نویسنده: محمد پور غلامی
...روزنامه کیهان، 11 / 8/ 42:
ساعت پنج، ده دقیقه کم بود. ما را به اتاقی که نماینده دادستان و قاضی عسگر به انتظار محکومان به مرگ نشسته بودند، هدایت کردند. ساعت پنج صبح طیب را از زندان درآوردند. یک مأمور جلو و دو مأمور پشت سر او بودند. طیب که بین آنها کفش های سیاه پاشنه بلند خود را روی زمین می کشید وارد اتاق شد. پیراهن سفیدی پوشیده بود که یقه آن باز بود. کت و شلوار خاکستری کمرنگی به تن کرده بود و موهای سرش ژولیده بود و قیافه ای گرفته داشت. رنگ صورتش مهتابی شده بود و آثار ناراحتی در چهره اش به چشم می خورد. روی صندلی کنار در نشست و در حالی که با دست دور دهان خود را پاک می کرد، حاضران در اتاق را برانداز کرد. قاضی عسگر که عبای سیاهی روی دوش داشت، روی صندلی کنار طیب نشست و قلم و کاغذ به دست گرفت. روی کاغذ این طور نوشت: در تاریخ 42/8/11 ساعت پنج، با حضور نماینده دادستان و ...
طیب به او نگاه می کرد و جمله هایش را می دید. بعد سر بلند کرد و به خبرنگاران خیره شد. پای خود را روی پای دیگرش انداخت و در حالی که دست به دهان خود برده بود، زیر لب به قاضی عسگر حرفی زد که مفهوم نشد. قاضی عسگر از او پرسید: وصیت داری بکن...»
***
اگرچه روشنفکران تمایل دارند که «لوتی» ها را با «لمپن» ها یکی فرض کنند و جایگاه خاصی برای این گروه باز نکنند، اما به نظر می رسد این دو تفاوت های ماهوی بسیاری با هم دارند. در تعریف واژه لومپن (Lumpen) که یک اصطلاح آلمانی است، آمده: «گروهی از افراد که شغل ثابت و درآمد معینی ندارند و از طریق طفیلی گری، مشاغل کاذب و دست فروشی زندگی می کنند. این افراد متعلق به پائین ترین رده های اجتماعی هستند و در جامعه مشروعیتی ندارند، چون معمولاً با ولگردی، دزدی، چاقوکشی، فحشا، قماربازی، خبرچینی و باج گیری، الواتی و اوباشی و ... روزگار می گذرانند». حال آنکه در لغت نامه ها واژه «لوتی» را این چنین معنا کرده اند: «آن کس که دارای خصلت پهلوانی و قدرت بازو بوده و در عین چاقوکشی و قداره کشی، به دفاع از حقوق مظلومان و ضعفا برخاسته.» البته رابطه این دو با هم، به قول منطقیون «عام و خاص من وجه» است و در برخی زمینه ها با هم تشابهاتی دارند، اما به نظر می رسد زمینه های شکل گیری اجتماعی و سیاسی جریان لوتی گری با لمپن ها، تومنی صنار تفاوت داشته باشد.
واژه «لمپن» را اولین بار کارل مارکس فیلسوف آلمانی در کتاب «نبرد طبقاتی در فرانسه» برای توصیف قشرهای رانده شده اجتماعی به کاربرد که حاصل فرآیند صنعتی شدن دوران جدید غرب و شکاف های اجتماعی حاصل از آن است، اما لوتی گری (یا همان عیاری) در تاریخ ایران قدمتی دیرینه دارد. حتی برخی پیدایش آن در ایران را پیش از اسلام دانسته اند. به هر تقدیر، نکته مهم این است که نمی توان درباره تاریخ تحولات اجتماعی ــ سیاسی ایران و گروه های اجتماعی مؤثر در آن قلم زد، اما سخنی از لوتی ها و عیاران و قلندران به میان نیاورد.
معمولاً دهه اول محرم وقتی مداحان می خواهند روضه جناب «حر» را بخوانند، برای ورود به روضه، یا داستان توبه «رسول ترک» را تعریف می کنند یا داستان ادب «طیب حاج رضائی» را در حشر و نشر با سادات. منقول است روزی طیب دید صاحبخانه ای، اسباب و اثاثیه مستأجر خود را که جزو سادات بود، از خانه بیرون انداخته و عذر مستأجر را برای ندادن کرایه خانه خواسته است. طیب که این صحنه را می بیند، جلو می رود و لوتی گری می کند و خانه را می خرد و آن را به سید مستأجر هدیه می دهد.
طیب حاج رضائی یکی از اعضای طائفه لوتی ها بود که همواره حرف ها و حدیث های زیادی همراه داشته است. او دعواگیر شهر بود، به بزن بهادری شهرت داشت و بارها برای همین کارها زندانی شد. یک بار در سال 1316 به اتهام درگیری و زدوخورد با پاسبان های شهربانی به دو سال زندان مجرد محکوم شد. یک بار در سال 1319 به دلیل نزاع و دعوا تحت تعقیب قرار گرفت که به قید کفیل آزاد شد؛ یک بار هم در سال 1322 به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد؛ با این حال تا قبل از دهه 40 از طرفداران پروپا قرص شاهنشاه بود. حتی می گویند روی بدنش عکس شاه و تاج سلطنت را هم خالکوبی کرده بود. البته رژیم هم به چنین افرادی نیاز داشت و سعی می کرد از آنها سر بزنگاه و برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند.
با همه اینها، طیب یک ویژگی بارز داشت؛ ویژگی ای که به عقیده بسیاری آخر به دادش رسید و عاقبت به خیرش کرد و آن ویژگی چیزی نبود مگر اظهار عشق و علاقه و محبت به سیدالشهداء و اهل بیت (ع). طیب در ایام محرم تکیه امام حسین (ع) را برپا و از مداحان و سخنرانان معروف دعوت می کرد. هنوز که هنوز است، دسته های ماه محرم طیب مشهور است. خودش لباس مشکی می پوشید و به سرش گل می مالید و میان مردم راه می افتاد.
غلامعلی حداد عادل در این باره می گوید: «طیب، تکیه ای داشت رو به روی خیابان صفاری (خیابان شهید حداد عادل) انتهای خیابان انبار گندم. این تکیه، یک در ورودی داشت که از آن میدان وارد می شدند و جنب آن، انبار کالای سرپوشیده بزرگی بود که طیب هر سال از اول محرم آن جا را سیاهپوش می کرد و خودش هم برای عزاداری می آمد. عده ای منبر می رفتند و روضه می خواندند. دسته طیب که معروف بود و طول زیادی داشت، معمولاً دو شب پیش از عاشورا راه می افتاد و عده زیادی از کارگران کوره پزخانه را هم برای سینه زنی می آوردند و به آنها شام هم می دادند.»
با این حال در جریان کودتای 28 مرداد به اتفاق شعبان بی مخ (جعفری) و بقیه قلدرها، برای براندازی دولت مصدق به خیابان ریخت و مردم را برای شعار دادن علیه مصدق و به نفع شاه تحریک کرد. هرچند به نظر می رسد بعدها می فهمد فریب خورده و آلت دست رژیم قرار گرفته است، برای همین به آیت الله کاشانی نزدیک شد و به او کمک کرد. مثلاً در یکی از گزارش های ساواک آمده که «طیب حاج رضائی چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد.» یا در تاریخ 8/ 6/ 1337 اطلاعیه ای به دست ساواک رسید با این مضمون: «چندی است که طیب حاج رضائی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته، کما این که در ایام سوگواری ماه محرم باقر نهاوندی اغلب در تکیه طیب حاضر می شود، مخصوصاً در لیله جمعه هفتم قتل امام (هفدهم محرم) نامبرده را در آن تکیه مشاهده نمودم که با طیب صحبت می کرد. چون طیب حاج رضائی اخیراً عازم عتبات است، ممکن است از طرف آیت الله کاشانی برای علمای مخالف دولت حامی پیامی باشد.»
در ایام محرم سال 1342 رژیم در صدد بود تا با استفاده از لات ها و قداره کش ها و قلدرها، عرصه را برای فعالیت نیروهای مذهبی تنگ کند تا در فضای خفقان و ارعاب به وجود آمده، هرگونه اقدام اعتراضی علیه رژیم خنثی شود، به همین دلیل با بسیاری از این گروه ها ملاقات کرده و دستورهای لازم را به آنان می دهد. مهدی عراقی که از شاهدان عینی آن روزها بود، چنین می گوید:
«با فرا رسیدن محرم 42، جمعیت مؤتلفه تصمیم گرفت که اولاً در این ماه گوینده ها (روحانیون و مداح ها) مسئله واحدی را مطرح کنند (مسئله فیضیه و برملا کردن جنایات رژیم) و ثانیاً از مردم نیز برای حرکت روز عاشورا از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه تهران دعوت به عمل آورند، اما مشکلی که وجود داشت این بود که از آن محلی که می خواستیم در این روز راه بیفتیم، دو دسته معروف بر طبق سنت راه می افتادند: یکی دسته مربوط به طیب و دیگری دسته حسین رمضان یخی. احتمال می دادیم دولت از وجود اینها استفاده کند، به همین دلیل تصمیم گرفتیم که هم با طیب و هم با حسین رمضان یخی ملاقات کنیم. در ابتدا از طریق مسیح خان، برادر طیب، با او قرار گذاشتیم و سپس همراه 10 ــ 15 نفر از هم تیپی های طیب که زبان او را می فهمیدند، به خانه اش رفتیم. در آنجا خیلی با او صحبت کردیم و حتی گفتیم که آقا هم از تو تعریف می کنند و می گویند کسانی که عاشق امام حسین (ع) و اسلام هستند، اگر روزی هم کارهایی کرده اند، به خاطر عرق دینی شان بوده و ترس از توده ای ها» طیب گفت:
«اینها عید هم می خواستند از ما در جریان فیضیه استفاده کنند که من و بچه ها جواب منفی دادیم. حالا هم همین طور است» و در همان جا دست به جیب برد و یک صد تومان به اصغر، پسرش داد و به او گفت: «می روی و عکس آقا را می خری و می بری داخل تکیه به علامت ها، پرچم ها و غیره نصب می کنی.»
درگیری شدید و ضرب و شتم مردم توسط نیروهای نظامی در عاشورا به حدی بود که رژیم خیال می کرد کار تمام شده و دیگر مردم از پای خواهند نشست، اما روز بعد یعنی در پانزدهم خرداد که خبر دستگیری امام خمینی پخش شد، انبوهی از جمعیت ناراضی از قسمت های مختلف تهران به راه افتاد. بارفروشان تهران هم دست از کار کشیدند و با چوب و آهن و کارد و ... به سیل تظاهرکنندگان پیوستند. در همین زمان، رئیس پلیس تهران به طیب تلفن می زند و از او می خواهد که مردم را از تظاهرات علیه رژیم باز دارد، اما طیب پاسخ می دهد که این تظاهرات جنبه مذهبی دارد و برای او ممکن نیست بتواند مردمی را که از روی مبانی مذهبی به پا خاسته اند، از حرکت باز دارد. دولت اسدالله علم که حسابی مستأصل شده است با دستور آتش به گاردی ها، کشتار عجیبی را راه می اندازد. روز بعد به موازات دستگیری عده ای از روحانیون و دانشجویان و ملی ها و امثالهم، طیب رضائی و حاج اسماعیل رضائی هم دستگیر می شوند.
یکی از مقاصد رژیم از دستگیری طیب و حاج اسماعیل این بود که ماجرای 15 خرداد را از روحانیت به سمت چند نفر آشوب طلب و قلدر و دعواگیر تغییر دهد تا بدین نحو ماهیت دینی و مذهبی آن لاپوشانی شود، به همین دلیل، روزنامه های آن موقع تیتر زدند که جاسوسی مصری اعتراف کرده که قصد داشته چمدانی پر از پول را وارد کشور کند تا آن را به مزدوران عبدالناصر، از جمله طیب و حاج اسماعیل بدهد و آنها هم این پول را به آقای خمینی بدهند، اما هر قدر طیب را شکنجه دادند که به چنین دروغی اعتراف کند، نکرد که نکرد. طیب حرفش تنها یک چیز بود: «من به اولاد پیامبر خیانت نمی کنم.» و البته سر حرفش ماند و تا آخر عمرش هم به اولاد پیامبر خیانت نکرد؛ به همین دلیل در صبح روز یازدهم مهرماه 42، دادگاه نظامی حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل رضائی را به اجرا درآورد و آنها را به شهادت رساند.
نقل است که شهید طیب رضائی در آخرین دفاع خود چنین گفت: «من در عمرم خیلی گناه کرده ام و از خیلی چیزها گذشته ام، اما قیام آیت الله خمینی یک قیام دینی است. در اینجا دیگر نمی توانم گذشت کنم، چون از دینم نمی توانم بگذرم. من طیبم، ای خدا پاکم کن، خاکم کن».
2ــ آزادمرد، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
3ــ لمپن ها در سیاست عصر پهلوی، محمد زاده محمدی.
4ــ ناگفته ها، مهدی عراقی.
5ــ آرشیو روزنامه های کیهان و اطلاعات آبان ماه 1342.
منبع: شاهد یاران، شماره 68
ساعت پنج، ده دقیقه کم بود. ما را به اتاقی که نماینده دادستان و قاضی عسگر به انتظار محکومان به مرگ نشسته بودند، هدایت کردند. ساعت پنج صبح طیب را از زندان درآوردند. یک مأمور جلو و دو مأمور پشت سر او بودند. طیب که بین آنها کفش های سیاه پاشنه بلند خود را روی زمین می کشید وارد اتاق شد. پیراهن سفیدی پوشیده بود که یقه آن باز بود. کت و شلوار خاکستری کمرنگی به تن کرده بود و موهای سرش ژولیده بود و قیافه ای گرفته داشت. رنگ صورتش مهتابی شده بود و آثار ناراحتی در چهره اش به چشم می خورد. روی صندلی کنار در نشست و در حالی که با دست دور دهان خود را پاک می کرد، حاضران در اتاق را برانداز کرد. قاضی عسگر که عبای سیاهی روی دوش داشت، روی صندلی کنار طیب نشست و قلم و کاغذ به دست گرفت. روی کاغذ این طور نوشت: در تاریخ 42/8/11 ساعت پنج، با حضور نماینده دادستان و ...
طیب به او نگاه می کرد و جمله هایش را می دید. بعد سر بلند کرد و به خبرنگاران خیره شد. پای خود را روی پای دیگرش انداخت و در حالی که دست به دهان خود برده بود، زیر لب به قاضی عسگر حرفی زد که مفهوم نشد. قاضی عسگر از او پرسید: وصیت داری بکن...»
***
اگرچه روشنفکران تمایل دارند که «لوتی» ها را با «لمپن» ها یکی فرض کنند و جایگاه خاصی برای این گروه باز نکنند، اما به نظر می رسد این دو تفاوت های ماهوی بسیاری با هم دارند. در تعریف واژه لومپن (Lumpen) که یک اصطلاح آلمانی است، آمده: «گروهی از افراد که شغل ثابت و درآمد معینی ندارند و از طریق طفیلی گری، مشاغل کاذب و دست فروشی زندگی می کنند. این افراد متعلق به پائین ترین رده های اجتماعی هستند و در جامعه مشروعیتی ندارند، چون معمولاً با ولگردی، دزدی، چاقوکشی، فحشا، قماربازی، خبرچینی و باج گیری، الواتی و اوباشی و ... روزگار می گذرانند». حال آنکه در لغت نامه ها واژه «لوتی» را این چنین معنا کرده اند: «آن کس که دارای خصلت پهلوانی و قدرت بازو بوده و در عین چاقوکشی و قداره کشی، به دفاع از حقوق مظلومان و ضعفا برخاسته.» البته رابطه این دو با هم، به قول منطقیون «عام و خاص من وجه» است و در برخی زمینه ها با هم تشابهاتی دارند، اما به نظر می رسد زمینه های شکل گیری اجتماعی و سیاسی جریان لوتی گری با لمپن ها، تومنی صنار تفاوت داشته باشد.
واژه «لمپن» را اولین بار کارل مارکس فیلسوف آلمانی در کتاب «نبرد طبقاتی در فرانسه» برای توصیف قشرهای رانده شده اجتماعی به کاربرد که حاصل فرآیند صنعتی شدن دوران جدید غرب و شکاف های اجتماعی حاصل از آن است، اما لوتی گری (یا همان عیاری) در تاریخ ایران قدمتی دیرینه دارد. حتی برخی پیدایش آن در ایران را پیش از اسلام دانسته اند. به هر تقدیر، نکته مهم این است که نمی توان درباره تاریخ تحولات اجتماعی ــ سیاسی ایران و گروه های اجتماعی مؤثر در آن قلم زد، اما سخنی از لوتی ها و عیاران و قلندران به میان نیاورد.
طیب حاج رضائی یکی از اعضای طائفه لوتی ها بود که همواره حرف ها و حدیث های زیادی همراه داشته است. او دعواگیر شهر بود، به بزن بهادری شهرت داشت و بارها برای همین کارها زندانی شد. یک بار در سال 1316 به اتهام درگیری و زدوخورد با پاسبان های شهربانی به دو سال زندان مجرد محکوم شد. یک بار در سال 1319 به دلیل نزاع و دعوا تحت تعقیب قرار گرفت که به قید کفیل آزاد شد؛ یک بار هم در سال 1322 به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد؛ با این حال تا قبل از دهه 40 از طرفداران پروپا قرص شاهنشاه بود. حتی می گویند روی بدنش عکس شاه و تاج سلطنت را هم خالکوبی کرده بود. البته رژیم هم به چنین افرادی نیاز داشت و سعی می کرد از آنها سر بزنگاه و برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند.
با همه اینها، طیب یک ویژگی بارز داشت؛ ویژگی ای که به عقیده بسیاری آخر به دادش رسید و عاقبت به خیرش کرد و آن ویژگی چیزی نبود مگر اظهار عشق و علاقه و محبت به سیدالشهداء و اهل بیت (ع). طیب در ایام محرم تکیه امام حسین (ع) را برپا و از مداحان و سخنرانان معروف دعوت می کرد. هنوز که هنوز است، دسته های ماه محرم طیب مشهور است. خودش لباس مشکی می پوشید و به سرش گل می مالید و میان مردم راه می افتاد.
غلامعلی حداد عادل در این باره می گوید: «طیب، تکیه ای داشت رو به روی خیابان صفاری (خیابان شهید حداد عادل) انتهای خیابان انبار گندم. این تکیه، یک در ورودی داشت که از آن میدان وارد می شدند و جنب آن، انبار کالای سرپوشیده بزرگی بود که طیب هر سال از اول محرم آن جا را سیاهپوش می کرد و خودش هم برای عزاداری می آمد. عده ای منبر می رفتند و روضه می خواندند. دسته طیب که معروف بود و طول زیادی داشت، معمولاً دو شب پیش از عاشورا راه می افتاد و عده زیادی از کارگران کوره پزخانه را هم برای سینه زنی می آوردند و به آنها شام هم می دادند.»
با این حال در جریان کودتای 28 مرداد به اتفاق شعبان بی مخ (جعفری) و بقیه قلدرها، برای براندازی دولت مصدق به خیابان ریخت و مردم را برای شعار دادن علیه مصدق و به نفع شاه تحریک کرد. هرچند به نظر می رسد بعدها می فهمد فریب خورده و آلت دست رژیم قرار گرفته است، برای همین به آیت الله کاشانی نزدیک شد و به او کمک کرد. مثلاً در یکی از گزارش های ساواک آمده که «طیب حاج رضائی چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد.» یا در تاریخ 8/ 6/ 1337 اطلاعیه ای به دست ساواک رسید با این مضمون: «چندی است که طیب حاج رضائی تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته، کما این که در ایام سوگواری ماه محرم باقر نهاوندی اغلب در تکیه طیب حاضر می شود، مخصوصاً در لیله جمعه هفتم قتل امام (هفدهم محرم) نامبرده را در آن تکیه مشاهده نمودم که با طیب صحبت می کرد. چون طیب حاج رضائی اخیراً عازم عتبات است، ممکن است از طرف آیت الله کاشانی برای علمای مخالف دولت حامی پیامی باشد.»
در ایام محرم سال 1342 رژیم در صدد بود تا با استفاده از لات ها و قداره کش ها و قلدرها، عرصه را برای فعالیت نیروهای مذهبی تنگ کند تا در فضای خفقان و ارعاب به وجود آمده، هرگونه اقدام اعتراضی علیه رژیم خنثی شود، به همین دلیل با بسیاری از این گروه ها ملاقات کرده و دستورهای لازم را به آنان می دهد. مهدی عراقی که از شاهدان عینی آن روزها بود، چنین می گوید:
«با فرا رسیدن محرم 42، جمعیت مؤتلفه تصمیم گرفت که اولاً در این ماه گوینده ها (روحانیون و مداح ها) مسئله واحدی را مطرح کنند (مسئله فیضیه و برملا کردن جنایات رژیم) و ثانیاً از مردم نیز برای حرکت روز عاشورا از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه تهران دعوت به عمل آورند، اما مشکلی که وجود داشت این بود که از آن محلی که می خواستیم در این روز راه بیفتیم، دو دسته معروف بر طبق سنت راه می افتادند: یکی دسته مربوط به طیب و دیگری دسته حسین رمضان یخی. احتمال می دادیم دولت از وجود اینها استفاده کند، به همین دلیل تصمیم گرفتیم که هم با طیب و هم با حسین رمضان یخی ملاقات کنیم. در ابتدا از طریق مسیح خان، برادر طیب، با او قرار گذاشتیم و سپس همراه 10 ــ 15 نفر از هم تیپی های طیب که زبان او را می فهمیدند، به خانه اش رفتیم. در آنجا خیلی با او صحبت کردیم و حتی گفتیم که آقا هم از تو تعریف می کنند و می گویند کسانی که عاشق امام حسین (ع) و اسلام هستند، اگر روزی هم کارهایی کرده اند، به خاطر عرق دینی شان بوده و ترس از توده ای ها» طیب گفت:
«اینها عید هم می خواستند از ما در جریان فیضیه استفاده کنند که من و بچه ها جواب منفی دادیم. حالا هم همین طور است» و در همان جا دست به جیب برد و یک صد تومان به اصغر، پسرش داد و به او گفت: «می روی و عکس آقا را می خری و می بری داخل تکیه به علامت ها، پرچم ها و غیره نصب می کنی.»
درگیری شدید و ضرب و شتم مردم توسط نیروهای نظامی در عاشورا به حدی بود که رژیم خیال می کرد کار تمام شده و دیگر مردم از پای خواهند نشست، اما روز بعد یعنی در پانزدهم خرداد که خبر دستگیری امام خمینی پخش شد، انبوهی از جمعیت ناراضی از قسمت های مختلف تهران به راه افتاد. بارفروشان تهران هم دست از کار کشیدند و با چوب و آهن و کارد و ... به سیل تظاهرکنندگان پیوستند. در همین زمان، رئیس پلیس تهران به طیب تلفن می زند و از او می خواهد که مردم را از تظاهرات علیه رژیم باز دارد، اما طیب پاسخ می دهد که این تظاهرات جنبه مذهبی دارد و برای او ممکن نیست بتواند مردمی را که از روی مبانی مذهبی به پا خاسته اند، از حرکت باز دارد. دولت اسدالله علم که حسابی مستأصل شده است با دستور آتش به گاردی ها، کشتار عجیبی را راه می اندازد. روز بعد به موازات دستگیری عده ای از روحانیون و دانشجویان و ملی ها و امثالهم، طیب رضائی و حاج اسماعیل رضائی هم دستگیر می شوند.
یکی از مقاصد رژیم از دستگیری طیب و حاج اسماعیل این بود که ماجرای 15 خرداد را از روحانیت به سمت چند نفر آشوب طلب و قلدر و دعواگیر تغییر دهد تا بدین نحو ماهیت دینی و مذهبی آن لاپوشانی شود، به همین دلیل، روزنامه های آن موقع تیتر زدند که جاسوسی مصری اعتراف کرده که قصد داشته چمدانی پر از پول را وارد کشور کند تا آن را به مزدوران عبدالناصر، از جمله طیب و حاج اسماعیل بدهد و آنها هم این پول را به آقای خمینی بدهند، اما هر قدر طیب را شکنجه دادند که به چنین دروغی اعتراف کند، نکرد که نکرد. طیب حرفش تنها یک چیز بود: «من به اولاد پیامبر خیانت نمی کنم.» و البته سر حرفش ماند و تا آخر عمرش هم به اولاد پیامبر خیانت نکرد؛ به همین دلیل در صبح روز یازدهم مهرماه 42، دادگاه نظامی حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل رضائی را به اجرا درآورد و آنها را به شهادت رساند.
نقل است که شهید طیب رضائی در آخرین دفاع خود چنین گفت: «من در عمرم خیلی گناه کرده ام و از خیلی چیزها گذشته ام، اما قیام آیت الله خمینی یک قیام دینی است. در اینجا دیگر نمی توانم گذشت کنم، چون از دینم نمی توانم بگذرم. من طیبم، ای خدا پاکم کن، خاکم کن».
برای مطالعه بیشتر:
1ــ طیب در گذر لوتی ها، سینا میرزایی.2ــ آزادمرد، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
3ــ لمپن ها در سیاست عصر پهلوی، محمد زاده محمدی.
4ــ ناگفته ها، مهدی عراقی.
5ــ آرشیو روزنامه های کیهان و اطلاعات آبان ماه 1342.
منبع: شاهد یاران، شماره 68