نویسنده: گوستاولوبون
مترجم: کامبیز گوتن
مترجم: کامبیز گوتن
مقدمه
فرانکلین لوفان باومر:کتابLa psychologie des foules (1895) نوشته گوستاولوبُن Le Bon، پزشک، روانشناس اجتماعی(*)، محافظه گرای سیاسی در همان سالی منتشر شد که کتاب مطالعات در زمینه هیستری Studies in Hysteria اثر فروید(با همکاری یوزف برویرJ. Breuer ). در همان دوره کتابهای مهم دیگری در زمینه روانشناسی توده توسط گابریل تارد G. Tarde و شیپیو زی گِلِه Scipio Sighele به چاپ رسیده بود. اینها و سایر کتابها آگاهی رو به افزایشی را نسبت به انسانِ نامعقول و نقش« ناهشیواری unconscious » در رفتار آدمی می دهند که از مشخصه دوره پایانی قرن نوزدهم می باشد. اثر لو بُن همچنین منعکس کننده توجهی است که در آن زمان به «توده ها» می شده است و برخی با نگرانی رو به افزایشی آن را از انقلاب فرانسه گرفته تا امپراتوری سوم بررسی می کردند.
توده ها همواره نقش مهمی را در تاریخ ایفا نموده اند، ولی هرگز نه به حد عظیم روزگار امروزین. کردار ناهشیارانه توده ها، که جای عمل آگاهانه افرادdes individus را گرفته است، نشانگر یکی از مشخصات عصر کنونی ما می باشد... .
توده ها، بی شک همواره از ضمیر ناآگاهانه شان مدد می گیرند، ولی شاید قدرتشان نیز از همین ناآگاهی ناشی است. موجوداتی هستند در طبیعت که منحصراً غریزه هدایتشان می کند؛ آنها به اعمالی مبادرت می ورزند که پیچیدگی و بغرنجی آن موجب حیرت مان می گردد. عقل که یکی از مشخصات انسانیت است قدمتش چندان نیست و هنوز آنقدرها تکامل نیافته است که قوانین ضمیر ناآگاهانه را بر ما آشکار کند، تا چه رسد به اینکه جانشین آن بشود. نقشی که ضمیر ناآگاه در کردارهای ما بازی می کند بی اندازه شگرف است و آن نقشی که عقل بازی می کند بسیار ناچیز و اندک. ضمیر ناآگاه همچو نیرویی ناشناخته عمل می کند... .
دگرگونی های عظیمی که پیش از تغییر و تحولات تمدن رخ می دهند [ از قبیل، سقوط امپراتوری رُم و پایه گذاری امپراتوری عرب]، به نظر می رسند در وهله نخست به علت بهم خوردگی اوضاع سیاسی، تهاجم خارجی، برافتادن سلسله های شاهی بوده باشند. ولی پژوهشی دقیق تر در مورد این وقایع در اکثر موارد نشان می دهد، که در پس علل ظاهری شان، یک علت واقعی وجود دارد که همانا تغییریافتگی عمیق در طرز فکر مردمان است. انقلابات و دگرگونی های تاریخی آنهایی نیستند که به علت شگرفی و یا سهمگینی شان ما را به تعجب وامیدارند. تغییرات عمده و پراهمیت فقط در عقاید، تصورات ذهنی و باورهای مذهبی مردم است که صورت می پذیرد، و همین ها هستند که برپایی دگرباره تمدنها را موجب می گردند. وقایع خاطره انگیزی که تاریخ حفظشان کرده معلولهای آشکار تغییرات و تحولات ناآشکاری می باشند که در احساسات و اندیشه های انسانها به وقوع پیوسته اند. اگر این چنین تغییرات و تحولاتی خود را به ندرت نمایان می سازند، دلیلش این است که بُن پایه احساساتِ موروثی یک نژاد، پایدارترین عنصر آن می باشد.
عصری که در آنیم یکی از آن لحظات تنش آلود و بحرانی است که فکر انسانی در آن رو به دگرگونی ست.
در بُن این دگرگونی که دو عامل بنیادین دخالت دارند. اولی اضمحلال باورهای مذهبی، سیاسی، و اجتماعی است که تمامی عناصر تمدن مان از آنها ناشی می گردند.
دومی پیدایش شرایط هستی و فکری کاملاً جدید می باشد، که از بطن کشفیات مدرن علمی و صنعتی زاده شده اند.
اندیشه های گذشته، گرچه همگی مخدوش هستند، با این حال هنوز هم قدرتمنداند و بسیار هم نیرومند، و آن افکاری که می باید به جای آنها بنشینند فقط در شرف شکل گرفتن می باشند؛ عصر مدرن نشانگر دوره انتقال است و آنارشی.
در مورد چنین دوره ای، که به ناچار کمی دستخوش آشوب است و پریشانی، الان به سادگی نمی توان گفت که از آن چه ببار خواهد آمد. جوامعی که جانشین جامعه ما خواهند شد، بر اساس چه اندیشه های بنیادین استوار خواهند شد؟ این هنوز معلوم نیست. بر ویرانی های ایده های انبوهی که روزگاری حقیقی شمرده می شدند و امروزه دیگر جان ندارند، در پی این همه قدرتهایی که پشت سر هم توسط انقلابها فروپاشیده شده اند، تنها یک قدرت است که دارد قوام می گیرد، و به نظر می رسد که به زودی قدرتهای دیگر را فرو بلعد: قدرت توده ها. در حالی که باورهای دیرینه ما تلو تلو خوران سر به نیست می گردند، در حالی که ستونهای کهن جامعه ها نوبت به نوبت فرومی ریزند و از هم می پاشند، کنش توده هاIُ action des foules تنها نیرویی است که هیچ چیز تهدیدش نمی کند و هر روزه شان شامختری می یابد. عصری که داریم واردش می گردیم حقیقتاً دوران توده ها خواهد بود... .
پای گرفتن این خصوصیات(1)caracteres به چه نحو می باشد؟... .
... علت سوم که می تواند از همه با اهمیت تر باشد، خصوصیات ویژه ای را در فرد توده گرا به وجود می آورد که گاهی با آنهایی که در یک فرد منزوی مشاهده می کنیم تفاوت فاحش دارند. منظورم تلقین پذیری ذهن است که مُسری بودنش چنانچه در بالا بدان اشاره شد کم و بیش فقط پی آمدش می باشد.
برای فهمیدن این پدیده، لازم است برخی از اکتشافات جدید در زمینه فیزیولوژی را به خاطر داشت. امروزه می دانیم که یک فرد را می توان در وضعی قرار داد، که با از دست دادن شخصیت خود آگاهانه اش، به هر نوع دستوری که به وی القاء می شود گردن بنهد و مرتکب اعمالی بشود که با شخصیت و عاداتش کاملاً منافات دارند. مشاهدات دقیق به نظر می رسند ثابت کنند فردی که برای مدتی در میان توده ای عملگرا بسر می برد، به زودی مقاومتش را از دست می دهد- یا بر اثر القائاتی که مجذوب کننده اند و یا به علتی دیگر که هنوز شناخته نیست- آنگاه به حال و روزی می افتد که به شیفتگی و حالت خواب مصنوعی شبیه است به طوری که دیگر از چنگ آن کسی که او را هیپنوتیز کرده است رهایی ندارد. در کسی که هیپنوتیز شده است حیات مغزی فلج گشته و خود برده گوش به فرمان تمامی فعالیتهای ناخودآگاهانه ای می گردد که هیپنوتیز کننده آنها را هرگونه که میلش باشد هدایتشان می کند. شخصیت آگاه ناپدید گشته، اراده و قوه تشخیص از میانه برمی افتد. احساسات و افکار در این چنین وضعی در جهتی هدایت می شوند که از هیپنوتیز کننده آن را می خواهد.
این چنین است حال و روز نزدیک به یقین آن فردی که در زمره یک توده درآمده است. او دیگر به اعمال خودش واقف نیست. نزد وی، همچو یک نزد انسانی که هیپنوتیزه شده است، گرچه برخی از قوای ذهنی و حسی نابود شده اند، ولی بعضی از آنهایی را که باقی مانده اند می توان به حد شور افراطی کشاند. تأثیر یک تلقین او را با ناشکیبایی تندی به انجام دادن برخی از اعمال واخواهد داشت. ناشکیبایی در میان توده ها حتی تندتر از آن است که در شخص هیپنوتیزه بروز می کند، زیرا تلقین، که برای همه افراد یکی است، وقتی به صورت متقابلreciproque در می آید تقویت یافته و به حد مفرط نیل می کند. آن نفراتی از یک توده که از شخصیتی نسبتاً توانمند برخوردارند و می توانند در برابر تلقین مقاومت نشان بدهند شمارشان بسیار اندک است و لذا جریان سیل آسای توده آنها را نیز با خود می برد. حداکثر کاری که از عهده اینان برمی آید این است که به یاری تلقینی از نوع دیگر آن جریان را از مسیر اصلیش منحرف سازد. یک حرف دلنشین، تبادر تصویری بر پرده ذهن، گاهی توده ها را از ارتکاب به اعمال خونریزانه و بس دهشتناک بازداشته است.
بنابراین می بینیم، ناپدید شدن شخصیت خودآگاه همان، و سلطه شخصیت ناخودآگاه همان؛ جبهه گیری از طریق تلقین و سرایت احساسات و افکار همان، و گرایش به اجرای فوری ایده های تلقین شده همان: اینها هستند آن مشخصات اصلی فردی که در زمره توده درآمده است. او دیگر خودش نیست، بلکه همچون ماشین و یا دستگاهی است مصنوعی که اراده ای از خود ندارد.
به صرف همین واقعیت که آدمی در زمره توده درآمده است، وی از نردبان تمدن چند پله پایین آمده است. در حالت انزوا و دوری از توده، این امکان می توانسته برایش وجود داشته باشد که انسان فرهیخته ای بشود، در جمع توده او تحت غریزه عمل می کند، و بنابراین چیزی برتر از یک بربر و موجود وحشی نیست، او دارای همان حالت انگیختگی آنی، خشونت، ددمنشی، و حتی شیفتگی ها وگرایشهای قهرمانی است که از آنِ انسانهای ابتدایی می بوده است. شباهتش به انسان ابتدایی حتی موقعی بیشتر می شود که به راحتی می گذارد که دیگران با حرف و گفته و تصویر تحت تأثیرش قرار بدهند و او را وادار به اعمالی سازند که به هیچ وجه به نفعش نیست... .
به طور مطلق مدعی نمی توان شد که توده ها را با تعقل کاری نیست و یا تحت تأثیر برهان قرار نمی گیرند. ولی استدلالهایی را که آنان به کار می گیرند و یا آنهایی که تحت تأثیرشان قرار می گیرند، از لحاظ منطقی، در چنان سطح نازلی قرار دارند که فقط از طریق قیاس می توان آنها را جزء براهین برشمرد.
برهان تراشی های نازل توده ها، همچو براهین والا، برتداعیات استوارند: ولی ایده های تداعی شده توسط توده ها فقط پیوندهای ظاهری تشبیه و یا تسلسل را در ما بین خود دارند... .
تداعی امور ناهمگونdissemblables ، که در میان شان فقط روابطی ظاهری وجود دارند، و نیز کلیت- بخشیgeneralisation بی واسطهimmediate آن مواردی که جنبه عام ندارند بلکه کلیت -بخشی منحصر به فردde cas particuliers می باشند: اینچنین اند خصوصیات منطق جمعی و اشتراکی. تداعیاتی از این قماش هستند که ناطقان همواره به خورد جماعت داده و آنان را آلت دست خود می سازند. تنها با اینهاست که می توان آنان را تحت تأثیر قرار داد. زنجیره ای از براهین معتبر و دقیق هیچگاه برای اذهان توده ها قابل فهم نخواهد بود، و از همین رو مجازیم که بگوییم آنان تعقل نمی ورزند و یا به گونه ای نادرست استدلال می کنند، و اینکه تحت تأثیر برهان صحیح قراردادنشان میسر نیست... .
شاید لازم نباشد بیافزاییم که عدم توانایی توده ها در استدلال نمودنِ درست، آنها را از داشتن هر نوع روحیه انتقادی محروم می سازد، یعنی مانع از آن می شود که آنان بتوانند درست را از نادرست تشخیص بدهند و به قضاوتی دقیق دست بیابند. قضاوتهایی که آنان قبول دارند فقط از نوع داوریهایی هستند که تحمیل شده باشند و نه آنهایی که مورد سنجش قرار گرفته و درباره شان بحث شده باشد... .
پی نوشت ها :
*Gustave Le Bon: The Crowd(New York: The Macmillan Company, 1930), PP. 5, 9-10, 13-15, 33-36, 73-75.
1. اشاره لوبُن به خصوصیات ویژه ای است که انسان توده گرا را مجهز می سازد تا دست به اقدام و عمل بزند. لوبُن معتقد است علل آن متعدد می باشند، اولی شمار زیاد افرادی است که همردیف و همیارش هستند و این امر به او توان می بخشید. دومی مُسری بودن بیماری ذهنی است که آنان از آن در امان نمی ماند.(مترجم)