فراتر از تلفن سرخ* را ویلیام یوری نوشته است که مدیر طرح مذاکرات هسته ای در مدرسهی حقوق دانشگاه هاروارد و معاون طرح پیشگیری از جنگ هسته ای در مدرسهی جان کندی همین دانشگاه است. او را یکی از معروفترین صاحب نظران بین المللی در زمینهی مسائل مربوط به خلع سلاح و میانجیگری به شمار آوردهاند.
ویلیام یوری کتاب فراتر از تلفن سرخ را با نقل داستان ذیل آغاز میکند: در آخرین روزهای سلطنت آرتور شاه (King Arthur)، فرمانروای افسانه ای انگلیس و امیر شوالیه های میزگرد، فرزندش، یا به قولی برادرزادهاش، موردرد (Mordred) بر او شورید و سپاهی گرد آورد تا پدر را از تخت سلطنت به زیر کشد. سپاهیان آرتور شاه و موردرد در ساحل رودخانهی کمل (Kamel) رویاروی هم صف کشیدند و آمادهی نبرد شدند ولی پدر و پسر در آخرین لحظه تصمیم گرفتند که بکوشند اختلافات خود را از طریق مذاکره حل کنند. هر یک از طرفین حَکَمی انتخاب کرد و به محل مذاکره گسیل داشت. در این حال، دو لشکر متخاصم که بیم آن داشتند نکند حریف در اندیشهی دست یازیدن به حیله ای باشد گوش به زنگ و آماده به جنگ منتظر بودند ببینند حاصل مذاکره چه خواهد شد.
مذاکره دو حَکَم به خیر و خوشی پیش میرفت تا این که ناگهان ماری از سوراخی بیرون خزید و یکی از شوالیهها را گزید. شوالیه فریاد برآورد و شمشیر از نیام بیرون کشید تا مار را بکشد، ولی سپاهیان متخاصم، بی خبر از مار و مارگزیدگی، تلألو تیغ شمشیر را نشانهی آغاز نبرد پنداشتند و به سوی هم یورش بردند. تا پایان روز، از صدهزار جنگجوی حاضر در صحنه بیش از دو مرد زنده نماند. آرتور شاه فرزندش را کشت و خود نیز زخمی مهلک برداشت و بر اثر آن بمرد. قلمرو سلطنتش، کملوت (Kamelot)، نیز از آن پس از صفحهی روزگار محو شد.
نسل بشر اینک در وضعی به سر میبرد نظیر وضع بحرانی آن ساعتهایی که دو نیروی متخاصم به سرکردگی آرتور شاه و موردرد در ساحل رودخانهی کمل رویاروی هم صف کشیده بودند و نمایندگانشان در جستجوی راهی برای دستیابی به صلح بودند. روزگار ما روزگاری است که سخت بحرانی. کمتر روزی است که خبری از پا گرفتن بحران جدیدی در میان نباشد. یک روز در امریکای لاتین، روز دیگر در خاورمیانه یا در افریقا یا در اروپا. علت بحران نیز یک روز برخورد نظامی است، روز دیگر کودتا یا ضدکودتا یا مبارزهی چریکی یا حملهی تررویستی، غالباً نیروهای نظامی امریکا و شوروی نیز در نزدیکی مرکز بحران حضور دارند و پنهان یا آشکار آتش به یار معرکهاند.
خود این بحرانهای محلی و منطقه ای البته نگران کنندهاند و موجب هلاک و رنج مردم بیگناه، ولی خطر بالقوه هر یک از این جرقه های بحرانی این است که آتشی بیفروزند مهارناپذیر که دامن امریکا و شوروی را نیز بگیرد و دست آخر جهنمی ایجاد کند که نسل بشر را به کلّ بسوزاند.
توجه داشته باشید که هم اکنون پنجاه هزار سلاح هسته ای در زرّادخانه های جهان موجود است در حالی که فقط چند صد سلاح هسته ای کافی است که جامعهی امریکا را نابود کند و چند هزارتای آن تمدن انسانی را.
این چشم انداز به قدری وحشتناک است که عقل میگوید نظام رهبری دو ابرقدرت ابداً جرئت نخواهد کرد که سلاح هسته ای را در جنگی تمام عیار به کار گیرد و حریف را و خود را و بقیهی نسل بشر را یکجا نابود کند. این چشم انداز خود در واقع نوعی موازنهی وحشت ایجاد کرده است که در چند دههی اخیر مانع از درگیری نظامی دو ابرقدرت شده است. حتی هر دو طرف را در جهت پیشگیری از جنگ هسته ای به فکر و عمل واداشته است. ولی این فکر و عمل بیشتر محدود بوده است به پیشگیری از جنگ هسته ای عمدی، و حال آن که خطر عمده از جای دیگری آب میخورد: بسیار محتمل است که یکی از همین بحرانهایی که جهان ما هر روز با آن دست به گریبان است در نتیجهی حسابهای غلط و بدفهمیهای تصمیم گیرندگان و نقص ارتباطات چنان وخامتی پیدا کند که مهار آن غیرممکن گردد به طوری که پای دو ابرقدرت را به میان کشد و آتش جنگ هسته ای ناخواسته ای را شعله ور سازد. درست مثل مارگزیدگی ساده ای که جنگ و نابودی آن پدر و پسر افسانه ای را موجب شد.
در تاریخ معاصر نیر جنگ ناخواسته بی سابقه نبوده است. جنگ جهانی اوّل یکی از همین جنگهای ناخواسته بوده است. حادثهی نه چندان مهمی در شهر دور افتادهی کوچکی از اروپا علی رغم تمایل رهبران و مردم تقریباً تمام کشورهای درگیر، آتش جنگی جهانی را برافروخت که چهار سال به طول انجامید و میلیونها کشته و مجروح به جا گذاشت.
جنگ جهانی اوّل چگونه آغاز شد؟
روز 28 ژوئن 1914 یکی از جوانان ملی گرای صربستان شاهزاده فرانتس فردیناند، ولیعهد اطریش - مجارستان، را در شهر سارایوو (Sarajevo) به قتل رساند. امپراطور فرانتس جوزف، پادشاه اطریش - مجارستان، به بهانهی این عمل تروریستی به کشور کوچک صربستان اعلان جنگ داد. روسیه، که متحد و حامی صربستان بود، در برابر دو راه قرار گرفت: یا نیروهای نظامیش را علیه اطریش - مجارستان بسیج کند تا آن کشور را از حمله به صربستان باز دارد، یا هیج کاری نکند. اگر نیروهای نظامیش را بسیج میکرد احتمالاً مجبور میشد با اطریش - مجارستان و حتی آلمان، متحد نیرومند آن کشور، وارد جنگ شود و اگر هیچ کاری نمیکرد اعتبار جهانی او خدشه دار میشد و دیگر هیچ کشوری او را قدرت بزرگ به حساب نمیآورد و دوستی و حمایتش را به پشیزی نمیخرید. ناگفته نماند که روسیه طالب جنگی نبود چون نیروهای نظامیش آمادگی لازم را نداشتند. از سوی دیگر، اگر او بی درنگ نمیجنبید اطریش - مجارستان به صربستان حمله میکرد و آن کشور را ضمیمهی خاک خود میساخت.نیکلای دوّم، تزار روسیه، به ناچار و با اکراه فرمان بسیج نیروهایش را صادر کرد. حالا اعتبار ابرقدرتی آلمان به خطر افتاد. امنیتش نیز. بسیج نیروهای نظامی روسیه به شدت نگرانش ساخته بود. بیم آن داشت که روسیه در اندیشهی تجاوز به خاک او باشد. ویلهلم دوّم، قیصر آلمان، ضمن اولتیماتومی از روسیه خواست که از بسیج نیروهایش در مرزهای آلمان خودداری کند و چون پاسخی دریافت نکرد دستور بسیج نیروهایش را صادر نمود و به روسیه اعلان جنگ داد.
نکتهی جالب توجه این که ویلهلم دوّم نیز طالب جنگ نبود، به ویژه بدین لحاظ که میدانست پای بریتانیای کبیر به میان کشیده خواهد شد. او اصولاً معتقد بود که اختلافات اطریش - مجارستان و صربستان را میتوان از طریق میانجیگری رفع کرد و در این جهت نیز گامهایی برداشت ولی پیشنهاد صلحی را که چند روز پیشتر از طرف روسیه ارائه شده بود ریاکاری به حساب آورد. روز 30 ژوئیه در حاشیهی پیام تزار نوشت: «من نمیتوانم با میانجیگری موافقت کنم، زیرا تزار که خواستار آن است مخفیانه به بسیج نیروهایش پرداخته است. منظور او این است که ما را غافل نگه دارد و آمادگی نیروهای خود را افزایش دهد. کار [میانجیگری] من تمام است.»
به هر حال کار بدانجا کشید که آلمان بسیج نیروهایش را تکمیل کرد و روز سوّم اوت به فرانسه اعلان جنگ داد. روز بعد نیز بریتانیای کبیر بر ضد آلمان وارد جنگ شد. در ظرف چند هفته، بحران محلّی کم اهمیتی که از یک سوء قصد ناشی شده بود آتشی به پا کرد که ابتدا اروپا و سپس بخش اعظمی از جهان را به کام خود کشید. وقتی جنگ به پایان رسید. امپراطوری اطریش - مجارستان تجزیه شده بود، تزار مرده بود، قیصر تاج و تختش را از دست داده بود، فرانسه که میدان اصلی جنگ بود ویران شده بود، و امپراطوری انگلیس چنان ضربه ای خورده بود که هرگز قادر به جبران آن نشد.
آیا در روزگار بحران زدهی ما ممکن نیست یکی از این بحرانهای هر روزه و به ظاهر کم اهمیت ناگهان دامنه و شدت مهارناپذیری پیدا کند و ابرقدرتها و متحدان آنها را به جنگی تمام عیار بکشاند؟ تجربه نشان داده است که پاسخ این پرسش مثبت است. از پایان جنگ جهانی دوّم تاکنون جهان ما پنج بار در آستانهی جنگ دو ابرقدرت قرار گرفته است که البته، خوشبختانه، در آن پنج بار هر دو طرف از خود خرد و تدبیر و خویشتنداری نشان دادهاند و از در غلطیدن به ورطهی جنگ احتراز کردهاند. ولی چه تضمینی وجود دارد که خرد و تدبیر و خویشتنداری همواره کارساز باشد و یک بار دیگر جهان مقهور حسابهای غلط و بدفهمیها و کوته اندیشیها و نقض ارتباطات نشود؟
ویلیام یوری میگوید اگر آرتور شاه و موردرد شیپوری نقره ای در اختیار میداشتند میتوانستند به محض اطلاع از وقوع درگیری بین نیروهایشان در شیپور نقره ای بدمند و بدین وسیله به شوالیه های خود بگویند که فوراً دست از خون و خونریزی بردارید زیرا فریادی که شنیدید و برق شمشیری که دیدید حادثهی کوچکی بود که هر چه بود نشانهی شروع جنگ نبود. هدف ویلیام یوری از تحریر کتاب فراتر از تلفن سرخ توضیح ساده و همه فهم پیشنهادی است که خود او آن را نوعی شیپور نقره ای مدرن میداند.
پنج باری که جهان در آستانهی جنگ هسته ای قرار گرفت
پیش از تشریح این شیپور نقره ای مدرن، بی فایده نیست به اختصار بگوییم که کدام بحرانهای محلی یا منطقه ای جهان ما را پنج بار در آستانهی جنگ هسته ای قرار داد. با مطالعهی این بحرانها و خطرها میتوان هم منابع بحران زا را بهتر شناخت و هم عواملی را که سبب میشود هر بحرانِ در ابتدا کم اهمیتی ناگهان جنبهی بین المللی پیدا کند و ابرقدرتهای تا دندان مسلح به سلاح هسته ای را به آستانهی جنگی ناخواسته بکشاند.ژوئن 1948. اتحاد شوروی کلیهی راههای زمینی برلین غربی را بست به این امید که سربازان امریکایی و انگلیسی و فرانسوی را وادار سازد که آن شهر را تخلیه کنند. وزیر امور خارجهی انگلیس اعلام کرد: «ترک برلین همان و از دست رفتن اروپای غربی همان.» پرزیدنت هری ترومن گفت: «ما مصممیم که [در برلین غربی] باقی بمانیم، تمام.»
دولتهای غربی تصمیم گرفتند که با نیروی نظامی راه برلین را بگشایند ولی موقتاً یک پل هوایی ایجاد کردند و از این طریق غذا و زغال سنگ به ساکنان برلین غربی رساندند. در تمام روز و شب هواپیما پشت هواپیما به سوی برلین به پرواز درآمد. شورویها کوشیدند در پرواز هواپیماها اختلال ایجاد کنند. از جمله، شبها نورافکنهای قوی به چشم خلبانان میانداختند تا مانع دید آنان شوند.
روز 21 ژوئیه، ژنرال کلی (General Clay) فرماندهی نیروهای امریکایی به وزیر دفاع امریکا گفت: «احتمال وقوع جنگ یک به چهار است.» حتی شورویها نیز که مایل بودند احتمال وقوع جنگ را کمتر از آنکه بود جلوه دهند بعدها نوشتند که در 1948 جهان «در آستانهی جنگ» قرار گرفته بود. پرزیدنت ترومن در اواسط سپتامبر تصمیم گرفت که «اگر لازم افتد» از سلاح هسته ای استفاده کند.
بالاخره، شورویها وقتی خود را با عزم جزم غرب روبه رو یافتند دست از راهبندان برلین برداشتند.
ژوئن 1961. نیکیتا خروشچف، نخست وزیر شوروی، اعلام کرد که اتحاد شوروی تا پایان سال با آلمان شرقی پیمان صلح امضاء خواهد نمود و از دولتهای غربی خواست که نیروهای خود را از برلین بیرون ببرند. بسیاری از اهالی آلمان شرقی به برلین غربی گریختند. تنش بالا گرفت. آلمان شرقی در ماه اوت راه دو منطقهی شرقی و غربی را بست و ساختمان دیوار برلین را آغاز کرد. به پناهندگان فراری تیراندازی شد، در پرواز هواپیماهای امریکایی اختلالهایی صورت گرفت، و سربازان طرفین به سوی مرزها حرکت کردند.
در اواخر اکتبر بحران به اوج رسید: پلیس آلمان شرقی به آلن لایتنر (Alan Lightner)، قائم مقام رئیس هیئت امریکا در برلین، به این بهانه که او لباس نظامی نپوشیده است اجازهی ورود به برلین شرقی را نداد. امریکاییان به زور تانک و سرباز مسلح که به خط حائل، به پاسگاه چارلی، فرستادند او را وارد برلین شرقی کردند، و چند روز بعد دوباره این کار را تکرار نمودند. شورویها نیز هفت تانکتی 54 به خط حائل فرستادند و لولهی توپ آنها را به سوی تانکهای امریکایی نشانه گرفتند. تانکهای امریکایی جلوتر آمدند. تانکهای بیشتری از هر دو طرف وارد صحنه شدند. حالا، برای نخستین بار در طول جنگ سرد، نیروهای امریکا و شوروی رو در روی هم موضع گرفته بودند و توپهایشان را نیز آمادهی شلیک کرده بودند. ولی، وقتی بحران به نقطهی انفجارآمیز رسید، امریکاییان تصمیم گرفتند از ورود قهرآمیز کارکنان غربی به برلین شرقی دست بردارند. روز بعد شورویها تانکهای خود را عقب کشیدند و امریکاییان نیز چنین کردند. فردای آن روز مقامات آلمان شرقی تصمیم گرفتند از بازرسی دیپلماتهای امریکایی به هنگام ورود به برلین شرقی خودداری ورزند.
اکتبر 1962. روز 27 اکتبر، بحران موشکی کوبا که از تصمیم اتحاد شوروی به ایجاد یک پایگاه موشکی در خاک کوبا ناشی شده بود بار دیگر دو ابرقدرت را به آستانهی جنگ کشاند. در این روز کشتیهای حامل موشک شوروی به قرنطینه ای که نیروی دریایی امریکا در سواحل کوبا ایجاد کرده بود نزدیک میشدند. امریکا اعلام کرده بود که به آن کشتیها اجازه نخواهد داد به این قرنطینه وارد شوند. ضمناً تهدید کرده بود که اگر یکی از هواپیماهای یو - (U-2) امریکایی بر فراز خاک کوبا سرنگون گردد یکی از پایگاه های موشکی ضد هوایی را ویران خواهد کرد. یکی از هواپیماهای یو-2 سرنگون شد. و اینک نوبت امریکا بود که تهدید خود را عملی کند - که در این صورت، لابد، نوبت به اتحاد شوروی میرسد که به تلافی برخیزد و قدم بعدی را به سوی جنگی جهانسوز بردارد. ولی پرزیدنت کندی تصمیم گرفت که خویشتنداری نشان دهد و به جای اقدام نظامی به فعالیت دیپلماتیک متوسل شود. شوروی نیز به نوبهی خود خویشتنداری نشان داد و کشتیهای حامل موشک را وارد قرنطینهی دریایی نکرد. روز بعد نیز اعلام نمود که از ایجاد پایگاه موشکی در کوبا منصرف شده است.
ژوئن 1967. در خاورمیانه جنگ دیگری درمی گیرد. اسرائیل به پیروزی برق آسایی دست مییابد. روز دهم ژوئن آلکسی کاسیگین، نخست وزیر شوروی، از طریق تلفن سرخ به پرزیدنت جانسون اطلاع میدهد که اسرائیل در صدد حمله به دمشق است و تهدید میکند که اگر اسرائیل در ظرف چند ساعت آینده عملیات نظامی خود را کاملاً متوقف نکند، اتحاد شوروی به «اقدامات لازم، و از جمله نظامی» دست خواهد زد.
جانسون دستور میدهد که ناوگان ششم امریکا به سواحل سوریه نزدیک شود تا نشان دهد که در صورت دخالت شوروی در جنگ امریکا نیز همین کار را خواهد کرد. ضمناً به کاسیگین اطلاع میدهد که اسرائیل و سوریه در شرف اعلان آتش بس اند و امریکا به اسرائیل فشار وارد آورده است که مقررات آتش بس را دقیقاً رعایت کند. در همان روز اسرائیل و سوریه آتش بس اعلان میکنند و خیال حامیان خود را آسوده میسازند.اکتبر 1973. به پایان جنگ بزرگ دیگری در خاورمیانه نزدیک شدهایم. اسرائیل ارتش سوّم مصر را محاصره کرده است و تهدید نموده است که آن را نابود خواهد کرد. این کار مصر را سرافکنده خواهد کرد و به حیثیت اتحاد شوروی که متحد و حامی مصر است لطمه خواهد زد.
لئونید برژنف، رهبر شوروی، به پرزیدنت ریچارد نیکسون پیام میدهد: «به صراحت میگویم که اگر شما در این مورد با ما همکاری نکنید، ما ناچار خواهیم شد که به طور یکجانبه به اقدامات مناسب دست یازیم.»شوروی آمادهی ورود به جنگ میشود. رهبران امریکا جلسه تشکیل میدهند و به مشورت میپردازند. ساعتی بعد به کلیهی نیروهای نظامی امریکا، اعم از عادی و هسته ای، در سر تا سر جهان دستور آماده باش داده میشود. نیکسون به برژنف پاسخ میدهد که دخالت شوروی «نتایج احتساب ناپذیری» به دنبال خواهد داشت.
بالاخره فشار شدید امریکا اسرائیل را وادار میسازد که از نابودی یا اسارت ارتش سوم مصر خودداری ورزد و بدین ترتیب بحران فروکش میکند.
در کلیهی این پنج بار گرچه امریکا و شوروی به آستانهی جنگ کشانده شدند ولی هیج کدام مایل به جنگ نبودند و همهی تلاش خود را به کار بردند تا از آن احتراز کنند. هر دو طرف ضمن پیگیری اهداف خود و دامن زدن به بحران، خویشتنداری بسیاری نیز ابراز داشتند. ولی در تمام این پنج بار عواملی از قبیل حسابهای غلط، بدفهمیها، نقص ارتباطات، و رویدادهای نامنتظر میتوانست بحران را مهارناپذیر سازد و آتش جنگ ناخواسته ای را بیفروزد.
منابع بحران زا و عوامل تشدید کننده
امّا چون هیچ تضمینی وجود ندارد که همواره، در تمام بحرانهای ناگزیر آتی، رهبران دو ابرقدرت از خود تدبیر و خویشتنداری نشان دهند و هیچگاه دچار ضعفها و مرتکب خطاهای معمول بشری نشوند، عقل حکم میکند که نظام مطمئن و کارآمدی ابداع کنیم و در اختیار آنان بگذاریم تا امکان یابند که بحرانهای محلّی و منطقه ای و بین المللی را به نحوی مؤثر مهار کنند. ابداع چنین نظامی در صورتی توفیق آمیز خواهد بود که قبلاً بدانیم حقیقتاً با چه چیزی سرو کار داریم. به سخن دیگر، منابع بحران زا و عوامل تشدید کنندهی بحرانها را بشناسیم.به طور کلّی منابع بحران زا را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
برخوردهای نزدیک
هرگاه جنگی در خاورمیانه درگرفته است نیروهای نظامی امریکا و شوروی خواه ناخواه رویاروی هم قرار گرفتهاند. هر دو ابرقدرت در شرق مدیترانه دارای ناوگان جنگیاند و هیچ بعید نیست که جرقهی یک بحران منطقه ای باعث شود که بین آنها جنگی دریایی درگیرد.در جنگ 1967 اعراب و اسرائیل، هواپیماها و کشتیهای جنگی اسرائیلی به کشتی امریکایی لیبرتی در سواحل شبه جزیرهی سینا حمله کردند. واشنگتن فوراً دریافت که عامل حمله کدام کشور است، ولی پرزیدنت لیندون جانسون میگوید: «تا هفتاد دقیقهی پر تنش ما نمیدانستیم دست چه کسی در کار بوده است». و در این مدت رابرت مک نامارا، وزیر دفاع امریکا، «تصور میکرد که شورویها به لیبرتی حمله کردهاند.»
جانسون فوراً دستور داد که هواپیماهای ناوگان امریکا به تحقیق بپردازند و این موضوع را از طریق تلفن سرخ به اطلاع رهبران شوروی رسانید. اسرائیل به محض آنکه دریافت مرتکب چه اشتباه مصیبت باری شده است از واشنگتن معذرت خواست و هرگونه شک و تردیدی را از میان برد. مک نامارا بعداً اظهار داشت: «خدا را شکر که فرماندهان کشتیهای ما فوراً به کشتیهای شوروی که در مدیترانه حضور داشتند حمله نکردند.»
نیروهای امریکا و شوروی همواره در تمام نقاط جهان نه چندان دور از هم به عملیات مشغولند. این نزدیکی طبعاً موجب میشود که هر چند یک بار حوادث خطرناکی پیش بیاید. به عنوان مثال، در نوامبر 1969 گاتو (Gato)، زیردریایی اتمی امریکا، در دریای سفید که در شمال شرقی اتحاد شوروی واقع است با یکی از زیردریاییهای شوروی تصادف کرد. یونایتدپرس اینترنشنال به نقل از یک گزارش مخفی کنگرهی امریکا فاش ساخته است که گاتو پس از این تصادف آمادهی به کارگیری اژدرهای اتمی شده بود ولی کارکنان زیردریایی شوروی آن قدر مبهوت شده بودند که گاتو توانست فرار کند. در مارس 1984 نیز یک زیردریایی شوروی در دریای ژاپن با ناو هواپیمابر کیتی هاوک (Kity Hawk) تصادف کرد.
این قبیل برخوردهای نزدیک تاکنون بحرانی اتمی به وجود نیاورده است. ولی اگر رویدادهایی نظیر اینها در لحظههایی رخ دهد که روابط امریکا و شوروی دچار تنش خطرناکی شده است چه پیش خواهد آمد؟ در اوج بحران موشکی کوبا، یک هواپیمای شناسایی نظامی امریکا ضمن پرواز از آلاسکا به قطب شمال سهواً وارد فضای هوایی سیبریه شد. جنگنده های شوروی به تعقیب او پرداختند. خلبان هواپیما از جنگنده های امریکایی مستقر در آلاسکا کمک طلبید. جنگنده های امریکایی به کمکش شتافتند و او را تا پایگاهش همراهی کردند. خوشبختانه بین جنگنده های شوروی و امریکا برخوردی روی نداد ولی آیا همواره، در تمام رویدادهای مشابه آتی، چنین خواهد شد؟
ستیزهای منطقه ای
تقریباً هر روزه چندین جنگ در جهان سوّم جریان دارد و در بیشتر آنها نیز دست ابرقدرتها کم و بیش در کار است، زیرا رهبران امریکا و شوروی معتقدند که اکثر مناطق جهان در حوزهی منافع ملی کشورهای آنان جای دارد و میکوشند تا آنجا که ممکن است از نفوذ حریف بکاهند و به مواضع استراتژیک او رخنه کنند.مسئله در این است که گرچه گسترهی منافع ابرقدرتها تنگتر نشده است، نفوذ آنان در کشورهای متحد یا وابسته کاهش یافته است. قدرت نظامی و سیاسی و اقتصادی جهان روز به روز پراکنده تر میشود و ابرقدرتها در بسیاری از ستیزهای منطقه ای دیگر آن نفوذ تعیین کنندهی سابق را در متحدان و وابستگان خود ندارند. رشد تروریسم بین المللی نیز عامل خطرناک دیگری است که اکنون وارد صحنه شده است.
ملاحظه میکنید که شرایط لازم و کافی فراهم آمده است تا هر ستیز منطقه ای، از قبیل جنگ اعراب و اسرائیل در سالهای 1967 و 1973، ابرقدرتها را به رویارویی هسته ای ناخواسته ای بکشاند بدون این که آنها نفوذ و قدرت سابق را در مهار بحران داشته باشند.
عامل خطرناک دیگری که پا به صحنه گذاشته است توانایی بعضی از کشورهای جهان سوّم در به کارگیری سلاح هسته ای است. اسرائیل دارای سلاح هسته ای است. هند قادر است سلاح هسته ای بسازد و پاکستان و افریقای جنوبی در آستانهی ساختن آنند. سایر کشورهایی که تمایل و توانایی ساختن سلاح هسته ای را دارند عبارتند از کرهی جنوبی و آرژانتین و تایوان. لیبی در سال 1974 کوشید یک بمب هسته ای به مبلغ دو میلیارد دلار از چین بخرد. چین به این معامله تن در نداد ولی آیا تضمینی وجود دارد که که در آینده همهی دارندگان سلاحهای هسته ای از وسوسهی چنین معاملههایی در امان بمانند؟
اگر در ستیزهای منطقه ای، از جمله در خاورمیانه یا شبه قارهی هند، سلاح هسته ای به کار رود به یقین پای ابرقدرتها به میان کشیده خواهد شد. فرض کنید که بین اسرائیل و اعراب جنگ دیگری درگیرد و یک گروه فلسطینی اعلام کند که بمبی هسته ای در حیفا یا تل آویو کار گذاشته است و تصمیم گرفته است که اگر اسرائیل به کلیهی خواسته های اعراب گردن ننهد آن را منفجر سازد. اسرائیل نیز اعلام کند که در صورت انفجار این بمب خاک کلیهی دشمنان عربش را بمباران هسته ای خواهد کرد. واضح است که شوروی بلافاصله اعلام خواهد کرد که در صورت وقوع چنین حمله ای اسرائیل را با سلاح هسته ای نابود خواهد ساخت و امریکا نیز فوراً به کلیهی نیروهای عادی و هسته ای خود در سرتاسر جهان آماده باش خواهد داد و به شوروی اخطار خواهد کرد که پایش را کنار بکشد. حالا آن گروه فلسطینی به اسرائیل اولتیماتوم میدهد که اگر در ظرف چهار ساعت به خواستهای آنها پاسخ مثبت ندهد بمب را منفجر خواهد ساخت. فکر میکنید چه پیش خواهد آمد؟
انفجارهای خرابکارانه و سهوی
پیشرفت سلاحهای هسته ای و گسترش دانش هسته ای این خطر احتمالی را به وجود آورده است که ناگهان یک یا چند بمب هسته ای به سوی ایالات متحده، اتحاد شوروی، یا متحدان اروپایی آنها شلیک شود.یکی از احتمالها همان است که فوقاً ذکر شد؛ یعنی یک گروه تروریستی به یک یا چند بمب هسته ای دست یابد. دستیابی گروه های تروریستی به بمب هسته ای البته آسان نیست، ولی غیرممکن هم نیست که آن گروهها چنین بمبی را سرقت کنند یا از یک کشور حادثه جو «وام» بگیرند.
گونهی دیگری از تروریسم هسته ای میتواند این باشد که رهبر «دیوانهی» یکی از کشورها با این خیال که ملتش، یا جهان، بدون وجود ابرقدرتها آسوده تر میتواند زندگی کند، یک بمب هسته ای را در نیویورک منفجر کند و یک بمب دیگر را در ولادی وستک و بدین ترتیب دو ابرقدرت را به جنگ هسته ای با یکدیگر بکشاند.
امکان چنین حملهی خرابکارانه ای، به ویژه توفیق آن، بسیار کم است ولی غیرممکن نیست. در همین تاریخ معاصر خودمان نمونه های چندی از حملهی خرابکارانه میتوان یافت. از جمله در جنگ جهانی دوّم، نیروی هوایی آلمان شهر مجارستانی کاسا (Kassa) را با بمبهای ساخت شوروی بمباران کرد تا مجارستانیها را به این نتیجه برساند که مورد تجاوز شوروی قرار گرفتهاند. حیلهی آلمانیها مؤثر افتاد: مجارستانیها پس از وارسی تکه های بمبها تصور کردند که شوروی به خاک آنها تجاوز کرده است و به آن کشور اعلان جنگ دادند.
انفجارهای سهوی نیز منبع خطر دیگری است. همواره این خطر وجود دارد که نوعی اشتباه یا نقص فنی بمبی هسته ای را منفجر سازد. ریچارد نیکسون میگوید وقتی در مقام معاونت رئیس جمهوری امریکا به شوروی سفر کرده بود، نیکیتا خروشچف به او گفته بود: «یک موشک شوروی، کاملاً به اشتباه، به سوی آلاسکا شلیک شده بود.» در سال 1961، یک بمب افکن بی -52 امریکایی مجبور شده بود که یک بمب هسته ای 24 مگاتنی را بر فراز کارولینای شمالی رها کند. گفته میشود که این بمب فاقد «کپسول» اتمی بود ولی نکتهی نگران کننده این بود که از شش ضامن ایمنی به هم پیوستهی بمب مزبور پنج تای آن در اثر سقوط منفجر شده بود.
شلیک خود سرانهی بمب هسته ای نیز نامحتمل نیست. فیلم دکتر استرنج لاو (Dr. Strangelove)، ساختهی فیلم ساز نامی استانلی کوبریک، داستان فرماندهی یکی از پایگاه های هوایی دوردست را روایت میکند که ناگهان اختیار خود را از دست میدهد و بمب افکنهایش را به سوی اتحاد شوروی اعزام میدارد. البته اکنون جهت مقابله با این قبیل رویدادها تدابیر لازم اندیشیده شده و موافقتنامه های چندی نیز به امضای امریکا و شوروی رسیده است ولی هنوز امکان وقوع این نوع حوادث را نمیتوان به کلّی نفی کرد، به ویژه در مورد زیردریاییها که افسران آنها اختیار بیشتری در تصمیم گیری دارند و در مواقعی که تنش اوج میگیرد و آماده باش هسته ای اعلام میگردد برخی از تدابیر ایمنی کنار گذاشته میشود.
این از منابع بحران زا، و امّا در هر بحران بین المللی عوامل تشدید کننده ای موجود است که ترکیب آنها گاه میتواند وضع خطرناکی به وجود بیاورد به طوری که مهار بحران را بسیار دشوار سازد. این عوامل تشدید کننده عبارتند از:
خطرهای بزرگ. خطر جنگ تمام عیار و خطر از دست دادن موضع یا امتیازی حسّاس و استراتژیک از عناصر متشکلهی هر بحران بین المللی است. غالباً یکی از حریفان به این خطرها دامن میزند تا حریف را وادار به عقب نشینی کند. به عنوان مثال، جمال عبدالناصر در سال 1967، وقتی معلوم شد که اسرائیل قصد دارد به سوریه حمله کند، خلیج عقبه را به روی اسرائیل بست. او تصور میکرد که این کار اسرائیل را وادار خواهد ساخت که از جنگ منصرف شود و امتیاز سیاسی به حریف بدهد. ولی حساب او غلط از آب در آمد: اسرائیل با هواپیما و تانک دست به حملهی غافلگیرانه زد و در ضرف شش روز جنگ را به نفع خود به پایان رساند.
فرصت اندک. آن چه بحران را حقیقتاً بحران میسازد فرصت اندک است. هرگاه اختلافی بین المللی بروز کند، رهبران کشورها در صورتی که فرصت کافی در اختیار داشته باشند قادر خواهند بود که راه حلهای سیاسی بجویند ولی اگر کمبود فرصت بر نظام عصبی و تعقل آنان فشار شدید وارد بیاورد احتمال اینکه بتوانند مناسبترین تصمیم را اتخاذ کنند کمتر خواهد شد.
جرج بال، مشاور پرزیدنت کندی، میگوید وقتی من و سایر مشاوران رئیس جمهور در بحران موشکی کوبا سالها بعد با هم ملاقات و گفتگو کردیم همگی به این نتیجه رسیدیم که اگر در ظرف چهل و هشت ساعت پس از کشف موشکهای شوروی در کوبا تصمیمی اتخاذ کرده بودیم آن تصمیم به احتمال نزدیک به یقین این میبود که نیروی نظامی به کار ببریم - که مسلماً زنجیره ای از عمل و عکس العمل های خطرناک را به دنبال میداشت و نتایج وخیمی به بار میآورد.
تردید های بزرگ. رهبرانی که خاطرات روزهای بحرانی رابه نگارش در آوردهاند به این نکته فراوان اشاره کردهاند که آنان در لحظات بحرانی با تردیدهای بزرگی دست به گریبان بودهاند، چنانکه گویی در فضایی مه آلود راه میرفتهاند.
این تردیدها دست کم به سه صورت ظاهر میشود. صورت اوّل، فقدان اطلاعات لازم راجع به ماجرایی است که دارد رخ میدهد. آیا نیروهای مسلح حریف بسیج شدهاند؟ آن نیروها به کجا اعزام شدهاند؟ مقصدشان کجاست و هدفشان چیست؟ اطلاعات موجود قادر نیستند که به این پرسشها پاسخ دقیق بدهند.
صورت دوّم، تردید نسبت به نیت حریف است. آیا او هدف محدودی در سر دارد که قابل تحمل است، یا بلندپروازی بیش از حدی؟
صورت سوّم، تردید نسبت به این موضوع است که حریف تا کجا ممکن است پیش برود. عکس العمل او در برابر عمل ما چه خواهد بود؟ خود ما چه جوابی باید به عکس العمل او بدهیم؟ و عکس العمل بعدی او چه خواهد بود؟ معمولاً در مسیر این پرسشها بیش از یکی دو گام احتمالی را نمیتوان پیش بینی کرد.
شقوق محدود. در هر بحرانی، تصمیم گیرندگان معمولاً خود را به شقوق محدودی رو به رو مییابند. در چهل و هشت ساعت اولیهی بحران موشکی کوبا، تصمیم گیرندگان کاخ سفید فقط دو شق را مورد مذاکره قرار دادند: کنار گذاشتن هر گونه عملیات نظامی و توسل به اقدامات دیپلماتیک، یا حملهی هوایی به کوبا که یقیناً بحران را به مرحلهی بسیار خطرناکی میکشاند. ایجاد قرنطینهی دریایی بعداً به فکر سیاستمداران امریکایی رسید.
سیاستمداران گاه شقوقی را که در اختیار حریف است به عمد کاهش میدهند تا او را وادار به تسلیم کنند. وقتی یک کشور به کشور دیگر اولتیماتوم میدهد که یا فلان کار را بکن یا آمادهی جنگ شو به این حربه متوسل شده است. درست مثل رانندهی کامیونی که در جاده ای باریک کامیونش را با سرعت رو به کامیون مقابل میراند تا رانندهی آن را وادارد، اگر مایل نیست به استقبال مرگ برود، به سرازیری حاشیهی جاده بپیچد. مجسم کنید که اگر رانندهی کامیون مقابل نیز همین اندیشه را در سر داشته باشد چه پیش خواهد آمد.
نظام مهار بحران
انسان خوشبختانه، جز شاید در موارد نادری از دیوانگی، مثل آن دو رانندهی کامیون نیست و بحرانهای بین المللی را به مرحلهی پیروزی یا مرگ نمیکشاند. حتی نظامهایی ابداع کرده و به کار گرفته است تا در زندگی فردی و اجتماعی از وقوع هر گونه وضع حادّ پیشگیری کند یا در صورت وقوع چنین وضعی به مقابلهی مؤثر با آن بپردازد. مثلاً در هر گوشه ای از ساختمانها و تأسیسات کپسول آتش نشانی تعبیه میکند و در هر بخشی از شهر گروه های مجهّز و تعلیم دیدهی آتش نشانی مستقر میسازد. یا هر فرد در فواصل معینی به معاینات پزشکی میپردازد تا ببیند در بدنش خبری از اولین نشانه های بیماری هست یا نه، و در هر بیمارستانی بخشهای اورژانس معاینات اولیه تا جراحیهای پیچیده ایجاد میکند تا با هر بیماری یی به نحوی مؤثر مقابله نماید. بازدید فنی همهی هواپیماها قبل از هر پرواز نظام مهار بحران دیگری است. و نیز قوانین راهنمایی و رانندگی. این قبیل نظامها فراوانند و شمارش آنها نالازم.و اما با توجه به تعدد منابع بحران زا در زمانهی ما و عوامل تشدید کننده ای که میتواند هر رویداد محلی و منطقه ای کم اهمیتی را در یک چشم به هم زدن به بحران بین المللی خطرناکی تبدیل کند و پای ابرقدرتها را به میان کشد و سلاحهای هسته ای آنها را به کار بیندازد، لازم است یک نظام مهار بحران جهت پیشگیری از وقوع جنگ هسته ای پایه گذاری شود. ولی آیا پایه گذاری چنین نظامی عملی است؟
پاسخ خوشبختانه مثبت است. در واقع نمونههایی از این نظام هم اکنون موجود است که از میان آنها میتوان به موافقتنامه های زیر اشاره کرد:
* برقراری ارتباط مستقیم (hotline)، معروف به تلفن سرخ (redtelephone)، بین واشنگتن و مسکو در سال 1963. شاید ذکر این نکته بی فایده نباشد که این ارتباط برخلاف تصور رایج از طریق دو تلفن سرخ که روی میز کار رئیس جمهور امریکا و رهبر شوروی قرار داده شده باشد صورت نمیگیرد، بلکه از طریق تله تایپ صورت میگیرد تا از سوء تفاهمهای ناشی از ترجمهی فوری و پاسخ عجولانه احتراز شود.
* امضای موافقت نامه حوادث (Accidents Agreement) در سال 1971 که طرفین را متعهد میسازد که هر رویداد تصادفی یا خودسرانه ای را که میتواند به انفجار تهدیدآمیزی منجر گردد به اطلاع یکدیگر برسانند.
* امضای موافقت نامهی پیشگیری از جنگ هسته ای (The Prevention of Nuclear War Agreement) در سال 1973 که طرفین را متعهد میسازد که به محض وقوع حوادثی که ممکن است به جنگی هسته ای منجر شود با هم به مشاوره بپردازند.
* امضای موافقت نامه ای در سال 1975 که طرفین را متعهد میسازد که برگزاری مانورهای نظامی عمدهی خود را قبلاً به اطلاع یکدیگر برسانند و از ناظران طرف مقابل برای تماشای آن مانورها دعوت به عمل بیاورند.
* گفتنی است که به هنگام تحریر این مقاله پس از حدود سه سال مذاکره در استکهلم، پایتخت سوئد، موافقتنامه ی بسیار مهمی بین کشورهای عضو پیمان ناتو و پیمان ورشو به امضاء رسید که خطر جنگ ناخواسته را تا حدّ زیادی کاهش میدهد. بر اساس موافقتنامه ی مزبور هر دو طرف پذیرفتند که ناظران طرف مقابل بر نقل و انتقال نیروهای آنها نظارت کنند.]
این قبیل موافقتنامه ها نخستین گامهای جدی در راه برقراری یک نظام مهار بحران کارآمد و تعطیل ناپذیر است که، طبق پیشنهاد ویلیام یوری، صورت کامل آن میتواند مرکز مشترک مهار بحران باشد.
مرکز مشترک مهار بحران
اندیشهی ایجاد مرکز مشترک مهار بحران بی سابقه نیست. در همین سالهای اخیر چند سناتور امریکایی ایجاد چنین مرکزی را پیشنهاد کردند و مجلس سنای امریکا در ژوئن 1984 پیشنهاد آنان را با جرح و تعدیلهایی به تصویب رساند. پرزیدنت ریگان نیز در اوایل همان سال به اتحاد شوروی پیشنهاد کرد که دو کشور مرکز مشترکی جهت تبادل آن دسته از اطلاعات نظامی که واجد حساسیت آنیاند به وجود بیاورند.پشنهادهای فوق عمدتاً مبتنی بر ایجاد یک مرکز واحد در مکانی بی طرف از قبیل وین یا هلسینکی بود. ولی در صورتی که این پیشنهاد عملی میشد مرکز مزبور دور از دسترس تصمیم گیرندگان قرار میگرفت و در لحظه های بحرانی تأثیر چندانی نمیداشت.
ویلیام یوری پیشنهاد میکند که مرکز مشترک مهار بحران دو جایگاهه باشد - یک جایگاه در واشنگتن و یک جایگاه در مسکو، و این دو جایگاه از طریق تلفن، کامپیوتر، مخابرهی عکس و سند، و تله کنفرانس با هم مرتبط گردند. هر دو جایگاه 24 ساعته به کار مشغول خواهد بود. کارکنان جایگاه واشنگتن عبارت خواهند بود از هشت نفر امریکایی و چهار نفر روسی و در جایگاه مسکو هشت نفر روسی و چهار نفر امریکایی به کار خواهند پرداخت. کارکنان مزبور به نوبت و در فاصله های معین محلّ خدمت خود را با یکدیگر عوض خواهند کرد تا همگی آنان به کار در هر دو جایگاه و با تمامی کارکنان مرکز مشترک خو بگیرند.
وظایف مرکز در مواقع بحرانی
مرکز مشترک و کارکنان آن در واشنگتن و مسکو در مواقع بحرانی پنج وظیفه به عهده خواهند گرفت:تبادل اطلاعات و تشخیص صحت و اصالت آنها. بر طرف کردن سوء تفاهمهای خطرناک مهمترین وظیفهی مرکز مشترک است. از آنجا که اطلاعات رسیده و هم چنین داده های کامپیوتری و عکسها و نمودارها میتواند مورد سوء تعبیر قرار بگیرد، متخصصان روسی و امریکایی به اتفاق هم آنها را ارزشیابی میکنند و به نتیجهی واحد میرسند. و چون در مواقع بحرانی حسّ بدگمانی شدت مییابد، کارکنان مرکز امکان خواهند داشت که هرگاه نسبت به اصالت و صحت اطلاعات رسیده از طرف مقابل تردید کنند توضیح کافی و قانع کننده از او بخواهند و بدین ترتیب عامل تردید را از میان بردارند.
اجرای رویه های ایمنی. فرض کنید که در سپتامبر 1983، به هنگامی که هواپیمای مسافربری کرهی جنوبی سهواً وارد فضای هوایی شوروی شد و سرنگون گردید، مرکز مشترک وجود میداشت. در این صورت، مقامات شوروی فوراً میتوانستند با متخصصان امریکایی در جایگاه مسکو تماس بگیرند و از آنان بخواهند که هویت و قصد آن هواپیما را معلوم بدارند. متخصصان امریکایی بی فوت وقت با همکاران خود در جایگاه واشنگتن و آنان با مقامات امریکایی و متخصصان و مسئولان هوانوردی امریکا و حتی ژاپن تماس میگرفتند و واقعیت امر را آشکار میساختند و از وقوع بحرانی جدی در روابط شرق و غرب جلوگیری مینمودند.
حل مشکلهای فنی. فرض کنید که بین هند و پاکستان جنگ دیگری درگیرد. بدیهی است که ناوهای امریکا و شوروی به عرصهی جنگ نزدیک خواهند شد تا در صورت لزوم از متحدان خود دفاع کنند. در این حالت امکان برخورد بین ناوگان طرفین وجود خواهد داشت ولی رهبران دو کشور که مایلند از جنگ احتراز کنند از مرکز مشترک خواهند خواست که قواعد و تدابیر فنی لازم الاجرایی جهت پیشگیری از تصادم ناوگان طرفین تدوین و پیشنهاد کند.
خبرگان آماده. متخصصان امریکایی و روسی مرکز مشترک به دلیل سر و کار داشتن با بحرانهای جاری و مطالعه و تحلیل بحرانهای گذشته و آشنایی با خوی و خصلت رهبران دو کشور و نحوهی عمل و عکس العمل آنان به هنگام وقوع بحران، به خبرگان آگاه و زبردستی تبدیل میشوند که میتوانند هر زمان که رهبران کشورهاشان نیاز به مشورت آنان داشتند فراخوانده شوند و در حلّ مشکلهایی که بیرون از محدودهی عمل مرکز مشترک است نقش مؤثری به عهده گیرند.
ایجاد اعتماد در مردم. در مواقع بحرانی یکی از عواملی که شدیداً بر اعصاب رهبران کشورها فشار وارد میآورد، وحشت عمومی از امکان وقوع جنگ و اصرار نمایندگان مردم و وسایل ارتباط جمعی برای پی بردن به کنه قضایا و تصمیمهای احتمالی رهبران است. در این حالت وجود مرکز مشترکی که وظیفهی آن رفع سوء تفاهمها و مهار بحران و پیشگیری از وقوع جنگ است به مردم و نمایندگان آنها و وسایل ارتباط جمعی تا حدّی اطمینان خاطر میبخشد و به رهبران فرصت میدهد. که با آرامش و تأمل بیشتری به جستجوی بهترین و عاقلانهترین راه حلها بپردازند.
وظایف مرکز در ایام عادی
مرکز مشترک مهار بحران در ایام عادی نیز پنج وظیفه به عهده خواهد داشت:تکمیل رویه های فنی. چگونه یکی از طرفین میتواند به طرف دیگر ثابت کند که شلیک فلان موشک حقیقتاً تصادفی یا خودسرانه بوده است؟ اگر ناوگان جنگی امریکا و شوروی در یک ستیز محلی رویاروی هم قرار گرفتند و به جنگ کشانده شدند چگونه میتوان فوراً به نبرد خاتمه داد؟ کارکنان مرکز مشترک در روزهای عادی فرصت کافی خواهند داشت که رویه های موجود جهت مقابله با این گونه رویدادها را تکمیل کنند.
سنجش احتمالات و آمادگی. مطالعه و تحلیل رویدادهای گذشته نشان میدهد که بحران در صورتی ممکن است مهارناپذیر شود که طرفین جهت مقابلهی با آن تدبیری نیندیشیده باشند و هیچ شناختی از سرشت آن نداشته باشند. کارکنان مرکز موظفند که هر گونه رویداد محتملی را، یا هر گونه ترکیب خطرناک محتملی از رویدادهای مختلف را، پیشاپیش در نظر گیرند و خود را، و رهبران کشورهای خود را، آمادهی مقابلهی مؤثر با آن سازند.
تبادل اطلاعات راجع به خطرهای هسته ای. امریکا و شوروی میتوانند از طریق مرکز مشترک هر گونه اطلاعاتی را که راجع به منابع بالقوهی تروریسم هسته ای و احتمال درگیری جنگ هسته ای بین کشورهای جهان سوّم در اختیار دارند به اطلاع طرف دیگر برسانند. مرکز مشترک ضمناً میتواند به دو ابرقدرت توصیه کند که چگونه با این خطرها به مقابله بر خیزند.
تبادل اطلاعات راجع به حرکات نظامی. فرض کنید که بحران سیاسی عمده ای در کشور هندوستان در گرفته است و اتحاد شوروی به ناوگان جنگی خود دستور میدهد که به سوی سواحل آن کشور حرکت کند. در این حالت، و در تمام مواقعی که یکی از طرفین دست به عمل تهدیدآمیزی میزند، مرکز مشترک مناسبترین نهادی است که میتواند از نیات واقعی حریف، و این که آیا او نگرانیهای موجه طرف مقابل را ملحوظ داشته است یا خیر، خبر بگیرد و از به وجود آمدن تردیدهای بزرگ که یکی از عوامل شدت دهندهی بحرانهاست پیشگیری کند.
خبرگان وصل کننده. مذاکرات وزیران دو کشور ایالات متحدهی امریکا و اتحاد شوروی در زمینهی مهار بحران بهتر است در ساختمان مرکز مشترک صورت بگیرد زیرا متخصصان امریکایی و روسی مرکز قادر خواهند شد که به بهترین وجهی آشنایی و تفاهمی را که بین خود ایجاد کردهاند به وزیران کشورهایشان منتقل سازند و اطلاعات و خبرگی لازم را درا ختیار آنان قرار دهند.
مردم چه میتوانند بکنند؟
آشکار است که مرکز مشترک مهار بحران، و اصولاً هر نظام مهار بحران دیگری، نهادی است که بین الدول و لاجرم بر دولتهاست که لزوم حیاتی آن را تشخیص دهند و به تأسیسش همت گمارند و صمیمانه بخواهند که در انجام وظایفش موفق باشد. پس چه لزومی دارد که این پشنهاد را با مردم در میان بگذاریم؟ آیا مردم میتوانند نقش مؤثری در ایجاد و توفیق آن داشته باشند؟بله، مردم به شرط آن که حقیقتاً تشخیص دهند که دهکدهی جهانی آنان روی چه بشکهی باروتی، بشکهی باروتی به ظرفیت پنجاه هزار سلاح هسته ای، قرار گرفته است و بدانند که در چنین موقعیت خطرناکی ایجاد و به کارگیری صمیمانهی انواع نظام مهار بحران چه ضرورت حیاتیای دارد قادر خواهند بود که به طرق مختلف آن قدر بر دولتهای خود فشار وارد بیاورند تا آنها بر کوته بینی ناشی از دست و پنجه نرم کردن با مشکلها و نگرانیها و منافع کوتاه مدت فایق آیند و به سرنوشت انسان در چشم انداز وسیعتری بیندیشند و در صدد بر آیند که تمدن بشری را از خطر جنگ جهان سوز هسته ای نجات دهند.
همین تلفن سرخ را، که خود نوعی نظام مهار بحران مؤثری است، البته دو دولت امریکا و شوروی به کار انداختند ولی اندیشهی ایجاد آن ابتدا در ذهن دو انسان عادی شکل گرفت. یکی از این دو تامس شلینگ (Thomas Schelling) نام داشت که اقتصاددان بود و مطالعهی رمان عامه پسند آماده باش قرمز (Red Alert که بعدها فیلم دکتر استرنج لاو بر اساس آن ساخته شد) اندیشهی ایجاد چنین تلفنی را در ذهنش شکل داد، و دیگری جس گورکین (Jess Gorkin) سر دبیر مجلهی Parade بود که ضمن مکالمهی تلفنی با یکی از دوستانش راجع به مصایب جنگ هسته ای به این اندیشه افتاد. این دو انسان شریف هر یک به شیوهی خود به مبارزهی خستگی ناپذیری دست زدند تا توجه و علاقهی عامهی مردم امریکا و شوروی و ملتهای دیگر را به ضرورت ایجاد تلفن سرخ جلب کردند و بدین ترتیب نیرویی به وجود آوردند که سیاستمداران را در لحظهی مناسب، یعنی پس از فروکش کردن بحران موشکی کوبا که در لحظات حاد آن جان کندی و نیکیتا خروشچف مجبور شده بودند از طریق خبرنگار «اخبار ای بی سی» (ABC News) یا اعلان در رادیوی کشور خود به مبادلهی پیام بپردازند، وادار به تمکین کرد.
آیا اندیشهی ایجاد مرکز مشترک مهار بحران نیز روزی جامهی عمل خواهد پوشید؟ پاسخ این پرسش در صورتی مثبت خواهد بود که انسانهای آگاه و شریف باز هم به مبارزه برخیزند و از افکار عمومی چنان نیروی مقاومت ناپذیری بسازند که سیاستمداران و تصمیم گیرندگان را چاره ای جز پیروی از آن نباشد.
منبع تحقیق :
* William Ury, Beyond the Hotline. New York: Penguin Books, 1986.
منبع: نامه پژوهشکده، سال چهارم، بهار و تابستان 1359، شماره 1 و 2، .