز، بر چگونگی انتخاب و ارجحیت هایی که باید تبیین گردند، انتخاب راه و روشی که این واقعیت ها باید مطالعه و تفسیر شوند، و به تبع آن بر فرایند نظریه پردازی وی تأثیر می گذارد. به طوری که حتی نظریه پردازان علمی و اثبات گرا نیز به هنگام انتخاب موضوعات مورد مطالعه، تعمیم صورتبندی فرضیه ها، و بسط طرح های طبقه بندی خود، ناگزیر قضاوت های ارزشی و اخلاقی خود را دخالت می دهند (دوئرتی و فالتزگراف، 1372: 64؛ اسمیت، 1383: 515).
در چارچوب نظریه پردازی فرا اثبات گرا علاوه بر اخلاق فاعلی و صفاتی، اخلاق به عنوان یک ساختار غیر مادی و انگاره ای نیز، فرایند نظریه پردازی را متأثر می سازد. به طوری که اصول و موازین اخلاقی در قالب نظام یا گفتمان اخلاقی بر جامعه به عنوان بخشی از محیط سیاسی- اجتماعی نظریه پردازی، چگونگی نظریه پردازی وی را تحت تأثیر قرار می دهد. چون نظریه پرداز جزیی از این محیط است و در این بافت فرهنگی- اخلاقی پیچیده و به شدت ساختارمند باید به نظریه پردازی اقدام کند. رهایی از این بستر و ساختار محدودیت زا آسان یا اصلاً امکان پذیر نیست. از این رو، بررسی بی غرض، بی طرف، خنثی و بیرونی نظریه پرداز به موضوع نظریه پردازی مقدور و میسور نمی باشد. این امر به معنای امکان ناپذیری نظریه پردازی عاری از ارزش و رها از اخلاق است که علم گرایی مدعی آن می باشد (های، 1385: 146).
بنابراین، برخلاف ادعای اثبات گرایی، نظریه پردازی عینی و تجربی محض عاری از اخلاق و ارزش های اخلاقی در روابط بین الملل امکان ندارد. چون واقعیت های خارجی وابسته به نظریه است و همواره و همیشه به وسیله باورهای ارزشی، فرهنگی و اخلاقی حاکم بر جامعه که زمانمند و مکانمندند، مقید و مشروط می گردد. از این رو، نظریه پردازی زمینه پرورده و متأثر از نظام اخلاقی و ارزشی موجود در بستر و محیط نظریه پرداز است. به گونه ای که در جوامع انسانی مختلف به مقتضای جهان بینی، ایدئولوژی، فرهنگ، نظام و اصول و ارزش های آنها، نظریه های متفاوت و متمایزی پردازش می شود. در نتیجه، در اثر تأثیرگذاری ارزش های اخلاقی و فرهنگی بر فرآیند نظریه پردازی، فرضیه ها، نظریه ها و قوانین ارائه شده در مورد روابط بین الملل ثبات، پایداری، عمومیت، شمولیت و قطعیت نداشته بلکه نسبی و احتمالی می باشند (مقایسه کنید با: سیف زاده، 1376: 32).
اگرچه نظریه پردازان فرا اثبات گرا در مورد تأثیرگذاری اخلاق بر فرآیند نظریه پردازی اتفاق نظر دارند، ولی در زمینه ماهیت و مبنای آن در بین آنها اختلاف دیدگاه وجود دارد. به طور کلی می توان دو دیدگاه و رهیافت مبناگرایی حداقلی و ضد مبناگرایی اخلاقی را از هم تفکیک و مورد بررسی قرار داد. ضد مبناگرایی یا ضد شالوده گرایی اخلاقی با پذیرش ماهیت ارزشی و هنجاری نظریه روابط بین الملل اعتقاد دارد که اخلاق در خارج به صورت اصول و موازینی برای هدایت رفتار نظریه پرداز وجود ندارد، بلکه به صورت وضعیت یا شرط پیشینی و ضروری برای شکل گیری هویت تعریف می شود. اخلاق با شناسایی و احساس نیاز برای «دگر» و به رسمیت شناخته شدن توسط دیگری آغاز می شود. از این رو، ضد مبناگرایی اخلاقی به معنای غیر اخلاقی بودن این نوع نظریه پردازی نیست. چون این رهیافت تلاش می کند بدون توسل به اقتدار بیرونی یا ارزش های اخلاقی استعلایی بفهمد و توضیح دهد که چرا و چگونه یک نظام اخلاقی به یک موقعیت و منزلت برتر دست یافته و در یک لحظه خاص تاریخی در مقایسه با سایر نظامهای اخلاقی نفوذ و قدرت بیشتری بر نظریه پرداز اعمال می کند (Der Deriam, 2009: 193-194).
شالوده گرایی اخلاقی حداقلی، در عین نسبی گرایی اخلاقی و ارزشی، به اصول و مبانی اخلاقی حاصل از اجماع عقلانی قائل است که در وضعیت کلامی آرمانی بدست می آید. در چارچوب این اخلاق گفتمانی، معتبرترین و قابل باورترین راه دستیابی به هنجارهای اخلاقی معتبر گفتگوی غیر اجباری و عاری از روابط قدرت توسط کلیه کارگزاران متأثر از آن است. از این رو، اصول، هنجارها و ارزش های اخلاقی که از طریق استدلال آزادانه و رضایت و توافق افراد جامعه به دست می آید، کنش رفتاری و اخلاقی آنها را تحت تأثیر قرار می دهد. نظریه پردازی نیز به عنوان یک کنش انسانی و معرفتی از این قاعده مستثنی نیست. این اصول و مبانی اخلاقی می توانند مبنای داوری اخلاقی وی نیز قرار گیرند (Price, 2008: 21).
4. نسبت اخلاق و نظریه های روابط بین الملل
بر اساس دو سنت و رهیافت معرفت شناسی اثبات گرا و فرا اثبات گرا، نظریه های روابط بین الملل نیز به دو دسته اثبات گرا و فرا اثبات گرا تقسیم می شوند. نظریه های اثبات گرا در روابط بین الملل با عناوین علمی، تبیینی، تجربی، و مشکل گشا نامیده می شوند. نظریه های علمی، تکوینی، هنجاری و انتقادی نیز عناوین و مصادیق نظریه های فرا اثبات گرا هستند. نقش و جایگاه اخلاق در هر یک از این نظریه ها متفاوت است. بعضی از آنها توجهی به ارزش ها و موازین اخلاقی ندارند؛ برخی نیز بدون هر گونه توصیه و تجویز رفتاری به توصیف صرف ارزش ها و هنجارهای اخلاقی می پردازند؛ گروه سوم، اصول و هنجارهای اخلاقی را به عنوان یکی از عناصر و مقومات نظری به کار می برند. به منظور نسبت سنجی هر یک از این نظریه ها یا اخلاق و سپس مقایسه و مطالعه تطبیقی نظریه های اثبات گرا با فرا اثبات گرا، آنها را در قالب جفت های متضاد مورد بررسی قرار می دهیم.4-1. نظریه عملی/ نظریه علمی
از نظر معرفت شناسی و روش شناسی، دو نوع نظریه عملی و علمی را می توان از هم متمایز ساخت که در علوم سیاسی و روابط بین الملل ارائه شده اند. نظریه عملی به معنای راهنمای عمل بوده و در چارچوب فلسفه سیاسی پردازش می شود. در این نوع نظریه پردازی، نظریه پرداز با دوری گزیدن از جریان حوادث بین المللی درصدد فهم و کشف الگوی حاکم بر آنها و سپس توصیف آنها برای سیاستمداران و تصمیم گیرندگان است. به گونه ای که تصمیم گیرنده باید بر اساس این الگوها رفتار کند تا در هدایت ملت و کشور خود موفق گردد. اکثر نظریه هایی که در طول تاریخ علوم سیاسی و روابط بین المللی ارائه شده اند، نظریه عملی هستند (Vasques, 1992: 839). معروف ترین نمونه نظریه عملی توسط ماکیاولی در کتاب شهریار ارائه شده است. او در این کتاب کسب و حفظ قدرت را مهمترین هدف سیاست دانسته و سیاستمدار را به تأمین آن توصیه می کند. به طوری که شهریار برای تصاحب و کنترل قدرت نیازی به رعایت اخلاق نداشته و در این راه محظور اخلاقی ندارد. از این رو، سیاست از اخلاق مستغنی است و اخلاق در ذیل سیاست قرار می گیرد و در چارچوب آن تعریف می شود (ماکیاولی، 1377و 1380)توسعه و گسترش روش تجربی در روابط بین الملل و تلاش برای ارائه یک نظریه علمی و تجربی منسجم و منظم، فرآیند و ماهیت نظریه ها در این رشته را تحت تأثیر قرار داد. به گونه ای که در برهه پس از جنگ جهانی دوم، شوق و ذوق پردازش نظریه های علمی و تجربی شکوفا شد. اما اگرچه نظریات روابط بین الملل از زبان، گفتمان و روش علمی و تجربی تأثیر پذیرفتند، ولی این تجربه گرایی نظری به منظور توصیه ها و تجویزات عملی و ارائه راهبردی برای عمل صورت می گرفت. از این رو، نظریه هایی که داعیه علمی داشتند نیز در نهایت تجربی- تجویزی بودند. بارزترین نمونه نظریه تجربی- تجویزی، واقع گرایی سنتی یا کلاسیک در روابط بین الملل است. این نظریه که بر اساس اندیشه های ماکیاول و هابز به دولت اصالت می دهد، اخلاق و ارزش های اخلاقی را نیز در قلمرو دولت تعریف می کند که توسط آن تعیین می شود. لذا، منشاء اخلاق سیاست است که اخلاق خاص خود را دارد. با وجود این، واقع گرایی کلاسیک اگر چه بر ارزش ها یا تجویزات اخلاقی مبتنی و متکی نیست و بر پی گیری و تأمین منافع مادی و امنیتی کشورها تأیید می کند، ولی بر انواع دیگری از ارزش ها و تعهدات اخلاقی تأکید می ورزد. چون این نظریه به طور تلویحی و ضمنی کشورها و رهبران آنها را ملزم و متعهد به کسب و بیشینه سازی قدرت به عنوان ضرورت و الزام اخلاق می کند. (برای نمونه ر.ک: مورگنتا، 1374).
وقوع و نفوذ انقلاب رفتاری در روابط بین الملل، نظریه تجربی را از نظریه تجویزی متمایز و جدا ساخت. نظریه تجربی با به کارگیری روش علمی به توصیف و تبیین پدیده های روابط بین الملل محدود و منحصر شد. در حالی که نظریه های تجویزی و عملی از آنجا که از روش علمی- تجربی استفاده نمی کردند از قلمروی نظریه علمی خارج شدند. از این رو در اثر غلبه و حاکمیت معرفت شناسی و روش شناسی علمی، مفهوم نوینی از نظریه تحت عنوان نظریه علمی در روابط بین الملل مطرح گردید. نظریه علمی در روابط بین الملل، همانند علوم تجربی و طبیعی، به دو صورت تعریف می شود. به معنا عام کلمه، نظریه علمی عبارت است از مجموعه ای از گزاره های به هم پیوسته و مرتبط به منظور تبیین رفتار بازیگران بین المللی (Mansbach and Vasques 1981: xiv). نظریه بدین معنا یا صادق است یا کاذب و هیچ دلالت و اشاره ضمنی نیز وجود ندارد که این نظریه به عنوان یک نظریه تأیید شده و مورد قبول باشد. بسیاری از مواقع وقتی صحبت از نظریه علمی در روابط بین الملل به میان می آید، منظور این نوع نظریه است.
دومین معنا و مفهوم از نظریه علمی در روابط بین الملل، تخصصی تر و فنی تر از تعریف نخست است و به مجموعه منظمی از دانش و معرفت اشاره دارد. در این معنا، نظریه علمی مجموعه ای از تعمیمات تجربی مستند را از طریق گزاره ها و قضایا آزموده و پذیرفته شده تبیین می کند. در روابط بین الملل نظریه علمی به این معنا وجود ندارد. اما در اوج رفتار گرایی، تلاش گسترده ای برای پردازش چنین نظریه ای صورت گرفت. از این ر، همواره نامزدهایی برای این نوع نظریه علمی وجود داشته اند (Vasques, 1992: 839-40). از آنجا که گزاره های نظریه علمی و تعمیمات مبتنی بر آن باید به صورت تجربی آزموده و تأیید شوند قضایا و ارزش های اخلاقی از دایره و گستره آن خارج می شوند. پیرو آن، نظریه علمی خنثی، بی طرف، عاری از ارزش های اخلاقی و رها از اخلاق است. نظریه پرداز روابط بین الملل نیز هیچ تعهد و الزام اخلاقی ندارد.
یکی از مصادیق نظریه علمی در روابط بین الملل را نو واقع گرایی کنت والتز می دانند. دست کم منتقدین نو واقع گرایی، آن را یک نظریه علمی اثبات گرا تلقی می کنند. چون نوواقع گرایی سعی دارد با به کارگیری دقت روش علمی در اقتصاد خرد در روابط بین الملل بعد علمی واقع گرایی کلاسیک را تقویت و جنبه تجویزی آن را کاهش دهد. از این رو، نوواقع گرایی، فاقد بعد تجویزی است و نظریه را کنش عاری از ارزش، بی طرف و رها از اخلاق و تعهدات اخلاقی می پندارد (Griffiths, 1992: 78). حتی اگر نوواقع گرایی والتز را، آنگونه که بعضی از منتقدان استدلال می کنند، واقع گرای متافیزیکی و ابطال گرا نیز بدانیم (Burchill, 2005: 85-90) بازگزاره ها و ارزش های اخلاقی نقش و تأثیری در این نظریه نخواهند داشت. چون از منظر ابطال گرایی نیز گزاره های اخلاقی ابطال ناپذیر و بی معنی اند.
منبع: ذاکریان، مهدی؛ (1390)، اخلاق و روابط بین الملل، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)