نویسنده: ژولیت پیگوت
مترجم: باجلان فرّخی
مترجم: باجلان فرّخی
محراب و نفرین
برخی از محراب ها یا نیایشگاه و بنای یادبود برای احتراز از نفرینی خاص بنا می شوند. از مردمان ناشاد یا خطاکار افسانه های بسیاری می توان شنید که به یاد آنان محرابی بر پا کرده اند تا روح آنان آرام یابد و دیگران از نفرین و آزار آنان رهایی یابند. در روایتی سخن از برادر و خواهری است که از دشمنان خویش، احتمالاً در دوره آشوب های قرون وسطی در ژاپن، می گریختند. برادر و خواهر رفتند و رفتند تا به کوهی رسیدند و در غاری پنهان شدند. هیزم شکنی برادر و خواهر را دید و به یاری آنان شتافت. هیزم شکن از مادر خود خواست راز آنان را حفظ کند و از این ماجرا با کسی سخن نگوید. چندی بر این ماجرا گذشت و جویندگان خواهر و برادر بیدار شدند. دشمنان برادر و خواهر از پیرزن پرسیدند: « از دختر و پسری بدین خصوصیات چه می دانی؟ ». پیرزن به جانبی که خواهر و برادر در آن سوی بودند نگریست و خاموش ماند. دشمنان خواهر و برادر را یافتند و هر دو را گردن زدند. می گویند پیرزن به لعنت و نفرین خواهر و برادر گرفتار و گردنش به جانبی که نگاه کرده بود خم شد. گردن پیرزن تا پایان عمر راست نشد و اعقاب او همیشه از بیماری چشم رنج می بردند. پس از این ماجرا مردان آن ناحیه محرابی برای نیایش روح برادر و خواهر بر پا کردند و از نفرین آنان رهایی یافتند. شیوع بیماری چشم و پیوند دادن آن با این ماجرا سبب شد که مردمان به یاد خواهر و برادر محرابی بر پا کنند یا ترس از نفرین کسی نمی داند.آیینه
می گویند آیینه ای که نخستین بار آماتراسو بدان نگریست روزگاری در معبد او در ایسه نگاهداری می شد. در اساطیر ژاپن آیینه از نشان ها مقدس[ و یکی از هدایایی است که نینیگی آن را از آسمان به زمین آورد و بعدها از نشان های امپراتوری شد]. مثل های مربوط به آیینه در فرهنگ ژاپن از اساطیر این دیار متأثر است: مثل ژاپنی می گوید « آیینه تیره نشان روح پلید است» و مثلی دیگر می گوید « شمشیر روح سامورای و آیینه جان زن است». به روایت از کوجیکی « ایزاناگی لوحی سیمین و درخشان برای فرزندان خود به میراث گذاشت و آنان را گفت: هر بامداد و شامگاه در این لوح بنگرید و هرگاه چهره خود را در آن دیدید بدانید که از خشم و شهوت در شما نشانی نیست». و بدین سان بخش بزرگی از روایات و افسانه های ژاپنی با آیینه پیوند می یابد.در افسانه آیینه ماتسویاما(1)، به معنی کاج کوهساران، سخن از عشق مادر و دختری است که یکدیگر را بسیار دوست می داشتند و ماتسویاما نه نام فرد که احتمالاً منسوب به ناحیه ای است. می گویند پدری در سفر به کیوتو برای همسر مهربان و زیبای خود آیینه ای با قاب فلزی خرید که در پشت آن نماد طول عمر و پیوند ازدواج ابدی یعنی یک جفت در ناو درخت کاجی نقر شده بود؛ _ مردم ژاپن بر این باورند که در ناها همانند مرغابی های ماندارین تنها یک جفت می گیرند_. زن که تا به آن هنگام آیینه ندیده بود حیرت زده تصویر زیبای خود را در آغوش کشید. سال ها گذشت و زن دختری زایید که در زیبایی و رفتار همانند مادر بود. دختر مهر بی پایانی به مادر داشت و مادر نیز دختر را چون جان گرامی می داشت. دختر هنوز به نوجوانی نرسیده بود که مادر بیمار و به بستر افتاد و دختر را اندوهگین ساخت. مادر که خود را رفتنی می دانست دختر را فرا خواند و بسته کوچکی به او داد و از دختر خواست که در سخت ترین روزهای تنهایی آنرا بگشاید و از تنهایی رهایی یابد. مادر درگذشت و دختر به اندوهی بی پایان گرفتار شد. روزی دختر ملول و تنها بسته هدیه مادر را گشود. در آن بسته چیزی بود که دختر تا به آن روز ندیده بود. هدیه مادر به دختر همان آیینه ای بود که با دیدار تصویر خود آن را در آغوش کشید. دختر در آینه نگریست و حیرت زده مادر خود را دید که همراه او اشک می ریخت و با او لبخند می زد.
داستان آیینه ماتسویاما دارای روایت های مختلفی است: در یکی از این روایت ها پدر دختر بعد از مرگ همسر ازدواج کرد. نامادری با دیدار دختر که گه گاه با آیینه حرف می زد اندیشید که دختر به جادو روی آورده و از او بیزار است. نامادری ماجرا را با شوهر در میان نهاد و با آشنا شدن با آیینه کوشید محبت دختر تنها را جلب کند و برای او دوستی صمیمی شد. در روایت دیگر پدر پس از چندی در فرصت مناسب دختر را با کار آیینه آشنا ساخت و دختر که از نوجوانی گذشته بود به نادانی خود خندید.
ناقوس موگن
لافکادیوهرن [( کوایزومی کاکومو)] در یکی از آثارش موسوم به کویدان(2)، که در 1904 منتشر شد، تاریخ این روایت را هشت قرن پیش می داند. پیش از این اهداء آیینه های مفرغی از جانب مردمان به معابد و به منظور ساختن تندیس قدیسان رایج بود و هرن می نویسد خود ناظر اهداء مجموعه ای از آیینه های مفرغی بود که برای ساختن تندیس آمیدا بودا فراهم شده بود. هرن از روایتی یاد می کند که طی آن هشت قرن پیش مجموعه ای از این آیینه های مفرغی در موگن یاما(3) برای ساختن ناقوس گردآوری شده بود. می گویند زنی آیینه ای مفرغی را، که از مادر به مرده ریگ برده و مادر آن را از مادر خویش به میراث برده بود، برای ساختن ناقوس به معبد پیشکش کرد. آیینه برای آن زن بسیار با ارزش و به سبب نقاشی و کنده کاری های، کاج، خیزران و آلو، در پشت آیینه نماد خوشبختی بود. آیینه در ژاپن جان زن است و پیشکش کننده بدین سان جان خود را به معبد بخشیده و از این ماجرا نگران بود. زمان ذوب آیینه های مفرغی و ساختن ناقوس فرا رسید و آیینه آن زن ذوب نشد. مردمانی که پیشکش کننده آیینه را می شناختند گفتند: « آیینه همانند دل و روح صاحب آن سخت است و ذوب نخواهد شد».زن از این ماجرا چندان اندوهگین و خشمگین شد که خودکشی کرد و پیش از مردن وصیت نامه ای بر جای نهاد که طی آن وصیت کرده بود بخش بزرگی از ثروت او را به کسی بدهند که بتواند ناقوس معبد را با ضربه ای بشکند و از این طریق انتقام او را بگیرد.
ناقوس آماده شد، اما همیشه گاه و بی گاه و در سکوت شب صدای ناقوس برمی خاست و آرامش مردمان را بر هم می زد. مردمان آزمند چندان این ماجرا را تکرار کردند که کاهنان معبد به ناچار ناقوس را به زیر آوردند و آن را به باتلاقی افکندند که هنوز هم در آن جا برجاست.
شبح ئو- سونو
ئو – سونو (4) افسانه روحی نگران و روایتی است دیگر از هرن: می گویند ئو- سونو تنها دختر شهروندی بازرگان و ثروتمند بود که پدر او را برای آموزش هنر ظریف گل آرایی و فرا گرفتن مراسم چای نوشی به کیوتو فرستاد. دختر پس از بازگشت از کیوتو با پسر یکی از بازرگانان خویشاوند و شریک پدر ازدواج کرد. زن و شوهر جوان صاحب پسری زیبا شدند و زندگانی آنان با آرامش و شادی سپری می شد. اما عمر این ازدواج کوتاه بود و ئو- سونو چهار سال بعد از زایمان مرد و شوهر و فرزند را تنها نهاد. چندی بر این ماجرا گذشت و روزی پسر به پدر گفت مادر را دیده است که نزدیک تانسو (5) ( قفسه لباس) ایستاده و به تانسو نگاه می کرده است. چندین بار این ماجرا تکرار شد و دیگر اعضاء خانواده شبح ئو- سونو را دیدند که به تانسو خیره می شد و با حسرت آن را نگاه می کرد. مادرشوهر ئو- سونو پیشنهاد کرد لباس ها و متعلقات عروس را به معبد منتقل کنند تا ئو – سونو بتواند بدان دسترسی داشته باشد و چنان کردند. لباس های ئو – سونو را به معبد بردند اما هنوز هم گه گاه شبح نمایان و به سراغ تانسو می رفت. پس به چاره جوئی راهب بودائی معبد را که راهبی از فرقه ذن – بودیسم بود به خانه دعوت کردند و ماجرا را با او در میان نهادند. راهب از آنان خواست که او را در اتاق تنها بگذارند و چنان کردند. شبح بر راهب نمایان و به تانسو خیره شد. راهب کشوهای قفسه لباس را یکی بعد از دیگری باز کرد و در برابر چشمان مایوس شبح همه قفسه ها را خالی یافت. پس راهب کاغذ کف قفسه را یکی بعد از دیگری برداشت و در زیر یکی از کاغذها در برابر چهره خندان شبح نامه ای عاشقانه یافت که ئو – سونو آن را در کیوتو از جوانی که دلدار او بود دریافت کرده بود. ئو – سونو با دیدن نامه به راهب تعظیم کرد و راهب وعده داد نامه را بخواند و در معبد آن را بسوزاند و چنان کرد. جز راهب رازدار کسی از متن نامه آگاه نشد. نویسنده آن نامه ناشناس ماند و شبح ئو – سونو از آن پس ناپدید شد.راهب مجرد
داستان راهب مجرد کمابیش همانند فانوس دریایی و فانوسبان دریاچه بیوا است. می گویند کاهنی جوان و زیبا مورد محبت و عشق فراوان زنی جوان قرار گرفت. کاهن را وسوسه تسلیم فراوان بود. برای دوری جستن از زن کاهن او را گفت زاهدی است که در کوهپایه کوه هایرا زندگی می کند و اگر زن بتواند با لاوک رختشویی از دریاچه بگذرد تن خود را به او تسلیم می کند. کاهن اندیشید زن را از تعقیب خویش منصرف می سازد و او را توان چنان کاری نیست. زن جوان با وسیله نامناسب سفر چندین بار عرض دریاچه را طی کرد و سرانجام گرفتار توفان شد. شبی توفانی سهمگین دریاچه را فرا گرفت و زن شیدا و بینوا غرق شد و راهب مجرد نیز از این ماجرا بی خبر ماند. می گویند هر سال به هنگام سالگرد مرگ او در دریاچه توفانی بزرگ بر پا می شود. می گویند توفان بزرگ و سالانه بیوا بازتاب عشق عمیق زن شیدا و مغروق است.ئن نو شوکاکو
در سده هفتم میلادی قدیسی بودائی زندگی می کرد که او را ئن نوشوکاکو(6) می نامیدند. شوکاکو بسیاری از کوه های بلند و از آن شماره شت قله هاکو را به منظور تقدیس و توجه بیشتر به آئین بودا درنوردید. او را معجزات بسیار بود و هم بدین سبب به جادوگری و مرگ محکوم شد. هم در آن هنگام که جلاد گردن شوکاکو را می زد به خواندن اوراد و دعا مشغول بود. شمشیر جلاد بر گردن قدیس کارگر نیفتاد و شکست و شوکاکو به آسمان پرواز کرد و از آن پس کسی او را ندید.کوبودایشی
با آن که دنگایو دایشی (7) راه رایوبوشینتو را هموار کرد روایات و افسانه های او از قدیسان دیگر کم تر است. می دانیم دنگایو به چین سفر کرد و روزگاری دراز در آن دیار ماند و ره آورد او از این سفر اصول عقاید فرقه تندای (8) بود. معجزات و روایات و افسانه هایی که از کوبودایشی پرداخته اند از قدیس معاصر او دنگایو بیش تر است. می گویند راهبی که در فصل رسیدن شاه بلوط از روستایی می گذشت بچه هایی را دید که برای چیدن میوه نمی توانستند از درخت بالا بروند. سال بعد در این روستا درختان شاه بلوط بسیاری روئید که همان سال میوه دادند و کودکان توانستند به میوه آن دسترسی یابند. از آن روزگار درختان شاه بلوط این روستا پیش از بزرگ شدن و به رشد کامل رسیدن نیز میوه می دهند. می گویند کاهنی که از این روستا گذشت کوبودایشی و این کار یکی دیگر از معجزات او بود.در نزدیکی دریاچه هاکونه (9) تندیسی از جیزو، بود یستوه محافظ ارواح کودکان مرده، وجود دارد که از سنگ یکپارچه با زالت خاکستری تراشیده شده است. مردمان این منطقه بر این باورند که بیش از هزار سال از عمر این تندیس می گذرد و می گویند کوبودایشی آن را در یک شب تراشید و بر جای خود نصب کرد.
می گویند کوبودایشی در دوران رهروی و راهب شدن و پس از آن با موجودات دنیای دیگر، ارواح، اژدهایان و هیولاهای دریایی رابطه داشت و هرگاه به هنگام مکاشفه موجب آزار او را فراهم می ساختند با خواندن اوراد و افکندن آب دهان به جانب آنان، آن ها را از خود دور می کرد. می گویند آب دهان او را پرتو ستاره شامگاهی آمیخته بود و هم به این دلیل موجودات خبیث از تف او می گریختند. کوبودایشی پس از راهب شدن به یادبود دیدار با موجودات ناپیدا محرابی برپا کرد و وقتی محراب محل تردد ارواح و موجودات خبیث شد آن را با نشان های مقدس محصور کرد و مردمان را از آزار این موجودات رهانید.
کوبودایشی را مجسمه ساز، سیاح، واعظ، معجزه گر و نقاش می خوانند و خوشنویسی موسوم به هیراگانا را بدو منسوب می دانند. می گویند وقتی در شیکوکو متولد شد به هنگام زایش از مادر دست هایش خم شده و در حالت نیایش بود. می گویند روباهی در شیکوکو او را به هنگام وعظ و خطابه آزرد و کوشید او را اغفال کند و هم بدین دلیل بود که همه روباه ها را از شیکوکو بیرون راند. در ژاپن جاهایی است که به علت شر ایط اقلیمی خاص در آن پشه کم تر یافت می شود و می گویند این همان نقاطی است که کوبودایشی بدان سفر کرده و به عنوان حق شناسی از میزبانان پشه ها را از آن جا بیرون رانده است.
پیوسته به هیأت گدایان مسافرت می کرد و همیشه مهمان نواز و غریب نواز بود سخاوتمندان را پاداش و آزمندان را کیفر می داد. وقتی زنی به هنگام تشنگی اندکی آب به او داد عصایش را بر زمین کوبید و بی درنگ از جای برخورد عصا و نزدیک خانه آن زن چشمه ای جاری شد. در سفری وقتی گرسنه شد از دهقانی خواست چند سیب زمینی به او بدهد و دهقان بهانه آورد که سیب زمینی ها سفت و قابل خوردن نیست. کوبودایشی گفت همیشه چنین باد و از آن پس سیب زمینی های آن دهقان پس از برداشت سفت و غیر قابل پختن و خوردن می شد.
می گویند روزی کوبودایشی در هیأت گدایان لباس خود را در رودی می شست. دهقانی فرا رسید و گدا را به سبب آلودن رود نکوهش کرد. کوبودایشی لباس را برگرفت و به روستایی دیگر رفت و لباس خود را در رودی که از آن روستا می گذشت شست و کسی بدو چیزی نگفت. از آن روزگار نخستین رود در تابستان خشک و دومین رود در تمام سال جاری است و تاکنون کسی در آن غرق نشده است.
کوبودایشی شصت سال زندگی کرد و پس از مرگ گفتند در گور خود به جذبه فرو رفته و در دیری که خود در کویا- سان و نزدیک نارا بنا نهاده منتظر ظهور می رو کو ( مسیح بودائی) است.
افسانه ها و معجزات بسیاری را به کوبودایشی نسبت می دهند و او را پدید آورنده بسیاری از چاه های آب و چشمه های ژاپن می دانند. در نزدیکی کیتا – اورالاگون (10) به معنی جزیره گوزن معبد بسیار کهن سالی به نام کاشیما (11) وجود دارد که بنای آن را از روزگار خدایان می دانند. در نزدیکی این معبد خرسنگی وجود دارد که احتمالاً ستونی فرسوده است. بن این خرسنگ در زمین فرو رفته و آن را مرکز جهان می دانند. می گویند بن این سنگ بر پشت ماهی عظیمی قرار دارد که حرکات تند او موجب زلزله و وجود سنگ مانع حرکات شدید ماهی است. می گویند کوبودایشی در کیوتو ( یه دو ) در محراب کاشیما این خدا را نیایش کرد و با نیایش این خدا عصا بر زمین کوبید و از جای عصای او چشمه ای جاری شد. می گویند در کیوتو چاهی است که کنار آن کوبودایشی بیدبنی غرس کرده و پیدائی این چاه را نیز به او نسبت می دهند.
می تو کومون
می تو کومون (12) سال ها بعد از کوبودایشی زاده شد ( 1622-170). او دایمیو و از خویشان شوگون توکوگاوا بود. می توکومون از اندیشه های مکتب موسوم به « بازگشت به شینتوناب» متأثر بود و یکی از اعقاب او از کسانی است که در ویرانی بسیاری از گنجینه های بودائی دست داشت و هم به این دلیل در 1840 توسط شوگون زندانی شد. می گویند می تو کومون روزگاری کوشید به بن خرسنگ معبد کاشیما را دست یابد و موفق نشد. تلاش می توکومون بر آن بود که آئین شینتو را به شکل روزگار پیدائی آن و پیش از ورود آئین بودا و رواج رایوبوشینتو بازگرداند.نی چی رِن
نی چی رِن (13) در سده سیزدهم میلادی زندگانی می کرد و پیش از ایجاد فرقه ای به نام خود از مریدان کوبودایشی و فرقه بودائی شینگون بود. دوازده ساله بود که به خدمت معبد درآمد و به صف راهبان بودائی پیوست. می گویند حتی پیش از دوازده سالگی از پارسایان بود. مادر نی چی رن شبی خورشید رخشان را به خواب دید که در گل نیلوفری فرو رفت و بدین سان نی چی رن در بطن مادر جان گرفت و مادر باردار شد. می گویند از نی چی رن معجزه ای همانند معجزه ئن نوشو کاکو سر زد و وقتی نایب السلطنه هوجو (14) او را به مرگ محکوم کرد شمشیر جلاد بر گردن او شکست. در روایتی دیگر فرمانروا توکیمونه این ماجرا را به خواب دید و از بیم نتایج شوم کشتن این قدیس ماجرا را به فراموشی سپرد و او را برای سه سال به جزیره سادو تبعید کرد نی چی رن در 1247 به کاماکورا بازگشت و چندی بعد در کلبه ای در منطقه کوهستانی مینوبو (15) عزلت گزید. این کلبه توسط یکی از مریدان نی چی رن به او پیشکش شد و بعدها با افزون شدن مریدان نی چی رن در این منطقه نیایشگاهی برپا شد که بعدها به دیر مینوبو موسوم شد.میناموتو- نو – یوشی ئی (16) از قدیم ترین روسای دودمان میناموتورا هاچیمان تارو (17) یا خدای جنگ می دانند [ و نام بودائی آن نیز هاچیمان دای بوذاتسو (18) است]. میناموتو- نو – یوشی ئی از جنگجویان و رهبرانی است که قبایل شمال هونشو را به اطاعت واداشت و سرزمین آنان را بر قلمرو امپراتوری افزود. او جنگجویی شجاع و زیرک بود. در رایتی می گویند هم او بود که با دیدار پرواز ناگهانی و دسته جمعی غازهای وحشی از نهانگاه روش تهاجمی ناگهانی و برق آسا را ابداع کرد و سرانجام چون غالب جنگجویان بزرگ تایرا و میناموتو در آخر عمر عزلت گزید و کاهن شد.
یکی دیگر از انسان هایی که نزد مردم ژاپن به مقام خدایی راه یافت یک قرن قبل از هاچیمان زندگانی می کرد و نام او تن جین (19) بود. تن جین فرهیخته ای بود که بر اثر چند اشتباه کوچک یا بدگویی دشمنان زندگانی خود را در تبعید سپری کرد. در مزارع برخی از معابد ژاپنی تندیس هایی وجود دارد که تن جین را سوار بر یک ورزاو نشان می دهد و چنین می گویند که مرکوب او در آخرین تبعید یک ورزاو بود. تن جین مردی دانا و با شهامت بود که پس از مرگ به مقام خدای خوشنویسی و حامی نباتات راه یافت و نشان و نماد او شکوفه آلو است. می گویند گل آلو و درخت آلو را بسیار دوست می داشت: می گویند در آخرین تبعید او از کیوتو به کیوشو درخت آلوی دوست و ندیم او نتوانست دوری او را تحمل کند و از باغ او در کیوتو به پرواز درآمد و با رفتن به کیوشو دیگر بار ندیم تن جین شد.
پی نوشت ها :
1. Matsuyama
2. Kwaidan
3.Mugenyama
4.O-Sono
5. Tansu
6. En No Shokaku
7.Dengyo Daishi
8. Tendai
9. Hakone
10.Kita- Ura Langoon
11. Kashima
12. Mito Komon
13. Nichiren
14.Hojo
15.Minobu
16. Minamoto- no – yoshiie
17. Hachiman Taro
18. Hachiman Daibosatsu
19. Tenjin