چرا باند مهدی هاشمی به ترور شهید بحرینیان روی آورد؟

شناخت جریان‌های انحرافی، که به نام دین و و در لوای دفاع از نظام ممکن است به ارکان نظام جمهوری اسلامی ما نفوذ کنند و اهداف قدرت‌طلبانه و انحرافی خود را به این وسیله پیگیری کنند، از جمله کارهای بسیار مهم...
شنبه، 14 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا باند مهدی هاشمی به ترور شهید بحرینیان روی آورد؟
چرا باند مهدی هاشمی به ترور شهید بحرینیان روی آورد؟

 

نویسنده: مریم صادقی‌پری




 
شناخت جریان‌های انحرافی، که به نام دین و و در لوای دفاع از نظام ممکن است به ارکان نظام جمهوری اسلامی ما نفوذ کنند و اهداف قدرت‌طلبانه و انحرافی خود را به این وسیله پیگیری کنند، از جمله کارهای بسیار مهم در حفظ و حراست از کشور است. عبرت‌گیری از وقایع تاریخی عمر 34 ساله‌ی جمهوری اسلامی ایران در این زمینه می‌تواند راهگشای مسئولین و مردم در راه شناخت این نوع جریان‌ها باشد. برای همین در این مقاله سعی شده است به شکل مختصر به بررسی جریان انحرافی باند سید مهدی هاشمی و انگیزه‌های رهبر آن در نفوذ به ارکان نظام و حذف فیزیکی نیروهای انقلابی و بابصیرتی همچون «شهید مهندس بحرینیان» پرداخته شود.

سید مهدی هاشمی که بود؟

ورود او به قم هم‌زمان با آغاز نهضت روحانیت و اوج‌گیری آن در سال 1342 بود. وی، که از همان دوران طلبگی وارد عرصه‌ی مبارزه با رژیم پهلوی شده بود، در سال 1346 به اتهام تکثیر و پخش اعلامیه توسط ساواک دستگیر و پس از سپردن تعهد از زندان آزاد گردید و به خدمت سربازی در منطقه‌ی جهرم اعزام شد. در این دوره، ساواک وی را از طریق اداره‌ی ضداطلاعات ارتش به همکاری دعوت کرد و او سمت دادرسی را در آن مرکز به عهده گرفت.[1]
در همین دوره او در سخنرانی‌اش، به عنوان نماینده‌ی سربازان در جشن سردوشی، از شاه و انقلاب سفید تعریف و تمجید کرد.[2] هاشمی، پس از پایان سربازی، با تأثیرپذیری از افکار گروه‌های مبارز چریکی ‌ـ‌عمدتاً با تفکر چپ‌ـ فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را در قهدریجان اصفهان متمرکز ساخت و راهی این شهر شد و لباس روحانیت را از تن درآورد و با استفاده از عوامل و عناصر خود، مراکز فرهنگی، اداری و پایگاه‌های مردمی قهدریجان اصفهان را مرعوب خود ساخت و در مسیر خود، علاوه بر فعالیت‌های تبلیغی، از برخوردهای فیزیکی و اعمال خشونت‌آمیز، ضرب‌وشتم و قتل عناصر مخالف واهمه‌ای نداشت.
در این زمان مهدی هاشمی پایه‌گذار جریانی شد که به علت برداشت‌های سطحی از اسلام و عدم دسترسی به مفاهیم ژرف آن و اهتمام به مطالعه و کنکاش مباحث غیراسلامی و نگذراندن مراحل علمی و عملی لازم برای فهم مفاهیم اسلامی، دچار انحراف شدند. علاوه بر موارد ذکرشده، عوامل نفسانی مانند غرور، عُجب، خودمحوری و استبداد به رأی، اجتهاد به رأی، عطش به نوگرایی و عدم داشتن چارچوب فکری درست، در ایجاد انحرافات فکری و عقیدتی وی و طرفدارانش بسیار مؤثر بود.
از جمله وی، در اشاره به کج‌فهمی و بدفهمی‌هایش در مورد وحدت شیعه و سنی و مخالفت آنان با روضه‌خوانی برای ائمه‌ی معصومین (علیهم السلام)، در اعترافات خود می‌گوید:
«...بدبینی به دعا و گریه و روضهی اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و فاصله گرفتن با اسلام و فقه سنتی و روحانیون سنتی و از آن طرف گرایش به استدلال و تعقل محض و ارائه‌ی بینش‌های مدرن اسلامی از آیات و روایات و جست‌وجوی دلیل برای مبارزات مسلحانه و کار تشکیلاتی به صورت یک جو عمومی درآمده بود...»[3]

وقتی «هدفی‌ها» رو به ترور آوردند...

عملکرد و سخنان انحرافی مهدی هاشمی و همچنین مشخص شدن تعارض بسیاری از سخنان وی با مفاهیم اصیل دینی و اصول تشیع، علما و روحانیون منطقه را به مقابله با این جریان فکری واداشت؛ تا جایی که آیت‌الله شمس‌آبادی[4] برای روشنگری و مقابله‌ی فکری با این جریان منحرف، قربانی توطئه‌ی آن‌ها شد و در سال 1355 توسط باند مهدی هاشمی که بعدها به گروه «هدفی‌ها» معروف شدند کشته شد.[5]
از عواملی که می‌توان در کشته شدن شمس‌آبادی توسط گروه هدفی‌ها (باند مهدی هاشمی) به بیان آن پرداخت موضع‌گیری شدید مرحوم شمس‌آبادی درباره‌ی کتاب شهید جاوید است. [6]
از آنجایی که در استان اصفهان باند مهدی هاشمی از موافقان کتاب شهید جاوید و آیت‌الله شمس‌آبادی از مخالفان کتاب و البته از منتقدین رفتارها و موضع‌گیری‌های خودسرانه‌ی باند مهدی هاشمی بود، آیت‌الله شمس‌آبادی هدف ترور این باند قرار گرفت و این مسئله‌ای بود که در اعترافات سید مهدی هاشمی و همکارانش در سال 1356 در مطبوعات آن زمان مطرح شد.[7]
بررسی پرونده‌ی مهدی هاشمی در ساواک معلوم می‌کند که در همین ایام نیز وی منبع گزارش‌های ساواک بوده است و بر اساس مدارک موجود، 2 تن از مأمورین ساواک، به نام‌های میرلوحی و رضوی، رابط سید مهدی هاشمی بوده‌اند؛ تا جایی که بررسی‌ها نشان می‌دهد مهدی هاشمی در رابطه‌ی با قتل مرحوم شمس‌آبادی هم رفقای خودش را، که به دستور او مرتکب این قتل شده‌اند، لو داده است.[8]
اما با وجود همه‌ی تلاش‌ها و همکاری‌های مهدی هاشمی با مأمورین ساواک، در سال 1355، او پس از چند جلسه محاکمه در دادگاه به 3 بار اعدام محکوم شد.[9] در جریان بررسی قتل آیت‌الله شمس‌آبادی، برای ساواک محرز شد که مهدی هاشمی قاتل است و او را دستگیر می‌کند.
در همین زمان مهدی هاشمی از درون زندان شروع به نامه‌نگاری برای علما نمود و چنین وانمود که رژیم با متهم کردن او قصد تخریب چهره‌ی به اصطلاح مبارز و سازش‌ناپذیر او را دارد و در بیرون زندان نیز باند تبهکاری وی تبلیغات زیادی نمودند که وی زندانی سیاسی است و این امر بر عده‌ای نیز مشتبه گردید، اما امام (رحمت الله علیه) با بینش عمیق خود در سال 1357 فرمودند: «او قاتل است، نه زندانی سیاسی.»[10]

مهدی هاشمی بعد از پیروزی انقلاب

با پیروزی انقلاب اسلامی مهدی هاشمی، به رغم اینکه یک مجرم شناخته می‌شد، با باز شدن در زندان‌ها، از بند اسارت نجات پیدا کرد و در پناه حمایت‌های آیت‌الله منتظری، مسئولیت واحد نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه پاسداران را احراز کرد، اما با توجه به افکار و گرایش‌های انحرافی‌اش با جذب افراد واخورده‌ی شهرها و روستاهای مختلف، گروهی را به نام «گروه ضربت» در قهدریجان اصفهان سازمان‌دهی کرد و با استفاده از موقعیت بیت آیت‌الله منتظری، حرکات مشکوکی را برای بست و گسترش دایره‌ی قدرت خود آغاز کرد.[11]
هاشمی، با استفاده از موقعیت و امکانات سپاه، دست به اقدامات خودسرانه‌ای زد که از جمله‌ی آن می‌توان از اختفای مقادیر زیادی اسلحه، شبکه‌ی سرقت اسناد از ادارات، به انحراف کشاندن جوانان مسلمان، سازمان‌دهی و رهبری گروه‌های متعدد، ترور[12] و آدم‌ربایی، ایجاد اختلاف در میان پاسداران و انتشار شایعات از طریق شب‌نامه علیه مسئولان نظام نام برد.[13]

چرا مهندس بحرینیان را شهید کردند؟

از ابتدای پیروزی انقلاب، نهادهای انقلاب و خصوصاً سپاه مورد طمع مهدی هاشمی قرار گرفته بود و کمترین مانعی را در این زمینه برنمی‌تافت. البته یکی دیگر از جاهایی که بعدها ‌ـ‌بعد از انحلال واحد نهضت‌های آزادی‌بخش و از بین رفتن پایگاه قدرت وی‌ـ مورد طمع مهدی هاشمی قرار گرفت حوزه‌های علمیه در قم و به ویژه حوزه‌های علمیه‌ی تحت مدیریت آیت‌الله منتظری بود، اما اینکه چه شد که مهدی هاشمی مجبور شد به قم برود و اهدافش را در آنجا پی بگیرد به عملکرد وی در سپاه اصفهان برمی‌گردد.
در واقع پس از آنکه مهدی هاشمی با حمایت ویژه‌ی آیت‌الله منتظری توانست ابتدا به عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآید و پس از چندی از رهبران نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه شود، فعالیت خود را در لوای دین، برای رسیدن به قدرت آغاز کرد.[14]
او می‌خواست با نفوذ در ارکان نظام زمینه را برای تصاحب نظام و به دست گرفتن قدرت به وجود آورد. در نتیجه وی در صدد بود عواملی را که مانع رسیدن او به اهدافش در استان اصفهان و موقع حضورش در نهضت‌های آزادی‌بخش بودند حذف فیزیکی کند.
یکی از قتل‌های مهم باند مهدی هاشمی، که به خاطر این عامل به وقوع پیوست، به شهادت رساندن مهندس بحرینیان،[15]مسئول کمیته‌های انقلاب اصفهان، بود. مهندس بحرینیان از جمله کسانی بود که به دلیل شناخت ماهیت باند مهدی هاشمی و مخالفت با دیدگاه‌های حاکم بر باند مهدی هاشمی به دستور او به قتل رسید.[17]
مهدی هاشمی در اعترافات خود در خصوص طرح نخستین ترور مهندس عباس بحرینیان می‌نویسد:
«به هنگام اوج‌گیری اختلافات سپاه و کمیته در اصفهان، که به صورت یک ماجرای عمومی درآمده بود، من یک شب در راه دزفول به جعفرزاده (محمدحسین) گفتم مهندس بحرینیان در این اختلاف محور اصلی است و اگر او زده شود، ماجرا تمام خواهد شد. او نیز همین عقیده را داشت. به او گفتم برو اصفهان با دوستان دیگر نیز همکاری کنید و ترتیب زدن او را بدهید. او رفته بود با... مقدمات را فراهم کرده بود و توسط چند نفر که 2 نفرشان به نام مهدی‌زاده و جعفرزاده بودند، قتل بحرینیان را انجام داده بودند.»[18]
شهید بحرینیان در پانزدهم دی‌ماه 1358، هنگام عزیمت به محل کار خود، توسط اعضای باند مهدی هاشمی طبق یک برنامه‌ی از پیش طراحی‌شده ترور می‌شود.[19]البته با وجود دستگیری عاملان به شهادت رساندن مهندس بحرینیان از سوی مردم، به خاطر اعمال نفوذ مهدی هاشمی و باند وی در این پرونده و حمایت‌های آشکار و پنهانی که از عاملین قتل به عمل آمد، پیگیری پرونده در آن مقطع به نتیجه نرسید و متهمین پس از مدتی از زندان آزاد شدند و پرونده نیز مختومه گردید، اما همان متهمان در سال 1370 در رابطه با ترور شخص دیگری (قنبرعلی فانی) محکوم به قصاص گردیدند و حکم اعدام درباره‌ی آن‌ها اجرا شد.[20]

فرجام کار مهدی هاشمی و باند او

اگرچه مهدی هاشمی در زمانی به اتهام قتل مرحوم شمس‌آبادی و دیگر قربانیان این جریان، محاکمه و به 3 بار اعدام محکوم شد، توانست با استفاده از شرایط خاص زمانی و تحولات عظیمی که در سایه‌ی انقلاب اسلامی حاصل شده بود، خود را از مهلکه برهاند، اما چون عملکرد او بعد از رهایی از زندان همان رویکرد جنایی بود، مورد سوء‌ظن عده‌ای از مسئولان نظام قرار داشت، اما چون بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و داشتن حامی مهمی چون آیت‌الله منتظری به مراکز قدرت راه پیدا کرده بود، با دستی باز و در عین حال به صورت پیچیده‌تر و با استفاده از پوشش‌های قانونی به کارهای خلاف قانون خود می‌پرداخت.
اما پس از پر شدن پیمانه‌ی جنایت‌های این باند، دست عدالت از آستین مسئولین امر در نظام بیرون آمد و آن‌ها را به نتیجه‌ی اعمالشان گرفتار ساخت و سرانجام مهدی هاشمی و همدستانش در تاریخ 30 مهر 65 ابتدا در رابطه با کشف یک خانه‌ی تیمی بازداشت شدند و پس از انجام تحقیقات لازم، سرانجام به اتهامات گوناگون از جمله رهبری گروه‌های ترور و آدم‌ربایی، در قبل و بعد از انقلاب، در تاریخ‌های 20 و 22 و 24 مرداد 66 در دادگاه ویژه‌ی روحانیت محاکمه و حکم دادگاه (اعدام) درباره‌ی وی صادر و به مرحله‌ی اجرا گذاشته شد.[21]
البته با دستگیری مهدی هاشمی حمایت‌های بی‌دریغ آیت‌الله منتظری، به رغم تذکرات اکید امام خمینی (رحمت الله علیه) و مقامات ذی‌صلاح، همچنان ادامه داشت. وی اسناد اتهام مهدی هاشمی را قبول نداشتند و می‌گفتند: «سید مهدی آدم درستی است و او را فردی سودمند می‌شناسم.»[22]
مهدی هاشمی به شدت مورد عنایت آیت‌الله منتظری قرار داشت و تبعاً چنین نیرویی نه تنها از جایگاهی ویژه در بیت، دفتر و مدارس ایشان برخوردار بود، بلکه نقش کلیدی و محوری را در دفتر ایشان بر عهده داشت. حمایت‌های آیت‌الله منتظری از سید مهدی هاشمی طوری بود که در همان ابتدای کار، ایشان با نگارش نامه‌ای 9 صفحه‌ای و بیان انواع و اقسام مطالب و توجیهات گوناگون، قصد منحرف ساختن حضرت امام از این اقدام را داشت. البته 6 روز بعد از آن، وقتی آیت‌الله منتظری به همراه حاج احمد آقای خمینی و رؤسای قوای سه‌گانه در جلسه‌ای با حضور امام (رحمت الله علیه) شرکت می‌کند، ظاهراً با شنیدن توضیحات رؤسای قوا و امام در مورد باند مهدی هاشمی و عملکرد خود وی توجیه می‌شود.[23]
ولی اندکی بعد دوباره آیت‌الله منتظری گویی صحبت‌های مسئولین در آن جلسه را به عمد فراموش می‌کند، به حمایت مجدد از مهدی هاشمی روی می‌آورد و در نهایت، بعد از این جریان و اجرای حکم اعدام مهدی هاشمی، امام (رحمت الله علیه) مجبور شدند پس از ناامید شدن از تذکرات، راهنمایی‌ها، پیام‌ها و هشدارها، وارد عمل شوند و به دلیل ساده‌انگاری‌های آیت‌الله منتظری و عدم بصیرتشان در شناخت افراد و جریان‌های منحرف، ایشان را از قائم‌مقامی عزل کنند.[24] (*)

پی‌نوشت‌ها:

[1]داستان یک مرداب، محمدرضا سرابندی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 17.
[2]بن‌بست، مهدی هاشمی رویکرد سیاسی به حوزه‌ی علمیه‌ی قم، ج 4، اداره‌کل اطلاعات اصفهان، ص 78.
[3]بن‌بست، ریشه‌های انحراف، ج 1، اداره‌کل اطلاعات اصفهان، ، ص86.
[4]آیت‌الله سید ابوالحسن شمس‌آبادی در سال 1326 ق. در اصفهان دیده به جهان گشود و در سن 25 سالگی به قصد ادامه‌ی تحصیل راهی نجف شد و پس از 12 سال و استفاده از محضر اساتیدی نظیر آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی و سید عبدالهادی شیرازی به اصفهان بازگشت و علاوه بر تدریس و اقامه‌ی نماز جماعت، نمایندگی مالی مرحوم آیت‌الله خویی را بر عهده گرفت. (بن‌بست، مهدی هاشمی مظهر خشونت، ج 3، ص 45)
[5].همان، ص 17.
[6]. مرحوم شمس‌آبادی در رابطه با کتاب شهید جاوید، برخوردی با آیت‌الله منتظری (که بر این کتاب تقریظ نوشته است) دارند و آن مسئله‌ای است که آیت‌الله منتظری بعد از انقلاب در دفاع از مهدی هاشمی به آن اشاره می‌کنند: «واقع مطلب این است که مرحوم شمس‌آبادی در ماجرای کتاب شهید جاوید سردمدار قضیه شده بود.» (خاطرات آیت‌الله منتظری، ج 1، ص 601)
[7]. جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی‌ـ‌سیاسی ایران (سال‌های 1357‌ـ‌1320)، تهران، مؤسسه‌ی فرهنگی دانش و اندیشه‌ی معاصر، 1380، صص 376 و 377.
[8]. پاسداشت حقیقت، مسعود رضایی و عباس سلیمی نمین، تهران، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، چاپ 4، اسفند 1381، ص 372.
[9]بن‌بست، مهدی هاشمی مظهر خشونت، ج 3، ص 101.
[10]شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری، یاران امام به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1385، ص 308.
[11]داستان یک مرداب، محمدرضا سرابندی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 18.
[12]از ترورهایی که قبل از انقلاب توسط باند مهدی هاشمی انجام شد می‌توان به قتل جهان سلطان آقایی، رمضان مهدی‌زاده، حجت‌الاسلام قنبرعلی صفرزاده و ترور ناموفق نعمت‌الله جوانمردی و در بعد از انقلاب، به قتل عباسقلی حشمت و 2 فرزندش اشاره کرد. (بن‌بست، مهدی هاشمی مظهر خشونت، ج 3، ص 18 و خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ 2، 1385، ص 135)
[13]جریان‌شناسی سیاسی در ایران، علی دارابی، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، چاپ 5، 1389، ص 467.
[14]بن‌بست، مهدی هاشمی مظهر خشونت، ج 3، ص 886 و 134.
[15]مهندس بحرینیان در سال 1321 ش. در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در اصفهان به پایان برد و پس از اخذ دیپلم رهسپار تهران شد و در دانشسرای عالی کشور تحصیلات خود را پی گرفت و سپس در مراکزی همچون شهرداری اصفهان، سازمان آب و فاضلاب، شرکت ملی ذوب آهن به تناوب مشغول خدمت گردید. وی در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، از ادامه‌ی خدمت در مراکز و ادارات دولتی منصرف شد و به تأسیس شرکت ساختمانی پرداخت. در آستانه‌ی پیروزی انقلاب اسلامی و هم‌زمان با شروع اعتصابات و تظاهرات، فعالیت‌های اقتصادی خود را تعطیل و بیشترین وقت خود را صرف فعالیت‌های مردمی در جهت پیروزی انقلاب نمود. پس از پیروزی انقلاب، از طرف کمیته‌های انقلاب اسلامی و استانداری اصفهان مأمور پاکسازی بعضی از مراکز خدماتی از افراد ناباب شد و در خردادماه 1358 به مسئولیت کمیته‌های انقلاب اسلامی منصوب گردید و تا هنگام شهادت در این سمت ایفای مسئولیت نمود. (خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ 2، 1385، صص132 و 133)
[16]همان، ص 238.
[18]آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده‌ی مهدی هاشمی، شماره‌ی بازیابی20630، به نقل از داستان یک مرداب، محمدرضا سرابندی، ص 133.
[19]بن‌بست، مهدی هاشمی مظهر خشونت، ج 3، ص 156.
[20]همان، ص 158.
[21]همان، صفحات 183 و 184.
[22]خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی، تدوین غلامرضا خواجه سروی، ص 242.
[23]پاسداشت حقیقت، مسعود رضایی و عباس سلیمی نمین، ص 69.
[24]در نامه‌ی حضرت امام به آیت‌الله منتظری آمده است: «چون فردی ساده‌لوح هستید، در مسائل سیاسی دخالت نکنید.» (نامه‌ی 6 فروردین 68، جریان‌شناسی سیاسی در ایران، علی دارابی، صص 469 تا 479)

منبع:برهان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط