مترجم: عیسی شهابی
هجوم مغولان، که در پاییز 1219 آغاز گشت، هر چه را در سر راه خود مخالف یافت از پیش برداشت. قتل عام و ویرانی بغداد (1258)و بر انداختن خلافت عباسیان چنان ضربتی به قلمرو شرقی اسلام وارد ساخت که دیگر این سرزمین هرگز چون گذشته قامت نیفراشت و عظمت پیشین خود را باز نیافت. یکی از کشورهایی که بیش از همه دست خوش نهب و ویرانی شد ایران بود؛ ولی، با وجود این، همه ی مناطق آن یکسان آسیب ندید. برخلاف مناطق شمالی که کاملاً منهدم و از جمعیت خالی شد، جنوب و جنوب غربی کم تر صدمه دید، زیرا اتابک فارس و قره ختایی کرمان تردید روا نداشته بی درنگ تسلیم شدند؛ یعنی به انقیاد مغولان گردن نهاده خراج گزار آنان گشتند. مغولان تقسیمات سیاسی ایران را ساده کردند و این امر در تاریخ دنیا ثبت گشت. با پایان یافتن لشکر هلاگو به بین النهرین شمالی، دولت ایلخانی تقریباً به وسعت نهایی خود رسید. «دولتی تقریباً به طور کامل ایرانی شده بود که، پس از مدت ها، نخستین بار، بخش بزرگی از ملت را متحد می ساخت و اهمیت این معنی را از لحاظ تقویت و گسترش تمدن و فرهنگ ایرانی و ادامه و پیش رفت آن نباید ناچیز شمرد»(1). ولی، مغولان نیز مقهور جبر تاریخ می شوند. تعداد قلیلی افراد، با شرایط زندگی به منتها درجه پست، که در قلمرو یک فرهنگ و تمدن بسیار پیش رفته زمام امور سیاسی را به دست می گیرند چاره ای جز آن ندارند که، خواه و ناخواه، خود را به آن تطبیق دهند و ناگزیر از مشاوران مجرب بومی یاری می جویند و سرانجام اداره ی امور کشوری را به آنان می سپارند. پیروزی های بی فرهنگ، به ناچار، در برابر شکست یافتگان با فرهنگ سر فرود می آورند و اندک اندک در آنان حل می شوند، تا این که، سرانجام، به کلی، از میان می روند. این کیفیت را، بهتر از همه، در مورد سلسله ی ایلخانیان (1256-1335) می توان نشان داد که در برابر فشار محیط ایرانی تاب نیاورده به زودی تا آن حد متمدن شد که با آن هم رنگ گشت و، بلا اراده، در صدد جبران فجایح لشکریان چنگیزخان برآمد. این سلسله حتی یک نویسنده یا شاعر هم نپرورد، که البته دلایلی بس عمیق دارد. سبک معمولی متکلف نویسندگان فارسی چندان مورد پسند نخستین فرمان روایان مغول، که چنگیزخان سرسلسله ی آنان است. واقع نشد(2)[1الف]. لکن، گشایش یک راه امن بازرگانی آسیای مرکزی اهمیتی همه جانبه داشت. این راه از خاور دور تا اروپا امتداد یافت و شرق و غرب را از لحاظ اقتصادی با یکدیگر مربوط ساخت و این امر ناگزیر منجر به ایجاد پاره ای روابط معنوی نیز گشت.
مغولان سلسله های کوچک کشورهای تسخیر شده را برانداختند و اشراف ایرانی را، که هنوز به جای مانده بودند، سخت عقب راندند.(3) غازان خان (694-703هـ)، که با تمامی سپاه مغولی اش به اسلام گروید، دست به اصلاحات عمیقی زد. وی صادقانه کوشا بود که به نابه سامانی های گوناگون سر و صورتی دهد، زیرا فقر و فلاکت مردم، که ناشی از این احوال بود، خزانه ی دولت را در معرض خطر ورشکستگی قرار داده بود. ولی، در عین حال، وی برزگر را به زمین پای بند ساخت و ، علاوه بر مالیات ها و عوارض موجود، بیگاری برای مالک اقطاع را، که اکنون یک تیول موروثی بود، به وی تحمیل کرد. هیچ عاملی نمی توانست از انقراضی قریب الوقوع جلوگیری کند(4) و مخصوصاً باید تأکید کرد که علت این کیفیت نه سنگینی فوق العاده ی تحصیلات، بلکه روش ناهنجار وصول مالیات ها بود که چندین بار پشت سر هم دریافت می شد(5) و این طرز عمل به مثابه ی سرطانی بود که به همه ی بخش های حکومت ایلخانان سرایت کرده، با کندی، ولی به طور مداوم، ریشه های حیات اقتصادی را می خشکاند، تا این که دولت مغول را به انحطاط و سرانجام به تباهی کشانید. ایلخانان نیز، چون سلجوقیان، دچار گسیختگی و تشتت می شوند. تیمور، که وحشت و دهشتش کم تر از مغولان نیست، در کمین ایران است و او کسی است که یک بار دیگر و در قلمروی وسیع تر کشور را برای مدتی بسیار کوتاه متحد ساخت.
این عده ی معدود، که روی ویرانه های گذشته با زندگی فلاکت باری دست به گریبان بودند، طبعاً، علاقه ای به هنر وری نداشتند. ادیبان و دانشمندان، برای نجات خود، به مناطقی که کم تر آسیب دیده بود روی آوردند. ولی، آن چه از آثار فرهنگی اینان نمی توانستند با خود ببرند مسلماً در معرض نابودی قطعی بود. تنها اسناد و مدارک حشاشیون بود که هنگام تسخیر و انهدام قلعه ی الموت به دست مورخان افتاد. فرهنگ استان های شمال شرق به جنوب غرب و دیگر مناطق منتقل شد. از این روست که در قونیه سلجوقی جلال الدین رومی، در شیراز سعدی و در هندوستان امیر خسرو بر می آیند. پس از آن که در دوران هلاگو پایتخت به تبریز (و از 710هـ) به بعد به سلطانیه ی نوبنیاد) منتقل می شود، حیات سیاسی و معنوی نیز به این خطه نفوذ می کند. از آن پس، آذربایجان هشتاد سال تمام به منزله ی قلب کشور است. سبک عراقی تفوق می یابد و نخستین نشانه های سبک هندی پدید می آید. اکنون، قصاید مدیحه ای کهن مقام خود را از دست داده است، از آن که جای بزرگان ایران خالی است و مغولان در ابتدا فارسی نمی فهمند و آن چه جسته گریخته دیده می شود اثر طبع شاعرانی متوسط و یا کم مایه است که، بدون ابراز قریحه و ابتکار، از پیشینیان اقتفا کرده اند. توضیحی که معمولاً در این باره داده می شود چنین است، ولی این توضیح نه تنها خیلی سطحی است، بلکه کاملاً صحیح هم نیست. ایرادی که بر آن وارد می شود این است که ایلخانان، به مرور زمان، ایرانی شدند و به دنبال آنان سلسله های کوچکی که با یکدیگر هم چشمی داشتند ظهور کردند، بدون آن که قصیده به آسانی از پهنه ی زمین محو گردد و یا چنین چیزی میسر باشد. به خاطر بیاوریم که سعدی و سلمان ساوجی و دیگران واقعاً مدیحه می گفتند که در اعداد بدترین مدیحه ها به شمار نمی آید. بنابراین، باید در این موضوع بررسی عمیق تری کرد و به رشد شهرها در دوران مغول توجه داشت(6) - شهرهایی که البته قصیده ی مدیحه ای دیگر برای آن ها جالب نیست. برای آن ها غزل و مثنوی صورت هایی از شعر بود که می توانست علایقشان را بیان کند و واقعاً هم مسائلی که باعث نگرانی شهری ها بود آن قدرها کم نبود. اغتشاش و بیدادگری ادامه داشت و کماکان منجر به پناه آوردن مردم به تصوف می گشت. مقتضیات زمان قهراً قصیده ی عرفانی و اندرزی را آفرید؛ ولی، بیش از همه، غزل کوتاه وارد صحنه شد که پیش از آن هم عرض اندام کرده و اینک سعدی و پس از او حافظ آن را به اوج کمال می رسانند. اعتلای منظومه های طویل عرفانی و به نظم کشیدن اصول عقاید تصوف و اصولاً توجه چشم گیر به تصوف، آشکارا مبین کوششی است که برای فراز از دنیای دهشت زای واقعیات آن روز به عمل می آید. مختصر علاقه ای که ایلخانان به علم و دانش نشان می دهند فقط در حدود قدرت فهم و درک خود آنان است. هلاکو رصدخانه ای در مراغه تأسیس می کند و آن را به نصیرالدین طوسی (تولد 597-672هـ) می سپارد که مشاور مقرب و مورد عنایت اوست. وی دانشمندی برجسته، جامع علوم مختلف و مؤلف یک کتاب معروف اخلاق و، در عین حال، مردی نسبتاً بی پروا (7)بود که به عنوان پیشوای طبقات حاکمه ی شیعی مذهب توانست، به علت تقریبی که نزد مغولان داشت، امتیازاتی برای مذهب تشیع به دست آورد. انگیزه ی تأسیس رصدخانه نه علاقه به دانش، بلکه صرفاً اعتقاد به خرافات ستاره شناسی بود و دانشمندان ایرانی بیش تر از آن رو در خور ستایش اند که از این فرصت برای تحقیقات اصیل و عمیق نجومی استفاده کردند. رشته ی دیگری از علوم که در این عصر شکفتن گرفت پیشرفت قابل ستایش تاریخ نویسی بود، زیرا چنگیزخان و ایلخانان سخت پای بند جاودان ساختن اعمال و فتوحات خود و نام آوری مغولان بودند؛ لکن، چند نفری از تاریخ نویسان در تکلف و به کار بردن واژه های تازی راه افراط پیمودند و از حدود متعارف پای فراتر گذاردند. هر چند که اصولاً، به طور روزافزون، از یک سو، لغات اصیل ایرانی متروک و، از سوی دیگر، انشای پیچیده و طرز بیان متکلف و مستعار معمول می شد، لکن، تا آن زمان، این کیفیت طبق سنن و موازین کهن جریانی تدریجی داشت. نمونه ی دهشت انگیز این گونه کتاب ها تاریخ وصاف است که البته در آن زمان سبکش کمال مطلوب بود. مؤلف در این اثر یک سلسله وقایع و مطالب پرارزش را با نهایت امانت، ولی با انشایی به منتها درجه متکلف بیان می کند و، بدین ترتیب، به کتاب جلوه ای نادری می بخشد.
مغولان آنقدر مردم را کشتند و به حدی ارزش های اقتصادی و مآثر فرهنگی را نابود ساختند که غیر ممکن بود این فجایع عواقبی جاودانی نداشته باشند. از این رو بود که هر چند ایران از لحاظ سیاسی چند بار قد بر افراشت؛ لکن، ابداعات ادبی و علمی (به استثنای تاریخ نویسی)، با وجود گسترش روزافزون و چند پدیده ی برجسته، دیگر به سطح بالایی که پیش از آن داشت نرسید. بالاخص کیفیت مجاهدت های علمی تغییر کرد. هر چند که این تباهی نه فوراً، بلکه بعدها نمودار شد؛ ولی، در عوض مداومت یافت. دولتشاه سهل انگار نمونه ی بارز یک دانشمند منحط دوره ی تیموریان است. این کیفیت نه تنها درباره ی فرهنگ ایران، بلکه برای سراسر نیمه ی شرقی و سرزمین های اسلام و حتی نیمه ی غربی آن صادق است. هرچند که مناطق غربی از هجوم مغولان کاملاً در امان مانده بود، لکن آن ها نیز، چون عالم شرق اسلام، در سراشیبی انحطاط قرار گرفتند. این است که این موضوع باید مجدانه مورد استقصا قرار گیرد که آیا واقعاً مغولان، و تنها آن ها مسئول تباهی فرهنگ اسلامی هستند و یا علت های ریشه دارتر و مؤثرتری نیز در کار بوده است که هنوز در راه یافتن آن ها توفیقی داست نداده است(8).
سعدی(9)
(اعتلای غزل)
شیخ ابو عبدالله مشرف (الدین) بن مصلح سعدی(10) شیرازی در زمره ی فریباترین و بی همتاترین چهره های ادبی است که فسحت میدان تأثیرشان، از هر لحاظ، قابل توجه است. متأسفانه، نکات و حقایق مسلمی که درباره ی زندگی وی به دست مانده چندان زیاد نیست و به مراتب کم تر از آن است که به ظاهر از زندگی نامه هایش بر می آید. هر چند که این مطالب و موضوعات را از تذکره ها و آثار خود شاعر مخصوصاً بوستان و گلستان برگرفته باشند، نباید از نظر دور داشت که این دو کتاب آثاری به تمام معنی ادبی است و از این رو نمی توان آن چه را شاعر در آن ها ارجع به خود می گوید کاملاً مطابق با واقع تلقی کرد. صدق این مدعا را می توان از روی پاره ای حکایات و جزئیات، به تحقیق ثابت کرد. این گفته ها فقط به ظاهر شرح حال خود اوست و اکثراً با آن که نمی توان آن ها را به کلی غیر ممکن دانست، بعید به نظر می رسد (نظر عبدالعظیم گرکانی بر خلاف نظر هانری ماسه است)(11). البته از نظر خیال بافی های شاعرانه ایرادی بر او وارد نیست، متأسفانه، از معاصران سعدی گزارش هایی راجع به او در دست نیست و بررسی های انتقادی آثار وی که، بی شک ملحقات و اضافات بسیاری از دیگری در آن راه یافته، هنوز در مراحل اولیه است[10الف]. شکی نیست که زندگی نامه ی وی در زیر ذره بین انتقادات به ناچار پاره ای از نکات جالب خود را از دست می دهد؛ ولی، از آن گذشته نیز تفاوت های قابل ملاحظه ای نسبت به آن چه فعلاً درباره ی او گفته و نوشته می شود پدید خواهد آمد. شاعر بین سال های 15-610هـ. درخانواه ای اهل علم و ادب دیده به جهان گشود. پسر بچه ای دوازده ساله بود که پدرش درگذشت. تحصیلاتش را در زادگاه خویش شیراز آغاز کرد، لکن لشکرکشی خوارزمشاه و تندباد هجوم مغولان وی را به بغداد افکند و در آن جا به ادامه ی تحصیل در مدرسه ی معروف نظامیه پرداخت. طبع سرگشته ی وی عصای جهان گردی در کفش نهاد. بسی جاها و چیزها را سیر کرد و دید، ولی بسیاری هم از خود بر آن افزود تا سرگرم سازد و بیاموزد. سیاحت وی را در بین النهرین و آسیای صغیر، سوریه، مصر و مکه می توان مسلم دانست، لکن سفرهایش به کاشغر و هندوستان قابل قبول نیست. چنین نمی نماید که سعدی در همان زمان شاعری به نام بوده است(12). وی هنگامی شهرت یافت که، کمی پس از بازگشت به شیراز (5-654هـ)، بوستان را به نام حکمران سلغوری آن جا، ابوبکر بن سعد بن زنگی، و یک سال بعد (656هـ) دومین کتاب معروف خود، گلستان را تألیف کرد. اثر اخیر را به شاه زاده سعد بن ابی بکر بن سعد تقدیم داشت. این همان کسی است که شاعر به نامش تخلص کرد. ولی، تصور نمی رود که سعدی این دو کتاب را در مدتی چنین کوتاه تألیف کرده باشد (س. کتاب مدح دیوانگی تألیف اراسموس)(13) و ظاهراً مقصود مدتی است که صرف تحریر نهایی کتاب ها، که طرحشان پایان یافته بوده، شده است. با انتشار این دو شاه کار احترام عمومی و هم چنین لطف و عنایت اتابکان شیراز نسبت به وی بس فزون یافت. سعدی کماکان به زندگانی صوفیانه ادامه داده اوقات فراغت را صرف فعالیت های ادبی و اندرز دادن به ملت و بزرگان می کرد. ملاقات او را در تبریز با دو تن از افراد خاندان جوینی، عطاءالدین عطاملک (وفات: 681هـ)، مؤرف تاریخ جهان گشا (چنگیز)، و برادرش، شمس الدین محمد صاحب دیوان (مقتول به سال 683هـ) و همچنین با ایلخان اباقا مشکل می توان مطابق با واقع دانست، زیرا منشأ این خبر رساله ای است که در اصالتش سخت تردید است.(14) سعدی در 27 ذی الحجه 691(11الف)، در خانقاه خود در گذشت که از آن پس به آرامگاه ابدی اش تبدیل شد (به عنوان تاریخ وفاتش سنوات دیگری بین 4-690هـ. نیز ذکر شده است).
فعالیت ادبی سعدی چندین جانبه است و، از آن مهم تر این که، به هر چه دست می زند استادی خود را در آن به منصه ی ظهور می رساند. روی هم رفته، به تفکرات عارفانه ی انتزاعی زیاد علاقه مند نیست، جز این که از آن ها برای زندگی عملی یعنی در مباحث اخلاقی و در آموزندگی استفاده کند، چنان که خود وی نیز درباره ی خویش می گوید و این زمینه ی معنوی دو شاه کاری است که ذکرش در بالا رفت. بوستان، که به بحر متقارب به نظم کشیده شده، بیش تر یک هدف نظری را تعقیب می کند و حال آن که گلستان تقریباً فقط شامل حکایاتی است که همه هم جنبه ی آموزندگی ندارد. عرضه ی مطالب به نثر مسجع (آیا این کیفیت برای سیر تحول نثر ادبی فارسی دری نامساعد نیست؟) و مشحون از نکات و نتایج اخلاقی است که به شعر بیان شده است (11ب) و، چنان که پیداست، سرمشق وی مناجات های انصاری (وفات: 481هـ) بوده است. فن صحیح داستان سرایی و نکته سنجی های دقیق حتی در مورد عبارات حکیمانه ی بسیار بدیهی و ساده - که به حد وفور در آن وجود دارد - معرف یک استاد مسلم و واقع بین و مردی است که تجاربی عمیق در زندگی دارد. گلستان آینه ی اوضاع اجتماعی آن زمان با توجه به تمام محاسن و معایب افراد ایرانی است. سودجویی شرقی در آن حکم فرما است و طی آن قطعیت اصول موضوعه بی اساس نمایانده می شود. سعدی، در جدال خود در بیان توانگری و درویشی، مرد توانگر را از روی استهزا می ستاید. به عقیده ی چایکین (15) توجه به فلسفه ی «عقل مشترک و سلیم انسانی» و سازش با مقتضیات، که از موازین اخلاقی مورد قبول عامه است، علل اصلی موفقیت پایدار این کتاب ها، طی قرون و اعصار، تا به امروز، در تمام خاورمیانه است و به هیچ وجه (در این جا چایکین نظر تازه ای را اظهار می دارد) مختصر جنبه ی شکاکیت و بی اعتنایی به مال و غریزه ی تملک، که از مشاهده، فجایح دنیا سرچشمه گرفته بود، و نه به هیچ وجه مردمی و شکیبایی دینی(16) و خلاصه هیچ چیز از آن چه سعدی را واقعاً مافوق افراد عادی قرار می دهد باعث شهرت کتاب نیست. استشهاد مداوم عمومی به گلستان تا امروز هم نقل محافل و چاشنی مذاکرات جدی است.
چایکین (17) توجه خاصی به وزن اشعار بوستان دارد. بحر متفاوت به هیچ وجه منحصراً خاص حماسه ی قهرمانی نیست: پندنامه ی انوشیروان، تألیف شریف (18) شاعر از سده ی پنج هجری و مقدم بر آن، کتاب آفرین نامه، از سال 336هـ.، مؤید این معنی است. نکته ی دیگری که در بوستان اثر شریف را به خاطر می آورد این است که آن هم با بیانی ادیبانه از شخصیت های مهم داوری می طلبد. بوستان از این رو و نیز به علت این که هدف معنی را مطابق ذوق و فهم افراد تعقیب می کند با کتاب های اندرزی و اخلاقی سده ی ششم هجری فرق دارد و به قابوس نامه بیش تر نزدیک است.
بخش بزرگی از ابداعات سعدی در زمینه ی تغزل است که برخی از آن مدیحه و پاره ای در عشقیات و عرفان است. قصاید و غزلیاتش شامل چند مجموعه است که ظاهراً بعداً تقسیم بندی شده است(19). قصاید وی، اعم از فارسی یا عربی، - طبق اظهار دانشمندان عرب به ادوارد براون(20) قصاید عربی سعدی در سطحی بسیار متوسط است - و مرثیه هایش، با آن که خالی از مدیحه نیست، به علت لحن اندرزی که دارد با ستایش های پوچ معمولی متفاوت است. وی خود می گوید که بی نوایی به مداحی اش واداشته است.(21) از سوی دیگر، چه باید گفت درباره ی معلم اخلاقی که از هلاکوخان، دژخیم سلجوق شاه سلغوری، یعنی همان کسی که چند ماه پیش ممدوح او بوده، تجلیل می کند، بدون آن که به خاطر بیاورد که پس از نهب و غارت وحشتاک بغداد، طی مرثیه ای طولانی، بر مرگ خلیفه المستعصم بالله، که او نیز به فرمان همین هلاکوخان به فجیع ترین طرزی کشته شده بود، اشک تحسر فرو ریخته است.(22) بعضی از قصاید سعدی خالی از اطناب و تکرار مکررات نیست.
برای غزلیات سعدی ارزش فوق العاده ای قائل اند و این توجه بالاخص در عصر حاضر از هر زمان دیگری بیش تر است، با این همه می خواهم مخصوصاً اشاره کنم که ارزش نوآوری وی، از همان ابتدا، به خوبی معلوم بوده است. شاعر بزرگ، امیر خسرو دهلوی (وفات: 728هـ.)، خود را در غزل جانشین وی می خواند و حتی شاعری چون حافظ، جای به جای، مضامین سعدی را عیناً نقل می کند.(23) بدون آن که مأخذ را ذکر کند. البته سعدی هم خود بعضی ابیات پشینیان را تضمین کرده(24)، مخصوصاً که با آثار آنان آشنایی کامل داشته است؛ لکن، به واسطه ی نبوغ و قریحه ی خود و علاقه ی خاصی که به غزل دارد، تمام آثار گذشتگان را تحت الشعاع قرار می دهد. تا آن زمان، شاعران شاعران عشق و سایر احساسات خود را عمدتاً در مقدمه ی قصاید بیان می کردند و به غزل مستقل توجه زیادی مبذول نمی داشتند؛ لکن، در دوره ی مغول، این کیفیت اجباراً تغییر می کند. همراه با رشد شهرها، غزل در صف مقدم قرار می گیرد و حال آن که توجه به قصیده ی مدحیه به تدریج از بین می رود(25) و در نتیجه ی استادی سعدی غزل حتی بر قصیده ی تقدم هم می یابد.
آن چه، به عقیده ی الطاف حسین حالی (26)، غزل سعدی بدان ممتاز است عبارت است از: 1) صورت موزون غزل که آن چنان با محتوایش هم آهنگ است که «عاشقان» با شنیدن این غزل در سماع از خود بی خود می شوند؛ 2) بیان بدون تصنع مقام عشق که در صف مقدم همه ی معانی دیگر قرار دارد؛ 3) قدرتی که در تجسم معانی به کار رفته و ناشی از برخورد بی واسطه ی با تأثیرات و عواطف درونی واقعی است؛ 4) بالا بردن تأثیر اشعار به وسیله ی بیان مفاهیم و موضوعات با به کار بردن مجاز و استعاره؛ 5) سادگی دل انگیز اشعار؛ 6) بیان عشق عرفانی در کسوت عشق خاکی؛ 7) طعن و شتم روحانیان ریاکار و محتسبان (مفتشان دینی). آیا اظهارات حالی تا حدی کهنه و از مد افتاده نیست؟ آن چه سعدی آورده پیش از او هم، جزء به جزء، در غزل بوده است؛ ولی، گفتار پیشینیان هرگز بدین زبدگی سروده نشده و از آغاز تا پایان بدین گونه موزون و هم آهنگ نبوده است. لکن، غزل های حافظ به نحو دیگری ترکیب یافته است. کپرولو(27) تحولی را که سعدی در غزل ایجاد کرده به طرز دیگری تعریف می کند. به نظر او، غزل سعدی امتزاجی از خمریات و عشقیات با عرفان و حکمت است. بهتر از همه، بهار(28) به کنه مطلب پی برده که می گوید در دیوان سعدی هم چون دیوان حافظ بسیاری از غزل ها فریاد می زند که در زیر پرده ی شراف و معشوق مقصود بیان مسایل سیاسی است.(29) مسلماً، اگر همیشه و برای همه چیز تعبیرات صوفیانه قائل شویم به راه صواب نرفته ایم و این معنی هم در مورد سعدی و هم در مورد دیگران صادق است. سعدی مضمون اولیه ی غزل را تا به آخر حفظ کرده هیچ نکته ای را در زمینه ی آن ناگفته نمی گذارد[20الف].
در کلیات سعدی، پس از چهار کتابی که طبق سنت کهن برای غزلیات ترتیب داده شده، منظومه های کوتاه حکمت آمیز ذکر می شود که، به تدریج به نحوی تقریباً نامحسوس، به قطعات، رباعیات و مفردات تبدیل می شود. اصالت رساله های شش گانه که به نثر مسجع است، به علت ابتذالی که جسته گریخته در آن ها به چشم می خورد، بیش از حد مشکوک به نظر می رسد. پس از آن ها، رساله ی هفتم می آید که نظیره ی طنزآمیز و سخیفی از «مجلسی» دینی و عرفانی دوم است. سعدی بدین گونه مبالغات بیش از حد رغبتی داشت، چنان که چند شوخی که در گلستان آورده شاهد صادقی بر آن است. خبیثات نیز، که شامل ابیات رکیکی در زمینه ی هم جنسی گرایی است، در عداد همین گزافه ها به شمار است. در این مورد، شاعر متعذر به فرمان یک مقام بالاست، لکن بعید هم نیست که اصولاً این ها را به نادرستی به وی نسبت داده باشند.
ملاحت خاص گفتار سعدی من جمله در سادگی آن است که، در عین آن که بسیار طبیعی می نماید، نهایت شرافت طبع در آن به کار رفته و به هر حال عالی ترین نمونه ی سهل ممتنع و اصولاً تقلیدناپذیر است، چنان که دیگران با همه ی کوششی که کرده اند توفیقی در این راه نیافته اند. حکمت هایی که سراسر کتاب آکنده از آن است چندان عمیق نیست و بیش تر جنبه ی عملی دارد. شاعر، به سائقه شکیبایی دینی که بدان منصف است، در زمره ی شریف ترین مسلمانان به شمار است. مضامین اجتماعی و اخلاقی و اندرزی آثارش در خور توجه کامل و دقیق است. سعدی، برخلاف دیگران، ترک دنیا نکرد. آوای طبیعت احساسات شدیدی در وی بر می انگیزد. آن چه در وی کم تر در خور ستایش است انعطاف پذیری نظری و عملی اوست. سبک و معانی اش تأثیر بلاواسطه داشت و تا به امروز نیز چنین است. آرامگاهش در شیراز به حق مقامی معروف و مقدس گشته است. مدت هاست که شیعیان پیروی وی را از سنت از یاد برده اند، چنان که در مورد حافظ نیز چنین کرده اند.
گلستان (بوستان کم تر از آن) بسیاری را به اقتفا بر انگیخته است. میان نظرهایی که بر آن نوشته اند بهارستان جامی و کتاب پریشان قاآنی از همه مشهورتر است و هر دو تصویرهای گیرایی از عصر خود است.
پی نوشت ها :
1. Spuler, die Mongolen in Iran (B II), 59.
1الف. سبک شناسی، ج3، ص 168.
2.چنگیزخان یکی از دبیران خوارزمشاه را به خدمت پذیرفته بود. روزی به این دبیر امر فرمود که به بدرالدین لؤلؤ والی موصول نامه بنویس که: «خدای بزرگ ملک روی زمین را به من ارزانی داشته. اگر بدرالدین ایل شود، سر و مال و زن و فرزندان او بماند و اگر تمرد و عصیان نماید، آن رأی خدای جاوید داند؛ اگر بدرالدین ایل شود و لشکرها را راه دهد او را نیکو باشد، و اگر خلاف آن کند، چون لشکرهای بزرگ به آنجا رسند، خدای قدیم داند که ملک و مال موصل به کجا رود». اتفاقاً، منشی، به عادتی که منشیان حکام ایران و توران دارند، آن مضمون را به عبارت خوب و الفاظ مرغوب و تعریفی لایق پادشاه نوشته به عرض رسانید، و دانشمند حاجب آن را به مغولی ترجمه کرده بر چنگیزخان خواند، چون پادشاه جهانگیر، نامه را برخلاف طبع خود یافت، روی به منشی کرده، از روی عتاب، او را مخاطب ساخت و گفت: ای مرد آن چه من گفتم در این جا نیست! آن احمق بخت برگشته جواب داد که نامه را بدین اسلوب باید نوشت، خان به غایت خشمناک شد، فرمود که دل تو با ما یاغی است چیزی نوشته ای که چون یاغی برخواند در یاغی گری مجدتر شود. بعد از آن فرمود تا منشی احمق را بیاسا رسانیدند.» سبک شناسی، ج3، ص 168.
3. به نحوی قاطع تر: Bretel's Navoi 39
4. Ivanov, Ocerk 51, 54; Petrusevskij, K voprosu (B II).
5. Spuler, die Mongolen in Iran 310 et seq;
Barthold-Hinz, Die pers. Inschrift (B II(, 247 257.
6. Barthold, Su ub. 256.
7. «دوگانگی اخلاقی، آن زمانه» ـــــ . V. Minorsky, Iran (BII), 190
8. عطارد، «مظاهر»، 14 به بعد، ولی اظهاراتش کاملاً قانع کننده نیست،
Ritter, Oriens 5, 193. Iran2
9. کتاب نامه ی ویژه: کریمسکی 3، ص 69-416.
10. راجع به تخلص او ـــــ پیش گفتار قزوینی بر المعجم، تألیف شمس قیس، ص «و» و بعد.
11. گلستان، چاپ گرکانی ص «جح».
10الف. تازه ترین بررسی ها ذیل عنوان R. M. Alijev
12. عباس اقبال، زمان تولد 632.
11الف. س سعید نفیسی، تاریخ درست (کتاب نامه).
11ب. شامل یک سوم گلستان، R. M. Alijev, Gulistan, UZIV 19, 140.
13. Desideius Erasmus که معمولاً Erasmus von Rotterdam نامیده می شود از مردم هلند (متولد 1466 یا 1469، وفات: 1536)، ادیب، اومانیست، منتقد دین و فرهنگ و از مخالفان فلسفه ی مدرسی (اسکولاستیسم) و اعمال خلاف رویه ی روحانیان عصر خود بود. حملات هجا آمیزش بر ضد این بی رویه گی ها در پیدایش رفورماسیون سهمی به سزا داشت، ولی او بشخصه خود را بکلی از آن کلی برکنار نگه داشت. من جمله، کتاب مدح دیوانگی (Encomium Moriae) است که اراسموس طی آن با شیوه ای هوشمندانه نارضایی عصر خود را از دین و کلیسا داشته است (ترجمه ی فارسی، تهران 1322). نقل از Lexikon der Weltlieratur، ج1.
14. apokryph که در یونانی به معنای پوشیده و پنهان و در زبان های اروپایی به معنای قلب و ساختگی است به عنوان اسم خاص Apokryphon و یا غالباً جمع آن Apokypha (به عربی: ابوبکریفا) به ملحقات کتاب مقدس اطلاق می شود که کلیسا آن را کاملاً به رسمیت نمی شناسد. مؤلف این اصطلاح را برای این رساله که در اصالتش تردید دارد به کار برده است.
15. Cajkin, Sa'di 318.
همان مؤلف، Bustan (transl), p. VIII
16. ولی، در مواردی جز این است ــــ کریمسکی 3، ص 197.
17. Cajkin, Bustan (transl) p. XIX et seq.
18. کتاب نامه ی ذیل عنوان «شریف، پندنامه ی انوشیروان».
19. غزلیات سعدی، چاپ فروغی، پیش گفتار، ص 2.
20. تاریخ ادبیات براون، ج2، ص 533.
21.با وجود کوششی که رفت شاهدی برای این گفته پیدا نشد.
22.آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین
بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین
الخ
دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، به کوشش مظاهر مصفا، کانون معرفت، تهران، ص 754.
و نیز یک قصیده ی عربی.
23. سعدی:
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
همان جا، ص 469.
حافظ:
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
غزل 4
24. میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
شاهنامه ی فردوسی، کتاب خانه ی بروخیم، تهران، 1313، جلد اول، ص 90، بوستان، چاپ استاد قریب، چاپ دوم، تهران، 1346، ص 73.
هر آن که کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز بر نخیزد
ویس و رامین، چاپ محجوب ص 7(3/46) گلستان، چاپ فروغی، حکایت 27، ص 56.
25.ص 349 و 399.
26. حالی، حیات سعدی، ص 96به بعد.
27. Koprulu, Hacu, IA 5, 400.
28. بهار، بحث 186.
20الف. س ارمغان، 19، 421.
29. ... مع ذلک در دیوان سعدی و حافظ غزل های بسیار است که از دور فریاد می زند که قصد شاعر از می و معشوق و محتسب و غیره به راستی می و شاهد و محتسب شهر نبوده ... چیزهای دیگر بوده است.
غزل های:
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد،
دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی،
گر می فروش حاجت رندان روا کند،
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود،
و غیره غیره که در دیوان خواجه دیده می شود وقتی با تاریخ دوره ی ابواسحق و شاه شجاع و امیر تیمور مقایسه شود مانند آفتاب روشن است که ایل ها همه غزل های سیاسی است. مجله ی ارمغان، نوشته ی مرحوم ملک الشعرا بهار، تهران، بهمن 1298شمسی، ص 186.