نویسنده: ویلیام ساهاکیان
ترجمه: شکوفه هستی
ترجمه: شکوفه هستی
مقاله حاضر به تاریخچه جنبش پدیده شناسی در حلقه های فلسفی آلمان، گسترش جنبش در خارج از آلمان و اینکه پدیده شناسی در چه رشتههایی به کار رفته است، میپردازد. سپس به بررسی پدیده شناسی از نگاه فرانتس برنتانو، نیکلای هارتمان و موریس مرلوپونتی مینشیند. نویسنده معتقد است پدیده شناسی از نگاه برنتانو، بر ادراک باطنی به عنوان منشأیی شهودی که مقدم بر مفهوم هوسرل از پدیده شناسی، به عنوان مطالعه شهودی ذوات از طریق تحلیل توصیفی تجربه باطنی بود تأکید دارد، نویسنده در جای دیگری به توصیف و تحلیل نیکلای هارتمان، فیلسوف نوکانتی، که نظام پدیده شناسی ارزشی را ضابطه مند کرد، میپردازد.
بر این اساس هارتمان معتقد است که ذوات ارزشی، امر غیرعقلانی بوده و از طرق شهودی شناخته میشوند. در بحث سلسله مراتب ارزشها نیز معتقد است قلمرو اخلاق متشکل از نظامی انسجام یافته از ارزشها است و در پایان این بخش به ۴ نوع ارزش اخلاقی اشاره میشود. موریس مرلوپونتی آخرین فیلسوف پدیده شناس است که در مقاله حاضر مورد بررسی واقع میشود. نظام فلسفی مرلوپونتی مطابق با پدیده شناسی هوسرلی است بازگشت به تجربه بی واسطه، ستون اصلی این فلسفه به شمار میرود و… مقاله زیر از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.
جنبش پدیده شناسی شبیه بسیاری از مکاتب فلسفی معاصر، در حالتی گذار با تأثیر خود در مسیرهای گوناگون قرار گرفت و آموزهها و آراء آن بر نئورئالیسم «مور» و پیروان او بر نظرگاههای اگزیستانسیالیستی هایدگر، سارتر و مرلوپونتی تأثیر گذارد. (اثر برجسته هایدگر، «هستی و زمان»، سال ۱۹۲۷ در سالنامه پدیده شناسی و پژوهش فلسفی منتشر شده بود). شروع جنبش را میتوان با آثار فرانتس برنتانو (۱۹۱۷-۱۸۳۸) و کارل استامپف (۱۹۳۶-۱۸۴۸) جستجو نمود و لیکن پیشرفت عمده و گسترده آن میباید به ادموند هوسرل اسناد داده شود که با موریس گیگر (۱۹۳۷-۱۸۸۰)، الکساندر پفندر (۱۹۴۱-۱۸۷۰)، آدلف ریناخ (۱۹۱۷-۱۸۸۳) و ماکس شلر (۱۹۲۸-۱۸۷۴) خط مشی اصول پدیده شناسی منتشر شده در سال ۱۹۱۳ را تحت عنوان سالنامه و پژوهشهای فلسفی منظم و ضابطه مند نمود.
تا سال ۱۹۰۵ انگاره های هوسرل توجه گسترده ای را در حلقه های فلسفی آلمان، معطوف به خود نمود و دیدگاه او توسط فیلسوفان مشهور و برجسته ای از جمله تئودور لیپس (۱۹۱۴-۱۸۵۱) از دانشگاه مونیخ، پذیرفته شد. همچنین جنبش در خارج از آلمان نیز به علت نوشته های شاگردان هوسرل (در دانشگاه گوتینگن)، عده ای که در دوران [حکومت] نازی به ایالات متحده آمده بودند، گسترش و اشاعه یافت.
پدیده شناسی در مورد رشته های بسیاری به کار برده میشود، لیپس آن را در مورد زیباشناسی، ماکس شلر در مورد انسان شناسی، ارزش شناسی و فلسفه دین؛ نیکلای هارتمان (۱۹۵۱-۱۸۸۲) در مورد اخلاق، ردلف اتو (۱۹۴۲-۱۸۹۳) در مورد فلسفه دین؛ کارل مانهیم (۱۹۴۷- ۱۸۹۳) در مورد جامعه شناسی، لودویگ بینس وانگر (۱۹۶۶-۱۸۸۱) در مورد روانشناسی و روانپزشکی؛ ویکتور. ای فرانکل (۱۹۰۵) در مورد روانپزشکی و روان درمانی و کارل روگرس (۱۹۰۲) در مورد روانشناسی شخصیت [آنرا] به کار میبرد. تا آنجا که به آموزه های اساسی پدیده شناسی مربوط میشود مهمترین نوشته های قابل ملاحظه از آن برنتانو، هوسرل، شلر، هارتمان و مرلوپونتی بودند.
ادراک باطنی: برنتانوی تجربه گرای بر آن باور بود که همه استنتاجهای فلسفی باید برگرفته از تجربه انسان باشد اما با این وجود وی درون نگری و خودکاوی را به عنوان راهنمای غیرقابل اعتماد نسبت به واقعیت، طرد نمود و در عوض از تحلیل بی واسطه تجربه خودآگاه که آن را ادراک باطنی یا شهود مفهوم مینامید، حمایت و پیروی نمود.
او میگوید: «چنین تجربه بدیهی، مطمئن و مناسب به یکباره برای ما در شکل عواطف، امیال، آرمانها، مفاهیم، داوریها و نظایر این آشکار و شناخته میشود البته نه به این معنا که تمام تجربه بی واسطه دارای یک جهت و همچنین یک محتوا است.»
برنتانو، مفهوم قصدیت یا حیث التفاتی را که اصطلاحی آشنا برای فیلسوفان اسکولاستیک بود، ضابطه بندی نمود و لیکن یک معنای ضمنی جدید بدان بخشید و نفوذ و اهمیت تعیین کننده ای به مثابه اساس پدیده روانشناختی بدان اسناد داد. حکیمان مدرسی قرون وسطی تفکر التفاتی را در حکم بازگشت به قرینه ذهنی یک عین خارجی، یعنی وجود (ذاتی) آن، در نظر میگرفتند اما برنتانو با توجه به این واقعیت که محتوای تجربه خودآگاه جهت داده شده به اعیانی که ذاتی در آگاهیاند، آن را (قصدیت) معنا کرد. تمام پدیده های روانی به اعیان خارجی ارجاع داده میشوند، بدین ترتیب یک انگاره به شیای که آنرا آشکار میکند، باز میگردد همانطور که یک میل به شیء مطلوب و دلخواه و یک حکم به گزاره ای که تصدیق شده، ارجاع میشود. اما مطابق نظر برنتانو وجود التفاتی صرفاً به پدیده های روانی مربوط میشود: «آن کاملاً در حوزه فیزیکی غایب و فاقد وجود است.» (حیث التفاتی تبدیل به یک مفهوم بسیار مهم در پدیده شناسی هوسرل و تا اندازه ای با تفسیر و کاربرد متفاوت، در فلسفه اگزیستانسیالیستی سارتر میشود). برنتانو دریافته بود که هرگونه قصدیتی به یک عین خارجی بازمی گردد. به عبارت دیگر هر پدیده فیزیکی در آگاهی عبارت از عملی است که به یک عین خارجی، خارج از آن آگاهی ارجاع داده میشود ولیکن عین خارجی به طور دائمی در آگاهی باقی میماند زیرا آن منحصراً نشانه ای برای آنچه آگاهی و توجه التفاتی مورد هدف قرار داده، نیست.
او اظهار میکند که هیچ آگاهیای از حس شنوایی بدون چیزی که انسان میشنود، هیچ آگاهیای از ایمان بدون چیزی که بدان ایمان یافته میشود، هیچ عمل امیدوارانه ای بدون آنچه که شخص بدان امید میدارد، هیچ مبارزه ای بدون چیزی که شخص به موجب آن مبارزه میکند، (هیچ شادمانی به عنوان یک امر ذهنی) بدون چیزی که در نسبت با آن انسان میتواند شادمانی یابد، نمیتواند وجود داشته باشد. پدیده یا فعل روانی عبارت از عین خارجی ثانوی است؛ این پدیده به آن چیزی که همانا عین نخستین است، باز میگردد چنانکه گویی آن امر خارجی برای آگاهی است تا آن را آشکار کند.
انواع افعال روانی:(از نظر برنتانو) سه نوع فعل روانی یا پدیده روانشناختی وجود دارد: ۱- تصورات که تصاویر ذهنی تجربه های حسی هستند، ۲- تصدیقات یا احکام، ۳- افعال عاطفی و حسی، یعنی تمایلات و احساسات. هر یک از این افعال روانی به عینی خاص و نمایش خصوصیاتی که عین بدان باز میگردد، اسناد داده میشود. مطابق نظر وی ما باید تصدیق کنیم که همه اشیاء جز آنکه به نظر میرسند دارنده حقیقتی در ذات خودند آنچنان که در اشکال گوناگون خواه نخواهی بر پایه منشأ التفاتی آشکار میشوند بدین معنی که نوعی فعل روانی همچون عمل بازنمود، حکم و احساس را آشکار مینماید. بدینسان روانشناسی توصیفی برنتانو به محتوای آگاهی روانی پرداخت و هیچ سعی و کوششی را برای تحلیل منشأ التفاتی که اعیان به عنوان واقعیت اشیاء با آن افعال روانی تطبیق و یا به آن ارجاع میشود، انجام نداد.
در این شیوه او در رهیافت جدیدی مشارکت جست که از جنبش پدیده شناسی برآمده بود. بر این اساس نظریه پدیده شناسی اخلاق بنیان نهاده شد که در آن مرجع ارزش یک واقعیت بدیهی، تجربه است و ارزشهای اخلاقی همچون واقعیت هر اعیان دیگر حیث التفاتی، هستند. همچنین بر این اساس بود که نظریه پدیده شناسی ساختارهای ذوات بر پایه تحلیل فرایندهای ذهنی ساخته شد.
اخلاق شهودی: هارتمان با شلو درباره روش پدیده شناسی، یعنی مطلق گرایی ذات ارزشها، و این نظریه که ذوات ارزش، امر غیرعقلانی است که برای ما نه از طریق تعقل بلکه به صورت شهودی شناخته میشود، موافق بود و لیکن او مفهوم فردگرایی شلو به خصوص نظریه اشخاص جمعی او را نپذیرفت و این استنتاج ارسطو را که صرفاً افراد (نه گروهها یا مجموعه ایی از افراد) دارای هویت و تشخص اند، برآن ترجیح داد. او همچنین این انگاره شلورا که خدا غایت یا نهایت کوشش اخلاقی انسان را نشان میدهد، نپذیرفت. وی برآن باور بود که آزادی اخلاقی برای مطلق بودن توسط خدا تعیین نمیشود بلکه آن صرفاً به قانون اخلاقی مرتبط میگردد. هارتمان به پیروی از این نظریه که ارزشها واقعیات ابژکتیو وجود هستند، به مانند آراء افلاطون، در قلمرویی از ذوات ازلی و سرمدی، دانش انسان را از ارزشها به فهم عاطفی، پیشین و شهودی اسناد داد. از نظر او انسان در تماس مستقیم با حوزه ارزش به وسیله فرمان قلب پاسکالیاش قرار میگیرد، یعنی حوزه ای که از طریق آن توانایی عقلانیاش نادیده انگاشته میشود. از این رو فقط انسانها دارای نگرش و بینش اخلاقی هستند.
۱- خیر، یک ارزش غیرقابل تعریف و به طور خاص غیرعقلانی را باز مینماید.
۲- شرافت مندی، یک حقیقت جوانمردانه است، نقطه مقابل آنچه حد معمول و متعارف است.
۳- پرمایگی تجربه، جست وجو برای یک زندگی کامل را انعکاس میدهد.
۴- خلوص و پاکی نشانه صداقت و بی ریایی قلب است.
منبع مقاله: روزنامه همشهری
منبع: سایت نصور
بر این اساس هارتمان معتقد است که ذوات ارزشی، امر غیرعقلانی بوده و از طرق شهودی شناخته میشوند. در بحث سلسله مراتب ارزشها نیز معتقد است قلمرو اخلاق متشکل از نظامی انسجام یافته از ارزشها است و در پایان این بخش به ۴ نوع ارزش اخلاقی اشاره میشود. موریس مرلوپونتی آخرین فیلسوف پدیده شناس است که در مقاله حاضر مورد بررسی واقع میشود. نظام فلسفی مرلوپونتی مطابق با پدیده شناسی هوسرلی است بازگشت به تجربه بی واسطه، ستون اصلی این فلسفه به شمار میرود و… مقاله زیر از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.
جنبش پدیده شناسی شبیه بسیاری از مکاتب فلسفی معاصر، در حالتی گذار با تأثیر خود در مسیرهای گوناگون قرار گرفت و آموزهها و آراء آن بر نئورئالیسم «مور» و پیروان او بر نظرگاههای اگزیستانسیالیستی هایدگر، سارتر و مرلوپونتی تأثیر گذارد. (اثر برجسته هایدگر، «هستی و زمان»، سال ۱۹۲۷ در سالنامه پدیده شناسی و پژوهش فلسفی منتشر شده بود). شروع جنبش را میتوان با آثار فرانتس برنتانو (۱۹۱۷-۱۸۳۸) و کارل استامپف (۱۹۳۶-۱۸۴۸) جستجو نمود و لیکن پیشرفت عمده و گسترده آن میباید به ادموند هوسرل اسناد داده شود که با موریس گیگر (۱۹۳۷-۱۸۸۰)، الکساندر پفندر (۱۹۴۱-۱۸۷۰)، آدلف ریناخ (۱۹۱۷-۱۸۸۳) و ماکس شلر (۱۹۲۸-۱۸۷۴) خط مشی اصول پدیده شناسی منتشر شده در سال ۱۹۱۳ را تحت عنوان سالنامه و پژوهشهای فلسفی منظم و ضابطه مند نمود.
تا سال ۱۹۰۵ انگاره های هوسرل توجه گسترده ای را در حلقه های فلسفی آلمان، معطوف به خود نمود و دیدگاه او توسط فیلسوفان مشهور و برجسته ای از جمله تئودور لیپس (۱۹۱۴-۱۸۵۱) از دانشگاه مونیخ، پذیرفته شد. همچنین جنبش در خارج از آلمان نیز به علت نوشته های شاگردان هوسرل (در دانشگاه گوتینگن)، عده ای که در دوران [حکومت] نازی به ایالات متحده آمده بودند، گسترش و اشاعه یافت.
پدیده شناسی در مورد رشته های بسیاری به کار برده میشود، لیپس آن را در مورد زیباشناسی، ماکس شلر در مورد انسان شناسی، ارزش شناسی و فلسفه دین؛ نیکلای هارتمان (۱۹۵۱-۱۸۸۲) در مورد اخلاق، ردلف اتو (۱۹۴۲-۱۸۹۳) در مورد فلسفه دین؛ کارل مانهیم (۱۹۴۷- ۱۸۹۳) در مورد جامعه شناسی، لودویگ بینس وانگر (۱۹۶۶-۱۸۸۱) در مورد روانشناسی و روانپزشکی؛ ویکتور. ای فرانکل (۱۹۰۵) در مورد روانپزشکی و روان درمانی و کارل روگرس (۱۹۰۲) در مورد روانشناسی شخصیت [آنرا] به کار میبرد. تا آنجا که به آموزه های اساسی پدیده شناسی مربوط میشود مهمترین نوشته های قابل ملاحظه از آن برنتانو، هوسرل، شلر، هارتمان و مرلوپونتی بودند.
فرانتس برنتانو
هر چند که برنتانو، به گفتار صریح نمیتواند به عنوان یک پدیده شناس ملاحظه شود، با این وجود کتاب او «روانشناسی بنابر نظرگاهی تجربی» (۱۸۷۴) و تأثیری که او بر شاگردش هوسرل بر جای گذاشت، مرحله ای [تازه] را برای این جنبش جدید پدید آورد. تأکید او بر ادراک باطنی به عنوان منشأیی شهودی، معرفت نفسی مطمئن، مقدم بر مفهوم هوسرل از پدیده شناسی به عنوان مطالعه شهودی ذوات از طریق تحلیل توصیفی تجربه باطنی بود. هدف اصلی برنتانو تعیین و مشخص کردن محتوای آگاهی از یک عین خارجی بدون تلاش برای توصیف آن عین خارجی فی نفسه بود.ادراک باطنی: برنتانوی تجربه گرای بر آن باور بود که همه استنتاجهای فلسفی باید برگرفته از تجربه انسان باشد اما با این وجود وی درون نگری و خودکاوی را به عنوان راهنمای غیرقابل اعتماد نسبت به واقعیت، طرد نمود و در عوض از تحلیل بی واسطه تجربه خودآگاه که آن را ادراک باطنی یا شهود مفهوم مینامید، حمایت و پیروی نمود.
او میگوید: «چنین تجربه بدیهی، مطمئن و مناسب به یکباره برای ما در شکل عواطف، امیال، آرمانها، مفاهیم، داوریها و نظایر این آشکار و شناخته میشود البته نه به این معنا که تمام تجربه بی واسطه دارای یک جهت و همچنین یک محتوا است.»
برنتانو، مفهوم قصدیت یا حیث التفاتی را که اصطلاحی آشنا برای فیلسوفان اسکولاستیک بود، ضابطه بندی نمود و لیکن یک معنای ضمنی جدید بدان بخشید و نفوذ و اهمیت تعیین کننده ای به مثابه اساس پدیده روانشناختی بدان اسناد داد. حکیمان مدرسی قرون وسطی تفکر التفاتی را در حکم بازگشت به قرینه ذهنی یک عین خارجی، یعنی وجود (ذاتی) آن، در نظر میگرفتند اما برنتانو با توجه به این واقعیت که محتوای تجربه خودآگاه جهت داده شده به اعیانی که ذاتی در آگاهیاند، آن را (قصدیت) معنا کرد. تمام پدیده های روانی به اعیان خارجی ارجاع داده میشوند، بدین ترتیب یک انگاره به شیای که آنرا آشکار میکند، باز میگردد همانطور که یک میل به شیء مطلوب و دلخواه و یک حکم به گزاره ای که تصدیق شده، ارجاع میشود. اما مطابق نظر برنتانو وجود التفاتی صرفاً به پدیده های روانی مربوط میشود: «آن کاملاً در حوزه فیزیکی غایب و فاقد وجود است.» (حیث التفاتی تبدیل به یک مفهوم بسیار مهم در پدیده شناسی هوسرل و تا اندازه ای با تفسیر و کاربرد متفاوت، در فلسفه اگزیستانسیالیستی سارتر میشود). برنتانو دریافته بود که هرگونه قصدیتی به یک عین خارجی بازمی گردد. به عبارت دیگر هر پدیده فیزیکی در آگاهی عبارت از عملی است که به یک عین خارجی، خارج از آن آگاهی ارجاع داده میشود ولیکن عین خارجی به طور دائمی در آگاهی باقی میماند زیرا آن منحصراً نشانه ای برای آنچه آگاهی و توجه التفاتی مورد هدف قرار داده، نیست.
او اظهار میکند که هیچ آگاهیای از حس شنوایی بدون چیزی که انسان میشنود، هیچ آگاهیای از ایمان بدون چیزی که بدان ایمان یافته میشود، هیچ عمل امیدوارانه ای بدون آنچه که شخص بدان امید میدارد، هیچ مبارزه ای بدون چیزی که شخص به موجب آن مبارزه میکند، (هیچ شادمانی به عنوان یک امر ذهنی) بدون چیزی که در نسبت با آن انسان میتواند شادمانی یابد، نمیتواند وجود داشته باشد. پدیده یا فعل روانی عبارت از عین خارجی ثانوی است؛ این پدیده به آن چیزی که همانا عین نخستین است، باز میگردد چنانکه گویی آن امر خارجی برای آگاهی است تا آن را آشکار کند.
انواع افعال روانی:(از نظر برنتانو) سه نوع فعل روانی یا پدیده روانشناختی وجود دارد: ۱- تصورات که تصاویر ذهنی تجربه های حسی هستند، ۲- تصدیقات یا احکام، ۳- افعال عاطفی و حسی، یعنی تمایلات و احساسات. هر یک از این افعال روانی به عینی خاص و نمایش خصوصیاتی که عین بدان باز میگردد، اسناد داده میشود. مطابق نظر وی ما باید تصدیق کنیم که همه اشیاء جز آنکه به نظر میرسند دارنده حقیقتی در ذات خودند آنچنان که در اشکال گوناگون خواه نخواهی بر پایه منشأ التفاتی آشکار میشوند بدین معنی که نوعی فعل روانی همچون عمل بازنمود، حکم و احساس را آشکار مینماید. بدینسان روانشناسی توصیفی برنتانو به محتوای آگاهی روانی پرداخت و هیچ سعی و کوششی را برای تحلیل منشأ التفاتی که اعیان به عنوان واقعیت اشیاء با آن افعال روانی تطبیق و یا به آن ارجاع میشود، انجام نداد.
در این شیوه او در رهیافت جدیدی مشارکت جست که از جنبش پدیده شناسی برآمده بود. بر این اساس نظریه پدیده شناسی اخلاق بنیان نهاده شد که در آن مرجع ارزش یک واقعیت بدیهی، تجربه است و ارزشهای اخلاقی همچون واقعیت هر اعیان دیگر حیث التفاتی، هستند. همچنین بر این اساس بود که نظریه پدیده شناسی ساختارهای ذوات بر پایه تحلیل فرایندهای ذهنی ساخته شد.
نیکلای هارتمان
نیکلای هارتمان فیلسوف نوکانتی تا سال ۱۹۲۱ یک نظام پدیده شناسی ارزشی را که آشکارا نیروی رانشی به جنبش پدیده شناختی بخشیده بود، ضابطه بندی نمود. نظرگاه های او در اثر سه جلدیاش «علم اخلاق» (۱۹۲۶)، منعکس کننده تأثیر او از افلاطون، ارسطو، آکوییناس، کانت (و کوهن نوکانتی) و با آمیختگی از سه نظام اخلاقی یعنی: شهودگرایی اخلاقی کانت، اخلاق ارسطو و نظام پدیده شناختی ارزشی، شرح داده شده بود.اخلاق شهودی: هارتمان با شلو درباره روش پدیده شناسی، یعنی مطلق گرایی ذات ارزشها، و این نظریه که ذوات ارزش، امر غیرعقلانی است که برای ما نه از طریق تعقل بلکه به صورت شهودی شناخته میشود، موافق بود و لیکن او مفهوم فردگرایی شلو به خصوص نظریه اشخاص جمعی او را نپذیرفت و این استنتاج ارسطو را که صرفاً افراد (نه گروهها یا مجموعه ایی از افراد) دارای هویت و تشخص اند، برآن ترجیح داد. او همچنین این انگاره شلورا که خدا غایت یا نهایت کوشش اخلاقی انسان را نشان میدهد، نپذیرفت. وی برآن باور بود که آزادی اخلاقی برای مطلق بودن توسط خدا تعیین نمیشود بلکه آن صرفاً به قانون اخلاقی مرتبط میگردد. هارتمان به پیروی از این نظریه که ارزشها واقعیات ابژکتیو وجود هستند، به مانند آراء افلاطون، در قلمرویی از ذوات ازلی و سرمدی، دانش انسان را از ارزشها به فهم عاطفی، پیشین و شهودی اسناد داد. از نظر او انسان در تماس مستقیم با حوزه ارزش به وسیله فرمان قلب پاسکالیاش قرار میگیرد، یعنی حوزه ای که از طریق آن توانایی عقلانیاش نادیده انگاشته میشود. از این رو فقط انسانها دارای نگرش و بینش اخلاقی هستند.
سلسله مراتب ارزشها
قلمرو و اخلاق متشکل از نظامی انسجام یافته از ارزشها است گو اینکه این نظام برای ما به دلیل محدود بودن دانش مان گسسته و ناقص به نظر میرسد. جایگاه نسبی یک ارزش اخلاقی، نسبت به واحد ارزش سنجی، وابسته به رابطه آن با اراده است که برمبنای چنین واحدی عشق در اولویت و در رأس قرار میگیرد. از نظر هارتمان ارزشها از جهت سلسله مراتب به محتوا، نفوذ و ژرفایشان وابستهاند و این ارزشها از کانون دگرگونی معکوس نفوذ و ژرفا پیروی میکنند. وی اظهار میکند که عدم رعایت یک ارزش نسبتاً کم اهمیتتر همانند احترام به حیات آدمی ممکن است جدیتر از (همانطور که در مورد قتل) عدم رعایت یک ارزش والاتر، همچون عشق ورزیدن به انسانهای دیگر، باشد. به عنوان مثال قتل عمد شاید فجیعترین رفتار شناخته شده برای بشر باشد در حالی که استقامت بر عشق خطرناکترین جرم به شمار نمیرود. هارتمان چهار نوع از ارزشهای اخلاقی را مورد شناسایی قرار داد:۱- خیر، یک ارزش غیرقابل تعریف و به طور خاص غیرعقلانی را باز مینماید.
۲- شرافت مندی، یک حقیقت جوانمردانه است، نقطه مقابل آنچه حد معمول و متعارف است.
۳- پرمایگی تجربه، جست وجو برای یک زندگی کامل را انعکاس میدهد.
۴- خلوص و پاکی نشانه صداقت و بی ریایی قلب است.
موریس مرلوپونتی
موریس مرلوپونتی نظام فلسفه خود را به طور گسترده ای مطابق پدیده شناختی هوسرلی، البته با تأکیدها و تفاسیر اگزیستانسیالیستی طرح بندی نمود. در واقع او احتمالاً میتواند با دقت بیشتری به عنوان یک اگزیستانسیالیست، به رغم نوشته های متمایزش درباره پدیده شناسی، در نظر گرفته شود. برای مدت کوتاهی وی همکار نزدیک ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست بود اما بعدها به یک منتقد جدی برای دیدگاه سارتر تبدیل شد. مرکز نظام پوزیتیویسم پدیده شناختی او نظریه «پیشینگی (اولویت) ادراک» است که در بهترین کتاب شناخته شده او یعنی پدیده شناسی ادراک شرح داده شده بود.بازگشت به تجربه بی واسطه
مرلوپونتی رئالیسم و ایده آلیسم سنتی و همچنین مفاهیم متافیزیکی و معرفت شناختی ناتورالیسم و پوزیتیویسم را نپذیرفت. وی پدیده شناسی را به عنوان مطالعه ذوات توصیف کرد با این بیان که «همه مسایل برابر با یافتن تعاریف ذوات:» ذات ادراک یا ذات آگاهی… هستند. از نظر او رویدادگی میباید نقطه شروع برای فهم انسان و جهان باشد: «ما باید به جهان زندگی بازگردیم، جهانی که در آن، ما در تجربه زیسته، تجربه بی واسطه مان از جهان را مشاهده میکنیم» مطابق نظر وی ما باید تمایزی را میان ادراک خود بدیهی و تفکر صرفاً کارآمد یا خود بدیهی و یقینی، ایجاد کنیم، «جهان، آنچه که من میاندیشم، نیست بلکه آنچه سراسر زندگی میکنم، است من گشوده به سوی جهانم و هیچ تردیدی ندارم که در تعامل با آن هستم. البته آن را (جهان) در اختیار ندارم زیرا که: آن ابدی و بی پایان است». از نظر او رویدادگی در جهان سبب جهان بدون جهان است؛ «همانطور که رویدادگی کوجتیو فی ذاته نقص نیست، بلکه دقیقاً آن چیزی است که مرا از هستیام مطمئن میسازد. همچنین روش ایده تیک (علم ماهیات)، متدپوزیتیویسم پدیده شناختی است که براساس امکان مبتنی بر امر واقعی (real) بنیاد یافته است». در تقابل با این گفته سارتر که ما «محکوم به آزادی هستیم» مرلوپونتی اظهار میکند که در پی آیند هستیمان در جهان: «ما محکوم به معناداری هستیم»، همچنان که همیشه به اظهار چیزی محکومیم. از نظر او همه اعمال و اندیشه های ما دارای نتایج تاریخیاند و یا درصدد کسب آنند؛ «تاریخ عبارت از انسان دیگر است»، مغایر با دیدگاه سارتر که «دوزخ عبارت از انسان دیگر است».گستره های وسیع تجربه
مطابق نظر مرلوپونتی پدیده شناسی آشکار کننده جهان است درست برخلاف «فلسفه که بازتاب دهنده حقیقت پیش زیسته نیست بلکه، به مانند هنر وظیفه آن به ارمغان آوردن حقیقت به هستی است». از نظر او واقعیت نخستین عبارت از جهان زندگی درک شده است. همچنین مطابق نظر وی ما به طور مستقیم به هستی و حقیقت از طریق آگاهی ادراکی دست مییابیم، آگاهی که برای ما برپایه ساختارهای اعلی- درجه آگاهی عقلانی حاصل میآید، گو اینکه این تجربه های اعلی- درجه برای آگاهی ادراکی، امر تقلیل پذیری نیستند. از این گذشته آگاهی ادراکی نه فقط صرف داده حسی یا احساس را، بلکه همچنین تجربه های بی واسطه جهان زندگی بین الاذهانی یا اجتماعی را نیز، رد میکند. جهان زندگی در برگیرنده تاریخ، انسان دیگر، فرهنگ و نیز جهانی که در آن خود به کنش میپردازیم، است. جهان زندگی انسان گستره های وسیعی از تجربه را همچون تجربه آرمانی و مثالی، تخیلی، فرهنگی، تاریخی و نیز جهان ادراک را شامل میشود که هر قلمرو با معنای خاص و ساختار ارزشی مخصوص به خود، متمایز میشود. از نظر او ما از طریق پدیده شناسی ادراک به درجات دیگر تجربه همچون پدیده شناسی حقیقت بین الاذهانی و همچنین پدیده شناسی اخلاقی، دینی و تجربه زیباشناسی دست مییابیم همچنین نظر به این که هر قلمرویی از تجربه ویژگی مخصوص به خود را داراست و نمیتواند به ادراک، به خودی خود، تقلیل یابد به همین دلیل «شیوه های چند گانه ای برای آگاهی بودن آگاهی وجود دارد». بدین ترتیب هرچیزی در آگاهی ادراکی، بنیاد میپذیرد زیرا در آن ما زندگی و حرکت میکنیم و دارای هستی و وجودمان هستیم. اما این نتیجه گیری به معنای ایده آلیسم نیست زیرا که «همه آگاهی، آگاهی از چیزی است» به عبارت دیگر آموزه پدیده شناسی التفاتی عبارت از آموزه ای قابل اجرا و معتبر است.منبع مقاله: روزنامه همشهری
منبع: سایت نصور