اختلاف های روان شناسان انسان گرا

انسان گرایان با مکاتب مسلط روانشناسی از جهات گوناگونی همچون موضوع روانشناسی، روش تحقیق، اولویتهای تحقیقاتی و مسائل محوری، فنون و شیوه های کاربردی در درمان و آموزش و پرورش اختلاف نظر داشتند. مهمترین
سه‌شنبه، 27 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اختلاف های روان شناسان انسان گرا
 اختلاف های روان شناسان انسان گرا

نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

انسان گرایان با مکاتب مسلط روانشناسی از جهات گوناگونی همچون موضوع روانشناسی، روش تحقیق، اولویتهای تحقیقاتی و مسائل محوری، فنون و شیوه های کاربردی در درمان و آموزش و پرورش اختلاف نظر داشتند. مهمترین موارد اختلاف را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
1. در برابر الگوی تحلیلی از انسان به عنوان ترکیبی از کنش اعضایش، او را به عنوان فرایندی تعریف می کنند که جایگزین تمام کنشهای مختلف اجزایش است. هدف در روانشناسی انسان گرا، به جای یافتن قوانین حاکم بر اجزای اولیه و بنیانی رفتار آدمی،‌ توصیف کاملی از انسان است.
2. به جای قبول الگوهای علمی مأخوذ از فیزیک و تحلیل رابطه بین اجزای ذهن آدمی براساس این گونه الگوهای علمی، به مطالعه ی کلیت انسان می پردازد. این اصل امکان هر نوع رویکرد محرک - پاسخی را در تحلیلهای روانشناختی نفی کرده، در کنار فرضیه ی بی همتایی انسان ایجاب می کند که هر فرد به عنوان یک ارگانیسم، بررسی شود.
3. توجیه رفتار انسان بر مبنای رفتارگونه های پایینتر از انسان، غیر دقیق و حتی انحرافی است.
4. آنچه در تحقیقات انسانی اهمیت و اولویت دارد، تجارب ذهنی فرد و ذهنیت انسان است و نه عملکرد او که اهمیت ثانویه دارد. البته فروید نیز هدایت رفتار را درونی می پندارد، اما انسان گرایان، حالت درونی انسانها را به صورتی بسیار متفاوت ترسیم می کنند. آنها معتقدند که تجربه های آدمی به صورت فردی - شخصی و درونی و در قالب خود او صورت می پذیرد و خود را عبارت از مجموعه ی باورهای آدمی نسبت به خویشتن، که به آنها آگاهی دارد، معرفی کرده اند (راجرز؛ 1951). راجرز، معتقد است که «خود» برای ایجاد سازگاری در فکر و در عمل کوشش می کند؛ به طوری که اعمال و افکار جدید در صورتی به عنوان تعلقات شخصی تلقی و داوری می شود که با اعمال و افکار جدید در صورتی به عنوان تعلقات شخصی تلقی و داوری می شود که با اعمال و باورهای قبلی هماهنگ باشد. بنابراین، انسانها در شیوه ی عکس العملها و تجاربشان بسیار انتخابگرانه عمل می کنند. از این رو،‌ انسان گرایان معتقدند که واقعیت تنها به صورت ذهنی قابل ادراک است. فرضی که منتهی به موضع فلسفی آنها، یعنی پدیدارشناسی می شود.
5. به فرد باید به عنوان مورد استثنایی و غیرقابل پیش بینی نگاه کرد و به دنبال مطالعه ی منظم، با قاعده و جهان شمول و قوانینی خاص درباره ی او، نبود. در واقع، با توجه به اهمیتی که مسأله بی همتایی فرد نزد انسان گرایان دارد، اصولی که از مطالعه ی سایر انسانها نتیجه گیری می شود، کمک اندکی به فهم فرد بخصوص یا افراد دیگر می کند. از این رو، روانشناس نمی تواند مانند پزشک نسخه بنویسد و به اصطلاح، نقش ارشادی در درمان به عهده بگیرد و این بیمار است که فرایند درمان را هدایت می کند و درمانگر فقط تسهیل کننده ی فرایند مزبور است.
6. در مورد انسان نباید به دنبال وضع ثابتی بود، تجارب آدمی همواره روبه توسعه است. باید انسان به عنوان موجودی در نظر گرفته شود که در آغاز راه تکاملی خود قرار دارد و نیروها و امکانات بالقوه ی خود را به کار می گیرد.
7. در بحث شخصیت برخلاف رفتارگرایی باید به نیروهای درونی و ذهنی و بر پویایی و بسط تجربه تأکید شود (باندورا (1)، 1971). انسان گرایان سعی در پژوهش و یافتن توانشهای بالقوه ی انسان دارند و به دنبال تعریف شخصیت بر مبنای خصایص آن نیستند. برای بسیاری از انسان گرایان، تصوری که آدمی از خویشتن خویش دارد، یک ساختار مرکزی شخصیت است و آن یک ساختار ایستا و ثابت شخصیتی و مانند یک خصیصه نیست، بلکه اصولی برای سازمان دادن تجارب انسان است. بحث اصلی بر سر چگونگی و ماهیت خویشتن فرد است. انسان گرایان، به جای مطالعه ی خصایص شخصیت فرد، در اندیشه ی پرورش و تغییر شخصیت، و بررسی علل رشد و توقف آن هستند.
8. اگر چه محدوده ی مطالعه ی انسان گرایان، رفتار را نیز در برمی گیرد، با این همه، بر تجارب ذهنی افراد تأکید دارند و به منظور بررسی تجارب فرد، انسان گرا بر جنبه های منحصر به فرد انسان چون خلاقیت قصد و نیت در رفتار تکیه می کند.
9. به نظر راجرز، ارگانیسم آدمی، گرایش بنیادی برای تحقق، نگهداری و افزودن ارگانیسم تجربه گر دارد. در انسان، نیروی محرکه ای وجود دارد که همان سایق خود شکوفایی است و تنها یک هدف را دنبال می کند که وصول به حالت خود شکوفایی و تحقق کامل استعدادهای بالقوه است. ملاحظه می شود که اینگونه تعریف از گرایشهای بنیادی، با «لیبیدو»ی فروید و انگیزه ی حیاتش بسیار متفاوت است.
10. براساس اعتقاد به تواناییهای انسان، انسان گرایان در وانشناسی کاربردی و بویژه در تعلیم و تربیت، با آنچه به طور سنتی در این زمینه صورت می گیرد، اختلاف نظرهایی دارند:
الف) به جای اینکه معلم، نقش اصلی و انحصاری را در فرایند آموزش بر عهده داشته باشد، بر مبنای عقاید انسان گرایان، یادگیری، مستلزم درگیری و مشارکت فعال دانش آموز است. کل شخص در هر دو جنبه ی احساسی و شناختی، درگیر فرایند یادگیری می شود.
ب) یادگیری براساس کشف و ابتکارات صورت می گیرد. حتی وقتی که محرک از خارج دریافت می شود، حس کشف و دستیابی از درون عمل می کند. معلم نمی کوشد که از این جهت مشکل دانش آموز را خود حل کرده، او را به موجودی منفعل تبدیل سازد.
ج) آموزش، فرایندی فراگیر است. در رفتار، نگرشها و شاید در شخصیت یادگیرنده موجب تغییراتی می شود و صرفاً در سطح حافظه متوقف نمی ماند.
د) جریان یادگیری را خود یادگیرنده ارزیابی می کند: «این دقیقاً همان چیزی است که من می خواستم؛ نه کافی نیست، آه این بهتر است و همینطور...». او درگیر امتحانات مکرر و ارزشیابیهای بیرونی نیست.
ه‍) اساس آموزش انسان گرایانه، «معنی» است. هنگامی که اینگونه یادگیری صورت می پذیرد، «معنی» برای یادگیرنده در کل، تجربه ی درونی می شود. در واقع مسأله ی فهمیدن مطرح است و نه طوطی وار حفظ کردن. (2)
11. در انسان گرایی، برای کنترل رفتار انسان و حیوان، به جای گردآوری اطلاعات در مورد آنها به ارزشهای انسان و قابلیت او، در تشخیص توانشهای خود برای تکامل و بسط و توسعه ی تجارب فردی اش ارزش داده می شود. انسان گرایی می خواهد تواناییهای بالقوه ی آدمی را، که پنهان مانده و برخی میزان آن را تا سطح 75 و حتی 90 درصد توانایی هر شخص، تخمین می زنند، کشف و آشکار سازد. انسان گرایی خواستار آنند که انسان خود و تجاربش را بشناسد و از این طرق رفتار خویش را کنترل کند.
12. در برابر درمانگران رفتارگرا، که برای اصلاح و تغییر رفتار بر منابع بیرونی تکیه می کنند و به «متغیرهای یادگیری» اهمیت می دهند - بویژه در مورد کودکان از ارزشهای شرطی شدن کلاسیک، یا عامل و یا از الگوپذیری و مدل گیری استفاده می کنند - انسان گرایان خود کودک را منبع تغییر می دانند و بر تغییر سوابق درونی وی تأکید دارند و با تحلیل بازیهای کودک به نیازها و خواسته های او پی می برند و او را نه راهنمایی، بلکه یاری می کنند تا «جهت» رشد و تغییر خود را بیابد. درمانگر فقط راه رسیدن او را تسهیل می کند، در صورتی که در رفتار درمانی، کودک نقش دنباله رو را می پذیرد.
13. به جای پیروی از الگوی طبی در درمان بیماران و پیچیدن نخسه برای آنها، روان درمانگران انسان گرا سعی می کنند، بیمار موقعیت خود را بیابد، در امر درمان به صورت فعال مشارکت جوید و مسئولیت جریان درمان را شخصاً بپذیرد.
14. ضرورت کار تیمی، در درمان بالینی یک توهم است. تیمهای بالینی ممکن است ابزار مناسبی برای پذیرش و جابجایی بیماران روانی باشد، ولی هرگز قادر به روان درمانی نیست. روان درمانی عمیق به درک و تفاهم و ایجاد روابط انسانی بین دو انسان احتیاج دارد. در صورتی که، شرایط درمان تیمی و تقسیم و لوث مسئولیتها، اعلام جنگی علیه روابط صحیح انسانی است.
15. لزوم تقدم تشخیص بر درمان نیز یک سفسطه است. جمع آوری اطلاعات در مورد بیمار به درمان وی کمکی نمی کند، بلکه در روان درمانی جدید باید اطلاعات از بیمار کسب شود. در اینجا در شیوه ی درمان تفاوت وجود دارد و مسأله بازی با کلمات مطرح نیست. اطلاعات در مورد بیمار، او را به صورت شیئی در دست درمانگر عرضه می کند؛ در صورتی که اطلاعات از بیمار اساس انسانیت وی را مطرح و تأیید می کند. این شیوه ی برخورد، نوعی بودن با بیمار است و نه دستکاری و جابجا کردن او به عنوان شیء.
16. انسان گرایان به ضرورت تقدم تحقیق بر علم نیز اعتقاد ندارند و می گویند این افسانه ی کهن که براساس آن مهندسان، علم عالمان را به کار می برند، باید تعدیل و یا فراموش شود؛ زیرا امروز روان درمانگران بیشتر از آنچه که به پژوهشگران می دهند،‌ از آنها اخذ می کنند. فروید،‌ افق جدیدی را کشف و معرفی کرد و روانشناسان انسان گرا همچون: راجرز، مزلو، رولامی و اریک فرم به بازشناسی روانشناسی پرداختند.
17. برخلاف نظر فروید، فرضیه ی اصلی انسان گرایان این است که آدمی ذاتاً خوب و قابل کمال یافتن است (راجرز 1951). این فرضیه، بویژه برای راجرز لازم بود؛ زیرا درمان مراجع مرکزی بر مبنای همین احساس مثبت به انسان قرار دارد و در آن فرایند درمان، بیشتر به وسیله ی مراجعه کننده، کنترل می شود تا درمانگر. راجرز در پاسخ این سؤال که بنابراین، منشأ بدیها در رفتار انسان چیست، می گوید دفاع و واکنشی در قبال اوضاع نامطلوب محیط است.
18. انسان گرایان، به جای تکیه بر تعارض روانی و درونی بین سایقهای فیزیولوژیک و نیروهای روانشناختی، بر «خود» و فرد آدمی تکیه می کنند و آن را به صورت مفهومی مرکزی و اصلی در نظریه شان مطرح می سازند (مزلو 1954، سنایگ و کمبز (3) 1949 و کلی (4) 1947).
19. اتکا بر آمار برای تبیین رفتار پیچیده ی انسان جایز نیست. توجه به کلیت و تمامیت فرد، به عنوان یک فرایند، بر مجموع عوامل سازنده ی وی برتری دارد.
20. با تقسیم روانشناسی به شعبه ها و تخصصهای مختلف با برنامه های آموزشی ویژه، دانشجویان را دچار سردرگمی و ابهام می کنیم. در حالی که می توانیم در سه جهت: بررسی کنش اجزا، کنش گروهی و کلیت انسان گام برداریم و هرچه بیشتر، فاصله ی بین محققان و روانشناسان حرفه ای را کم کنیم.
21. انسان گرایان برخلاف نظر فروید، معتقدند که رویدادهای دوره ی کودکی، از جمله آموزش آداب تخلی، زود از شیر گرفتن یا تجربه های جنسی پیش رس، انسان معقول و آگاه را زیر سلطه ی خود نمی گیرد. اهمیت زمان حال و چگونگی ادراک آن برای شخصیت سالم، بیش از گذشته است... (5)

پی نوشت ها :

1. Bandura
2. J. Betgan; School Psychology in Contemporary Society; 1958.
3. Combs
4. Kelly
5. ر. ک.: روانشناسی کمال، ص 50.

منبع : شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط