تاریخ دین از منظر اسلام و غرب

«دین» بعنوان یک پدیده کلی و با توجه به معنای عام آن (هر آنچه که از ماوراء طبیعت سخن بگوید و بدان قداست داده شود) تلقی می شود و لذا فرقی بین ادیان قائل نمی شوند به نحوی که حکم صادره از سوی آنها در رابطه علم تجربی و دین،
چهارشنبه، 26 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ دین از منظر اسلام و غرب
تاریخ دین از منظر اسلام و غرب

نویسنده: دکتر ولی الله نقی پورفر




 

1- نگرش حاکم بر غرب، نسبت به تاریخ دین و رابطه عقل و وحی

1/1- سکولاریزم الحادی

عنوان رابطه «علم و دین» در نگاه اول دو نکته از تفکر غرب را به ما تذکر می دهد:
1. تقدم با علم است یعنی اصل در شناخت اشیاء با «علم» است و «دین» یک پدیده غیر اصیل است که باید نسبتش را با «علم» سنجید.
2. «دین» بعنوان یک پدیده کلی و با توجه به معنای عام آن (هر آنچه که از ماوراء طبیعت سخن بگوید و بدان قداست داده شود) تلقی می شود و لذا فرقی بین ادیان قائل نمی شوند به نحوی که حکم صادره از سوی آنها در رابطه علم تجربی و دین، هم اسلام را در بر می گیرد و هم بت پرستی را! و این یکسان نگری در منظر جامعه شناسی ادیان که ریشه در تفکر الحادی و دنیامدارانه غرب دارد امری پذیرفته شده و بی چون و چرا تلقی می شود. (1)
البته این نکته به این معنا نیست که آنها خواسته اند بین ادیان (مثلا اسلام و اهل کتاب و هندوئیسم و...) مشترکاتی پیدا کنند، بلکه پیش فرض آنها اینست که اصولا بین ادیان فرقی نیست!
نکته مهم این است که تعریفی که این تفکر از دین دارد، دین را عمدتاً یک نوع خیالات پدیده آمده در طول تاریخ می داند که در ابتدا به صورت یک سری خیالات گنگ و مبهم به نام ادیان ابتدائی بوده و به تدریج پیشرفت کرده تا به ادیان توحیدی رسیده است. (2)
براساس این تفکر، ذهن بشر ابتدائی به جهت سادگی، علل پدیده ها را نمی شناخت؛ لذا «دین» را تخیل کرد تا برای او پناهگاهی باشد و یا حداقل حس کنجکاوی اش را در شناخت منشأ پدیده ها إرضاء کند.
لذا:
- گاه می گویند دین به علت جهل بشر بوجود آمده است (ارضاء حسن کنجکاوی)
- گاه ترس را عامل آن می شمارند (جستجو در یافتن پناهگاه مطمئن)
- گاه دین را ساخته دست قدرت ها می دانند
تمام این نگرش ها در یک چیز مشترک است و آن اینکه «دین اصولاً واقعیت ندارد.»
اگر «دین» امر خیالی یا ساخته تخیلات بشر باشد، با واقعیت ها سر و کار ندارد و در گونه ای از امور شخصی، قومی یا ملی (مانند نحوه لباس پوشیدن، خوراک، آداب و رسوم و...) رخ می نماید و قطعاً آنرا نمی توان با مسائل علمی که قانونهای کلی را مطرح می کند مقایسه کرد.
لباس پوشیدن، خوراک و... در هر شهر و کشوری مطابق سلائق با نقاط دیگر فرق می کند و نمی توان به آن اشکال گرفت، زیرا که مسائل شخصی چرابردار نیست و مربوط به میل نفسانی افراد است.
حال اگر «دین» را یک امر شخصی بدانیم که مطابق سلایق افراد تغییر کند، نمی تواند با قوانین محکم علمی رابطه برقرار کند.
این نگرش همان سکولاریزم الحادی است که بر تفکر غرب سیطره زیادی دارد.

2/1- سکولاریزم مذهبی

نگرش دیگر در این زمینه سکولاریزم مذهبی است که خواسته است تا حدی در مقابل «دین» انعطاف نشان دهد.
براساس این دیدگاه «خدا و دین»، ساخته خیالات نیستند بلکه واقعیت دارند اما وظیفه «دین» پرداختن به امور غیر دنیوی است.
این تفکر بین حوزه دین و علم، یک تقسیم اراضی کرده است بدین معنا که:
اولاً: «دین» صرفاً از عالم آخرت سخن می گوید لذا حوزه دخالت دین در امور اخروی است،
ثانیاً: تنها مرجع کشف معرفت در امور دنیوی عقل تجربی است لذا تنها «عقل» است که در حیطه امور دنیوی کاربرد دارد.
پس این دو نباید در حوزه های مربوط به یکدیگر دخالت کنند!

3/1- فصل مشترک این دو نگرش (سکولاریزم الحادی و مذهبی)

از بررسی این دو دیدگاه نهایتاً یک نتیجه حاصل می شود:
چه بگوئیم: «دین تخیل است و واقعیت ندارد» و چه بگوئیم: «دین واقعیت دارد اما وظیفه اش پرداختن به امور اخروی است» نتیجه اش این است که
«دین هیچ صلاحیتی برای اداره و دخالت در امور دنیوی ندارد و دنیا را باید علم و تجربه اداره کند.»
مقصود از امور دنیوی، امور اجتماعی است و هر چیزی که به مقولات اجتماعی برگردد.
معنای ملموس تر این تفکرات این است که «دین» یک امر شخصی و مربوط به حریم خلوت افراد است و تا وقتی که در حد رفتارهای شخصی (مانند عبادت و راز و نیاز و...) باقی بماند کسی حق دخالت در آن را ندارد.
اما «علم» مربوط به مسائل اجتماعی است و اگر انسان (حتی انسان دین دار) پا به محیط خانه، مدرسه، اداره و... گذاشت، حق مطرح کردن مسائل دینی را ندارد! و باید صرفاً مسائل علمی را مطرح کند و الا خلاف عقل و قانون عمل کرده و مرتکب جرم شده است و جامعه حق دارد علیه او اعلام جرم کند.
بهر حال این نگرش در تمام ابعاد حکومتی و اجتماعی آنها (جامعه شناسی، روان شناسی، سیاست، مدیریت، اقتصاد، حقوق و غیره) نقش اساسی دارد.
در کشور ما، کسانی که از تفکر عدم ارتباط بین دین و علم تبعیت می کنند، به دلیل وجود تفکرات دینی قومی و ریشه ای در کشور، جرأت نکردند که واقعیت خدا و دین را انکار کنند لذا دیدگاه دوم را پذیرفته اند و می گویند:
«ما مسلمانیم و قرآن هم کتاب آسمانی ماست و این قرآن به ما می گوید که دین ربطی به دنیا ندارد! وظیفه دین پرداختن به امور اخروی است.» (3)
مدعیان این اندیشه معتقدند که مطالب قرآن شامل دو بخش است:
- بخش غیر دینی که به اقتضای زمان پیامبر (ص) آمده است
- بخش دینی که مربوط به امور اخروی است.
در جواب این سؤال که بخش غیر دینی قرآن برای چه هدفی نازل شده است پاسخ می دهند:
چون در آن زمان، علوم نابالغ و کودک بوده اند، نمی توانستند مشکلات حوزه خود را اداره کنند لذا «دین» موقتاً مسئولیت اداره «دنیا» را در کنار آموزه های معنوی عهده دار شد؛ یعنی بحثهایی از قبیل ارث، حقوق، خانواده، اقتصاد، سیاست، قضا و...؛ به اقتضای مسائل و مشکلات زمان صدر اسلام بوده است! ولی امروزه که علم حقوق (فردی، اجتماعی، حکومتی یا بین المللی) علم سیاست، علم اقتصاد، علم مدیریت و... داریم و علوم، بالغ و کامل شده اند و صلاحیت اداره حوزه خود را پیدا کرده اند دین باید خود را کنار بکشد، دخالت نکند، دست از تعصب بردارد و در حیطه وظیفه خاصی که خدا به گردنش گذاشته که پرداختن به امور اخروی است، حرکت کند. (4)
با این مقدمه حال می خواهیم نظر اسلام را در مورد رابطه «عقل و دین» جویا شویم.

4/1- تقسیم بندی تفکر غربی در مورد مراحل تکامل دین

در تقسیم بندی های اخیر غربی ها و برخی روشنفکر نماها، مراحلی تکاملی دین را به 3 دوره تقسیم کرده اند:
1- دوره ابتدائی دین
2- دوره باستانی دین
3- دوره پیشرفته دین
براساس این تقسیم بندی، آغاز «دین» با «توحید» نبوده است و حتی در دوره ابتدائیِ دین، اصلاً خدا به درستی تصور نشده و بطور جدی مطرح نبوده است! بعدها در ادیان باستانی که شامل ادیان بت پرستی هم است، خدا مطرح می شود و آن هم بصورت متعدد و متنوع.
به مرور زمان کم کم بشر متوجه می شود که چند خدائی کارآمد نیست و باید خدا را یکی کرد تا مشکلات ناشی از تعدد خدایان حل شود و در نتیجه ادیان توحیدی (یهودیت، مسیحیت، زرتشت و اسلام) پیدا می شود!!!
پس براساس این تفکر:
«اصل با شرک است و توحید طی هزاران سال و توسط بشر پیدا شده است و اسلام در دوره پیشرفته دین تجلی کرده است.»

2- نظر اسلام در مورد تاریخ دین و هدایت الهی

1/2- تقدم توحید بر شرک

از نظر اسلام، یک سری واضحات مسلم و قطعی وجود دارد که قرائت بردار هم نیست، به معنی اینکه:
«اصل و اساس با توحید است و شرک، بعنوان یک بیماری به بشریت عارض شده است.»
جد همه انسانها، حضرت آدم (ع) پیامبر خدا بود پس بشریت در خانه پیامبر خدا چشم به جهان باز کرد و لذا از همان ابتدا با دین خدا روبرو شدند که بحث توحید اساس آن است.
بعد از آن انسانها مورد تعلیم پیامبران الهی که نماینده خدا هستند، قرار گرفتند.
پس در دیدگاه اسلام، تقدم با «دین الهی» است نه «علم» و این «علم» است که در دامان دین خدا پرورش پیدا کرده است و دین الهی بستر مساعدی برای گسترش علم فراهم کرده است.
یکی از مصادیق تنزل یافته ی تعلیم اسماء به حضرت آدم، همان علم به ضروریات زندگی دنیوی است و شامل حداقل های اولیه زندگی بشر مانند خوراک، پوشاک، مسکن و زبان و... است و پاسخ به اینکه خوراک چه باشد، پوشاک چه باشد؟ و... (5)
خداوند علاوه بر هدایت فکری و روحی انسان، برخی از ضرورتهای زندگی دنیوی را به انسان نشان داده است که اگر نشان نمی داد بشر با مشکلات جدی روبرو می شد. هر چند عقل می توانست در دراز مدت به آنها برسد، اما زمان لازم برای نیل به آن بسیار طولانی بود و بشر، متحمل مصائب و مشکلات حاد می شد و ممکن بود از هستی ساقط شود.

2/2- قدرت تکلم موهبتی الهی

«زبان» و قدرت تکلم که وسیله ای برای تبادل افکار و اندیشه هاست، یک نعمت الهی است یعنی خدا زبان و اصول لغات را به انسان یاد داد تا پیام الهی از طریق پیامبرش به انسانها منتقل شود.
تفکر مادی می گوید که بشر ابتدائاً لال بوده و ارتباط حضرت آدم با همسر و فرزندانش از طریق ایماء و اشاره و لال بازی صورت می گرفته و بدتر از آن امثال تئوری زبان عوعوئی را مطرح می کنند که براساس آن گفته می شود که بشر از سگ و گربه تقلید و صدای آنها را ایجاد می کرده و بعدها با تکامل جامعه بشری و تلاش و نبوغ عقل انسانی، زبان و تکلم به تدریج پیدا شد!
این تفکر صریحاً مخالف تعالیم و بیانات قرآن است. در قرآن ملاحظه می شود که تکلم روشن، وسیع و عمیقی بین حضرت آدم و خدای تعالی و نیز همسر و فرزندان او و انسان با شیطان وجود دارد که حتی حالات نفسانی آنها هم در کلماتشان بیان شده است.
این نکته به روشنی نشان می دهد که خداوند علم بیان را به انسان یاد داده است.
«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (الرحمن / 1-4)
«خداوند رحمان،‌ قرآن را آموخت، انسان را آفرید و تکلم را به او یاد آموخت.»
یعنی خداوند اصول لغات و قدرت تکلم را به انسان داده است و عقل انسان این توان را دارد که به تدریج دامنه لغات را گسترش دهد و این توانائی امری است که به مرور زمان حاصل شده است.
اگر تحصیل اصل تکلم به عهده بشر گذاشته می شد، نه تنها قرنها طول می کشید و بشر در تعامل اجتماعی مشکلات فراوانی می داشت و دچار عسر و حرج می شد بلکه در امر هدایت بشر نیز اختلال جدی پیش می آمد و بشر حق داشت به خدا اعتراض نماید و بگوید:
«خدایا تو من را لال آفریدی و لذا من بدرستی نفهمیدم پیامبر تو چه گفت او پیام تو را با حرکات به من القاء کرد و من معنای غیر صحیحی از آن دریافت کردم.»
اگر این چنین بود، اصولاً حجت الهی بر بشر تمام نمی شد در حالیکه قرآن کریم اتمام حجت الهی بر بشر تا سر حد نهایتش را تصریح دارد:
«قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ» (سوره انعام / 149)
«بگو دلیل رسا و قاطع برای خدا است (دلیلی که برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی گذارد.)»
«رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى‏ اللّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (سوره نساء / 165)
«رسولانی بشارت دهنده و هشدار دهنده (را فرستادیم) تا بعد از آمدن رسولان برای مردم بر خدا حجتی نباشد»
این آیات نشان می دهد که اولاً: عقل برای بشر کافی نیست، ثانیاً: پیام انبیاء مکمل عقل بشری است.

2 / 3- علم به تغذیه سالم

علاوه بر «زبان»، «علوم اولیه زندگی مادی» را هم خدا به انسان آموزش داده است.
تفکر غیر الهی می گوید:
«پس از آفرینش بشر قرنها طول کشید تا بشر بفهمد چه چیزهایی را باید بخورد و چه چیزهائی را نباید بخورد»
در حالیکه این فرضیه با بیانات دین منافات دارد.
تصور کنید خداوند مشخص نکرده باشد که انسان چه چیزی را بخورد یا نخورد، انسانی که تازه چشم به این دنیا باز کرده است چگونه بفهمد آیا این نباتات و حیوانات پیرامونش قابل خوردن می باشد یا خیر؟
از بعد مادی خوراکی ها که بگذریم، تأثیری که خوراک بر روحیات انسان می گذارد، از حوزه ارزیابی کنونی عقل بشری خارج است تا چه رسد به آغاز زندگی بشر! «عقل» در زمان ما هنوز صلاحیت تشخیص را به قدر ضرورت پیدا نکرده است و هنوز میزان خاصی برای اندازه گیری آنها ارائه نداده است.
پس خداوند با توجه به علمی که از انسان و نیازمندیهای او دارد و همچنین به دلیل اینکه اثرات جهان پیرامون انسان را بر وجود او می داند علم به ضروریات اولیه زندگی را هم به او عرضه کرده است تا حداقلِ تأمین مادی صورت گیرد و فراغت لازم برای هدایت انسانی - الهی پیدا شود.
حتی در برخی مسائل مادی غیر ضروری، مواردی در قرآن ذکر شده است که حاکی از آن است که خداوند سبحان به حکمت بالغه اش، علم به این مسائل را نیز به عقل بشر احاله نکرده است ولو اینکه عقل می توانست در دراز مدت یاد بگیرد تا مبادا از تأخیر در این معرفت، امر حیات بشری دچار اختلال گردد.
مثلاً خداوند در قرآن می فرماید که ما زره سازی را به بشر یاد دادیم.
هر چند ظاهراً خداوند زره سازی را به حضرت داوود (ع) یاد داده است اما قرآن می فرماید:
«وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ» (انبیاء / 80)
«و به او صنعت زره سازی را به جهت شما یاد دادیم تا که شما را از سختی کارزارتان حفاظت نماید.»
در این آیه، دلیل آموزش زره سازی به داوود نبی، در امان ماندن بشریت از آسیب مطرح شده است که دلالت بر این دارد که این آموزش برای اولین بار صورت می گیرد و بشر قبلاً از آن آگاهی نداشت و حضرت داوود (ع) واسطه این آموزش به بشر قرار گرفته است.
در این مورد هر چند عقل می توانست زره سازی را از راه تجربه یاد بگیرد و جزء اختراعات بشر باشد اما به تأخیر می افتد، لذا «وحی» دخالت می کند و زره سازی را به بشریت یاد می دهد تا بشر از صدمه زدن جدی به خودش در امان باشد.
پس در می یابیم که آغاز تفکر بشری با «دینِ خدا» همراه است و برای اتمام حجت، آموزشهای لازم هم به او داده شده است.

4/2- بشر اولیه با فرهنگ و با تمدن

در تفکر غربی اینگونه القاء می شود که بشر اولیه، موجودی نادان، وحشی، لخت، خام خوار، لال و... بوده، در حالیکه این موارد با نص صریح قرآن و تعالیم الهی منافات دارد.
خداوند می فرماید اولین مهندس، حضرت آدم است!:
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ» (آل عمران / 96)
«براستی اول خانه ای که برای مردم قرار داده شده است همانی است که در بکه، (کانون ازدحام بشریت: مکه) است در حالیکه منبع خیر و برکت است.»
حضرت علی هم بعنوان مفسر قرآن، در خطبه قاصعه نهج البلاغه می فرماید که خانه کعبه به دست حضرت آدم ساخته شد.
آن خانه از خشت و گل و سنگ بود و دیوار داشت پس معلوم می شود که آدم (ع) خانه سازی را می شناخت و در غار زندگی نکرده است:
«... فَجَعَلَهَا بَیتَهُ الحرام للناس قیاماً... ثم أمر آدم علیه السلام و وُلده اَن یثنوا اَعطافَهُم نَحوه...» (نهج البلاغه / خ192 (قاصعه))
«پس خداوند کعبه را خانه مقدس و مورد احترام قرار داد در حالیکه مایه قوام حیات معنوی مردم می باشد سپس حضرت آدم (ع) و فرزندانش را فرمان داد که توجهشان را به سوی خانه اش معطوف دارند...»
چه معنا دارد که بگوئیم انسانهای اولیه وحشی بودند؟!
این نگرش های غیر واقعی باعث شده که آیات قرآن را هم براساس دیدگاهی غلط تفسیر کنند.
در خصوص سؤال ملائکه از خلق آدم (ع) در آیه:
«أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ» (بقره / 30)
«آیا در زمین قرار می دهی کسی را که در آن فساد می کند و خونها را می ریزد؟»
می گویند که چون بشر اولیه انسان میمونهائی بودند که وحشی گری می کردند ملائکه به جهت آن ذهنیت سابق به خدا عرض کردند که چرا می خواهی این موجود را که صلاحیت ندارد بیافرینی در حالی که ما اهل تسبیح و تقدیس تو هستیم!
در حالیکه سیاق این آیات و مسلمات قرآنی (6) نشان می دهد که برعکس، ملائکه هیچ سابقه ای از آدمیت در ذهن نداشتند و شخصیت حضرت آدم نیز هیچ ارتباطی به موجودات قبل از آن نداشت و لذا ملائکه هیچ شناخت سابقی از موجود جدید نداشتند.
با این وجود، این افکار بشدت تأثیر خود را در تفسیر قرآن گذاشته است که حتماً باید پالایش بشود.
در آیه «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً» «براستی من در زمین جانشینی (عظیم القدر) قرار دهنده ام.»
دو ویژگی برای مخلوق خدا ذکر شده است:
- «فی الارض» یعنی مادی بودن که بـُعد حیوانی دارد.
- «خلیفه» یعنی ملکوتی بودن که مظهر کامل جمیع اسماء و صفات است.
آنچه که ملائکه تا آن زمان از موجودات مادی ذی روح تجربه کرده بودند، حیوانات بودند و بر حیوانات هم قانون جنگل و تنازع بقاء حاکم است پس تصور آنها از مخلوق جدید خدا، موجودی بود که اقتضائات دنیوی دارد و لابد این تنازع و خونریزی هم شامل او می شود لذا گفتند:
«أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ»
و تعجب آنها از این بود که چگونه این موجود با بعد حیوانی می خواهد خلیفه خدا هم باشد و بعد روح الهی هم داشته باشد و بر ملائکه برتری پیدا کند حال آنکه دنیا اقتضای حکومت غرائز را دارد و بعد روح اللهی در این اقتضاء حکم اسلحه ی شگفت انگیز بسیار پر قدرتی را دارد که در دست دیوانه ای افتاده است که عالمی را به آتش خواهد کشید و تباهی عظیمی را براه خواهد انداخت!
لذا در این پاسخ، خداوند حکیم فرمود:
«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ» «براستی من می دانم آنچه را نمی دانید.»
سخن «مُلَک» نیمی از واقعیت انسانی بود نه تمام آن، چرا که اگر بُعد حیوانی در اختیار بُعد ملکوتی قرار بگیرد، فوق ملکوتی خواهد شد و این معنا، آن نیمه ی دوم واقعیت انسانی بود که ملائکه تا آن زمان آن را تجربه نکرده بودند.
بنابراین، خداوند تبارک و تعالی بین ملائکه و آدم (ع)، مسابقه معرفی اسماء را برگزار می کند تا برتری بعد ملکوتی تجلی پیدا کند. پس از این مسابقه ملائکه خاضع شدند چرا که دریافتند که یک بعدی قضاوت کرده اند (نه اینکه اشتباه کرده باشند)

5/2- دین، مادر علم

براساس نگرش اسلامی و قرآنی که محور دین است، «علم» در دامان «دین» پرورش پیدا کرد و نه تنها «دین» ضد «علم» نیست بلکه «مادر علم» است و «علم» را از افراط و تفریط نگه می دارد.

خلاصه:

- تفکر حاکم بر غرب، «عقل تجربی» را حاکم مطلق اداره دنیا و «دین» را امری شخصی و سلیقه ای (سکولار الحادی) و یا حقیقیِ فردی (سکولار مذهبی) معرفی می نماید.
- در بیان قرآن «توحید» بر «شرک» تقدم دارد و اولین انسان (حضرت آدم) منادی توحید و پیامبر خداست.
- آغاز بشریت با معرفت به دین خدا، قدرت تکلم، تغذیه سالم، خانه سازی و دیگر ضروریات اولیه همراه است.
- «دین»، مادر «علم» و تربیت کننده «عقل بشر» در اخذ اندیشه ی احسن و تصمیم صحیح می باشد.

پی نوشت ها :

1- دین پژوهی، دفتر اول، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی: صص 15 - 13 و 17.
2- رک تاریخ جامع ادیان، جان ناس و تاریخ ادیان علی اصغر حکمت و....
3- رک: خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا، مهندس بازرگان و مقالات مجله کیان و...
4- همان.
5- رک تفاسیر روائی ذیل آیه 31 سوره بقره از جمله نورالثقلین، ج 1،ص 55.
6- اگر سخن ملائکه ناظر به موجودات پیشین بود آنها یا حیوان بودند و یا انسان، اگر حیوان بودند ربطی به خلقت آدم که انسان است نداشت و خلط مبحث بود و مُلَک خلط مبحث نمی کند پس آنان حیوان نبودند و اگر انسان بودند انسان بدون هدایت و حجت الهی معنی ندارد و خلقت ناقص خواهد بود:
«رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل» (انسان / 165)
پس باید آنان پیامبر داشته باشند و عده ای هم پیرو آن پیامبران باشند و لذا نباید همه خونریز و مفسد باشند آنگونه که ملائکه در کلام خود به خداوند عرضه می کنند لذا معلوم می شود که چون مُلَک صادق است و دروغ نمی گوید پس سابقه ای از انسانها ندارد و آنچه سابقه دارد همه از حیوانات است.

منبع: نقی پورفر، ولی الله، مجموعه مباحثی از مدیریت در اسلام، تهران: ماه، 1382، چاپ اول.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط