مترجم: هوشنگ فرخجسته
1-انگیزه ستیزه جویی و پرخاشگری
گروههای انسانی بعضاً در اثر انگیزه ستیزه جویی به هیجان می آیند. این انگیزه ها، همان گونه که ملاحظه شد، حالت روحی جمعی است که اکثریت اعضای گروه را به جنگ یا لااقل اندیشه جنگ متمایل می سازد.ویژگی جوامع انسانی آن است که همواره در انتظار جنگند. اما این بدان معنا نیست که آنها همواره جنگ را می طلبند. کسی که دیروز جنگجو بود امروز شاید صلح را ترجیح دهد و البته بعید نیست که مدتی بعد پرخاشگری خود را که موقتاً فروکش کرده باز یابد.
وجدان جمعی بر پایه کدام ملاحظه ها و استدلالها معتقد می شود که جنگ در یک لحظه معین ضرورت می یابد؟ چگونه و در چه شرایطی رهبران و مردم خواهان جنگ می شوند؟
رشته تحقیقاتی که در ایالات متحد انجام شده، می تواند نقطه شروع تفحص ما باشد. این تحقیقات نشان می دهد که رابطه نزدیکی بین پرخاشگری. سرخوردگی وجود دارد. احساس سرخوردگی موقعی ایجاد می شود که مانعی-هر نوع مانعی- ما را از ارضای یک تمایل یا رسیدن به یک هدف باز دارد. خشم و غضب ناشی از سرخوردگی نیست. مثلاً زیردستی که رئیسش اورا آزرده است، با کتک زدن همسر و فرزندانش عقده دل خود را خالی می کند.
بدین ترتیب، لوین (1) و شاگردانش یک تناسب آماری حقیقی بین نوسانهای ارزش کتان و تعداد «مثله کردن(2)» برقرار می کنند. به عبارت دیگر، محرومیت اقتصادی، پرخاشگری را که علیه ضعیف ترین عنصر بروز می کند، تشدید می کند. در حیات سیاسی، پرخاشگری زمینه نارضایتی از طبقات رهبری، ادارات دولتی یا حزب سیاسی صاحب قدرت را مساعد می کند. شرایط بد اقتصادی، تنزل سطح زندگی، بیکاری، و غیره، در کشورهای دموکراتیک به موفقیت جناح مخالف منجر می شود. در «میدل وست» امریکا سرشماری نشان داده که حزب صاحب قدرت در دوره های خشکسالی معمولاً در انتخابات شکست خورده است.
با وجود این، جالب توجه است که واکنشهای ناشی از سرخوردگی گاه شکلی به خود می گیرند که آن را می توان افسردگی نامید. در همین موقع است که تسلیم و رضا جای پرخاشگری را می گیرد و ملاحظه می کنیم که افراد را لحاظ ذهنی عقب رفته، و از لحاظ فعالیت فکری به حالتی ابتدایی تر و پست تر باز می گردند.
اگر فرد را مستقلاً در نظر بگیریم، بی تردید پرخاشگری با نیرومندی جسم مرتبط خواهد بود: مرد جوان قوی انسان شریر. در میان تمام حیوانات-حتی انسانها-مردان جوان زورمند بوِیژه آشوب طلب و جنگجو هستند. با این حال، زمانی که واکنشهای پرخاشگرانه جمعی را بررسی کنیم، مسائل جنبه دیگری پیدا می کنند. انسان به محض اینکه در یک گروه قرار می گیرد، واکنشهای پرخاشگرانه منظم تر شده و ظاهراً روندی خودکار و ناآگاه می یابند. از این امر منطقاً می توان چنین نتیجه گرفت که این خودکاری به نسبت کثرت گروه زیادتر می شود. و ما به پدیده اجتماعی بر می خوریم که توجه پیشگامان جامعه شناسی را سخت جلب کرده است: پرخاشگری توده ها (غارت، مثله کردن، و طغیانهای گوناگونی که در جریان آنها توده های مردم تحت تأثیر خشم ناگهانی به تکه تکه کردن، تخریب، قتل عام، و نظایر آن مبادرت می ورزند). با این حال، مطالعه دقیق نشان می دهد. که توده ها طبیعتاً بیشتر منفعل، مطیع، و همرنگ هستند و ابزار خشونت آنان معمولاً یا نتیجه تبلیغات عقیدتی قبلی یا رفتاری قراردادی است. مراسم خلسه و عیاشی، مانند جشنهای کوروبوری استرالیایی یا تام-تام قبایل ابتدایی، نیز از آن مقوله اند. شرکت کنندگان از قبل می دانند که از خود بیخود خواهند شد.
انگیزه ستیزه جویی، بر عکس پرخاشگری یک فرد یا یک گروه کوچک، عمیق و با دوام است و یک عمل خشونت آمیز ناگهانی نیست، به طوری که آن را می توان یک حالت روحی نامید. این انگیزه ستیزه جویی جمعی احساس نیازی است که در یک دوره مبارزه و انهدام به وجود می آید، اعتقادی است که شاید فقط نوعی تسلیم در برابر یک مصیبت عمومی اجتناب ناپذیر باشد. موقعی که صحبت از انگیزه های ستیزه جویی در میان است، ستیزه جویی، بر حسب اعتقادات گروه، به غیر منتظره ترین شکلها در می آید. هر ملتی می تواند خود را سرخورده تصور کند، چرا که «سن گرال(3)» را در اختیار ندارد یا اینکه می خواهد «اماکن مقدسه» را اشغال کند. همچنین، هر ملتی می تواند خود را متقاعد کند که راه نداشتن به فلان دریا یا نداشتن چاههای نفت غیر قابل تحمل است. باز ممکن است که ملتی نتواند نسبت به نهادها یا اعتقادات متفاوت همسایگان خود با نظر اغماض بنگرد.
همین تنوع انگیزه هایی که زمینه پرخاشگری جمعی را مساعد می کنند، این فکر را در ما به وجود می آورند که انگیزه های یاد شده تنها دستاویز یا به بیان درست تر علل اتفاقی پرخاشگری جمعی هستند. به همین دلیل است که انگیزه ستیزه جویی در بیشتر مواقع فریبنده به نظر می رسد. این انگیزه نوعی خود فریبی است. بنابراین باید در باره اینکه آیا پرخاشگر مذکور زیربنایی محکمتر و پایدارتری دارد یا نه، تحقیق کرد.
روانکاوی انگیزه های ستیزه جویی
برخی کوشیده اند-هرازگاه موفقیتی هم به دست آورده اند- تا انگیزه ستیزه جویی را به عقده هایی مرتبط کنند که اساس روش روانکاوی است. در میان این عقده ها، به عقده شکست، گناهکاری، و احساس حقارت در اشکال مختلف آن، اشاره کرده اند.احساس شکست غالباً به عقده گناهکاری طبیعی یا ماوراءطبیعی مربوط است. این احساس تقصیر، عدم موفقیتها، ناکامیها، و بدبختیها را به گردن شخص یا اشخاص موهوم می اندازد. در این میان حالت ما سعی می کنیم که مسئولیت حادثه ای که به ما صدمه زده و ما علت حقیقی آن را نادیده می گیریم، به گردن دیگری بیندازیم. از سوی دیگر، احساس گناهکاری، متقابلاً فکر مجازات الاهی را در انسان به وجود می آورد و او را، اگر نگوییم خواستار، لااقل ناخودآگاه آماده پذیرش بدبختی می سازد. در سایر موارد، عقده گناهکاری به صورت میل به تعالی بروز می کند. عقده گناهکاری به صورت ابزار شجاعت در می آید و فرد خود را برای اطرافیان برای یک اثر، برای میهن، و غیره فدا می کند. اما حتی این فداکاری غالباً با عناصر مغشوشی درهم آمیخته است که از منشأ آن ناشی می شود. قهرمان در آرزوی فداکاری است ولی ممکن است به جنایتهای جدیدی دست بزند تا خود را شایسته مجازات بیشتر بداند(4): «مثلاً قهرمان جنگ می تواند احساس دوگانه یک قربانی و یک آدمکش را داشته باشد: او فداکاری و جنایت را، در آن واحد، در ذهن ناخودآگاه خود می پذیرد: در واقع، جنایت انگیزه فداکاری را تقویت می کند.»
درباره احساس حقارت باید بگوییم که این احساس می تواند ریشه های متعددی داشته باشد. این ریشه ها به نحو تحسین برانگیزی توسط «آدلر(5)» و «الیویه براشفلد(6)» مورد تحلیل قرار گرفته اند. نتیجه اصلی احساس حقارت این است که در بسیاری از مواقع تمایلی مبرم به جبران را ترغیب می کند: انسان در اثر غرور می کوشد تا بیش از توان خود کار کند و ناراحتی خود را از بابت کمبودهایی که دارد، تسکین دهد. مثلاً ملتی که خود را عقب مانده تر و فقیرتر از همسایگانش می داند، با افزایش نیروی قهار خویش واکنش نشان می دهد.
انگیزه ستیزه جویی گاه از احساس عدم امنیتی که بر جهان معاصر حکمفرماست، ناشی می شود. این احساس عدم امنیت می تواند افراد را به سمتی رهنمون شود که فاجعه واقعی را به تشویش دائمی ترجیح دهند. در این حالت عقده ای وجود دارد که می توان آن را عقده «داموکلس(7)» نامید.
ما در جای دیگر کوشیده ایم تا نشان دهیم که منشاء رفتارهای روانی هر نسل، در عقده هایی است که از امور اجتماعی و تاریخی نشأت گرفته و عمیقاً ایام کودکی شخص را تحت تأثیر قرار داده اند. به همین جهت است که هر نسل جدید متأثر از حوادثی است که به سن بلوغ یا پختگی نسل قبل مربوط می شود. و نیز به همین سبب است که واکنشهای انفعالی ایجاد می شود. این واکنشها از عقده هایی ناشی می شوند که ضربات روحی ناشی از حوادث دوران کودکی آنها را تشدید کرده اند. باری، در بین تمام آشوبهای اجتماعی، جنگ بیش از همه ضربه روحی وارد می آورد، ولی در عین حال راه حل فاجعه آمیز و مطلوبی است که شدیدترین عقده های جمعی ما به سوی آن کشیده می شوند.
2-رفتار رزمندگان
ویژگی جنگ آن است که شما را بلادرنگ به دنیای روانی دیگری وارد می کند. در این دنیای جدید، ارزشها دگرگون و طرز تفکرها در معرض تحول واقع می شوند. کسانی که با مجازات اعدام مخالفند و از مجازات شریرترین جنایتکاران یکه می خورند، اعزام میلیونها جان معصوم را به قربانگاه امری طبیعی می انگارند. اقتصاد دانهایی که کمترین اسراف را ناشایست می دانند، انهدام کامل شهرها و به هدر دادن بی حاصل میلیاردها سرمایه را طبیعی می پندارند. اذهانی که به انتقاد و آزادی خو گرفته اند، بلادرنگ اطاعت انفعالی، قضا و قدرگرایی، تن دادن به سخت ترین چیزها، و ... را می پذیرند. دنیای روابط اجتماعی چهره عوض می کند و به گونه ای کاملاً متفاوت با دوران صلح جلوه می کند.به همان گونه که روانشناسی فاتحان را از روانشناسی مغلوبان متمایز می کنیم، لازم است که رواشناسی مهاجم را نیز اساساً از روانشناسی فرد مورد تهاجم تمیز دهیم. این را هم بگوییم که تمیز این دو مقوله از هم غالباً دشوار است، چرا که دولتمردان یا مورخان تا آنجا که توان دارند تلاش می کنند تا جنگهای تهاجمی را جنگهای دفاعی مشروع جلوه دهند. اما ظاهراً چنین به نظر می رسد که قصد و مراد جنگیدن یا حمله ور شدن همواره در یکی از طرفین قویتر است.
رزمنده می تواند یک مشمول، مزدور، داوطلب، یا سرانجام یک متعصب باشد. فرد مشمول روحیه تسلیم دارد. این تسلیم می تواند با قاطعیت، شجاعت، نفرت، و غیره همراه باشد یا نباشد. فرد مزدور که جنگیدن را یک حرفه می داند، تمایل دارد که در آن ارتشهای حرفه ای در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، جنگهایی هستند که قربانیان آنها، حداقل در میان سربازان، کمتر از سایر جنگهاست. مثالی که این گرایش را بهتر نشان می دهد مثال مزدوران و سربازان دوره رنسانس ایتالیا یا بعضی ارتشهای جدید مانند «سرداران چینی» است که نبرد آنها تنها برای مردم غیر نظامی زیانبار و مرگ آفرین بود وآنها را در معرض غارت، مصادره اموال، اسارت، و غیره قرار می داد. حالت فرد داوطلب پیچیده تر است: بی تردید جنگ برای داوطلب از جاذبه خاصی برخوردار است، زیرا او با روی گشاده آن را می پذیرد و در آن شرکت می کند. اما جنگ فی نفسه یک هدف نیست. فرد داوطلب برای دفاع از یک آرمان وارد جنگ می شود. داوطلب حقیقی، داوطلبی است که خود را در منازعه ای معین درگیر می کند و بعد، یعنی پس از پایان جنگ، چون احساس می کند که وظیفه اش را انجام داده است، به کانون خانوادگی خود باز می گردد.
از لحاظ فکری، سرباز از بار سنگین تردید و دودلی رها شده است. وظیفه او همواره روشن است. به قول آلفرد دووینی (8) «اسکادران من هر کجاست، وظیفه من هم در همان جاست. علاوه بر این، سرباز از حرفه عالی خودآگاه است. سرباز، مورد احترام و گاه تحسین همشهریهای خود قرار می گیرد و هنگامی که به عنوان فاتح در کشور دشمن است مورد احترام ترس آلود ساکنان آن کشور واقع می شود. سرانجام، سرباز جوان بیشترین کشش عشقی را برای زنان دارد.
3-رزمندگان و سلسله مراتب اجتماعی
حمل سلاح، امتیاز خاص طبقات رهبری است و سربازان نیز با حمل سلاح همواره کم و بیش خود را با رهبران همانند می کنند، زیرا سربازان مظهر طبقات حاکمه هستند. به نظر «سیمون دوبووار(9)» و «الیویه براشفلد»، یکی از دلایل مهم وجود عقده حقارت در زنان این است که آنان به طور سنتی در جنگ شرکت نمی کنند: «در عالم بشریت، نه آن جنسی که جان می دهد، بلکه آن جنسی که جان می ستاند برتر پنداشته می شود.»رفتار متهورانه بی چشمداشت، که پس از شهسواران جهانگرد(10) کمتر به چشم می خورد، از آغاز قرن نوزدهم همراه با «رومانتیسم(11)» حیات دوباره یافت. این رفتار از مخاطره جویی و عدم علاقه به زندگی عاقلانه و منظم ناشی شده است. برای مرد جوانی که اضطرابهای ماورأ طبیعی روح او را آشفته کرده و آزار می دهد قبول خطر جنگ یک راه گریز از پرسشهای مشوش کننده است. کسی که این راه را بر می گزیند، نهایتاً خود را آلت فعل سرنوشت می پندارد. نوعی سرمستی تاریخی نیز وجود دارد که هر کس بی تردید مطابق میل خود و به نفع خویش آن را تفسیر می کند. گرایشهای رومانتیک، از آن گونه که در شیفتگان قهرمانیگری همچون «شاتوبریان(12)»، «بایرون(13)»، «دانونتسیو(14)» و «بارس(15)» وجود دارد، به هواداران و دوستداران آنان اجازه می داد تا شور و شوق باطنی خود را بپرورند، یعنی، تمایلات درونی خود را ناشی از مشیت الاهی و عین خواست خداوند تلقی کنند. باری، میل به ستیزه جویی در زمره نیرومندترین امیال ماست، زیرا یک میل جمعی است. بنابراین، چنین طرز تفکری برای توسعه جنگها بی نهایت مناسب است.
جنبه اخلاقی غیرقابل انکاری در جنگها وجود دارد. حتی سرسخت ترین صلح طلبان نیز نمی توانند انکار کنند که جنگ فضایل حماسی و والا را برنمی انگیزد: شجاعت، فداکاری، وفاداری، دوستی بین رزمندگان، راستی و درستی، بشریت، در تمام تمدنهای مختلف، همواره به فضلیتهای اخلاقی جنگ واقف و برای آنها ارزش بسیار زیادی قائل بوده است.
در جوامعی که بر نظام کاست مبتنی هستند، یا در جوامعی که سلسله مراتب اجتماعی به نظام کاست تمایل دارند، فضیلتهای جنگی فقط به گروههایی که نسل اندر نسل سرباز هستند نسبت داده می شود. این گروهها با دقتی توأم با وسواس، احساس شرف و نیکنامی، مردانگی، شجاعت و بی باکی را می پرورند و خود را امانتدار این فضیلتها می دانند. در اساطیر هند، طبقه رزمندگان، بلافاصله پس از طبقه بر همنان واقع می شود و شاهزادگان و شاهان معمولاً از همین طبقه سر برمی آورند، دلیل ساختار فئودالی، مالکیت (16) نظامی است: زمینها بین خانواده های رزمندگان تقسیم می شد تا آنان برای شاه خدمت نظامی کنند یا از کشاورزان محل دفاع کنند. حتی ملتهایی که به خاطر فعالیتهای تجارتی خود شهرت یافته اند، شجاعت نظامی را گرامی می دارند و آن را غالباً مکمل موفقیت تجاری می دانند: پسران طبقه اشراف بازرگان و نیز، غالباً افسر در سپاهیان یا ناوگانهای جمهوری و نیز خدمت می کردند. در جمهوریها و حکومتهای سلطنتی دمکراتیک، از قبیل حکومت «لویی فیلیپ(17)»، «ویکتور امانوئل(18)»، یا «جمهوری سوم(19)»، و آلمان زمان «ویلهلم(20)»، طبقه بورژوا بسیار تمایل داشت که پسرانش به درجات بالای نظامی برسند.
این پرسش فضیلتهای رزمی که خصیصه تمام حکومتهای اشرافی و مورد علاقه جوانان همه طبقات می باشد، تا چه حد می تواند یکی از علل بروز جنگ محسوب شود؟ با این حال، بخوبی می توان درک کرد که ممکن است طبقات اشراف سلحشور، جنگ طلب نباشند. اشراف مزبور ممکن است بشدت احساس غرور کنند، از خود راضی باشند و فکر کنند که آزمایش خود را پس داده اند، و در گذشته به اندازه کافی افتخار به دست آورده اند و نیازی به کسب افتخارات جدید ندارند.چنین است که اسپارتیها، سرانجام به ملتی صلح طلب تبدیل می شوند.
طبقه رزمنده فاتحی که از ثمره پیروزی خویش و از موقعیت خود به عنوان مصرف کننده درجه یک-موقعیتی که ناشی از پیروزی است-بهره می گیرد، ممکن است سرشار از سلم و صفا باشد. اما زندگی نظامی، بویژه برای افراد رده های پایین، بیشتر با فشار و خشونت همراه است. سختیهای زندگی در سربازخانه، بیگاریها، تمرینهای خاص مقاومت در برابر شداید، و بی توجهی به رنج و درد دیگران، اساس تربیت جوانان مشمول خدمت وظیفه را تشکیل می دهد. برخی ادعا کرده اند که زوال رفتارهای نیکوی قرون هفدهم و هجدهم با احضار مشمولان و گسترش خدمت نظام آغاز شده است. «رنان(21)» می گفت: «هر کس گذارش به سربازخانه بیفتد ظرافت طبع خود را از دست می دهد.»
زندگی سربازی قبل از هر چیز، روحیه خشونت را تقویت می کند. زندگی سربازی، به موازات احساس خطر، این تمایل را در انسان به وجود می آورد که از امتیازات موجود بسرعت بهره گیرد و در این راه از هیچ کس و هیچ چیز ملاحظه نداشته باشد: «برای کسی که لحظه ای زندگی می کند، زمان مفهومی ندارد. غرامتها آینده موهوم به نظر می رسند و تنها دم است که غنمیت شمرده می شود و اگر بخواهیم تعبیری را که در اینجا مناسبتی دو چندان دارد به کار بریم، باید بگوییم که هر لذتی در واقع نوعی غلبه بر دشمن است. هر کسی براحتی می تواند دریابد که این قرعه لذت و مرگ الزاماً عامل فساد است.»
4-رفتار رهبران
نقش رهبران در جنگها بیشتر از نقش رزمندگان مورد مباحثه قرار گرفته و می گیرد. این یکی از بحث انگیزترین مسائلی است که در جامعه شناسی مورد توجه قرار گرفته است. جامعه شناسی در پی دانستن آن بوده است که آیا رهبران صرفاً دنباله رو انگیزه ها و تمایلات مبهم توده ها هستند، یا اینکه، برعکس، نظریات خاصی را به طور قاطع به آنها تحمیل می کنند.نخستین تفاوتی که باید قائل شد، اختلاف بین طبقه رهبری و نخبگان است. طبقه رهبری دارای اقتدار و قدرت عمل است، لیکن لزوماً از لحاظ فکری و فنی از توده ها برتر نیست. به همین دلیل، توده ها معمولاً خود را به رهبران خویش نزدیکتر می بینند تا به نخبگان جامعه. بر عکس نخبه از توده فاصله می گیرد. در واقع نخبگان افرادی هستند که شناختی وسیعتر دارند و از روحیه ای خلاق و فعالیتی بیش از حد متوسط برخوردارند، اما در بیشتر مواقع هیچ گونه قدرتی اعمال نمی کنند.
این اختلاف که به نحو بسیار روشن از سوی «سن سیمون» بیان شده است، این تصور را به وجود می آورد که رهبران عموماً بیشتر تابع طرز تفکر محیط هستند نه خالق یا دگرگون کننده آن. تولستوی می گوید نمی توان باور کرد که صرف هوی و هوس یک رهبر یا یک اقلیت کوچک می تواند ملتی را که یکپارچه صلح طلب است واقعاً به جنگ وادارد. این حالت، به موقع، در دوران جنگ بین دودمانهای سلطنتی یعنی زمانی که شاهزادگان با ارتشهای کوچک مزدور خود با هم می جنگیدند، قابل درک بود، اما شکل گسترده منازعات دنیای معاصر، مشارکت صمیمانه-اگر نگوییم مشتاقانه-تمام ملت را ایجاب می کند. همچنین می توان گفت که رهبران هرگز انگیزه قاطع یک منازعه نیستند، بلکه ایشان همواره فقط آرزوهای پنهان و خفته مردم خود را برمی آورند. بی تردید وقتی که اوضاع خراب شود، رهبران بلاگردان گناه جمعی می شوند. در روزگار ما، نفی دیررس هیلتر و موسولینی از این مقوله است. اما تاریخ به ما نشان می دهد که رهبران دولتهایی که شخصاً صلح طلب بوده اند و در مقابل تمایلات ستیزه جویانه محیط مقاومت کرده اند، غالباً بسختی تنبیه شده اند: تردیدهای لیی شانزدهم به هنگام جنگ استقلال امریکا نشانگر آغاز زوال محبوبیت او بود؛ صلح طلبی لویی فیلیپ به هنگام کشاکش با پروس نیز به همین نتیجه منجر شد.
جنگ برای یک دولتمرد، قبل از هر چیز، راه حلی آسان برای مقابله با دشواریهاست. وقتی اوضاع داخلی دستخوش آشفتگی و اختلال می شود، هیچ چیز مانند اعلان جنگ، به تخفیف تشنج کمک نمی کند. جنگ دولتمرد را از سازشهای دشوار و ایجاد توازن میان منافع متباین بی نیاز می سازد. به خلاف تصور عموم می توان گفت که جنگ پایان این گونه کشمکشهاست: مردم غالباً به دلیل اکراه از بحث، به جنگ می پردازند.
جنگ موجبات آسایش خاطر دولتها را فراهم می آورد. جنگ حتی به دولتهای دموکراتیک اجازه می دهد تا سکوت، اطاعت، فرمانبرداری انفعالی، و محرومیتهای گوناگونی را به شهروندانشان که عملاً به صورت رعیت در آمده اند، تحمیل کنند. انتخابات به حالت تعلیق در می آید و رهبران به دولتمردان غیر قابل انفصال و عزل مبدل می شوند.
دولتمردان از جنگ به عنوان خوشایندترین راه حل استفاده می کنند. به محض اعلان جنگ، گمنام ترین سیاستمدارانی که به قدرت دست می یابند، به نوعی پیشوای عالیقدر و مفتخر مبدل می شوند. رزمندگان از این پس به نام ایشان کشته می شوند. نزد اینان در واقع نوعی پدیده تبلور صورت می گیرد: رهبر به صورت یک نقطه اتکا، پشت گرمی، و وابستگی در می آید. حتی رهبر جنایتکار و تبه کاری مانند پولیوس قیصر(22) یا رهبر مکار و بیرحمی چون «هانیبال(23)» به لطف کسب پیروزی توانستند عشق عمیق سربازان خویش را جلب کنند. بی تردید ما در اینجا خود را در برابر پدید ه ای مذهبی می یابیم: جنگ رهبران را پاک و مقدس جلوه می دهد. در روم، رهبری نظامی از سوی پیشوایان دینی، طالع بینان، و پیشگویان احاطه می شد و در بعضی مواقع شخصاً در کلیسا به عبادت می پرداخت و قربانی می کرد. در قرون وسطی، شوالیه آینده در شبهای پیش از تسلیح به عبادت می پرداخت. در روزگار ما نیز، ارتقای افسران جوان، حتی در میان ملتهایی که رسماً خود را غیر مذهبی می دانند، با تشریفات بسیار همراه است.
سرانجام در نزد فرماندهان جنگ، و کلیه کسانی که فرماندهی قاطعی اعمال می کنند، به پدیده ای بر می خوریم که آنرا می توان گرایش ابراهیم(24) نامید، هر فرماندهی خود رأی، زیردستان خود را به یک زندگی معنوی عرفانی دعوت می کند. چنین فرماندهی، در لحظاتی که دشواری مسئولیتهایش او را مشوش می کند، جبراً به الهام- به مفهوم عرفانی کلمه-رو می آورد. از سوی دیگر، فرماندهی مستبدانه رفتارهای روانی پدر سالارانه را ایجاب می کند زیرا پدر، رهبر مطلق العنان و پیشوای انسان است. باری، قدرت سالارانه هنگامی به اوج خود می رسد که رهبر یا همان پدر دستور قربانی کردن پسر را صادر می کند. و ما در اینجا شاهد بروز یک دوگانگی عاطفی هستیم که از لحاظ روانکاوی قابل مطالعه است، زیرا پدر، یا پسر نامحبوب یا و بی نظیری که به پیشگاه خدایان تقدیم می شود. قربانی ابراهیم، به معنای تأیید متعالی یک سیاست است. «ایوان مخوف(25)» و «پتر کبیر(26)» نیز پس از «ژفته(27)» و «آگاممنون(28)» از همین گروه محسوب می شوند. جنگ همین وظیفه را به طور غیر مستقیم انجام می دهد: رهبر بهترین پسرانش را به جنگ می فرستد و قربانی می کند. از سوی دیگر، رزمندگان، هر اندازه رهبرشان را بیشتر دوست داشته باشند و بیشتر تحسینش کنند، بیشتر توقع خواهند داشت که رهبرشان آنان را به فداکاریهای بی سابقه وا دارد.
این امر ظاهراً مفهوم دیگری نیز دارد: تجلی کشمکش بین نسلها(29). نسل پدران، یعنی نسل انسانهای مال اندیش و آرام که خود را با جوش و خروش و جاه طلبی جوانانی مواجه می بیند که امکان ارضا و استفاده از آنان را ندارد، آگاهانه یا ناآگاهانه به جنگ به عنوان چاره این موقعیت خطرناک تمایل پیدا می کند.
5-نتایج روانی جنگها
تحلیل رفتارهای روانی فردی و جمعی خاصی که بلادرنگ پس از استقرار صلح بروز می کند، از نظر پولمولوژی حائز اهمیت بسیار است.وقتی از نتیجه یک جنگ صحبت می کنیم، همواره باید به این نکته توجه داشته باشیم که معمولاً یک طرف غالب و یک طرف مغلوب وجود دارد. اما شکست نیز پیروزی درجاتی دارد. بالاترین درجه شکست، تسلیم بلا قید و شرط . انقیاد کامل در برابر فاتح چنانکه در دنیای باستان مرسوم بود و مغلوبین: «خود را تسلیم رحم و شفقت مردم روم» می کردند-و پایینترین درجه آن، قبول یک قرارداد نسبتاً ناعادلانه است. این حالات گوناگون در نزد قبایل ابتدایی نیز وجود دارد.
عملکرد حقیقی جنگها، در جنگهایی که به بازگشت به وضع موجود منجر شده و هیچ نتیجه ای به بار نمی آورند، خیلی بهتر آشکار می شود تا در جنگهایی که اوضاع را عمیقاً تغییر می دهند. در آن صورت جستجو بیهوده است. انسان جبراً ملاحظه خواهد کرد که جنگها جز نابودی انرژیهای اضافی، اموال اضافی، و انسانهای اضافی نقشی ایفا نکرده اند.
از نظر روانشناختی، در این حالت تنها پدیده جدیدی که از جنگ ناشی می شود این موضوع است که پرخاشگری افراد، یا به عبارت دیگر پرخاشگری رهبران و خشن ترین رزمندگان، پایان می پذیرد. در جنگهای جدید گاه ممکن است آن لحظه ای را که انگیزه ستیزه جویی و آشتی ناپذیری رزمندگان رو به ضعف می گذارد، تشخیص داد. از آن لحظه به بعد، راه حلهای تفاهم آمیزی که در آغاز بی شرمانه و ننگین به نظر می آمدند، بدون اکراه درمد نظر قرار می گیرند.
پایان جنگ معمولاً شادی زیاد و ناگهانی ایجاد می کند. این احساس قبل از همه، به رزمندگان دست می دهد که ناگهان متوجه می شوند خطری که متوجه آنان بود، از میان رفته است. همه در خوشی حادثه جالبی غرق می شوند که به نحو بدی پایان نیافته است. در همان زمان، خشن ترین نظامیان نرمخو می شوند: عده ای از خدمت مرخص می شوند، و عده ای دیگر نیز کم و بیش در تعطیلات به سر می برند. شادی و سرور کشور فاتح براحتی قابل توجیه است: کشور فاتح به هدفهایش رسیده است. فاتح از پیروزی توقع انضمام خاک، دریافت غرامت جنگی، و امتیازاتی را دارد که کم و بیش بخش وسیعی از شهروندانش از آنها استفاده خواهند کرد. ولی حتی مغلوبان نیز فرا رسیدن صلح را گاه با آرامش بیشتری می پذیرند. اگر سرزمین ایشان اشغال شده در عوض، امیدوارند که روزی قوای دشمن آن را تخلیه کند و در انتظار پایان مصادره های جنگی، بازگشت زندانیان، و رفع محدودیتها، و فشارها هستند.
اما پر واضح است که این خوی خوش دیر نمی پاید بوِیژه هنگامی که جنگ خرابیهای مادی بسیار مهمی به بار آورده و امکان بازگشت به زندگی طبیعی را از بین برده باشد. به همین دلیل هم در سال 1945، مردم گرچه از پایان جنگ سخت احساس آسودگی می کردند، ولی کمتر از سال 1918 خوشحال بودند: اروپا برای نخستین بار جنگ تمام عیار را به چشم دیده بود و هر کس بنا به تجربه می دانست که پایان جنگ لزوماً به معنای ظهور نیکبختی نیست.
گرایش طبیعی روح آدمی این است که هر جنگ مهمی را پایان یک دوره و سرآغاز دوره ای نوین تلقی کند. مورخانی که چنین استدلال می کنند به میل خود عمل نمی کنند، آنان خود را فقط با روحیه عمومی و با یک سنت هزار ساله تطبیق می دهند. پس از بازگشت صلح انسانها احساس می کنند که وظیفه بسیار مهمی را انجام داده و با مشکلاتی که به حادترین وجه در سر راهشان قرار گرفته بود، دست و پنجه نرم کرده و سرانجام آنها را حل کرده اند. آنان طبقه بندی دوباره ای کرده، دوره ای را به پایان رسانده، و عصر جدیدی را آغاز کرده اند. «فون برنهاردی(30)» می گوید: «جنگ بوته آزمایش ملتهاست».
آسودگی خیال پس از جنگ مانند فراغ خاطر بسیار شناخته شده دانشجویانی است که ایام دشوار سال تحصیلی را پشت سر گذارده اند. امتحان-خوب یا بد-به سر رسیده است.
همین تلقی که «جنگ بوته آزمایش ملتهاست» موجب شده که جنگ چه در نظر رزمندگان و چه در نظر تماشاگران بی طرف، یک منبع آموزش جلوه کند. مردم معمولاً گرایش دارند که از مکتب فاتح درس بیاموزند. برعکس، نهادها و منش طرف مغلوب را تحقیر می کنند و مسئولیت شکست را به گردن آنها می اندازند.
از نظر راونشناختی، دوران پس از جنگ عقده آفرین است. بی تردید، خطرناکترین این عقده ها، حقارت مردم مغلوب است. این عقده غالباً در پوشش رفتارهای استغفاری بروز می کند. ملت مغلوب تصمیم می گیرد که «کفاره بزرگ» ی بدهد، نظیر این مورد در فرانسه پس از سال 1940 اتفاق افتاد. این استغفارها را می توان یک فرایند جادویی قدیمی دانست که دوباره جان گرفته است، فرایندی که در تمام زمانها و همه کشورها قابل مشاهده است: مردم عهد باستان، پس از شکست، به عنوان کفاره گناهان خود، قربانیانی به خدایان تقدیم می داشتند و محرومیتها و ریاضتهایی را بر خویش تحمیل می کردند. در تمدنهای کمتر باستانی، رسم قربانی هنوز وجود دارد. اما شکل آن تغییر کرده و به صورت تنبیه در می آید: غالباً پس از هر شکست، برخی رهبران و گاه بخش بزرگی از مردم به بی لیاقتی یا خیانت متهم شده. اعدام می شوند. اینان بلاگردانانی هستند که قربانی کردنشان بازماگاندن را منزه می سازد.
نتیجه دیگر جنگها-بویژه هنگامی که به نوعی برتری نسبتاً پایدار منتهی می شود-وادار کردن مردم به تقلید و پیروی از فاتحان است. جنگ احتمالاً مؤثرترین شکل تماس بین المللی است. در زمان صلح، یک کشور می تواند مرزهایش را ببندد و با اشتیاق توأم با هیجان بسیار، بیزاری خود را از بیگانگان به نمایش بگذارد-مانند چینیها در قرن هجدهم-اما این وسیله مقبول در صورتی که حمله و تهاجمی صورت بگیرد، کارآیی خود را از دست می دهد. جنگ انزوای فرهنگی و اقتصادی را از بین می برد. به همین جهت بهتر است که بین جنگهایی که صرفاً رویدادهایی فرعی بوده و تنها به اصلاح مرزها منتهی شده اند و جنگهایی که بر عکس، نهادها و طرز فکرها را تغییر داده تفاوت اساسی قائل شد. جنگهای استعماری با وجود جنبه نظامی محدودشان اهمیت بسیاری دارند، چرا که موجب جهشهای حقیقی شدند: لشکرکشیهای بسیار کوچک «کوارتز(31)» و «پیزار(32)» برای تمدن اسپانیا از جنگهای «شارل پنجم(33)» با اهمیت ترند.
انگیزه ستیزه جویی معمولاً تا زمان خسارتهای منازعه پیشین ضعیف باقی می ماند. این دوره نقاهت در سابق طولانی بود، زیرا افزایش جمعیت زیاد نبود. ولی در عصر ما، کاهش جمعیت ناشی از فجیع ترین قتل عامها در مدت چند سال جبران می شود. پس از آن شاهد بروز خواسته ها و مطالبات جدید هستیم. ملل مغلوب به فکر انتقام می افتند. فاتحان معتقد می شوند که فداکاریشان سزاوار غنیمت یا تصرف ارضی بیشتری بود و دشمن می بایست خوارتر می شد. دور تسلسل بسته می شود: تمایلات ستیزه جویانه مجدداً در آستانه بروز قرار می گیرند.
6-شکلهای صلح طلبی
در اینجا بررسی صلح طلبی، به عنوان جزیی از رفتارهای روانی مربوط به مجموعه «پدیده جنگ»، مناسبت دارد.تمایل به صلح طلبی خلاف انگیزه ستیزه جویی است، به همین دلیل است که صلح طلبی معمولاً پس از جنگها شکوفا می شود. صلح طلبی نشانه اضمحلال یا کاهش نیروی رزمندگی است. صلح طلبی یک واکنش روانی مستقیم است: این واکنش بدون آنکه مانند قضاوتهای فلسفی یا مذهبی به استدلالهای پیچیده متوسل شود، مستقیماً افکار انسان را تحت تأثیر قرار می دهد. صلح طلبی مانند طرحهای صلح نیست که بر اساس نظریه های علی از پیش تنظیم شده مطرح می شوند. صلح طلبی تجلی یک رفتار و تمایل است. صلح طلبی یک رفتار ناگهانی و حالت روانی است که بر پایه استدلال استوار نیست.
اما چون انسان اساساً موجودی اجتماعی است، واکنشهای خود جوش او همواره با تأثیرپذیری از محیط فرهنگی خاص او، شکل منظم و متفاوتی به خود می گیرند. و وقتی صحبت از صلح طلبی است، می توان چنین پنداشت که نحوه بیان صلح طلبی از سوی انسان با تصوری که از جنگ دارد، ارتباط تنگاتنگ پیدا می کند. در نتیجه به نظر می رسد که رفتارها و نظریه های صلح طلبانه را می توان به دو گروه بزرگ تقسیم کرد، برحسب اینکه گروه مبتکر صلح طلبی، جنگ را، در عین لعن و نفرین، حادثه ای مقدس و پاک تلقی کند، یا اینکه این تکریم و تجلیل را کاملاً نادیده انگاشته و جنگ را رویدادی پلید، محکوم کردنی، و مصیبت بار تلقی کند.
صلح طلبی دینی
صلح طلبی در تورات و انجیل. همان گونه که ملاحظه کردیم، جنگ چونان تنبیه و مجازات تبهکاران و گناهکاران توسط خداوند تلقی شده است. در نتیجه صلح طلبی پیامبران عبارت از این خواهد بود که از بی دینی، بی اعتنایی به مقدسات، و پلیدی، که موجب تنبیه و مجازات الاهی جامعه می شوند، بشدت ممانعت کنند.صلح طلبی رومی
این نوع صلح طلبی خاص فاتحان متجاوز است که از غلبه و تنبیه خسته شده اند، اما با این حال، تمام مسئولیتها را به گردن مغلوبان می اندازند. نقش روم، حکومت کردن، اداره کردن و بیان حقوق ملتهاست. عدم اطاعت از مردم روم، هم سوء قصد و توهین به شخص امپراتور و هم کفر تلقی می شود.صلح طلبی تقدیرگرایانه
این نوع صلح طلبی به عدم مقاومت محدود می شود. انسانها هر چقدر هم که تلاش کنند، صلح، جنگ، پیروزِی یا شکست در دست آنان نیست. جنگ، ابزار غیر قابل اجتناب سرنوشت، وفاتح، برگزیده خدایان است. چاره ای جز تسلیم وجود ندارد.صلح طلبی که جنبه مقدس جنگ را نفی می کند؛ صلح طلبی انجیلی
گر چه عجیب است اما با استناد به بسیاری از قسمتهای انجیل می توان دریافت که عهد جدید، جنگ را پدیده ای مقدس نمی داند. در واقع چون خداوند هرگز مسئول بروز جنگ نیست، جنگ حادثه ای کاملاً انسانی است و گناه محسوب می شود. «کسی که با شمشیر کشته است، با شمشیر کشته خواهد شد.»حتی بعدها، بویژه در دوران جنگهای صلیبی که کلیسا مجبور می شود با قدرتهای دنیوی از درآشتی درآید، نشانه های متعددی از این رفتار نخستین خود را حفظ می کند: جنگ اصولاً برای تمام کشیشان ممنوع است.
صلح طلبی انجیلی را می توان با عقاید طرفداران عدم کاربرد خشونت (بودا، تولستوی، گاندی) مقایسه کرد.
صلح طلبی نالان
به نظر طرفداران این عقیده برای رویگردان کردن مردم از جنگ کافی است که میزان جنایات، خرابیها، قتل و غارتها، قتل عامها، و مصیبتهای گوناگون جنگ، به مردم یادآوری شود. (اما این اشکریزان تا به حال هیچ بیماری را معالجه نکرده اند. به نظر آنان، جنگ نتیجه نوعی اشتباه محاسبه رهبران و مردم و عملی است که از بی فکری و خشم ناشی می شود.صلح طلبی «معتدل»
این نوع صلح طلبی می کوشد تا به جای محکوم کردن یا طرد آشکار جنگ، آن را اخلاقی کند. این صلح طلبی را در نزد تمام بنیانگذاران حقوق بین المللی که در نظریه های خود به منع بیرحمی و زیاده روی اکتفا می کنند، می توان ملاحظه کرد.صلح طلبی ستیزه جویانه
این نوع صلح طلبی مردم را به جنگیدن برای از بین بردن جنگ تشویق می کند. همین صلح طلبی بود که تبلیغات متخاصمان در سالهای 1914 تا 1918 تحت عناوینی مانند «جنگ علیه جنگ» و «آخرین آخرینها(34)» از رزمندگان استفاده و سوء استفاده کرد. فاتحان بزرگ غالباً این شکل از صلح طلبی را به عنوان دلیل توجیه کننده رفتارشان به کار برده اند. ناپلئون نیز در «خاطرات(35)» توضیح می دهد که می خواسته صلح دائمی را با استقرار یک دولت واحد برقرار سازد.صلح طلبی اهانت آمیز
این نوع صلح طلبی نه تنها می کوشد تا ویژگی مقدس جنگ را نفی کند، بلکه تلاش دارد تا اعتبار زیادی را که آموزش و ادبیات حماسی-در شکلهای مختلفش-به جنگ بخشیده است، از میان ببرد. این صلح طلبی، با تمسخر رسوم نظامی، ملت گرایی پرخاشگرانه، و حمله به رهبران و افسانه هایشان، انزجار خود را نشان می دهد. «کاندید(36)» و «فرهنگ فلسفی (37)»، ولتر(38)، «جزیره پنگوئنها» اثر «آناتول فرانس(39)» از جالبترین نمونه های این نوع صلح طلبی هستند. این نوع صلح طلبی پس از جنگ 1918 بسیار رواج پیدا کرد. در فرانسه «ژاک پرور(40)» شاعر، برجسته ترین نماینده این نوع صلح طلبی در ادبیات است. گروه نویسندگان «کانارانشنه(41)» و «کراپویو(42)» نیز در عرصه روزنامه نگاری چنین وضعی دارند.پی نوشت ها :
1)M.K.Levinروانشناس اجتماعی امریکایی-م.
2)Lynch، مجازات بدون دادرسی و مثله و تکه تکه کردن افراد-م.
3)Saint-Graal، ظرفی که در آخرین غذای مسیح یعنی عشای سری به کار رفت-م.
4)خود کیفردهی به معنای کنشی رفتاری است که شخص با تنبیه کردن، خود متمایل به تقلیل احساس گناهکاری یا جلوگیری از بروز آن است-م.
5)Alfred Adler(1870-1937)، روانشناس و پزشک اتریشی و متخصص روانکاوی شخصیت-م.
6)Olivier Brachfeld
7)یکی از دولتمردان متعلق دربار دیونوسیوس در قرن چهارم ق.م دیونوسیوس برای آنکه به داموکلس بفهماند که تا چه حدی خوشبختی جباران شکننده است، در بالای سر او شمشیر برنده ای آویخت که به موی یال اسبی متصل بود و هر آن احتمال پاره شدن آن می رفت-م.
8)Alfred de Vigny(1797-1863)، نویسنده فرانسوی-م.
9)Simone de Beauvoir، (1908-1986)، نویسنده و ادیب فرانسوی، یار و همراه سالیان ژان پل سارتر-م.
10)Chevaliers Errants ، شوالیه هایی که در پی حوادث از کشوری به کشور دیگر می رفتند و علیه ناحق و نادرستی می جنگیدند-م.
11)Romantisme، مجموعه جنبشهای فکری و هنری که از پایان قرن هجدهم در اروپا پدیدار شد. بر پایه این مکتب فکری و هنری احساس بر خرد و تصور بر تحلیل انتقادی برتری دارد-م.
12)Chateaubriand(1768-1848)، نویسنده فرانسوی-م.
13)Byron (1788-1824)، شاعر انگلیسی-م .
14)d Annunzio(1836-1938)، نویسنده ایتالیایی-م.
15)Barre s(1862-1923)، نویسنده فرانسوی-م.
16)Tenure، زمینی که به وسیله یک ارباب اشغال می شد یا به یک فرمانده یا رزمنده داده می شد-م.
17)Louis-Philippe(1773-1850)، پادشاه فرانسه از سال 1830 تا 1848-م.
18)Victor Emmanuel (1759-1824)، پادشاه ساردنی از سال 1802 تا 1821-م.
19)III Republique، رژیم سیاسی فرانسه از چهارم سپتامبر 1870 تا دهم ژوئیه 1940-م.
20)Wilhelm (1797-1888)، امپراتور آلمان و پروس-م.
21)Ernest Renan(1823-1892)، نویسنده فرانسوی-م.
22)Jules Cesar(101-44 ق.م) سزار یا امپراتور روم-م.
23)Hannibal (247-183)ق.م. یکی از سرداران قوم کارتاژ-م.
24)Complexe d Abraham، اشاره به قربانی کردن اسماعیل توسط پدرش حضرت ابراهیم است. در اینجا مقصود اشاره به گرایشی است که تمایل دارد دیگران را قربانی کند-م.
25)Ivan Le Terrible(1530-1584)، تزار روسیه-م.
26)Pierre Le Grand(1672-1725)، تزار روسیه-م.
27)Jephte(قر هفتم پیش از میلاد) یکی از قضات بنی اسرائیل که دخترش را قربانی کرد-م.
28)Agamemnon، پسر آتره و برادر منلاس پادشاه افسانه ای میسن-م.
29)این کشمکش بین قدیمیها و جوانان مذکر را در نزد بعضی حیوانات بخوبی مشاهده می کنیم.
30)Von Bernhardi(1849-1930)، ژنرال آلمانی و یکی از نظریه پردازان پان ژومنیسم-م.
31)Fernand-Cortez(1485-1547)، دریانورد و فاتح اسپانیولی-م.
32)Francois Pizarre(1475-1541)، دریانورد و فاتح اسپانیولی-م.
33)Charles Quint(1500-1558)، معروف به شارل پنجم پادشاه اسپانیا-م.
34)der des-der، صورت ناقص و ریشخند آمیز derniere des desnieres است که آن را «آخرین آخرینها» ترجمه کرده اند-م.
35)Memorial ، کتاب خاطرات ناپلئون اول شامل گفت و گوهای او به منشی اش-م.
36)Candide، کتابی است فلسفی که در سال 1759 توسط ولتر نوشته شده است-م.
37)Dictionnaire philosophique، فرهنگ فلسفی نوشته ولتر-م
38)Voltaire(1694-1775)، نویسنده و فیلسوف معروف فرانسوی-م.
39)Anatole FRANCE(1844-1624)، نویسنده و فیلسوف معروف فرانسوی-م.
40)Jacques Prevert(1900-...)، شاعر فرانسوی -م.
41)Canard enchaine، روزنامه ای طنزگونه و انتقادی در فرانسه-م.
42)Crapouillot، نام روزنامه ای است در فرانسه که مقالات انتقادی می نویسد-م.