تفکر دیلتای

ویلهلم دیلتای در سال ۱۸۳۳ نزدیک ویسبادن آلمان زاده شد. پدر و پدربزرگش هر دو کشیش پیرو آیین کالون بودند. آموزش او نیز در همین سمت و سو بود. در نتیجه در رشته الهیات دانشگاههای هایدلبرگ (۱۸۵۳) و سپس برلین
يکشنبه، 22 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفکر دیلتای
تفکر دیلتای

نویسنده: حمید رضا فرزاد




 
ویلهلم دیلتای در سال ۱۸۳۳ نزدیک ویسبادن آلمان زاده شد. پدر و پدربزرگش هر دو کشیش پیرو آیین کالون بودند. آموزش او نیز در همین سمت و سو بود. در نتیجه در رشته الهیات دانشگاههای هایدلبرگ (۱۸۵۳) و سپس برلین (۱۸۵۴) نام نویسی کرد. در ۱۸۶۰ مقاله ای راجع به هرمنوتیک یا علم تأویل فردریش شلایر ماخر که متفکر برجسته ای در الهیات و فلسفه بود نوشت که برنده جایزه شد. دیلتای به خاطر قدرت و استواری مقاله‌اش پیشنهادی برای تنظیم و ویرایش نامه‌ها و یادداشتهای شلایرماخر و نوشتن زندگینامه او دریافت کرد. دیلتای در ۱۸۶۱ تحصیلش در رشته الهیات را رها کرد و به رشته فلسفه روی آورد و در ۱۸۶۴ رساله ای درباره اخلاق در نزد شلایرماخر و نیز اثری در باب آگاهی اخلاقی به رشته تحریر درآورد. از ۱۸۶۶ تا ۱۸۸۲ استاد دانشگاههای بازل، کیل و برسلاو بود. در ۱۸۸۲ کرسی فلسفه در برلین را که پیش‌تر هگل در آن تدریس می‌کرد، برعهده گرفت.
دیلتای در اواخر دهه ۱۸۶۰ روی زندگینامه شلایرماخر کار می‌کرد و در حوالی ۱۸۷۰ نخستین جلد این اثر چاپ شد (مواد و یادداشتهای جلد دوم پس از مرگ وی به چاپ رسید). این کار دیلتای نشان دهنده علایق متنوع او به فلسفه، ادبیات، شعر، موسیقی، تاریخ و هرمنوتیک یا علم تأویل به طور کلی است. دیلتای در راستای همین علایق، در سراسر زندگی‌اش کوشید بنیانی برای علوم انسانی بیابد. کوششهای اولیه او متکی بر روانشناسی بود و اولین مجلد کتابش در این زمینه در سال ۱۸۸۳ با عنوان مقدمه ای بر علوم انسانی به چاپ رسید. (بار دیگر، بخشهایی از جلد دوم این اثر فقط پس از مرگش منتشر شد. از همین رو، دیلتای به «مرد جلد اول» شهرت پیدا کرد). طی این دوره ده‌ها مقاله درباره ادبیات و اندیشه وران معاصرش نوشت. از زمان چاپ کتاب مقدمه ای بر علوم انسانی تا حدود سال ۱۹۰۰ به صورت کامل‌تری مشغول تحقیق درباه این موضوعات و نیز موضوعات مشابهی مانند نظریه تعلیم و تربیت (Pedagogy)، اخلاق روانشناسی و به ویژه زیبایی شناسی بود.
دیلتای در حدود سال ۱۹۰۰ کانون تحقیقات خود را تغییر داد و به طرح این نظر پرداخت که تفسیر و تأویل (Interpretation) مظاهر و نمودهای انسانی و نه روانشناسی، شالوده و بنیاد علوم انسانی است. در سالهای پایانی عمرش این پروژه و طرح کاری به صورت نظریه ای راجع به جهان بینی‌ها (Weltan Schauungen) بسط پیدا کرد. دیلتای در سراسر زندگی‌اش درگیر مطالعه و پژوهش درباره تجربه های انسانی و بسط و گسترش ابزارهای معرفت شناختی لازم برای انجام چنین تحقیق و پژوهشی بود. علاقه و توجه او به شرایط ضروری برای رسیدن به معرفت، او را از اخلاف کانت و هگل ساخته است. هرچند، به سبب پژوهش اش درباره زندگی‌های روزمره انسان‌ها قرابت‌ها و شباهتهایی با پراگماتیسم دارد و پیشگام فلسفه های هوسرل، هایدگر و اگزیستانسیالیسم به شمار می‌رود.

دوره نخست (پیش از سال ۱۹۰۰) :

نخستین کار دیلتای متمرکز بر مباحثی است که در کتاب مقدمه ای بر علوم انسانی (۱۸۸۳) مطرح ساخت. نکته اصلی این مساعی فکری این عبارت اوست که «هیچ خون واقعی در رگهای فاعل شناسای (Knowing Subject) مطرح شده از سوی لاک، هیوم و کانت جریان ندارد.» دیلتای تمایل دارد که تجربه های انسانی را همان گونه که در زندگی‌های روزمره واقعی انسان‌ها وقوع می‌یابد، بررسی کند. او برخلاف بسیاری از اندیشه وران پیشین آدم‌ها را موجوداتی در درجه اول عاقل و عقلانی نمی‌داند، بلکه آن‌ها را توأمان موجوداتی صاحب اراده، احساس و فکر به شمار می‌آورد، گرچه به نسبتهای مختلف در زمانهای گوناگون.
این دیدگاه کل گرایانه در تقابل مستقیم با پژوهشهایی قرار دارد که تجربه های انسانی را مبتنی بر اندیشه‌ها و اعمالی می‌دانند که به نوبه خود از ادراکات یا تصورات بسیط و ساده شکل می‌گیرند. چنین پژوهشهای ترکیبی‌ای در پی قوانین تبیین گر ثابتی هستند تا فعالیت افراد را پیش بینی کنند یا علل و اسباب آن‌ها را مشخص سازند. این هر دو کوشش مستقیماً از علم طبیعی (یا تجربی) و از تأکیدش بر قوانین عام و اجزای بسیط سرچشمه می‌گیرند، اما دیلتای انسان‌ها را نه ذراتی بی انگیزه می‌داند و نه عامل‌های عاقل بی احساس و بی عاطفه، بلکه آنان را موجوداتی پیچیده تلقی می‌کند.
دیلتای برای آنکه امکان وصول به نگرش درست و دقیقی راجع به انسان را فراهم آورد، رشته های علمی «انسانی» (Humanistic) از جمله تاریخ، روانشناسی و فلسفه را به صورت نظام جدیدی از علوم انسانی صورتبندی می‌کند. این علوم، یعنی نظام نوین علوم انسانی (Geisteswissens Chaften) باید از علوم طبیعی یا تجربی (Naturwissens chaften) متمایز شوند، اما نباید تابع آن‌ها گردند. علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی، که در پی تبیین (Explain) و پیش بینی سیر رویدادهای طبیعی هستند، جنبه توصیفی (Descriptive) و تحلیلی (Analytic) دارند، یعنی با توصیف روند تجربه های متعارف انسانی آغاز می‌کنند و سپس به وسیله تحلیل می‌کوشند اجزا و مؤلفه های خاص درون این مجموعه به هم پیوسته (nexus) را مشخص کنند. به عقیده دیلتای هیچ علم انسانی ترکیبی و تبیین گر نمی‌تواند در باره پدیده های مربوط به تجربه انسانی به طور کامل سخن بگوید. اگر چه علوم انسانی از کل به جزء حرکت می‌کنند که کار اصلی شان نه تبیین مؤلفه‌ها و عناصر تجربه بلکه فهم و شناخت آن‌هاست.
دیلتای برای آنکه امکان توصیف مناسبی از تجربه انسانی فراهم شود، رشته جدیدی به نام روانشناسی توصیفی طراحی می‌کند، در تقابل با روانشناسی تبیین گر متداول که تحت تأثیر سنگین علوم طبیعی (تجربی) قرار داشت. در روانشناسی تبیین کننده سعی می‌شد که علل و انگیزه‌ها و سائقه های اعمال آدمی بازشناخته شود اما در روانشناسی توصیفی به تعبیر دیلتای محور کار فهم و توصیف دقیقی از خود تجربه انسانی است و برای آنکه به چنین فهم و شناختی دست یابد همه جنبه های مربوط به اندیشه‌ها و عواطف و تمایلات انسانی و بسترها و زمینه های اجتماعی تاریخی (sociohistorical) او را مد نظر قرار می‌دهد.

(دوره پس از سال ۱۹۰۰) :

دیلتای به تدریج دریافت که یک بنیان کاملاً روانشناختی برای علوم انسانی، رضایت بخش نیست. او در پایان قرن نوزدهم زمینه های اجتماعی تاریخی را بیشتر مورد توجه قرار داد. در دوره نخست عقیده داشت که این زمینه‌ها فقط از طریق شبکه به هم پیوسته روانی اکتسابی افراد عمل می‌کنند و جزو نظریه های «درجه دوم» شمرده می‌شوند. اما در دوره دوم بر عینیت و استقلال این زمینه های اجتماعی تاریخی تأکید می‌کرد. بدین ترتیب شبکه یا مجموعه روانی اکتسابی (acquired psychic nexus) فقط یکی از زمینه‌هایی است که به زندگی فرد معنا می‌بخشد. زمینه های بزرگ‌تر، زمینه های اجتماعی تاریخی است. دیلتای این موضوع را به تفصیل در کتاب «شکل گیری جهان تاریخی در علوم انسانی» (۱۹۱۰) و در «فهم و شناخت سایر اشخاص و جلوه های زندگی‌شان» (۱۹۱۰) مورد بحث قرار داده است. او ابزار این کار را هرمنوتیک یا علم تأویل شلایر ماخر می‌دانست علمی که می‌کوشد اجزای متن را در نسبت با کل یا پاره های بزرگ‌تر و کل یا پاره های بزرگ‌تر را در نسبت با اجزا بشناسد. دیلتای تصور می‌کرد که این کاربرد «دور هرمنوتیک» برای فهم و شناخت اعمال و جلوه های زندگی افراد در نسبت با نیروها و عوامل اجتماعی تاریخی نیز مناسب است.
با آخرین اثر دیلتای «انواع جهان بینی‌ها و سیر و تحولشان را در نظامهای متافیزیک» (۱۹۱۱) پرسش درباره جایگاه روانشناسی در فهم و شناخت عینی از نو مطرح شد. دیلتای یک جهان بینی را چنین تعریف می‌کند: یک رهیافت (attitude) پیچیده و منسجم که عمیق‌ترین نظرات یک شخص را در مورد خیر، واقعیت، حقیقت، عالم و جزاینها نشان می‌دهد.
جهان بینی‌ها (Worldviews) طبیعتاً از نیروهای اجتماعی تاریخی و تجربه های شخصی نشأت می‌گیرند تا پاسخ‌هایی برای مسائل اساسی انسانی به دست دهند و مبنا و توجیهی برای ارزش‌ها و عادات و تأملات آدمی فراهم کنند. جهان بینی‌ها چون بسیار اساسی و بنیادین هستند بهترین زمینه های روانشناختی را برای فهم و شناخت اعمال و جلوه های زندگی انسان مهیا می‌کنند. آن‌ها در شکل گیری سنت‌ها ونهادها نیز نقش مهمی دارند. از همین رو برای رسیدن به شناخت عینی ( objective) حائز اهمیت اند.
جهان بینی‌ها (به آلمانی: weltanschauungen) با زمان، مکان و حتی اشخاص تغییر می‌کنند و دیلتای بر آن است که ادعاهای خاص راجع به مثلاً ارزش‌ها و آرمان‌ها و کمالات مطلوب (ideals) وابسته به جهان بینی است. اما فلسفه می‌تواند از جهان بینی‌های خاص فراتر رود و ذات آن‌ها را بشناسد. این کار مستلزم تحقیق راجع به نقشی که جهان بینی‌ها در زندگی انسان ایفا می‌کنند، طبقه بندی آن‌ها (درقالب طبیعت گرایی، ایده آلیسم آزادی، و ایده آلیسم عینی) و مشخص ساختن این موضوع است که این انواع در زمان‌ها و مکان‌های مختلف چه تحققی داشته‌اند. این پژوهش در جهان بینی‌ها حاصل بسط و گسترش طبیعی هرمنوتیک دیلتای و تأکید آن بر بسترها و زمینه های اعمال و جلوه های زندگی آدمی است.
کیفیت اساسی تفکر دیلتای را با تحلیل و بررسی «فلسفه زندگی» او به خوبی می‌توان فهم کرد. در فلسفه زندگی او می‌توان تأثیر کانت، و فلسفه های ایده آلیست و رمانتیک هگل، شلینگ و شلایر ماخر و نیز تجربه گرایی انگلیسی را بازیافت.
برجسته‌ترین یاری او به فلسفه، چنانکه اشاره شد تحلیل معرفت شناختی او از Geisteswissenschaften یا علوم انسانی و نیز تاریخ به طور خاص است.

فلسفه زندگی:

در نظر دیلتای زندگی صرفاً واقعیتی زیست شناختی نیست که انسان با سایر حیوانات در آن سهیم باشد بلکه خصلتی متمایز و یکه دارد. برانباشتگی زندگی‌های فردی بیشمار است که واقعیت اجتماعی و تاریخی زندگی نوع بشر را تشکیل می‌دهد. بیم‌ها و امیدها، افکار و اعمال افراد، نهادهایی که انسان‌ها ایجاد کردند، قوانینی که به وسیله آن‌ها اعمالشان را هدایت می‌کنند، ادیانی که معتقدند، همه هنرها و ادبیات و همه فلسفه بخشی از آن زندگی است؛ و چنین است کل علم، زیرا علم اگر چه طبیعت غیر جاندار را مورد کاوش قرار می‌دهد باز یک فعالیت انسانی است. اگر چنین تعریف فراگیری از زندگی ارائه شود هر فلسفه ای باید یک فلسفه زندگی باشد حتی اگر بریک جنبه زندگی متمرکز شود. اما فلسفه زندگی (Philosophi des lebens) دیلتای معنای خاص‌تری دارد: دیلتای تصریح می‌کند که زندگی نه تنها موضوع مناسب فلسفه بلکه یگانه موضوع آن است. او به تعبیر اچ. پی. ریکمن صاحب کتاب ویلهلم دیلتای : طلایه دار مطالعات انسانی (۱۹۷۹)، درمقام یک تجربه گرا منکر هرگونه استعلاگرایی (transcendentalism) بود. به گمان او در پشت زندگی هیچ چیز وجود ندارد، نه شیء فی نفسه ونه امرغایی متافیزیکی یا عالم مثل (Forms) افلاطونی که زندگی فقط پدیدار، تقلید یا نسخه و روگرفتی از آن باشد. نتیجه این می‌شود که فاعل شناسا وازهمین رو فیلسوف، جزئی از زندگی است و فقط از درون می‌تواند آن را بشناسد، هیچ نقطه آغاز مطلقی برای فکر وجود ندارد، هیچ مجموعه ای ازمعیارهای مطلق بیرون از تجربه که بتوان با تأملات محض به آن رسید نیز وجود ندارد. همه تأملات مربوط به زندگی، همه ارزش گذاری‌ها ومبانی اخلاقی نه محصول یک ذهن شناسنده محض بلکه برآمده از افرادی است که در زمان ومکانی خاص وتحت تأثیر عوامل مختلف محیطی وآرا و عقاید اطرافشان قراردارند و مقید به افق عصر خویش اند.
نکته دومی که درباره فلسفه زندگی دیلتای می‌توان گفت این است که به عقیده دیلتای آنچه ما واقعاً به تجربه درمی یابیم زندگی درغنا وتنوع کامل آن است. او این نظر پوزیتیویستی را که ما فقط محسوسات وانطباعات را «تجربه می‌کنیم» یک عقیده جزمی متافیزیکی می‌دانست که مجراهای علم وشناختمان را با جدا کردن آن‌ها از تجربه های واقعی‌مان تنگ می‌کند. ما اشیا وامور را می‌بینیم، شعر و موسیقی گوش می‌دهیم، خشیت دینی یا خرسندی زیبایی شناختی را تجربه می‌کنیم و بسیاری امور دیگر را. همه این‌ها ونه صرفاً حس کردن شکل‌ها ورنگها بخشی از تجربیاتی‌اند که تجربه گرای واقعی باید کارش را از آن‌ها شروع کند. دیلتای با وجود توجه اش به تجربه، برخلاف بسیاری از تجربه گرایان فقط به تحلیل وبررسی مسائل فردی بسنده نمی‌کرد.
او می‌کوشید به نگرش جامع و فراگیری راجع به واقعیت برسد اما فیلسوف درمواجهه با تنوع و کثرت تقریباً نامحدود زندگی وبدون هیچ معیار ومیزان مطلق چگونه می‌تواند معنا یا طرح والگوی منظمی درآن به تصور درآورد؟ دیلتای پاسخ می‌دهد که زندگی توده ای از واقعیت‌های بی ارتباط با هم نیست. فیلسوف کارش را ازمعنی هایی که انسانها به دنیایشان داده‌اند شروع می‌کند. اینکه فیلسوف جزئی اززندگی است، انسانی است که مانند همنوعانش تحت تأثیر شرایط زمانه خویش قراردارد یک امتیاز ازکار درمی آید چون جریان‌هایی که به مدد آن‌ها زندگی سامان می‌یابد و معنی دار می‌شود براساس تجربه ای که خود فیلسوف دارد برای او آشنا ومأنوس هستند. او از سازو کار ذهن خود خبردارد، می‌داند که تصورات واندیشه ها چگونه به عواطف وعواطف چگونه به قصدها ونیت ها منجر می‌شوند. او با کیفیت زمانمند زندگی‌های ما آشناست با توالی لحظاتی که درآن حال با تجربه پر می‌شود وبا یادآوری گذشته و نیز پیش بینی آینده رنگ می‌گیرد. فیلسوف نیز مانند همنوعانش اصول ومبانی ای برای سازماندهی تجربیاتش مورد استفاده قرار می‌دهد. دیلتای این اصول ومبانی را مقولات (categories) زندگی نام می‌نهد. تحلیل او ازاین مقولات سنگ بنای فلسفه وی محسوب می‌شود.

مقولات:

کانت نشان داده بود که آنچه ما تجربه می‌نامیم از پیش درقالب های عقلی جای می‌گیرد (intellectualiz) یعنی مواد خام حسی طی جریان عقلی آرایش وسازمان می‌یابد. اصول و مبانی این سازمان یابی را او مقولات می‌نامید. علیت نمونه ای ازچنین مقولاتی است. کانت تحلیل خود را به تجربه ما از واقعیت فیزیکی محدود کرده بود اما دیلتای این طرز تلقی را به تجربه زندگی به عنوان امری معنا دار بسط داد. درنظر او اصول ومبانی ای که به کمک آن‌ها تجربه مان را سامان دهی می‌کنیم مقولات زندگی‌اند. این مقولات راههایی هستند برای تفسیر وتأویل حوادث برحسب پاره ای روابط ونسبت ها.
یکی از این مقولات را دیلتای برحسب رابطه میان درون وبیرون تعریف می‌کند و آن را در مورد محتوای فکری و تجلیات فیزیکی آن به کار می‌برد. این، اصلی است که پایه و اساس نماد پردازی است وبرتجربه ما از مثلاً اخم کردن به عنوان جلوه ای از عصبانیت ویا علامت جاده‌ها به عنوان راهنمایی برای رانندگان حاکم است. مقوله دیگر دیلتای «قدرت» است. برحسب این مقوله است که ما تأثیر ونفوذمان را براشیا و مردم وتأثیر آن‌ها را برخود تجربه می‌کنیم. مقولات دیگری که دیلتای فهرست می‌کند عبارتند از جزء و کل، غایات و وسایط و جز این‌ها، درنزد او این سه مقوله اهمیت ویژه ای دارند: ارزش (Value) که به واسطه آن، حال را تجربه می‌کنیم؛ هدف که به واسطه آن از پیش راجع به آینده می‌اندیشیم وسخن می‌گوییم و معنی که به واسطه آن گذشته را به خاطر می‌آوریم. دیلتای درنوشته های واپسین خود برنقش خاص معنی (meaning) تأکید می‌کرد. این پرسش که «چگونه تجربه معنادار امکان پذیر است؟»به پرسش محوری او بدل شد. او مقولات را طرق مختلفی می‌شمرد که معنی درقالب آن‌ها درزمینه ها و بسترهای گوناگون قوام پیدا می‌کند.
این اصول ومبانی سازمان دهنده یا مقولات، اساساً در زیر سطح ژرف نگری و تعمق آگاهانه قرار دارند. چنین نیست که ما ابتدا گل، اخم یا دیوار می‌بینیم و بعد استنباط می‌کنیم که گل زیباست، فلانی عصبانی است یا دیوار یک مانع است. ما گل زیبا، آدم عصبانی، یا مانع را «می‌بینیم». اما در همین جا متوقف نمی‌شویم. واداشته می‌شویم که این تجربه‌ها را معنادارسازیم و با استفاده از مقولات که توسط آن‌ها این کار را می‌توان صورت داد، زندگی را به نحو آگاهانه و سنجیده سامان می‌دهیم و تفسیر و تأویل می‌کنیم. ادیان، اساطیر، ضرب المثل ها، آثار هنری و ادبیات چنین تفسیر و تأویلهایی هستند. اصول اخلاقی، نهادها و قانون‌ها و قواعد حقوقی صورت بندیهای روشن و صریحی از اهداف و ارزشگذاریهای ما هستند.

جهان بینی‌ها:

در نوع بشر یک گرایش پایدار برای رسیدن به یک تفسیر و تأویل جامع و فراگیر، یک جهان بینی (Weltans Chauungen) یا فلسفه وجود دارد که در آن تصویری از واقعیت با حسی از معنا و ارزش آن و با اصول عمل ترکیب می‌شود. این فلسفه‌ها به دید دیلتای مانند تفسیر و تأویل‌های محدودتر ذهنی و نسبی‌اند. اگر سعی به خرج دهیم که برای آن‌ها اعتبار عینی و خارجی قائل شویم جز در پی یک وهم و شبح نرفته‌ایم. اما از آنجا که آن‌ها خودشان جزئی از زندگی هستند ابعاد اصیل زندگی را آشکار می‌کنند. چنانکه پیش‌تر اشاره شد دیلتای این جهان بینی‌ها را به سه نوع اساسی طبقه بندی می‌کند: پوزیتیویسم (برای نمونه، هابز)، ایده آلیسم معطوف به آزادی (مثلاً کانت) و ایده آلیسم عینی (فی المثل هگل). به گمان دیلتای آگاهی پیدا کردن نسبت به جهان بینی‌ها و تفاوت‌های میان آن‌ها توأم با وقوف بر نسبی بودن همه تفسیرها و تأویل‌ها و ارزش گذاری‌ها، روح را برای قبول بدون پیشداوری واقعیت و عمل خلاق رهایی می‌بخشد.
علوم انسانی: تعلق خاطر پیوسته دیلتای به ماهیت و روش شناسی علوم انسانی ارتباط نزدیکی با فلسفه زندگی او دارد. اگر فیلسوف تأملاتش را صرفاً بر زندگی درون و اطراف خود مبتنی کند دچار کوته بینی و تنگ نظری می‌شود. به تعبیر دیلتای او در این حالت دیدگاه محدود خود را به کل جهان تعمیم می‌دهد. یک فلسفه واقعی زندگی باید برپایه گسترده‌ترین معرفت ممکن راجع به جلوه‌ها و مظاهر زندگی باشد و این علوم انسانی از قبیل روانشناسی، تاریخ، اقتصاد، زبان شناسی، نقد ادبی، دین شناسی مقایسه ای و حقوق است که می‌تواند چنین امکانی را فراهم آورد. فیلسوف باید نتایج این رشته‌ها را جذب کند. در واقع کار فلسفی خود دیلتای به مدد تحقیقات تاریخی، زندگینامه ای و ادبی‌اش غنا و پروردگی یافته بود. اما در این میان فیلسوف هم به نوبه خود می‌تواند یاریهایی به این رشته‌ها برساند، به ویژه از حیث رسیدن به اتقان و استواری روش شناختی. از فلسفه زندگی می‌توان یک معرفت شناسی استخراج کرد.
در نزد دیلتای علوم و پژوهش‌های انسانی یک موضوع مشترک دارند: انسان، اعمال و خلاقیت‌هایش. آنها به کل گستره دنیای اجتماعی و تاریخی انسان می‌پردازند. دیلتای در درون این مجموعه رشته‌ها بین دو نوع پژوهش فرق می‌گذارد: پژوهش‌های نظامند که هدفشان صورت بندی قوانین عام است و تاریخ که معطوف به توالی زمانی رویدادهای منفرد است. اما این دو وابسته به یکدیگرند چون تاریخ در شکل‌هایی مانند سرگذشت‌های تاریخی موردی و شرح تحولات اقتصادی شواهدی در اختیار رشته های علمی نظاممند قرار می‌دهد. از طرف دیگر این رشته‌ها به همراه تعمیم‌های عرفی و یافته های علم فیزیکی قوانین و قواعدی ارائه می‌دهند که براساس آن‌ها پیوندهای میان رویدادهای منفرد و جزئی در تاریخ را می‌توان توضیح و تبیین کرد.
تاریخ گرایی Historicism مسأله تاریخ نگاری یا به تعبیر دیلتای «نقادی فهم تاریخی» پیوند خاصی با محور فلسفه او دارد. دیلتای معرفت شناسی عمومی‌اش در مورد این به کار می‌برد. او همچنین نظرات مفصلی راجع به استفاده از منابع، نقش زبان شناسی و سایر موضوعات مربوط به فن در تاریخ مطرح کرده است. اما او به طور عام‌تر به صورتبندی سه اصل پرداخت که وجه مهمی از آنچه را که به تاریخ گرایی معروف شد تشکیل می‌دهد:
۱ همه مظاهر Manifestations انسانی جزئی از یک روند تاریخی است که باید برپایه مصطلاحات تاریخی مورد تحلیل و تبیین قرارگیرد. حکومت، خانواده و حتی خود فرد را نمی‌توان به قدر کفایت به صورت انتزاعی و مجرد تعریف کرد چون آن‌ها در اعصار مختلف ویژگیهای متفاوت دارند.
۲ اعصار و دوره های مختلف و افراد متفاوت را فقط با ورود خیالپردازانه به نظرگاه خاص آنها می‌توان شناخت. یعنی باید به نحوی از طریق تخیل جو فکری و فرهنگی آن‌ها را به تصور آورد. مورخ باید آنچه در هر عصر یا نزد افراد مورد توجه است و کاربرد دارد مطمح نظر قراردهد.
۳ خود مورخ مقید به افق عصر خویش است. اینکه چگونه گذشته، خودش را در نظرگاه و تعلقات خاطر وی حاضر می‌کند به صورت جنبه ای موجه از معنای آن گذشته در می‌آید.

فهم:

در همه علوم و پژوهش‌های انسانی، شیوه‌ها و روش‌های عقلانی عامی مورد استفاده قرارمی گیرد که عبارتند از مشاهده، توصیف، طبقه بندی، اندازه گیری (اگر مقدور باشد)، استقرا، قیاس، تعمیم، مقایسه، استفاده از الگوها و فرم بندی و آزمودن فرضیه‌ها. اما علوم انسانی نمی‌توانند به معرفتی که در جست وجوی آن هستند برسند تا از روش فهم و شناخت Das Verstehen استفاده کنند. این روش فهم و شناخت در واقع آن‌ها را از علوم فیزیکی متمایز می‌کند. به عقیده دیلتای Das Verstehen یک اصطلاح فنی با تعریفی معین است که باید به روشنی از استعمال عام آن که مترادف هرنوع فهم و شناخت است متمایز گردد. این اصطلاح به معنای درک و فهم و شناخت گونه ای محتوای ذهنی یا فکری است، یک تصور، یک قصد یا یک احساس که در نمودهای عینی و تجربی مانند کلمات، عبارات یا حرکات و اشارات ظهور پیدا می‌کند.
آنچه ما از یک نمود expression می‌فهمیم معنایی است که انسان‌ها در یک موقعیت یگانه یا در کل زندگی‌شان درک می‌کنند یا به آن‌ها نسبت می‌دهند. اینکه آدمیان زندگی را معنی دار می‌یابند، اینکه آن‌ها تمایل دارند که آن معنی را اظهار کنند و اینکه این اظهار و نمود را می‌توان فهمید و شناخت سه محور اصلی معرفت شناسی دیلتای است. او روش شناسی اش در علوم انسانی را برپایه آن‌ها استوار می‌سازد.
دیلتای سه شرط را برای شناخت لازم می‌داند: اولاً ما باید با روند یا جریان ذهنی روایتی که در بستر آن معنی meaning به تجربه درمی آید و منتقل می‌شود آشنا باشیم. اگر ما ندانیم که دوست داشتن چیزی و بیزار بودن از چیزی چیست یا قصد داشتن و بیان کردن چیزی چه معنایی دارد نمی‌توانیم هیچ چیز را بشناسیم البته لازم نیست از عنکبوت‌ها بیزار باشیم تا بیزاری فلان خانم از آن‌ها را بفهمیم. از آنجا که ما انسانیم و به این سبب که همه نمودها نهایتاً از فعالیت افراد انسان نشأت می‌گیرد این نیاز به آشنایی با جریان‌های ذهنی روانی همیشه دست کم تا حدودی برآورده می‌شود. اما با مطالعه زندگینامه‌ها و به مدد روانشناسی توصیفی می‌توان این آشنایی را غنا بخشید و بر آن افزود. دیلتای در نوشته های اولیه خود بر این جنبه از فهم و شناخت تأکید و ابرام داشت به همین دلیل از این نوشته‌ها هم با تعبیر خرده گیرانه «اصالت روانشناسی» (psychologism) یاد می‌کردند و هم با رویکردی همدلانه، آن‌ها را نوعی فردگرایی روشمند می‌خواندند.
اما دیلتای در واپسین سال‌های زندگی‌اش دو شرط دیگر را هم برای شناخت مورد تأکید قرار داد. شرط اول معرفت به زمینه خاصی است که نمودها در آن رخ می‌دهند. مثلاً برای شناخت بهتر یک نهضت دینی یا یک آموزه فلسفی باید ارتباط آن‌ها را با جو فکری و فرهنگی و شرایط تاریخی زمان آن‌ها بشناسیم. از باب نمونه فلسفه اسپینوزا را با توجه به زمینه ظهور و برآمدن علم و کشمکش میان فرقه های مختلف مذهبی در سده های شانزدهم و هفدهم بهتر می‌توان شناخت.
دومین شرط علم به نظام‌های اجتماعی و فرهنگی است که طبیعت اغلب نمودها را تعیین می‌کنند. برای فهمیدن یک جمله باید زبان را بشناسیم و برای فهمیدن حرکت مهره های شطرنج باید قواعد بازی را بدانیم.
به نظر دیلتای فهم و تأویل اگر در علوم انسانی به صورت نظاممند استفاده شوند ابعاد زندگی را بر ما می‌گشایند. فلسفه، علوم و پژوهش‌های انسانی را دردست یافتن به وضوح و دقت روش شناختی یاری می‌رساند و در عوض خود از آن‌ها بصیرت‌هایی واقعی نسبت به زندگی که به کارش می‌آیند کسب می‌کند.
اچ. پی. ریکمن در ارزیابی کار دیلتای می‌نویسد: نظریه های دیلتای نه تنها از حیث تاریخی محل توجه اند بلکه دربردارنده مفاهیم و تصوراتی هستند که هنوز هم ارزش خود را حفظ کرده‌اند و تأثیر دراز دامن کار دیلتای قابل ملاحظه بوده است. نگرش او به فلسفه به عنوان تفسیر و تأویلی نظاممند از تجربیات انسانی و جهد و کوشش برای نیل به آگاهی بیشتر نسبت به مفروضاتی که داریم راهی است برای پرهیز از فروغلتیدن در دو حد افراطی جزم گرایی متافیزیکی از یک سو و تسلیم در برابر تحقیقات پراکنده و پاره پاره از سوی دیگر.
هایدگر به دین خود و نسلش به تحلیل دیلتای از مفهوم زمانمندی temporality اذعان می‌کند. یاسپرس و اورتگای گاست زیر تأثیر اندیشه های او بودند. نظریه دیلتای راجع به معنی که برپایه مقولات زندگی بسط و پرورش یافته بود و تحلیل او از شناخت و نمودها، به معرفت شناسی و روش شناسی در علوم انسانی یاری‌های ارزشمند رساند. تاریخ گرایی یک مسأله زنده در میان مورخان باقی ماند و نظرات او درباره روانشناسی که ادوارد اسپرانگر آن‌ها را برگرفت و بسط داد در آثار روانشناسان معاصر مورد استفاده قرار گرفت. بالاتر از همه، نظریه دیلتای راجع به فهم و شناخت مبنایی شد برای روش شناسی ماکس وبر و از این رو بر نظریات جامعه شناختی مدرن اثر گذاشت. جامعه شناسان معاصر از این آرا و اندیشه‌ها در مجادله با رفتارگرایان و پوزیتیویست ها بهره‌ها برده‌اند.
منبع مقاله: روزنامه ایران ۲۳ آبان ۱۳۸۳
منبع: سایت نصور

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط