نویسنده: دکتر سیّدمحمّد ثقفی
انسان به طور طبیعی به غذا نیاز دارد تا زندگی خود را تأمین کند و سوخت و ساز ارگانیسم را تهیه نماید تا رشد انسانی در اطوار حیاتی از دوران کودکی تا کهولت سن فراهم آید.
از طرف دیگر دست انسان در تصرف جهان طبیعت باز و خداوند او را در تصرف زمین و بهره برداری از مواهب طبیعت آزاد گذاشته است و به همین معنی هم برگزیدگی و استخلاف انسان در روی زمین تحقق می یابد. همه انسان ها در این مسئله، تصرف زمین و مواهب آن مشترکند و هر کسی به نوعی در آن تصرف می کند.
آنچه انسان از محصول زحمت خود به دست می آورد به آسانی نمی خواهد آن را از دست دهد، بلکه متاعی را در برابر عوض می خواهد مبادله کند. انسان هر وقت توانست که بر خود تسلط یابد و ضعف و سستی را کنار گذاشت و با اشتیاق فراوان به دنبال کسب و کار شتافت تا ضرورت های زندگی و نیازهای طبیعی اش را برطرف سازد. گاهی در این زمینه مجبور می شود که چیزی و عوضی بپردازد تا متاع و کالای مطلوب را به دست آورد اما زمانی هم بدون زحمت، از طریق رحمت خداوند تأمین می شود، مثل بارانی که سرزمینی را مرطوب می کند و انسان به طور طبیعی و سرشار محصول آن زراعت زمین را به دست آورده و تصرف می نماید اما طبیعی است که حتی زراعت هم بدون زحمت و تلاش میسر نمی شود.(1)
طلا و نقره پشتوانه مالی
دو عنصر طلا و نقره و ارزش های اقتصادی آن ها به عنوان یک فلز با ارزش در نزد انسان ها همواره پشتوانه مالی بر همه ی کالاهای قابل تبادل و تعویض می باشند و خداوند این دو فلز را ارزش قابل اعتبار هم مال و ارزش مالی قرار داده است.مال در ارزش اقتصادی، هرچیز ارزش داری را می گویند که یکی از ضرورت های حیاتی انسان را برطرف می سازد هر نوع ضرورتی که به وسیله آن قابل رفع باشد، مال و اعتبار مالی پیدا می کند.
مثلاً می توان گفت آب، آتش، غذا و هر چیزی که از این قبیل بر حسب اعتبار اقتصادی انسان از نظر اسلامی هم مال و ثروت به حساب می آید. پس این ضرورت های حیاتی را یا مستقیماً به دست می آورد یا آن ها از طریق تبادل کالا تأمین می نماید. تنها نقدی که در رابطه تبادل و ارزش مالی دارند که رابطه تبادل مالی قرار گیرند، طلا و نقره می باشند و در نتیجه طلا و نقره نزد جهانیان به طور غالب به عنوان ذخیره مالی و ارزش اقتصادی تلقی می شوند و به طور طبیعی هر مال دیگر و کالایی در ارزیابی خود با ارزش طلا و نقره سنجیده می شوند و به همین جهت است که به آن ها «نقد» نقدین گفته می شود.
به نظر ابن خلدون ارزش اقتصادی طلا و نقره همواره ثابت بوده و هرگز هیچ گونه تغییر و دگرگونی در بازار اقتصادی بر آن ها عارض نمی شود، پس طلا و نقره اصل همه تبادلات اقتصادی و در نتیجه ذخیره و پشتوانه مالی تلقی می شوند.(2)
کار عامل تولید
در هر کسب و تولید و ارزش مالی باید نوعی کار انسانی وجود داشته باشد، وگرنه هیچ گونه نفع و تولید صورت نمی گیرد، لذا کاری صورت نمی گیرد، و یا به دلیل ناقص بودن تمدن و جامعه و عمران بشری، کم کاری واقع می شود، در نتیجه هر گونه کسب و تولید از میان رفته و بیکاری مزمن پدید می آید.ملاحظه شهرهای کم جمعیت که کار و تولید آن ها کمتر واقع می شود در نتیجه رزق و کسب و تبادل تجاری بسیار کم واقع می شوند، به عکس شهرهای بزرگ و پرجمعیت به همان نسبت رفاه جامعه بر اثر بیشتر بودن کار و فعالیت های تولیدی بیشتر می شود.(3)
انواع کسب ها و راه های تولید
البته تحصیل روزی و به دست آوردن ضرورت های زندگی، یا از طریق گرفتن محصول زحمت کار دیگران از راه های قانونی متعارف میسر می باشد که آن را جبابه و باجگیری می نامند.و یا از راه استخدام و صید و تصرف حیوان وحشی دریایی و یا صحرایی است که آن را صید و شکارکردن می نامند.
و یا نوع سوم آن، از طریق استخدام و بهره گیری از منافع حیوانات اهلی و تصرف کردن از انواع منافع و دامداری و بهره برداری از حیوانات اهلی است مانند شیر حیوانات، ابریشم، کرم ابریشم، عسل، زنبور عسل و هر نوع بهره برداری های طبیعی از انواع مواهب طبیعی حیوانات بر این سرمایه ها و نعمت های سرشار الهی است که «جعلناها زینته و مواکب» دنبال آید. نوع دیگر تحصیل غذا و کسب روزی، انواع راه های کشاورزی و بهره گیری از مواهب زمینی و پرورش گیاه و باغذاری و قیام و اقدام به بهره برداری از ذخایر طبیعی زیستی و کشتن و کاشتن و فلاحت و کشاورزی می باشد، این نوع کار تولیدی و تحصیل غذا و قوت کشاورزی نامیده می شود. به نظر ابن خلدون کشاورزی شامل نوع بهره برداری فلاحتی و زیستی و تربیت حیوان و دامداری می باشد.
نوع دیگر کار تولیدی مربوط به کار و خلاقیت انسانی می باشد که از طریق صنعت و مهارت انسانی صورت می گیرد. این صنعت و مهارت یا در مورد موارد معینی پیاده می شود مانند کتابت و نجاری، خیاطی، ریسندگی و بافندگی و انواع دیگر کارهای تولیدی و صنعتی که نوع مهارت و هنر و خلاقیت انسانی به کار گرفته می شود که آن ها را مصنوعات و کارهای تولیدی و صنعتی می نامند و یا در مورد موارد غیرمعین و نامشخص و آن دیگر حرفه ها و صنایع و کارهای تولیدی است.
نوع دیگر تحصیل غذا و قوت انسانی، از راه تبادل کالا و تبدیل کالا با کالا یا با پول و نقدین (طلا و نقره) صورت می گیرد که از شهری به شهر دیگر حمل می گردد و یا در اماکنی به نام بازار تحقق یافته که این نوع را تجارت و بازرگانی می نامند. این ها انواع و راه های کسب معاش و راه های زندگی انسانی است. فلاحت و کشاورزی قدیمی ترین و معمولی ترین راه های زندگی و کسب معاش است زیرا ساده ترین و طبیعی ترین و فطری ترین راهی است که بدون نیاز به هرگونه دانش و فنی، عملی می شود و از این جهت است که کسی از مردم جامعه شهری و ثروتمندان چندان رغبتی به آن نشان نمی دهند و تازه آن روستایی بدبختی که زندگی خود را از راه کشاورزی تأمین می کند همواره در طبقه پایین جامعه و مورد بی مهری و تحقیر طبقات شهری و ثروتمند قرار می گیرند. اما صنایع و حرفه ها و هنرها متأخرتر از کشاورزی و فلاحت است. زیرا در این نوع کارهای تولیدی، نوع فکر دقت و هنر و خلاقیت انسان دخالت دارد و طبیعی است که باید یک روش خاص و تکنیک ویژه ای به کار گرفته شود.
البته ابن خلدون در نوع کشاورزی ناظر به آن روش سنتی است که هیچ گونه نیاز به تکنیک و دانش ندارد اما در عصر حاضر حتی فن کشاورزی خود رشته خاصی از علوم دانشگاهی و تخصصی را تشکیل می دهد که متخصصان و مهندسان کشاورزی در خصوص باروری زمین با روش های فنی و تکنیک جدید مهارت دارند و این روش و دقت نظر از خاصیت ها و ویژگی های زندگی جامعه شهری و شهرنشینی است که در پرتو تمدن و علم، هنرها و صنایع نیز پرورش می یابد و بدیهی است که بیشتر شهرنشینان به چنین حرفه ها و هنرها اشتغال پیدا می کنند و معیشت شان را از آن راه تأمین می نمایند.
ابن خلدون صنایع و هنرها را به دو قسم، تقسیم می کند: ساده و پیچیده. نوع ساده آن، نوع هنری است که تنها ضرورت را تأمین می کند و شاید انواع گلیم بافی و جاجیم بافی عشایر و روستانشینان را از این نوع به حساب آورد اما نوع مرکب و پیچیده صنایع و هنرها، آن نوع صنایع مستظرفه و هنرهای زیبایی است که به تعبیر ابن خلدون به کمالیات زندگی می پردازد و جنبه تزئینی، زیبایی و دکوراسیونی داشته باشد. و طبیعی است که این نوع هنرها و فن ها محصول جامعه شهری و نتیجه تمدن های بزرگ است.
این چنین صنایع و هنرهای زیبا، در شهرهای کوچک ناقص و متوسط می باشند و تقریباً نوع ساده و ابتدایی آن، اما به هر مقدار که تمدن اصیل تر و ریشه دار باشد و شهرها و شهرنشینی وسیع و گسترده شوند، و امور زندگی از استعمال ضروریات فراتر رود، به آن مقدار صنایع ظریفه و هنرهای زیبا گسترش می یابد و نضج گرفته و به تکامل می رسد، یعنی رابطه مستقیم است میان توسعه شهر و شهرنشینی و نضج کمال صنایع مستظرفه و هنرهای زیبا پس صنایع و هنرها و محصول زندگی جامعه شهری و کمال و زیبایی و جودت آن بستگی به وسعت و گستردگی تمدن و شهرنشینی دارد.
ملاحظه شهرهای بزرگ در تمدن درخشان شاهد صدق این ادعا و استنباط ابن خلدون می باشد.
اما تجارت و بازرگانی گرچه در راه های معیشت طبیعی ترین راه است، راه های گوناگونی در تبادل کالا متصور است.
تاجر و بازرگان با طرح روش های گوناگون تلاش می کند که سود بیشتر به دست آورد و هرچه می تواند بر روی کالا بیفزاید و ارزش را بالا ببرد. او گاهی جنس را انبار می کند و در انتظار بازار سیاه و گرانی قیمت ها از طریق احتکار سود بیشتری می برد، یا جنس را از شهری به شهر دیگر می برد تا متاع خود نه به آن قیمتی که خود خریده و با سود کمتری بفروشد، بلکه می خوهد از این طریق (تبدیل شهرها) سود کلانی را به جیب بزند.
ابن خلدون در این قسمت به حق مطالب علمی خوبی در زمینه جامعه شناسی اقتصادی معروض می دارد و به دیگر راههای معیشتی و اقتصادی انسان اشاره می کند.
ابن خلدون و ضرورت پدیده های اقتصادی
ضروری است که به یک نکته اساسی اشاره شود و آن اینکه همه کسانی که قبل از ابن خلدون از مسائل اقتصادی بحث کرده اند، طرح و بحث آنان، چندان جنبه ی علمی نداشته و فاقد ویژگی های یک بررسی و تحقیق علمی است و بلکه تمام هم و توجهشان را به جنبه های اخلاقی و تشریعی و حقوق اختصاص داده اند و اقتصاد را از دیدگاه اخلاق و حقوق مورد بررسی قرار داده اند. بیشتر این مباحث را در نوشته های یونانیان و رومیان و یا قدمای عرب می توان یافت.اما ابن خلدون شاید اولین محققی است که پدیده های اقتصادی را با روش علمی بحث کرده و از اسباب و علل پدیده ی اقتصادی و رابطه ی ضروری آن ها و کشف قوانین حاکم بر روابط اقتصادی تحقیق کرده است و به تحقیق در بررسی های خود به نظریات و نکات جالبی توجه داشته است که قرن ها از عصر او تقدم داشته و حتی امروز هم در میان نظریات علمی اقتصادی حائز اهمیت هستند.
اگر امروز مسائل پیچیده اقتصادی و تحول و تطور جامعه های صنعتی و دخالت عوامل جدید در زندگی تکنیکی، تشریح و تبیین اقتصادی جامعه ها را مشکل ساخته است، اما هنوز هم نظریات اقتصادی ابن خلدون از اهمیت علمی برخوردار بوده و به عنوان یک نظریه علمی-اقتصادی قابل ارزش است.
شاید نظریه اقتصادی ابن خلدون با آنکه کارل مارکس به عنوان «مادیت تاریخی» ابداع کرده است یک نوع تقارب و تقارن داشته باشد و می توان ریشه ی نظریه ی «مادیت تاریخی» اقتصادی کارل مارکس را در اندیشه ابن خلدون مشاهده کرد.
مثلاً آنجا که او می گوید: اختلاف نسل ها در احوال زندگی اجتماعی شان به جهت گوناگونی روش های معیشتی و اقتصادی آن ها است.(4)
به این معنی است که اختلاف و گوناگونی روش های (معیشتی)و ابزار تولید میان مردم، سبب دگرگونی و اختلاف اوضاع اجتماعی آنها است، پس عامل اقتصادی سبب عمده تنوع و تباین زندگی اجتماعی مردم می باشد.
به نظر ابن خلدون میان انگیزه های اجتماعی و انگیزه های اقتصادی و نیاز به تقسیم کار نوعی رابطه ضروری وجود دارد و همگی در اساس به یک ریشه و نقطه می رسند.
آن روز که اقتصاد بوده، تقسیم کار هم بوده و هر دو به عمر جامعه بشری قدمت دارند. این سه عامل: اقتصاد-تقسیم کار-جامعه در همدیگر قابل تفکیک نبوده اند.
او می گوید: اجتماع انسان در واقع یک نوع تعاون و همبستگی است که به معاش و اقتصاد دست یابد و ابتدا از ضروری و ساده معاش شروع می کند پیش از آنکه به کمالیات و تزئینات بپردازد، از این جهت دسته ای از انسان ها به فلاحت و درختکاری می پردازند و عده ای به دامداری حیوانات و نگهداری زنبور عسل و کرم ابریشم مشغول می شوند تا از محصولات و فضولات آنها استفاده نمایند.(5)
«پس وقتی که اختلاف راه های اقتصادی و معیشتی مردم، علت عمده اختلاف زندگی آنان است، نتیجه می گیریم که اختلاف زندگانی روستائیان از شهرنشینان به این نکته منتهی می شود که «روستائیان از آنجا که راه زندگی طبیعی فلاحت و دامداری را انتخاب کرده اند و در آن نوع زندگی هم نه تنها به ضروریات زندگی از قبیل غذا، لباس، مسکن و دیگر ضروریات اکتفا می کنند، پس آنکه زندگی اش از طریق زراعت و فلاحت تأمین می شود، طبیعی است که او باید در یکجا ساکن باشد (روستا) بهتر از آن است که کوچ کند و مهاجرت نماید اما آنکه زندگی اش به طریق دامداری و نگهداری حیوانات از قبیل گاو و گوسفند تأمین است، پس طبیعی است که او در جستجوی چرا و علفزار باشد و به دنبال آب و چشمه سار برود تا دام های خود را علف داده و سیراب نماید، پس همواره او مهاجرت کرده و کوچ می کند و تقلب در زمین شایسته او است و آن ها هرگز در صحرای خشک درنگ نمی کنند زیرا صحرای خشک فاقد آب و گیاه است، اما آن هایی که به وسیله شتر و شیر آن زندگی می کنند و با شتر سر و کار دارند و از آنجا که شتر «خار می خورد و بار می برد» در نتیجه صاحب آن باید در صحرا درنگ نماید و در زمستان به دنبال هوای گرم برود که شتر نمی تواند در هوای سرد زمستان زندگی کند، لذا شترداران وحشی ترین مردمند و آن ها در مقایسه با شهرنشینان به منزله حیوانات وحشی می باشند که هیچ گونه انس و الفت نگرفته اند و این ها همان اعراب اند و به سان آن ها کوچ کنان بربر و زناته (نام قبیله ای است) در مغرب و همچنین کردها، ترکمان و ترک در مشرق، جز اینکه اعراب در میان این ها از همه وحشی تر و بدوی ترند، زیرا غالباً با شتر سر و کار دارند و زندگی می کنند.(6)
مزاج و طبیعت جامعه
آنچه امروزه به نام «مزاج جامعه و طبیعت جامعه» می نامیم در نظر ابن خلدون به سان دیگر نظامات اجتماعی است زیرا آن هم نتیجه ی وسایل تولید و عواید حیات اقتصادی جامعه است. این مزاج و طبیعت جامعه، یک موضوع ثابت غیرقابل تغییر نیستند، بلکه همواره قابل تحول و تبدل است و تابع شرایط اقتصادی و وسایل تولید است. اگر شرایط اقتصادی و ابزار تولید جامعه ای و مردمی شود در نتیجه نظام اجتماعی و عواید حیات و به تبع آن مزاج و طبیعت آن جامعه تغییر خواهد یافت. حتی شاید یک منطقه جامعه با منطقه دیگر در نتیجه تغییر شرایط تفاوت نماید.ابن خلدون می گوید: احوال اجتماعی یک نسل به اختلاف و دگرگونی اعصار تفاوت می کند، آنهایی که در سرزمین سرسبز زندگی می کنند و از نعمت های سرشار بهره مند شده و با فراوانی و تنعم الفت می گیرند، از شجاعت و تهور آن ها کاسته می شود و به همان مقدار در توحش و بداوت آن ها، نقصان پدید آید. این مسئله را در مورد حیوانات اهلی و وحشی ملاحظه کنید، به هر مقداری که حیوان با مردم و انسان ها مخالطه داشته باشد و از غذای آن ها متنعم باشد، به همان مقدار از وحشیت آن کاسته می شود، همچنین آدمی متوحش چنین است اگر با انسان ها و جامعه ها، انس بگیرد، اهلی می شود و متمدن می گردد، علتش اینست که: سجایا و طبیعت ها و اخلاق آدمیان معلول عادت ها، الفت ها و عواید حیات آنان است.(7) زیرا انسان محصول عواید و مألوقات خود است نه طبیعت و مزاجش. آن که با احوال زندگی الفت می گیرد آن حالت به صورت خلق و ملکه اخلاقی او در می آید و به منزله طبیعت ثانوی و جبلت ذاتی او می شود.(8)
ابن خلدون و نظریه کار و ارزش
از تئوری های اصیلی که ابن خلدون در مقدمه خود به آن اشاره دارد «رابطه کار و ارزش» در مسائل اقتصادی و تولیدی است. او در ادامه این نظریه ی خود، تقریباً به تئوری مارکس بسیار نزدیک است که کلاً ارزش کالا را مربوط به مقدار کار و تولید می داند.ابن خلدون در این باب، فصل جداگانه ای باز کرده و عنوان می کند «فی حقیقه الرزق و الکسب و شرحمها و ان الکسب هو قیمه ی الاعمال البشریه» او توضیح می دهد که انسان در تولید و انتاج کالا که نیازش را برطرف سازد، به کار نیازمند است.
انسان یا مستقیماً کالا را تولید می کند و یا اینکه آن را به عوض پول به دست می آورد.
او می گوید: «دست بشر در تولید و انتاج کالا باز است او کالا را یا مستقیم تولید می کند یا آن را در مقابل عوض و ارز به دست می آورد. اساساً انسان وقتی بر خودش تسلط یافته و ضعف و تاتوانی را از خود دور ساخته، او در به دست آوردن کالا و مایحتاج خود، تلاش داشته است. او در به دست آوردن این کالا، گاهی انرژی و قدرت خدادادی خود را صرف می کند و یا اینکه آن را در برابر عوض و پول تحصیل می نماید».
ابن خلدون در ادامه، تئوری خود را توضیح می دهد که «ارزش کار به تناسب کمیت آنست» و تصریح می کند «و قد یکون مع الصنایع فی بعضها غیرها مثل التجاره و الحیاکه معهما الخشب و العزل و الا ان العمل فیهما (ای التجاره ی و الحیاکه ی) اکثر فقیمتها اکثر» گاهی در صنایع و تولیدات، در بعضی اقسام آن غیر از کار «موارد دیگری نیز به کار می رود مانند نجاری و نساجی که چوب و نخ ریسی، مورد استفاده است، جز اینکه کار در این دو «نجاری و نساجی» به طور زیاد صورت می گیرد، در نتیجه ارزش و قیمت آن ها نیز بیشتر می شود.
کار ملاک ارزش تولید
بنابراین ملاک و معیار در ارزش کالای تولیدی مقدار کاری است که در تحصیل و تولید آن، عمل شده است و به دلیل اینکه مقدار کاری که در صنعت بریدن اثاث خانه، به کار می رود بیش از مقداری است که در بریدن درخت صورت می گیرد و باز مقدار کاری که در یک کار تولید نساجی صرف می شود، بیشتر از مقداری است که در کار تولیدی و نخریسی واقع می گردد بنابراین ضروری است که ارزشیابی هر یک از آن ها مطابق مقدار کار و تولید که صرف شده است و به همین ترتیب ارزش آن ها نیز زیادتر می شود که به طور قطع ارزش نساجی بیش از نخ ریسی است.در اینجا ابن خلدون به یک اعتراض پاسخ می گوید و آن اینکه: «ارزش و قیمت کالاهای مختلفی که هیچ اشتراکی و سنخیتی با هم ندارند چگونه ارزیابی می شود؟ مثلاً موردی هست که هیچ گونه زحمت و کاری صورت نگرفته ولی ارزش آن بیشتر است و گاهی به عکس. ولی او نظریه خود را به این نحو تکمیل می کند: که گاهی ارزش وجود دارد ولی ممکن است هیچ گونه کار و تلاشی واقع نشود مثلاً به طور تصادفی آدمی یک معدن و چاه نفت یا ماده ارزشمندی را به دست آورد، در این مورد قطعاً ارزش وجود دارد بی آن که کاری صورت گیرد یا انرژی مصرف شود.
ثانیاً اگر ما دو کار و عمل تولیدی را مقایسه کنیم، مثلاً کنده کاری و تراشکاری، با شکستن سنگ مقایسه شود، قطعاً ارزشی که در کنده کاری و تراشکاری یک کار دقیق و ظریف است، دو ساعت کار آن چنان ارزشی را دارد که در بریدن درخت ده ها ساعت کار آن ارزش را نمی دهد.
سوم این که اگر ادعا شود که تبادل کالا در متعاوضین تکافو قیمت ها را لازم دارد، یک ادعای باطلی است زیرا تبادل ده تن پنبه با یک یخچال هرگز تکافو و تقابل ندارد، بلکه مسئله در این مورد به تناسب منابع متقاضیان بستگی دارد.
چهارم: این تئوری (رابطه ارزش و کار) میان دو نوع کار و ارزش فرقی قائل نیست: نوعی که هیچ گونه کار و عمل انسانی واقع نشده و نوع دیگر آنکه در آن نوع کار انسان رفته است، در حالی که هر دو ارزش دارند؛ مثلاً در مورد آب و چشمه ها که در کشاورزی کلی منفعت و سود دارد هیچ نوع کار صورت نمی گیرد، در حالی که ارزش دارد.
ابن خلدون، به جهت نبوغ و استعداد فوق العاده اش، به این نکته توجه تام دارد و این اشکال را توجه داشته و بدین جهت میان دو نوع از کار و سود فرق و تفاوت قائل است. او می گوید: و قد یحصل له ذلک (ای المنافع) بقیر سعی کالمطر المصلح للزراعه و امثاله، الا انها اینما تکون معینه ی و لابد من معینّها.(ص 189)
گاهی این منافع و سود حاصل می شود، بی آنکه کار و تولیدی صورت گیرد مثلاً بارانی که کشاورزی و امثال آن را بارور می کند، نازل شود، با اینکه زراعت در این وقت ها مفید و پرحاصل می شود، اما باید شخص همراه این نعمت غیرمترقبه، زحمت نیز بکشد و کار و تلاش کند.
معنی این عبارت این است محصولی که خالی از کار انسانی باشد تنها ابزار و وسایل اِعدادی و مساعدی است که در اختیار انسان است و به تنهایی کافی نیست که نیاز او را برطرف سازد، بلکه در کنار آن باید کار و تلاش نیز صورت گیرد. این نکته تقریباً در رد اعتراض چهارم مطرح می شود. مثلاً آبشارها، معدن ها به تنهایی کالا را تولید نمی کنند که شایسته مصرف باشد، بلکه در تولید آن ها، کارخانه و ابزار دیگری لازم است که مفید واقع شوند. «از این جهت آبشارها در تولید نیروی برق و در کارگیری آنها، مفید واقع می شوند و یا اگر بخواهند درخت و یا معدن به صورت مطلوب مورد استفاده قرار گیرد، ضرورت دارد که در کارخانه آن ها را به شکل مطلوب صنعتی و قالب های معین در بیاورند.»
به این ترتیب نظر ابن خلدون کاملاً قابل ملاحظه است که نوع اول کالایی که به ظاهر نهالی از کار و عملکرد انسانی، به نظر می رسد، لازم است که روی آن ها کار زیادی انجام شود تا به صورت قابل مصرف انسان بیاید. او می گوید:
«گاهی در بسیاری از کالاها، ضرورت کار به چشم می خورد و لذا ارزش و قیمت و دقیقاً در مقابل کار (چه زیاد و چه کم) قرار می گیرد ولی گاهی نیز کار (در تعیین قیمت ها) چندان مطرح نمی شود مانند قیمت مواد اغذیه در میان مردم».
ابن خلدون بحث خود را با عبارتی به پایان می برد و نظریه «ارزش و کار» را چنین تجویز می کند: «ان المفادات و المکتسبات کلها او اکثرها انما هی قیم الاعمال الانسانیه»
در واقع محصول های فراورده ها، همه آن ها یا بیشترشان ارزش کارهای انسانی هستند. قابل ملاحظه است که ابن خلدون با یک محافظه کاری عجیبی، عبارت «بیشتر» را به کار می برد و مانند مارکس نیست که ارزش را تنها مربوط به کار می داند و دیگر تفاوت ها و احوال استثنایی را به حساب نمی آورد.
ابن خلدون بارها در ضمن این فصل و فصل بعدی «فی وجوه المعاش و اضافه و مذاهبه» تأکید می کند که ارزش تنها محصول کار است: «ما یغیره الانسان و یقینه من المتحولات ان کان من الصنایع، فاالمفاد المقتنی منه، قیمه ی عمله و هوالقصد بالقنیه اذ لیس هناک الا العمل» او، کار را تنها منبع ارزش و تولید می داند و تصریح می کند:
«لاید من الاعمال الانسانیه فی کل مکسوب و متمول، لانه ان کان عملاً بنفسه مثل الصنایع فظامر و ان کان مقنی من الحیوان و النبات و المعدن، فلابد فیه من العمل الانسانی، و الالم یحصل و لم ینفع به انتفاع»
درباره ی اعمال انسانی در مورد هر کسب و ثروتی، اگر آن محصول، خودش نوعی کار باشد مثل صنایع، پس روشن است که ارزش و ثروت در برابر کار است، اما اگر محصول و کلوب از حیوان و گیاه و معدن به دست بیاید، پس باید در مقابل تصرف شدن آن کار انسان (و تصرف او) دخالت نماید وگرنه آن مال و محصول، به دست نمی آید و نفعی صورت نمی گیرد.
باز ابن خلدون در فصلی که به عنوان «ان الخدمه ی لیست من المعاش الطبیعی» استخدام دیگران نوع طبیعی زندگی نیست، تصریح می کند: بر هر انسانی است که نیازهای خود را مستقیماً برطرف سازد وگرنه او کار و زحمت را به عهده دیگری می گذارد و خود به تنهایی به خوشی و خوش گذرانی کفایت می کند و این چیزی است که برخی از مترفین و اشرافان بدان روی آوردند. او می گوید: «ان اکثر المترفین ترفع ان مُباشَره حاجاته او تکون عاجزاً انها لما ربی علیه من خلق التنعم و الترف مستنجد من یتولی ذلک له و یقطمه علیه اجرا من ماله و هذا الحاله ی غیرمحموده ی بحسب الرجولیته الطبیعیه ی للانسان»
لذا ابن خلدون هر نوع تنبلی و استثمار دیگران را در بهره گیری از آن ها و کم بها دادن به آنها، دور از رجولیت و کرامت طبیعی انسان می داند و شرافت زندگی را در آن می داند که انسان خود مباشر کار خود باشد و احتیاجات و نیازمندی های خویش را خود برطرف سازد و آن به جز از راه سعی و کوشش و کار به دست نمی آید، و لذا می بینیم ابن خلدون هرگونه وسیله ی تحصیل معاش را به جز کار وسیله غیرطبیعی می داند و در فصلی به عنوان «ان ابتغاء الاموال من الدقائن والکنوز لیس بمعاش طبیعی»، ثروت بادآورده رانوعی عمل غیرطبیعی دانسته و شایسته مقام انسانی نمی داند.
نقش عامل اقتصادی در تندرستی و بهبود اخلاق
قطعاً عامل اقتصادی در بهبودی جسم و تندرستی تن و بهداشت اخلاق و اندیشه، حتی عبادت و پرستش دخالت دارد. اختلاف و دگرگونی احوال جامعه در فراوانی و ناداری آثار عمیقی در اجسام و اخلاق و اندیشه های مردم دارد و لذا می بینیم: «آن هایی که از صحرانشینان فاقد حبوبات و انواع خورش ها هستند از نظر جسمی و اخلاقی، نسبت به مردان خوش نشین و مرفه، بسیار زیبا و خوش اندام ترند. دارای الوان صاف و زیبا، اندام متناسب و خوش ترکیب تر اند و اخلاقشان از انحراف و کج خلقی به دور است ذهن و فکرشان در درک معارف ثاقب و تیزهوشند. برخلاف آنهایی که زندگی مرفه دارند و بیشتر در عیش و نوش پرخوری معروفند، غالباً ذهشنان کند و کم هوش اند و دارای بدن های غیرمتناسب هستند. مثلاً بربرها که فاقد رفاه زندگی اند، بهتر از مغربیان از بدن های مناسب و ذهن های تیزبین برخوردارند و همچنین مردم اندلس به جهت طرز معیشتی که دارند از ذکاوت ذهنی، تناسب اندام و استعداد آموزش زیاد برخوردارند.اساساً تغییر معیشت نه فقط در جسم و جان به چشم می خورد، بلکه در دینداری و پرستش نیز، مشاهده می شود. یک مقایسه کوتاه میان بادیه نشینان و شهرنشینان، آن هایی که فاقد لذت زندگی اند، با کسانی که همواره در لذت عیش و رفاه زندگی غوطه ورند نشان می دهد که دو گونه مردم از نظر دینداری و پرستش هستند، اساساً مردم شهرنشین به جهت خوشگذرانی و پرخوری، غالباً متهور و قساوت قلب هستند و تیرگی دل دارند و از حریم دینداری و تقدس به دورند. ولی بیشتر عابدان و زاهدان در میان متقشفان نادار مردمان روستا و صحرانشینان پیدا می شوند. حتی مردم یک شهر هم، بر حسب درجه بندی اختلاف معیشت و زندگی و رفاه و ناداری، تفاوت چشم گیری در دینداری و بی تقوایی دارند و شاید همین مسئله نسبت به مردمان روستاهای خوش آب و هوا، فاقد آن نیز، چنین باشد.(9) البته، امروزه، علم پزشکی و بهداشت هم، نظریه ابن خلدون را تأیید می کند، به نظر پزشکان، بیشتر بیماریهای کبد، کلیه ها، فشار خون، تصلب شرایین، بر اثر پرخوری و بیشتر مصرف کردن خوردنی های چرب دار، عارض می شود، در نتیجه مشکلات جسمی و دیر هضمی غذا، و نهایتاً خمود و کند ذهنی و خستگی عوارض لاینفک آن ها خواهد بود.
به تحلیل ابن خلدون، عامل اقتصادی، رفاه و مصرف گرایی، سبب عمده انحطاط دولت و زوال حکومت است. چنان که در پیش خاطر نشان شد که «طبیعت حکومت رفاه و اسراف را لازم دارد، در نتیجه چون عواید و درآمدها زیاد شود، مخارج نیز زیادتر می شود، و در نتیجه، درآمدها به مخارج کفاف نمی دهد، محصول این، فقیرتر شدن فقیر، و ثروتمندتر شدن داراست. ر ادامه این روند، در نسل های بعدی، دولت مجبور می شود که مالیات را افزایش دهد و به هنگام جنگ برای تأمین مخارج آن، فشار آورد و بیش از حد به مردم اجحاف نماید، در نتیجه عوامل تضعیف حکومت پدید می آید و منجر به زوال دولت می شود.
از دیگر عوارض رفاه زدگی، فساد اخلاقی و تباهی طبیعت سالم است. زیرا رفاه، سبب انواع شر و اختلال در نظام اخلاقی است، در نتیجه، اوصاف کریمه و فضائل حسنه صاحبان دولت که دلیل وقار و سبب طمأنینه آن ها بود، زائل می شود و ضعف و سستی و فتور که نشان ادبار و انحطاط و انقراض دولت است، فرا می رسد، در نتیجه ایام عزلت دولت فرا می رسد و نشانه های ضعف و پیری ظهور می کند و سرانجام سقوط می نماید.(10)
در اینجا ابن خلدون به یک نکته اقتصادی اشاره می کند و آن اینکه ازدیاد اسراف و مصرف گرایی و درآمدهای کسب و کار، سبب توسعه جامعه و گسترش «عمران» و جامعه شهری است او می گوید: «وقتی جامعه توسعه یابد، کار زیاد می شود، در نتیجه درآمد و رفاه به دنبال آن پدید می آید و به همان مقدار نیازها نیز افزایش می یابد و بر اثر نیاز جدید، کارها و صنایع نو پدید می آید، در نتیجه افزایش کار بیش از پیش در شهر توسعه می یابد.(11)
در این متن کوتاه ابن خلدون به مجموعه ای از نظریات دانشمندان جدید امثال دورکیم در «تقسیم کار اجتماعی» و بوقله (Bougle) از شاگردان او، اشاره دارد که خلاصه آن ها این است که «تغییر کمّی، سبب تغییر و تحول کیفی است».
ابن خلدون به این نظریه خود، از اوضاع شهرهای اسلامی، قاهره در مصر، شاهد می آورد و می گوید: «در این عصر از اوضاع رفاه و ثروت و درآمد سرشار قاهره و مصر خبرهای شگفت آوری می رسد. بیشتر فقراء و محرومان مغرب به مصر مهاجرت می کنند، تا بهره نانی به دست آورند زیرا شنیده اند که اوضاع اقتصادی در مصر رو به راه است و مردم در رفاه زندگی می کنند. مردم معتقدند که این رفاه، بر اثر ایثار و بخشش مصریان به دیگر مردم کشورهاست و یا آن ها صاحب اموال زیاد و خزائن مالی می باشند. اما این خطا است، بلکه راز آن اینست که عمران و توسعه جامعه مصر و قاهره توسعه یافته تر از دیگر جوامع است، درنتیجه اوضاع اقتصادی و رفاه اجتماعی آن ها بیشتر است.(12)
به نظر ابن خلدون انگیزه احسان و ایثار در چنین اوضاعی، هرگز عواطف انسانی مجرد نیست، بلکه عوامل و انگیزه های اقتصادی است «زیرا توسعه شهری گری و جامعه به افزایش و کسب درآمد منجر می شود در نتیجه راه ها و وسایل بذل و بخشش نیز که از اوصاف انسانی است، هموار می گردد.»
ابن خلدون به خوبی توضیح می دهد که چگونه صنایع و کارهای جدید در ترقی و انحطاط با اوضاع اقتصادی ارتباط دارد و یادآور می شود که: کمال و توسعه صنایع و تجارت های عمده بر اثر توسعه و گسترش شهرنشینی و کثرت کار است و علت آن این است که:
1- مردم مادامی که، تمدن شهرنشینی را تکمیل نکنند و به مدنیت شهر نیفزایند تنها تلاششان به دست آوردن ضروریات زندگی و قوت لایموت است اما زمانی که شهر توسعه یافت و راه های درآمد و کار افزوده شد، و درآمدها، از مخارج زندگی اضافه آمد، آن وقت اضافه ها در کمالیات و تزئینات و توسعه تمدن مصرف می شود.
2- گفتیم که صنایع، هنرها و علوم محصول شهر و شهرنشینی است آن هم بر اثر اندیشه ورزی انسان که او را از حیوان تمیز می دهد و همین طور هنر و زیبادوستی که نتیجه ذوق و انعطاف او است، برخلاف غذا و خوردنی ها که مشترک حیوان و انسان است و از منشأ حیوانیت آن ها سرچشمه می گیرد، در نتیجه، تغذیه که ضرورت زندگی است بر علوم و صنایع و هنرها، مقدم است و به همان مقدار که عمران و شهرنشینی توسعه یابد ظرافت صنایع و هنرها و ظرافت زیبایی هنری صنعت بیشتر خواهد شد، آن هم آنجا است که رفاه و ثروت زیاد باشد، اما جامعه روستایی (بدوی) یا جامعه ای که چندان توسعه نیافته است، معلوم است که تنها به صنایع ساده و بسط نیاز دارد و به ویژه آن ها که در ضروریات روزمره به کار می روند، طبیعی است که در چنین جامعه ای صنایع و هنرها توسعه نمی یابد بلکه آنجا ضرورت ها مطرح است.
اما آنجا که جامعه توسعه یابد و کمالات مطلوب شود، طبیعی است که از جمله ی کمالات و تزئینات، زیبایی صنایع مستظرفه است و ظرافت هنرها و طراوت آن ها و توسعه صنایع و هنر، زمینه را برای ایجاد صنایع جدید و هنرهای دیگر فراهم می کند که آن هم محصول رفاه و تنوع طلبی انسان می باشد.
چنین صنایع از حد معمولی نیز اضافه می شوند (آنجا که دامنه ی عمران و تمدن گسترش یابد) چنان که امروزه از اوضاع مصر و قاهره گزارش می رسد. می گویند که در قاهره آموزش طیور و حیوانات اهلی، کاری عادی شده است، آموزش حداد (13) رقص و آواز، راه روی روی طناب در هوا و بلندکردن اشیاء و حیوانات سنگین و دیگر انواع شغل ها و هنرها در شهرهای «مغرب» وجود ندارند زیرا شهرنشینی و تمدن مغرب نسبت به مصر و قاهره بسیار عقب مانده است.(14)
و اخیراً ابن خلدون میان بهتر بودن، ظرافت هنرها و صنایع و کثرت آن ها و قانون عرضه و تقاضا ارتباط می دهد و می گوید هنرها، آن وقت به کمال و ظرافت و زیبایی می رسد و منتشر می گردد که طالبان بیشتری داشته باشد. و چنین تحلیل می کند که: علت این پدیده، بسیار روشن است انسان بیهوده نتیجه ی کارش را نادیده نمی گیرد که بی ارزش واقع شود زیرا که کار، کسب او و وسیله زندگی او است و می خواهد از طریق آن، زندگی خود را تأمین نماید، طبیعی است که آن را در جایی به مصرف می رساند که منافعش عاید او گردد. اگر این صنایع و هنرها، مطلوب شود و توجه مصرف گرایان و پول خرج کنان را جذب کند به منزله کالایی ارجدار قابل عرضه می شود و خریداران را ذب می کند، بر اثر گرمی بازار و رواج تجاری کالا، مردم (صنعتگران) تلاش می کنند که این صعنت و هنر را یاد بگیرند زیرا وسیله معاش زندگی آن ها را فراهم می کند اما اگر مطلوب نباشد، در نتیجه چندان مرغوب نبوده و در عرضه بازار با کساد روبه رو می شود و کسی رغبت پیدا نمی کند که آن صنعت را فرا بگیرد و در نتیجه مهمل شده و سرانجام از بین می رود.(15)
می توانیم بگوییم که ابن خلدون اول دانشمندی است که به اهمیت عامل اقتصاد پی برده است و در فهم حیات سیاسی، دینی و اجتماعی و اخلاقی جامعه ها، تأثیر اساسی دارد. و اینکه هرگز روند اقتصادی تابع خواسته ها و اغراض این و آن نیست، بلکه تابع قوانین ثابتی است که مانند روابط و قوانین طبیعی، بحث و بررسی می شود. جز اینکه ابن خلدون برخلاف دانشمندان اقتصادی قرن اخیر اروپا، جامعه را تنها از زاویه اقتصاد مطالعه نمی کند، بلکه آن را از چند زاویه می بیند و بررسی می نماید، و اگر او به اهمیت عامل اقتصادی در تغییر حیات اجتماعی هشدار می دهد هرگز نمی خواهد که درباره آن غلو و اغراق کند، بلکه می خواهد آن را تهذیب کرده و اندازه اش را معین کند و همواره تأکید دارد که عامل اقتصادی در میان عوامل: عصبیت، دین، جغرافیا، تعلیم و تربیت، یکی از عوامل مهم است که در روند جامعه اثر می گذارد.
پی نوشت ها :
1. ابن خلدون، مقدمه، ج3، ص 893-895.
2. ابن خلدون، مقدمه، ص 896.
3. مقدمه، 897-898.
4. مقدمه،ج2، ص 407.
5. مقدمه، ج2، ص 407.
6. مقدمه، ج2، صفحه 412-413.
7. مقدمه،صفحه 438.
8. @ مقدمه، صفحه 419.
9. مقدمه، ج1، صفحه 340-388.
10. مقدمه، ج2، صفحه 482-484 و 696-697.
11. مقدمه، ج3، صفحه 482-484 و 696-697.
12. مقدمه، ج3، ص 861-863.
13. (نوعی رقص است).
14. مقدمه ج3، ص 924-926.
15. مقدمه، ج3، ص 928.