نویسنده: آلیس.ام.ایزن/ ترجمه ی عبدالرضا ضرابی*
خطر (ریسک)
نوعی تصمیم که به مثابه ی عامل عاطفه ی مثبت کانون بررسی و مطالعه قرار گرفته، تقدم ریسک (ترجیح خطر برهر کاری) است (آرکز، هِرِن و ایزن،1988؛ ایزن و گِوا، 1987؛ ایزن و همکاران، 1988؛ ایزن و پاتریک،1983؛ ایزن، پراتکانز و سلویک، 1984؛ نیگرن و همکاران، 1996).در این تحقیقات، مردمی که در آنها عاطفه ی مثبت ایجاد شده بود، وقتی پی بردند وضعیت خطری که درباره ی آن بحث می کنند وضعیتی واقعی است، احتمال ضرر واقعی و معنادار را جدی گرفتند و خود را خطرگریزتر (9) از آزمودنی های کنترل شده نشان دادند (آرکز وهمکاران، 1988؛ ایزن و پاتریک،1983؛ ایزن و گِوا، 1987). به عبارت دیگر، تحقیق نشان داد که آنها از کنترل ها خطر پذیرترند (آرکز و همکاران، 1988؛ ایزن و پاتریک،1983).
برای مثال، وقتی شرط بندی نشانه ی افتخار آزمودنی ها برای شرکت در تحقیق است، کسانی که عاطفه ی مثبت در آنها ایجاد شده، در مقایسه با مردمی که در وضعیت های کنترل قرار دارند، کمتر شرط بندی می کنند (ایزن و پاتریک، 1983) و پیش از پذیرش یک شرط بندی مهم و اساسی، خواستار احتمال بالاتر برای برنده شدن هستند. آنان همچنین نشان دادند در فهرست کارهای فکری که به دنبال این ارزیابی آمدند، درباره ی ضرر کردن بیشتر می اندیشند (ایزن و گوا، 1987). جالب تر اینکه وقتی از آنها خواسته شد دقیقاً احتمال خطرپذیری خود را در خصوص یک کار فرضی (مثلاً، اجرای یک کار تجاری در یکی از کشورهای بیگانه ی بی ثبات) بدون اینکه شرطی برای پرداخت پول معینی به آنها مطرح باشد، نشان دهند، کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت قرار داشتند، خطرپذیری بیشتر و احتیاط کمتری از خود نشان دادند (ایزن و پاتریک، 1983). همین طور وقتی از مردم خواسته شده بود بدون القای عاطفی، برآورد کنند که به نظر آنها عاطفه ی مثبت چه اثری بر تقدم خطرپذیری آنان خواهد داشت، آنها با فراست دریافتند که عاطفه ی مثبت خطرپذیری شان را افزایش خواهد داد (ایزن و همکاران، 1984). خطرگریزی نسبی – که در میان آزمودنی های دارای عاطفه ی مثبت مشاهده شده – با توجه به خطر پذیری های واقعی، ممکن است به تقویت عاطفه مربوط باشد؛ مردمی که احساس خوشحالی می کنند، در آن حالت خطر، هر زیانی و نیز هر شرط بندی محکمی را می پذیرند، اگر چه آنها قمار را ببازند.
بنابراین، احتمالاً چون آنها گمان می کنند بیشتر می بازند، از کنترل ها خطر گریزترند. این تفسیر را نتایج حاصل از تحقیقی که منفعت مرتبط با یافته های متنوع را بررسی کرده، مورد تأیید قرار داده، و نشان داده است کسانی که عاطفه ی مثبت در آنها ایجاد شده واکنش منفی تری در مورد کنترل ها در مقابل ضرر مفروض از خود نشان می دهند (ایزن و همکاران، 1988). این نتایج همچنین نشان می دهند ضرری که در نظر افراد دارای احساس خوشحالی بدتر به نظر می رسد، با این نظریه تناسب دارد که عاطفه ی مثبت می تواند سبب تمایل یا انگیزه در دفاع از حالت مثبت ایجاد شده در وضعیت های ضرر بالقوه گردد.
نتایجی که بیان شدند، نشان می دهند که عاطفه ی مثبت زیان بالقوه معنادار را افزایش می دهد. بدین سان، مشخص شده که عاطفه ی مثبت انتظار یا احتمال توفیق در وضعیت های تشخیص خطر/ قمار را افزایش می دهد (جانسون و تورسکی،1983؛ نیگرن و همکاران، 1996). بنابراین، به نظر می رسد که دو جزء تشخیص خطر(احتمال و منفعت) عملاً به دو شیوه ی متضاد، تحت تأثیر عاطفه ی مثبت قرار دارند و اگر چه عاطفه ی مثبت امکان برنده شدن آزمودنی را افزایش می دهد، زیان یا خطر ناشی از ضرر بالقوه را نیز می افزاید. افزون بر این، رفتار منتج (خطر نسبی که افراد دارای عاطفه ی مثبت از آن اجتناب می کنند) نشان می دهد که آگاهی از منفعت (یا آگاهی از ضرر بالقوه) در تصمیمات آزمودنی ها، برجسته تر و مؤثرتر از آگاهی احتمالی (یا آگاهی مربوط به منافع بالقوه) است. در حقیقت، مجموعه ی تحقیقات اخیر نشان می دهد که این یک تحقیق موردی است (نیگرن و همکاران، 1996). بدین رو، این یافته ها و دیگر یافته های مربوط به عاطفه ی مثبت و تقدم خطرپذیری، با یکدیگر روشن می سازند – همان گونه که در سایر زمینه ها یادآوری شد – تأثیر عاطفه ی مثبت بر تقدم خطر پذیری ساده نیست، اما با کار و قرار گرفتن هر ویژگی در جایگاه مناسب خود، در ارتباط و تعامل است.
تصمیم گیری پیچیده (10)
نوع دیگر تصمیم گیری که در جایگاه یکی از فعالیت های عاطفه ی مثبت مورد مطالعه قرار گرفته است،«تصمیم گیری پیچیده» نام دارد که در آن از مردم خواسته شده است بهترین گزینه را از میان چند گزینه (گزینش یک خودرو برای خرید) انتخاب کنند، یا یک مسئله ی پیچیده (تشخیص یک ناخوشی در پزشکی) را حل کنند. نتایج دو تحقیق نشان می دهند که مردم در وضعیت عاطفه ی مثبت، در تصمیم گیری ها با کفایت تر عمل می کنند و در عین حال، در صورتی که آن کار، تلاش یا مراقبت مضاعفی بطلبد، ممکن است با دقت بیشتری نیز آن را انجام دهند (ایزن و منیز، 1983؛ ایزن و همکاران، 1991).در تحقیق اول، که تصمیم بر این بود یک ماشین فرضی از بین شش گزینه که از نُه جهت با هم اختلاف داشتند، خریدای شود (مصرف سوخت، قیمت خرید و...) گروه های عاطفه و کنترل در انتخابشان با هم اختلافی نداشتند، اما کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت بودند، در تصمیم گیری کارآمدتر بودند؛ یعنی آنها به طور معناداری، وقت کمتری در مقایسه وضعیت کنترل صرف کردند و به طور معناداری کمتر از آنها به دنبال نمونه ی مورد نظر گشتند و به ابعاد غیر مهم توجهی ننمودند (ایزن و منیز، 1983).
تحقیق دوم (ایزن و همکاران، 1991) از همان داده های مورد انتخاب ماشین، ولی با عنوان دیگر استفاده شد. در این تحقیق، آزمودنی ها دانشجویان پزشکی بودند که سال سوم پزشکی خود را به پایان رسانده بودند و کار آنها این بود که از میان شش توصیف مربوط به بیماران، که نسبت به هر یک از نُه مشخصه مربوط به سلامت با یکدیگر تفاوت داشتند، بیماری را انتخاب کنند که بیشترین احتمال سرطان ریه را دارد. نتایج تحقیق با نتایج حاصل از تحقیق «انتخاب ماشین» سازگار بود، اما بعضی عوامل خاص به سبب تفاوت های ضمنی، موجب اختلاف در نتیجه شده بود. طبق یافته های آخرین تحقیق، کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت قرار داشتند به پرسشی که از آنها شده بود، همان جوابی (جواب صحیح) را دادند که گروه کنترل داده بودند، اما جواب آنها به طور معناداری زودتر در تعهد نامه های آنها منعکس شد. در این تحقیق، به هر حال، آنان بیش از وظیفه محول شده کار انجام دادند؛ برای مثال، بیان تشخیص بیماری برای دیگر بیماران، و در بعضی موارد، فکر کردن برای درمان آنها. اگر چه کسانی که در وضعیت عاطفه ی مثبت قرار داشتند، شایسته تر از گروه کنترل بودند، معیارهای خاص (میزان کلی زمانی که با اطلاعات کار می کردند، میزان افراط در فرایند جست و جو و ...) نشانه های خوبی از شایستگی تلقی می شدند؛ زیرا در نمونه ی حاضر، گروه عاطفه ی مثبت به دنبال وظیفه محول شده رفت و کار بر روی اطلاعات را پس از رسیدن به آن تصمیم، ادامه داد.
تفاوت نتایج خاص در این دو تحقیق، اهمیت توجه به ویژگی های وضعیت را در پیش بینی اثر عاطفه ی مثبت بر روی معیارهای معین نشان می دهد. این یافته ها همچنین نشان می دهند که ادراک وضعیت از منظر آزمودنی، بر خلاف ادراک وضعیت از دیدگاه تجربه گر، مهم است.
نتایج تحقیق تشخیص طبی به تأثیر احتمالی دیگر عاطفه ی مثبت بر تصمیم گیری – یعنی کامل سازی بیشتر اطلاعات شناختی – اشاره دارند. آزمودنی های در وضعیت عاطفه ی مثبت در تحقیق تشخیص طبی به طور معناداری سراسیمگی (پریشانی) کمتری از خود نشان دادند و به تمام کردن کاری که به آن مشغول بودند، علاقه ی بیشتری داشتند. بنابراین، بر اساس بحث های اخیر درباره ی اثر شناختی عاطفه ی مثبت، روشن است که تحت شرایط عاطفه ی مثبت، مردم داده هایی را کامل می کنند که در فرایند تصمیم گیری مورد استفاده قرار گرفته اند. این امر آنها را قادر می سازد کمتر تحت فشار کار قرار گیرند، سراسیمگی کمتری نشان دهند و سریع تر کار کنند. از این رو، آنها می توانند یا زودتر کار را انجام دهند – آن گونه که در کار انتخاب خودرو انجام دادند – یا توجه خود را به جزئیات دیگر یا پردازش داده ها (اطلاعات) معطوف کنند؛ آن گونه که در وضعیت تشخیص طبی عمل کردند.
از جمله تحقیقات انجام شده ی اخیر، بررسی فرایندهای تشخیصی پزشکان بود که گزارش داد پزشکانی که در آنها عاطفه ی مثبت ایجاد شده بود (با دریافت یک جعبه کوچک شیرینی) به طور معناداری قلمرو مسئله ی پزشکی در تعهد نامه های خود را زودتر از پزشکان گروه کنترل تعیین کردند. آنها همچنین اطلاعات را آزادانه تر بیان کردند و در مقایسه با پزشکان گروه کنترل، اطلاعاتی را که با فرضیه ی تشخیصی مورد ملاحظه خود نامناسب می دیدند، کمتر تحریف کردند یا مورد بی اعتنایی قرار دادند (استرادا،1997).
این تحقیق ثابت می کرد که عاطفه ی مثبت جریان تکمیل اطلاعات برای تصمیم گیری را آسان می کند و آزادی در اطلاعات را نیز موجب می شود. افزون بر آن، این تحقیق نشان داد که هیچ مدرکی وجود ندارد تا ثابت کند عاطفه ی مثبت انسداد نابهنگام (زودرس) در تصمیم گیری، پردازش کم مایه، پریدن به نتایج بدون دلیل کافی، یا هر نوع توصیه به کم اندیشی را موجب می گردد.
یافته های تحقیقات مربوط به تصمیم گیری پزشکی نشان می دهند که عاطفه ی مثبت نه تنها می تواند سبب کارآمدی بیشتر شود، بلکه سبب دقت بیشتر و نیز صراحت اطلاعات در خصوص دیدگاه فرد در مورد تصمیم گیری می گردد. همچنین باید یادآور شد که به هر حال، چنین تأثیری را فقط در جایی می توان مشاهده کرد که اطلاعات به همین منظور لحاظ شوند. افزون بر آن، این نکته و نکات شبیه به این – که خواهند آمد – فقط در مورد اطلاعاتی صدق می کنند که افراد دارای عاطفه ی مثبت می خواهند، یا نیاز دارند درباره ی آنها فکر کنند، یا چیزهایی هستند که مورد علاقه ی آنان اند. شبیه این نکته را فوگارس (11) تحقیق کرد. او نیزدریافت که عاطفه ی مثبت کارآمدی تصمیم گیری را تحت بعضی – و نه همه- شرایط (وضعیت ها) افزایش داده است. نتایج مربوط به تحقیقات تصمیم گیری پزشکی، به طور قابل ملاحظه ای نشان می دهند که چنین اطلاعاتی عبارت اند از: کارهایی که مستلزم توجه دقیق و حساس به موضوعات جدی مورد علاقه آزمودنی ها بودند و به موضوعاتی که به طور کلیشه ای مثبت یا شوخی هستند، محدود نشده اند.
فرایندهای کاوشی (ذهنی) (12)
برخی از تحقیقات این موضوع را طرح کرده اند که آیا عاطفه ی مثبت به جای آسان کردن اندیشه ی دقیق و کار برجسته، استعداد شناختی را بالا می برد (ماکی و ورت، 1989 و 1991) یا انگیزش برای دقیق فکر کردن را تضعیف می کند (بِلِس، 1990؛ اسچوارز و بِلِس، 1991؛ اسچوارز، بِلِس و بوهنر، 1991) و در نتیجه، موجب استفاده از فرایندهای کاوشی (ذهنی) برای مقابله با فرایند شناختی منظم (سیستماتیک) می گردد؟ این تحقیقات قصد داشتند نشان دهند که عاطفه ی مثبت باعث بی دقتی، بی نظمی، یا آسیب دیدن پردازش می گردد.یکی از رویکردها، نمونه ای از تغییر نگرش را مورد استفاده قرار داده، به پردازش نامنظم اشاره می کند که ناشی از طرح استدلالاتی است که در فراهم آوردن تغییر نگرش موفق می باشد؛ مثلاً تغییر نگرش در پاسخ به استدلال های ضعیف (هر چند غیرعقلانی نباشند) نشانه ی پردازش نامنظم انتخاب شده است. بنابراین، اگر آزمودنی های با عاطفه ی مثبت، با استدلال ضعیف به همان اندازه ی نگرششان تغییر کند که با استدلال قوی تغییر می کند، (آن گاه) این تحقیقات چنین نتیجه می گیرند که عاطفه ی مثبت با پردازش منظم تداخل می کند (مالی و ورت،1989).
چنان که پیش تر بیان شد، یکی از مشکلاتی که در خصوص این نتیجه وجود دارد، آن است که این شواهد، غیر مستقیم اند. برای مثال، تغییر نگرش می تواند به علل گوناگون گزارش شود که هیچ ارتباطی به این عبارت ندارد: مردم در عاطفه ی مثبت، ممکن است بخواهند از سازگاری بیشتری برخوردار باشند (سازگاری ای که در روان شناسی اجتماعی به «ارتباط با عاطفه ی مثبت» معروف است). یا آنها ممکن است در زمینه ی مباحث سودمند مربوط به خودشان بیشتر بیندیشند، و این امر ممکن است سبب شود تا آزمودنی های عاطفه ی مثبت، بسته به قدرت استدلال های ارائه شده از سوی محققان، تغییر نگرش بیشتری نشان دهند.
تفسیرهای دیگری از این قبیل نیز این حقیقت را تأیید می کنند که آزمودنی های عاطفه ی مثبت با دیگر آزمودنی ها، در اعتراف به اینکه استدلال های ضعیف، ضعیف تر از استدلال های قوی بودند، یا در توانایی تکرار متن پیام، تفاوتی نداشتند (بِلِس،1990؛ ماکی و ورت، 1989). افزون بر این، در برخی موارد، داده هایی که در تحقیقات به کار رفته بودند، بر عناوین منفی، نامأنوس و وضعیتی تأکید داشتند که توجیه زیادی برای انجام دادن یک وظیفه ی خاص ایجاد نمی کردند (برای مطالعه ی کامل تر این بحث، ر.ک: ایزن،1993).
در نتیجه، مردم در حالتی از عاطفه ی مثبت، ممکن است کمتر علاقه به انجام کاری داشته باشند. بنابراین، از چنین تحقیقاتی روشن نمی شود که ناتوانی یا نبود انگیزش به «اندیشه ی قوی» دلیل هر گونه تفاوت بین گروه های عاطفه ی مثبت و کنترل، در گزارش تغییر نگرش است.
در رویکردی دیگر، صاحب نظران عقیده دارند که استفاده از کلیشه ها ممکن است فرایند کاوشی (ذهنی) یا پردازش نامنظم را منعکس کند و عاطفه ی مثبت در این فرایند، به منزله ی عامل به کارگیری کلیشه کانون بررسی قرار گرفته است (بودن هاوزن، 1994). مقاله بودن هاوزن (1994) پیچیدگی یافته های این حوزه را چنین ترسیم می کند: با وجود آنکه سه تحقیق از چهار تحقیق گزارش شده در این مقاله نشان دادند که عاطفه ی مثبت موجب افزایش استفاده از یک کلیشه شده است، تحقیق چهارم نشان داد که این تفاوت در صورتی مشهود است که به آزمودنی ها دلیلی ارائه شود تا براساس آن، توجه بیشتری به کار داشته باشند (اگر آنها به تصمیماتشان پایبند بوده باشند).در اینجا نیز (باردیگر) هر نوع نشانه ای از سوی این تحقیقات برای اظهار نظر درباره ی اینکه عاطفه ی مثبت با پردازش منظم تداخل دارد، روشن و مستقیم خواهد بود و قابلیت هر تفسیر دیگری را خواهد داشت. وانگهی این حقیقت که اثر وقتی ظاهر می شود که اهمیت کار افزایش یابد، سبب تضعیف این نظریه خواهد شد که قانوناً عاطفه ی مثبت موجب استفاده از کلیشه و به طور کلی پردازش نامنظم می گردد.
افزون براین، درخصوص کلیشه ای کردن به طور خاص، دویدیو (13)، گارتنر (14) و همکاران شیوه هایی را پیشنهاد می کنند که در آنها عاطفه ی مثبت ممکن است مانع خصومت درون گروهی و تبعیض شود و فرض بر این است که بیشتر با کلیشه ای کردن ارتباط دارند. نتایج این تحقیق نشان دادند که عاطفه ی مثبت مردم را هدایت می کند تا به مشترکات در دیگر گروه های اجتماعی متفاوت و متخاصم توجه کنند (مثلاً دموکرات ها و جمهوری خواهان). افزون بر این، مردم در حالت عاطفه ی مثبت، به احتمال زیاد گروه ها را با هم دسته بندی می کنند و با اعضای دیگر گروه ها مانند اعضای گروه خودشان رفتار می کنند؛ به جای آنکه اعضا را از گروه خارج کنند، گروه را توسعه می دهند؛ زیرا این اعضا دارای هویت مشترک اند (دویدیو، گارتنر، ایزن و لوارنس،1995). این نظریه هم با این اندیشه که عاطفه ی مثبت به کلیشه کردن راهنمایی می کند، با تمام دلالت هایی که معمولاً به همراه دارد، سازگار نیست.
در رویکرد دیگر، در پاسخ به این پرسش که آیا عاطفه ی مثبت به پردازش منظم آسیب می رساند، برخی تحقیقات این آسیب را گزارش کرده و به عملکرد کسانی که در آنها عاطفه ی مثبت ایجاد شده بود، استدلال کرده اند (ملتون،1995). آن گونه که اشاره شد، در زمینه ی نگرشی که تحقیقات را تغییر می دهد، این امکان وجود دارد که یافته های مربوط به پردازش آسیب دیده ی ظاهری ناشی از اطلاعات و زمینه های تجربیات خاصی باشد که این یافته ها را گزارش می کنند.
اخیراً درتحقیقات مقدماتی کشف شده است که در حقیقت، اطلاعاتی همانند اطلاعات به کار گرفته شده از سوی ملتون (1995) در واقع، نسبتاً کسل کننده و برای آزمودنی های تجربی آزاردهنده اند و استفاده از این نوع داده ها می تواند اجرای کار را سست و عملکرد را بی ارزش کند (ایزن و کریستیانسون، 1999). این آخرین تحقیق، عملکرد آزمودنی های عاطفه ی مثبت را، به ویژه بر روی کارهای عقلانی قیاسی متوازن، که در آنها از اطلاعات خنثا استفاده شده، در مقایسه با مطالب خسته کننده و آزاردهنده، سنجیده، و نتیجه گرفته است که عاطفه ی مثبت عملکرد را در خصوص کار عقلانی قیاسی خنثا تسهیل نموده، اما در خصوص کار عقلانی آزاردهنده آسان نکرده است (ایزن و کریستیانسون، 1999). همچنین باید اشاره کرد که کار خنثا واقعی بود، در حالی که کار آزاردهنده، انتزاعی بود، اما از نظر سنجش با هم فرقی نداشتند.
بنابراین، مدرکی دال بر اینکه عاطفه ی مثبت به خودی خود – آن گونه که اغلب فرض می شود – پردازش منظم را مختل می کند، وجود ندارد. در مواردی که چنین چیزی به نظر می رسد، ممکن است علت نبود انگیزه برای کاری است که باید انجام شود. به هر حال، این اثر انگیزشی با نوعی که تداخل عمومی با انگیزش را به طور کلی، یا با انگیزش به نسبت کار به طور منظم، مسلم فرض می کند، تفاوت دارد. در حقیقت، تحقیق اخیر نشان داد که برخلاف انتظار، عاطفه ی مثبت میل مردم را به دقیق اندیشیدن افزایش می دهد.
سرانجام، شوارز و همکارانش (طرفداران سرسخت دیدگاهی که مدعی است عاطفه ی مثبت با پردازش منظم تداخل دارد؛ زیرا به انگیزش برای دقیق فکر کردن آسیب می رساند) اخیراً نتایجی را گزارش کرده اند که با این دیدگاه مغایر است (بِلِس و همکاران، 1996). آنها اعتراف می کنند که این استدلال، که پردازش کاوشی (ذهنی) به سبب کمبودهای انگیزشی فرضی یا کمبود استعداد است، ضعیف تر از آن است که نشان می دهند اگر چه مردم در عاطفه ی مثبت نسبت به گروه کنترل بیشتر دوست دارند از سناریویی استفاده کنند که یادگیری و حافظه ی آنها را در خصوص یک داستان سازمان دهی کند، اما آنها همچنین بهتر از گروه کنترل مهیای انجام کار دومی شدند که به طور همزمان باید انجام می شد. در عبارات بِلِس (1996)، این یافته ها با این فرضیه که «حالات خوشحالی و شادی، استعداد شناختی یا پردازش انگیزش را به طور کلی کاهش می دهند، که پیش بینی می شود به کار دوم لطمه خواهد زد» مغایر است (ص 665).
یافته های بِلِس (1996) همچنین این نظریه را تأیید می کند که فرایندهای شناختی منظم و ذهنی (کاوشی) ممکن است ضرورتاً با یکدیگر متناوب نباشند، اما می توانند با هم رخ دهند؛ یعنی جداسازی اجزای یک ترکیب، یا شیوه های دیگر ساده سازی یک مجموعه اطلاعات پیچیده، در واقع می تواند استعداد یا منابعی برای استفاده در سایر کارها، آزاد کند (ایزن، 1984، 1987؛ ایزن،1991). این دیدگاه همچنین با فرایند دوبخشی شامل جزئی کردن و یکپارچه سازی که در روش شناختی با عنوان «پیچیدگی یکپارچه»(15) از سوی هاروی (16)، هانت (17)، واسکرودر (1961) و دیگران مطرح شده بود، سازگار است. بر طبق این مفهوم، پردازش «ساده»، در حقیقت، ناشی از جزئی تر شدن، پردازش متفاوت تر و بر اثر درک بهتر موضوعات است (ایزن،1993). بنابراین یکپارچه سازی یا حتی استفاده از راهبردهای ساده سازی، ضرورتاً به معنای پردازش نامنظم نیست.
بلِِس (1996) اکنون چنین مطرح می کند که عاطفه ی مثبت موجب اتکا بر عادت های موجود و ساختارهای دانش کلی می گردد، اما درباره ی پردازش منظم و اینکه چنین اتکایی بر عادات موجود و ساختار دانش کلی ممکن است حتی استعداد را آزاد کند و قادر به افزایش همه جانبه ی کار باشد، هیچ اظهارنظری نمی کند، در حالی که هنوز استدلال طرف داران نظریه ی «یکپارچه سازی» همانند گذشته، مبتنی بر اساس عملکردی است که با نظریه ی «تحول» - که علاقه مند است عاطفه ی منفی بیشتر به یادگیری و توجه دقیق به داده ها هدایت شود – سازگار است. آنها فرایند ساختارهای دانش کلی را با فرایند تکیه کردن بر داده ها و یادگیری مقایسه می کنند، گو اینکه این دو فرایند با هم رخ نخواهند داد.
دیدگاه اصلاح شده ی آنها که اکنون پردازش مؤثر و منظم را در میان کسانی که احساس خوشحالی دارند، معتبر می داند و تا اندازه ای با یافته هایی سازگار است که نشان می دهند عاطفه ی مثبت موجب اجرای بهتر وظایف متنوع گسترده ای است که نیازمند پردازش منظم اند. در هر حال، به نظر می رسد این دیدگاه هنوز با یافته های فراوانی اختلاف دارد که نشان می دهند عاطفه ی مثبت نوآوری در پاسخ ها و تفکر مردم، نوآوری در آزاد اندیشی وانعطاف فکری آنها، و حتی نوآوری در تلاش برای گزینش از میان موارد اطمینان بخش و لذت آور را افزایش می دهد (استراداد،1998؛ ایزن،1985؛ کاهن و ایزن،1993؛ ایزن،1999).
این یافته ها مسلماً با این طرز فکر که عاطفه ی مثبت فقط، یا حتی در آغاز، موجب بهره برداری از ساختارهای دانش کلی به وجود آمده و شیوه های کهن یا معمولی نگریستن به اشیا می شود، سازگار نیست. شاید مسئله بار دیگر با این فرض مطرح شود که اگر از ساختارهای دانش معمولی استفاده شود، در آن صورت یادگیری جدید، توجه به داده های در دسترس (موجود) و یک حالت شناختی بی طرف و عاری از پیش داوری رخ نخواهد داد یا به طور همزمان مورد استفاده قرار نخواهد گرفت. به طور کلی، این استدلال که عاطفه ی مثبت ملایم پردازش منظم را مختل می کند، قانع کننده نیست؛ زیرا تحقیقاتی که می کوشند این امر را نشان دهند، در توضیح مسئله دچار مشکل اند؛ یا به این دلیل که برای رسیدن به آن نتیجه، به استنباط های متعددی نیاز است (مثلاً در تحقیقاتی که از الگوی تغییر نگرش استفاده شده)، یا اینکه در آنها گروه کنترل وجود نداشت (عاطفه ی مثبت و منفی باهم مقایسه شده بودند)، و یا به این دلیل که در آنها برای تحقیقات از اطلاعاتی استفاده شده بود که هدف دیگری را دنبال می کردند؛ مانند تفسیری که کارهای کسل کننده، عناوین و موضوعات منفی را – در آزمودنی هایی که کنترل نداشتند - شامل می شد (برای مرور تحقیقات و مقایسه دیدگاه ها، ر.ک: شوارتز،1991).
در واقع، شواهد اثبات می کنند که عاطفه ی مثبت موجب یکپارچه شدن اطلاعات یا پردازش ثمربخش می گردد؛ در عین حال، به مردم این توان را می دهند که در خصوص مسائل به طور منظم کار کنند (استرادا،1997؛ ایزن،1991). افزون براین، فرایندهایی همچون انشقاق ترکیب (جداسازی یک مجموعه ی یکپارچه) یا سازمان دهی شناختی در واقع می تواند منابع شناختی را برای پردازش بیشتر آزاد کند. برای مدت تقریباً یک دهه اکنون تحقیقات تأیید کرده اند که عاطفه ی مثبت سبب بهبود اجرای کار می شود، حتی در جایی که از طرح و نقشه های ساده نیز استفاده شده باشد (بلس،1996؛ ایزن،1991؛ لی و سترنتال1999)؛ یعنی به نظر می رسد از نظر کسانی که درحالت عاطفه ی مثبت به سر می برند بتوان پردازش ذهنی (مکاشفه ای) و منظم را با هم استفاده کرد و پردازشی ارائه داد که هم ثمربخش تر است و هم دقیق تر (برای بحث بیشتر و برای مشاهده یک دیدگاه مرتبط با فردریکسون، ر.ک: ایزن،1987).
افزون براین، به هر حال شواهد نشان می دهند که عاطفه ی مثبت خلاقیت، ابتکار، آزادی اندیشه و شیوه های جدید نظر کردن به اشیا و امور، تنوع دراندیشیدن و تحقیق و تلاش برای یافتن چیزهای جدید را موجب می شود (تا جایی که وضعیت در معرض خطر قرار نداشته باشد.) حتی در جایی که وضعیت نامعلوم یا دشوار است. به هر حال، عاطفه ی مثبت بسیاری از این نوآوری ها، جریانات آزاد را (هر چند خطرپذیر نباشد)، به وجود می آورد و بنابراین، سازگاری را به خوبی آسان می کند. این یافته ها در مقایسه با دیدگاه اخیر که بلس طرح کرد، نشان می دهند که عاطفه ی مثبت به فراگیری باورها و راهبردهای جدید و توجه به اطلاعات خواهد انجامید؛ در عین حال که موجب استفاده از ساختارهای دانش موجود می شود.
این بدان معنا نیست که عاطفه ی مثبت بدون توجه به شدت آن و بدون توجه به حالات و مقتضیاتش نمی تواند با پردازش شناختی برخورد کند (مانع پردازش شناختی شود). مسلماً احساسات مثبت شدید یا اخبار خوب فریبنده می توانند بعضی اوقات مانع اجرای کار شوند (در اجرای کار دخالت کنند یا دست کم، در بعضی از امور دخالت کنند.) مثلاً اخبار مربوط به برنده شدن یک جایزه ی بزرگ یا شرکت در یک جشن می تواند ما را هیجان زده کند و با اجرای یک کار دنیوی تر برخورد کند. اما دلیلی که ممکن است وجود داشته باشد، این است که عنوان جدید ما را از کار دیگر باز می دارد و فکر ما را عوض می کند؛ نه اینکه خود عاطفه ی مثبت ضرورتاً استعداد و ظرفیت ما را کم کم تمام می کند یا به ما اخطار می دهد که به طور منظم پردازش نکنیم. به عبارت دیگر، در این نگاه، عاطفه ی مثبت ممکن است با هر عنوان جذاب دیگری که سبب توجه مجدد ما شود، فرقی نداشته باشد.
نتیجه گیری
به اختصار، مناسب است بار دیگر تأکید شود که تأثیر عاطفه بستگی دارد به اینکه فرد درباره ی چه چیزی فکر می کند، و این اثر با حالت عاطفی مشخص نمی شود، بلکه با عاطفه ی مرتبط با جنبه های گوناگونِ وضعیت مشخص می گردد، و این دو بار یکدیگر در اهداف، قضاوت ها و انتظارات فرد اثر می گذارند. نواحی مغز تحت تأثیر انتقال دهنده های عصبی (به ویژه دوپامین) مرتبط با عاطفه ی مثبت، در آثار مربوط به احساسات نقش ایفا می کنند، اما این تنها یکی از چند تأثیری است که با یکدیگر، برایند فرایندهای شناختی و رفتار را معین می کنند.به رغم تعامل پیچیده ی عواملی که اثر غایی عاطفه را روی فرایندهای تفکر و رفتار مشخص می کند، چند نتیجه ی کلی نیز می توان ارائه داد: عاطفه ی مثبت موجب بازبینی و لذت بردن از ایده ها و احتمالات جدید و شیوه های جدیدِ نظر کردن به اشیا- به خصوص در وضعیت های لذت بخش یا اطمینان آور – می گردد.
بنابراین، کسانی که از احساس خوبی برخوردارند، ممکن است در مقایسه با گروه کنترل مؤثرتر و دقیق تر مواظب احتمالات باشند، به بررسی و ایفای نقش بپردازند و مسائل را حل کنند. به هر حال، در وضعیت های خطرناک (مخاطره آمیز) یا در وضعیت هایی که به جای کسب توان، آن را از دست می دهند، کسانی که از احساس خوبی برخوردارند، هوشیارانه پاسخ می دهند. باید از آنها انتظار داشت که از اطلاعات یا وضعیت های نامطلوب تا جایی که ممکن است، اجتناب ورزند؛ اما در وضعیت هایی که آنها باید درباره ی امکان ضررها یا مشکلات فکر کنند، می توان از آنان انتظار داشت که دقیقاً و به طور مؤثر به احتمالات منفی توجه کنند.
یکی از عبارات کلی درباره ی تأثیر عاطفه ی مثبت بر تفکر منظم ممکن است این عبارت باشد: اگر از مردمی که خوشحال اند خواسته شود درباره ی عنوان یا کاری که به آنان عرضه شده – و این شامل کارهایی که عناوین جدی دارند که آنها را علاقه مند و شایسته ی انجام دادن آن کار نماید – فکر کنند، آن گاه آنها در مقایسه با گروه کنترل، در آن کار بیشتر دقت می کنند و به طور مؤثر و کارآمد به آن خواهند پرداخت. به عکس، اگر از مردمی که عاطفه ی مثبت در آنها ایجاد شده خواسته شود تأکیدی بر اطلاعات یا عناوین (به هر دلیلی) نداشته باشند و هیچ الزام، اجبار یا مواظبتی وجود ندارد که آنان را به انجام دادن یک کار منفی یا خسته کننده وادارند، کسی که حالت احساسی مثبت در او پدید آمده ممکن است آن کار را انجام ندهد، یا آن کار را با کمترین تلاش ممکن انجام دهد، یا ممکن است آن کار را کندتر انجام دهد. از این رو، نباید به عنوان شاهدی برای اثبات اینکه احساسات مثبت به طور کلی با اشغال کردن استعداد شناختی یا با جلوگیری از انگیزش، پردازش دقیق و تفکر منظم را مختل می کند، یا اینکه آزمودنی های عاطفه ی مثبت نمی توانند آن کار را انجام دهند، استفاده کرد. بر عکس، این (بیان)فقط منعکس کننده ی رفتار احساسی کسانی است که آزادانه به تفکر می پردازند تا آنچه را ترجیح می دهند، انجام دهند؛ چون اگر دلیلی وجود داشت که آزمودنی های عاطفه ی مثبت باید یک کار کم اهمیت را انجام دهند، شواهد نشان می دهند که آنها این کار را نیز انجام خواهند داد.
بنابراین، به طور کلی، احساسات مثبت عام، ظاهراً فعالیت هایی را به وجود می آورند که سبب لذت و تقویت آن احساسات می شوند، اما از راه های عقلانی، قابل پاسخ و مناسب. افزون برآن، این احساسات، منافع فراوانی را (جدا از سعادت ذاتی آنها) فراهم می آورند. آنها انعطاف پذیری را افزایش می دهند و می توانند حل مسئله ی خلاق را آسان کنند، مردم را قادر سازند تا با استفاده از راه حل هایی، بر مسائل دشواری که دیگران در نهایت، حل آنها برایشان سخت است، فائق آیند (در عین حال که ازانجام دادن کارهای عادی کم نشود) و در بعضی موارد، مردم خواهند توانست راه حل هایی برای برطرف کردن کشمکش های درون فردی بیابند. یافته ها حاکی از آن اند که عاطفه ی مثبت مایه ی دقت در کار و نیز موجب ارتباطات شناختی گسترده در پاسخ به اطلاعات مربوط به انگیزه ی خنثا می شود (مادام که مانع تداعی کلمات منفی گونه نباشد). عاطفه ی مثبت قدرت انتخاب افراد را برای گزینش از مجموعه ای که اعضای مطمئن و لذت بخش دارد، افزایش می دهد، اما خطرپذیری در وضعیت های خطرناک واقعی را پدید نمی آورد. احساس شادی می تواند به کارایی و تصمیم گیری دقیق بینجامد. این احساس، لذت کارهای لذت بخش و ادراک کارهای جالب را حتی پرمایه تر بر می انگیزاند (اما نه به بهای کار کردن روی چیزهایی که جاذبه ی کمی دارند). البته از لحاظ اجتماعی معروف است که عاطفه ی مثبت فرایندهای مهم گوناگونی از سخاوت، سودمندی و مسئولیت را در بیشتر موقعیت ها ایجاد می کند.
این مقاله شواهدی را بررسی کرد که با شیوه هایی که از طریق آنها عاطفه ی مثبت بر تصمیم گیری اثر می گذارد، سازگار است. به هر حال، روشن است که هنوز کار زیادی لازم است تا این روابط، وضعیت هایی که در آنها این روابط اتفاق می افتند و فرایندهایی که آنها را به وجود می آورند، تبیین شود. با توجه به اهمیت احساسات مثبت در زندگی ما، فواید زیادی که در رفتار اجتماعی و حل مسئله ای ناشی از احساس خوشحالی مردم دارد، به نظر می رسد عاطفه ی مثبت موضوع ارزشمندی برای تحقیقات مستمر باشد.
پی نوشت ها :
9.Risk-avers.
10.Complex decision making.
11.Forgas.
12.Heuristics.
13.Dovidio.
14.Gaertner.
15.Integrative complexity.
16.Harvey.
17.Hunt.