دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه گیلان
دیباچه و پیشینه بحث
زندگی بشری تلفیقی از تاریخ گذشته و چشم انداز و افق آینده است، آینده ای که بر اساس شناخت و ارزیابی وضعیت موجود ترسیم شده و شکل می گیرد. در این میان ایدئولوژی که ترجمان بایدها و نبایدها و هم قضاوت های واقعی و «هست و نیست» ها را شامل می شود، دارای نقش مهمی است. در حقیقت، ایدئولوژی، نظامی از ایده ها و قضاوت هایی روشن و سازمان یافته است که برای توصیف، تبیین و استنتاج یا توجیه موقعیت یک گروه یا جامعه به کار می رود، اساساً از ارزش ها نشئت می گیرد و رهنمود دقیقی برای عمل تاریحی جامعه است. طرفداران یک ایدئولوژی خاص تحقق ارزش های موجود در آن را آرمان خود می یابند و درصدد هستند که با برنامه ریزی مناسبی تحقق آن را به چشم ببینند.در تبیین دوگانگی اخلاق و سیاست باید گفت که ایدئولوژی شامل اخلاق و سیاست و توضیح دهنده نحوه تعامل این دو و نتیجه فرایند ارتباط آنها است که به عنوان مثال می توان ایدئولوژی لیبرال را برآمده از اخلاق اومانیستی و دولت سکولار و بی طرف دانست. بنابراین، اخلاق، دستگاهی از ارزش هاست که درصدد است تا مراتب نیک و بد میان پدیده ای را چنان در جایگاه خود بنشاند که هستی را به شکل مطلوب و مراد خود سازماندهی کند و از فساد و تباهی برهاند. در بسیاری جاها اخلاق می خواهد ساختار قدرت را مهار کند و انسان و جهان را به وضع مطلوب اخلاقی برساند. اما از سوی دیگر سیاست، معطوف به واقعیت های موجود بوده و مجموعه ای از روش ها و قواعد است که دستیابی و کنترل قدرت را هدف قرار می دهد. در واقع، سیاست به نظام جهانی نظر دارد و ناظر بر واقعیت ها و توزیع قدرت در سطح جهان است و در مقابل، اخلاق به نظم جهانی و وضع ایده آلی که در آن ارزش ها حاکمیت یافته اند، نظر دارد. بنابراین، در همین نگاه نخست دوگانگی سپهر اخلاق و سیاست به خوبی مشهود و معروف است.
ایدئولوژی ها که با این دو حوزه زندگی بشر پیوندی عمیق دارند، درصددند تا به نحوی میان واقعیت ها و ایده آل ها پلی بسازند تا به این وسیله سیاست و اخلاق را با یکدیگر درآمیزند. بهترین نمونه این تلاش برای ایجاد ارتباط در جریان تشکیل دولت اخلاقی شکل می گیرد و این چنین دولت اخلاقی کارکرد آن را تکمیل می کند و با توسعه احکام اخلاقی در میان جامعه و اصرار بر پیروی از آنها، در خدمت آن قرار می گیرد، در واقع، در بستر ایدئولوژی و تشکیل دولت اخلاقی، اخلاق سیاست را به کار گرفته و سیاست خود را با اخلاق تعریف، توجیه و تشریح می کند. در چنین زمینه ای هر ایدئولوژی مدعی است که سیاست آن همیشه در جهت پدید آوردن انسانی ترین و اخلاقی ترین جهان در حرکت است و غایت و آمالش رساندن بشر به سر منزل انسانیت و اخلاقی ترین جهان یعنی اتوپیا است و از این رو است که معمولاً ایدئولوژی ها تمامیت خواه هستند. زیرا خود را دارای طبیعتی می دانند که مطلق و جهان گیر و دارای گستره جهانی است.
آنچه هویت و نهایت یک پدیده را به یکدیگر پیوند می زند، وجود سازوکاری است که حرکت از وضع موجود به سمت موقیت ایده آل را تضمین می کند. در حقیقت، یک پدیده با توسعه وجودی خود که از نخستین مراحل شکل گیری آغاز می گردد، گام به گام به نهایت خود نزدیک می شود و بنابر این، شمولیت یک پدیده به معنای پیشرفت آن در جهت رسیدن به نقطه نهایی مطلوب آن است. تداوم این شمولیت و توسعه که در هر مرحله امکان رسیدن به وضعیت مطلق پدیده را بیش از پیش فراهم می کند به مفهومی می انجامد که از آن به جهان شمولی تعبیر می شود. به عبارت دیگر، جهان شمولی یک پدیده به راه و روشی که آن پدیده در حرکت به سمت مطلوب در پیش گرفته است، مربوط می شود.
جهان شمولی هر پدیده وابسته به هویت و نهایت و غایت آن است و در واقع، شکل عمل و حرکت آن متناسب با نوع تفسیری که از وضعیت موجود صورت می گرد و چشم انداز مطلوبی که فراروی یک پدیده ترسیم می شود، تعریف می شود و از این رو در شناسایی و پیش بینی حرکت یک پدیده، گویای میزان تحقق اهداف در بستر واقعیات است و بررسی آن، امکان قضاوت درباره نزدیکی یا دوری وضعیت مطلق نهایی را میسر می سازد. ملت ها و به تبع آنها کشورها حامل هویت خاصی هستند و از آنجا که هویت محوری ترین مؤلفه در نظام بین الملل است، ملت ها به سختی برای تأمین و تحقق و گسترش آن عمل می کنند. به عبارت دیگر واحدهای سیاسی نه تنها بر اساس نظام ارزشی مطلوب خود اداره می شوند که سعی می کنند دیگران نیز به این نظام ارزش ها پایبند بوده و آنها را بپذیرند و از این رو به پروژه صدور ارزش ها روی می آورند. در چنین وضعیتی است که سیاست خارجی در ادامه سیاست داخلی قرار می گیرد و از آنجا که گسستی میان این دو وجود ندارد، لذا باید در بررسی رفتار بین المللی یک کشور به هویت و آرمان های آن نیز توجه کرد. در پارادایم نظام بین الملل اخلاق از مفاهیم هنجاری است که تعارف متفاوتی برای آن ارائه شده است. گاهی اخلاق با توجه به شخص انسان و بر مبنای نیروهای باطنی او تعریف می شود و زمانی در قالب اخلاق اجتماعی در سپهر تعاملات جمعی ارائه و معرفی می گردد. (Badiou. 2001: 86-99)
اخلاق در لغت به معنای دانش بد و نیک خوی ها، و علم اخلاق، علم معاشرت با مردم است. در این راستا و با توجه به این موضوع رفتارها و اقدامات انسانی متفاوت می باشند: برخی افعال و اقدامات انسانی، طبیعی و عادی است و برخی دیگر، ارزشی و فرامادی می باشند. بنابر این، کارهای اخلاقی، در ذهن و وجدان بشر دارای ارزش و قیمت است، گرانبها است ولی نوع ارزش آن با ارزش های مادی متفاوت است. چون ارزش های اخلاقی در مکاتب و فرهنگ کشورها یکسان نمی باشد و درباره آن دیدگاه های متعددی وجود دارد. در ضمن اخلاق فردی با اخلاق اجتماعی متفاوت است و آنچه محور مباحث اخلاقی در سیاست داخلی و بین المللی می باشد جنبه اجتماعی اخلاق است و اخلاقیات عبارت از مجموعه ای از قواعد و هنجارهایی است که کردار انسان را راهنمایی و مهار می کند. اخلاق نیز مقوله ای است که می تواند حدود و نحوه انجام کار را مشخص سازد. اخلاق از این حیث شبیه قانون، حقوق و آداب و رسوم است، ولی با آنها تفاوت دارد؛ برای نمونه، موضوعاتی که عرف به آنها می پردازند، در حد موضوعات مربوط به قانون و اخلاق از اهمیت اجتماعی حیاتی برخوردار نیست، زیرا عرف بیشتر به ظواهر، سلایق و نمادهایی توجه دارد که همواره به فضیلت و تکامل منجر نمی شود، هم چنین ضمانت اجرای فرمان های اخلاقی تا حد زیادی بر سازوکارهای درونی استوار است و از این رو، از قانون متمایز می گردد. (آشوری، 1362)
تعریف اخلاق در سطح نظام بین المللی را نیز می توان با رهیافت تقلیل گرایانه با محور قرار دادن دولت ها بیان کرد. در این رهیافت، دولت های ملی به مثابه انسان هایی عمل می کنند که می تواند اخلاقی یا غیر اخلاقی باشند. این رهیافت، اخلاق را مجموعه ای از معیارها و هنجارهای ارزشی می داند که اقدامات و رفتارهای دولت ها را هدایت می کند. تفاوت اخلاق در جامعه ملی با نظام بین المللی در این است که در جامعه ملی، افراد مصدر رفتارهای اخلاقی هستند و محیط عملیاتی آنها به مرزهای ملی محدود است، در حالی که در نظام بین الملل دولت ها در قالب نهادها و سازمان ها، به صورت رسمی و غیر رسمی منشأ رفتارهای اخلاقی اند و محیط عملیاتی آنها، محیط بین المللی است که از قواعد و مقررات و هنجارهای الزام آور و لازم الاجرای کشوری برخوردار نمی باشد. [1]
آنچه بحث اخلاق را در سیاست بین الملل تبیین می نماید، ارتباط مؤثر و مستقیم با ساختار قدرت در نظام بین الملل است. محور بحث حاضر در این است که چگونه ساختار قدرت در سیاست و نظام بین الملل می تواند زمینه ها و فرصت های لازم برای تحقق اخلاق در تعاملات بین المللی را محدود سازد و یا به تقویت آن کمک کند. به عبارت دیگر در اینجا اخلاق در سیاست بین الملل را با توجه به ساختار قدرت در سطح نظام بین المللی مورد بررسی قرار می دهیم.
سیاست واقع گرایانه در متن تعهدات اخلاقی، یکی از پیش فرض های مطرح در ادبیات روابط بین الملل است که امر اخلاقی و امر سیاسی از هم جدا می سازد در این راستا می توان اساس امر سیاسی را واقع گرایی دانست. اما به نظر می رسد که نقطه کور گفتمان واقع گرایی به عنوان منطق سیاسی این است که می خواهد امر سیاسی را تا حد یک فعالیت ابزاری تقلیل دهد. در واقع، توسعه علوم سیاسی و تمایز پوزیتیویستی میان واقعیت و ارزش، کل جنبه های هنجاری سیاست را بی اعتبار کرده است. از همین رو است که مجموعه کاملی از پرسش ها، مانند پرسش عدالت که بی چون و چرا ماهیتی سیاسی دارند به قلمرو اخلاق تنزل یافته و منحصر شده اند. یعنی، هرگاه به سیاست به عنوان امر هنجاری یا ارزشی و اخلاقی نگاه می کنیم، متهم به آرمان گرایی و عدم درک امر سیاسی به منزله امر واقع گرایانه می شویم. (اتکینسون، 1369: 32-29)
حال پرسش این است که چرا سیاست نمی تواند از منظر امری اخلاقی مورد بررسی قرار گیرد؟ بعضی بر این عقیده هستند که چون منطق عملی و در بسیاری از مواقع دارای اهداف و انتظارات دست کمی است،و از سوی دیگر سرو کار با بایدها و واقعیت های سخت دارد نه با آنچه باید باشد، نقد اخلاقی سیاست دور شدن از این منطق است. لحن این نگرش به سیاست، ما را به واقع بینی و برگزیدن وسایل متناسب با آن فرا می خواند. واقع گرایی از منظر ماکیاولیستی، تعقیب سیاست بدون نرمهای مشخص اخلاقی است. وقتی یک دولتمرد می تواند اهداف و منافع خود را بدون تعهد به اصول و ارزش ها به دست آورد، به لحاظ سیاست واقع گرایانه به انجام چنین کاری مجاز است.
در عصر کنونی که کنوانسیون ها و تعهدات بین الملل مختلف برای تنظیم چگونگی رفتار دولت ها و نهادهای بین المللی و چند ملیتی وضع شده اند، تعقیب اهداف با هر گونه وسایل محدود شده است. ولی،در موجودیت این کنوانسیون ها نیز دولت های قدرتمندی هستند که قوانین و کنوانسیون ها را یا به نفع خود استفاده کرده و یا به صورت یک جانبه نقض می کنند. منطق این کارشان نیز تعقیب منافع ملی است که ظاهراً از نظر آنها در جایگاه بالاتری از بسیاری از کنوانسیون ها و منافع دیگران قرار دارد. به نظر می رسد که همیشه عنصر واقع گرایی در سیاست، ما را به این تفکر وا می دارد که پلیدی های آن را به رسمیت بشناسیم. سیاست، به حکم واقع بینی، کنار هم قرار گرفتن افراد گوناگون با منافع مختلف نه همیشه بر اساس خیر سیاسی و یا اجتماعی، در ساختار دولت و اقتصاد در درون یک جغرافیای سیاسی است. پس سیاست هنجاری در درون یک سپهر آرمانی نقش بازی نمی کند، قواعد دنیای سیاست، توازن نیروها، جبرها و مصلحت های دشوار را نادیده نمی گیرد. اگر فکر کنیم که سیاست را به سوی خواسته ها و سیاست های حداکثری پیش بریم، جنگی بی امان علیه افراد شرور آغاز کنیم، ساختارهای ارتجاع را به چالش کشیده و نابود کنیم و سپس انسان های جدید بر اساس اتوپیای سیاسی و فلسفی بپرورانیم، بی تردید حاصل کار ما کاریکاتوری و مضحک خواهد بود.
اما در مقابل، مشکل واقع گرایی سیاسی بدون در نظر داشتن امر اخلاقی و هنجاری این است که نهاد سیاسی هر لحظه می تواند تعهدات اخلاقی و قانونی خود را نقض کند و در شدیدترین حالت به جنایت تمایل پیدا کند. زیرا، مقتضای منافع ملی چنین است. اگر چه، سیاستمدارانی در تئوری در پی تلفیق سیاست واقع گرایانه و هنجاری هستند، ولی، تجربه دولت های مدرن نشان می دهد که نقض تعهدات به بهانه منافع ملی امری سهل بوده و بسیاری از این دولت ها در وقوع رویدادهای خونین بشری و نقض قوانین و کنوانسیون ها نقش عمده دارند.
بحران مشروعیت سیاسیت مدرن تنها در ناکارآیی نهادهای بین المللی چون سازمان ملل، عدم جلوگیری از فقر، بیماری های واگیر، عدم جلوگیری از گرمایش زمین، جنگ های منطقه ای و غیره خلاصه نمی شود، نقش عامدانه دولت های مدرن در بروز جنگ های خونین، حمایت از کودتای دیکتاتورها، فروش سلاح های مرگبار به دولت های در حال جنگ، مانند دولت صدام حسین در عراق، که علیه شهروندان خود و دیگران استفاده کرد و ..... نیز مدنظر است. درست است که دموکراسی ها به جنگ یک دیگر نمی روند، ولی، دموکراسی ها می توانند سلاح های شیمیایی بسازند و به دولت های در حال جنگ، مثلاً در افریقا و آسیا، بفروشند. دموکراسی ها می توانند دولت های مشروع را، مانند دولت مصدق در ایران و دولت سالوادور آلنده در شیلی، سرنگون کنند. این دموکراسی ها، مانند فرانسه و بلژیک، می توانند شاهد نسل کشی در رواندا بوده، بعضی شان در آن نسل کشی مانند دو کشور نام برده دخالت مستقیم و غیر مستقیم داشته باشند و عده ای دیگر مانند ایالات متحده در برابر آن خاموش بنشینند. فقر و ایدز جان انسان های زیادی را در افریقا می گیرد، ولی، با وجود وعده های زیاد و ثروت های افسانه ای کسی برای آنها کاری نمی کند؛ با وجود اینکه می دانند به صورت تاریخی، مسبب بسیاری از بحران ها و جنگ ها هستند، اما باز باده فخر فروشی دولت مدرن را یدک بکشند.
1. اخلاق و ساختار قدرت در سیاست بین الملل
در سطح نظام بین المللی نحوه توزیع قدرت، دولت ها را از یکدیگر متمایز می سازد. بحث اخلاق در سیاست بین الملل ارتباط مستحکمی با قدرت و نحوه توزیع قدرت دارد و اساساً بر مبنای منطق گرایی، ساختار نظام بین الملل از طریق نحوه توزیع قدرت به دست می آید. از این نظر ساختارهای متفاوت، فرصت های نابرابری را در اختیار دولت قرار می دهد و دولت در نظام ساختاری از موقعیت و منزلت معینی برخوردار می شود و ایفای نقش آن در درون ساختارهای تعریف شده امکان پذیر است. از سوی دیگر، هر اقدام و رفتار دولت در صحنه بین المللی به قدرت نیاز دارد، لذا کشورهایی که از قدرت بیشتری برخوردارند، توان اقدامات، و رفتارهای بیشتری خواهند داشت. ترسیم این وضعیت باعث دسته بندی دولت ها بر اساس سطح قدرت به دولت های ابر قدرت، قدرت بزرگ، قدرت متوسط، قدرت کوچک و حتی قدرت ذره ای می گردد و نابرابری قدرت دولت ها در سطح بین المللی همواره زمینه ساز ظلم و ستم و غارت اموال، ثروت و منافع قدرت های ضعیف شده است. (سیمبر و قربانی، 1387: 77-64)تغییر نظام بین الملل از ساختار امپراتوری به ملت- کشور در ادبیات اروپایی از سال 1648 میلادی با معاهده وستفالی آغاز شد. ملت- کشور پدیده ای مدرن است که با شکل گیری نوعی از دولت به وجود می آید و استفاده مشروع از زور را تنها در درون یک سرزمین با مرزهای مشخصی در اختیار دارد و درصدد متحد ساختن مردمی است که تحت حکمرانی اش قرار دارندو در شکل دهی این اتحاد از ابزار همگن سازی، ایجاد فرهنگ مشترک، نمادها، ارزش ها، احیای سنت ها و اسطوره های مختلف استفاده نموده، و حتی گاهی ممکن است که خود این ابزار را ابداع کند. از سوی دیگر، انحصار به کارگیری خشونت نه تنها در درون مرزهای ملی صورت گیرد، بلکه ابزاری برای دفاع از منافع ملت- کشورها در مقابل سایر دولت ها و بازیگران جهانی می باشد. (مورگانتا، 1374: 44)
مهم ترین مؤلفه دولت ملی، حاکمیت ملی است که آن را از سایر دولت ها متمایز می سازد. در این نظام، مرزهای ملی اهمیت دارد و هر ملت، ملل دیگر را بیگانه تلقی می کند و غیریت سازی و بیگانه گریزی یکی از متغیرهای اساسی هویت ساز آن می باشد و قرائت از نفع مشترک، ابتدا در درون سرزمین ملی معنا می یابد و بر آن تأکید می شود و ناسیونالیسم و عقلانیت به عنوان دو محصول عصر مدرن محسوب می شود. نظام بین الملل دولت ملی را قوام می بخشد و اخلاق در شاکله آن معنا می گیرد. (سیمبر، 1380)
2. سازه انگاری و اخلاق در روابط بین الملل
از نظریه های مهم روابط بین الملل در دهه اخیر، سازه انگاری (1) است که علاوه بر نگاه جدید به مسائل محتوایی روابط بین الملل به حوزه فرانظری نظریه پردازی نیز می پردازد. سازه انگاری نیز مانند نظریه «جامعه بین المللی» راهی میانه در نظریه پردازی روابط بین الملل دانسته می شود. سازه انگاری به لحاظ مباحث فرانظری در «میانه» طیف طبیعت گرایان/ اثبات گرایان و پساساختارگرایان قرار می گیرد. این نظریه از جنبه پرداختن به مباحث محتوایی روابط بین الملل در «میانه» دو بخش جریان اصلی یعنی واقع گرایی و لیبرالیسم قرار دارد. سازه انگاران معتقدند رویکرد آنها می تواند نوعی راه حل میانه باشد که برخی ویژگی های سیاست جهانی را که در نئورئالیسم و نئولیبرالیسم نقش محوری دارند و با همدیگر خردگرایی را تشکیل می دهند در خود جای دهد. رویکرد واکنش گرا هم روش های اقدام بازیگران و هم هویت این بازیگران را مورد توجه قرار می دهند و بنابر این سازه انگاری نیز به این مورد توجه و اهتمام کافی دارد. سه تن از طرفداران اصلی این دیدگاه «کراتوچویل»(2)، «انف»(3) و «ونت»(4) هستند.برای پرداختن به دیدگاه سازه انگاری در خصوص اخلاق بررسی دیدگاه فرانظری و مباحث هستی شناسی و معرفت شناسی این نظریه لازم است. سازه انگاران بیشتر به مسائل هستی شناسی توجه می کنند تا معرفت شناسی. توجه آنان به انگاره ها، معانی، قواعد، هنجارها، ارزش ها و رویه هاست. آنها بر «نقش تکوین فکری» تأکید دارند. سازه انگاران هم بر ابعاد مادی و هم بر ابعاد غیر مادی حیات اجتماعی تأکید می ورزند. آنها به چگونگی شکل دادن جهان مادی به کنش در رفتار انسانی و شکل گرفتن رفتار انسانی که نتیجه تفسیر هنجاری و معرفت شناختی از جهان مادی است، تأکید دارند. (مشیرزاده، 1385: 114-103)
در بحث رابطه میان ساختار و کارگزار، سازه انگاران قائل به تعامل میان ساختار و کارگزار هستند. از نظر آنها ساختارهای اجتماعی نتیجه پیامدهای خواسته و ناخواسته کنش و رفتار انسانی هستند و همین کنش ها و رفتارها یک بستر ساختاری تقلیل ناپذیر را فرض می گیرند و این بستر به عنوان یک واسطه برای آنها عمل می کند. بنابر این، همانگونه که مشاهده می شود، هستی شناسی سازه انگاری، هستی شناسی بینا ذهنی است. به عبارت دیگر معانی در ذات جهانی نیست بلکه در تعامل شکل می گیرند. آنها به واقعیت اجتماعی توجه می کنند و از آنجا که همه کنشگران مربوطه در مورد وجود آن اتفاق نظر دارند، خلق می شوند.
بر اساس سازه انگاری رسیدن به هنجار و اخلاق جمعی زمانی امکان پذیر است که دولت ها نسبت به هم احساس یگانگی بیشتری کنند، مثلاً خود را غربی، دموکراتیک، لیبرال و غیره بدانند. هر چه احساس یگانگی در بین دولت ها و کنشگران کمتر باشد و احساس دوری بیشتر، رسیده به فهم بین الاذهانی(5) از هنجارها و اخلاق جمعی دورتر است و در این حالت روابط میان دولت ها بر وجود محوری (6) بیشتری استوار خواهد بود.
یکی از مسائل مهم معرفت شناسی رابطه میان دانش و ارزش است. از نگاه اثبات گرایان(7) و علم گرایان، وظیفه علم توضیح واقعیت است و نه توصیه؛ لذا تحقیقات علمی باید از هر نوع موضع هنجاری و ارزشی اجتناب کند. این موضوع به شدت از سوی نظریه پردازان انتقادی و پساساختارگرایان مورد انتقاد قرار گرفته است. (همان، 106)
نوع شناختی که از یک نظریه حاصل می شود دارای ابعاد هنجاری است. مفروضه های هنجاری در طرح پرسش، گزینش داده ها، تفسیر داده ها و غیره اهمیت دارند. بنابراین در نظریه پردازی باید به این ابعاد نیز توجه داشت. اگر قرار است که سازه انگاری از داعیه های اثبات گرایانه ای چون جدایی واقعیات و ارزش ها یا رهایی از ارزش در علوم رها شود، باید به این ابعاد نیز توجه داشته باشد. اما انتقاد در علم گرایان کم و بیش بر طیفی از سازه انگاران نیز وارد است.
به عبارت دیگر، آنچه در سازه انگاری کمتر به آن توجه می شود، ابعاد هنجاری و اخلاقی و باز اندیشی نظری است. به همین دلیل است که از سازه انگاری به دلیل جدا شدن بسیاری از نظریه پردازان آن از برخی از بنیادهای انتقادی سازه انگاری از جمله رسالت اخلاقی انتقاد می شود و در مقابل، بر لزوم حرکت آن به سمت نوعی برداشت غیر فنی از علم همراه با اتکا به «حکمت عملی» موجود در برداشت های تفسیرگرا تأکید می شود. یعنی برداشتی از شناخت که در آن بر شناخت وضعیتهای خاص همراه با درک امکانات در ایجاد تحول مثبت در آنها با اتکا به بینش متکی بر تجربه تأکید می گردد. [2]
دولت ها در صحنه جهانی جدا از اینکه چه ماهیتی دارند و بدون توجه به اینکه در چه دوره تاریخی قرار گرفته اند، عمل کردهای مشابهی را به نمایش می گذارند. آنچه بازیگران را حرکت می دهد از یک نظر عقلانیت رفتاری است. هر کشوری را باید یک کلیت عقلانی محسوب کرد، یعنی اینکه بر اساس منافع ملی خود تصمیم می گیرد. البته با توجه به میزان اطلاعات که تصمیم گیرندگان دارا هستند بعضی کشورها بر روی طیف عقلانیت به سوی حداکثر و بعضی به سوی دست کم عقلانیت گرایش دارند. از سوی دیگر بازیگران بر اساس الزامات حکومتی باید سیاست های خود را تشکیل دهند که مهم ترین آن الزامات بقا و تداوم قدرت است. پس هنگامی می توان صحبت از اخلاق کرد که منطق دولت و الزامات حاکم بر دولت ایجاب می کند. این بدان معنا است که اخلاق بازتاب نیازهای حکومت است و نه اینکه شکل دهنده نیازها و سیاست های او باشد. بنابراین، به نظر می رسد تأکید کشورهایی که خواهان حضور اخلاق به عنوان مرجع و تعیین کننده روابط کشورها هستند، تنها بیانگر این نکته است که آنها ضعیف هستند و برای پوشاندن ضعف خود اخلاق گرایی را پیشه کرده اند. کشورهای بزرگ اخلاق را تابع نیازهای خود می کنند. پس اگر رهبران شوروی صحبت از تلاش برای از بین بردن بی عدالتی علیه کارگران جهان می کردند به این خاطر بود که نفوذ کشور را در صحنه گیتی بگسترانند. به این ترتیب که هر زمان مفید بود، از اخلاق مایه گرفتند و هر زمان نیاز نبود آن را به فراموشی می سپردند. کشورهایی که از اصالت اخلاق در سیاست خارجی صحبت می کنند در واقع بزرگ ترین بی اخلاقی را مرتکب می شوند. مثلاً گرهارد شرودر صدر اعظم سابق آلمان، تونی بلر نخست وزیر سابق انگلستان و برلوسکونی رهبر ایتالیا که نمادهای قدرت اروپا بوده اند، دیدار با معمر قذافی را که حتی از تأمین دست کم ها در حیطه آزادی، دموکراسی و برابری برای مردمش عاجز بوده است، بسیار خرسند کننده بیان داشتند. (Crick, 1996: 43-49)
آنچه امروزه به دلیل شرایط خاص بین المللی، یعنی فقدان تعارض بنیادی بین قدرت های بزرگ برای کسب اعتبار جهانی، منزلت منطقه ای و اقتدار داخلی لازم است دسترسی به سرچشمه های قدرت است. این سرچشمه ها را باید در توان سیاسی، توان ایدئولوژیک، توان اقتصادی و توان نظامی دید. توان سیاسی بدین معنا است که تمرکز یافتگی مقررات و قوانین وجود دارد. توان ایدئولوژیک به معنای پذیرش مردم از تعریف حکومت از محیط است. توان اقتصادی برآمده از نیازهای روانی و مادی شهروندان است. توان نظامی، قابلیت جلوگیری از آسیب پذیری مرزهای مملکت قلمداد می شود. کشوری که این توانایی ها را دارد از احترام برخوردار می شود. این کشور نیاز به شعار دادن در خصوص توانمندی های خود ندارد. کشورهایی که در کار شعار دادن هستند در واقع ضعف بنیادی خود را در این مقوله را فریاد می زنند. خاصیت شعارها این است که ضعف داخلی و غربت جهانی را دامن می زند. (Hardt and Negri, 2000: 39-47)
3. گذر از دوگانه اخلاقی- غیر اخلاقی تحقق اخلاق و ارزش ها و برقراری عدالت در سطح جهان،
همواره از آرزوها و خواسته های بشر بوده است و سازمان های بین المللی را می توان طلیعه عملی شدن اندیشه انسان برای دستیابی به جهان مسالمت آمیز و عاری از بحران ها و جنگ ها دانست. این آرزو در دوران حکومت های امپراتوری و قبل از آن وجود داشته و در ساختار نظام بین الملل دولت محوری بر ضرورت و اهمیت آن تأکید شده است. در این دیدگاه، دولت در عرصه داخلی و جهانی در خدمت اخلاق می باشد و اساساً اخلاق بر سیاست تقدم می یابد و سیاست، ابزاری برای نیل به سعادت محسوب می شود . ارسطو غایت دانش سیاست را نیک بختی که رسیدن به فضایل اخلاقی است، ذکر می کند؟کانت از جمله اندیشمندانی است که به تقویت اخلاق و ارزش های انسانی در سیاست بین الملل معتقد است. از دیدگاه او، بالاترین خیر سیاسی صلح جهانی می باشد و صلح جهانی از طریق دولت اخلاقی امکان پذیر است که در این صورت، مهم ترین وظیفه دولت ترویج و حمایت از اخلاق در سطح بین المللی می باشد، به اعتقاد ایشان، همان طور که نفع شخصی، افراد را از وضع طبیعی به جامعه قانون مند هدایت کرد و سرانجام، پس از یک حالت طبیعی به ارزش ها و اخلاق روی آورد، در نظام بین المللی هم وابستگی های متقابل اقتصادی، نظام بین الملل را به سمت فدراسیون بین المللی یا جامعه ملل به صورت یک جمهوری جهانی مرکب از قدرت های دارای حق حاکمیت سوق خواهد داد.
کانت به برقراری صلح پایدار در سطح جهانی می اندیشد؛ صلحی که بر پایه اخلاق استوار است. الغای پیمان های محرمانه، خلع سلاح عمومی، عدم مداخله در امور دولت ها، محو سیاست های براندازی، برقراری روابط برابر، انعقاد قراردادهای عادلانه، خیرخواهی و غیره می تواند سرآغاز سیاست نوین بین المللی و بیان گر نقش بنیادین اخلاق بین المللی باشد.
کانت اخلاق را امری مطلق می خواند چون هیچ چیز نمی تواند بی اعتنایی ما را به وظایف اخلاقی توجیه کند، پس بی قید و شرط و مطلقاً به آنها التزام داریم. در عین حال او به تعارض عقل و خواهش های نفسانی واقف، و بر آن بود که کلیه قوانین اخلاقی به صورت اوامر ظاهر می شوند و دولت، پیش شرط حتمی هرگونه پالایش اخلاقی انسان است. (اونی، 1381: 12-8)
در نگرش اخلاقی کانت خودانگاری، خودمحوری و خودپسندی برآمده از نظام ملت- کشور وستفالیایی وجود ندارد و فاصله میان محیط داخلی و خارجی از میان برداشته می شود و همه ملت ها و دولت ها تابع سرنوشتی واحد قرار می گیرند و خیر عام جایگزین منافع و مصلحت های ملی گرایانه می شود. در اندیشه کانت، رفتار و اقدامات افراد بر حسب انجام وظیفه صورت می گیرد و مادامی که به وظیفه عمل شود، فرد با فضیلت محسوب می شود و اساس تکلیف امری اخلاقی است و از سویی، انسان برای میل به کمال، وظیفه دارد و از سوی دیگر، سعادت دیگران نیز برای فرد به عنوان غایتی الزام آور محسوب می گردد.
دیدگاه کانت دربردارنده آموزه های ایده آلیستی در نظام بین الملل است که بر هنجارهای انسانی و حقوقی تأکید می کند؛ هنجارهایی که دولت ها را موظف می سازد از اقتدار و حاکمیت ملی خود به نفع خیر عام بشری و تقویت نهادهای فراملی بکاهند و خیر خود را در چارچوب منافع عام بشری بنگرند. بر این اساس، معضلات گسترده انسان ها در عرصه بین المللی ناشی از صورت بندی و ساختار جهانی است و اصلاح ساختاری در قلمروهای حقوقی و سیاسی نه تنها مسائل جهان سیاست را سامان می بخشد، بلکه سیاست جهان را نیز اخلاقی می کند. این ساختار در قالب حکومت جهانی و مشارکت همه جانبه دولت ها در ساخت آن امکان پذیر است، به گونه ای که توزیع قدرت در آن به صورت عادلانه صورت می گیرد و فرد و دولت سعادت دیگران را نیز همانند سعادت خود می دانند. (همان، 23-21)
این در حالی است که از طرف دیگر ضعف ناشی از ناخرسندی از جایگاه بین المللی و بی اعتباری نظرگاهی منجر به آن گردیده است که بعضی از کشورها مداوماً از ماهیت روابط در سطح جهانی گله کنند. این کشورها به کرات از بی عدالتی رفتاری و قلندری بازیگران مطرح صحبت می کنند. آنچه رهبران این کشورها توجه نمی کنند این مهم است که هیچ گاه برابری بین بازیگران وجود نداشته و نخواهد داشت. به این ترتیب همیشه بعضی از کشورها ارجح هستند و صدای آنها وزن بیشتری در جهان خواهد داشت. به جای گله مندی باید سعی کرد به ترفیع جایگاه و تلطیف و ارتقای اندیشه های بیان شده پرداخت. کشورها با هم برابر نیستند، زیرا نخست ظرفیت برابر برای بهره برداری از منافع را در اختیار ندارند، دوم تعهد برابر برای تخصیص منافع به امور نظامی و دفاعی ندارند و سوم مهارت برابر برای چگونگی استفاده از منابع را فاقد هستند. با درک این واقعیت است که رهبران کشورها نباید در حیطه شکایت و گله وارد شوند چرا که در نظر رهبران کشورهای همسایه و کشورهای دشمن به بی اعتباری گرفتار خواهند شد و این منجر به کاهش فزون تر جایگاه کنونی آنان هم خواهد شد. مثلاً رابرت موگابه مداوماً از این گله داشت که انگلستان و امریکا در روابط خود با زیمبابوه از موضع زور رفتار می کنند. وقتی فردی نزدیک به نیم میلیون نفر از افراد ساکن در حومه پایتخت را که در فقر مطلق زندگی می کنند « زباله های انسانی» می نامد و با استفاده از خشونت به تخریب زیستگاه آنها می پردازد و آنها را آواره می سازد پر واضح است کشورهای مطرح از این بی سیاستی برای تضعیف او استفاده کنند. (Simbar, 2007)
ضمن اینکه در طول تاریخ بشری همیشه این کشورهای برتر نظام بین الملل بوده اند که در تحلیل نهایی تعیین کننده چگونگی قواعد بازی در صحنه جهانی بوده اند. واضح است که در مقاطعی کشورها و بازیگران کوچک موفق به تأثیرگذاری اساسی بوده اند (ویتنام شمالی، اوپک) اما در سطح وسیع باید آگاه بود که کشورهای مطرح هستند که چارچوب ها، رفتارها و نتایج را مشخص می سازند. از دولت شهرهای یونان تا امپراتوری اسپانیا این واقعیت هویدا بوده است و امروزه هم گریزی از آن نیست. پس اینکه گفته شود سیاست ها و خط مشی های فلان کشور مطرح را می توان نادیده گرفت قطعاً به تهدیدات موجودیتی منجر خواهد شد. در پارادایم نظام بین الملل، سازمان های بین المللی تعیین کننده نیستند و بازیگران غیر دولتی نیز فاقد نفوذ چندانی هستند. اینها تنها زمانی از تأثیرگذاری برخوردار می گردند که الزامات و منافع کشورهای بزرگ ایجاب کند. کشورهای مطرح را بایستی در محاسبات سیاست خارجی مورد نظر قرار داد. [3]
همان طوری که اشاره شد، یکی از موضوعات اساسی نظام بین الملل فعلی مسئله اخلاق، ارزش ها و هنجارهای اخلاقی، باورهای انسانی و میزان نقش و کارآمدی آنها در هدایت و جهت دهی به دولت های ملی است. در شرایط و وضعیت کنونی بیش از هر زمان دیگر پرسشات متعددی درباره جایگاه و نقش ارزش های اخلاقی و انسان در سیاست بین الملل مطرح می شود. نگاهی به دیدگاه رئالیست ها نشان می دهد که باید بحث ارزش های اخلاقی را از سیاست بین الملل جدا کرد و تعریف ویژه ای از آن را در محیط بین المللی ارائه داد. در حالی که ایده آلیست ها معتقدند که میان دو محیط داخلی و بین المللی جدایی وجود ندارد و قواعد و هنجارهای داخلی را می توان در محیط بین المللی به کار گرفت. [4]
گرچه در بسیاری از کشورها ایدئولوژی وجود دارد اما از آنجا که درباره آن تصمیم سازی و تصمیم گیری صورت نمی گیرد، هدف سیاسی واقع نمی شوند، در حالی که در کشوری مانند امریکا هر تصمیم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ملهم از ایدئولوژی است که در این صورت مفهوم منافع ملی عوض می شود. می توان گفت که روشنفکران فرانسه دنیا را مخاطب خویش دانسته و لحنی ایدئولوژیک دارند. ولی این ایدئولوژی هدف سیاست خارجی فرانسه واقع نشده است، چرا که درباره آن تصمیم اتخاذ شده است. حکومت هایی که اهداف بلند مدت جهانی دارند، بالاترین ارزش را برای آن قائل نیستند مگر آنکه هدف های مذکور برای فلسفه سیاسی یا ایدئولوژی آن دولت اهمیت داشته باشد که در این صورت ممکن است هدف هایی حیاتی تلقی شوند. به عنوان نمونه دولت هایی که برای دستیابی به هدف های بلند مدت جهانی کار می کنند، که می توان به ایران و امریکا اشاره کرد. (Simbar, 2008)
تأکید بر ملت و ستایش آن به عنوان یک آیین، آثار و پیامدهای گسترده ای را برای سیاست بین الملل به همراه داشته است. ملی گرایی در قرون نوزدهم و بیستم هم سبب اتحاد و انسجام ملت شد و نظام بین الملل دولت محوری را حفظ کرد و هم منازعات، بحران ها و جنگ های متعددی را به وجود آورد به نحوی که ناسیونالیسم افراطی منشاء امپریالیسم و توسعه طلبی در قرن بیستم شد که مصداق آن، سیاست های فاشیستی آلمان هیتلری و بروز جنگ جهانی دوم در سال 1939 میلادی می باشد. در واقع، پیوند ناسیونالیسم با قدرت دولتی به کاربرد ابزاری آن در روابط بین الملل از سوی دولت ها منجر گردید. این رژیم ها با تکیه بر نمادهای نژاد محور ناسیونالیستی، الگوهای خالص شهروندی و دفاع از برتری بعضی مردم نسبت به دیگران، احساسات ناسیونالیستی را استثمار کرده و آنها را به نوع کاملاً متضادی از ناسیونالیسم تبدیل نمودند. به نحوی که انحصار طلبی، بیگانه ستیزی، توسعه طلبی در ساختار نظام بین الملل ترویج یافت. در اینجا بر عقلانیت به عنوان مبنای رفتاری دولت ها تأکید شد و این امر تا حد زیادی مقوله اخلاق، ارزش ها و امور معنوی در سیاست خارجی دولت ها را به حاشیه راند، زیرا عقلانیتی که در این نظام محوریت یافت مبتنی بر محاسبه سود و زبان مادی و معطوف به دستیابی به بیشترین میزان رفاه بود.
اصل سودمندی رفتار از دو جهت نظری و عملی قابل بررسی است. در اصالت سودمندی عملی، همیشه احکام و داوری ها در سطح سطح اند و موضوع این است که در فلان شرایط خاص، کدام رفتار موجب بیشترین رفاه می گردد. ولی اصالت سودمندی نظری، دارای دو مرحله است: نخست، اینکه آیا چنین عملی بر طبق فلان قاعده اخلاقی پذیرفته شده، درست است یا نه؟ دوم، اینکه آیا واقعاً مراعات آن قاعده اخلاقی موجب رفاه بیشتری خواهد شد یا خیر؟ (سیمبر، 1378)
در این دیدگاه، تأمین منافع ملی با استفاده از عقل ابزاری، مورد توجه دولت ها به ویژه دولت های تأثیرگذار بر معادلات جهانی قرار گرفت و به دولت به عنوان ابزار و دستگاهی برای دستیابی هرچه بیشتر به اهداف رفاهی نگریسته شد. تعبیه بهترین و کارآمدترین وسایل برای امحای نسل بشر هم رفتاری عقلانی به معنای ابزاری آن است و دولت می تواند برای نیل به اهداف خود، ابزارهای کارآمد و سودمندی را برگزیند و رفتارهای خود را عقلانی کند. در این راستا اخلاق و ارزش ها نیز در خدمت منافع ملی قرار می گیرد و از آن به عنوان یک ابزار استفاده می شود. (Laclau, 2000: 3-4)
در نگرش اخلاقی کانت خودانگاری، خودمحوری و خودپسندی برآمده از نظام ملت- کشور وستفالیایی وجود ندارد و فاصله میان محیط داخلی و خارجی از میان برداشته می شود و همه ملت ها و دولت ها تابع سرنوشتی واحد قرار می گیرند و خیر عام جایگزین منافع و مصلحت های ملی گرایانه می شود. در اندیشه کانت، رفتار و اقدامات افراد بر حسب انجام وظیفه صورت می گیرد و مادامی که به وظیفه عمل شود، فرد با فضیلت محسوب می شود و اساس تکلیف امری اخلاقی است و از سویی، انسان برای نیل به کمال وظیفه دارد و از سوی دیگر، سعادت دیگران نیز برای فرد به عنوان غایتی الزام آور محسوب می گردد. (Allison, 1983)
دیدگاه کانت در بردارنده آموزه های ایده آلیستی در نظام بین الملل است که بر هنجارهای انسانی و حقوقی تأکید می کند؛ هنجارهایی که دولت ها را موظف می سازد از اقتدار و حاکمیت ملی خود به نفع خیر عام بشری و تقویت نهادهای فراملی بکاهند و خیر خود را در چارچوب منافع عام بشری بنگرند. بر این اساس، معضلات گسترده انسان ها در عرصه بین المللی ناشی از صورت بندی ساختار جهانی است و اصلاح ساختاری در قلمروهای حقوقی و سیاسی نه تنها مسائل جهان سیاست را سامان می بخشد، بلکه سیاست جهان را نیز اخلاقی می کند. این ساختار در قالب حکومت جهانی و مشارکت همه جانبه دولت ها در ساخت آن امکان پذیر است، به گونه ای که توزیع قدرت در آن به صورت عادلانه صورت گیرد و فرد و دولت سعادت دیگران را نیز همانند سعادت خود بدانند. (سالیوان، 1380، 82)
دستاورد
به نظر می رسد در وضعیت کنونی که جهان در حالت وابستگی های متقابل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به صورت متقارن یا نامتقارن قرار دارد، بیش از هر زمانی حرکت به سمت تحقق بخشیدن به ایده های انسانی در سطح اخلاق و ارزش های انسانی تقویت شده است، از طرفی، مسائل بشری همانند تبعیض و بی عدالتی، جنگ و بی ثباتی، جنایت، مواد مخدر و غیر جهانی شده و اقدامات جمعی جهانی برای رفع آنها ضروری است و از سوی دیگر، جهان در عصر فرا اطلاعات بیش از هر زمانی به هم تنیده شده و آگاهی های ملت ها نسبت به مسائل سیاست بین الملل افزایش یافته است و این امر می تواند زمینه های توجه به اخلاق و تقدم یافتن آن به سیاست را تقویت نماید و بشریت را به خواست و آرزوی دیرینه اش یعنی ساخت جامعه جهانی بر مبنای عدالت و برابری نزدیک سازد. به عبارت دیگر می توان گفت بشریت تجربه و ساختار قدرت امپراتوری و دولت ملی را در پیش روی دارد. ساختارهایی که در قاموس خود همواره اخلاق و ارزش ها را به حاشیه رانده و یا از طریق محدود ساختن، آن را تضعیف یا سرکوب نموده است و در صورت لزم، معنی و مفهوم خاصی به آن داده و در راستای اندیشه ها و آرزوهای بشری و قرائت مجدد از نفع مشترک و توجه به انگیزه ها، انگیخته ها، باورها، ارزش ها و اخلاق می تواند نحوه توزیع قدرت در سطح جهان را تحت تأثیر قرار داده و تحت این شرایط وضعیت مناسبی را برای توجه نمودن به ارزش ها و اخلاق فراهم سازد. هر چند موانع و چالش های آن را نیز نمی توان نادیده گرفت. به نظر می رسد که میراث سیاست مدرن، و در کل رشته های تخصصی شده علوم، قابل بازاندیشی اند، نه تنها با معیارهای درون رشته ای، بلکه با نگرش سیاسی- انتقادی بینا رشته ای؛ نقد سیاست با گفتمان های اخلاقی، نقد علم با جامعه شناسی و تحلیل اهداف بشری علم، تحلیل فنّاوری از منظر سیاست زیست محیطی و غیره. بنابر این، باز اندیشی میراث سیاست مدرن را، شاید، بتوان با نقد فلسفی انتقادی سیاست مدرن ممکن ساخت. زیرا، فلسفه سیاسی بنیادهای اعمال و نظریه های سیاسی ما را مورد پرسش قرار می دهد. آیا می شود در نقد فلسفه سیاسی، در کنار کارکرد نظام سیاسی، از سعادت بشری، به عنوان یک هدف، در درون نظام های سیاسی صحبتی نکرد؟این اندیشه غلط است که بتوان سیاست را با قوانین خودش مورد نقد قرار داد. وقتی سیاست، اهداف و ابزار خود را نمی خواهد بیرون از قواعد داخلی اش تعریف کند و روابط اش را با سعادت بشری بر اساس ارزش ها مبهم سازد و حتی انکار نماید باید که به نقد سیاست نشست. از لحاظ اجرایی و عملی نیز نظام بین الملل نیازمند شکل دادن و تقویت و پررنگ کردن « جامعه مدنی جهانی» است، که در آن شالوده های غیر حکومتی مانند سازمان های مردم نهاد بین المللی تقویت شده اند. برای گذر از این وضعیت کنونی که در آن شاهد دوگانگی و تعارض سیاست و اخلاق هستیم لازم است که به تقویت نهادهای مدنی و مردمی و محدود کردن عرصه قدرت مداری دولت ها پرداخت. البته که در شرایط کنونی تحقق این اندیشه بسیار ایده آلی و اتوپیایی است و گذر از این دو گانه اخلاقی راهی پر فراز و نشیب است.
پاورقی ها :
(1) Constructivism
(2) Kratochwil
(3) Onuf
(4) Wendt
(5) Intersubjectivity
(6) self- help
(7) positivist
پی نوشت ها :
[1] حتی دولت دموکراتیکی مانند سوئیس یا بلژیک، ناگزیر است که با دولت عربستان سعودی که زنان حتی اجازه کار در بیرون از خانه را در آن کشور ندارند، رابطه خود را محکم نگه دارد. زیرا، سعودی یکی از کشورهای اصلی تولید کننده نفت است. ما نمی توانیم، چینی ها، روس ها و مصری ها را به دلیل حکومت های غیردموکراتیک و ظالمانه شان نادیده بگیریم. آنها بخشی از نظام اقتصادی، سیاسی و امنیتی بین المللی هستند. سیاست هنجاری نمی تواند فارغ از این منطق عمل کند. از این خاطر، برای همکاری کشورها روی ارزش های مشترک تکیه می شود، به منظور ارزش های مشترک نظامی مشابه باعث همکاری دولت ها می شود، مانند: زدودن فقر و مبارزه با مواد مخدر.
2. مکتب انتقادی با تأکید بر زمینه مند (conceptuality) بودن شناخت، آن را به علم مدرن با کنترل و نظارت مرتبط می نماید، و ایدئولوژیک بودن، آن را مورد تردید قرار می دهد و بر تکثر شناخت و رابطه آن با علائق و منافع خاص تأکید دارد. پسا تجددگرایان یا پساساختارگرایان از این فراتر رفتند و با نفی هرگونه شالوده ای به عنوان معیار قضاوت درباره دعاوی شناختی که خارج از چارچوب زبان و گفتمان قرار می گیرد، اثبات گرایی و کل پروژه علمی را نفی می کنند. ولی سازه انگاران به نوعی معرفت شناسی اعتقاد دارند و در میانه نفی کلی شناخت و علم، و باور به برداشت های سنتی آن قرار می گیرند.
3- شعار هنری سوم در سده 1700 این ایده را واضح می سازد : « هر کشوری را که من به آن ملحق شوم و متحد گردم در غایت غلبه خواهد کرد.»
4- البته همان طوری که در این نوشتار اشاره شد، برای تبیین موضوع ابتدا باید مشخص گردد که مفهوم اخلاق چیست؟ آیا می توان از معیارهای اخلاقی محیط داخلی در محیط بین المللی استفاده کرد؟ چه دیدگاه هایی درباره اخلاق بین المللی وجود دارد؟ چه وضعیتی اخلاقی، و چه وضعیتی غیر اخلاقی است؟ آیا اخلاق در وضعیت های عادی، بحرانی و جنگ به یک معناست؟ بایدهای اخلاقی نظام بین المللی از کجا نشأت می گیرد؟ ملاک رفتار اخلاقی دولت ها، عقلانیت است یا تکلیف، میان اخلاق و حقوق بشر، اخلاق و احترام متقابل و عدم مداخله در امور کشورها چه نسبتی وجود دارد؟ اخلاق در جهان فرا اطلاعاتی و فرا صنعتی از چه جایگاهی برخوردار است؟
الف- فارسی
اتکینسون، آر، اف، 1369، فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوی نیا، تهران: مرکز ترجمه و نشر کتاب.
آشوری، داریوش، 1362، دانشنامه سیاسی، تهران: مروارید.
اونی، بروس، 1381، نظریه اخلاقی کانت، ترجمه علی رضا آل بویه، قم: بوستان کتاب.
بشیریه، حسین، 1382، عقل در سیاست، تهران: نگاه معاصر.
سالیوان، راجر، 1382، اخلاق در فلسفه کانت، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو.
سیمبر، رضا، 1378، سازمان های غیر دولتی و نفوذ آنها در جامعه جهانی، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال چهاردهم، شماره سوم و چهارم، آذر و دی.
سیمبر، رضا، 1380، تحول در نظام بین الملل و کار ویژه های ملت- دولت، فصلنامه سیاست خارجی، سال پانزدهم.
سمیبر، رضا، 1382، دموکراسی فراملی، رهیافت های مطرح و افق های فراسو، فصلنامه سیاست خارجی، سال هفدهم، تابستان.
سیمبر، رضا و قربانی، ارسلان، 1386، آرامش قبل از طوفان: فشارهای انقلابی و حکمروایی جهانی، پژوهشنامه علوم سیاسی، شماره 3.
سیمبر، رضا و قربانی، ارسلان، 1387، روابط بین المللی و دیپلماسی صلح در نظام متحول جهانی، تهران: انتشارات سمت، زمستان.
مشیرزاده، حمیرا، 1385، تحول در نظریه های روابط بین الملل، تهران: انتشارات سمت.
مورگانتا، هانس جی، 1374، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
مونتسرات، گیبرنا، 1378، مکاتب ناسیونالیزم، ترجمه امیر مسعود اجتهادی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
ب- انگلیسی
Allison, H., (1983) Kant's Transcendental Idealism, New Haven: Yale University Press.
Badiou, A., (2001) Ethics, London: Verso.
Cahoone, L., (2002) Introduction' to From Modernism to Postmodernism, London: Routledge.
Crick, B., (1996) In Defense of Politics, London: Penguin.
Hardt and Negri (2000) Empire, New York: Harvard University Press.
Laclau, E., (2000) Contingency, Hegemony, Universality, London: Verso.
Simbar, Reza., (2007), Civil Society and Islamic Identity, IX Intrnational Conference on European Culture, Pampelona, Spain, 24-27 October.
Simbar, Reza., (2008) "Changing Role of Islam in International Relations", Journal of International and Area Studies, Vol. 15, No. 2, December.
منبع: ذاکریان، مهدی؛ (1390)، اخلاق و روابط بین الملل، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)