مطالعات پسااستعماری

مطالعاتِ پسااستعماری، یکی از حوزه های پژوهشیِ میان رشته ای درباره ی آثار فرهنگی استعمار بر مستعمرات و آگاهی بر مناسبات قدرت میان فرهنگ غرب و شرق است. یکی از انگیزه های اساسی در مطالعات پسااستعماری، ارائه خوانشی
چهارشنبه، 12 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مطالعات پسااستعماری
 مطالعات پسااستعماری

نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

مطالعاتِ پسااستعماری، یکی از حوزه های پژوهشیِ میان رشته ای درباره ی آثار فرهنگی استعمار بر مستعمرات و آگاهی بر مناسبات قدرت میان فرهنگ غرب و شرق است. یکی از انگیزه های اساسی در مطالعات پسااستعماری، ارائه خوانشی مقاومت آمیز در برابر قدرت در اَشکالِ استعماری، نواستعماری، پدرسالارانه، گفتمانی و مادی آن برای برهم زدنِ شناخت شناسی این قدرت، دعاوی حقیقت و راهبردهای بازنمایی آن است.
نظریه ی پسااستعماری تجربه های سرکوب، مقاومت، نژاد، جنسیت، بازنمایی، تفاوت، آوارگی و مهاجرت را در ارتباط با گفتمان های تاریخی، فلسفی، علمی و زبان شناختیِ برتر غرب می کاود(سردار و ون لون، 117:1388).
مطالعاتِ پسااستعماری به دلیل سیاست پیدایش آن و ماهیت مسائلی که به آن ها می پردازد، در تنش با دانش نهادینه شده ی موجود قرار می گیرد. این مطالعات می کوشد ساختارهای تاریخی تولید دانش را که ریشه در تاریخ و جغرافیای گوناگون مدرنیته دارد، از بین ببرد(و تغییر دهد) (شوم و هج، 97:1383).
این رویکرد، ارزش ها و سنت های فکری و ادبیات غرب را به دلیل هواداری از نوعی قوم گرایی سرکوبگر مقصر می داند؛ چرا که الگوهای اندیشه ی غربی و نیز ادبیات آن، بر فرهنگ جهان مسلط است و سنت ها و صورت های فرهنگیِ زندگی و بیان غیرغربی را به حاشیه می راند یا نادیده می گیرد.
مطالعات پسااستعماری، در مطالعات و نظریه پردازی های خود از نظریه های انتقادی چون مطالعات فرهنگی، مارکسیسم، فمینیسم و پسامدرنیسم الهام گرفته است، اما بیش از همه ی این نظریه ها، با ساختارهای مدرنیته استعماری به مواجهه و مقابله برخاسته است. «برای متمایز ساختن مطالعات پسااستعماری از سایر اَشکال پژوهش انتقادی، می توان گفت که پژوهش پسااستعماری، به درکِ قدرت فرهنگی عمق تاریخی و بین المللی می بخشد» (شوم و هج، 99:1383).
لیلا گاندی(1) (1388)، هدفِ نقدِ پسااستعماری بر هژمونی فرهنگی دانش های اروپایی را تأکید دوباره بر ارزش و عاملیت معرفت شناختیِ جهان غیراروپایی می داند.
مطالعات پسااستعماری مستلزم پذیرش نوعی موضع فلسفی واسازانه نسبت به متافیزیک یکسان انگار و عقل مدار است که اساس دانش غربی را تشکیل می دهند (اسپیواک، 1988). بنابراین، منتقد پسااستعماری که میراث امپریالیسم را به طور کامل اما به شیوه ای واسازانه بررسی می کند، متعهد به دخالت در ساختاری است که خود بخشی از آن است و نیز موظف است به «تغییر چیزی که... وی از طریق دستکاری اقتدار و اعتبار خطوط روایت اروپا... و با بازبینی و از جا کندن و تصرف دستگاه ارزشگذاری اروپامدار متعهد به عقب راندش است» (اسپیواک، 1990). هدف نقد پسااستعماری در این جا، تلاش برای آشکار کردن و ازجا کندنِ ادعاهای حقیقت گفتمان های اروپامدار است؛ همچنین به تعبیر یکی دیگر از منتقدان سرشناس، مسئولیتی که [نقد] پسااستعماری تقبل کرده است «دخالت در گفتمان های غربی مدرنیته و از هم گسستن آن ها است (بابا، 1994). جایگاه چنین نقدی «نه درون و نه بیرون قلمرو تاریخ غربی، بلکه مماس با آن» تفسیر می شود(پَری، 177:1388).
بنیتا پَری(2)، این بازاندیشی جدی و پرشوری که نقد را محور قرار می دهد و درصدد تضعیف متون نوشته شده توسط قدرت های استعماری و نیز فاصله گرفتن از مفاهیم نظریه ی ضداستعماری است، «تحلیل گفتمان استعماری» می نامد.
به زعم وی، محور اصلی تحلیل گفتمان استعمار، افشای چگونگی پیدایش ایدئولوژی استعماری، و نحوه ی عمل این ایدئولوژی و تأثیرات آن است.
نظریه پردازان پسااستعماری، شور و اشتیاق فکری و زبانی ای در اختیار ما می گذارند که به کمک آن بتوانیم به شالوده شکنی امتیازها و تبعیض ها بپردازیم و توصیفی از ارتباط متقابل و پیچیده بین قدرت، تجربه و فرهنگ به دست دهیم (شوم و هج، 109:1383).
نظریه و نقد پسااستعماری، امپریالیسم و استعمار و نظام های ارزشی آن را به چالش می کشد. «این رویکرد به بررسی روندها و پیامدهای انتقال و جابه جایی فرهنگی و چگونگی دفاع آوارگان و فرودستان از جایگاه فرهنگی خود می پردازد. نظریه ی پسااستعماری، این جابه جایی ها و صورت های فرهنگی چندگانه و التقاطی ناشی از آن ها را موضع مساعدی می داند که به ما امکان می دهد تردیدهای درونی و مواردی از مقاومت را که غرب در جریان جهانی سازی سرکوب کرده است، آشکار سازیم و از نمای ظاهراً همگن و یک دستی که امپریالیسم و سرمایه داری از دیرباز کوشیده اند ارائه کنند، ساختارشکنی کنیم» (برتِنز، 256:1382).
هومی بابا یکی از برجسته ترین نظریه پردازان پسااستعماری می نویسد: «رویکردهای پسااستعماری از دل شواهد استعماری کشورهای جهان سوم و گفتمان های اقلیت های درون تقسیمات جغرافیایی شرق و غرب، شمال و جنوب پدیدار شده اند... این رویکردها نگاه انتقادی خود را حول مسائلی چون تفاوت فرهنگی، قدرت اجتماعی و تبعیض سیاسی سامان می دهند تا آن لحظات متعارض و متزلزل درون «توجیهات» مدرنیته را نشان دهند» (بابا، 1999 به نقل از برتِنز: 256).
چشم انداز پسااستعماری، همانند چشم انداز گروه های حاشیه ای به مفهوم عام، در مفاهیمی چون پیشرفت، همگنی، کلیت اندام وار فرهنگ، ملت بزرگ و گذشته ی کهن که مدرنیته برای موجه جلوه دادنِ اعمال قدرت به کار می برد، تردیدی اساسی ایجاد می کند. از نظر بابا، چشم انداز پسااستعماری بالقوه آشوبگر و ساختارشکن است.
مطالعات پسااستعماری به جای تأکید بر اشغال نظامی و سیاسی سرزمین خارجی توسط استعمارگران، سلطه ی فرهنگی و رسانه ای آن ها را مورد توجه و نقد قرار می دهد. «در این رویکرد، قدرت بازنمایی های رسانه ای برای شکل گیری مفاهیم و تصورات ما درباره ی جهان، یک فرض نهفته و بنیادی است» (لافی، 122:2007).
آشیس ناندی(3) در کتاب خود، دشمن صمیمی(4) (1983)، میان دو گونه ی از نظر زمانی متفاوتِ استعمارگری، تمایز قائل می شود. گونه ی نخست، که معطوف به فتح فیزیکی کشورها بود، نسبتاً ساده لوحانه بود. درحالی که گونه ی دوم یعنی فتح و اشغال اذهان، هویت ها و فرهنگ ها، مکارانه تر به نظر می رسد. هر چند گونه ی اول خشونت بارتر بود، اما خودخواهی، طمع و آزمندی خود را بی پرده نشان می داد. در مقابل، پیشگامان گونه ی دوم عقل گرایان، مدرنیست ها و لیبرال هایی بودند که ادعا داشتند امپریالیسم واقعاً پیام آور موعود تمدن برای دنیای نامتمدن [و بربر] است (گاندی، 29:1388). ناندی می نویسد: «استعمارگری، علاوه بر بدن ها، اذهان را نیز استعمار می کند، و نیروهایی را در درون جوامع مستعمره رها می سازد تا اولویت های فرهنگی آن ها را یک بار برای همیشه تغییر دهد. در این فرایند، استعمارگری به تعمیم مفهوم غرب مدرن، از موجودیتی جغرافیایی و زمانی به مقوله ای روانشناختی، یاری می رساند. غرب اکنون همه جا هست؛ در درون غرب و خارج از آن، در ساختارها و در اذهان» (ناندی، 1983 به نقل از گاندی، 30:1388).
در قملرو ارتباطات، مطالعات پسااستعماری همانند نظریه ی اقتصاد سیاسی، به سرمایه داری غرب به عنوان چارچوب مسلط قدرت رسانه ای جهانی، توجه دارد. به زعم نظریه پردازان این رویکرد، رسانه های غرب به دو معنا سیطره پیدا کرده اند: نخست، مالکیت امکانات ارتباطی و شیوه ی تولید رسانه ای، مانند تولید فیلم های هالیوودی و صدور آن ها به اطراف و اکناف جهان؛ و دوم، بازنمایی اقلیت های فرودست و شرقی ها در قالب مفاهیم و تصورات کلیشه ای. مفهوم نخستِ سلطه ی رسانه ای غرب تحت عنوان امپریالیسم فرهنگی و رسانه ای بازشناسی می شود، و مفهوم دوم سلطه به عنوان مهم ترین شاخص نظریه و مطالعات پسااستعماری، در بحثِ شرق شناسیِ ادوارد سعید، مورد بررسی قرار می گیرد.

پی نوشت ها :

1. L. Gandhi
2. B. Parry
3. A. Nandy
4. The Intimate enemy

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط