
نویسنده: مایکل پولارد
مترجم: محمد رضا افضلی
مترجم: محمد رضا افضلی
مهاجرانی از سرزمین اسکاتلند
الگزاندر گراهام بل در بیست و سه سالگی، از اسکاتلند به امریکای شمالی مهاجرت کرد. سال 1870 بود، درست زمانی که تلگراف به اوج تکامل رسیده بود.در آن دوران، اقامت در امریکا بسیار هیجان انگیز جلوه می کرد. در 1869 خطوط راه آهن شرکتهای یونیون پاسیفیک و سانترال پاسیفیک در پرامنتوری، واقع درایالت یوتا، به هم متصل شده و نخستین راه آهن سراسری آمریکا تکمیل شده بود. این تحول تاریخی درحمل و نقل، آغاز دوران گسترش آمریکا به نواحی غرب میان را نوید می داد. صنایع امریکا، که دوران جنگ داخلی را پشت سر گذاشته بود، درحال شکوفایی بود و تولید کالاهای سود آور زمان صلح را هدف خود قرار داده بود. سیل مهاجران نیز نیروی کار عظیم و مشتقای را برای کارخانه های امریکا فراهم می کرد.
پدر و پدر بزرگ بل هر دو معلم فن بیان بودند. آن ها به کار گفتار درمانی می پرداختند و می کوشیدند مشکلاتی مانند لکنت زبان را درمان کنند. پدر بل سیستمی برای نوشتن ابداع کرده بود که خودش آن را «گفتار دیدنی» می نامید. این زبان بر نمادهایی متکی بود که حالت لبها و زبان را در هنگام ادای هر صدای خاص نشان می دادند. پدر بل، که او هم آلگزاندر نام داشت، درکار خود روی «گفتار دیدنی» غرق شده بود. او شخصیتی سلطه جو داشت و پافشاری می کرد که هر سه پسرش « گفتار دیدنی» را بیاموزند و درنمایش دادن آن شرکت کنند. مربیان قرن بیان تا حدودی به « گفتار دیدنی» علاقه نشان داده بودند، اما وقتی پدر بل نتوانست دولت انگلستان را متقاعد کند که آموزش این زبان را در همه ی مدارس دولتی رواج دهد، نومید و مأیوس شد و در 1868 به سفری برای انجام یک رشته سخنرانی درآمریکا اقدام کرد تا در آنجا علاقه مندانی پیدا کند.
کودکانی در دنیای خاموشی
پدر بل به مشکلات کرو لالهای مادرزاد علاقه مند بود؛ کودکان و بزرگسالانی که کر به دنیا آمده بودند، یا در سنین بسیار پایین کر شده بودند و شنیدین کلام دیگران را تجربه نکرده بودند، یا خیلی کم تجربه کرده بودند . او به آنها آموخت که « گفتار دیدنی» می تواند مددکارشان باشد.فاجعه درخانواده
آلگزاندر گراهام بل ( در حقیقت « گراهام» نام اضافه ای بود که او در دوران مدرسه برای خویش انتخاب کرده بود) در سوم مارس 1847 به دنیا آمد و دومین پسر از سه پسر خانواده بود. برادرش ملویل دو سال از او بزرگتر بود. برادر دیگرش ادوارد، یک سال از او کوچکتر بود. هر دو برادر در جوانی و به فاصله ی سه سال از یکدیگر، بر اثر ابتلا به بیماری سل مردند. این فاجعه سبب شد که خانواده ی بل به آمریکای شمالی مهاجرت کند. آنها امیدوار بودند که آب و هوای آمریکا سالمتر باشد، زیرا آلگزاندر از کودکی ضعیف بود؛ گذشته از آن، فکر می کردند در آنجا « گفتار دیدنی» علاقه مندان بیشتری پیدا کند.الفبای دو دستی که برای برقراری ارتباط در زبان اشاره به کار می رود.
در جستجوی استقلال
آلگزاندر جوان نمی خواست به آمریکا برود. او درمدرسه ی ناشنوایان لندن به تدریس اشتغال داشت و « گفتار دیدنی» را نیز در ضمن روشهای دیگر به کار می برد. به علاوه در دانشگاه لندن برای تحصیل ثبت نام کرده بود و به دختری دل بسته بود و در انتظار فرصت مناسب بود تا به او پیشنهاد ازدواج بدهد. گذشته ازهمه ی اینها ، بل می خواست در زندگی راه خود را انتخاب کند و از زیر نفوذ پدرش بیرون بیاید.پدر بل از پدرهای سلطه جو و سنت پرست بود. او انتظار داشت که پسرش دقیقاً کارهایی را که می گوید انجام دهد، و حتی با دختری ازدواج کند که مورد تأیید خانواده باشد. پدر بل از هر سه پسرش انتظار داشت که « حرفه ی» خانوادگی آموزش فن بیان را دنبال کنند. او از دادن پول به پسرانش دریغ می کرد، مگر در صورتی که آنها برای گرفتن هر شاهی التماس کنند و بعد هم حساب پولی را گرفته بودند، تا آخرین شاهی، پس بدهند.
به سوی کانادا
آلگزاندر جوان، که تنها پسر باقیمانده ی خانواده بود، احساس می کرد وظیفه دارد همراه پدر و مادرش مهاجرت کند، اگر چه با این کار بخت خود را برای بیرون آمدن از زیر نفوذ پدرش کاهش می داد. آلگزاندر شبی طولانی را به تفکر گذراند تا بتواند تصمیم درستی بگیرد و به این نتیجه رسید که نمی تواند خانواده اش را برای همیشه رها کند. او ترک تحصیل کرد، آخرین نامه را به دختری که به او دل بسته بود نوشت و در 21 ژوئیه ی1870 ، همراه خانواده اش، عازم کبک در کانادا شد.آلگزاندر از فراز عرشه ی کشتی ساحل انگلستان را تماشا می کرد که به تدریج در افق محو می شد. از فرط غم و اندوه احساس می کرد که در زندگی ناکام شده است. در بیست و سه سالگی به کجا رسیده بود؟ درخانه ی پدری هنوز با او مثل بچه ها رفتار می کردند. او را مجبور کرده بودند که شغل معلمی ناشنوایان را در پیش بگیرد. او حتی برای یافتن کار نیز به ارتباطات پدرش متکی بود. بل فرصتهای مختلفی را برای کسب تجربیات گوناگون از کف داده بود، نمی توانست با دختر دلخواهش ازدواج کند و استقلالی را که در لندن آن همه اشتیاقش را داشت به دست نیاورده بود. تنها چیزی که در برابر خود می دید، آینده ای مبهم بود.
زندگی نو
پدر بل درست پیش بینی کرده بود؛ آمریکا محیط مساعدتری برای «گفتار دیدنی» بود. معلمی به نام سارافولر، با الهام از یکی از سخنرانیهای پدر بل در 1868، در بوستون مدرسه ی جدیدی برای ناشنوایان باز کرده بود. وقتی سارا مطلع شد که بل به آمریکا بازگشته است، با او تماس گرفت. آلگزاندر جوان در بهار 1871 خانه ی خود را در برانتفورد، کانادا، را ترک کرد و به بوستون رفت تا به تدریس در « مدرسه ی ناشنوایان بوستون» یعنی همان مدرسه ای که سارافولر بازکرده بود، بپردازد.جاذبه های بوستون
بوستون در آن دوران یکی از پر رونق ترین مراکز فرهنگی آمریکا بود و هنوز هم هست. در اواسط قرن نوزدهم، کتابخانه ی عمومی این شهر بزرگترین کتابخانه ی آمریکا بود. در 1866 انستیتو تکنولوژی ماساچوست، معروف به ام آی تی، که شهرت جهانی دارد، دراین شهر تأسیس شد. این شهر مرکز اصلی هنر، موسیقی و فعالیتهای هنری بود. بوستون محل زندگی مطلوبی برای مردان جوانی همچون آلگزاندر به شمار می رفت؛ مردان جوانی که مجموعه ای از علایق مختلف و حس کنجکاوی سیری ناپذیر داشتند. آلگزاندر که از سرزندگی و تحرک بوستون به هیجان آمده بود جانی تازه یافت تا زندگی نوینی را آغاز کند. او که مردی خوش قیانه و بذله گو بود و بسیار خوب پیانو می نواخت، به زودی به میهمان عزیز ضیافتهای شام طبقه ی ممتاز بوستون تبدیل شد.هنگامی که بل از زیر سلطه ی پدرش رهایی یافت، احساس مسئولیت او برای آموزش ناشنوایان در بوستون نیز قویتر شد. او دراین دوران نه تنها از گفتار دیدنی استفاده می کرد، بلکه خود نیز روشهایی تجربی برای آموزش کودکان و بزرگسالان ناشنوا ابداع کرده بود.
بل در نامه ای به پدر و مادرش نوشت: «عواطف و حس همدردی من روز به روز برانگیخته تر می شود؛ وقتی می بینیم که کودکان خردسال باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنند، قلبم به درد می آید. »
معلم صبور
« چه کسی می تواند تنهایی وانزوای آنها [ناشنوایان] را مجسم کند؟ وقتی از شهر بیرون می رویم و در مزارع به گشت و گذار می پردازیم، فکر می کنیم تنهاییم؛ اما آیا این تنهایی، با تنهایی فردی فرهیخته که در میان جمع انسانهایی شاد و خندان است، اما نمی تواند با آنها ارتباط برقرار کند، و آن ها هم نمی توانند با او ارتباط برقرار کنند، قابل مقایسه است؟ »آلگزاندر گراهام بل، 1887
بل معلمی صبور بود. او برای شاگردانش توضیح می داد که ارتعاش چگونه سبب ایجاد امواج صدا می شود و این امواج، به نوبه ی خود، چگونه درگوش اشخاص سالم ارتعاش ایجاد می کنند. او از کودکان می خواست که بادکنکی را با دست بگیرند و خود بهایش را به بادکنک می چسباند. و حرف می زد تا بچه ها بتوانند ارتعاشها را حس کنند. بل دست کودکان را روی حنجره ی خود می گذاشت تا بتوانند ارتعاش تارهای صوتی او را ، هنگامی که صداهای مختلف ایجاد می کرد، حس کنند. بدین ترتیب بچه ها می آموختند که دو صدای بسیار شبیه به هم، مانند صدای «پ» و صدای «ف» را از هم تشخیص دهند. او بچه هایی را که هرگز صدای کسی را نشنیده بودند، متقاعد کرد که می توانند حرف زدن بیاموزند و حرفهای خودشان را به دیگران بفهمانند.
بل در آموزش کودکان دانش آموز به موفقیت چشمگیری دست یافت و به زودی شهرت او به عنوان معلم ناشنوایان، از بوستون فراتر رفت.
هم پیمان ثروتمند
بل به عنوان یکی از بلند آوازه ترین معلمان بوستون با وکیل و بازرگان ثروتمندی به نام گاردینر گرین هابارد آشنا شد.هابارد به برکت گسترش خطوط راه آهن و رشد شبکه های آب رسانی و گازرسانی ثروت هنگفتی اندوخته بود. او وکیلی موفق، سناتور ایالت ماساچوست، و بازرگانی زیرک بود. فقط یک چیز موجب نگرانی جدی او بود. از میان سه فرزندش، تنها دخترش میبل توانسته بود از بیماریهای دوران نوزادی جان سالم به در ببرد و او هم در پنج سالگی، بر اثر ابتلا به مخملک، کاملاً ناشنوا شده بود . تنها کلماتی که می توانست به زبان بیاورد، چند کلمه ای بود که در دوران نوپایی یاد گرفته بود و حتی آنها را هم درست نمی توانست ادا کند.
هابارد ثروت و نفوذ خود را برای فراهم کردن بهترین امکانات آموزشی برای دخترش میبل به کار گرفت. او اراده کرده بود که دخترش حرف زدن مثل آدمهای معمولی را یاد بگیرد. به همین سبب زنی را به عنوان معلم سرخانه استخدام کرده بود، دخترش را به مدرسه ی مخصوصی در آلمان فرستاده بود، و حتی برای دخترش مدرسه ای در نزدیکی خانه ی خود باز کرده بود. میبل بسیار باهوش بود، تکالیف مدرسه را از همه بهتر انجام می داد و در لب خوانی مهارت بسیار داشت، اما باز هم نمی توانست درست حرف بزند.
در 1873 بل به مقام استادی فن بیان در دانشکده ی سخنوری دانشگاه بوستون منصوب شد. این انتصاب ستایشی بی نظیر و نشانه ی سپاسگزاری به خاطر موفقیت او در مدرسه ی سارا فولر بود. میبل هابارد، که در آن زمان پانزده ساله بود، یکی از کسانی بود که در دانشگاه بوستون به ملاقات او شتافت. بل او را به شاگردی پذیرفت و سعی کرد با استفاده از روشهای خاص خود، بهتر حرف زدن را به میبل بیاموزد.
اشاره یا کلام
انتصاب بل به مقام استادی در دانشکده ی سخنوری و انتخابش به عنوان معلم میبل، نشانه ی قدردانی از روش خاص آموزشی او بود.آموزش ناشنوایان برای برقراری ارتباط با دیگران به دو روش اصلی انجام می شد و هنوز هم همین دو روش رایج است . یکی از روشها استفاده از زبان اشاره بود که در آن کلمات، احساسات و افکار با استفاده از انگشتها و نوعی رمز بیان می شود. زبان اشاره انواع مختلف دارد، اما رایجترین نوع آن زبانی است که در قرن هجدهم در فرانسه ابداع شد. این زبان نتیجه ی تکامل زبان ناشنوایان پاریسی است که خودشان آن را ابداع کرده بودند. ناشنوایان به کمک زبان اشاره می توانند با یکدیگر، و با اشخاص شنوایی که این زبان را فرا گرفته اند، ارتباط برقرار کنند. منتقدان زبان اشاره از جمله بل و پدرش، چنین استدلالی می کردند که زبان اشاره، ناشنوایان را به ارتباط با ناشنوایان دیگر محدود می کند.
ابداع « گفتار دیدنی» تلاشی بود برای اصلاح زبان اشاره و آموزش ناشنوایان برای درست کردن شکل مصوتها و صامتها با دستهای خود، تا بتوانند با اشخاص شنوا بهتر ارتباط برقرار کنند. این فن یکی از فنونی بود که به «روش شفاهی» شهرت داشت.
مشاجره میان کسانی که روش اشاره ای را می پسندیدند، با آنها که روش شفاهی را ترجیح می دادند، سبب بروز دو دستگی بین معلمان ناشنوایان شد. معلمانی که طرفدار روش شفاهی بودند، چنین استدلال می کردند که کودکان ناشنوا باید نحوه ی زندگی عادی درمیان مردم شنوا را بیاموزند. این دسته از معلمان می گفتند که زبان اشاره کودکان ناشنوا را ناگزیر می کند به صورت شهروندی درجه ی دو، در زندان خاموشی، زندگی کنند. اما دسته ی دیگر به آنها مخالفت می کردند و عقیده داشتند که زبان اشاره به ناشنوایان نحوه ی برقراری ارتباط بهتر و عمیقتر را آموزش می دهد. این دسته از معلمان می گفتند که آموختن روش شفاهی بسیار دشوار است و واژگان و توانایی دانش آموزان را محدود می کند، چنان که نمی توانند افکار خود را بیان کنند.
از زاویه ی دیگری هم به این بحث نگاه می شد. بسیاری از کودکان ناشنوا سخن گفتن آموخته بودند، اما بسیار متفاوت با دیگران حرف می زدند ، گویی مشکل فراگیری داشته باشند. در قرن نوزدهم بسیاری از مردم فکر می کردند بهتر است بچه «لال» بماند تا اینکه دیگران فکر کنند «معلول ذهنی» است.
روشهای بل به کاهش نگرانی درمورد سخن گفتن کودکان کمک کرد، زیرا به آنها نشان می داد که صداهای مختلف چگونه ساخته می شوند و در نتیجه کیفیت گفتار آنها را بهبود می بخشید. مشاجره میان « صدا و اشاره » هنوز هم ادامه داد. بسیاری از درمانگرانی که به زبان اشاره اعتقاد دارند، هنوز هم به بل خرده می گیرند که چرا « روش شفاهی» را رواج داد.
منبع :پولارد، مایکل،(1385) ، آلگزاندر گراهام بل، محمد رضا افضلی، تهران، انتشارات فاطمی، چاپ دوم 1390.