عاطفه ی مثبت و تصمیم گیری (1)

گویا در بیشتر مردم این احساس وجود دارد که عاطفه (احساسات، هیجان) می تواند به فرایند تصمیم گیری و تفکر آنها، دست کم در شرایط و رویدادهای معین، اثر بگذارد. به هر حال، معمولاً چنین تأثیری گاهی خلاف قاعده و
پنجشنبه، 9 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عاطفه ی مثبت و تصمیم گیری (1)
عاطفه ی مثبت و تصمیم گیری(1)

نویسنده: آلیس.ام.ایزن(1)/ ترجمه ی عبدالرضا ضرابی*




 

مقدمه

گویا در بیشتر مردم این احساس وجود دارد که عاطفه (احساسات، هیجان) می تواند به فرایند تصمیم گیری و تفکر آنها، دست کم در شرایط و رویدادهای معین، اثر بگذارد. به هر حال، معمولاً چنین تأثیری گاهی خلاف قاعده و غیرمعمول است و فقط احساسات قوی و نادر چنین اثری دارند و غالباً فقط احساسات منفی مانند خشم، غم و اندوه، یا ترس برفرایند اندیشیدن اثر می گذارند. افزون بر این، بیشتر مردم ظاهراً وقتی عاطفه در فرایندهای تصمیم گیری آنها وارد می شود، تأثیراتی مُخرب بر جای می گذارد و تصمیم های آنان را غیر عقلانی می سازد که با تصمیم های آنها در حالت عادی فرق دارد.
جالب توجه است که تحقیقات فراوان و رو به افزایش نشان می دهند که حتی حالات ملایم و مثبت عاطفی به طور مشخص می توانند بر فرایند تفکر روزمره اثر بگذارند، و قاعدتاً این گونه عمل می کنند. برای نمونه، مشخص شده که حضور احساسات مثبت نشانه ی اطلاعات مثبت در حافظه است؛ زیرا دسترسی به چنین تفکراتی را آسان تر می کند و بنابراین، آن را مناسب تر می سازد؛ به گونه ای که اطلاعات مثبت به ذهن وارد خواهند شد (ایزن، شالکر، کلارک و کارپ،1978؛ نَسبی و یاندو، تزدیل و فوگارتی).
این امر بیانگر این حقیقت است که اطلاعات در ذهن سازمان دهی شده و برحسب ویژگی عاطفی مثبتشان قابل دسترسی اند و مردم به طور خودجوش، از عاطفه ی مثبت به مثابه ی شیوه ای برای سامان دهی تفکراتشان استفاده می کنند (ایزن،1987). بنابراین، شواهد حاکی از آن اند که جدا از وجود تأثیر نادر بر فرایندهای تفکر، احساسات مثبت عمومی به طور بنیادی درگیر سازمان شناختی و فرایندسازی هستند.
عاطفه ی مثبت همچنین خلاقیت و انعطاف پذیری در حل مسئله و گفت و گو و نیز کارایی و دقت در تصمیم گیری و دیگر شاخص های بهبود تفکر را افزایش می دهد (کارنویل و ایزن، 1988؛ استرادا، ایزن و یونگ، 1997؛ استرادا، ایزن و یونگ، 1994؛ گرین و نویس، 1988؛ هِرت، ملتون، مک دونالد و هاراکیویز،1996؛ ایزن، دایمن و نویکی، 1987؛ ایزن ، جانسون، مرنر و رابینسون، 1985؛ ایزن و منیز، 1983؛ ایزن و نویک، 1991؛ لی و سترنتال،1999).
این تأثیرات در طیف وسیعی از قشرها و جمعیت ها، از جوانان گرفته (گرین و نویس، 1988) تا پزشکان شاغل، که به کار تشخیصی می پردازند (استرادا و همکاران، 1994و 1997) و در مطالعات مربوط به رفتار مصرف کننده (لی و سترنتال،1999) و مطالعات مربوط به رفتار در سازمان ها مشاهده شده اند (ستاو، ساتن و پلد، 1994). وانگهی مطالعات اخیر در زمینه ی سازگاری نشان می دهند که حتی وقتی مردم باید خود را با حوادث ناگوار سازگار کنند عاطفه ی مثبت مفید است؛ سازگاری مؤثر را تسهیل می کند و از حالت دفاعی فرد می کاهد (آسپینوال، 1988؛ آسپینوال و تیلور،1997؛ تیلور و آسپینوال،1996؛ تروپ و نتر، 1994، تروپ و پومرانتز، 1998).
بنابراین، تحت شرایط گوناگون، تأثیر احساسات مثبت ملایم بر تفکر و تصمیم گیری نه تنها مهم و درخور توجه است، بلکه تسهیل کننده است و روند تصمیم گیری و حل مسئله را بهبود می بخشد. چگونه می توان دو دیدگاه (ادراکات شهودی مردم و یافته های چنین مطالعاتی) را با یکدیگر تطبیق داد؟
اولاً، ممکن است، برای مثال، وقتی درباره ی احساساتی که بر اندیشیدن اثر می گذارند فکر می کنیم، علاقه ی چندانی به عاطفه ی ملایم نداشته و بنابراین، کم اتفاق خواهد افتاد که تأثیر را به آن نسبت دهیم؛ ثانیاً، ممکن است توجه ما، به ویژه به احساسات مثبت ملایم وعام، غیرمحتمل باشد. نتیجه اینکه اگر از مردم خواسته شود درباره ی آثار احتمالی احساس یا عاطفه بر فرایندهای تفکر بیندیشند، ابتدا با عاطفه ی قوی و احتمالاً منفی پاسخ می دهند. آنها نمی توانند بلافاصله پی ببرند که احساسات مثبت – یعنی آن دسته از حالات مثبت ملایم، که مکرر آنها را تجربه می کنند - بر فرایندهای تفکر اثر می گذارند.
افزون براین، تأثیر عاطفه ی مثبت معمولاً تسهیل کننده است، ولی ما اغلب آن گونه که مطلوب است، اهمیت نتایج مثبت جریانات روزمره را درک نمی کنیم و به دنبال علل یا ارتباط آنها نیستیم، مگر آنکه اشتباهی رخ دهد یا مقدمه ی کار خراب از کار در آید (ویز، 1985). بنابراین، ممکن است متوجه آثار تسهیل کننده ی احساسات مثبت نشویم، اما هر زمان که پی ببریم احساس شادی به قضاوت یا حل مسئله ضرر می رساند، ممکن است بیشتر توجه کنیم.
تمام این پدیده ها ممکن است به سهل انگاری مردم نسبت به عاطفه ی مثبت، به مثابه ی یک عامل تسهیل کننده در تصمیم گیری و حل مسئله، کمک کند. وانگهی نتایج برخی از مطالعات نشان می دهد که گاهی عاطفه ی مثبت، دست کم در جریان حل مسئله یا اندیشیدن مداخله می کند و به آن آسیب می رساند (بلز، بوهنر، اسچوارز و ستراک، 1990؛ بودنهورن، کرامر و سومر، 1994؛ ماکی و ورتر،1989؛ ملتون، 1995).
به هر حال، بیشتر تحقیقاتی که چنین تأثیراتی را گزارش می کنند، به جای بیان آسیب کلی، از شرایط خاصی خبر می دهند که در آن شرایط، آسیب مشاهده شده است. افزون بر این، بیشتر تحقیقاتی که تأثیر عاطفه ی مثبت را بر اندیشیدن بیان می کنند، عملکرد غیرمفیدی را نیافته اند، بلکه در مقابل، از افزایش تفکر و قدرت حل مسئله، به صورتی قابل انعطاف تر و کلی تر خبر می دهند. بنابراین، از وظایف مهم این است که بکوشیم عواملی را که در تعیین تأثیر عاطفه ی مثبت برعملکرد نقش ایفا می کنند، شناسایی کنیم.
این مقاله یافته های مربوط به اثر عاطفه ی مثبت ملایم بر تفکر و تصمیم گیری را ارائه می دهد و فرایندهای آن و وضعیت هایی را بیان می کند که احتمالاً در آنها چنین فرایندهایی مشاهده شده اند. در این مقاله، بر تصمیم گیری و حل مسئله تأکید می گردد، اما برای اینکه تأثیر عاطفه بر تصمیمات درک شود، مفید خواهد بود که به اثر آن بر سازمان شناختی (شیوه ای که درباره ی مطلب فکر شده و به مطلب دیگر مرتبط شده است) و نیز به محرک توجه شود؛ زیرا سازمان و محرک (شامل اهداف فرد) در تصمیم گیری نقش حیاتی ایفا می کنند (برنسورد، 1979؛ سیمونسن، 1989 ،1990؛ تورسکی و کاهنمن، 1981).
درحقیقت، برخی از دلیل های مربوط به ناهماهنگی در بین تحقیقات، ممکن است به دیگر آثار عاطفه ی مثبت برگردد؛ مانند آثاری که اکنون مشخص شده که به محرک مورد انتظار و محرک ذاتی مربوط اند. برای بیان تمام این موضوعات در این مقاله، باید هر یک را به اختصار ملاحظه کرد. امید است این مقاله، به آغاز حرکت برای اندیشیدن در این حوزه کمک کند؛ اگر چه نتواند جامع باشد یا بررسی تفصیلی همه ی ادبیات این حوزه ی به سرعت در حال رشد را فراهم آورد. بنابراین، با بحث «تأثیر عاطفه ی مثبت بر سازمان شناختی» مقاله را آغاز می کنیم.

عاطفه ی مثبت، انعطاف پذیری و سازمان شناختی

آثار فراوانی که در این زمینه وجود دارند، نشان می دهند که عاطفه ی مثبت بر محرک ها، تفکرات ذهنی و نیز شیوه های تفکر اثر می گذارد. برای مثال، تحقیقات نشان داده اند که مردم در عاطفه ی مثبتی که به هر طریق ساده ای در آنها ایجاد شده است (مثلاً، تماشای پنج دقیقه فیلم طنز، دریافت یک جعبه ی کوچک شیرینی، یا تداعی معانی با کلمات مثبت)، نسبت به یک مطلب خنثا تداعی بیشتر و متنوع تری دارند (ایزن و همکاران،1985). همچنین مردم در چنین شرایطی قادرند شیء یا موضوع مورد نظر را با انعطاف بیشتری دسته بندی کرده، شیوه هایی را برگزینند که از طریق آنها عناصر غیرنوعی (غیراصلیِ) هر دسته متناسب با دیگر عناصر دسته لحاظ شوند (ایزن و دابمن، 1984؛ کاهن و ایزن، 1993؛ ایزن، نیدنتال و کانتور، 1992).
این شیوه برای موضوعات گوناگون در دسته های طبیعی، مانند دسته هایی که راچ از آنها استفاده کرد (1975؛ ایزن و دابمن،1993) و نیز برای محصولاتی که لذت ملایمی دارند، مانند مجموعه ی پفک ها و چیپس ها، و برای انواع افراد در دسته های مثبت – و نه منفی – به کار می رود (ایزن وهمکاران،1992). بنابراین، عاطفه ی مثبت مردم را قادر می سازد که شباهت های بیشتری در میان موضوعات یا اشیا مشاهده کنند.
همچنین مشخص شده است که اگر به طور خاص از مردم خواسته شود بر تفاوت ها متمرکز شوند و شیوه هایی را بیابند که با آنها موضوعات از یکدیگر تفاوت می یابند، کسانی که عاطفه ی مثبت در آنها ایجاد شده است می توانند تفاوت آشکارتری را گزارش دهند (ایزن،1987، ص 234؛ موری، سوجان، هرت و سوجان، 1990). این دو تحقیق را می توان با هم تفسیر کرد؛ یعنی – همان گونه که اشاره شد – عاطفه ی مثبت سبب انعطاف شناختی می گردد: مردمی که احساس شادی می کنند بیشتر می توانند در بین افکار تداعی ایجاد کنند و روابط متفاوت و متعدد موجود در میان محرک ها را بیش از آنچه دیگران در حالت احساسی خنثا انجام می دهند، ببینند.
ذکر این نکته مهم است که تأثیراحساسات مثبت بر فرایندهای تفکر و به ویژه بر نتایج حاصل از وظایف مقرر شده (مانند قضاوت، رتبه بندی، تنظیم و دسته بندی) به ویژگی های وظیفه و شرایط بستگی دارد. با این حال، تأثیر مشخص، قابل اسناد و قابل درک است. اگر خواسته شود قضاوت مشابهی در بین موضوعات صورت گیرد، مردم در وضعیت عاطفه ی مثبت، بیش از آنکه موضوعات را هدایت و مهار کنند، به شباهت بیشتر آنها اشاره می کنند. اگر از آنها خواسته شود تفاوت ها را در بین همان موضوعات بیابند، ممکن است به تفاوت بیشتری اشاره کنند. همان گونه که جلوتر بیان خواهد شد، این امر آن گونه که به نظر می رسد، نه غیرعقلانی است و نه نتیجه ی جهت گیری یک پاسخ ساده. فرایندی که زمینه ی این تأثیرات واقع می شود، آن گونه که از طریق یافته های تداعی کلمات گزارش شد (ایزن و همکاران،1985)، ممکن است این باشد: کسانی که تجربه ی عاطفه ی مثبت دارند، می توانند به جزئیات بیشتری از اطلاعات دست یابند. بر این اساس، آنها جهات گوناگون موضوعات را مشاهده می کنند و طبق تحقیقات گزارش شده، تداعی های بیشتر و متنوع تری نسبت به آنها دارند.
بنابراین، آن گونه که تورسکی (2) و گاتی (3) درباره ی دانش اطلاعات به طور کلی – نه اطلاعات عاطفی یا عاطفه ی تحریک شده به خصوص – توضیح دادند، زمینه ای که بر اساس وظیفه ایجاد شده (جست و جوی تفاوت ها به جای جست و جوی شباهت ها)، مشخص خواهد کرد که آیا این جزئیاتِ بیشتر (دانش بیشتر، در کتاب تورسکی و گاتی) ناشی از قضاوت درباره ی شباهت بیشتر است یا درباره ی تفاوت بیشتر. آن دو محقق دریافتند مردم، هر زمان که وظیفه مستلزم قضاوت مشابهت است، موضوعاتی را درجه بندی و انتخاب می کنند (ایالات متحده و اتحادیه ی شوروی ) که می پندارند از دیگر موضوعات (بولیوی و سیولون) به یکدیگر شبیه ترند؛ اما همان مردم هر گاه که وظیفه تمرکز توجه به تفاوت ها باشد، موضوعاتی را بر می گزینند که نسبت به دیگران دارای تفاوت بیشتری با یکدیگر باشند.
بنابراین، با بازگشت به وضعیت عاطفه، اگر مردم در وضعیت های عاطفه ی مثبت اطلاعات بیشتری درباره ی مطالب یا تداعی بیشتری در مورد آن داشته باشند، آن گاه انتظار می رود در مقایسه با گروه کنترل، به شباهت یا تفاوت درک شده ی بیشتری در میان موضوعات اشاره کنند، که البته این به زمینه ای بستگی دارد که در آن، پرسش مطرح شده است.

ماهیت اطلاعات

زمینه ی دیگری که دقیقاً در میزان تأثیر عاطفه ی مثبت، مهم تلقی می شود، ماهیت اطلاعات مورد نظر است. بنابراین، نمی توان انتظار داشت که عاطفه ی مثبت بر دسته بندی تمام محرک ها یا افزایش شباهت های درک شده آنها به طور خودکار اثر بگذارد. برای ترسیم این نکته، اجازه بدهید به بررسی نتایج تحقیقی بپردازیم که کار بر روی تأثیر عاطفه بر دسته بندی کردن را تا حوزه ی دسته بندی افراد گسترش داده است (ایزن و همکاران، 1992). در این تحقیق، از آزمودنی ها خواسته شده بود تا نمونه های غیراصلیِ دسته های مثبت یا منفی مردم (مثلاً «اغذیه فروش» به عنوان عضوی از دسته ی «افراد رشد یافته»، و «نابغه» به عنوان عضوی از دسته ی منفی «افراد متزلزل») را اندازه گیری و تعیین درجه کنند؛ به گونه ای که در یک دسته قرار گیرند.
در مقایسه با آزمودنی های تحت کنترل، آزمودنی های دارای عاطفه ی مثبت اعضایی را که حتی رابطه ی ضعیفی با دسته های مثبت داشتند، به عنوان اعضای مناسب تر در آن دسته (مثبت) قراردادند؛ یعنی کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت بودند در مقایسه با آزمودنی های کنترل، «اغذیه فروش» از دسته ی «افراد رشد یافته» را نمونه ای بهتر تعیین کردند، اما «نابغه» از دسته ی «مردم متزلزل» را نمونه ی بهتر تعیین نکردند. با توجه به نتایج تحقیقاتی که نشان می دهند عاطفه ی مثبت سبب اطلاعات مثبت در حافظه می شود و دستیابی به این اطلاعات و نیز به طیف گسترده تری از تداعی ها را آسان تر می سازد (ایزن و همکاران،1985؛ تیسدال و فوگارتی،1979) کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت قرار دارند احتمالاً توانسته اند جنبه های مثبت تری از نوع نسبتاً بی طرف «اغذیه فروش» را ببینند. به هر حال، در حالت عاطفی، هیچ انتظار نمی رفت که آنها مشاهده های خود را از افراد «نابغه» دسته ای کاملاً منفی معرفی کنند.
این عمل متقابلاً اهمیت نوع اطلاعات را نسبت به کاری که از آزمودنی خواسته شده است، در تعیین تأثیر احساسات نشان می دهد. فرض بر این است که یک فرایند اساسی (افزایش جزئیات) رخ می دهد، اما انتظار می رود این فرایند برای اطلاعات گوناگون، در وضعیتی که توصیف شد، متفاوت باشد؛ حتی برای وضعیت های گوناگون نیز متفاوت باشد (مانند خطر در مقابل وضعیت های مطمئن)؛ زیرا عاطفه ی مثبت به اطلاعات مثبت اشاره می کند و انتظار آن است که فرایند جزئی کردن برای تمام آزمودنی ها یا برای آزمودنی های دارای عاطفه ی مثبت، که با اطلاعات خنثا کار می کنند، با اطلاعات مثبت رخ دهد (ر.ک: ایزن وهمکاران،1985).
افزون بر این، ارائه ی منفی گونه ی اطلاعاتِ جذب شده نیز اگر چه زیاد منفی باشند، ممکن است باعث شوند مردم با آن اطلاعات کاری نداشته باشند؛ و این تمایل می تواند در میان کسانی که در آنها عاطفه ی مثبت تحریک شده و شاید درصدد بوده اند که آن حالت مثبت را نشان دهند، برجسته تر باشد (ایران و سیموندر، 1978). این امر احتمالاً به میزان حالت منفی موجود در اطلاعات، اهمیت کار و مانند آن، بستگی خواهد داشت. همچنین بیانگر این خواهد بود که اگر اطلاعات منفی بیش از اندازه بد باشند، ممکن است تا آنجا پیش بروند که انگیختگیِ عاطفه را از بین ببرند.
به هر حال – چنان که به طور کامل تر در بخش مربوط به «تصمیم گیری» بحث خواهد شد – در یک قالب منفی، هر جا وظیفه مردم را به تمرکز بر ضرر معنادار احتمالی یا سازگاری با وضعیت های دشوار وا می دارد، شواهدی وجود دارند که مردم مستقیماً در یک حالت عاطفه ی مثبت، با آن وضعیت روبه رو می شوند و به آن می پردازند. برای مثال، در وضعیتی که ضرر در آن مشهود است، کسانی که در حالت عاطفه ی مثبت به سر می برند، مشخص شده است که به جای کنترل های لازم، بیشتر به ضرر فکر می کنند (ایزن و گیوا، 1987) و محافظه کارانه رفتار می کنند تا خود را از خسارت حفظ کنند (ایزن و گیوا،1987؛ ایزن، نیگرن و آشبی، 1988؛ ایزن وسیموندز، 1978؛ نیگرن، ایزن، تیلور، و دولین، 1966).این کار با اطلاعاتی سازگار است که نشان می دهند عاطفه ی مثبت سازگاری مؤثر را در وضعیت منفی یا تنش زایی که لازم است با آنها برخورد شود، پدید می آورد (آسپین وال و تیلور، 1977) و مانع حالت تدافعی می شود (تروپ و پومرانتز، 1998).
در تحقیقاتی که در این زمینه صورت گرفته (ایزن و همکاران، 1992)، هیچ چارچوب منفی (ضرر یا خطر) نسبت به وظیفه وجود نداشت. بنابراین، احتمالاً چنین دشواری های اضافی انگیزشی و روش شناختی نیز در ادله و شواهد وجود نداشتند وتأثیر عاطفه ی مثبت به راحتی به اطلاعات منفی گسترش نیافت؛ چنان که اغلب گسترش نمی یابد. نکته ای که مشخص شد این بود که استفاده از اطلاعات منفی در تحقیقات مربوط به تأثیر عاطفه ی مثبت، می تواند پیش بینی ها را پیچیده و با مشکل روبه رو کند. نکته ی روش شناختی نیز در اینجا ارزشی ندارد.
تعامل مشاهده شده درتحقیق طبقه بندی فرد (ایزن و همکاران، 1992)، بین عاطفه ی القایی و جاذبه ی اطلاعات نیز نشان می دهد که تأثیر عاطفه بر طبقه بندی کردن، تأثیری تصنعی نیست یا شاخصِ فرایندهایی همچون جهت گیری پاسخ و تفکر غیرنظام مند، به طور کلی «تداعی های گسیخته» (اسچوارز و بِلس،1991) یا دگرگونی در استعداد شناختی نیست؛زیرا تعامل بین عاطفه و جاذبه ی طبقه نشان می دهد که عاطفه ی مثبت در مقایسه با گروه کنترل، بر طبقه بندی یک نوع اطلاعات (مثبت) تأثیر می گذارد، اما شیوه ای را که دیگر اطلاعات (منفی) بر اساس آن سامان دهی شده اند، تغییر نمی دهد. در مقابل، تفسیر دیگر (تأثیرات کلی، همچون بی دقتی، پردازش نامنظم، تداعی های گسیخته یا استعداد شناختی تقلیل یافته) منشأ تمام طبقه ها یا اطلاعات است و محرک ها به طور مساوی محرک عاطفی بودن خواهد شد.
بدین سان، بررسی تأثیر عاطفه ی مثبت روی ادراکات (مربوط به) شغل و رضایت مندی نیز نشان داد مردمی که در آنها عاطفه ی مثبت ایجاد شده بود، احساس کردند کار جالب (بلکه معناداری) که به عهده ی آنها گذاشته شده بود، کاری است پرثمرتر و رضایت بخش تر (کرایگر، بیلینگ و ایزن،1989). بار دیگر این امر را می توان انعکاس و تأثیر توانایی (استعداد) بر روی بخش عاطفه ی مثبت آزمودنی ها دانست تا تداعی های مضاعف و جنبه های جذاب هر چیز را مشاهده کرد. در عین حال، تعامل با نوع وظیفه، باز نشان می دهد که پاسخ گوی آثار مشاهده شده فرایند بنیادی مربوط به جزئیات و اندیشیدن است، نه یک اثر تصنعی مانند جهت گیری پاسخ، «دیدن اشیا از پشت شیشه های رنگی» یا پردازش نامنظم.

حل مسئله به صورت خلاق

دسته ی دیگری از تحقیقات که تأثیر عاطفه را بر سازمان شناختی منعکس می کند – چنان که از انواع یافته های شرح داده شده در بالا انتظار می رفت – نشان می دهد که عاطفه ی مثبت پاسخ های خلاق یا ابتکاری پدید می آورد (برای اطلاع دقیق، ر.ک: ایزن و همکاران،1987؛ ایزن، 1999). چنین پاسخی می تواند مستلزم انعطاف شناختی یا پاسخی باشد که قادر است اندیشه ها را به شیوه هایی نو در کنار یکدیگر قرار دهد و با کارهایی همچون «مشکل شمع» (4) (دانکر،1945) و آزمون (وابسته های) تداعی های دور(5) (مِدنیک،1964) به انضمام تداعی های کلمه و طبقه بندی های قابل انعطاف – آن گونه که پیش تر شرح داده شد – اندازه گیری شده است.
این تحقیقات همچنین ثابت می کنند که عاطفه ی مثبت از عاطفه ی منفی و از «انگیختگی عاطفی» در افزایش انعطاف پذیری شناختی و خلاقیت، جداست. برای مثال، در تحقیقاتی که تأثیر عاطفه ی منفی را بررسی می کرد، آنجا که عاطفه از طریق واداشتن آزمودنی ها به دیدن چند دقیقه از فیلم شب و تیرگی (6) (فیلم مستند فرانسوی درباره ی اردوگاه های آلمانی های کشته شده در جنگ جهانی دوم) ایجاد شده بود، آنها در این شرایط، بهتر از زمانی که در آزمون «تداعی دور» تحت کنترل قرار داشتند، عمل نکردند. همچنین آنجا که انگیختگی عاطفی با وادار کردن آزمودنی ها به بالا و پایین پریدن بر روی یک مانع شعله ور به مدت دو دقیقه ایجاد شده بود – به گونه ای که ضربان قلب آنها تا 66 درصد افزایش یافت- شرکت کنندگان بهتر از زمانی که در آزمون تداعی های دور تحت کنترل قرار داشتند، عمل نکردند.
از لحاظ نظری، نباید انتظار داشت که انگیختگی سبب افزایش خلاقیت شود؛ زیرا به نظر می رسد انگیختگی بر عکس نوآوری، باعث می شود فرد از میان مجموعه ی پاسخ ها، راحت تر پاسخ غالب و اساسی را بیان کند (برلین،1967؛ ایستربوک،1959؛ مالتین و زاجونک، 1968). با این حال، با بررسی اثر انگیختگی روشن شد مردم گاهی می پندارند «انگیختگی» بخشی از عاطفه ی مثبت است که اثر احساسات مثبت را آسان می کند.
به هر حال، داده های این تحقیقات فرض بالا را تأیید نمی کنند (ایزن وهمکاران، 1987؛ ایزن، 1990؛ ایزن و دابمن،1984). افزون بر این، مفهوم گیری های مکرر از مفهوم «انگیختگی» نشان داده اند که این مفهوم نمی تواند ساختاری یکپارچه باشد و ممکن است نیازمند بررسی از راه های گوناگون باشد (لِی سی، 1967، 1975؛ نیس، 1990؛ و نابلز،1984).
اخیراً اجرای آزمون های مربوط به تأثیر احساسات مثبت روی حل مسئله به صورت خلاق تا آنجا پیش رفته است که رسیدگی به کارهای روزمره را نیز در بر می گیرد. برای اینکه بررسی شود آیا دلیلی وجود دارد که نشان دهد برای تلاش، انگیزش کلی، یا فعالیت ساده، می توان تفسیر دیگری ارائه داد (به عبارت دیگر، آیا آزمودنی های عاطفه ی مثبت واقعاً به سختی می کوشند؟)، برای بیان این تفسیر جایگزین، در بعضی تحقیقات، ما تأثیر عاطفه ی مثبت را بر عملکرد دو نوع فعالیت روزمره بررسی کردیم – خط کشیدن دور حرف a در نامه هایی که تصادفاً تنظیم شده اند – همچنین بررسی تأثیر عاطفه بر حل مسئله به صورت خلاق، ارائه شده از سوی آن دو فعالیت (آزمون تداعی های دور و حل مسئله ی منطقی که قرار بود چیزی شبیه خلاقیت علمی را ارائه دهد).
این بررسی ها تأثیر سهل کننده ی عاطفه ی مثبت بر آزمون تداعی های دور و حل مسئله ی منطقی را نشان دادند، اما تأثیر آن را بر دیگر وظایف روزمره و براینکه عملکرد عاطفه ی مثبت و آزمودنی های کنترل شده فرقی نکردند، نشان ندادند. این امر نشان می دهد که فقط افزایش انگیزش کلی علت بهبود عملکرد آزمودنی های دارای عاطفه ی مثبت در زمینه ی کارهای خلاق نیست.
تحقیق دیگری گزارش داده است که عاطفه ی مثبت می تواند فرایند انتقال را آسان کند و سبب بهبود نتایج در یک وضعیت مبادله ای منسجم گردد (کارنوال و ایزن،1986). مبادله ی منسجم کاری است که در آن، برای رسیدن به توافق و سازگاری مطلوب، مردم باید موضوعات گوناگونی را که برای آنها ارزش متفاوتی دارد ونیز چیزی را که بر سر آن توافق ندارند، با یکدیگر معاوضه کنند. به توافق رسیدن در زمینه ی چنین کاری، نیازمند دیدن امکانات، نواندیشی و استدلال همراه با انعطاف درباره ی چگونگی این معاوضه است. مصالحه ی بدون قید و شرط یا تسلیم شدن ساده، پیامدهای رضایت بخشی به دنبال نخواهد داشت (برای جزئیات بیشتر، ر.ک: پروت،1983).
در این تحقیق، مردمی که در وضعیت عاطفه ی مثبت رو در رو به مجادله می پرداختند، به طور معناداری احتمال قطع مذاکره شان در مقایسه با آزمودنی های وضعیت کنترل، ضعیف تر و احتمال رسیدنشان به توافق بیشتر بود، و توافق مطلوب ممکن را در آن وضعیت (عاطفه ی مثبت) به دست آوردند. همچنین احتمال اینکه آنان در حین مذاکره روش های پیشرفته ای به کار ببرند و احساس مسرت بیشتری از جلسه را گزارش کنند، کم بود (کارنوال و ایزن، 1986). آنها بهتر از آزمودنی های تحت کنترل قادر بودند جدول دستمزدی را برای افراد تنظیم کنند (میزان سود هر جزء از توافق) که برای دو مذاکره کننده تفاوت داشت. نتایج تحقیق، این نظریه را تأیید می کند که عاطفه ی مثبت رویکرد حل مسئله را آسان می سازد و توانایی افراد را برای گردآوری اندیشه ها بهبود می بخشد و به جنبه های گوناگون وضعیت ها در مقایسه با یکدیگر می نگرد، تا به راه حل خوبی برای مسئله دست یابد. این نتایج همچنین گرایش یا توانایی بیشتر بخشی از مردم را در حالتی از عاطفه ی مثبت نشان می دهد که اشیا را از منظر دیگر افراد می بینند؛ توانایی ای که می تواند به «فرضیه ی دوپامین» (7) مربوط باشد.
بنابراین، کوتاه آنکه، عاطفه ی مثبت ظاهراً بر شیوه هایی اثر می گذارد که در آنها اطلاعات شناختی سامان دهی شده اند؛ و اندیشه ها در ذهن با یکدیگر مرتبط اند. به ویژه مشخص شده است که [عاطفه ی مثبت] در بهترین وضعیت موجود جزئیات بیشتری در پاسخ به اطلاعات محرک مثبت [اما نه منفی] یا خنثاست و سبب زمینه ای پربارتر می گردد و آن گاه انعطاف پذیری در تفکر را به وجود می آورد. این بدان معناست که در یک وظیفه محوله (که به جذب اطلاعات از خنثا تا مثبت می پردازد) مادام که شخصی احساس خوشحالی می کند، باید انتظار اندیشه ها و پاسخ های نو، مستدل و منطقی داشته باشد. اشتباه است که فرض کنیم مردم در عاطفه ی مثبتی که ایجاد شده است، درباره ی اطلاعات تجربی، صرفاً به آن دسته از بحث ها واندیشه هایی فکر خواهند کرد که از طریق تجربه فراهم شده اند. براساس تحقیقی که در اینجا ملاحظه شد، ما باید از مردم در وضعیت عاطفه ی مثبت انتظار داشته باشیم که درباره ی اطلاعات جزئی تر، گسترده تر، انعطاف پذیرتر، پاسخ گوتر و با شیوه ای مثبت – که برای منفی یا ناقص نبودن اطلاعات فراهم شده است – فکر کنند.
در مورد اطلاعات منفی، پیش گویی رفتار مردم در حالتی از عاطفه ی مثبت، مشکل تر است. اگر دلیل روشنی وجود نداشته باشد که بر اطلاعات منفی تأکید کند، نمی توانیم از مردم انتظار داشته باشیم در یک وضعیت عاطفه ی مثبت، اطلاعات منفی را بیش از کنترل ها (آزمودنی های تحت کنترل) جزئی کنند. در برخی امور (سازمان دهی، تداعی لغت)، این امر سبب پاسخ هایی از طرف آنها خواهد شد که با پاسخ های مربوط به آزمودنی های کنترل تفاوت ندارند (ایزن وهمکاران،1985 و 1992). در دیگر کارها، انتظار داریم فعالانه از دخالت های عاطفه ی مثبت در اطلاعات اجتناب کنند یا در صورت امکان، در این وضعیت احتیاط شود. این امر ممکن است بدان معنا باشد که آنها ظاهراً به توانایی اجرای کار لطمه زده، یا اجرای کار را در مقایسه با کنترل ها کندتر می کنند. به هر حال، در شرایطی که فرد نیاز دارد به مطلب منفی بپردازد، یا در وضعیتی قرار دارد که با اجرای کار در آن وضعیت منفعت دراز مدتی عاید او می گردد؛ تحقیقات حاکی از آن است که مردم با عاطفه ی مثبت بیشتر می کوشند و سازگاری را حتی با اوضاع و با موضوعات بحث انگیز افزایش داده اند (آسپانیولی و تیلور، 1997؛ ایزن و گِوا، 1987؛ تروپ و پومرانتز، 1998). موضوعات مربوط به این تفاوت ها در دو بخش بعد مورد بحث قرار می گیرند.

عاطفه ی مثبت و انگیزش

همه ی آنچه تاکنون شرح داده شد نشان می دهد که عاطفه ی مثبت ایجاد لذت می کند و کارهای بالقوه لذت بردنی را افزایش می دهد (کانوال و ایزن، 1986؛ کرایجر و همکاران، 1989)؛ زیرا عقیده بر این است که عاطفه ی مثبت می تواند بر انگیزش کار اثر بگذارد (چون وظایف مهم تر دارای انگیزش بیشتر نیز هستند). پیش تر به دو نوع از تأثیرات ممکن احساسات برانگیزش اشاره شد: یکی تأثیر بر انگیزش کلی یا تلاش سخت تر؛ و دیگری تأثیر بر یک انگیزش خاص یا جهت تلاش (علاقه به رفتار کردن به گونه ای که حالت مثبت را نشان دهد).
درباره ی انگیزش کلی، یادآوری می شود که همچون گذشته، هیچ نشانه ای وجود ندارد که دلالت کند عاطفه ی مثبت به سادگی تلاش در تمام امور را افزایش می دهد (ایزن و همکاران، 1993). افزون بر این، تحقیقات دیگر – همچون تحقیقاتی که تأثیر عاطفه را بر روی خلاقیت بررسی می کنند – از آثار احساسات مثبتی خبر داده اند که با احساساتی که از انگیختگی صِرف ناشی می شوند، تفاوت دارند (ایزن وهمکاران، 1987). بنابراین، به نظر می رسد بررسی و تحقیق درباره ی جنبه هایی از برخی کارها وانگیزش مربوط به آنها، که به احساسات مثبت تسهیل شده اند، اطمینان بخش تر است.
تحقیقات متعددی به این احتمال اشاره کرده اند که عاطفه ی مثبت می تواند انگیزه ای ایجاد کند تا حالت مثبت را نشان دهد (ایزن و سیموندز، 1978؛ همچنین ر.ک: ایزن، 1987). یکی از تحقیقات اخیر نشان می دهد – مثلاً- مردم در عاطفه ی مثبتی که ایجاد شده بود، احتمال کمک کردنشان به بیگانه – آن گاه که کمک کردن به گونه ای برای آنها ترسیم شده بود که در آنها احساس افسردگی ایجاد کرده بود - از کنترل ها کمتر بود (ایزن و سیموندز، 1978). این نتیجه به طور کلی، برخلاف یافته هایی است که نشان می دهند کسانی که احساس خوشحالی می کنند، احتمال کمک کردنشان به دیگران به مراتب بیشتر است (کاتینگهام، 1979؛ ایزن، 1970؛ ایزن ولوین، 1972). بنابراین، نتیجه ی تحقیقات ایزن و سیموندز(1978) نشان داد که عاطفه ی مثبت انگیزه ای ایجاد می کند که مانعِ از دست رفتن حالت مثبت می گردد. چنین انگیزه ای همچنین ممکن است به تنفر نسبی آزمودنی های دارای عاطفه ی مثبت مربوط باشد که در رویدادهای خاص مشاهده شده است (ایزن وگِوا، 1987؛ ایزن و همکاران، 1988؛ ایزن و پاتریک، 1983؛ نیگرن و همکاران، 1996). در بخش مربوط به «تصمیم گیری»، در این باره بیشتر بحث شده است.
به عنوان نتیجه ی این مقدمه، کسانی که احساس خوشحالی می کنند ممکن است برای بازداشتن از تلف شدن حالت عاطفه ی مثبت، علاقه مند باشند عناوین منفی تر را به زمان دیگری محول کنند. در نتیجه، عاطفه ی مثبت ممکن است بر پاسخ ها، اجرای کار، یا پنهانی بودن پاسخ، به گونه ای متفاوت، بر کارهایی که در آنها مطلب منفی وجود دارد، اثر بگذارد.
به هرحال، نتایج تحقیقات متعدد نشان می دهند که نباید انتظار داشت انگیزه نسبت به حفظ عاطفه ی مثبت، در تأثیرات خود، به صورت خودکار عمل کند یا مطلق باشد یا سبب بی ارادگی و جهت گیری غیرعقلانی گردد، یا موجب تحریف انگیزه های منفی یا وظایف شود (ایزن و همکاران، 1985؛ ایزن و شالکر، 1982؛ اسکیفن بور، 1974). افزون بر این، شواهد حاکی از آن اند که عاطفه ی مثبت، صرف نظر از هدایت مردم به چشم پوشی یا دفاع متقابل، نیازمند اطلاعاتی منفی است که سازگاری فعال را فراهم می سازد و باعث دفاع در مقابل وضعیت های مشکوکی خواهد شد که باید به آنها بپردازد (آسپینوال، 1988؛ آسپینوال و تیلور، 1997؛ تروپ و نتر، 1994؛ تروپ و پومرانتز، 1998). بنابراین، گویا عاطفه ی مثبت، اندیشه ی مؤثری درباره ی حتی مطلب منفی – در صورتی که مفید یا ضروری باشد – ایجاد می کند؛ هر چند این نیز مردم را به کناره گیری از توجه به مطلب غیرمطلوب رهنمون می کند. این نیز شیوه ی دیگری است که با آن، عاطفه ی مثبت حل مسئله ی انعطاف پذیر را ایجاد می کند.
من یادآوری کرده ام که عاطفه ی مثبت به سادگی، انگیزش کلی یا تلاش در زمینه ی تمام امور از طریق چیزی شبیه به انگیختگی کلی یا خلاقیت را افزایش نمی دهد، اما تحقیق اخیر نشان می دهد که عاطفه ی مثبت می تواند بر فرایندهای شناختی، که به انگیزش احتمالی (موردانتظار) مربوط اند، اثر بگذارد.
در این شیوه، عاطفه ی مثبت ممکن است دست کم جنبه هایی از انگیزش را افزایش دهد (برای دریافت جزئیات بیشتر، ر.ک: کانفر،1990؛ وروم، 1964). دوتحقیق اخیر – که تأثیر عاطفه ی مثبت بر اجزای ترکیب دهنده ی انگیزش مورد انتظار (احتمالی) را بیان می کنند – نشان داده اند که عاطفه ی مثبت اولاً، می تواند این امید را افزایش دهد که تلاش، به بهبود کارهای دَم دستی (نزدیک) خواهد انجامید؛ ثانیاً، می تواند ارزش دریافتی از یک نتیجه را، خواه آن نتیجه برنده شدن یک بلیت بخت آزمایی باشد (تحقیق1) یا کسب یک شغل (تحقیق 2)، افزایش دهد. عاطفه ی مثبت همچنین ارتباط مشهود بین عمل و نتیجه را برای توفیق در به دست آوردن یک شغل، و نه در برنده شدن بلیت بخت آزمایی، افزایش می دهد (ارز، ایزن و پوردی، 1999). این بدان معناست که برنده شدن یک بلیت بخت آزمایی نمی تواند تحت تأثیر تلاش یا عملکرد باشد. تحقیقات متعدد دیگری در سایر حوزه های پژوهش نیز یافته هایی موافق با آنچه شرح داده شد، گزارش می کنند. این تحقیقات نشان می دهند که عاطفه ی مثبت سبب افزایش لذت یا شادی ناشی ازمطلب یا وضعیت نسبتاً مثبت می گردد (کرایگر، 1989) و به دو نوع دیگر انگیزه – که ظاهراً از جانب عاطفه ی مثبت ایجاد شده است – اشاره می کنند:
1.انگیزش درونی (ذاتی)؛2.تنوع (جست و جوی انگیزش) در بین دیگر امور مناسب و لذت بخش.
برای مثال، دسته ای از تحقیقات نشان می دهد که عاطفه ی مثبت موجب جست و جوی متنوع در میان محصولات قابل اطمینان و لذت بخش می گردد (کاهن و ایزن، 1993). سه تحقیق گزارش کردند که مردم در عاطفه ی مثبتی که ایجاد شده بودند، در یک فرصت به دست آمده برای انتخاب چند غذا در دسته ی خوراکی ها (مانند سوپ یا خوراکی های مختصر)، بیشتر از گروه کنترل به تکاپو افتادند و تا زمانی که رویداد ناخوشایندی پیش نیامد، یا چهره ی بالقوه ی موضوعات آشکار نشد، تعداد خوراکی های بیشتری انتخاب کردند. برعکس، وقتی یک چهره ی منفی و نامناسب (غذای کم نمک که به خوش مزگی غذای معمولی نیست) برجسته و نمایان بود، تفاوتی بین افراد با عاطفه ی مثبت و گروه های کنترل در تنوع جست و جوها وجود نداشت و همه به دنبال خوراکی های خوش مزه بودند. بنابراین، شواهد حاکی از آن اند که عاطفه ی مثبت سبب تسهیل در جست و جو می گردد؛ یعنی لذت بردن از تنوع و امکانات وسیع تر. اما این امر زمانی است که وضعیت موجود شخص را به اندیشیدن درباره ی نتایج غیرمطلوب واندارد.
احتمال جالب دیگر ناشی از تلاش عاطفه برانگیزش – که از نتایج سه تحقیق به دست آمده – این است که عاطفه ی مثبت ممکن است سبب انگیزش درونی شود (استرادا و همکاران، 1994؛ ایزن و ریو،1992). در یک تحقیق، مردم در عاطفه ی مثبتی که بر اثر گرفتن یک بسته ی کوچک شیرینی (به عنوان هدیه) ایجاد شده بود، در مقایسه با گروه کنترل، زمان بیشتری برای انجام دادن کاری (حل یک جدول) صرف کردند که اطمینان داشتند جالب تر از کاری است که با اجرای آن، می توانند پول قرض بگیرند، اما اطمینان داشتند که کاری خسته کننده است و وقت کمی برای اجرای آن خواهند داشت (یافتن چند عدد خاص در زمانی محدود از بین اعدادی که به صورت نامنظم در سه صفحه قرار داشتند).
بنابراین، مردم در وضعیت عاطفه ی مثبت، در مقایسه با وضعیت کنترل، به طور نسبی کمتر از محرک های خارجی (پول) متأثر هستند و بیشتر تحت تأثیر محرک درونی (علاقه به کار) قرار دارند. آنها همچنین علاقه ای بیش از گروه کنترل به حل جدول نشان دادند، که این نیز نشانه ی دیگری از انگیختگی درونی است. در این تحقیق، آزمودنی ها در انتخاب هر کاری که می خواستند انجام بدهند، آزاد بودند.
تحقیق دیگری که به دنبال این پژوهش صورت گرفت، از نظر مفهومی این یافته ها را تکرار کرد؛ اما همچنین نشان داد وقتی آزمودنی های با عاطفه ی مثبت دانستند که مجبورند کار خسته کننده را کامل کنند (ولی این دفعه نه برای پول)، آنها نیز مانند گروه کنترل، به اجرای آن تمایل یافتند (ایزن، ریو، 1992).
این یافته ها مستقیماً مشاهدات اخیر را تأیید می کنند که عاطفه ی مثبت ایجاد لذت و خوشی می کند (به ویژه لذت از کاری که آزمودنی به آن علاقه دارد) و احتمال اشتغال به فعالیت هایی را که لذت بخش بوده اند یا انتظار می رود که سرگرم کننده باشند افزایش می دهد. این یافته ها همچنین با نتایجی سازگارند که نشان می دهند عاطفه ی مثبت، درک نسبت به افزایش کار و رضایت مندی از شغل های مورد علاقه را افزایش داده است (کرایجر و همکاران،1989). همزمان، این یافته ها نشان می دهند که مردم در وضعیت عاطفه ی مثبت، اگر احساس کنند که باید بعضی کارها را انجام دهند یا منفعت بالقوه ای در اجرای این کارها وجود دارد، خسته کنندگی و ناخوشایندی یا سختی کار، سبب اجتناب آنها از اجرای آن نخواهد شد. کسانی که احساس خوبی دارند، کارهای خوشایند را ترجیح می دهند و از انجام دادن آنها لذت می برند. به هر حال، نسبت به آزمودنی های کنترل، آنان از کارهایی که مطلوبیت کمی دارند، شانه خالی نمی کنند؛ غیرعقلانی به دفاع متقابل نمی پردازند، یا غیرمسئولانه آنها را رد نمی کنند.
دسته ی دیگری از تحقیقات که تأثیر عاطفه ی مثبت بر تصمیم گیری پزشکان را بررسی می کند، نشان می دهد که عاطفه ی مثبت می تواند توانایی نسبی عوامل درونی رضایت مندی از کار درمیان پزشکان را (انسانیت) در مقابل عوامل بیرونی (پول و مقام) افزایش دهد (استرادا وهمکاران، 1994). یعنی درمقایسه با گروه کنترل، پزشکان در عاطفه ی مثبتی که ایجاد شده بود، در پرسشنامه ای که از آنان خواسته شده بود عوامل رضایت مندی خود را در کار پزشکی بیان کنند، آنها به عامل «انسانیت» در مقایسه با عوامل خارجی رضایت مندی اهمیت بیشتری داده بودند.
همچنین باید یادآور شد که در زمینه ی انگیختگی هایی که به واسطه ی عاطفه ی مثبت ایجاد شده اند، شواهد فراوانی حاکی از آن اند که در اوضاع عادی، عاطفه ی مثبت سودمندی، خیرخواهی/ مسئولیت، و دوستی/ معاشرت پذیری را افزایش می دهد (برای مطالعه ی بیشتر، ر.ک: ایزن،1987).
البته- چنان که مشاهده شد – این گرایش می تواند با عواملی مانند پیامدهای عاطفی بالقوه ناشی از امور خیر (ایزن و سیموندز، 1978) یا عوامل دیگری مانند تحقیر فرد یا سازمان نیازمند – که ممکن است به این سبب، فرد یا سازمان نتواند درخواست کمک کند – از بین برود (فورست، کلارک، میلز و ایزن،1979). این یافته ها همچنین نشان می دهند کسانی که خوشحال اند، احساس می کنند قادرند آزادتر رفتار کنند. افزون بر این، خود تأثیرات اخیر می توانند به عواملی مانند میزان آسیب و ضرری بستگی داشته باشند، که در صورت کمک نکردنِ یاریگر بالقوه و مانند آن، به افراد نیازمند وارد می شوند (ر.ک: ایزن،1987).
نکته ی در خور ذکر در اینجا آن است که عاطفه مثبت عموماً سبب خودپسندی نمی شود، بلکه باعث تمایل به مهربان بودن یا باخود و دیگران، ارتباط اجتماعی، مسئولیت، و توان دیدن موقعیت ها از منظر سایر افراد می گردد.
بنابراین، در مجموع، عاطفه ی مثبت ظاهراً رفتارهای متنوعی ایجاد می کند که می توان آنها را نه فقط نتیجه ی تأثیرات شناختی – که مورد بحث قرار گرفتند ، مانند تأثیراتی که تلاش را افزایش می دهند و به مطلب مثبت می رسند، مجموعه مفاهیم و توانایی مشاهده روابط بین ایده ها را افزایش می دهند و مانند آن – بلکه ناشی از تغییرات انگیزشی آشکار دانست. برخی از این تغییرات انگیزشی، خود، از لحاظ شناختی، واسطه ی اجزای انگیزش مورد انتظار قرار گرفته اند؛ مانند این توقع که تلاش مضاعف، به بهبود اجرای کار، علاقه به نتیجه ی مطلوب و ارتباط مشهود بین اجرای کار و کسب نتیجه بینجامد. بر اساس داده های ارائه شده در اینجا، عاقلانه به نظر می رسد که مطرح کنیم: عاطفه ی مثبت سبب دو دسته ی وسیع از محرک ها می گردد:
1.لذت، علاقه، کاوش و بخشندگی در وضعیت های خنثا تا مثبت (یا در وضعیت هایی که می توان از موارد منفی یا غیرجالب به سادگی چشم پوشی کرد)؛
2.خودنگه داری و محافظه کاری در وضعیت های کاملاً منفی که در آن وضعیت ها، فرد باید به عللی، به اطلاعات منفی پاسخ دهد.
ارتباط این دو نوع از یافته ها برای تصمیم گیری، در بحث آینده بیان می شود.

عاطفه ی مثبت و تصمیم گیری

در آغاز باید یادآور شد که ملاحظه ی تأثیر عاطفه بر تصمیم گیری، شناخت نقش های تعاملی عاطفه، ظرفیت یا جذابیت کار، چارچوب بندی وضعیت، اهمیت یا سودمندی کار و دیگر جنبه های وضعیت را دربر می گیرد. افزون براین، جریان هایی که شرح داده شدند، حتماً نباید خودکار باشند؛ بلکه برعکس، به تفسیر مردم از وضعیت بستگی دارند. این نشان می دهد که فرایندهایی همچون تصمیم گیری و حل مسئله به جای یکپارچگی، ممکن است سلسله وار سازمان دهی شده باشند، که پیش از آنکه عملاً مسئله بیان شود، برخی فرمان ها یا تصمیمات اجرایی (با توجه به چینش تصمیمات) یا ارزیابی ها ممکن است بر این اساس صادر شوند که اهمیت این کار چیست، کارایی آن کدام است، وضعیت خطرناک یا امن چگونه وضعیتی است، یا اینکه آیا شخص بر پیامدهای بعدی آن کنترل دارد، و نتایج لذت بخش آن چه می توانند باشند، چگونه می توان احساسات را در جریان مزاحم آن معلوم کرد، و مانند آن. این تصمیمات ممکن است بر شیوه ای که بر اساس آن، مسئله شکل گرفته یا بیان شده، اثر بگذارد. افزون بر این، ممکن است شخص به گذشته برگردد و چنین تصمیماتی را دوباره ارزیابی کند تا مشکل کار حل شود.
به عبارت دیگر، باید گفت: شاید شخص در تعیین تکلیف یک مسئله یا حل آن، مجموعه تصمیماتی بگیرد، و احتمالاً آخرین تصمیم او در این سلسله تصمیمات به ظرفیت و اهمیت آن کار بستگی دارد. راه مفید دیدن نخستین سطح تصمیم می تواند بر حسب چارچوب بندی یا حدود مسئله باشد؛ یعنی ممکن است در شخص این احساس پدید آید که آیا این، وضعیتی است که فرصت برای لذت (به دست آوردن چیزی، شریک شدن در کار و...) را ایجاد می کند یا وضعیتی است که عامل بالقوه برای ضرر و خسارت (امکان از دست دادن چیزی که شخص پیش تر داشته یا مورد نیاز اوست)، یا وضعیتی است که با اختیارات فرد سروکار دارد.
مفهوم پردازی بر حسب چارچوب بندی وضعیت، در تصمیم گیری و خطرپذیری مفید است؛ جایی که تصمیمات متفاوت بر این اساس گرفته می شوند که آیا مسئله طبق منفعت بالقوه شکل گرفته است یا ضرر بالقوه (کاهنمن و تورسکی، 1979؛ تورسکی و کاهنمن، 1981). تشبیه به کار کاهنمن و تورسکی، تشبیه واقعی نیست؛ زیرا در مسئله ی معروف «بیماری آسیایی»(8) برای مثال، وضعیت خطرناک است؛ خواه به صورت منفی شکل گرفته باشد یا به صورت مثبت. به هر حال، چارچوب بندی، آن گونه که پیش تر در تصمیم گیری بررسی شد، ممکن است وابستگی هایی به دو نوع انگیزه ها و اعمال (کاوش در مقابل صیانت نفس) ناشی از عاطفه مثبت – که اکنون مورد بحث است – داشته باشد. موضوعات مربوط به چارچوب بندی وضعیت تجربی، مربوط به احتمال وجود نوعی فرایند ارزیابی و تصمیم تربیتی (تصمیماتی که در طول هم قرار دارند)، به ویژه در تعامل با عاطفه نیازمند بررسی کامل تر است.
ادامه دارد....

پی نوشت ها :

*فارغ التحصیل کارشناسی ارشد علوم تربیتی مؤسسه ی آموزشی وپژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، دارای تحصیلات حوزوی سطح3،عضو هیئت علمی مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله).
1.Positive Affect and Decision Making, Alice M.Isen (Handbook of Emotion: chapter),p.417-423.
2.Tuersky.
3.(Gati (1978.
4.Candle Problem.
5.Remote Associates Test.
6.Night and foy.
7.Dopamine hypothesis اخیراً نظریه ی روان شناسی عصبی در زمینه ی تأثیر عاطفه ی مثبت بر پردازش شناختی مطرح شده است. این نظریه بر نقش دوپامین (یکی از کاتکول آمین ها که به عنوان ناقل عصبی عمل می کند)، انتقال دهنده ی عصبی، تأکید می کند و اظهار می دارد که بسیاری از آثار مشهود عاطفه ی مثبت بر شناخت ممکن است ناشی از افزایش سطوح دوپامین در بعضی نواحی مغز باشد. شواهدی قوی وجود دارند مبنی بر اینکه سطوح دوپامین مغز می توانند به خوبی بسیاری از آثار شناختی عاطفه ی مثبت را – که مشاهده شده است – طرح ریزی کنند.
8.Asian disease در نظر غربی ها، آسیایی ها ناقل انواع بیماری های خطرناک اند و به همین دلیل، باید از آنها پرهیز کرد.

منبع: مجموعه مقالات تربیتی: تربیت دینی، اخلاقی و عاطفی، گروه علوم تربیتی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، به کوشش عبدالرضا ضرابی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول 1388.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط