ابن مسعود کیست؟
حدود سی سال پیش از هجرت، در مکه و در قبیله ی «هُذیل» که از قبیله های معروف و بزرگ اطراف مکه بود، نوزادی به دنیا آمد که بعدها او را «عبدالله» نامیدند. سیره نویسان، درباره ی سلسله نسب او چنین نوشته اند: «عبدالله بن مسعود بن غافل بن حبیب بن شمح بن فارس بن مخزوم بن صاهله بن کاهل بن حارث بن تمیم بن سعد بن هذیل بن مدرکه بن الیاس بن مضرّ».مادر او را ام عبد نامیده اند. بنابراین، گاهی ابن مسعود را ابن ام عبد می خواندند. پدر و مادر عبدالله توان مالی خوبی نداشتند. از این روی، وی از همان دوران کودکی و نوجوانی مجبور شد با کار کردن، به خانواده اش در تأمین معاش کمک کند. آورده اند عبدالله در دوران نوجوانی، چوپانی گوسفندان عقبه بن ابی معیط، یکی از سران مکه را بر دوش گرفت. در توصیف ویژگی های جسمانی او نوشته اند: «عبدالله، مردی لاغر اندام و کوتاه قد بود؛ به گونه ای که وقتی به مجلسی وارد می شد که همه نشسته بودند، چنین به نظر می رسید که او نیز نشسته است. وی فردی بسیار منظم، آراسته و همواره خوش بو بود؛ به گونه ای که وقتی از محلی می گذشت، وی را از بوی خوش عطرش می شناختند».(1)
نخستین دیدار ابن مسعود با پیامبر اکرم(ص)
ابن مسعود نقل می کند:همراه عموها و گروهی از اهل قبیله ام، برای تجارت عطر به مکه آمده بودیم. نزد عباس بن عبدالمطلب رفتیم. وی کنار چاه زمزم نشسته بود. نزد او بودیم که ناگاه مرد خوش سیمایی را دیدیم که از سمت کوه صفا به سوی کعبه آمد. او جامه ای سفید پوشیده بود و محاسنی انبوه و چهره ای جذاب داشت. سمت راست وی نوجوانی خوش سیما بود و پشت سرش، بانویی حرکت می کرد که صورتش پوشیده بود. آنان نخست هفت بار کعبه را طواف کردند و حجرالاسود را بوسیدند. سپس به سوی حجر اسماعیل رفتند و همان جا ایستادند. مرد دستانش را بالا برد و تکبیر گفت. جوان و آن زن نیز این کار را تکرار کردند. سپس قنوت و رکوع به جای آوردند. چنین حرکاتی را تا آن هنگام ندیده بودیم. نخستین بار بود که چنین کاری را در کنار کعبه می دیدیم. به عباس بن عبدالمطلب گفتیم: «این عمل را پیش از این میان شما ندیده بودیم. اینان کیستند و چه می کنند؟» عباس گفت: «این مرد، برادرزاده ام محمدبن عبدالله است و این نوجوان، برادرزاده ی دیگرم، علی بن ابی طالب و آن زن نیز خدیجه، همسر محمد است. سوگند به خدا، اکنون در سراسر زمین کسی جز این سه تن از آیینشان پیروی نمی کند».(2)
ایمان آوردن ابن مسعود
ابن مسعود از جمله کسانی بود که پس از شنیدن خبر بعثت رسول خدا(ص)، به ویژه پس از آنکه آن حضرت را کنار کعبه دید، درباره ی آیین و پیام هایش بسیار می اندیشید. وی با شنیدن آیه هایی از قرآن کریم و سخنان روشنگرانه و زندگی بخش رسول خدا(ص)، شیفته ی اسلام شد. عبدالله هرچه بیشتر به آموزه های رسول خدا(ص) می اندیشید، با ابعاد جدید و زندگی بخش آنها بیشتر آشنا می شد.سرانجام، ابن مسعود آموزه های اسلام را با جان و دل پذیرفت؛ زیرا این آموزه ها را از هر نظر مفید و با حقیقت هماهنگ یافت.
آورده اند که عبدالله در سال سوم بعثت، به صف یاران پیامبر خدا پیوست و همان گونه که از خود وی نقل شده است، ششمین کسی بود که مسلمان شد. عبدالله از آن پس اغلب در محضر پیامبر بود و افزون بر آنکه در بسیاری از کارها به آن حضرت کمک می کرد، همین که آیه ای نازل می شد، آن را به خاطر می سپرد. وی همچنین توضیح های رسول خدا(ص) را درباره ی آیه های قرآن به طور کامل، به خاطر می سپرد و آنها را برای دیگران بازمی گفت.
خواندن قرآن در حضور مشرکان
یکی از ویژگی های ابن مسعود، رشادت و پافشاری وی در راه رسیدن به هدف بود. او در راه ترویج معارف و آموزه های قرآن بسیار کوشید. آورده اند روزی برخی از اصحاب رسول خدا(ص) تصمیم گرفتند در محل اجتماع مشرکان حاضر شوند و آیات قرآن را نزد آنان بخوانند. به این ترتیب، شاید بتوانند دل های ایشان را نرم کنند. البته اجرای این تصمیم با توجه به واکنش بد مشرکان، خطرهای بسیاری در پی داشت و ممکن بود به قتل تلاوت کننده ی قرآن بینجامد. با وجود این، ابن مسعود پذیرفت که این مأموریت بزرگ، اما خطرناک را به انجام برساند. اصحاب پیشنهاد ابن مسعود را نپذیرفتند و گفتند: «تو فامیل و قبیله ی بانفوذی در مکه نداری که از تو حمایت کنند. ممکن است با این کار جان خود را از دست بدهی. بهتر است فردی که به خاندانی بانفوذ و قدرتمند وابسته است، این کار را انجام دهد تا مشرکان به سبب قدرت قبیله اش نتوانند به وی آسیب جدی برسانند». ابن مسعود نپذیرفت و گفت: «نگران نباشید. خداوند، مرا از گزند مشرکان حفظ خواهد کرد». سپس کنار مقام ابراهیم رفت و با صدای بلند، آیه های نخستین سوره ی «الرحمن» را خواند.مشرکان با شنیدن صدای ابن مسعود در اندیشه بودند و از یکدیگر می پرسیدند: این «ابن ام عبد چه می گوید؟» اندکی بعد، یکی از ایشان پاسخ داد: «بخشی از آنچه را که محمد(ص) آورده، می خواند». پس برخاستند و به او حمله کرده، وی را سخت کتک زدند. اما او باز به تلاوت قرآن ادامه می داد.
ابن مسعود درحالی که به شدت مجروح شده بود، نزد اصحاب بازگشت و به آنان چنین گفت: «هیچ گاه دشمنان خدا را مانند این لحظه، خوار و بی مقدار ندیده بودم. وقتی آیه های خدا را برای ایشان خواندم، بسیار وحشت کرده بودند و نمی دانستند چه می کنند. اگر موافق باشید، دوباره نزد آنان می روم و آیه های دیگری را برایشان می خوانم».(3)
بدین ترتیب، ابن مسعود، نخستین مسلمانی بود که پس از رسول خدا(ص)، آشکارا و در حضور مشرکان آیات قرآن را خواند. در حقیقت، این کار او در اوضاع حساس و خفقان آور مکه، نوعی تاکتیک تهاجمی بود که در عین تقویت روحیه ی تازه مسلمانان، تلاش های سخت گیرانه ی مشرکان را نیز بی اثر ساخت و به ایشان اثبات کرد که سخت گیری و آزارهایشان بی نتیجه است.
این گونه مجاهدت ها و تحمل چنین مخاطرات و ناگواری هایی او را ورزیده کرده و به درجه های بلند تعالی روانی رسانده بود؛ چنان که هرگز به ناروا بر کسی خشم نمی گرفت و با ناراحتی و سختی، او را به دست کشیدن از هدف های مقدس و عالی یا تمایل به برآوردن اغراض شخصی نمی کشانید. اگر لب به سخن می گشود، از سر دین داری و با انگیزه ی هدایت بود و چون حدیث آغاز می کرد، به راستی و با دقت از زبان پیامبر گرامی روایت می کرد. اگر تحرکی داشت، در میدان حق بود و چون برمی آشفت، بر باطل و گمراهی می شورید. اینها خوی و سجایای وی بود و هر کس که او را می شناخت و با وی ارتباط داشت، او را با این ویژگی ها معرفی می کرد.
عبدالله بن مسعود نزد یاران احترام و شکوهی بسزا داشت و همه از اینکه با وی اختلافی پیدا کنند، یا سخنی بر خلافش به زبان بیاورند، دوری می کردند و مخالفت با او را گناهی بزرگ می شمردند.
ابووائل می گوید: «ابن مسعود مردی را دید که دامنش بر زمین کشیده می شد. به او گفت: "دامنت را بالا بگیر".
آن مرد گفت: "و تو نیز ای ابن مسعود! دامنت را بالا بگیر". ابن مسعود گفت: "من با تو فرق دارم. ساق پایم نحیف و نزار است و خودم گندمگونم". این گفت و گو به گوش عمر رسید. آن مرد را کتک زد و گفت: "به ابن مسعود پاسخ سربالا می دهی؟"»(4)
البته این داعیان احترام به مقام و منزلت ابن مسعود، بعدها به صف مخالفان و دشمنان سرسخت و قاتلان او پیوستند.
هجرت ابن مسعود
وقتی آزار و شکنجه ی مشرکان مکه بر مسلمانان شدت گرفت، خداوند به ایشان دستور داد که هجرت کنند. از این روی، پیامبراکرم(ص) به پیروان تازه مسلمانش فرمود: «بهتر است به سرزمین حبشه هجرت کنید؛ زیرا زمامدار نیرومند و باانصافی در آنجا حکومت می کند». پس از فرمان رسول خدا(ص)، گروهی از مسلمانان به سرپرستی «جعفر بن ابی طالب» به حبشه هجرت کردند. عبدالله بن مسعود نیز یکی از آنان بود. مدتی از اقامت مسلمانان در حبشه نگذشته بود که شنیدند همه ی قریش به اسلام گرویده اند و از آزار یاران پیامبر خدا دست برداشته اند. شهر مکه نیز مکانی امن برای مسلمانان شده است. گروهی از مهاجران با شنیدن این خبر به مکه بازگشتند، ولی هنگام ورود به شهر دریافتند که این خبر دروغ بوده است و مشرکان قریش نه مسلمان شده اند و نه از آزار مسلمانان دست برداشته اند. از این روی، بسیاری از مهاجران دوباره به حبشه بازگشتند، ولی برخی دیگر پنهانی یا به شفاعت برخی بزرگان مکه، در این شهر ماندند. عبدالله بن مسعود از جمله افرادی بود که در مکه ماند.(5)ابن مسعود، هنگام هجرت رسول خدا(ص) به مدینه نیز از نخستین کسانی بود که به این شهر مهاجرت کرد و از آن پس، همواره در کنار آن حضرت و از همراهان ایشان بود.
ابن مسعود؛ رازدار و خدمتگزار پیامبر(ص)
پس از آنکه رسول خدا(ص) به مدینه هجرت کرد، یکی از افرادی که بیشتر در کنار ایشان بود، عبدالله بن مسعود بود. از او با عنوان خدمتگزار، دربان، امین، رازدار و رابط پیامبر خدا با مردم یاد شده است. ابوموسی می گوید: «هنگامی که من و برادرم از یمن به مدینه آمدیم و نزد رسول خدا(ص) رفتیم، گمان کردیم عبدالله بن مسعود یکی از افراد خانواده ی پیامبر است؛ زیرا وی و مادرش بدون اجازه نزد پیامبر رفت و آمد می کردند».(6)عبدالله بن مسعود چنان به رسول خدا(ص) نزدیک بود که حضرت خطاب به وی فرمود: «به تو اجازه می دهم هرگاه خواستی، نزد من بیایی و سخنان مرا بشنوی. در رفت و آمد تو نزد ما هیچ منعی نیست».(7)
عبدالرحمان بن یزید می گوید: «روزی نزد حذیفه بن یمان(صحابی بزرگ پیامبر خدا(ص) رفتم و به او گفتم: "نزدیک ترین شخص به پیامبر خدا را که می تواند مرا هدایت و راهنمایی کند، به من معرفی کن تا نزد وی بروم و آموزه های الهی را از او فرابگیرم". حذیفه بی درنگ، عبدالله بن مسعود را به من معرفی کرد».(8)
از عبدالله بن شداد نیز روایت شده است: «عبدالله بن مسعود، رازدار، جامه دار و کفش دار رسول خدا(ص) بود».(9)
حضور ابن مسعود در جهاد
عبدالله بن مسعود، از جمله اصحاب پیامبر اکرم(ص) بود که در همه ی جنگ های اسلامی عصر پیامبر شرکت داشت و از دلاوران سپاه اسلام بود.(10)یکی از جنگ های بزرگی که در سال دوم هجرت میان مسلمانان و مشرکان، در جنوب غربی مدینه و در منطقه ای میان مکه و مدینه رخ داد، جنگ بدر بود. در این جنگ، سپاه اسلام پیروز شد و بسیاری از سران کفر نابود شدند. عبدالله بن مسعود نیز در این جنگ شرکت داشت.
آورده اند رسول خدا(ص) شتری در اختیار ابن مسعود و عمار یاسر گذاشت تا در مسیر جبهه ی بدر، وسایل جنگ و سفر را با آن حمل کنند.
همچنین به آن دو مأموریت داد تا نزدیک جبهه ی دشمن بروند و اطلاعاتی درباره ی سپاه دشمن به دست آورند. آنان پنهانی تا نزدیک ترین مکان استقرار نیروهای دشمنان رفتند و گزارش کاملی از تجهیزات آنان تهیه کردند. سپس نزد رسول خدا(ص) بازگشتند و این گونه گزارش دادند: «ای رسول خدا! سپاهیان دشمن در وحشت و اضطراب به سر می برند؛ به گونه ای که اگر اسبشان شیهه کشد، به صورت او می زنند[تا او را خاموش کنند]».(11)
نابودی ابوجهل به دست ابن مسعود
ابوجهل از کسانی بود که سهم فراوانی در شعله ور کردن آتش جنگ داشت. وقتی جنگ آغاز شد، ابوجهل بر شتر خویش سوار شده، رجز می خواند و به این سوی و آن سوی می زد. تا پایان جنگ، کسی آگاه نبود که بر سر او چه آمده است.معاذبن عمروبن جموح(12) می گوید: «هنگامی که رسول خدا(ص) از پیکار با دشمن فارغ شد، دستور داد میان کشته شدگان جست و جو کنند و ابوجهل را بیابند».
معاذ گوید:
من ابوجهل را میان گروهی دیدم که اطرافش حلقه زده بودند و می گفتند: کسی نمی تواند به ابوجهل دسترسی پیدا کند. پس قصد او را کرده، وقتی به وی نزدیک شدم، به او ضربتی زدم که پایش از نصف ساق جدا شد؛ به گونه ای که بخش قطع شده، مانند هسته ی خرمایی که از زیر چوب در وقت کوبیدن می پرد، به یک سو پرید.(13)
در این هنگام، عکرمه، پسر ابوجهل که این منظره را دید، به من حمله کرد و ضربتی بر کتفم زد که دستم قطع و به پوست آویزان شد و با همان دست بریده می جنگیدم. سرانجام دریافتم که آن دست بریده مزاحم من است. از این روی، به کناری رفتم و انگشتانم را زیر پایم گذاشته، بدنم را به عقب کشیدم. بدین ترتیب، آن را از بدنم جدا کرده، کناری انداختم و با همان وضع به جنگ ادامه دادم.
ابوجهل، پس از اینکه پایش قطع شد، از اسب فرود آمد و دیگر نتوانست به جنگ ادامه دهد. در این هنگام، مُعَوذَّبن عفرا به وی ضربتی زد و او را بر زمین افکند. هنوز رمقی در تنش بود که رهایش کرده، به جنگ ادامه داد و آن قدر شمشیر زد تا کشته شد.
هنگامی که رسول خدا(ص) دستور داد ابوجهل را میان کشته شدگان بیابند، عبدالله بن مسعود برخاست تا پی این کار برود. رسول خدا(ص) به او فرمود: «اگر کشته ی ابوجهل بر شما مشتبه شد، از روی اثر جراحتی که در زانو دارد، او را بشناسید؛ زیرا به یاد دارم که در کودکی، من و او در خانه ی عبدالله بن جدعان به مهمانی رفته بودیم. آنجا میان ما اختلاف و نزاعی درگرفت. من او را بر زمین زدم. وی با زانو به زمین خورد و سر زانویش زخم شد و اثر آن زخم همچنان بر سر زانوی او مانده است».
ابن مسعود می گوید:
او را در واپسین نفس هایش یافتم و شناختم. وقتی دریافتم ابوجهل بر اثر جراحت هایش، ناتوان و درمانده شده است، بی درنگ خود را به وی رساندم تا فرمان پیامبراکرم(ص) را اجرا کنم. وی را بر زمین زدم و بر روی سینه اش نشستم و پای خود را بر روی گلویش گذارده، فشار دادم. آن گاه به یاد روزی که در مکه مرا آزرده و به سر و صورتم مشت زده بود، به او گفتم: «سپاس از آنِ خداوندی است که تو را خوار و رسوا ساخت». ابوجهل گفت: «ای چوپان! در جای بلندی نشسته ای. می پنداری پیروزی از آن کیست؟» گفتم: «پیروزی از آنِ خدا و رسول اوست. اکنون می خواهم تو را از پای درآورم».
ابوجهل گفت: «تو نخستین برده ای نیستی که ارباب و آقای خود را می کشد، ولی چیزی که مرا آزار می دهد، این است که تو مرا می کشی. آیا کسی از افراد خاندان بنی عبدالدار یا عبد مناف نیست که مرا بکشد تا نگویند ابوجهل به دست فردی عادی و کوچک از یاران پیامبر کشته شد؟»
سرانجام ابن مسعود وی را از پای درآورد و سرش را نزد پیامبر خدا برد و به آن حضرت مژده داد که یکی از بزرگ ترین دشمنان اسلام نابود شد.
رسول خدا(ص) فرمود: «این سر ابوجهل است؟» گفتم: «آری، به خدایی که جز او معبودی نیست، سر ابوجهل است» و سر را نزد آن حضرت گذاشتم. رسول خدا نیز سپاس خداوند را به جای آورد.(14)
گفته اند که رسول خدا(ص) پس از شنیدن این خبر، سجده ی شکر به جای آورد.(15)
زمانی که خبر کشته شدن ابوجهل را برای رسول خدا(ص) آوردند، فرمود: «این خبر، از داشتن شتران سرخ موی برایم نیکوتر است». کشته شدن ابوجهل که رسول خدا(ص) او را «فرعون امت» و «رأس ائمه الکفر» نامیده بود، آن قدر اهمیت داشت که رسول خدا(ص) فرمود: «خدایا، وعده ی خود را محقق ساختی».(16)
کشته شدن ابوجهل در جنگ بدر بدان معنا بود که همه چیز تمام شده است.(17) آن حضرت از خداوند خواست تا نوفل بن خویلد را نیز از میان بردارد. زمانی که او به دست یکی از انصار اسیر شد، علی(ع) سراغ وی رفته، او را به هلاکت رساند. رسول خدا(ص) نیز به سبب اجابت دعایش خدا را سپاس گفت.(18)
انتقام خدا از ابوجهل
بر پایه ی روایتی، وقتی ابن مسعود سر ابوجهل را از بدنش جدا کرد، قدرت حمل آن را نداشت [؛ زیرا فردی لاغر اندام بود و به سبب جنگیدن خسته شده بود]. پس برای اینکه سر ابوجهل را نزد پیامبر خدا ببرد، گوش وی را سوراخ کرد و نخی بر آن بسته، سر را در پی خود کشید. چون ابن مسعود نزدیک رسول خدا(ص) رسید، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و درحالی که می خندید، خطاب به او فرمود: «این بریدگی گوش، به تلافی وقتی است که ابوجهل، گوش ابن مسعود را زخمی ساخت؛ با این تفاوت که در اینجا گوش همراه سر قطع شده است». جبرئیل به حادثه ای اشاره کرد که در مکه رخ داده بود. وقتی ابن مسعود کنار مقام ابراهیم با صدای بلند سوره ی الرحمن را در حضور مشرکان خواند، ابوجهل به وی حمله کرد و سیلی محکمی بر صورتش نواخت؛ به گونه ای که گوش ابن مسعود زخمی شد. رسول خدا(ص) از این پیشامد بسیار ناراحت شد، ولی جبرئیل بر حضرت نازل شد و به ایشان بشارت داد که به زودی ابن مسعود انتقام خود را از ابوجهل خواهد گرفت.ابن مسعود در جنگ احد
در سال سوم هجرت، میان مسلمانان و سپاه مشرکان، پای کوه احد جنگی درگرفت. در این جنگ، به دلایلی مسلمانان جنگِ بُرده را وانهادند و مشرکان زخم خورده، بر سپاه اسلام چیره شدند. به این ترتیب، همه ی مسلمانان جز چند تن پا به فرار گذاشتند. افراد محدودی که در این موقعیت سخت، میدان جنگ را ترک نکردند و تا پای جان همراه پیامبراکرم(ص) و علی بن ابی طالب(ع) جنگیدند، بی شک بسیار شجاع و لایق بودند.از ابن عباس نقل شده است: پنج تن در جنگ احد همراه پیامبر خدا ماندند و تا واپسین نفس پایداری کردند و لحظه ای از حمایت پیامبر غفلت نورزیدند. این افراد عبارت بودند از: حضرت علی(ع)، طلحه، زبیر، ابودجانه ی انصاری و عبدالله بن مسعود.(19)
آورده اند که برخی از مشرکان در این جنگ به دست ابن مسعود نابود شدند که یکی از آنها «عبیده بن جابر» بود.(20)
پس از جنگ احد، ابوسفیان، همراه سپاه مشرکان به سوی مکه حرکت کردند، ولی وقتی به منطقه ی روحا رسیدند، از بازگشت خود بسیار پشیمان شدند. بدین ترتیب تصمیم گرفتند بازگردند و باقی مسلمانان را نیز از بین ببرند. وقتی این خبر به پیامبر خدا رسید، بی درنگ فرمان جنگ صادر کرد و حتی به مجروحان جنگ احد نیز دستور داد به سپاه اسلام بپیوندند.
سپاه اسلام، برای رویارویی با سپاه مشرکان، از مدینه حرکت کردند تا به سرزمین حمراءالاسد(سه فرسخی مدینه) رسیدند و در آنجا اردو زدند. آورده اند همین که خبر حرکت سپاه اسلام به مشرکان رسید، وحشت، آنان را فراگرفت. پس با شتاب به سوی مکه گریختند و حاضر نشدند با سپاه اسلام بجنگند. لشکر اسلام نیز به سوی مدینه بازگشت. در این هنگام، آیه های 172 و 174 سوره ی آل عمران نازل شد و خداوند سپاه اسلام را به سبب شرکت در غزوه ی حمراءالاسد ستود. در آیه ی 172 این سوره می خوانیم: «کسانی که دعوت خدا و پیامبرش را، پس از آن همه آسیبی که به ایشان رسیده بود، پذیرفتند، از میان آنان، برای کسانی که نیکی کردند و تقوا ورزیدند، پاداشی بزرگ خواهد بود».
روایت هایی که در تفسیر این آیه موجود است، تصریح می کنند که آیه ی یاد شده، درباره ی هجده تن نازل شده که یکی از آنان عبدالله بن مسعود است.(21)
ابن مسعود در کنار بستر پیامبر اکرم(ص)
ابن مسعود از نزدیک ترین یاران رسول خدا(ص) بود. وی در واپسین روزهای زندگی پیامبر نیز اغلب کنار ایشان بود. ابن مسعود، از روزهای پایانی زندگی پیامبر خدا روایت های بسیاری را بازگفته است. وی می گوید: «رسول اکرم(ص) یک ماه پیش از رحلتش ما را از این رویداد باخبر کرد. آن روز رسول خدا(ص) ما را در خانه ی عایشه جمع کرد و به دقت، ما را نگریست. آن گاه اشک از چشمان مبارکش جاری شد. سپس فرمود:آفرین بر شما! خدا شما را زنده بدارد. خدا شما را رحمت کند. خدا به شما در سایه ی عنایت خود پناه دهد و همواره نگه دارتان باشد. خداوند، جایگاهتان را بلند سازد و به شما توفیق و روزی و برکت دهد و همواره هدایت و یاری تان کند. سلام خدا بر شما. پروردگار، شما را به درگاهش پذیرا باشد!
شما را به تقوای الهی سفارش می کنم و همه ی شما را به خدا می سپارم. من از سوی خداوند، بیم دهنده [از عذاب] و بشارت دهنده ی شما [به پاداش الهی] هستم. به شما سفارش می کنم هیچ گاه به بندگان خدا بلند پروازی نکنید؛ زیرا خداوند می فرماید: «این خانه ی آخرت(بهشت) را برای کسانی قرار داده ام که روی زمین بلندپروازی و فساد نمی کنند و عاقبت [نیک] از آنِ نیکوکاران است».(22)
در این روایت آمده است وقتی از پیامبر پرسیدند: «چه کسی شما را غسل می دهد؟» فرمود: «اهل بیت من». سپس افزود: «اهل بیت من و فرشتگان الهی مرا به خاک خواهند سپرد». در پایان نیز فرمود: «سلام مرا به همه ی پیروان آیین من برسانید. شاهد باشید که من، به همه ی کسانی که تا قیامت پیرو آیینم باشند، درود می فرستم».(23)
آرزوی ابن مسعود
یکی از جنگ هایی که ابن مسعود در آن شرکت داشت، جنگ تبوک بود. در این جنگ که سال نهم هجری روی داد، سپاهیان اسلام برای نبرد با رومیان به سوی سرزمین تبوک حرکت کردند. آورده اند یکی از مسلمانان به نام عبدالله، در مسیر این جنگ نزد رسول اکرم(ص) آمد و از پیامبر خواست که دعا کند تا وی به فیض شهادت برسد.پیامبراکرم(ص) فرمود: «خدایا، خون عبدالله را بر کافران حرام کن». عبدالله عرض کرد: «من چنین نخواستم». پیامبر فرمود: «اگر تو در میان راه از دنیا بروی، شهیدی؛ زیرا با نیت جهاد در این راه گام برداشته ای». از قضا، عبدالله در راه حرکت به سوی تبوک بیمار شد و از دنیا رفت. ابن مسعود می گوید:
یکی از شب ها در مسیر تبوک اردو زده بودیم که نیمه های شب از خواب برخاستم. ناگهان در گوشه ای از صحرا نوری دیدم. باشتاب خود را به آنجا رساندم. دیدم پیامبراکرم(ص) به همراه چند تن از اصحاب، جنازه ی عبدالله را دفن می کنند. هنگامی که وی را در قبر گذاشتند، پیامبر خدا برای وی این گونه دعا کرد: «پروردگارا! من از عبدالله راضی بودم. تو نیز از وی راضی باش». به حال عبدالله حسرت خوردم و گفتم: یا لیتَنی کنتُ صاحبَ الحُفرَهِ؛(24) «ای کاش من صاحب این قبر بودم [و مشمول دعای پیامبراکرم(ص) می شدم]».
مواضع ابن مسعود در دوره ی خلافت ابوبکر
پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) مهم ترین مسئله این بود که چه کسی لیاقت رهبری امت اسلامی را داراست. ضرورت وجود رهبر در جامعه بر هیچ کس مخفی و پوشیده نبود؛ چرا که بدون رهبر، جامعه ی دینی در اندک زمانی به هم می ریخت و دشمنان زخم خورده ی اسلام و مسلمانان برای تسخیر جایگاه های قدرت و تسلط دوباره بر منابع انسانی و اقتصادی اقدام کرده، جامعه ی اسلامی را از بین می بردند و از پیشرفت آن جلوگیری می کردند.درباره ی این موضوع که رهبر و جانشین رسول خدا(ص) چه کسی باشد، میان مردم آن زمان دو پاسخ انعکاس یافت:
گروهی از یاران باتقوای رسول خدا(ص) مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و... بر این باور بودند که پیامبر اسلام(ص) موضوع خلافت و رهبری امت اسلامی را نادیده نگرفته و در برابر آن بی تفاوت نبوده است؛ بلکه به دلیل اهمیت فراوان این موضوع، بارها و بارها مردم را از آن آگاه ساخته است. آنان معتقدند پیامبر، شخصیتی را که هم در جنبه های علمی و هم در زمینه های دینی، اجتماعی و سیاسی شایسته ی رهبری بوده، به مردم معرفی کرده است. آن فرد نیز کسی جز علی بن ابی طالب(ع) نیست.
گروهی دیگر نیز بر این باور بودند که پیامبر درباره ی خلافت و جانشینی پس از خود تدبیری نیندیشیده و موضوع رهبری امت اسلام را به گزینش خود مردم وانهاده است. در رأس این گروه، کسانی حضور داشتند که خودشان بارها ولایت و جانشینی امیرمؤمنان، علی(ع) را آشکارا از زبان شخص پیامبر اسلام(ص) شنیده بودند و حتی در جریان غدیرخم دست بیعت داده، آن را تبریک گفته بودند. اما برای اینکه به پست و مقام چند روزه ی دنیا برسند و در پس این پرده، اهداف شوم خودشان را اجرا کنند، این موضع انحرافی را اتخاذ کرده، افکار مردم را منحرف ساختند. این گروه که شمار فراوانی نداشتند، پیش از آنکه حضرت رسول(ص) را به خاک بسپارند، در مکانی به نام سقیفه گرد آمدند و پس از گفت و گوهایی، برای همه ی مسلمانان خلیفه تعیین کردند.
در نتیجه، پس از وفات پیامبراسلام(ص) فرمان آشکار آن حضرت مبنی بر جانشینی امیر مؤمنان، علی(ع) زیر پا گذاشته شد. مردمی که آموزه های اسلام در عمق جان بسیاری از آنان جای نگرفته بود، تسلیم موج فتنه شدند و دم فروبستند؛ برخی به سبب ترس و برخی دیگر از سر داشتن طمع و منافع مادی.
انحرافی که به شکل جریانی حساب شده آغاز شده بود، با وعده و وعیدها و تطمیع ها و تهدیدها جا افتاد و پایه های خلافت تحمیلی نهاده شد.
در عمق جان و اندیشه ی مردم، ویژگی های جاهلی و تعصب های قومی و قبیله ای کم و بیش باقی مانده بود. از این روی، برای بسیاری دشوار بود که انسان شایسته تر و مؤمن تر را بر بینش جاهلی خود حاکم سازند و به وصیت و دستور پیامبر گردن نهند.
افزون بر این، وقتی در انتخابات مغشوش سقیفه ابوبکر حکومت را در دست گرفت، هیئت حاکم، مخالفان را تهدید می کرد. از این روی، هرگونه رویارویی و اعتراض به خلافت با سختی ها و گرفتاری هایی همراه بود. مردم مصلحت ندیدند که دم بزنند و اعتراض کنند. بنابراین، بیعت کردند و تسلیم شده، به وضع موجود و حاکم رضایت دادند.
در هر حال، اعضای گروه نخست که در برابر اکثریت تسلیم و شمارشان اندک بود، از چنان ایمانی برخوردار بودند که در برابر این تعدی و تجاوز ایستادند و از حقانیت ولایت و امامت امیرمؤمنان، علی(ع) دفاع کردند و بانیان این فتنه را برای همیشه در تاریخ رسوا ساختند.
عبدالله بن مسعود از جمله کسانی بود که سقیفه و تصمیم گیری های آن را باور نداشت و هرگز با خلیفه ی نخست بیعت نکرد. او یکی از والامردانی است که به هیچ قیمت به تأیید انحراف ها و پذیرش و تحمل رجعت ها و کج روی های موجود در دستگاه حکومتی حاضر نبود.
مخالفت علنی با دستگاه، با همه ی مخاطراتش برای ابن مسعود و هم فکرانش وظیفه و عملی انقلابی و مسئولیتی اساسی به شمار می آمد و او خود، آگاهانه و از سر بصیرت و توجه به این کار دست می زد.
برخی مورخان نوشته اند، از جمله کسانی که به دلیل جانب داری از علی بن ابی طالب(ع) با ابوبکر بیعت نکردند، عبارت اند از: عباس بن عبدالمطلب(عموی پیامبر اسلام)، فضیل بن عباس، زبیربن عوام، خالدبن سعید، مقداد، سلمان، ابوذ، عمار، براءبن عازب، ابی بن کعب.(25)
در روایتی دیگر زیدبن وهب که عالمان رجالی، او را در شمار اصحاب امام علی(ع) و مطمئن دانسته اند،(26) چنین گفته است:
«از میان مهاجر و انصار دوازده مرد با خلافت ابوبکر مخالف بودند.(27) از مهاجران: خالد بن سعید بن عاص، مقدادبن اسود، ابی بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود و بریده ی اسلمی».
زمانی که ابوبکر در جایگاه خلیفه بر منبر جای گرفت، این گروه می خواستند وی را ناگزیر کنند که جایگاه را ترک کند، اما پیش از اقدام، با امام، رهبر و پیشوایشان، علی بن ابی طالب(ع) مشورت کردند. آنان نزد حضرت رفته، تصمیم خودشان را مبنی بر مخالفت علنی در جمع مسلمانان بیان کردند.
امیرمؤمنان(ع) آنان را از این کار برحذر داشت و فرمود: «کار شما به جنگ و درگیری و نزاع می انجامد؛ زیرا اینان به خدا دروغ بستند و سخن پیامبرشان را زیر پا گذاشتند. سینه های اینان پر از کینه توزی است و دشمنی خاندان پیامبر را در سینه می پرورانند و خون های جاهلیت را می طلبند. به خدا سوگند، اگر به این کار دست بزنید با شمشیرهای آخته آماده ی پیکار با شما خواهند بود و با آشوب و هرج و مرج، دستاوردهای پیامبر(ص) را از میان خواهند برد.
پیامبر، مرا از این رخدادهای تلخ باخبر ساخته و از من خواسته است شکیبا باشم. بهتر می دانم که پیش ابوبکر رفته، آنچه در این باره از پیامبر اسلام شنیده اید آشکارا و روشن بیان کنید، تا هیچ شک و شبهه ای در کار نباشد و این کار، بزرگ ترین دلیل علیه او باشد. همچنین سببی در تشدید عقوبت و کیفر او، آن هنگام که به دیدار با خدا رود، درحالی که با فرمان و وصیت پیامبرش مخالفت کرده است».
آنان این پیشنهاد مولایشان را پذیرفتند و روز جمعه که شمار فراوانی در مسجد حضور داشتند، گرد ابوبکر را گرفتند و هر کدام با بیانی به وی یادآوری کردند که حق خلافت و ولایت از آنِ علی بن ابی طالب(ع) است، نه او.
ابن مسعود یکی از آن دوازده تن بود که به پا خواستند و در مسجد سخنانی را به گوش همه رساندند. وی در برابر ابوبکر چنین سخن گفت:
ای گروه قریش، شما و نیاکانتان خوب می دانید که اهل بیت پیامبرتان از شما به پیامبر نزدیک ترند و اگر این خلافت و زمامداری را با حساب خویشاوندی و نزدیکی به پیامبر می دانید و می گویید که پیشینیه ی شما در اسلام بیشتر است، پس بدانید که اهل بیت پیامبرتان به آن حضرت از شما نزدیک ترند و نیز در اسلام پیشینه دارتر و پیش گام ترند و علی بن ابی طالب، پس از پیامبرتان، صاحب این امر(خلافت) است.
پس آنچه را که خداوند برایش قرار داده است به او بازگردانید و به عقب و زمان جاهلیت بازنگردید که در نتیجه، دچار دگرگونی و انحرافی زیان بار شوید....(28)
ابن مسعود می دانست اگر نخستین خشت، کج نهاده شد، بنای جامعه را دچار کجی و انحراف می کند. با توجه به این خطرها و مسائل، رودرروی این تغییر مسیر رهبری ایستاد و حق را آشکار کرد؛ دلیل آورد؛ محکوم کرد؛ استیضاح نمود و پاسخ خواست.
ابن مسعود در دوران حکمیت عمر
وقتی سرنوشت مسلمانان به دست نااهلان افتاد، همه در آن بلا می سوزند. پس از ابوبکر خلافت و قدرت رهبری، به عمر رسید. ابن مسعود در این دوره نیز انتخاب عمر را تداوم همان انحراف نخستین می دانست و از مخالفان حکومت وقت بود؛ چرا که معیار و ملاک او در جانشینی رسول اکرم(ص) مشخص بود و آشکارا آن را اعلام کرده بود. ولی برای پرهیز از اختلافات داخلی و پراکندگی نیروها، با اقتدا به امیرمؤمنان، علی(ع)، کوشید که آتشی شعله ور نشود. او می دید که این قدرت بر مردم چیره شده و ایشان از آن پیروی می کنند. بنابراین، بهتر آن دید که در برابر قدرت های خارجی و دشمنان برونی، جبهه را از درون تضعیف نکند و موجب کم رنگ شدن آرمان ها و اهداف پیامبر اسلام و تضعیف دولت نوپای اسلام نشود.بر این پایه و برای حفظ هماهنگی صفوف مسلمانان، در جنگ های این دوران، در مقام سرباز شرکت می کرد و کیان اسلامی و موجودیت آیین را پاس می داشت. او همچنین به منزله ی آموزگاری برجسته و کارشناس امور دینی از سوی عمر به کوفه رفت و معلمی مردم این شهر را بر دوش گرفت.
عمربن خطاب، عمار را به فرمانداری کوفه گماشت و در متن حکم آن، خطاب به مردم این شهر نوشت: «عمار را در جایگاه امیر، و عبدالله بن مسعود را به منزله ی معلم و وزیر به سوی شما فرستادم و این دو تن از بهترین اصحاب پیامبر(ص) هستند. سخن این دو را بشنوید و به کار بندید».(29)
و چه کسی از ابن مسعود سزاوارتر که این مسئولیت را پیش از آنکه به دست نااهلان بیفتد در اختیار گیرد و آموزش دین و قرآن را، آن گونه که باید، بر دوش گیرد؟
او می اندیشید که در یک نظام فاسد، اگر بتوان کاری مثبت انجام داد و در پست های حساس به سود اسلام و مردم کار کرد و از موقعیت و زمینه های موجود، در راه پیشبرد هدف مقدس اصلاحی بهره جست، باید آن را انجام داد.
در دوره ی عمر، ابن مسعود می کوشید که چندان با قدرت غاصب درگیر نشود. عمده ی درگیری های او در زمان عثمان بود.
انتقاد از عثمان
عبدالله بن مسعود، حافظ وحدت امت اسلامی بود و در جنگ های میان مسلمانان و دشمنان اسلام حاضر می شد. وی همچنین در عرصه های فرهنگی، آموزش قرآن و معارف دین فعالیت می کرد و هنگامی که با انحراف از اصول اسلامی و سنت نبوی روبه رو می شد، بر ضد آن موضع می گرفت؛ هرچند این اعتراض، جایگاه و موقعیت وی را به خطر می انداخت.آورده اند، پس از آنکه «ولیدبن عقبه» برادرِ مادری عثمان(30) به فرمانداری کوفه برگزیده شد، هرگونه خلافی را مرتکب می شد. ولید کسی بود که خداوند، او را در قرآن کریم فاسق خوانده و رسول خدا(ص) او را به جهنم وعده داده بود.(31) شراب خواری او و گواهی گواهان موجب شد تا مستحق حد شود. عثمان نخست گواهی را نپذیرفت. اما زمانی که امام علی(ع) او سرزنش کرد و فرمود: دفعت الشهود وابطلت الحدود، آن را پذیرفت. مردم برای اجرای حد از عثمان می ترسیدند، اما امام علی(ع) برخاست؛ او را بر زمین انداخت و حد را بر وی جاری کرد.(32)
ولید همواره شراب می خورد و پیوسته مست بود. روزی با همان حال به مسجد رفت و نماز صبح را چهار رکعت خواند. به روایتی در کمال بی شعوری گفت: «امروز به غایت مسرورم. اگر بخواهید چند رکعت دیگر بگزارم».
وقتی عثمان چنین شخصی را فرماندار کوفه کرد، عبدالله بن مسعود به این کار اعتراض کرد.
عثمان به عبدالله بن مسعود که بیت المال کوفه در دستش بود، گفت: «تو خازن مایی».
ابن مسعود گفت: «من گمان می کردم که "خازن مسلمانان" هستم. اکنون اگر بناست که خازن تو باشم، این کلید و این هم تو».(33)
او در زمان خزانه داری کوفه حاضر نشد ولیدبن عقبه، اموال عمومی را به ناحق صرف کند. به همین سبب، وقتی دید استاندار می خواهد اموال عمومی را صرف خود، خویشاوندان و هوادارانش کند و به مصارفی برساند که قرآن و سنت آن را ناروا می شمارد، کلیدهای خزانه را به سوی او پرتاب کرد.
بلاذری بنابر روایت های تاریخی می گوید: عبدالله بن مسعود دسته کلید خزانه را به سوی ولید بن عقبه انداخت، و گفت؟: «هر کس دین خویش یا رویه ی اسلام را تغییر دهد، خدا حالش را تغییر خواهد داد و هر کس دین یا رویه ی اسلام را تبدیل کند، خدا بر او خشم خواهد گرفت. هرچه فکر می کنم، می بینم عثمان رویه ی اسلامی و سنت پیامبر(ص) را تغییر می دهد و تبدیل می کند. آیا شخصی مثل سعد بن ابی وقاص را بر کنار می کنند تا به جای او ولید را به استانداری بنشانند؟»
وی همواره این سخن را بر زبان داشت: «راست ترین سخن، کتاب خداست و نیکوترین مایه ی هدایت، سخن هدایتگر رسول او، محمد(ص) و بدترین کارها، آنهاست که از خود بسازند و هر کار از پیش ساخته ای بدعت است و هر بدعتی، مایه ی گمراهی است و هر گمراهی در آتش دوزخ است».(34)
او به خوبی می دانست که نخستین حیف و میل استاندار اموی، واپسین دستبردش به خزانه ی عمومی نخواهد بود و مقدمه ی سلسله خرج ها و بذل و بخشش هایی است که قرآن شناس و سنت شناسی چون وی، بیش از دیگران از ناروایی اش آگاه و بیمناک است. از این روی، از آن کار دولتی دست کشید تا به گناه سیاست ضداسلامی حکومت وقت آلوده نشود. در کنار آن، مبارزه ی تبلیغاتی بیدارگرش را شدت داد و همگان را آگاه ساخت که چرا و به چه دلایلی، از آن مقام حکومتی کناره گرفته است.
این روش، ولیدبن عقبه، استاندار شهوت پرست و خودخواه را خوش نیامد. بنابراین آن را به عثمان گزارش داد و نوشت: «او عیب هایت را می شمارد و از تو به شدت انتقاد می کند».
عثمان در پاسخ دستور داد که او را به مدینه سوق دهد. مردم گرد عبدالله بن مسعود حلقه زدند و گفتند: «همین جا بمان. ما نمی گذاریم کسی برای تو ناراحتی به وجود آورد».
عبدالله بن مسعود گفت: «من وظیفه ی خود می دانم از دستور عثمان پیروی کنم؛ زیرا نمی خواهم نخستین کسی باشم که موجب شورش داخلی می شود».(35) بنابر نقلی دیگر گفت: «کارها و فتنه هایی پیش خواهد آمد. نمی خواهم نخستین کسی باشم که آنها را پیش می آورم». آن گاه مردم را پراکنده ساخت و به سوی مدینه و نزد عثمان روانه شد.(36)
چون به سوی مدینه روانه شد، مردم کوفه او را بدرقه کردند. او آنان را به پرهیزکاری، ترس از خدا و همراهی با قرآن سفارش کرد. در پاسخ گفتند: «خدا به تو پاداش نیکو بدهد؛ زیرا به افراد بی سواد ما دانش آموختی و گام دانشمندانمان را استوار ساختی، و به ما درس قرآن آموختی و ما را دین شناس کردی. تو بهترین برادر مسلمان بودی و بهترین دمساز».
آن گاه با او خداحافظی کردند و بازگشتند. هنگامی که عبدالله بن مسعود به مدینه رسید، عثمان بالای منبر پیامبر خدا(ص) سخنرانی می کرد. چون چشمش به عبدالله افتاد، گفت: «هان! اکنون حیوانکی بدراه فرارسیده که اگر کسی بر خوراکش گذرد، قی می کند و مدفوع می ریزد».
عبدالله بن مسعود گفت: «من چنان که گفتی نیستم، بلکه به حقیقت یار پیامبر خدایم در نبرد بدر و در بیعت رضوان».
عایشه فریاد برآورد: «وای بر تو ای عثمان! این حرف را درباره ی یار پیامبر خدا(ص) می زنی؟»
آن گاه عثمان دستور داد او را با خشونت از مسجد بیرون انداختند و عبدالله بن زمعه او را بر زمین زد. گفته اند: «در حقیقت، این گونه بوده که "یحموم"، نوکر عثمان او را بر شانه ی خویش برداشت؛ به گونه ای که پاهایش از سوی گردن وی آویخته بود. در این حال او را بر زمین کوفت و دنده اش شکست. در این هنگام علی(ع) فرمود: «ای عثمان، به اتکای گزارش ولیدبن عقبه این گونه با یار پیامبر خدا(ص) رفتار می کنی؟»
عثمان گفت: «این رفتار را بنابر گزارش ولید نکردم، بلکه به استناد سخن "زبیدبن صلت کندی" کردم که او را به کوفه فرستاده بودم. ابن مسعود به او گفته بود: "خون عثمان حلال است"».
حضرت امیر(ع) فرمود: «به زبید نمی توان اعتماد کرد».
این بخش از ماجرا را «واقدی» چنین شرح داده است:
وقتی ابن مسعود به مدینه گام نهاد، شب جمعه بود. چون عثمان از رسیدنش خبر یافت، گفت: «ای مردم، امشب حیوانکی به سراغ شما آمده که هر کس بر خوراکش گذرد، قی می کند و مدفوع می ریزد».
ابن مسعود گفت: «من چنان که گفتی نیستم، بلکه به حقیقت یار پیامبر خدایم در نبرد بدر، بیعت رضوان، نبرد خندق و نبرد حنین». عایشه فریاد برآورد: «ای عثمان، این حرف را درباره ی یار پیامبر خدا می زنی؟»
عثمان گفت: «خاموش شو». سپس به عبدالله بن زمعه گفت: «او را با خشونت بیرون کن». ابن زمعه نیز او را به دوش گرفت و تا درِ مسجد برد. ناگهان او را بر زمین زد؛ به گونه ای که یکی از دنده هایش شکست. ابن مسعود گفت: «مرا ابن زمعه ی کافر به دستور عثمان کشت».(37)
بلاذری ادامه می دهد: «علی(ع) به یاری ابن مسعود برخاست تا او را به منزل رسانید. ابن مسعود در مدینه ساکن بود و عثمان اجازه نمی داد که او به هیچ شهر و ایالتی برود. هنگامی که شفا یافت، تصمیم گرفت به جهاد برود، اما عثمان جلوگیری کرد. مروان به او گفت: "ابن مسعود عراق را بر تو شورانده است. می خواهی شام را نیز بر تو بشوراند؟" او همچنان در مدینه به سر می برد تا اینکه درگذشت».(38)
ابن مسعود همواره به کارهای ناشایست او اعتراض می کرد و مردم را از کارهای خلافش باخبر می ساخت و وی را رسوا می کرد. حضرت علی(ع) ابن مسعود را به خانه ی خود برد و از او دلجویی و پرستاری کرد. از آن پس، حکومت وقت مدینه، وی را ممنوع الخروج کرد؛ زیرا حکام می ترسیدند ابن مسعود مردم را بر ضد آنان بشوراند.
پی نوشت ها :
1- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص106.
2- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص225.
3- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص337.
4- شهاب الدین احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص370؛ علاءالدین المتقی، کنزالعمال، ج7، ص55.
5- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2،ص 5.
6- شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص369؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص126؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی معرفه الصحابه، ج1، ص171؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص317.
7- شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص369؛ ابونعیم اصبهانی، حلیه الاولیاء، ج1، ص126؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص171؛ ابوعبدالله محمد بن عبدالله الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص317.
8- عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج3، ص258.
9- عبدالحسین امینی، الغدیر فی کتاب والسنه والادب، ج9، ص10.
10- ملاعلی علیاری تبریزی، بهجه الامال، ج5، ص280.
11- عبدالحمید بن الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص88.
12- محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ الطبری، معاذبن عمرو ضبط کرده است و در سیره النبویه ی ابن هشام، ج2، ص287 نیز آمده است: «کسی که به ابوجهل حمله کرد، معاذبن عمرو بود». ولی ابن اثیر در اسد الغابه، ج4، ص378 در ترجمه ی معاذبن حارث و در ترجمه ی معاذبن عمرو، ج4، ص381 نیز از ابن اسحاق نقل کرده است که او در بدر به ابوجهل حمله کرد.
13- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج2، ص34.
14- همان، ص35؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص357؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الطبری، ج2، ص455.
15- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص357.
16- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص91.
17- محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص43.
18- ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونز، ج1، ص92؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج2، ص181.
19- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص293.
20- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج3، ص135.
21- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه والادب، ج9، ص7.
22- قصص(28)، 83.
23- عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص29.
24- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج4، ص171.
25- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص124.
26- عبدالله المامقانی، تنقیح المقال فی احوال الرجال، ج1، ص471.
27- ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی(شیخ صدوق)، الخصال، ج1، ص541؛ ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص78.
28- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص212.
29- احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، ج2، ص155؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص480؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص134؛ همو، الکامل فی التاریخ، ج3، ص18؛ عبدالحمید بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج10، ص106؛ سید محسن الامین العاملی، اعیان الشیعه، ج8، ص373.
30- ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص347.
31- همان، ص235.
32- همان، ص236.
33- احمدبن محمد بن واضح الیعقوب، تاریخ الیعقوبی، ترجمه ی محمدابراهیم آیتی، ج2، ص171. این داستان به گونه ای دیگر نیز آمده است که در آن، عبدالله بن مسعود کلید را به ولید داد.
34- احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص36.
35- عبدالحسین امین، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج9، ص1.
36- یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج1، ص373.
37- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج9، ص12.
38- احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص37.