منتظر

غروب‌ها که کلاغ‌ها توی آسمان پرواز می‌کنند، و فوج فوج بسوی لانه‌هایشان می‌روند، دخترک زیبای کوچولو کنار پنجره‌ی اتاقش می‌ایستد، و به بالهای سیاه رنگ آن‌ها خیره می‌شود. تا از جلوی دیدگان زیبایش بر فراز ابرها فرو روند.
يکشنبه، 6 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منتظر
منتظر

 

نویسنده: الف. شبنم
منبع: راسخون



 

غروب‌ها که کلاغ‌ها توی آسمان پرواز می‌کنند، و فوج فوج بسوی لانه‌هایشان می‌روند، دخترک زیبای کوچولو کنار پنجره‌ی اتاقش می‌ایستد، و به بالهای سیاه رنگ آن‌ها خیره می‌شود. تا از جلوی دیدگان زیبایش بر فراز ابرها فرو روند. آن وقت دختر کوچولو آن قدر صورتش را بالا نگهداشت و به ابرها زُل می‌زند که گردنش خسته و از پشت بروی زمین پرت می‌شود. آن گاه زیر لب زمزمه می‌کند: مادرم وقتی توی بستر بیماری افتاده بود یه روز به من گفت:
«مامان جون، من حالم خیلی بده و ممکنه تا یک ساعت دیگه از این دنیا...»
و اون وقت سخنش را قطع کرد، و بعد آب دهانش را فرو داد و گفت:
«آره مامان ممکنه تا یک ساعت دیگه من از این شهر بروم»
وقتی من از او پرسیدم که تو تا یک ساعت دیگه کجا می خوای بری؟ آه سردی کشید و گفت: «می‌خواهم برم زیارت حضرت امام رضا (ع) »
اما چند روز بعد طلعت خانم همسایه به دخترک گفته بود:
الان روح مامانت توی آسموناست. بالای ابرهای کبود، پیش فرشته‌ها ...حالا دخترک بیچاره نمی‌دانست لای ابرهای کبود دنبال مادرش بگردد یا توی قطارهایی که از مشهد می‌آمدند؛ و در ایستگاه شهرک آن‌ها توقف می‌کردند!؟ به ناچار، غروب‌ها که پرستوها سینه کش آسمان را می‌گرفتند، و سوت ترن در آن جنگل سرسبز شنیده می‌شد، دخترک می‌دوید دَم پنجره و با قلبی محزون و دیدگانی مرطوب یک یک مسافران را خوب برانداز می‌کرد، تا شاید مادر مهربانش را در ایستگاه قطار پیدا کند.
اما افسوس، افسوس که هر چه چشمان کوچک دخترک عکس می‌گرفت از مسافرین از مشهد برگشته، و یا از ابرهای کبود، خبری از مادرش نمی‌یافت. باز مأیوس و ناامید پنجره بخار غم گرفته‌ی اتاق را می‌بست و هیکل نحیفش را توی رختخواب انداخته و بخواب فرو می‌رفت. اما در آن هنگام هم از فکر مادرش غافل نبود و توی رؤیاها دنبال او می‌گشت. یک روز که دیگر از جستجو خسته شده بود، پنجره‌ی غبار گرفته را با شدت بهم کوبید. (چون باز مادرش را میان مسافرانی که از ترن پیاده شدند) ندیده بود...بلافاصله با سرعت از اتاق خارج شد. اما کجا می‌خواست برود!؟ - گورستان!؟
- نه نه...آنجا را هم بلد نبود. پس کجا؟ آری او مصمم و با تندی، رفت به خانه‌ی طلعت خانم همسایه؛ و با شدت در نیمه باز را گشوده و سراسیمه و وحشت زده تو اتاق دوید. آن وقت با چشمانی گریان خودش را توی بغل طلعت خانم انداخت. ولی قصدش نوازش از طلعت خانم نبود... او می‌خواست انتقام بگیرد... آره انتقام... اما از چه کسی خودش هم نمی‌دانست!
خیلی زود از دل طلعت خانم که مات و مبهوت مانده بود، بیرون پرید و با عصبانیت یقه او را محکم چسبید:
- طلعت خانم تو به من میگی مامانم رفته توی آسمونا... اما خودش به من گفت میره مشهد زیارت امام رضا (ع) یا اله به من بگو مامانم چی شده!؟ کجا رفته!؟.... آخه مشهد رفتن و دخترشون رو تنها گذاشتن چه فایده ای داره!؟ مگه اونجا حلوا نذر می کنن!؟ ... طلعت خانم مات و منگ، اشکهای گوشه‌ی چشم‌هایش را پاک کرده و دخترک بیچاره را سخت در آغوش کشید و آرام گفت:
- نه مادر جون... مامانت راست گفته او رفته زیارت حضرت امام رضا (ع)، آخه میگن هر کی به زیارت آقا بره شب اول قبل مولا میان به وساطتش.
- آره طلعت خانم شماوم همه ش از این حرفا میزنین، آخه من مامانم رو می خوام. چرا او منا تنها گذاشته!؟ اونکه هر حرفی می‌زد، من گوش می‌کردم! اصلاً بچه های گنده گنده، همیشه کنار ماماناشونن... اما من چرا نباس پیش مامانم باشم؟
قلب طلعت خانم با شنیدن این حرف‌ها هر لحظه بیشتر آتش می‌گرفت. هر چه می‌خواست بگوید مادر دخترک کجاست نمی‌توانست. اشک گونه‌هایش را نوازش می‌داد، و هنوز مغموم و دلمرده به حرفهای دختر همسایه گوش می‌داد.
**
حالا سه سال از آن روز گذشته است و دخترک هفت سال دارد. اما هنوز وقتی کلاغ‌ها سینه کش آسمان پیدا می‌شوند و خورشید خرده های طلایی رنگش را پشت کوههای مغرب فرو می‌برد، دخترک کنار پنجره اتاق می‌ایستد و به ابرها زل می‌زند، و نیز هر وقت که صدای سوت ترن و نوای چلچله‌ها شنیده می‌شود، دختر کوچولو مات و مبهوت از کنار پنجره، مسافران ترن را برانداز می‌کند. ولی وقتی مادرش را پیدا نمی‌کند بغض گلویش را می‌گیرد و در پنجره را محکم به هم می‌کوبد و زارزار می‌گرید، اما باز هم تنها و بدون مادر می‌ماند. توی اون اتاق غم زده، و زیر این چرخ فلک... غمگین و منتظر...



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط