نویسنده: محمدجواد انبیایی
1. ورزش:
سلامت جسم، نشاط روان، حفظ شادابی و طراوت نوجوانی و جوانی و تجدید قوای جسمانی با ورزش تحقق می یابد. ورزش به مثابه وسیله ای برای سرگرمی های سالم و نشاط آور است. اوج محبوبیت ورزش در بین نوجوانان، به ویژه پسران، در سنین 12تا 17سالگی است. ورزش ازجمله رفتارهای پسندیده ای است که می توان به وسیله ی آن در کودکان و نوجوانان، روحیه ای قوی، روانی سالم و اراده ای مقاوم ایجاد نمود و از این طریق آنان را به سوی رفتارهای مطلوب هدایت کرد.برخی از رشته های ورزشی مثل کشتی، روحیه ی جوان مردی، شجاعت، حق طلبی و ستم ستیزی را پرورش می دهد و برخی نیز هم چون شنا، تیراندازی و سوارکاری، مقاومت جسمی و روحی در برابر شرایط سخت زندگی و آسیب های اجتماعی را افزایش داده، نوجوان را سالم و بدنش را برای رزم و دفاع، چابک و قوی می سازد.
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله نیرومند ساختن قوای بدن را وسیله ی خوشبختی دانسته اند.(1) ایشان هم چنین ضمن ستایش از ورزش تیراندازی، می فرمایند: عَلَیکم بِالرَّمی فَإِنَّه مِن خَیر لهوٍ لَکُم؛ به تیراندازی پای بند باشید، چرا که آن از بهترین بازی های شماست.
أللَهُؤ فِی ثَلَاثَ تَأدیبٌ فَرسِکَ وَ رَمِیکَ بِقوسِکِ و مُلاعَبَتک اَهلِکَ؛(2)
سرگرمی در سه چیز است: تربیت اسب، تیراندازی و بازی کردن با اهل و عیالت.
در سیره ی امام حسن مجتبی علیه السلام ورزش یکی از روش های تفریح و سرگرمی و تقویت جسم و روح و از عوامل رشد و تربیت بود. آن حضرت ضمن شرکت در ورزش های تربیتی و تفریحی از پرورش روحی و معنوی نیز غافل نبود. عاصم بن ضمره می گوید:
روزی به همراه حسن بن علی علیه السلام برای گردش و تفریح به ساحل فرات رفته بودیم. عصر آن روز در حالی که روزه بودیم. آب صاف و زلال فرات، روی سنگ ها و شن ها موج می زد و تمام اشیای داخل آب در مقابل چشمان ما خودنمایی می کردند. حسن بن علی علیه السلام فرمود: اگر لباس شنا داشتم، داخل آب می شدم و شنا می کردم. گفتم: من لباس دارم و آن را در اختیار شما می گذارم. فرمود: پس خودت چه می پوشی. گفتم: من همین طوری داخل می شوم. فرمود: این همان کاری است که من اصلاً آن را دوست ندارم. ازرسول خدا علیه السلام شنیدم که می فرمود: در داخل آب موجودات زنده ای است که باید از آنها شرم کنید و به احترام آنان، بدون پوشش مناسب، داخل آب نروید.(3)
تأکید اسلام برورزش های یاد شده در صدر اسلام و زمان ائمه ی اطهار علیه السلام بدان جهت بوده که مسلمانان همواره آماده ی رزم باشند و با روحیه ی بالا در میادین نبرد شرکت کنند و پیروز گردند. از طرف دیگر توجه معصومین علیه السلام و توصیه های آن بزرگواران به ورزش های یاد شده، ضمن پیامدها و آثار آن سرگرمی ها و ورزش ها، معیار عمومی برای همه ی رشته های ورزشی زمان حاضر است. ضمن این که ترغیب به پرورش بدن و جهت دهی به ورزش ها به گونه ای که هم قوت و صحت جسمی و در نتیجه، نشاط و شادابی انسان را تأمین نماید و هم پشتوانه و حفاظتی برای اجتماع باشد، از جمله تدبیرهای اسلام است.
از جمله ی حقوق فرزندان بر پدر و مادر آموزش شنا، تیراندازی، اسب سواری و مانند آن است.
خود پیشوایان دینی نیز به این گونه ورزش ها علاقه داشتند؛ چنان که امام باقر علیه السلام در این زمینه می فرماید مردم مدینه مسابقات تیراندازی برپا و با علاقه در آن شرکت می کردند، من نیز در ایام نوجوانی به این کار علاقه داشتم، سپس آن را ترک کردم.(4)
هم چنین در روایات، تیراندازی و شنا از جمله آموزش های لازم به فرزندان شمرده شده است. پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله می فرمایند:
عَلِّموُا أَولَادَکُم السَّباحَه ؤ الرِّمایه؛(5) به فرزندان خود شنا و تیراندازی یاد دهید.
سَئِلَ إَبنِ مَالِک هَل کُنتُم تَتَراهَنُونَ عَلی عَهدِ رَسولِ اللهِ صَلَی الله علیه وآله. فَقَالَ نَعم راهَنَ رَسُولُ اللهِ صلَیَ الله علیه وآله عَلَی فَرسِ لَهُ فَسَبَقَ فَسَرَّ بِذلِکَ وأَعجَبَه؛ از انس بن مالک سؤال شد آیا شما در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله در مسابقه ها شرط بندی می کردید؟ او گفت: بلی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله خود، روی اسبی که داشتند شرط بندی کردند و مسابقه را بردند و این پیروزی باعث مسرت و اعجاب آن حضرت شد.(6)
عَن أَبِی عَبدِالله - عَلیه السلّام -إِنَّه کانَ یَحضُرُالرَّمی وَالرَهَانَ. امام صادق علیه السلام شخصاً در مسابقات تیراندازی حاضر می شد و در شرط بندی شرکت می فرمود.(7)
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود خوب است که پسر در خردسالی و نوجوانی، بازی گوش و بر جنب و جوش باشد تا در بزرگ سالی، خویشتندار و صبور و مقاوم گردد.(8)
2. سیر وسیاحت:
قرآن کریم در بیش از ده آیه مردم را به سیر و گردش در زمین فرمان داده است تا با حال گذشتگان آشنا شوند و علل انحراف و انحطاط آنان را دریابند و با دل هایی زنده و بیدار و گوش هایی شنوا زندگی کنند.«أَفَلَم یَسیروا فِی الأَرضِ فَتَکونَ لَهُم قُلوبٌ یَعقِلونَ بِها أَو آذانٌ یَسمَعوُنَ بِهَا فَإِنَّها لاتَعمَی الأَبصارُ وَلَکِن تَعمَی القُلُوبُ ألَّتی فِی الصُدورِ»؛(9)
آیا در زمین سیر نکردند تا دل هایی داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند، یا گوش های شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟ چرا که چشم های ظاهر نابینا نمی شوند بلکه دل های در سینه ها کور می شوند.
آنان که در ایام بیکاری برای رفع خستگی ناشی از کار و تجدید نیرو به سفر می روند، هم تفریحی مسرت بخش انجام داده اند و هم به یکی از عوامل تندرستی دست یافته اند.
پیامبر صلی الله علیه وآله می فرماید:
سَا فِرُوا تَصِحُّوا؛(10)
سفرکنید تا سالم و تندرست باشید. هم چنین می فرماید:
سَافِروا فَإِنَّکُم إِن لَم تَغنَمُوا مَالأ أَفَدتُم عَقلاً؛(11) مسافرت کنید، پس اگر در سفر، نفع مالی عایدتان نشود، از فواید عقلی بهره مند خواهید شد.
در روایات آمده است: سزاوار نیست انسان به سفر برود مگر برای سه چیز: تجارت و اصلاح معاش، نیل به کمالات معنوی و متعالی روح، تفریح و تفرجّ و جلب لذت های مباح.(12)
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله با تشویق نوجوانان به سفر جمعی، می فرماید: أَلرَفیقُ ثُمَّ الطَرِیقُ؛(13)
اول رفیق راه، بعد سفرکردن.
هم چنین می فرماید:
إذَا کانَ ثَلاثَة فِی سَفَرِ، فَلیؤَمِّروا أَحدَهُم؛(14)
هرگاه سه نفر با هم مسافرت کردند باید یک نفرشان را به عنوان مسئول برگزینند.
حسن تفاهم و تعامل با هم نوعان، سازگاری با اطرافیان، هم زیستی و مؤانست با دوستان، بذل و بخشش توشه، خوش اخلاقی و شوخی به دور از گناه، از آداب سفر است.(15)
توجه پیشوایان دین به سیر و سیاحت برای تجدید روحیه و رفع همّ و غمّ زندگی روزمره ما را به تأثیر و اهمیت آن بیش تر واقف می کند؛ چنان که پیامبر می فرمایند:
إِذا أَعثَرَ أَحَدَکُم فَلیخرُج وَلا یغم نَفسَهُ وأَهلَهُ؛ (16) هر گاه یکی از شما قرار گرفت، پس هجرت کند و خود و خانواده اش را در ناراحتی قرار ندهد.
حضرت علی علیه السلام در شعری که منسوب به ایشان است می فرماید:
تَغرب عَن الاَ وطانِ فِی طَلَبِ العُلَی
فَسافَر فَفِی الأَسفارِ خَمسَ فَوائِد
تَفَرُّجُ هَمٍ وَاِکتِسابُ مَعیشَهٍ
وَعِلمٍ وآدابٍ وَصُحبَهِ ماجِدُ(17)
یعنی سفر کن برای به دست آوردن برتری ها. سفر پنج فایده دارد: برطرف شدن غم و اندوه، کسب معیشت، کسب علم، برخورد با آداب و رسوم دیگران، به دست آوردن هم نشینان و دوستان خوب.
3. بازی:
اکثر مفسران، ذیل آیه ی «أَرسِلهُ مَعَنَا غَداً یرتَع و یَلعَب»(18)گردش و بازی و بهره مندی از طبیعت را برای جوانان لازم و ضروری دانسته اند. چنان که در تفسیر مجمع البیان آمده است:
رتع ِ به معنی چرخیدن به این طرف و آن طرف و حرکت کردن، مورد نظر است. منظور از لعب، بازی مباح مثل تیراندازی می باشد و این که یوسف را در جب (جعبه) قرار دادند، معلوم می شود سن و سال او کم بوده، پسری نه ساله، گرچه اقوال دیگری هم گفته شده، دوازده و یا بیست ساله. نکته ی دیگر این که «برادران یوسف به پدر گفتند: او را فردا با ما به صحرا بفرست تا نشاط و شادمانی به دست آورده و سرگرم شویم». بنابراین، استفاده از طبیعت و سرگرمی و بازی کودک و نوجوان، امری پسندیده و قابل توجه است.(19)
صاحب المنیر نیز آورده است:
با توجه به یرتع و یلعب، بازی کردن نوجوانان و بانشاط بودنشان امر مباح و مرغوبی است. هم چنین بازی و شرکت در مسابقات تیراندازی و اسب سواری و پیاده روی امر پسندیده ای است.(20)
صاحب تفسیر نمونه نیز می نویسد: حضرت یعقوب علیه السلام در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف به گردش و تفریح هیچ پاسخی نداد و عملاً آن را پذیرفت. این خود دلیل است بر این که هیچ عقل سالم نمی تواند این نیاز فطری و طبیعی را انکار کند. حتی این نیاز و ساعاتی که صرف تفریح و سرگرمی می شود کمک به ساعت کار می باشد. در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت شده است:
فَانَّ هَذِهِ السَاعة عون لتلکَ السَاعَاتِ واِستِجَامٌ لِلقُلُوبِ؟ به درستی که این ساعت تفریح و سرگرمی کمکی است برای ساعت های سایر برنامه ها و آرامش و آسایشی است برای قلب ها.(21)
صاحب تفسیر من وحی القرآن نیز در ذیل آیه ی مورد نظر آورده است:
حق نوجوان این است که درهوای آزاد به بازی وگردش بپردازد تا روحش آزاد و افکارش صفا پیدا کرده و مشاعرش استراحت کند. هر مرحله ای از مراحل عمر انسان حقی دارد. چگونه ممکن است که در دایره ی التزامات اجتماعی، نوجوان مثل شیوخ زندگی کند. اگر چنین باشد واقعاً برای او زندان است.(22)
صاحب تفسیرالمنار معتقد است:
از این که برادران یوسف گفتند او را با ما بفرست، فهمیده می شود که تفریح آنها معمولاً در کشتزارها و بازی کردن در آنجا بوده و از عادات آنها بوده است.(23)
صاحب تفسیر کاشف نیز در تفسیر آیه آورده است:
برادران یوسف می دانستند که پدر، یوسف را دوست دارد و مایل است تفریح کند و از طبیعت بهره مند گردد؛ بنابراین از همین راه وارد شدند و گفتند: یوسف بازی می کند و ما هم مراقبش هستیم.(24)
هم چنین صاحب تفسیر راهنما دوران کودکی یا نوجوانی یوسف علیه السلام و حضور در مراتع و بازی و گردش را از قید «یرتَع » و «یلعَب» فهمیده است.(25)
4. مزاح:
در سیره ی پیشوایان دین، مزاح امری پسندیده است که به آن در هنگام تفریح و استراحت، با رعایت حد و مرزهای الهی، توصیه نموده اند.پیامبر صلی الله علیه وآله می فرماید:
اِنّی لاَمزَحُ ولااَقوُلُ اِلّا حَقًا؛(26) من شوخی می کنم اما هرگز از حق خارج نمی شوم.
هم چنین روایت است:
قَالَ حُسین بن زَید: قُلتُ لِجعَفرِ بن مُحمّد صلی الله علیه وآله: جَعلتُ فِداکَ، هل کانَت فِی النَبی مُداعَبَه؟ فَقالَ: لَقَد وَصَفَه اللهُ بِخُلقٍ عَظیمٍ فِی المُداعبَه، وإِنَّ اللهَ تَعالَی بَعَثَ أَنبِیائِه فَکانَت فیِِهم کَزازَه (إی إنقباض) وَبَعثَ مُحمَّدا صلی الله علیه وآله، بِالرأفَة والرَحمَهِ وَکَانَ مِن رأفَِتِه لأُمتِهِ مُداعِبَتُهُ لَهُم، لکیَلَا یبلُغَ بِأَحَدٍ مِنهُم التَّعظیم حَتَّی لا ینظُرَ اِلَیه؛(27) حسین بن زید گفت: به جعفر بن محمد علیه السلام گفتم: فدایت شوم آیا پیامبر شوخی می کردند؟ حضرت فرمود: خدا اینان را به خُلق عظیم شوخی کردن توصیف کرده است و پیامبرانش را مبعوث کرد در حالی که در بینشان گرفتگی و سخت گیری بود، و حضرت رسول را با مهربانی و رحمت مبعوث کرد و از جمله مهربانی های او با امتش شوخی کردن با آنان بود.
حضرت علی علیه السلام می فرماید:
کَانَ رَسوُلُ اللهِ یَسُرُ الرَّجُلَ مِن أَصحَابِهِ إذا رَآهُ مَغموُماً بِالمُداعَبَة؛ رسول خدا هرگاه مردی از اصحابش را ناراحت می دید او را با شوخی کردن خوشحال می نمود.
امام صادق علیه السلام می فرماید:
مَا مِن مُؤمنٍ إِلا وَفِیهِ دِعَابَه وَکانَ رَسُولُ اللهِ ید اعِبُ وَلَا یقُول إِلأّ حَقاً؛(28)
مؤمن نیست مگر کسی که شوخی کند، و رسول خدا شوخی می کرد و جز حق چیزی نمی گفت.
برخی شوخی های پیامبر صلی الله علیه وآله عبارت اند از:
- انس می گوید: ابی عمیر پرنده ی کوچکی (قناری) داشت که از بین رفته بود. رسول خدا مکرر به شوخی به او می فرمود: ای ابا عمیر! چه شد نغیر؟!
-مردی به رسول خدا گفت: مرا سوار شتر کنید. حضرت فرمود: ما تو را روی بچه شتر سوار می کنیم. آن مرد گفت: بچه شتر که نمی تواند؟
حضرت فرمود: آیا شتر جز بچه شتر می زاید؟
-روزی مردی را دنبال می کردند، از پشت سر، بازوی او را گرفتند و فرمودند: چه کسی این عبد را می خرد؟ و منظورشان عبد خدا بود.(29)
-حضرت روزی شتری را دیدند که بارش گندم است. فرمودند: تمشی الهریسه، یعنی حلیم (غذا) راه می رود.(30)
-پیامبر صلی الله علیه وآله برخی از یاران را از پشت سر بغل می کرد و دو دست خود را بر چشمان آنان می گذارد تا آنان را بیازماید که آیا می توانند با چشم بسته تشخیص دهند.(31)
-أمام کاظم علیه السلام نیز چنین حکایت می کند: بیابان گردی به محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله می آمد و برای آن حضرت هدیه می آورد، در هنگام بازگشت می گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله! بهای هدیه ی مرا بدهید که می خواهم برگردم. پیامبر خدا از شوخی این مرد می خندید و چون غمگین می شد، می فرمود: مرد بیابانی کجاست؟ کاش می آمد!(32)
-یونس شیبانی می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: مداعبه (شوخی و مزاح) شما با یکدیگر چگونه است؟
گفتم: کم است. فرمود: این کار را نکنید، مد اعبه از حسن خُلق است و بر توست که سرور را بر برادرت وارد کنی. تحقیقاً پیامبر صلی الله علیه وآله با مردم مداعبه می کرد و هدفش شاد کردن آنها بود.(33)
پی نوشت ها :
1. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 15، ص 236.
2. بها ء الدین خرمشاهی، پیام پیامبر، 818.
3. مسند امام مجتبی علیه السلام ص 797.
4. شیخ حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج 12، ص 247.
5. همان، ج 17، ص 1331.
6. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 517.
7. وسایل الشیعه، ج 4، ص 231.
8. بحارا لانوار، ج 14، ص379.
9. سوره ی حج، آیه ی 46.
10. مستدرک الوسایل، ج 2، ص 22.
11. طبرسی، مکارم الاخلاق، ج 1، ص 513.
12. همان.
13. بحار الانوار، ج73، ص221.
14. متقی هندی، کنزاالعمال، ج 6، ص 717، ح 17550.
15. ر.ک: بحارا لانوار، ج 76، ص 266.
16. مستدرک الوسایل، ج 8 ص115.
17. همان.
18. سوره یوسف، آیه 12.
19. طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 365.
20. زحیلی، المنیر، ج 11-12، ص 22.
21. شیخ حر ّ عاملی، وسایل الشیعه، ج 16، ص 96-97.
22. محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج 12، ص 173.
23. رشید رضا، المنار، ج 12، ص 263.
24. محمدجواد مغنیه، تفسیرکاشف، ج4، ص 293.
25. اکبر هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج 8 ص 334.
26. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص 298.
27. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسایل، ج 8، ص 407.
28. همان.
29. همان.
30. همان.
31. سید نعمت الله جزایری، زهرالربیع، ص 7.
32. کلینی، کافی، ج 2، ص 667.
33. مستدرک الوسایل، ج 8، ص 407.