نویسنده: پی یر گریمال
مترجم: ایرج علی آبادی
مترجم: ایرج علی آبادی
کوروش قلمرو پارس را روز به روز گسترش داد و قسمت اعظم آسیا را به تصرف درآورد، اما باز هم بیشتر می خواست. می خواست دامنه ی قدرت خود را تا سرزمین قبایل خورشید پرست منطقه ی قفقاز بگستراند. در آن زمان، نیرومندترین قبایل این ناحیه قوم « سکاها» بودند که زنی به نام تومیریس (1) بر آنها حکومت می کرد. کوروش سفیرانی به دربار او فرستاد و از او خواستگاری کرد. ملکه که فهمید قصد کوروش از این ازدواج حکومت بر قوم اوست، درخواست کوروش را رد کرد و او را از دیدار خود بازداشت.
کوروش خشمگین شد و به گردآوری سپاه پرداخت و به جانب سرزمین سکاها روان شد. حد فاصل امپراتوری کوروش و قلمرو سکاها رودخانه ی ارس بود و کوروش مجبور شد پلهای متعددی بزند و آنها را مستحکم کند. ملکه که به وسیله ی جاسوسانش از قصد کوروش آگاه شده بود، سفیرانی نزد او فرستاد و گفت:
ـ ای پادشاه مادها، ملکه تومیریس به تو نصیحت می کند که از این کار چشم بپوشی و سکاها را آسوده بگذاری. اما اگر از جنگیدن منصرف نشوی و در کارت اصرار بورزی، من هم آماده ی جنگم. لشکریانم را از سواحل رود عقب می کشم و چون تو از رود ارس بگذری، ما در این سوی رود شرافتمندانه و بدون حیله و تزویر با تو به جنگ خواهیم پرداخت. یا، اگر می خواهی، تو نیروهایت را از رودخانه عقب بکش تا ما از رود بگذریم و با همین شرایط در سرزمین تو بجنگیم.
کوروش از چنین پیامی سخت شگفت زده شد و گمان برد که شاید صداقت ملکه پوشش برای یک دام مهلک باشد. پس به سفیران گفت که جواب ملکه را فردا خواهد داد و بلافاصله به کنکاش نشست. مشاورانش هم دو دل بودند. بعضی عقیده داشتند که باید به سرزمین دشمن حمله برد، و برخی می گفتند جنگ در سرزمین خودی، که سربازان با آن آشنایی دارند و در صورت شکست امکان کمک بیشتر هست، به مراتب بهتر است. ولی هیچ کدام جرئت نکردند بهترین توصیه ی ممکن را به عمل آورند، بدین معنا که به کوروش توصیه کنند که با آرامش به سرزمین خود بازگردد و سکاها را به حال خود بگذارد. همه می دانستند که شاه مصمم به ادامه ی جنگ است. بالاخره همه رأی دادند که جنگ در سرزمین خودی بهتر است، چرا که با گذر از آن رودخانه ی خروشان موافق نبودند. چون اگر هم از آن می گذشتند و در جنگ شکست می خوردند، معلوم نبود چطور باید برگردند. پس این رأی را با کوروش در میان گذاشتند.
شاه می خواست نظر آنها را قبول کند که کسی اجازه ی سخن خواست. او کرزوس بود که به عنوان مشاور همراه کوروش آمده بود و با دیگران هم رأی نبود کرزوس گفت:
ـ ای شاه، ایرانیان حاضر در این جلسه، درباره ی این پیشنهاد عجیب ملکه تومیریس نظر خود را ابراز نکردند. حال که به اراده ی خدایان من برده ی تو شده ام، آنچه را که فکر می کنم با تو در میان می گذارم، زیرا توفیق ارباب توفیق برده هم هست و اگر تو از میان بروی من نیز از میان خواهم رفت. بدبختیهایی که بر سرم آمده مرا مجرب ساخته است و امیدوارم حکمتی را که از آن بهره مند نشده ام در اختیار تو قرار دهم. اغلب مشاورانت بر این عقیده اند که تو ملکه تومیریس و لشکریانش را به سرزمین خود بکشانی و من، درست، خلاف آن فکر می کنم. ای شاه، فرض کن که شکست خورده ای. در این حال اگر سکاها در اینجا باشند، چه خواهد شد؟ دیگر هیچ چیز جلودارشان نخواهند بود و تمام ایالتها را تصرف خواهند کرد و تو کشورت را از دست خواهی داد. اما اگر در سرزمین آنها و در آن سوی رود ارس باشی، همیشه می توانی به پشت رود عقب نشینی کنی و فرصتی به دست آوری و سروسامانی به لشکریانت بدهی و باز مقاومت کنی. علاوه بر این، شرم آور است که داوطلبانه از برابر بیگانگان عقب بنشینی و به دست خود درهای کشورت را به روی آنان بگشایی.
« حال فرض کن پیروز شده ای. اگر در آن سوی رود باشی، ادامه ی جنگ و پیشروی در برابر لشکر شکست خورده بسیار آسان است، ولی اگر دشمن در اینجا باشد، مانع عبور تو از رود خواهد شد. به این دلایل من عقیده دارم پیشنهاد ملکه را بپذیری و در کشور او حمله را آغاز کنی. ولی شاید تو از خیانت وحشت داشته باشی، پس هم اکنون راهی پیش پایت می گذارم تا به آسانی پیروز شوی. تو هم مثل من می دانی که سکاها اقوامی بربرند و زندگی خشنی را می گذرانند و از چیزهای خوبی که ما داریم بی بهره اند. توصیه ی من این است که وقتی از رود ارس گذشتیم، تا جایی که می توانیم جلو برویم و بعد اردو بزنیم و جشنی با شکوه برپا کنیم. حیوانات را شکار کنیم و غذاهایی لذیذ بپزیم و نوشابه های فراوان هم با خود ببریم. وقتی این کار را کردیم، مخفیانه عقب بنشینیم و بدترین نیروهایمان را در اردو بگذاریم. اگر اشتباه نکنم، سکاها یورش می آورند و به آسانی قرارگاه ما را می گیرند. وقتی وارد شدند نمی توانند در برابر این همه غذاهای لذیذ مقاومت کنند و به خورد و خوراک خواهند پرداخت و ما به آسانی بر آنها پیروز خواهیم شد.»
پیشنهاد کرزوس به نظر کوروش خوب آمد و بی معطلی به ملکه پاسخ داد که از رود خواهند گذشت و جنگ را در داخل خاک او ادامه خواهند داد. ملکه هم قبول کرد. چند روز بعد، سربازان کوروش که ناظر دور شدن سپاهیان ملکه از سواحل ارس بودند، به داخل خاک دشمن نفوذ کردند.
همان شب گذار از رودخانه، کوروش خواب دید که پسر یکی از نزدیکترین دوستانش به نام هیستاسپ (2) بال درآورده است و یکی از بالهایش روی تمام آسیا را گرفته و بال دیگرش بر اروپا سایه انداخته است. کوروش از خواب جست و ترسید. داستان خواب اژدهاک قبل از تولد خودش به یادش آمد و گمان برد که خدایان به او اعلام می کنند که در غیابش پسر هیستاسپ می خواهد توطئه کند و به سلطنت بنشیند. پس، هیستاسپ را به نزد خود خواند و دستور داد برای مواظبت از فرزندش به ایران برگردد. و وقتی کار سکاها را تمام کرد، خودش موضوع را پیگیری خواهد کرد. اما این را نمی دانست همان خوابی که برآمدن فرزند هیستاسپ را اعلام می کرد، از مرگ او هم خبر می داد. افسوس که آدمها همیشه تصور می کنند اراده ی خدایان را دریافته اند، و اشتباه می کنند.
به هرحال، کوروش از این خواب چندان آشفته نشد و برای جنگ به راه افتاد. وقتی به فاصله ی یک روز راه از رودخانه ی ارس در داخل خاک دشمن دور شد، همان کاری را که کرزوس گفته بود انجام داد، یعنی اردوگاهی مستقر کرد و جشنی برپا ساخت و نوشابه های خوب فراوان گذاشت، و بعد عقب نشست و ضعیفترین دسته ها را با تعداد کمی سرباز باقی گذاشت. هنوز چندان دور نشده بود که سکاها با حدود یک سوم نیروی خود سر رسیدند و حمله بردند و اردوگاه را به تصرف خود درآوردند، و با دیدن غذاها و نوشابه ها به خوردن و نوشیدن پرداختند. سکاها، که عادتاً فقط شیر می نوشیدند و به نوشابه های سکرآور عادت نداشتند، از آنها فراوان نوشیدند و چند ساعت بعد سرتاسر اردو پوشیده شده بود از سربازان به خواب رفته ی سکاها. قتل عام این سربازان به خواب رفته برای ایرانیها بازی ساده ای بیش نبود.
وقتی ملکه تومیریس از این شکست آگاه شد، فرستاده ی دیگری نزد کوروش فرستاد و گفت:
ـ کوروش، تو که آنقدر به خون تشنه ای، از این پیروزی که امروز به دست آوردی سرمست نشو. چون این تو نبودی که پیروز شدی، انگور بود و حالا هم من به تو نصیحتی می کنم. اگر اسیرها را پس نفرستی و هرچه زودتر از سرزمین ما بیرون نروی، به تمام خدایان و پدرمان خورشید سوگند، به تو که تشنه ی خونی آن قدر خون خواهم داد که سیر شوی.
کوروش به این نصیحت حکیمانه وقعی ننهاد. تومیریس به گردآوری نیروهای خود پرداخت و جنگ دوباره آغاز شد. این دفعه دیگر صحبت حیله و مکر در کار نبود، بلکه جنگ تن به تن وحشتناکی در گرفت و هیچ یک از دو طرف تسلیم نشدند. بالاخره سکاها، که از جهت نفرات بر پارسیان فزونی داشتند، پیروز شدند و معلوم نشد که کوروش در این آشفتگی چگونه کشته شد. تومیریس دستور داد که جسد او را بیابند و حکم داد ظرفی را پر از خون کنند. وقتی جسد دشمنش را به دست آورد، سرش را داخل ظرف کرد و گفت که اکنون به وعده اش وفا کرده است و از این پس او از خون سیر خواهد شد.
می گویند کوروش که بنا به اراده ی خدایان در هنگام تولد از مرگ نجات یافته بود، و به رغم هشدار روشن خدایان نخواسته بود به موقع از جنگ و پیروزی دست بکشد، بدین گونه از جهان رفت.
پی نوشت ها :
1. Tomyris.
2. Hyslaspe.