روابط بین علوم اجتماعی با تاریخ

اما مسئله علم اجتماعی / تاریخ جوانب دیگری دارد. نخستین جنبه مربوط به مطالعات تطبیقی است. هر علم تجربی با مشاهده شباهتها و تفاوتها به مقایسه دست می زند. این مسئله درباره علوم اجتماعی هم مصداق دارد به شرط...
چهارشنبه، 16 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط بین علوم اجتماعی با تاریخ
 روابط بین علوم اجتماعی با تاریخ

نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 
اما مسئله علم اجتماعی / تاریخ جوانب دیگری دارد. نخستین جنبه مربوط به مطالعات تطبیقی است. هر علم تجربی با مشاهده شباهتها و تفاوتها به مقایسه دست می زند. این مسئله درباره علوم اجتماعی هم مصداق دارد به شرط اینکه سخن از اجتماع مرجانها یا پروانه ها باشد. برای مورخان مقایسه تا چه حد معتبر است؟ خب، چرا یک پرنده شناس به مقایسه پرنده ها مبادرت می ورزد؟ اول آنکه قصد او از چنین کاری طبقه بندی پرنده ها در رده ها، خانواده ها، جنسها و گونه های متفاوت است. او با چنین کاری قادر به مشاهده خصوصیات همسان آنها می شود: [پرنده ای] منقاردار کوچک که از دانه های گیاهی تغذیه می کند با پاهایی پرده دار و توانایی شنا کردن و از این قبیل. این مرحله دوم کار است. در مرحله سوم، بر پایه چنین پیوندهایی وی قادر به گرفتن نتایجی کلی می شود، مانند این نتیجه گیری که پوست تمام پرندگان دریایی چرب است.
مورخ به هنگام مقایسه جوامع، دولتها، نهادها، نظامهای اقتصادی و نظایر آن، تا کجا می تواند طبق این روند پیش رود، بسیار عجیب است که افراد بسیار معدودی، چه از عالمان علوم اجتماعی، چه از مورخان، برای رده بندی کامل یا طبقه بندی پدیده های اجتماعی مورد مطالعه خود تلاش کرده اند. درست است که ارسطو فهرستی از اساسنامه های 158 شهر یونانی گردآورد. توین بی جدولی از بیست و یک تمدن به دست داد. حداقل یک جامعه شناس برای طبقه بندی همه جوامع تلاش کرده است (بنگرید به: Marsh, 1967). با این حال، هیچ طبقه بندی شناخته شده ای از هویتهای اجتماعی، آن طور که برای طبقه بندی پرندگان، چهارپایان و گلها هست، وجود ندارد. علوم اجتماعی لینه هایی (1) خاص خود ندارد. بیشتر کارها در تاریخ تطبیقی در مرحله دوم، یعنی مرحله ارتباط برقرار کردن بین دو خصیصه مشاهده شده انجام می گیرد.
هرودوت، «پدر تاریخ»، از این کارها بسیار دارد؛ اسقف استابز در قرن نوزدهم در باب «تاریخ تطبیقی قوانین اساسی اروپای قرون وسطی» سخنرانی کرد؛ مارک بلوخ در 1928 لزوم تهیه تاریخ تطبیقی جوامع اروپایی را به مورخان توصیه کرد و در 1959 مجله ای علمی برای این منظور تأسیس گردید: مطالعات تطبیقی در جامه و تاریخ (2).
شک و تردیدها راجع به اعتبار مقایسه در تاریخ به ویژه شامل حال مارکس نیز می شود. وی معتقد بود که همه جوامع از مراحل مشابه رشد گذر می کنند و بنابراین در تمام نقاط می توان آنها را مقایسه کرد. مارکس در 1867 نوشت:
کشوری که به لحاظ صنعتی پیشرفت بیشتری کرده تنها نشان دهنده توسعه آینده کشوری است که کمتر توسعه یافته است (Marx, 1976, p. 91).
وی به خوانندگان آلمانی اش هشدار داد که سرنوشت کارگران انگلیسی را در انقلاب صنعتی نادیده نگیرید؛ به دلیل
قوانین طبیعی تولید سرمایه داری، آن رویداد به زودی در آلمان نیز اتفاق خواهد افتاد، این قوانین راهشان را پیدا کردند و با ضرورت آهنین خودشان به اجرا درآمدند (Ibid).
روشن است که مارکس به سوی مرحله سوم، یعنی مرحله تدوین قوانینی کلی از مقایسه پدیده های خاص، حرکت کرده بود (برای بحث بیشتر درباره مارکس، بنگرید به فصل دهم). اما وی فیلسوفی تعلیم یافته بود نه مورخ، از «قوانین طبیعی» که با ضرورت آهنین» کار می کنند هم که بگذریم، مورخان کمی آماده بوده اند تا از مرحله دوم مقایسه (مرحله پیوند برقرار کردن بین دو خصیصه مشاهده شده) به مرحله سوم یعنی مرحله تدوین قواعد کلی، حرکت کنند. مورخی انگلیسی (در مجادله با «تاریخ سنج» امریکایی، آر، دبلیو. فوگل) درباره این مرحله دوم می گوید:
نکته این است که هیچ اندازه از تمثیل نمی تواند چیزی را در تاریخ اثبات کند... تمثیل، جایگاهش را در تاریخ (سنتی) حقیقی دارد، اما جایی بسیار کوچک است. تمثیل می تواند انگیزه ای برای تفکر و پژوهش ارائه دهد... اما این، همه کاری است که می کند: این شباهتها هیچ چیزی را اثبات نمی کنند (بنگرید به اظهارات التون در: Fogle and Elton, 1983, p. 96).

شباهت چیزی را ثابت نمی کند

در منطق دقیق، التون بی شک درست می گوید. بیایید شماری از رویدادهای مشابه اما بی ارتباط با هم را فرض کنیم (مثلاً انقلابهای موفق) که به آن شماره های R3 , R2 , R1 و مانند آن می دهیم. همچنین، بیایید فرض کنیم که R1 [انقلاب 1] ظاهراً به وسیله گروهی اجتماعی پدید آمده است که پیشرفته و مرفه اند، و نه به وسیله فقرای بی چیز، اجازه دهید این خاستگاه را O1 بنامیم. آنگاه به R2 و R3 می نگریم و در می یابیم که آنها نیز خاستگاه‌هایی مشابه O2 و O3 ، دارند. بنابراین، ما به طور موجهی می توانیم به مثال چهارمی، R4، بنگریم تا ببینیم آیا آن مورد نیز خاستگاه مشابهی، O4، داشته است. اما آیا به نحو موجهی می توانیم قاعده ای کلی صادر کنیم حاکی از اینکه همه انقلابهای موفق، خاستگاهشان گروهی است که پیشرفته و مرفه اند. واضح است که نه، زیرا R5 ممکن است خاستگاه متفاوتی داشته باشد و بنابراین، این قاعده را نقض کند. اما به فرض اینکه ما ده نمونه مساعدتر بیابیم، آیا این قاعده اثبات می شود؟ دقیقاً، نه. فرض کنیم ما باز هم جلوتر رفته و همه Rها را بررسی کرده و دریافته باشیم که هر یک مقدم بر خود، یک O [خاستگاه مشترک] داشته اند، آیا این قاعده اثبات می شود؟ نه، زیرا امکان آن باقی است که انقلابهای بعدی ای که در آینده واقع می شوند (یا حتی یک انقلاب همچنان کشف نشده در گذشته)، فاقد این نوع خاستگاه باشند. بنابراین، هر قدر هم نمونه های بسیاری از R2O2 , R1O1، ... و مانند آن یافته باشیم، هرگز نمی توانیم منطقاً نتیجه بگیریم که مقدم بر هر R باید O باشد. این مسئله، به عنوان مسئله استقراء شناخته می شود.
اما این مشکل منطقی خاص تاریخ نیست، در همه علوم مشترک است. چگونه آنها از عهده آن بر می آیند؟ حداقل دو راه وجود دارد. یک راه، راهی است که به نام کارل پوپر شهرت دارد. وی استدلال می کند از آنجا که (همان طور که دیده ایم) حتی شمار بسیار زیادی از موارد تأیید کننده یک قاعده هرگز آن قاعده را اثبات نمی کنند، عالم باید در پی نقض فرضیه اش باشد. یک مثال نقض کافی خواهد بود تا این کار را انجام دهد. اما هر چه بیشتر تلاش کنند قاعده ای را نقض کنند و یا این حال آن قاعده ثابت بماند، احتمالش بیشتر است که آن قاعده به حقیقت تقرب جوید (بنگرید به: Popper, 1972, p. 33 and Passim).
راه دیگر این است که نشان دهیم دو چیزی که به طور مکرر با هم اتفاق می افتند تصادفاً با هم واقع نمی شوند، بلکه به دلیل آن است که عامل سومی آنها را پیوند می دهد. از روی تصادف نیست که همه پستانداران، پرندگان و خزندگان چهار عضو دارند (اگر چه این اعضاء در والها و مارها فقط اولیه اند). این بدین دلیل است که نسل همه آنها به اجداد مشترک دوزیستی دارای چهار عضو می رسد.

مورخان به تعمیمها بدگمان اند

اما در واقع، هر دو این روشها را عالمان اجتماعی به کار می برند. بسیاری از مورخان نیز چنین می کنند، هر چند برخلاف عالمان اجتماعی آنها معمولاً از اینکه نتایج کلی بگیرند اکراه دارند. چرا؟ گاهی آنها استدلال می کنند که نمونه هایی کافی از پدیده هایی که ارائه قاعده ای کلی را توجیه کند، وجود ندارد. «برای تعمیم آماری... تاریخ احتمالاً تا ابد به واسطه کم بودن نمونه با مانع مواجه است (Elton, 1969, p. 41)».
اما همان قدر نمونه که در دسترس عالمان علوم اجتماعی هست در دسترس مورخان نیز هست: آنها حوزه بالقوه یکسانی برای کار دارند: [یعنی] واقعیتهایی شناخته شده درباره زندگی انسان در جامعه. و عالمان علوم اجتماعی به هیچ وجه از تعمیم بیمناک نیستند. به گمان من، اکراه مورخان (صرف نظر از پیش داوری محضی که در پاره ای موارد وجود دارد)، مبتنی بر دو نوع تردید اساسی است. یک تردید این است که آیا آنها در دامنه احتمالاً وسیع پدیده ها از هر موردی اطلاع کافی دارند (برای مثال، دامنه انقلابهای موفق از انقلاب کورکرا در 427 قبل از میلاد، تا انقلابهای اروپای شرقی در 1989 میلادی کشیده می شود). تردید دیگر درباره شناخت صحیح آن پدیده هایی است که در طبقه بندی پیشنهادی جا می گیرند. انقلابهای آمریکا و فرانسه در قرن هجدهم یقیناً نمونه هایی از انقلابهای موفق اند. اما آیا انقلاب انگلیس در قرن هفدهم موفق بود؟ به دو نحو می توان استدلال کرد. آیا اصلاً می توان آن را انقلاب دانست؟ بسیاری از مورخان منکر آن اند. اگر درباره پدیده تاریخی مشابهی، که این همه مطالعه دقیق درباره آن صورت گرفته، هنوز تردیدهای قوی وجود دارد، آیا می توانیم اطمینان داشته باشیم که هر تغییر قدرتی را در تمام دولتهای آسیایی، در طی دو هزار سال گذشته یا بیشتر، می توانیم به درستی توصیف کنیم؟ از این رو، احتمالاً آن طبقه بندی (که در بالا اشاره شد) از دست می رود. شاید مورخ بیشتر از عالم علوم اجتماعی از گستره جهل ما نسبت به بخش عظیمی از امور انسانی آگاهی دارد.
یک جنبه از این جهل روشن می سازد که چرا مورخان بیشتر از عالمان علوم اجتماعی نسبت به توانایی یافتن عامل بنیادین سومی که ارتباط دهنده دو خصیصه ای است که به طور مکرر با هم واقع می شوند در تردیدند. در مثال حیوانات چهار دست و پا، عامل تبیین گر سوم، داشتن اجداد دوزیست است (بنگرید به نکاتی که در مورد خواص شیمیایی گفته شد در قسمت ب ـ 10 همین فصل). اما اگر کسی در جستجوی تبیین مشابهی در تاریخ باشد (همانند مثال مورد نظر ما درباره گروههای پیشرفته و مرفه و انقلابهای موفق)، بلافاصله در می یابد که چیزی که با این نظریه انقلاب مطابق باشد در اختیار ندارد. ما معتقدیم که می دانیم حیوانات چگونه تبدیل یافته اند ـ یعنی سازوکار تکوین را می فهمیم. اما از فهم سازوکاری (اگر اصلاً سازوکاری وجود داشته باشد) که توالی و شکل رویدادها را در تاریخ تعیین می کند بسیار دوریم.

پاسخ علوم اجتماعی

بنابراین، علوم اجتماعی چگونه به این مسئله می پردازند؟ نحوه وجود امور را چگونه تبیین می کنند؟ به طور کلی، پاسخ در دو مقوله جای می گیرد، پاسخهایی که بعد زمان را نادیده می گیرند و آنهایی که چنین نمی کنند. در مقوله نخست، نوعی الگوی موازنه می یابیم، مانند نظریه کارکردگرایی که یک پدیده اجتماعی را از طریق کارکردی که به طور کلی در حفظ جامعه دارد، تبیین می کند. نمونه بارز مقوله دوم نوعی نظریه رشد جوامع (یا بخشی از یک جامعه) در راستای تحول داروینی است، این اندیشه به طور گسترده ای مورد پذیرش قرار گرفت. همان طور که در عبارتهایی نظیر «ملل توسعه نیافته» می توان دید. انتظار عمومی، هم در افریقا و آسیا، و هم در اروپا و امریکای شمالی این است که برای همه ملل مقدّر است که روند مشابهی از رشد اقتصادی و اجتماعی را طی کنند ـ همان پیشفرضی که کارل مارکس در کتاب سرمایه داشت و در بالا نقل شد؛ چنین پیش فرضهایی چه باقی بمانند تا مشاهده شوند و چه باقی نماند، در هر صورت هیچ نیازی به آنها نیست. این نظریه ها را نمی توان اثبات کرد (در Nisbet 1969 گزارش مفیدی در این مورد درج شده است). با این حال، از جنگ جهانی دوم به این سو، تعداد کمی از عالمان علوم اجتماعی توانسته اند مسائل جوامع متغیر را در آسیا، افریقا و امریکای لاتین کاملاً نادیده بگیرند. آثار راجع به صور مختلف نظریه رشد، به ویژه در اقتصاد، بسیار زیاد است. اما بیشتر مورخان نسبت به چنین نظریه های راجع به رشد طبیعی جوامع تردید بسیار دارند (بنگرید به: مطالب کیپولا در مبحث ج 1 و 2 همین فصل). ظاهراً هیچ یک از این نظریه ها اعتبار نظریه اصلی داروین را درباره تحول حیوانی ندارد. اما حتی اگر متقاعد شویم که نظریه تحول اجتماعی شکل گرفته است، باز فاقد فهم جامعی از سازوکاری هستیم که تغییر را پدید می آورد ـ چیزی که نظریه جدید تکوین در تأیید داروین آورده است (برای مثال بنگرید به نوشته های ریچارد داوکینز: ژن خودخواه (1986) ساعت سازکور (1986). این فهم درست از چگونگی وقوع تغییرات است که می تواند توسط تاریخ ارائه شود. متأسفانه برای عالم امیدوار، چنین فهمی تنها درباره موارد جزئی، آن هم در بافت و زمینه های متفاوت حاصل می شود، و بر این اساس در جهت ارائه یک نظریه کلی کمک چندانی نمی کند.

کمکهای علوم اجتماعی به تاریخ

قبل از اینکه تاریخ و علوم اجتماعی را کنار بگذاریم باید بپرسیم هر یک از اینها چه نفعی می تواند برای دیگری داشته باشد.
در حدود پنجاه سال گذشته مطالعه تاریخ همه انواع مرد، زن و کودک را هر چقدر حقیر و تمام بخشهای زندگی انسان را هر چقدر غریب شامل شده است. امروزه هر امری، از اقدامات بهداشتی گرفته تا مسائل جنسی، از راهزنی گرفته تا شیرخواری، تاریخ خودش را دارد. تقریباً هر جنبه ای از جامعه، هم موضوع مطالعه تاریخی و هم مطالعه علمی شده است. عالمان علوم اجتماعی هم در روشها و هم در موضوع مورد مطالعه، مسلماً بر مورخان تأثیر گذاشته اند. این نکات عمده را لارنس استون فهرست کرده است:
1. مورخان ترغیب شده اند تا تفکرشان ـ مقبولات، مفروضات، الگوهای علیت یا ساختار اجتماعی ـ را صریح تر و دقیق تر سازند؛
2. مورخان وادار شده اند تا الفاظ و مفاهیمشان را تعریف کنند و آنها را به نحو دقیق تری به کار گیرند ـ برای مثال، «فئودالیسم»، «نظام اداری»، «درباره»؛
3. علوم اجتماعی به مورخان کمک کرده است تا تدابیر پژوهشی شان را تهذیب کنند و مسائلشان را معین سازند، به ویژه مقایسه ها را دقیق و نظام مند انجام دهند و فنون ذکر نمونه را اتخاذ کنند؛
4. هر کجا مناسب است از روشهای کمّی استفاده کنند. این امر به ویژه در جایی که موضوع مورد مطالعه یک گروه است و نه افرادی معدود، ضروری است. (ما درباره یک دهقان قرن هفدهمی اطلاعات کمی در حد هیچ داریم، اما محققانی چون پیرگوبر (3) یا امانوئل لوروئالادوری درباره ساکنان بووزی یا لانگدوک (4) به ما بسیار آموخته اند)؛
5. خدمت پنجم، فراهم آوردن فرضیه هایی است تا در مقابل شواهد گذشته مورد آزمون قرار گیرد (در مورد آنچه ذکر شد بنگرید به: Stone, 1987, pp. 17 - 19).
همان طور که اشاره کرده ام، روشهای مناسب علوم اجتماعی را نمی توان به طور تمام و کمال اخذ کرد و به طور غیرنقادانه در پژوهشی تاریخی به کار برد. مورخ، در حالی که برای فهم روشهای آماری تلاش می کند، باید، اصول و معیارهای خودش را نگه دارد و احتیاط کند که در تلاش برای آنکه در علوم اجتماعی عالم بهتری شود، مورخ بدتری نشود، اما اگر همیشه این نکته را در نظر داشته باشد نکات سودمند بسیاری را می تواند بیاموزد. در واقع، او احتمالاً در علوم اجتماعی تأییدی برای پاره ای از تردیدهایش می یابد که به شیوه های متعددی کمتر پوزیتیویستی اند. جامعه شناس برجسته ای تأکید می کند که علوم اجتماعی باید بین چارچوبهای معنایی شان با معانی ای که قبلاً زندگی اجتماعی را ساخته اند، پیوند برقرار کنند. جامعه شناسی، برخلاف علوم طبیعی، با «حوزه مطالعه»اش رابطه فاعل ـ فاعل دارد نه رابطه فاعل ـ شیء؛ به جهانی از پیش تفسیر شده می پردازد که در آن معانی بسط یافته به وسیله فاعلهای فعال، وارد ساخت واقعی یا تولید آن جهان می شود. «رابطه فاعل ـ فاعل» همان اندیشه دیلتای، «اکتشاف من در تو» است. همان طور که قبلاً گفتم فاصله عظیمی بین مورخان و عالمان اجتماعی وجود ندارد، بلکه این فاصله بین آن دسته از مورخان و عالمان علوم اجتماعی که رویکرد «رفتار گرایانه» یا «فاعل ـ شیء» نسبت به انسانها اتخاذ می کنند و مورخان و عالمان علوم اجتماعی دیگر که نگرش هرمنوتیک یا «فاعل ـ فاعل» اتخاذ می کنند، وجود دارد.

کمکهای تاریخ به علوم اجتماعی

اما مورخان چه می توانند به عالمان علوم اجتماعی عرضه کنند؟ برای آنان که در تقسیم بندی به جانب رفتارگرایی (یا پوزیتیویسم) تمایل دارند، پاسخ آسانی وجود دارد: تاریخ باید مجموع گسترده ای از واقعیتها را در دسترس علوم اجتماعی قرار دهد تا روشهای خود را بر آنها به کار بندد ـ به ویژه واقعیتهایی نظیر اسناد تولدها و مرگها یا واردات و صادرات که به آسانی قابل محاسبه اند. آنهایی که در جانب هرمنوتیک خط فاصل قرار دارند به این نوع همکاری دسترسی ندارند، زیرا مورخان و عالمان علوم اجتماعی این مکتب هر دو می دانند که تاریخ از انبوهی واقعیتهای مجزا، مانند اجزاء یک کیک یا مواد شیمیایی در یک آزمایشگاه تشکیل نشده است.
حوزه نویدبخش تر همکاری حوزه مطالعات توسعه است. همان طورکه دیده ایم، علوم اجتماعی ملزم شده اند در این دنیای جدید که همه چیز در حال تغییر سریع است، به روندهای اجتماعی توجه کنند. تاکنون این امر عمدتاً بر مبنای نگرشی تکاملی صورت گرفته، که امروزه آشکار شده که کاملاً رضایت بخش نیست. اما مورخان همواره با تغییر به عنوان امری بنیادین در مطالعاتشان آشنا بوده اند. علیت تاریخی، یعنی اینکه چگونه مجموعه ای از رویدادها به مجموعه ای دیگر می انجامد، در تفکر آنها، بی آنکه نظریه ای خاص سیطره داشته باشد، محوریت دارد. مطمئناً عالمان در اینجا چیزی برای آموختن دارند.
اما اگر مورخان بیشتر از عالمان به کارکرد در محور «عمودی» زمان خو گرفته اند، در کار کردن در محور «افقی» نیز تجربه بیشتری دارند. این بدین معناست که آنها غالباً توانایی درک کلّی یک عصر و فهم چگونگی تعامل اجزای مختلف آن را با هم دارند. البته عالمان علوم اجتماعی این کار را با الگوهایشان از جامعه انجام می دهند، اما غالباً حس ششم مورخان با تجربه است که می تواند دریابد کجا یک الگوی صوری با واقعیت تاریخی تناسب ندارد. اما مسائل و مشکلات هر چه باشند، فضای فهم و همکاری متقابل، مطلوب است. بسیارند چیزهایی که هر یک می تواند از دیگری بیاموزد، اما این آموختن می تواند سودمندتر باشد اگر هیچ یک از دو طرف بصیرتهای خاص خودش را نادیده نگیرد، بصیرتهایی که به دشواری به دست آمده اند.

پی نوشت ها :

1.Linnaeus؛ گیاه شناس سوئدی که طبقه بندیهای مورد قبولی از گیاهان ارائه کرده است. در اینجا مراد از اینکه علوم اجتماعی لینه های خود را ندارد، این است که عالمانی در این رشته پدید نیامده اند که طبقه بندیهایی از پدیده های اجتماعی ارائه کنند که مورد قبول همگان قرار گیرد.
2. بنگرید به: Stubbs (1906); Block (1967).
و نیز بنگرید به:
"Comparative History in Theory and Practice", American Historical Review, 85, 4 (October 1980).
3. Pierre Goubert
4. Inhabitants of Beauvaisis of Languedoc

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط