در دهه ی دوم سده ی بیستم، پس از آنکه «وونت» روانشناسی را رسماً بنیان نهاد، در زمانی کمتر از چهل سال در محتوای آن تجدید نظرهای چشمگیری صورت گرفت. اگرچه ساخت گرایی (1) هنوز از موضعی زنده و نیرومند برخوردار بود و عده ای از طرفداران وفادار را به خود جلب می کرد، جنبش جدید کنش گرایی (2)، ساخت گرایی را جداً به مبارزه طلبیده بود. دیگر، همه ی روانشناسان نسبت به ارزش درون نگری، وجود عناصر ذهنی و یا لزوم باقی ماندن روانشناسی، صرفاً به صورت بنیادی توافق نداشتند، بلکه به جنبه های کاربردی آن هم توجه شد. کنش گرایان در قواعد روانشناسی تجدید نظر کردند، به آزمایشهایی در روانشناسی دست یازیدند و آن را در زمینه هایی به کار بردند که در «لایپزیک» یا «کرنل» مورد پذیرش نبود.
این جنبش، یعنی تحول از ساخت گرایی به کنش گرایی، بیشتر یک روند تکاملی بود تا انقلابی. کنش گرایان برای انهدام کامل بنای وونت و تیچنر دست به کار نشدند، بلکه به تعدیل و اصلاح آن پرداختند. در یک جا چیزی به آن افزودند و در جای دیگر اندک تغییری دادند، به طوری که، رفته رفته و در طی چندین سال، روانشناسی جدیدی ظهور کرد. این عمل، گونه ای از هم پاشیدگی از درون بود، نه حمله ای عمدی از بیرون.
رهبران جنبش کنش گرایی، حتی برای تحکیم یا صورت بندی و تدوین موضع خود به شکل یک مکتب، نیازی احساس نمی کردند. چه، به هر حال، این جنبش، انحرافی کامل از آنچه در گذشته جریان داشت، نبود؛ در واقع، نه تنها از گذشته نمی گسست، بلکه آنچه را که بنا می کرد و رشد می داد بر شالوده های گذشته استوار بود.
از این رو، تغییر از ساخت گرایی به کنش گرایی، ناگهانی و ضربتی نبود، بلکه به طور تدریجی صورت می گرفت و هنگام روی دادن نیز چندان احساس نمی شد. روز یا سال خاصی وجود ندارد که بتوان به آن به عنوان آغاز و نقطه عطف کنش گرایی یا زمانی که روانشناسی یکباره تغییر کرده باشد، اشاره کرد. در واقع، تعیین فردی خاص به عنوان بنیانگذار کنش گرایی هم دشوار است.
بنابراین، در دهه ی دوم قرن بیستم، کنش گرایی به بلوغ خود نزدیک می گردید و ساخت گرایی هم هنوز موضعی محکم، ولی غیر انحصاری داشت؛ تا در سال 1913، نهضتی پدید آمد و در مقابل دو مکتب پیشین جهت گیری کرد. این حادثه طغیانی حقیقی، گسستنی آشکار و جنگی تمام عیار، با سازمان موجود بود و آهنگ از هم پاشیدن هر دو نظریه ی رایج را داشت. هیچ چیز تدریجی و ملایم درباره ی این انتقال دیده نمی شد، بلکه ضربتی ناگهانی و چشمگیر بود؛ تعدیل و اصلاحی از گذشته به شمار نمی آمد، بلکه انهدام جریان گذشته بود؛ سازشی وجود نداشت، تنها دگرگونی کامل مورد نظر بود. این نهضت جدید به رفتارگرایی (3) موسوم شد و رهبر آن روانشناس 35 ساله ای به نام «جان برودوس واتسون» (4) بود.
واتسون، حرکت خود را با مقاله ای در مجله ی علمی بازنگری و بررسی مسائل روانشناختی (5) آغاز کرد. او بیانیه ای (6) نوشت که همچون حمله ای گسترده و خرد کننده بر نظامهای موجود روانشناسی بود. وی اظهار داشت که: «نظام کهن با شکست روبرو شده است و اگر قرار باشد روانشناسی به پیش رود، باید جای خود را به رفتارگرایی واگذار کند». در زمانی نسبتاً اندک، دیدگاههای پیشین تا حد زیادی متروک گشت و رفتارگرایی مهمترین و بحث انگیزترین نظام روانشناسی شد، و در حیات فرهنگی و اجتماعی زمانه نیز تأثیر عمده ای بر جای گذاشت؛ موضعی که حتی امروز هم از آن برخوردار است.
اصول اساسی رفتارگرایی واتسون ساده، مستقیم و مشخص بود. مکتب وی یک جنبه ی اصلی ایجابی و یک جنبه ی اصلی سلبی داشت. در جهت ایجابی، یک روانشناسی کاملاً عینی را پیشنهاد کرد. او طالب علم رفتار بود که با اعمال مشاهده پذیر سر و کار دارد؛ یعنی اعمالی که می تواند به گونه ای عینی در قالب اصطلاحاتی از قبیل محرک و پاسخ (7) تشریح شود. او مشتاق بود که فنون و اصول روانشناسی حیوانی را نسبت به افراد آدمی هم به کار ببرد.
جنبه ی ایجابی رفتارگرایی، به رفتارگرایی روش شناختی، یا رفتارگرایی تجربی موسوم شده است. نکته ی اصلی روش شناختی وی، یعنی پافشاری در تقدم «رفتار» به عنوان منبع داده های روانشناختی، بر رفتار گرایی سیطره داشته و هنوز هم بخوبی پذیرفتنی است؛ هر چند، خیزش اخیر پدیدارشناسی و روانشناسی وجودی، بار دیگر آن را بحث انگیز کرده است.
تأکید سلبی واتسون، نفی مفاهیم ذهن گرایانه در روانشناسی بود. وی در مقابل روانشناسی درون نگرانه ی تیچنر و در مقابل آنچه که نابسندگیهای کنش گرایی «انجل» (8) می نامید، زبان به اعتراض گشود. با اینکه واتسون، با انکار وجود ذهن، جایگاه مسائل مابعدالطبیعه ای را در روانشناسی محکوم می کرد، خود یک موضع مابعدالطبیعه ای اتخاذ کرد. این موضع گرایی افراطی، رفتارگرایی مابعدالطبیعه ای نامیده شد که چندان پذیرفته نشد و بیشتر، مرکز بحث و جدلهایی شد که پیرامون واتسون و اندیشه های او به عمل آمده است.
اینک لازم است تا به طور اجمالی از زندگی و آثار جان. بی. واتسون سخن به میان آید. وی در مزرعه ای در حومه ی شهر «گرینویل» (9) در کارولینای جنوبی چشم به جهان شود. تحصیلات ابتدایی او در مدرسه ای که تنها یک اطاق داشت انجام گرفت. خانواده ی واتسون بعدها به شهر گرینویل نقل مکان کرد و جان دوازده ساله در مدارس عمومی به تحصیل پرداخت. در سن شانزده سالگی وارد دانشگاه فورمان (10) در گرینویل شد و در مدت پنج سال به دریافت درجه ی فوق لیسانس نایل شد.
علاقه به فلسفه، «واتسون» را به پیگیری تحصیلات دکتری در دانشگاه شیکاگو زیر نظر جان دیویی، رهنمون گشت. وی گفته که «دیویی» برایش «درک ناپذیر» بوده است:
آن موقع هرگز نمی دانستم که وی راجع به چه چیز صحبت می کند، و بدبختانه، هنوز هم نمی دانم. (11)
شور و اشتیاق وی برای فلسفه بسرعت کاستی گرفت؛ با وجود این، فلسفه را به عنوان رشته فرعی خود ادامه داد. «واتسون» تحت تأثیر انجل به روانشناسی علاقه مند گردید و در رشته ی عصب شناسی (12) نیز به عنوان رشته ی فرعی دیگری به تحصیل پرداخت. علاوه بر آن، زیرنظر لوئب (13) به مطالعه ی زیست شناسی و فیزیولوژی نیز مشغول شد.
در سال 1903 به اخذ درجه ی دکتری نایل آمد. به عنوان مدرس تا 1908 در دانشگاه شیکاگو باقی ماند. در سالهای اقامت خود در شیکاگو، چه به عنوان دانشجو و چه به عنوان مدرس، به پژوهشهای زیادی دست زد و از همان ابتدا به آزمودنیهای حیوانی بیشتر گرایش داشت:
هرگز نمی خواستم آزمودنیهای انسانی به کار ببرم. نفرت داشتم که به عنوان یک آزمودنی خدمت کنم. از دستورالعمل های فریب آمیز ساختگی که به آزمودنیها داده می شد، بدم می آمد؛ همیشه ناراحت بودم و رفتاری غیر طبیعی داشتم. با حیوانات احساس آرامش می کردم، احساس می کردم که در مطالعه ی آنها خود را به زیست شناسی نزدیک نگه داشته ام و پاهایم بر زمین است. این فکر هرچه بیشتر به خاطرم خطور می کرد: آیا نمی توانم آنچه را که دیگر دانشجویان با به کار بردن مشاهده ی دیگران می یابند، من با مشاهده ی رفتار حیوانات بیابم. (14)
«واتسون» اظهار داشت، که در حدود سال 1903 به تفکر درباره ی شیوه ی عینی تر برای روانشناسی پرداخته است. افکار او در این باره، برای نخستین بار و به طور علنی، در سال 1908 در یک سخنرانی در دانشگاه «ییل» (15) ابراز گردید. در همین سال بود که در مقام استادی کامل به دانشگاه جان هاپکینز (16) رفت و تا سال 1920 در آنجا باقی ماند. 12 سال اقامت وی در هاپکینز بارورترین سالهای عمر او در روانشناسی بود. در سال 1912 بار دیگر در مجموعه ای از سخنرانیها در دانشگاه کلمبیا که به دعوت «کاتل» (17) انجام گرفته بود، راجع به شیوه ای عینی تر برای روانشناسی سخن گفت و سال بعد مقاله ی معروف او به نام «روانشناسی آنگونه که رفتارگرا آن را تلقی می کند» (18) به چاپ رسید. در واقع، از این سال بود که رفتارگرایی رسماً آغاز گردید.
نخستین کتاب واتسون، رفتار: درآمدی بر روانشناسی تطبیقی (19)، در 1914 منتشر شد. در این کتاب در موافقت با پذیرش روانشناسی حیوانی، استدلال محکمی شده و بر مزایای به کار گرفتن حیوانات به عنوان آزمودنیها در پژوهش روانشناختی تأکید گردیده است. رفتارگرایی «واتسون» مورد توجه بسیاری از روانشناسان جوانتر قرار گرفت که احساس می کردند وی فضای آشفته ی روانشناسی را با دور ریختن اسرار دیرپا و ابهامات باقیمانده از فلسفه روشن کرده است. انتخاب وی به ریاست انجمن روانشناسی امریکا در سال 1915، یعنی تنها 2 سال پس از انتشار مقاله اش، گواه بر پذیرش شتابزده ی نظریات اوست. وی در آن هنگام 37 ساله بود.
پس از جنگ جهانی اول، در سال 1918، «واتسون» پژوهش کودکان خردسال را، که از نخستین تلاشهای آزمایشی درباره ی کودکان شیرخوار انسانی به شمار می آید، شروع کرد.
کتاب دوم او با نام روانشناسی از دیدگاه یک رفتارگرا (20)، در سال 1919 انتشار یافت. این کتاب بیانگر شرحی بسیار کامل از نظریه های اوست. او در این کتاب استدلال کرده است که روشها و اصولی که قبلاً برای روانشناسی حیوانی از آنها جانبداری کرده است، به همان اندازه هم برای انسان مشروع و قابل کاربرد هستند.
دوره ی خدمت دانشگاهی واتسون تنها 17 سال طول کشید. در سال 1920 به طور ناگهانی در نتیجه ی طرح یک دعوای خانوادگی در دادگاه، که احساسات عمومی را علیه او برانگیخت، به استعفا از دانشگاه «جان هاپکینز» مجبور شد و دیگر هرگز به شغل تمام وقت دانشگاهی بازنگشت.
در سال 1921 «واتسون» زندگی حرفه ای کاملاً جدیدی را در رشته ی تبلیغات بازرگانی آغاز کرد که در آنجا نیز با توفیق قرین بود. پس از سال 1920، تماس «واتسون» با روانشناسی، غیر مستقیم بود. در واقع، وی وقت زیادی را صرف عرضه ی «رفتارگرایی» به عامه ی مردم کرد. وی مدتی در «آموزشگاه جدید برای پژوهش اجتماعی» (21) در نیویورک به ایراد سخنرانی پرداخت که حاصل آن کتاب نیمه محبوب رفتارگرایی در سال 1925 است که حاوی برنامه ای مثبت برای بهبود جامعه است. این کتاب توجه عامه را برانگیخت که این توجه گاه مطلوب و زمانی نامطلوب بود. در سال 1928، کتاب مراقبت روانشناختی نوزاد و کودک (22) را منتشر کرد که در آن، در برابر نظامی پذیرا برای پرورش کودکان، سیستمی نظام بخش ارائه داد که با نظریات افراطی محیط گرایانه ی او هماهنگ بود. این همان کتابی است که وی بعدها آشکارا از نوشتن آن ابراز تأسف کرد. (23) او در سال 1930 در کتاب رفتارگرایی تجدید نظر کرد. این آخرین فعالیت علمی وی در روانشناسی بود.
در 1957، یک سال پیش از مرگش، انجمن روان شناسی امریکا، با ستودن آثارش او را به عنوان یکی از افرادی که در شکل گیری روانشناسی جدید نقشی تعیین کننده و حیاتی ایفا کرده، به دریافت جایزه مفتخر ساخت. اگرچه وی به علت ضعف مزاج نتوانست شخصاً جایزه را دریافت کند، با این حال از این قدرشناسی رسمی خشنود شد.
پی نوشت ها :
1. structuralism
2. functionalism
3. behaviorism
4. John Broadus Watson
5. Psychological Review
6. manifest
7. stimulus and respose
8. J. R. Angell
9. Greenville
10. Furman
11. Watson, J. B. Autobiography in C. Murchinson (ed.); A History of Psychology in Autobiography (vol.3); Worcester, Massachusetts: Clark Univer. Press, 1936, p. 274.
12. neurology
13. Loeb
14. A History of Psychology in Autobiography; p.76.
15. Yale
16. Johns Hopkins
17. Cattell
18. Watson; «Psychology as the Behaviorist Views It.» Psychological Review; 1913.
19. Watson; Behavior: An Introduction to Comparative Psychology; New York: Holt, 1914.
20. Watson, J. B.; Psychology from the Standpoint os A Behaviorist; Philadelphia, Pennsylvania: Lippincoot, 1919.
21. New School for Social Research
22. Psychological Care of the Infant and Child; New York: Norton, 1928.
23. Skinner, B. F.; «John, B. Watson, Behaviorist», Science; 1959.