چگونه علیت ابطال شد؟

دیوید هیوم(1)فیزیکدان نبود، اما کار او باعث پیدایش تغییری ژرف در کل مفهوم علم گردید. هیوم متهم به صورت بندی معضل استقراء بوده است، هرچند او خود، این واژه را به کار نبرده است. هیوم را کسانی تخطئه کرده اند که هرگز
يکشنبه، 29 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه علیت ابطال شد؟
چگونه علیت ابطال شد؟

نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

تحلیل هیوم از علیت

درآمد:

دیوید هیوم(1)فیزیکدان نبود، اما کار او باعث پیدایش تغییری ژرف در کل مفهوم علم گردید. هیوم متهم به صورت بندی معضل استقراء بوده است، هرچند او خود، این واژه را به کار نبرده است. هیوم را کسانی تخطئه کرده اند که هرگز آنچه را که او گفته است، نخوانده اند. برای مناقشات او ردیه های متعددی وجود دارد، هرچند که بسیاری از این ردیه ها بازگویی پاسخ های خود هیوم به آن مناقشات است. خواندن یکی از تحلیل هایی که از سخنان هیوم شده است، تقریباً نامقدور است مگر اینکه دریابیم صاحب تحلیل بی درنگ به مباحثه با هیوم مشغول گردیده است. با این اوصاف، هیوم چگونه آدمی است؟

زندگی و آثار

دیوید هیوم در 1711 در ادینبورو، اسکاتلند، زاده شد. بخت با هیوم یار بود که عشق راهنمای او در زندگی اش، کامیابی ادبی بود. او نخست به فلسفه روی آورد و در 23 سالگی کتابی نوشت که اثری ماندگار بر تاریخ فلسفه علم بر جای نهاد. اسم این کتاب جستاری درباره طبیعت انسان(2)بود و در 1739 به چاپ رسید.
جستار به سه کتاب تقسیم شده است: کتاب 1. مشتمل بر تحلیلی روانشناختی از فرایند فکر انسانی بود. کتاب 2. متضمن تحلیلی روانشناختی از عواطف انسانی بود، اما در کتاب 3. پیامدهای دو کتاب نخست برای ساختن و پرداختن نظریه های اخلاقی و سیاسی، به کار بسته شده بود.
از توصیف پیش گفته آشکار گردید که هیوم کتابی درباره علوم فیزیکی و نیز رساله ای فلسفی به معنی دقیق کلمه ننوشته است. هیوم در دوره ای می زیست که در آن اندیشمندان، علم و فلسفه را از همدیگر جدا نکرده بودند و آنچه را هیوم درباره آن می نوشت می توانیم علوم رفتاری یا اجتماعی نام گذاری کنیم. در واقع، عنوان فرعی جستار صراحتاً بر این نام گذاری، به عنوان هدف هیوم تصریح دارد:« کوشش برای وارد کردن روش آزمایشیِ استدلال در موضوعات اخلاقی.» منظور هیوم از «موضوعات اخلاقی»، منطق، اخلاق، روانشناسی،‌ زیبایی شناسی و سیاست بود. هیوم یکی از آن اندیشمندان دوره روشنگری بود که کوشش ورزید روش علمی را تا خطه انسانی امتداد و گسترش دهد.
جستار تقریباً مشتمل بر همه اندیشه های اصلی هیوم، از جمله تحلیل علیتش، ‌است. اما این جستار، نه کامیابی عقلانی و نه کامیابی ادبی به دست آورد. هیوم کتاب را بازنویسی کرد و آن را پژوهشی درباره فاهمه انسانی(3)(1748)نامید. به سه دلیل این کتاب اهمیت دارد. نخست،‌ در سطح گسترده ای خوانده شده و می شود- تا حدی که بیشتر خوانندگان و نویسندگانی که درباره هیوم چیزی نوشته اند، او را فقط با همین کتاب می شناسند. جستار در بیشتر مواقع، در بوته فراموشی بوده است. دوم، تحلیل بسط یافته هیوم از علیت در جستار، در پژوهشی درباره فاهمه انسانی، تلخیص شد. در نتیجه، فهم کامل تحلیل هیوم از علیت فقط در صورتی میسر است که جستار طرف بحث و تبادل نظر باشد. سوم، هیوم در پژوهشی درباره فاهمه انسانی، به سبک فصیح تری،‌پیامدهای تحلیل خودش از علیت، را برای اخلاق، دین و روش شناسی علمی، خاطر نشان کرده است. در آینده درخواهیم یافت که جنجال بزرگی را که هیوم برانگیخت، به سبب اصالت تحلیل هایش نبود، بلکه معلول پیامدهای آنها بود.
آوازه چشمگیر هیوم در قرن هجدهم مرهون رساله های سیاسی متعددش بود. در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، آوازه او رهین تاریخ انگلستان(4)میهن دوستانه او بود. بنابراین هیوم را می توان یک ادیب، یکی از نخستین مشتغلان به علوم اجتماعی، بنیانگذار علوم اخلاقی، نویسنده سیاسی و تاریخ نگار، توصیف کرد. او دانشمند علوم فیزیکی نبود، فیلسوف حرفه ای یا دانشگاهی هم نبود.

یادآوری:

آخرین نکته شایان تأکید خاصی است. تصور هیوم از روش علمی که او خودش رهرو آن بود و بروشنی آن را تقریر کرد، دربست از نیوتون اخذ شده بود. از این رو، هیوم هیچ چیز نوی را به عملِ بالفعل علم وارد نکرد. از این مهمتر، ‌از هیوم بارها خرده گرفته اند که روانشناسی را با منطق یا روانشناسی را با فلسفه خلط کرده است. اولاً، باید بار دیگر یادآوری کنیم که در زمانه هیوم هیچ تمایز دقیقی بین روانشناسی و منطق نبود. ثانیاً، تا جایی که به موضوع پژوهش هیوم مربوط می شود، او در روانشناسی کاوش می کرد و هرگز وانمود نمی کرد که در بخشِ دیگری کاوش می کند، ثالثاً، در آنجا که هیوم پرسشی روانشناختی را پیش می کشید، به آن پاسخی روانشناختی می داد. سرانجام، چون فلسفه برای پرسش های روانشناختی پاسخ هایی تهیه ندیده است، هیوم را نمی توان برای خلط کردن روانشناسی با فلسفه مقصر دانست.
تا جایی که به منطق مربوط بود، بسیاری از نویسندگان پیش از هیوم و از معاصران او مدعی بودند واقعیت هایی را درباره فرایند تعقل انسان گزارش کرده اند. هیوم با این گزارشها موافق نبود و تحلیل دیگری ارائه کرد. ارائه کردنِ تحلیل روانشناختی از فرایند تعقل انسان، خلط کردن منطق با روانشناسی نیست. می توان با روان شناسی هیوم مخالفت کرد ولی نمی توان این را نشانه خلط کردن از جانب هیوم انگاشت.

روش علمی

استنباط هیوم از علم همان روش آزمایشی بود. روش آزمایشی از چهار پاره فراهم می آید، شبیه چهار قاعده استدلال نیوتون: قاعده های کلیت(5)، سادگی(6)، محکّ تجربی(7) و نفی فرضیه های خفیه(8).
(1)کلیت به معنی این است که ما تا جایی که ممکن است چیزهای متعددی را برحسب یک یا چند اصل کلی تبیین می کنیم.(2)سادگی یعنی اصول تبیین کننده مان را تا جایی که ممکن است کم و ساده می کنیم.(3)محک تجربی هنگامی که تفسیر بشود به معنی این است که ما همواره بر تجربه اعتماد می ورزیم. ما هرگز از یک اصل همگانی که قابل مشاهده تجربی است، فراتر نمی رویم.(4) نفی فرضیه های خفیه معنی اش این است که از همه تبیین هایی که از تجربه فراتر می روند یا بر پایه فرضیه هایی درباره ذوات نامرئی اند می باید پرهیز کرد.

ریاضیات

در وصف هیوم از روش علمی، نقش ریاضیات کاملاً ناپیداست. ظاهراً احساس هیوم این بود که در وضع کنونی، طبیعت انسان را نمی توان با تعابیر کمّی کاوید. با وصف این، هیوم، نقش ریاضیات را در علوم فیزیکی به رسمیت شناخت.
کاربرد ریاضیات در علوم فیزیکی مانند فیزیک و مکانیک به ریاضیات مختلط(9) تعبیر می شود. اینجا نیز هیوم از نیوتون پیروی می کند و قائل به این تفکیک است که یقین ریاضیات در امور انتزاعی ملحوظ است ولی هنگامی که ریاضیات بر پایه داده های تجربی قرار دارد، فاقد یقین است.
علاقه هیوم به علوم هندسی، جبر و حساب، به واسطه چیزهایی بود که هیوم آنها را نسبتهای تصورات(10) می نامید. مفاهیم ریاضی به صورت محض، به طور شهودی یا استدلالی، یقینی اند:« اینکه مربع وتر مثلث قائم الزاویه مساوی با مربع دو ضلع است، گزاره ای است که مبین رابطه ای میان این اشکال است. اینکه سه پنج تا برابر با نصف سی است، مبین رابطه ای میان این اعداد است. گزاره هایی از این نوع، با صرف عملکرد ذهن، بدون اتکاء به چیزی که در جایی در عالم موجود است، بازیافتنی (11) اند. هرچند هرگز دایره یا مثلثی در طبیعت موجود نبوده است، حقایقی که درباره این اشکال توسط اقلیدس مبرهن شده اند، جاودانه یقین و سندیت خویش را حفظ می کنند».
هنگامی که ریاضیات در علوم فیزیکی به کار بسته می شود، دو نقش را ایفا می کند:(1) به تجربه در کشف قوانین مدد می رساند و(2) به ارائه یک صورت بندی واضح از روابط در موارد معین کمک می کند. با وجود این، ما نمی توانیم ریاضیات را برای پی بردن به چیزی در طبیعت، به تفکیک از تجربه، به کار ببریم و از طرف دیگر یقین ریاضی به صورت محض در ریاضیات کاربردی وجود ندارد:« همه اجزاء ریاضیات مختلط مبتنی بر این فرض است که طبیعت پاره ای قوانین ثابت را در اعمالش رعایت می کند و استدلال های نظری یا برای کمک به تجارب علمی در کشف این قوانین است و یا از لحاظ تعیین تأثیر آن در موارد جزئی است، در جایی که این نحوه تأثیر موقوف به درجه و میزان دقیق مسافت و کمیت باشد. به طور مثال، یکی از قوانین حرکت که به تجربه کشف و ثابت شده این است که مقدار و نیروی هر جسم متحرکی با جرم و سرعت حرکت آن جسم تناسب دارد؛ و از این رو... هندسه در استفاده از این قانون سخت به کار ما می آید، زیرا ابعاد اجزاء و اشکال مختلفی را که در ساختن هر نوع ماشینی باید بدست آورد، به وسیله آن معلوم می گردد؛ اما کشف خود آن قاعده اصلی جز از برکت تجربه حاصل نگشته، و همه استدلال های انتزاعی در عالم هرگز نتوانسته اند در شناخت آن ما را یک گام جلوتر ببرند.»

یادآوری:

یکی از آراء هیوم در باب ریاضیات شایان تأکید خاصی است: ریاضیات تجربه را در کشف قوانین مدد می کند. بدین سان، زمانی که نیوتون انحراف مسیرهایی را در ماه مشاهده کرد و آنها را به مدد جرم آسمانی دیگری، خورشید، تعلیل کرد، آسان بود که این را تعمیم دهد و انحراف مسیرهای دیگر را هم بر همین سیاق تعلیل کند. مثلاً‌ نپتون از راه محاسبه انحراف مسیرهای اورانوس کشف شد، و به این ترتیب این انتظار پدید آمد که در جایی سیاره دیگری باید وجود داشته باشد. اما، باید تذکر دهیم که کشف بالفعلْ موضوع مشاهده است. ریاضیات به این دریافت مدد می کند که در حول و حوش چه جایی می باید به کاوش بپردازیم.
من این نمونه بخصوص را فرایاد آوردم چون آراء هیوم درباره ریاضیات به فراموشی سپرده شده است. مثلاً، رندل(صص 50-649)از مورد نپتون استفاده می کند تا داعیه هیوم را نفی کند که ما نمی توانیم امور را مقدم بر تجربه( به تفکیک از تجربه) کشف کنیم. واقع مطلب این است که رندل فقط همان را که خود هیوم گفته است، تکرار می کند. لحن هشداردهنده هیوم در تأکیدی که بر مشاهده می ورزد، حائز اهمیت است. اخترشناسان نیز متوجه انحراف مسیرهایی در عطارد شده بودند و از لحاظ ریاضی وجود و موقعیت سیاره «ولکان»(12) را پیش بینی کرده بودند، سپس تلسکوپ هایشان را متوجه آسمان کردند ولکن هیچ چیزی پیدا نکردند.ولکان وجود نداشت. چیزی که در یک مورد کارساز است معلوم نیست در مورد دیگر نیز کارساز باشد. برای هیچ کس نامنتظره نیست که تصدیق کند ریاضیات یک یاریگر است، اما نه یک مشی تضمین کننده و نه جانشینی برای مشاهده.

علیت

نگرشهای سنتی به علیت

پیش از عصر هیوم دو نگرش سنتی به علیت وجود داشت. نخست، سنت ارسطویی که چهار علت را برمی شمرد:مادی، صوری، فاعلی و غایی. چنانکه دیده ایم بیکن و دکارت علت های فاعلی و صوری را حفظ کردند. علت های مادی و غایی در محافل علمی، در سطحی بسیار گسترده، مورد خرده گیری قرار گرفتند. اما، رشد تام و تمام علم تا زمان هیوم، بر طرد و تخطئه همه علل، بجز علت فاعلی، دلالت دارد. علم کاوش می کرد که چگونه یک رویداد به رویداد دیگر منجر می شود و روابط این دو رویداد را از لحاظ ریاضی صورت بندی می کرد.

یادآوری:

در واقع، هیوم آموزه علیت را، که پیش از این در محافل علمی به طور گسترده رواج و سیطره داشت،‌ صورت بندی کرد. هیوم توجه داد که علیت مبتنی بر مجاورت(13)، توالی(14)، و تقارن(15) است. فقط علت فاعلی با این الگو سازگار است.
دوم، رسم بر این بود که در اجسام، از علل به عنوان «قوا(16)»یا «نیروها(17)»سخن بگویند. هیوم، فهم پذیری(18)علل مشاهده ناپذیر را(که شامل خدا نیز به عنوان علت العلل بود) نفی کرد.

تحلیل هیوم از علیت

همان طور که قبلاً خاطر نشان کرده ام، تحلیل هیوم از علیت در جستار با واژگانی روانشناختی بیان شده است. بسیاری از نویسندگان از آن وقت تا به حال، به نظریه های روانشناختی هیوم تاخته اند. با وصف این، باید توجه دهیم که می شود نظریه هیوم را مستقل از روانشناسی اش تقریر کرد و برای فهمیدن یا پذیرفتن نظریاتش در باب علیت، لزومی ندارد که روانشناسی اش را بپذیریم. در نتیجه، ما تحلیل او را از علیت، بدون تبیین دیدگاههای روانشناختی اش، تقریر خواهیم کرد.

علیت به عنوان واژه ای نظری

تحلیل هیوم از علیت را می شود به طور کاملاً فشرده این گونه بیان کرد: علیت یک واژه نظری است. ما قبلاً واژه های مشاهده ای را از واژه های نظری تفکیک کرده ایم. واژه های مشاهده ای نظیر «قرمز» مستقیماً به اشیاء مشهود راجع می شوند، ‌در حالی که واژه های نظری مستقیماً به اشیاءِ مشهود راجع نمی شوند. داعیه هیوم این است که علیت مستقیماً به اشیاءِ ‌مشهود راجع نمی شود. از این گذشته، علیت یک واژه نظری پیچیده است که می توان آن را به دو جزء تقسیم کرد: علت و معلول. نه واژه «علت» و نه واژه «معلول» مستقیماً به اوصاف مشاهده پذیر اعیان یا موضوعاتِ ادراک حسی راجع نمی شوند. علیت رابطه خاصی را در بین اعیان خارجی توضیح می دهد، در جایی که یک عین علت نام نهاده شده است و عین دیگرْ معلول.
این نظریه نه تنها برای معاصران هیوم طنینی شگفت آور و باورنکردنی است، بلکه برای پاره ای از خوانندگان امروزی هم در پرده ابهام باقی مانده است. یک پاسخ عادی که می توان داد این است که ما در عمل فقط علت ها و معلول ها را مشاهده می کنیم. مثلاً، اگر من بیلیارد بازی بکنم می توانم مشاهده کنم که یک توپ به توپ دیگر می خورد و موجب می شود که توپ دوم داخل حفره میز بیلیارد بیفتد. من حتی پیش از آنکه توپ اول به توپ دوم اصابت کند، می دانم که توپ دوم در حفره می افتد( به فرض اینکه من بازیکنی ورزیده یا تماشاگر یک بازیکن ورزیده باشم).
ارزیابی هیوم از مثال پیشگفته این است: نخست، ما نه علت ها را می بینیم نه معلول ها را. ما حقیقتاً فقط دو توپ بیلیارد را می بینیم. برای اثبات این مطلب فرض کنید من یکی از توپ ها را از روی میز بردارم بدون اینکه به شما بگویم کدام توپ است. آیا شما می توانید صرفاً از راه نگریستن به یکی از توپ ها بگویید که آیا آنْ توپِ علت است یا معلول؟ پرواضح است که نمی توانیم. وانگهی، توپی که در حرکت(معلول) است، بر اثر اینکه مورد اصابت توپ دیگری (علت) قرار گرفته است، خود می تواند علت به حرکت درآوردن توپ سومی باشد. از این رو، توپ واحد هم می تواند معلول باشد و هم علت.
دوم، ما از قبل می دانستیم که توپ داخل حفره خواهد افتاد، بعد از اینکه توپ دیگری به آن اصابت کند، زیرا عین همین ترتب حوادث را پیش از این مشاهده کرده ایم. شاید از قبل بازیکنی را دیده ایم که همین کار درخشان را انجام داده است، یا بازیکن های مشابهی را دیده ایم، یا در گذشته توپ هایی را مشاهده کرده ایم که به یکدیگر اصابت می کنند. هریک از این تجربه های قبلی می توانند دال بر این باشند که توپ در حفره خواهد افتاد.
در واقع، اگر از ما بخواهند که دلیل پیش بینی خودمان را بیان کنیم، باید شاهد خودمان را که به صورت ترتب های قبلی مشابه است، که در آن یک مقدم و تالی وجود دارد، رو کنیم. از این گذشته،‌ در باب علیت هیچ تضمینی وجود ندارد که یک رویداد بار دیگر عیناً تکرار خواهد شد. همیشه این امکان وجود دارد که نتیجه به صورت دیگری اتفاق بیفتد. مثلاً، تصور کردنی است که هنگامی که توپ اول به توپ دوم اصابت می کند، توپ دوم ناپدید بشود،‌ به هوا پرواز کند، یا باعث شود که توپ اول داخل حفره بیفتد.

پیامدهای تحلیل هیوم از علیت برای علم

پیامدهای تحلیل هیوم از علیت،‌ به عنوان واژه ای نظری برای مفهوم علم، بستگی به تفسیری دارد که آدمی از واژه های نظری می کند. از نظر هیوم، یک واژه نظری به سادگی به این سبب پیچیده است که اجزاء آن به اعیان خارجی مشهود راجع می شوند. از این رو، سخن گفتن از علیت، علت ها و معلول ها، معنی دار است چون اعیان و رویدادهای مشهودی وجود دارند که این واژه ها به طور غیرمستقیم و هنگامی که واجد شرایط باشند، به آنها راجع می شوند. این نظر که علت ها و معلول ها واژه هایی هستند که به واقعیت های مشاهده ناپذیر راجع می شوند، عیناً همان چیزی است که از نظر هیوم مردود است. درست به این دلیل که ما برای شناختن روابط علّی و معلولی هیچ راهی نداریم جز از طریق نظم های مشهودی که این واژه ها از آن طریق می باید به مشاهده ربط پیدا کنند. درست به همین دلیل است که مفهوم علیت همانا رابطه ای است میان رویدادها، یعنی به تعبیر دقیق تر، علیت بیشتر واژه ای است نظری تا مشاهده ای.
پیامدهای تحلیل هیوم از علیت از این قرارند:(1) تصور نوی از قوانین علمی، (2)تحکیم دوباره مردود دانستن نیوتون یقین علمی را،(3) تصور روشنتری از فرضیه ها،(4)چند قاعده برای پی بردن به روابط و قوانین علّی و معلولی جدید.

قانونهای علمی

اگر هیوم در تحلیلش از علیت بر صواب باشد، نتیجه آن این است که همه قوانین علمیْ گزارشهای روابط علّی هستند. روابط علّی به عنوان روابطی موجود توضیح داده می شوند« هنگامی که یک شیء مقدم بر شی دیگر و مجاور با آن باشد و در جایی که هر شیئ مشابه شیءِ‌ قبلی خود باشد، و در نسبتهای مشابهی از تقدم و مجاورت جای داده شوند که آن اشیاء را به اشیاء بعد از خودشان شبیه می گرداند».

یادآوری:

این نظر به قوانین علمی تا حدی تنگ نظرانه است، زیرا امروزه علوم مشتمل بر گزاره هایی هستند که نامبردار به قوانین اند و ضمناً گزارش های ترتب های علّی، آن گونه که در بالا توضیح داده شد، نیستند. نمونه این قسم دیگر از قوانین، نسبت های آماری هستند. لکن، چیزی که در اینجا اثبات می شود این است که، واژه «قانون» در عرف متداول علم به دقت تعریف نشده است.
قدما سه اشکال به تصور هیوم از قانون گرفته اند. نخست، اشکال کرده اند که قانون می باید صورت بندی منقح تر و محدودتری بشود. دوم، اشکال شده است که تصور هیوم از قانون، یک گزاره شرطیِ خلاف واقع(19) را برنخواهد تابید. سوم، برخی مدعی شده اند که قوانین علّی در بعضی از بخش های طبیعت وجود ندارند. اینک به بسط این اشکالات می پردازیم.
اشکال شده است که قوانین در پژوهش های علمی نقشی ایفا می کنند، از نوع دلالت به آزمایش ها و تبیین امور واقع جدید، که صرفاً نمی شود آن را از راه همگانی بودنِ علّی بیان کرد، مثلاً، اگر من بگویم که آب موجب می شود فلزات خاصی زنگ بزنند، ‌در این صورت من،‌ بنابراین اشکال، گزارش یک قانون را نمی دهم. من نمی توانم بر پایه نسبت علّی پیش گفته، که از مصادیق فلزاتی که قبلاً آزموده شده اند فراتر می رود، هیچ گونه پیش بینی ای بکنم.

یادآوری:

این اشکال کاملاً وارد است ولی ربطی به ما نحن فیه ندارد. همه روابط علّی طبعاً گزارشهایی درباره گذشته اند. گسترش دادن یک گزارش علّی به فراسوی مصادیق آزموده شده، بنیاد منطقی ندارد. این واقعیت که دانشمندان بر قیاس «همه Xها Yاند» گزاره هایی کلی درست می کنند و از این گزاره ها برای پیش بینی کردن بهره برداری می کنند، ‌هر چند که در همه موارد همه Xها را نیازموده اند، خبر از روش علمی و راه و رسم برخی از دانشمندان می دهد. لیکن از این واقعیت خبر نمی دهد که برخی گزاره ها شأن و منزلت خاصی دارند. از نمونه های تصادفات تاریخی است که بعضی گزارش های علّی، برای برخی دانشمندان دلالت کننده بوده اند.
در اینجا بار دیگر به معضل قانون همگانی بازگشته ایم. ولی پیش از این اشاره کرده ام که قانونهای همگانی که از شواهد آزموده شده فراتر می روند، هیچ توجیهی ندارند. از این گذشته، اصلاً‌ ضرورتی برای قوانین همگانی وجود ندارد. اگر دانشمند در یک گزارش علّی دلالتی را بیابد، می تواند آن را بسط بدهد و بیازماید،‌ بی آنکه احساس کند که با یک قسم خاص از گزاره ها سروکارش افتاده است.
یک گزاره شرطیِ‌ خلاف واقع گزاره ای است دارای وجه التزامی. مثلاً، گزاره «همه لیموها زردند» را می توان به گزاره شرطی التزامی« اگر لیمویی در مریخ وجود می داشت، در آن صورت زرد خواهد بود» تغییر داد. اشکالی که به تصور هیوم از قانون علّی شده این است که این تصور یک وجه شرطی التزامی را برنمی تابد. گزاره «همه لیموها به رنگ زرد احساس می شوند» اگر گزاره ای درباره لیموهایی باشد که درگذشته بوده اند، چیزی را در مورد لیموهایی که دیده خواهند شد ایجاب نمی کند، چه برسد به لیموهایی که در سیاره مریخ اند.
کسانی که می گویند گزاره شرطیِ خلاف واقع بی پرده و عیان نیست و هرگز بروشنی تحلیل نشده است، از هیوم دفاع کرده اند. اما هیچ یک از این ها لزومی ندارد. هیوم خود نخستین کسی است که موافقتش را در این مورد اعلام می کند که مشاهده ای درگذشته، تضمین کننده هیچ چیزی در آینده و در مواردی که تحت پوشش واقع نشده اند، نیست. پس این همه هیاهو برای چیست؟

یادآوری:

نکته ای که در بطن این انتقاد است این است که پنداشته شده است قوانین علمی به آزمایش های جدید دلالت می کنند و پیش بینی ها را توجیه می نمایند. قبلاً اثبات کرده ایم که هیچ محدودیتی وجود ندارد که چه چیز می تواند پایه ای برای پیش بینی باشد. از این گذشته،‌ اصلاً چنین چیزی تحت عنوان توجیه پیش بینی هایی که از رویدادها می شود، بدون رخدادهای قبلی، وجود ندارد.
سومین اشکال به تصور هیوم از قوانین علّی این است که برخی از قلمروهای پژوهش فیزیکی، به ویژه لایه زیر میکروسکوپی که در خطه فیزیک کوانتوم است، تابع تبیین علمی نیستند. در واقع، ادعا این است که صدق قوانین علّی در آن لایه ممکن نیست. اگر این اشکال وارد باشد، آن گاه ما سخت گیرانه تصوری را که هیوم از قوانین علّی در مقام کاربرد دارد، محدود خواهیم کرد. اما در حال حاضر، بحث از این موضوع را، تا مقاله مربوط به هایزنبرگ و فیزیک کوانتوم، به عهده تعویق خواهیم افکند.

نفی یقین علمی

درخصوص احراز یقین، از هیوم برای پیشنهاد یک آموزه انقلابی تمجید و ستایش شده است. در واقع، او صرفاً به تکرار چیزی می پردازد که نیوتون و برخی دیگر پیش از او، گفته بودند. یقین یکی از خصایص نظام های صوری ریاضی است و مبتنی بر تعریف است. وقتی که ما مفاهیم ریاضی خودمان را بروشنی تعریف بکنیم، می توانیم از آنها بی آنکه بیمناک از تناقض باشیم، بهره ببریم. مثلاً دو به علاوه دو مساوی با چهار است و همیشه هم مساوی با چهار است. هرگونه پاسخ دیگری که به مفاهیم موردنظر بدهیم، مرتکب تناقض خواهیم شد.
اما، هنگامی که به خطّه واقعیت ها و تجربه انسان روی می آوریم- به طور خلاصه، هنگامی که به آنچه علم مطالعه می کند عنایت می کنیم- دیگر از داشتن یقین محروم می شویم. اینکه خورشید بارها در گذشته طلوع کرده است، اهمیتی ندارد. مهم این است که هنوز باورکردنی است و تناقض آمیز نیست اگر بگوییم که ممکن است خورشید فردا طلوع نکند. در نتیجه مهم نیست که ما چقدر دقیق باشیم و چه مقدار شاهد گرد آوریم،‌ نکته قابل توجه این است که ما هرگز در علم به معنی فوق به یقین نائل نمی شویم.
بسیاری بر این آموزه هیومی، بی رویه و بی منطق، اشکال کرده اند. نخست، ادعا شده است که ریاضیات یقینی است(یا گمان می رود که یقینی باشد) و اینکه علوم از ریاضیات بهره می جویند. اما، هنگامی که ریاضیات به ذوات مشاهده پذیر اطلاق می شود، یقین خود را از دست می دهد. دوم، برخی از یقین تعریف دیگری کرده اند. این شگرد ناشیانه است و هرگز مورد پذیرش قرار نگرفته است. سوم، پاره ای اصل موضوع دیگری را برای یکنواختیِ طبیعت پیشنهاد کرده اند، لکن این اصل موضوع یا مبهم است یا اینکه خودش قابل اثبات نیست. سرانجام، کانت استدلال کرد که ما از لحاظ روانی به گونه ای ساخته شده ایم که بر وفق یقین می اندیشیم. این شگرد آخری، از لحاظ امور واقع، نادرست است.

نقش فرضیه ها

هیوم با عطف به نیوتون استدلال می کند که تمام آن چیزی که یک تبیین می تواند پیشکش کند، توصیفی از نظم های تجربی است. حتی تبیین علّی، صرفاً یا احتمالاً، توصیف پیچیده ای از روابط میان رویدادهای مشهود است. هنگامی که کسی از علت نظم های مشهود پرسش می کند، یا از نخستین عضو قابل مشاهده زنجیره نظم ها پرس و جو می کند یا به دنبال چیزی مهمل می گردد. وقتی که فرضیه ای را صورت بندی می کنیم، به جستجوی این علل تعین نایافته(20)برمی آییم. هیچ ضمانتی وجود ندارد که این علل اضافی موجود باشند یا اینکه بتوان آنها را کشف کرد. از این رو، همه فرضیه هایی که بدین گونه اند، به آنها به عنوان برنامه هایی موقتی نگریسته می شود که نیاز به کاوش بیشتر دارند و نه به رازگشایی های(21) یک واقعیت سرّی و مشاهده ناپذیر.
«من حاجتی نمی بینم که به تفصیل vis inertiae[ لختی] را، که درباره آن بسی در فلسفه نوین علم سخن گفته شده است و به ماده منتسب شده است، مورد بازبینی و تفحص قرار دهم. ما به تجربه درمی یابیم که یک جسم ساکن یا متحرک دائماً در حالت کنونی اش، باقی می ماند، ‌مگر اینکه علت جدیدی او را از آن حال منصرف نماید؛ و جسمی که ملزم شده است همان قدر حرکت از جسم الزام کننده دریافت می کند که خودش کسب می کند. این ها امور واقع هستند. هنگامی که ما این را لختی می خوانیم تنها بر همین امور واقع انگشت می نهیم،‌ بی آنکه وانمود کنیم دارای هیچ تصوری از نیروی لختی هستیم؛ و بر همین منوال، آن گاه که از گرانش سخن می گوییم، مرادمان آثار مشخصی است، بی آنکه آن نیروی فعال را ادراک کنیم. البته این هرگز بدین معنی نیست که سرآیزاک نیوتون علل ثانویه را از هرگونه انرژی یا قوه ای محروم کرده است، با وجود آنکه برخی از تابعان او جهد بلیغ ورزیده اند که آن نظریه[ گرانش]‌را به اتکاء سندیت او اثبات کنند. برخلاف، این فیلسوف عظیم الشأن به یک سیال فعال اثیری(22) توسل جسته بود تا گرانش جهانی خودش را تعلیل کند، هر چند که او آن قدر محتاط و متواضع بود که روا داشت آن نظریه در حد یک فرضیه محض باقی بماند و بر آن بدون آزمایشهای بیشتر تأکید نرود.»

قاعده هایی برای کشف روابط علّی

1. علت و معلول باید در مکان و زمان مجاور باشند.
2. علت باید بر معلول مقدم باشد.
3. باید یک اقتران دائم یا اتحاد بین علت و معلول وجود داشته باشد.
4.« علت مشابه همیشه معلول مشابه پدید می آورد و معلول مشابه هرگز جز از علت مشابه ناشی نمی شود».
5. هنگامی که چند چیز با هم معلول مشابهی را پدید می آورند، لاجرم بواسطه خصوصیتی است که پی می بریم در بین آنها مشترک است.
6. اگر دو معلول ناهمگون و دست کم از یک جهت همگون باشند،‌در این صورت این ناهمگونی ها از ناهمگونی در علل نشأت گرفته است.
7. اگر معلولی متناظر با افزایش یا کاهشی که در علت اش است، افزایش یا کاهش پیدا کند، آن گاه ما در واقع معلولی مرکب داریم که از علتی که دارای چندین جزء است، سرچشمه گرفته است.
8.اگر علتی پیش از آنکه معلولش را به وجود آورد، وجود داشته باشد، در این صورت معلول بواسطه آن علت به تنهایی، پدید نمی آید. پیدایش آن معلول مستلزم حضور علل دیگر است.

یادآوری:

قاعده های پیش گفته را می توان با جدولهای فرانسیس بیکن مقایسه کرد. مضافاً به اینکه قاعده های 5، 6 و 7 با اصول توافق(23)، تباین(24) و تغییرات متقارن(25)، آنچنان که در قاعده های استقراءِ میل، پدید شده اند، مشابه است.

میان پرده اخلاقی

تحلیل هیوم از علیت و پیامدهای بعدی آن، به نظر می آید تا حدودی آشکار باشد. در واقع، تحلیل او را بسیاری از دانشمندان کارآزموده و فیلسوفان علم، ‌به حسن قبول تلقی کرده اند. تصور اینکه چگونه ممکن است این تحلیل مناقشه ای را برانگیخته باشد، دشوار است. حقیقت مطلب این است که هنگامی که ما این تحلیل را از دیدگاه علمی مورد بازبینی و آزمون قرار می دهیم و پس از آنکه هیوم را مطالعه می کنیم، کاملاً بر ما معلوم می شود که هیچ دلیلی برای مناقشه ورزیدن وجود ندارد.
اما، هنگامی که پیامدهای تحلیل هیوم را در خطه های دین و اخلاق فرایاد می آوریم،‌ در می یابیم که چقدر هیوم باعث تکدر خاطر و جریحه دار کردن عواطف بوده است. مثلاً، ادله اثبات وجود خدا، که متکی به علت العلل بودند،‌ بی کفایتی شان آشکار و نارسایی شان برملا گشت. ما هیچ گونه اقتران دائم یا هیچ اقترانی را بین خداوند و جهان ادراک نکرده ایم. ثانیاً، ادله اثبات وجود خدا که بر پایه معجزات قرار دارند، تناقض آمیزند، چه آنکه معجزات خرق قوانین طبیعت می کنند در حالیکه ایمانی که به خود آنها وجود دارد بر پایه نظم پیشینی است که در قرائن و گواهی های بشری وجود دارد.(در یک جا نظم و قانونمندی را تخطئه می کنیم ولی در جای دیگر آن را می پذیریم). سرانجام، نتیجه ای که عایدمان می شود این است که اگر قصد از اخلاق تأثیرگذاشتن بر رفتار انسان باشد، می باید مبتنی بر تحلیلی علّی از عواطف انسانی باشد. بیشترین قسمت اخلاق بر پایه رأیی کاملاً یاوه و بی پایه بنیاد نهاده شده است و آن این است که ما تحاشی می ورزیم عواطف مان بر ما استیلا دارند.

یادآوری:

انتقاد از تحلیل هیوم بر دو گونه است: گونه نخست از طرف فیلسوفان و دانشمندانی است که هیوم را مطالعه نکرده اند. این گونه اشخاص صرفاً ایرادات خود هیوم را بازگو می کنند و جوری عمل می کنند که گویی تا حدودی هیوم را نفی کرده اند. گونه دوم از جانب کسانی است که با استدلال های هیوم آشنایند، ولی از پذیرش پیامدهای این استدلال ها در دین و اخلاق سر باز می زنند.

هیوم و استقراء

هر زمان که بر پایه مصادیق گذشته،‌ که آنها را آزموده و ثبت کرده ایم، تعمیم دهیم و به مصادیق آینده که آزموده یا ثبت نشده اند عبور کنیم، به استنتاج استقرایی(26) مبادرت ورزیده ایم. استنتاج استقرایی معمولاً در برابر استنتاج قیاسی قرار دارد: استنتاج استقرایی فقط محتمل است، در حالیکه گفته می شود در استنتاج قیاسی، برای نتیجه اش، دلیل قطعی وجود دارد.
گمان زده می شود که در مسأله استقراء یکی از پرسش های زیر مطرح باشد:(1) چه ضمانتی وجود دارد که آینده نیز همانند گذشته، ادامه پیدا کند؟(2) آیا استنتاج های استقرایی، از جهت استدلالی، معتبر هستند؟(3) آیا استنتاج های استقرایی معقول و منطقی اند؟(4)چرا مردم به استنتاج های استقرایی تمسک می جویند؟
بارها گفته شده است که مسأله استقراء را هیوم صورت بندی کرده است. اما، همان گونه که پیش از این خاطر نشان کرده ام، هیوم هیچ وقت واژه استقراء را به کار نبرده است. صحبت او درباره علیت و استدلال های محتمل است و بدین لحاظ می توان گفت که او به طور ضمنی به مسائل استقراء می پردازد.
هیوم به هر یک از پرسش های پیشگفته در خصوص مسأله استقراء چگونه پاسخ خواهد گفت؟ اولاً، او هرگز از تکرار این گفته نمی آساید که برای آینده هیچ ضمانتی وجود ندارد. ما هیچ اطمینانی به آینده نداریم، و اصلاً بدرستی روشن نیست که چه تضمینی در این جا مورد نظر است. در این مورد کاملاً حق با هیوم است.
ثانیاً، هیوم به طور مداوم می گوید که استنتاج های استقرایی از جهت استدلالی معتبر نیستند. تنها آن دسته از استدلال ها از جهت استدلالی معتبرند که به مفاهیم مستدل و برهان پذیر مربوط می شوند. درست به همین دلیل است که ریاضیات محض با تعاریف، به تفکیک از تجربه، سروکار دارد که آن تعاریف از جهت استدلالی معتبر و یقینی هستند.
ثالثاً، پاسخ پرسشِ منطقی بودن یا معقولیتِ استنتاج استقرایی بستگی به تعریف شما از عقل دارد. اگر عقل را به گونه ای تعریف کنید که یقین آور باشد، همان گونه که بسیاری از اسلاف و معاصران هیوم می کردند، استنتاج استقرایی در این صورت، معتبر نیست. اگر عقل را به گونه ای تعریف کنید که در آن استنتاج استقرایی بگنجد، در این صورت، صدق معقول بودنِ‌ این گونه استنتاج امری پیش پا افتاده و معمولی است.

استقراء و احتمال

اغلب استقراء با احتمال یکی انگاشته شده است، زیرا نظریه احتمال قسمی استنتاج استقرایی است. وانگهی، رسم بر این بوده است که از نظریه احتمال به عنوان یک نوع توجیه برای استقراء بهره برداری کنند. مسأله این نیست که استقراء هیچ نیازی به توجیه ندارد و قطعاً هیوم هم هرگز این گونه نیندیشیده است. اما، نظریه احتمالْ استنتاج استقرایی را با شکل پیچیده ای از ریاضیات رویاروی می کند.
هیوم تصوری خام و ابتدایی از احتمال داشت. او پی برد که استدلال های محتمل بر دو قسم اند: اقسامی که در آن تاریخچه ای کامل از نظم و قاعده مندی گذشته وجود دارد، و اقسامی که به درجات این نظم و قاعده مندی را دارا هستند. قسم اول را براهین می نامید و طلوع خورشید را برای آن مثال می زد. قسم دوم، مثل پیش بینی وضع هوا را استدلال های محتمل می نامید. همچنین تشخیص داد که احتمال یک گزاره نه تنها بستگی به شرح حال گذشته آن دارد، بلکه بستگی به مجموعه ای از گزاره ها دارد که به آن متعلق است. بدینسان، ما گاهی اوقات، در یک مورد، با یک مثال واحد به دلیل شباهتش با موارد شناخته شده دیگر متقاعد می شویم، در حالیکه در مورد دیگر ممکن است هزاران نمونه لازم باشد تا ما قانع بشویم. سرانجام، باید تذکر دهیم که هیوم در عرصه نظریه ریاضی احتمال کاری انجام نداده است.

نقش استقراء در علم

از سه زاویه می توانیم درباره نقش استقراء در علم صحبت کنیم. نخست، از حیث اینکه استقراء با نظریه احتمال یکی دانسته شده است می توانیم خاطرنشان کنیم که دانشمندان از نظریه احتمال برای صورت بندی اصول، قوانین و راه و رسم های عمل علمی سود جسته اند. مثلاً مکسول(27) از نظریه احتمال برای مطالعه گازها استفاده کرد؛ می توان برحسب احتمال قوانین وراثت مندل(28) را بررسی و رسیدگی کرد، و نظریه کوانتوم در عصر حاضر، تقریباً منحصراً بر پایه احتمال قرار دارد. به اعتبار این نحوه استفاده از استقراء، هیوم هیچ گونه یاری به علم نکرده است.
دوم، از استقراء پاره ای اوقات به عنوان نوعی روند خلّاق که در آن یک دانشمند می تواند از سنجش مصادیق معدود به یک قانون همگانی دست یابد، سخن گفته شده است. اما بسیار مشکوک است که آیا کسی می تواند این را اصلاً روندی منطقی بنامد. چیزی که از مصادیق معدود برای یک آزمایشگر دلالت کننده است، لزوماً برای دیگر آزمایشگران دلالت کننده نیست، به هر حال، برای پیشنهاد یک قانون همگانی،‌ تعداد مصادیقی که به کار گرفته می شوند، اهمیت ندارد. آنچه مهم است این است که پیش از آنکه قانون پذیرفته شود، می باید آزموده شود. حتی فرانسیس بیکن به لزوم این آزمون بعدی اذعان نموده است.
سوم، گاه گفته شده است که روندی استقرایی وجود دارد که به دستاویز آن نظریه ها و قوانین تأیید شده اند. نظریه تأیید(29)، که این روند پاره ای اوقات به این نام خوانده شده است،‌ یکی از بحث انگیزترین ابعاد فلسفه علم است. نظریه پردازهای برجسته همانند ردولف کارنپ(30) و به ویژه هانس رایشنباخ(31) با خبرگی تمام در نظریه های احتمال موشکافی کرده اند تا اثبات کنند چگونه می توان نظریه ها را با آن تأیید کرد.

یادآوری:

قبلاً خاطر نشان کرده ایم که اصلاً چیزی به عنوان تأیید یک قانون یا یک نظریه وجود ندارد. فرد فقط با تعیین یک ضابطه دلبخواه می تواند یک نظریه یا یک قانون(قانون همگانی) را، به عنوان توصیف«راستین» واقعیت بپذیرد.
آنچه گاهی اوقات به عنوان تأیید یک نظریه معرفی شده است، صرفاً کشف های تازه ای هستند که به جای خود مهم اند و برخاسته از کاربرد و دلالت کنندگی نظریه اند. از این لحاظ، می توانیم بگوییم که نقش نظریه ها و قوانین سامان بخشیدن به معرفت کنونی و یاری رساندن به یک روش برای گسترش معرفت است، نظریه ها و قوانین می توانند در خدمت این غرض باشند بی آنکه به عنوان «صدق» واپسین، پذیرفته شوند.
اگر گفته های بالا درست باشد، نظریه تأیید شده یاوه خواهد بود. در این صورت نظریه تأیید شده سودمندتر از نظریه تأیید نشده نیست، و بسی محتمل است که نظریه تأیید شده با دلسرد شدن و نومید گشتن از دیگر راه ها و رویکردها مانع و سد راه شود. وانگهی،‌ بحث های پرطول و تفصیل و بغرنج احتمال که غالباً در کتاب های فلسفه علم یافت می شوند، بی پایه خواهند بود مگر اینکه به کاربرد عملی، در تقابل با تأیید، گره بخورند.
تمام آن چیزی که علم قادر است مشاهده و ثبت کند قاعده مندی در طبیعت است. اشتیاق برای اطلاع بیشتر، شوقِ‌ رسیدن به حقیقت، مرده ریگی از این اندیشه کهن است که علم پرده از رخسار رازهای طبیعت برمی گیرد و یقین با کاوشهای تجربی قابل حصول است. ما در نهایت به ذخیره بزرگی از اطلاعات دست می یابیم که ممکن است سودمند باشند یا نباشند. اما اینکه چه مقدار اصول کلی پیدا می کنیم یا اینکه آن اصول چگونه کلی ای هستند، مهم نیست، چیزی که مورد لزوم است این است که با وجود این، تبیین هایی را که از آشکارترین رویدادها داریم، به حجم عظیم اطلاعات ریز و مفصل ضمیمه کنیم.
ممکن است استدلال شود که مطالعه تاریخ علم ارزش زیادی که دارد از این بابت است که آشکار می کند برخی اندیشه های نوظهور نظیر نظریه احتمال ماترک دوره هایی بوده است که از روشن اندیشی کمتری برخوردار بوده اند. کل اندیشه قانون یا نظریه همگانی که «تبیین می کند» و در تقابل با گزارش صرف نظم های مشهود است نمونه ای بارز از نظریه ارسطویی علم استدلالی است و از پاسخ گفتن به پرسش«چرا»ی قدیمی به جای پاسخ به پرسش« چگونه»ی علمی نیز چندان دور نیست. اینکه چندین بار چیزی را از راه نشان دادن اینکه آن چیز مصداقی از یک قانون همگانی است تبیین کنیم، مهم نیست. مهم این است که سرانجام به یک یا چند قانون همگانی دست پیدا کنیم که هیچ چیزی بیشتر از نظم ها و قاعده مندی های تجربی نیستند.

کاربرد عملی استقراء

استدلال های استقرایی کاربردهای عملی فراوان دارند و در این پهنه است که استدلال های هیوم بیشترین تأثیر را داشته اند. کی باید یک محصول کشت بشود؟ کمک های مالی دولت در کجا باید خرج بشود؟ آیا مجازات اعدام عامل بازدارنده جنایت است؟ بهره جستن از استقراء در امور کاربردی عملی از اطلاعاتی سرچشمه می گیرد که علم آنها را فراهم می آورد. بیشتر بحث های استقراء با این حوزه ارتباط بیشتری خواهد داشت تا مسائلی که در علوم فیزیکی است.

خلاصه

1. اهمیت هیوم در تاریخ علم در وهله اول مرهون تحلیل او از علیت چونان واژه ای نظری است.
2. هیوم به بسط نظریه و قاعده هایی برای تحلیل علّی پرداخت که مشابه کار بیکن و ج.س. میل در این زمینه هاست.
3. برای هیوم معضل استقراء وجود ندارد.
4.نظریه احتمال در علم به عنوان ابزاری برای صورت بندی، مطالعه و کشف پدیده ها، و نه برای تأیید قوانین و نظریه ها، حائز اهمیت است.
5. استلزامات انقلابی استقراء در زمینه امور عملی است نه در علم.
کتابنامه:
Hume,David,Enquiries concerning Human understanding and the principles of Morals.Edited by L.A.Selby-Bigge.Oxford:excellent analytic index.
___,A Treatise of Human Nature.Edited by L.A.Selby-Bigge.Oxford:Clarendon Press,1960.
Capaldi,Nicholas,The Philosophy of Hume.New York:Monarch Press,1965.
Ducasse,Curt.,"David Hume on Causation",in Blake,et al.,op.cit.,Chapter 7.
Randall,Career,op.cit.,Book IV,Chapter 5.
Foster,M.H.,and Martin,M.L.,(eds),Probability,Confirmation,and Simplicity:Readings in the Philosophy of Inductive Logic.New York:Odyssey Press,1966,See especially the articles by Carnap,Keynes,and Strawson.
Harrod,R.,Foundations of Inductive Logic.New York: Harcourt,Brace & World,Inc.,1956.
Nagel,Ernest,Principles of the Theory of Probability.Chicago:University of Chicago Press,1958.Part of the International encyclopedia of Unified Science.
Reichenbach,H.Experience and Prediction.Chicago:University of Chicago Press,1938.
Williams,D.C.,The Ground of Induction.Cambridge,Mass:Harvard University Press,1947.
Wisdom,J.O.,Foundations of Inference in Natural Science.London:Methuen & Co.,1952.See especially Part 3.
Wright,G.H.von,The Logical Problem of Inducation.New York: The Macmillan Co.,1957.
Hemepel,C.G.,and Oppenheim,Paul,"The Logic of Explanation",in Philosophy of Science,Vol.15(1948)
Hospers,John,"What is Explanation?"in Essays in Conceptual Analysis.Edited by Antony Flew.New York:St.Martin`s Press,1956.
Negal,Ernest,The Structure of Science.New York:Harcourt,Brace & world,Inc.,1961.See especially Chapter 4.

پی نوشت ها :

1.David Hume
2.A Treatise of Human Nature
3.An Enquiry Concerning Human Understanding
4.History of England
5.universality
6.simplicity
7.empirical criterion
8.rejection of occult hypotheses
9.mixed mathematic
10.relations of ideas
11.discoverable
12.Vulcan planet
13.contiguity
14.succession
15.conjunction
16.powers
17.forces
18.intelligibility
19.contrary-to-fact conditional
20.undetermined
21.revelations
22.an ethereal active fluid
23.agreement
24.difference
25.concomitant variation
26.inductive inference
27.Maxwell
28.Mendel`s laws of genetics
29.confirmation theory
30.Rudolph Carnap
31.Hans Reichenbach

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط