موجودات و ارواح در اساطیر ژاپن

تنگوها شگفت انگیزترین و کهن ترین موجودات اسطوره ای ژاپن را برخی از اعقاب سوسانو برادر آماتراسو می پندارند. نزد مردم ژاپن تنگوها خدایانی کوچک و گاه ترسبار و اعتقادات کهن نسبت بدین خدایان هنوز برجاست. می گویند
سه‌شنبه، 22 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موجودات و ارواح در اساطیر ژاپن
موجودات و ارواح در اساطیر ژاپن

نویسنده: ژولیت پیگوت
مترجم: باجلان فرّخی



 

تنگو

تنگوها شگفت انگیزترین و کهن ترین موجودات اسطوره ای ژاپن را برخی از اعقاب سوسانو برادر آماتراسو می پندارند. نزد مردم ژاپن تنگوها خدایانی کوچک و گاه ترسبار و اعتقادات کهن نسبت بدین خدایان هنوز برجاست. می گویند تنگوها در مناطق کوهستانی، و بیشه ها مأوا دارند و چنین می نماید که بین تنگو و کاج و سرو ژاپنی نیز پیوندی وجود دارد و می گویند تنگو به هیأت نیمه انسان و نیمه پرنده، بالدار، دارای منقار یا بینی بلند، به رنگ سرخ و غالباً ردایی برتن و کلاهی کوچک و سیاه بر سر دارد. تنگوها شیطان نیستند اما آزارگر و گاه انسان را نیز یاری می کنند. شمشیر بازانی ماهرند و در روایتی به یاری یوشیستونه می شتابند و مهارت خود را در شمشیربازی به اثبات می رسانند. این موجودات اسطوره ای را در تصاویر گاه با ردایی از پر پرندگان و گاه قبایی از برگ ها تصویر می کنند.
می گویند جوانی که اعتقاد به تنگو را مسخره می کرد خود را به هیأت تنگوئی درآورد و از درختی بالا رفت و میان شاخه ها پنهان شد. روستائیانی که او را دیدند از او سخت هراسیدند و در برابر او تعظیم کردند. چندی بعد تنگوها از او انتقام گرفتند و آن جوان بر اثر بیماری مرد. در افسانه ای چنین آمده است که جوانی تنگوئی را فریب داد و با نشان دادن تکه ای نی به تنگو گفت نی او نئی سحرآمیز است و با نگریستن از سوراخ آن عجایب آسمان ها را نظاره می کند. تنگو فریب خورد و ردای غیبی خود را با این نی عوض کرد و جوان با پوشیدن ردای غیبی به آزار و تمسخر کردن خویشان و مردمان پرداخت. تنگو بی کار ننشست و سرانجام از او انتقام گرفت و جوان را به رودی یخ زده پرتاب کرد و ردای خود را پس گرفت.

ئونی

در افسانه ها و روایات ژاپنی سخن از ئونی است. ئونی نزد مردم ژاپن ابلیسی است با جثه غول آسا و به رنگ صورتی، سرخ، آبی یا خاکستری. در تصاویر ئونی ها غالباً شاخ دار، گاهی دارای سه چشم و یکی از مشخصه های آن ها داشتن سه انگشت در دست و پا است. می گویند ئونی می تواند پرواز کند اما به ندرت از این توانایی خود استفاده می کند. این موجودات اسطوره ای مضحک در افسانه ها ظالم و بداندیش و هرزه و شهوتران اند. از این موجودات به عنوان موجوداتی کم هوش یاد می کنند و بر این باورند که ئونی همراه با کیش بودا به ژاپن راه یافته است. در افسانه ای که طی آن ایسوبوشی با دو ئونی به نبرد می پردازد ئونی ها همانند دایکوکو، خدای ثروت، کلوخ کوبی به دست دارند و در برخی تصاویر سیخ آهنی در دست و خفتانی از پوست شیر و ببر بر تن دارند. در افسانه ای موموتارو و یوشیستونه و بن کئی زنان بسیاری را از اسارت ئونی آزاد می سازند و در افسانه های دیگر نیز از هرزگی و زن بارگی و بی خردی ئونی ها سخن رفته است.
می گویند عروسی برای رفتن به خانه شوهر از مادر جدا و عازم سرزمینی دیگر شد. ئونی از درون ابری فرود آمد و دختر تنها و بینوا را در کوره راهی ربود و به مأوای خود برد. پس از چندی مادر از این ماجرا آگاه و به جستجوی دختر خویش رفت. مادر رفت و رفت و به هر جای سر کشید و از دختر خود نشانی نیافت. مادر رفت و رفت و سرانجام شبانگاه در راهی دور به معبدی رسید و تنها ساکن معبد که کاهنه ای پیر بود از او خواست شب را در معبد بیتوته کند و مادر چنان کرد. کاهنه به مادر گفت دختر او در اسارت ئونی ها است و او را در قلعه ای در آن سوی رودی که از آن منطقه می گذشت زندانی کرده اند. کاهنه گفت آن سوی رود بر دروازه قلعه دو سگ درنده پاسداری می کنند و تنها وقتی می توان به قلعه داخل شد که سگ ها در خواب باشند.
سحرگاه وقتی مادر از خواب بیدار شد خود را در کنار رودی خروشان تنها یافت، نه از معبد نشانی بود و نه از کاهنه خبری. مادر از پلی گذشت و آن سوی رود بر دروازه قلعه ای قدیمی دو سگ را خفته یافت. خود را در گوشه ای از قلعه پنهان کرد و منتظر ماند تا ئونی ساکن قلعه در جستجوی صید از قلعه بیرون رفتند. مادر دختر خود را در اتاقی مشغول آشپزی یافت و دختر که از دیدار مادر شادمان شده بود نگران از فرا رسیدن ئونی ها به مادر غذایی داد و او را در صندوقی سنگی پنهان کرد.
شامگاه سرکرده ئونی ها و اسیرکننده دختر به قلعه بازگشت و با دیدار گلی که با ورود آدمیزاد به قلعه شکوفا می شد نزد دختر رفت و از او سراغ میهمان را گرفت. دختر انکار کرد و ئونی ماجرای گل و باز شدن دومین شکوفه را با او در میان نهاد و از او خواست که جای نهان شدن آدمی را بدو نشان دهد. دختر هوشیار بی درنگ گفت آبستن است و باز شدن دومین شکوفه ناشی از آبستنی اوست. سرکرده ئونی ها با شنیدن آبستنی دختر شادمان شد و هم آن شب جشنی برپا ساخت و همه ئونی ها را از ماجرای پدر شدن خویش باخبر کرد. آن شب ئونی ها چندان ساکی نوشیدند که مدهوش شدند و سرکرده مست از دختر خواست او را در بسترش بخواباند. دختر ئونی را در جعبه چوبی خوابگاه او خوابانید و هفت در جعبه را بست و قفل کرد.
از مادر بشنو که در گیر و دار جشن ئونی ها ار فرصت استفاده کرد و سگ ها را کشت و با زندانی شدن ئونی سرکرده با دختر به جستجوی وسیله سفر برآمد. این سوی و آن سوی را گشتند و ناگاه کاهنه نمایان شد و به آنان گفت که زورقی برای سفر برگزینند و به جانب پائین رود بگریزنند و چنان کردند.
ئونی سرکرده از تشنگی ناشی از زیاده روی در نوشیدن ساکی بیدار شد. هفت قفل صندوق را شکست و دختر را صدا زد تا برای او آب بیاورد. وقتی از دختر خبری نشد به جستجوی دختر برآمد و فرودستان خویش را از خواب مستی بیدار و همه با هم به سوی رود هجوم بردند و مادر و دختر را در مسافتی دور دیدند که در خم رود از نظر ناپدید می شدند. ئونی های تشنه کنار رود دراز کشیدند و شروع کردند به نوشیدن آب رود و چندان آب نوشیدند که آب رود به جانب آنان به حرکت درآمد و زورق مادر و دختر در دسترس آنان قرار گرفت. کاهنه دیگر بار بر مادر و دختر نمایان شد و از آنان خواست کیمونوی خود را بگشایند و تن خود را به ئونی ها نشان دهند. مادر و دختر چنان کردند و با دست کشیدن ئونی ها از نوشیدن آب رود دوباره جاری و زورق به سلامت از چنگ ئونی ها گریخت.
کاهنه پیش از ناپدید شدن به مادر و دختر گفت تندیسی تنها بیش نیست و از آنان خواست تندیس هایی فراهم کنند و او را به پاداش خدمات او از تنهایی نجات دهند. از آن پس هر سال مادر و دختر تندیسی سنگی و همانند کاهنه می ساختند و بر شمار همنشینان کاهنه می افزودند. در این افسانه از رفتن دختر به خانه شوهر سخنی نیست.
در افسانه ای دیگر سخن از ئونی ماده و خبیثی است: می گویند کاهنی جوان از استاد اجازه خواست برای چیدن میوه به جنگل برود. استاد که از وجود ئونی ماده و خبیثی در آن حوالی آگاه بود کاهن را از رفتن به جنگل باز داشت. روز دیگر کاهن جوان تمنای پیشین را تکرار کرد و استاد با دادن سه طلسم به کاهن جوان به او اجازه داد برای میوه چینی به جنگل برود. کاهن به جنگل رفت و مشغول میوه چینی بود که ئونی عجوزه او را گرفتار و ناچار ساخت شب را در کلبه او به سر برد. کاهن جوان تمام شب را اندیشید و صبح فردا از عجوزه خواست به او اجازه دهد به مستراح برود و از دل درد رها شود. عجوزه از او خواست در دیدرس او خود را فارغ کند. کاهن از این کار امتناع کرد و عجوزه به ناچار طنابی به پای او بست و از او خواست با دیرآمدن خود او را خشمگین نسازد. کاهن طناب را از پای خود گشود و آن را به در مستراح بست و یکی از طلسم ها را گشود و از او خواست هر وقت عجوزه او را صدا زد بدو پاسخ دهد.
کاهن از پنجره بیرون پرید و طلسم را بر جای نهاد. عجوزه طناب را تکان داد و وقتی از کاهن خبری نشد به جستجوی او برآمد. کاهن مسافت زیادی دور نشده بود که ئونی به او نزدیک شد. کاهن دومین طلسم را گشود و از او خواست به هیأت کوهی از سنگ و شن در آید و راه عجوزه را سد کند. عجوزه به زحمت از کوه گذشت و به کاهن که مسافت زیادی دور شده بود نزدیک شد. کاهن سومین طلسم را گشود و از او خواست رود خروشانشود و راه عجوزه را سد کند تا عجوزه از رود بگذرد جوان خود را به معبد و نزد استاد رسانید.
استاد کاهن را در جعبه ای نهاد و با طنابی آن را به سقف بست تا از دسترس عجوزه به دور باشد. عجوزه فرا رسید و انکار بی فایده بود. استاد نتوانست عجوزه را از دست یافتن به کاهن که جای پنهان شدن او را نیز می دانست باز دارد و به ناچار طلسمی به کار بست تا عجوزه را از دست یافتن به کاهن که جای پنهان شدن او را نیز می دانست باز دارد و به عجوزه گفت بلند شو و جعبه را فرود آورد. عجوزه قد کشید و بلند و بلندتر شد و پیش از آن که به جعبه دست یابد استاد گفت حالا کوتاه شو، کوتاه شو، کوتاه شو و عجوزه کوتاه و کوتاه تر شد و سرانجام به اندازه دانه لوبیایی شد. استاد عجوزه را در تکه ای جلبک پیچید و فرو بلعید. استاد جعبه را به زیر آورد و از آن پس کاهن هر روز به جنگل می رفت و برای غذای خود و استاد میوه گردآوری می کرد. پس از مدتی استاد ئونی را به هیأت مگسی درآورد و از آن پس ئونی نه توانست به هیأت پیشین بازگردد و نه کسی را آزار برساند.

کاپا

کاپا نزد مردم ژاپن از موجودات اسطوره ای است که نسبت به ئونی از زیرکی بیش تری برخوردار است. می گویند کاپا دارای مهارت های خاصی است و در شکسته بندی استخوان مهارت دارد. برخی کاپاها را از اعقاب آینو و گروهی آن ها را از اعقاب میمون ملازم و پیامبر رود خدا می دانند. می گویند کاپا شبیه میمون بدون مو و برخی از آن ها در تصاویر چون ماهیان دارای فلس یا همانند لاک پشت به جای پوست لاک دارند. اندازه جثه آنان در حد جثه بچه ای ده ساله، رنگ آنان زرد متمایل به سبز و در کاسه سر آنان فرورفتگی وجود دارد که مشخصه اصلی آن ها است. می گویند اگر آب در فرورفتگی سر کاپا بریزد کاپا بی درنگ قدرت خود را از دست می دهد. آنان در رودها، تالاب ها یا دریاچه ها زندگی می کنند و شب ها به شکار می پردازند و خون آشامند. کاپاها خون موجودات را از طریق مقعد آنان می مکند و خون گاو، اسب و انسان را بسیار دوست می دارند. مغروق های انسان یا حیوانی که مقعد آن ها متورم باشد نزد عامه ژاپن صید کاپا بوده اند و از آدمیان و حیواناتی می گویند که کاپا آنها را صید و جسد آنان یافته نشد.
می گویند کاپا همانند ئونی هرزه و شهوتران و زن باره است و مزید بر خون خیار را دوست می دارد. معتقدان به وجود کاپا برای رهایی از شر او در مناطقی که می پندارند ماوای کاپا است خیار به رود یا برکه می ریزند و با گفتن نام و سن پیشکش کننده بر این باورند که از شر او در امان می مانند. می گویند کاپاها به پیمان و قول خویش سخت پایبند است و بر خلاف برخی عادات نامطلوب بسیار مودبند و گاهی به سبب تعظیم در برابر قربانی و فرو رفتن آب در گودی سر قدرت خود را از دست می دهند و نمی توانند به صید خود دست یابند. افسانه به عاریت گرفتن ظرف و به عاریت دادن ظرف به او نمونه ای از اعتماد به کاپا است که در جای دیگر از آن سخن می گوئیم. در درگیری با کاپا اگر صید بتواند سر او را به طریقی خم کند قدرت او زائل می شود و در چنین حالتی می توان از او قول گرفت که در آینده به صید و نزدیکان او آسیبی نرساند.
می گویند روزگاری کاپائی در تالابی زندگی می کرد و با فریفتن کودکان و واداشتن آنان به مسابقه کشیدن دست آنان را به تالاب می کشید و خون آنان را می مکید. روزی سواری که از آن حوالی می گذشت توسط کاپا به مسابقه دعوت شد سوار با تاختن اسب کاپا را در آب افکند و با فرو رفتن آب در گودی سر کاپا از او قول گرفت خویشان او را نیازارد و شکسته بندی را نیز از او یاد گرفت. می گویند این سوار اولین شکسته بند و جراح استخوان ژاپن شد و از آن پس مردمان دیگر نیز شکسته بندی را از او آموختند.
در افسانه ای دیگر: کاپائی از رودی بیرون آمد و افسار گاوی را که در آن حوالی چرا می کرد به چنگ گرفت و او را به جانب رود کشانید. گاو رمید و چندان کاپا را به دنبال خود کشید که دست او از شانه جدا شد. شامگاه صاحب گاو دست او را یافت و آن را به خانه برد. نیمه شب کاپا به دنبال دست خود آمد و از صاحب گاو خواست دست او را به او بازگرداند. صاحب گاو گفت دست کنده شده را فایده ای نیست و کاپا گفت دست کنده را اگر سه روز از کنده شدن نگذشته باشد می توان به بدن پیوند زد. صاحب گاو دست را به کاپا بازگردانید و از او قول گرفت که در آن منطقه کسی را آزار نرساند و با اعلام خطر به مردمان آنان را از وجود کاپاهای دیگر باخبر کند. کاپا به قول خود وفادار ماند و از آن پس تا فاصله صدارس او مردمان از شر کاپاهای دیگر نیز در امان ماندند.

زن برفی

می گویند ارواح ماده کوهستان یاما- اوبا (1) موجوداتی خبیث و خطرناکند. داستان مادر کینتارو در این مورد مستثنی است و این داستانی است که به جای خود از آن سخن می گوئیم. لافکادیو هرن می گوید: یوکی – ئونا (2) زن برفی روحی خبیث و خطرناک است که در کولاک و برف بر مردمان نمایان می شود و با واداشتن آنان به خوابیدن آنان را طعمه مرگ می سازد. یوکی ئونا به هیأت زنی رعنا و زیبا بر مردمان نمایان می شود. در افسانه ای از هرن: دو جوان از بوران و برف به کلبه ای کوهستانی پناه بردند. نیمه شب یوکی – ئونا به کلبه درآمد و با دمیدن نفس خود بر چهره جوان بزرگ تر جان او را گرفت و بعد به سراغ جوان دیگر رفت و گفت بر جوانی و زیبایی او رحمت می آورد بدان شرط که این ماجرا را فراموش کند و از آن با کسی سخن نگوید.
فردا مردمان آن منطقه دو جوان را یافتند که یکی از سرما یخ زده بود و دیگری از ترس مدهوش بود. جوان را به هوش آوردند و او با یادآوری شرط زن برفی از او سخن نگفت. چند سال گذشت و جوان با زنی زیبا به نام یوکی آشنا شد و با او ازدواج کرد. یوکی به معنی برف است اما این نام در ژاپن نامی رایج است و در جوان وحشتی برنیانگیخت. یوکی با گذشت سال ها ثابت کرد زنی خوب و برای مادرشوهر خود نیز عروسی مطلوب است. شبی شوهر همسر را در کنار اجاق دید که به آتش می دمید و نوری عجیب از چهره او پرتو می افکند که او را به یاد زن برفی و حادثه دوران جوانی افکند. مرد که قول خود را فراموش کرده بود از یوکی – ئونا و ماجرای کلبه کوهستانی با زن خود سخن گفت. ناگاه چهره یوکی از خشم برافروخته شد و قول پیشین را به شوهر خود یادآوری کرد و به او گفت اگر یک بار دیگر از این ماجرا با کسی سخن گوید فرزندشان را می کشد. و در آن دم یوکی – ئونا آب شد و به زمین رفت و از آن پس بر خانواده میرای خویش نمایان نشد.

پی نوشت ها :

1. Yuma- Uba
2. Yuki- Onna

منبع مقاله: پیگوت، ژولیت؛ (1373) شناخت اساطیر ژاپن، ترجمه باجلان فرخّی، تهران: اساطیر، چاپ دوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط