نویسنده: رضا داوری
خیلی معذرت می خواهم که، این کارهای متفرقه، پریشانی خاطر و، همه اینها دست به دست هم می دهد، و موجب بدقولی می شود. من که می بینید این قدر جوان هستم، امسال پنجاه و یکمین سال تدریس خودم را شروع کردم، و در طی این پنجاه و یک سال، با این که از فصاحت و بلاغت بهره ای ندارم، سخنرانی های بسیاری کرده ام. بعضی به رضای خاطر و بعضی هم به حکم وظیفه، و گاهی هم به اکراه. اگر از من بپرسند که، به خاطر داری که کجا چه گفتی؟ فقط یک مورد یادم هست، آن هم سخنرانی یی است که اینجا ایراد کردم درباره سقراط. من در عمرم هیچ وقت جزء مداحان سقراط نبودم، اما من نمی دانم این آدم چه خصوصیتی دارد که، دو نفر از بزرگ ترین مخالفانش که همه شما که اهل فلسفه هستید، و کسانی که بالاخص اهل فلسفه اند این را بیشتر و بهتر درک می کنند، نیچه و هایدگر از مخالفان سرسخت سقراط هستند اما من هیچ مدحی بهتر از مدحی که در زبان نیچه و در زبان هایدگر از سقراط شده است ندیدم، به خصوص آنچه که هایدگر درباره سقراط گفته نمی دانم، یک چیزی هست که، بعضی اشخاص یک چیزی دارند که، آنها را در تاریخ ماندگار می کند، و همه آن چیز قابل فهم و درک نیست. یک عظمتی است، این عظمت نمودار می شود، و همه این عظمت را تصدیق می کنند، اما این که این عظمت چه هست؟
گفتن آن آسان نیست. به من فرموده اند که، نظر خودم را، در حد فهم خودم، عرض بکنم در پاسخ این پرسش که، از سقراط چه باید آموخت؟ شاید اگر می گفتید چه می توان آموخت؟ جواب دادن آن آسان تر بود، گر چه هیچ کدامشان آسان نیست، اما قول اخیر کمتر مشکل بود.
از کسانی که، درباره شان نمی شود حکم بکنید مگر این که به زندگی شان هم بپردازید، یکی سقراط است، همه فیلسوفان که این طوری نیستند، در مورد ارسطو که ما اصلاً نگران نیستیم که چگونه زندگی کرده. من نمی دانم که چرا این قدر ناله می کنند که ما نمی دانیم که سقراط چگونه زندگی کرده، هیچ کس نمی گوید که، ما نمی دانیم ارسطو چگونه زندگی کرده؟ مگر چه فرقی می کند؟ هیچ کس نمی گوید که، ما نمی دانیم کانت چگونه زندگی کرده، اصلاً ندانید، چه اهمیتی دارد که کانت چگونه زندگی کرده، و چه خورده و چه گفته و با چه کسانی نشسته است. دکارت و افلاطون و دیگران هم همین طور، من نمی دانم این چه چیزی است، چه نکته ای است و چه معنایی است که وقتی که به سقراط می رسند می گویند ما نمی دانیم چگونه زندگی کرده. شاید هم راست می گویند، باید بدانیم به چه صورتی زندگی کرده، چون فکر و زندگی او آنچنان در هم آمیخته است که، جدا کردن آن مشکل است. نمی دانم، هیچ وقت از خودتان پرسیده اید که: این یونانیان آنقدر آدم های شقی یی بوده اند که، مرد بزرگ تاریخ خودشان را، با اکثریت دادگاه پانصد نفری اعدام کردند؟ یعنی آنها واقعاً فکر می کردند که سقراط بد است؟ سقراط کشتنی است؟ این طوری فکر می کردند؟ برای ذهن عادی، یا مسئله مطرح نمی شود، یا جوابی برای آن نمی تواند پیدا بکند. به هر حال می گویند بد کردند، اشتباه کردند، جاهل بودند، نمی دانستند، نفهمیدند. در مباحث هگل و مورخان بعد از هگل، که با فکر تاریخی، تاریخ فلسفه نوشتند، قضیه صورت دیگری پیدا می کند، یعنی هگل، به صراحت اعلام می کند که، قضیه، قضیه ای عادی بوده، کشتن سقراط یک امر طبیعی بوده، بعد هم دورکهیم به ما می گوید که: مدینه آتن از سقراط انتقام گرفته، البته اگر بحث هگل نبود، دورکهیم حق نداشت چنین حرفی را بزند، ولی مدینه آتن از سقراط انتقام گرفته، مگر سقراط چه کرده؟ سقراط خدمتگزار آتن است، در جنگ ها مدافع آتن است و همواره وظیفه خودش را انجام داده، و در آخرین لحظات احترام به قانون را عملاً با نوشیدن جام شوکران اثبات کرده، او «شهروند» است، او عضو تابع و تسلیم مدینه آتن است، چگونه مدینه آتن از او انتقام گرفته؟ مگر سقراط دشمن آتن و آتنی ها بوده که، مدینه آتن از او انتقام بگیرد. ولی خوب توجه بکنید، فیلسوف حرف مفت نمی زند؟ فکر نکنید که شما اگر با نظر هگل موافق نیستید و نظرش را نمی پسندید، او از سر تفنن و بی فکری چنین حرفی زده باشد، او که گفته دلایل و شواهد کافی برای حرفش دارد و می تواند حرفش را تا حدی موجه بکند، من نمی گویم حتماً حرف هگل را بپذیریم، اما می گویم که حرف او را بلافاصله هم رد و انکار نکنیم. راستی چه شده؟ چه شده که، مردی که افلاطون جوان در آخر فایدون در وصف او به نیکی سخن گفته است از طرف آتنیان محکوم می شود؟ این آخرین جمله فایدون است که: این بود آخرین سخنان مردی که، در زمان خود نظیری نداشت و خردمندترین و داناترین مردم آتن بود.
معاصران درباره او چنین حکمی می کردند. راستی چه شده است فیلسوف بزرگ تاریخ کسی را داناترین و خردمندترین، عادل ترین آدم دنیا می داند و یک فیلسوف دیگری بگوید که، مردم آتن حق داشتند که او را کشتند؟ من فقط اشاره می کنم که، بیان هگل این است که، سقراط و افلاطون و ارسطو نظام مدینه آتن را ویران کردند. اساس مدینه آتن را مورد هجمه قرار دادند، آنها با آتن دشمنی نداشتند آنها طرح نوینی را می دیدند، عالم جدیدی که می آمد در نظر آنها ظاهر شده بود، آنها آن عالم را دیدند، وصف کردند و جرم آنها این بود.
شما خوبی توجه بکنید، وقتی ادعانامه علیه سقراط تدوین شد، این ادعانامه، ادعانامه سیاسی نبود، من نمی خواهم شما را توی دقایق تاریخ ببرم، که با توجه به فرمان عفوی که 7 سال قبل از اعدام سقراط داده شده بود، آیا می توانستند او را به جرم سیاسی متهم بکنند؟ اصلاً بحث، بحث سیاست نیست، سیاست سقراط سیاست خاصی است، اگر دموکراسی را نقد می کند معنی اش این نیست که با جباران بوده، اگر جباران مانده بودند سقراط را می کشتند. کسی نگوید که دموکراسی آتن سقراط را کشته، زیرا که سقراط نقاد دموکراسی بوده، سقراط نقاد حکومت تیرانی آتنی هم بود، و خیلی ها این را نوشته اند، خیلی هم این را نوشته اند که اگر هم آن حکومت سقوط نکرده بود و سرنگون نشده بود، جان سقراط در خطر بود زیرا که سقراط به عنوان عضو شورای شهر مخالف تجاوزها و تعدیاتی بود که، آنها به مردم تابع حکومت خودشان می کردند. چرا چنین کسی را اعدام کردند؟ لابد طرحی داشته، فکری داشته، و آن است که ماندگار شده، آن فکری است که به آینده تعلق گرفته و به تاریخ یونان با آن فکر خاتمه داده شده است. آن چه هست؟ ما می توانیم آن را در چند بند خلاصه کنیم، آنچه که مورخان فلسفه گفته اند یادگار تعلیمات سقراطی است. ولی آنها ظاهرشان، یا پوست و جسمشان برای ما مطالبی خیلی عادی است، ما اصلاً نیازی به این مباحث نداریم، او اولین بار به فکر افتاده است که، یعنی به فکر نیفتاده، او اولین بار گفته است که، تعریف اشیاء چه هست یعنی باید امور را تعریف کرد. او مفاهیم عقلی را پیشنهاد کرده، اینها که امروز برای ما ظاهراً خیلی مهم به نظر می رسند، ما اصلاً به قدری گرفتار مفاهیم هستیم، و به قول کیرکگارد آن قدر این مفاهیم به ما هجوم آورده و گلوی ما را فشار می دهند که ما داریم خفه می شویم، ما که احتیاجی به این مفاهیم نداریم، درسی که از سقراط می آموزیم فعلاً این نیست که، او چیزها را تعریف کرد، طبقه بندی کرد، مفهوم سازی کرد. طبعاً اینها به جای خودشان در تاریخ فلسفه مهم هستند و او بنیان گذار است و از این حیث مهم است و اگر نبود ما نمی دانیم که به نام چه کسی بایستی این قرعه زده می شد که این باب را بگشاید. در تاریخ فلسفه این چیزها هست که چه آورد؟ این چیز را آورده آیا مطالبی که گفت، افلاطونی است؟ سقراطی است؟ آیا آن کلی که می گفت به مُثُل افلاطونی معتقد بود؟ خیلی ها چنان که می دانید می گویند که، نه، نبود. من معتقدم که یک مقدار بود، یک مقدار مُثُل عقلی افلاطونی سقراطی است، یا سقراط یک قدری افلاطونی است، گاهی شاگرد و استاد می توانند جا عوض بکنند. سقراط افلاطونی هم که می گوییم همین جا عوض اگر به شما عرض بکنم که سقراط بنیان گذار علم اخلاق است، ملامتم می کنید، تعجب می کنید، می گویید اخلاق همیشه بوده، و بنیان گذار نمی خواسته، ولی اگر ملامتم هم بکنید من چاره ای ندارم نظر خودم را بگویم، اگر هم رد بکنید و نظر خلاف دارید که موجه است من قبول می کنم. سقراط بنیان گذار اخلاق است، و خود این جرم است. خود این که بنیان اخلاق را گذاشته جرم است. می دانید اخلاق یعنی چه؟ یعنی من اصولی را وضع می کنم و وجدان شما در برابر این اصول قرار می گیرد، با موازینی که من تعیین می کنم، موازین فضایل چهارگانه است. شما مسئولیت خودتان را درک می کنید، در هیچ جای دنیا چنین چیزی نبوده، اصلاً وجدان فردی کجا بوده؟ این سقراط است که طرح وجدان فردی می کند. «فرد»، «اندیویدو»، به معنی منتزع از مدینه، به معنی منتزع از عالم، چیزی نیست که سقراط طرح کرده باشد. توجه داشته باشید، امروز مطالب بیش از زمان یونانیان برای ما آشفته و معروض آشوب است. وقتی گفته می شود «فرد»، این فرد جدا از عالم نیست. سقراط در عالم یونانی زندگی می کند، این طور نیست که از عالم یونانی کنده شده باشد. سؤال می کند، سؤال که می کند، یعنی عالم در معرض سؤال قرار گرفته، یعنی از عالم می شود انتقاد کرد، پرسش های سقراط، طرح و پرسش سقراط، یعنی نقد عالم یونانی، نقد تفکر یونانی. من از حرف نیچه تعجب نمی کنم که می گوید: او به اوریپیدس جهت داده این حرف، شوخی نیست، هیچ کس نمی تواند به شاعر بگوید که چگونه شعر بگوید، به شاعری مثل اوریپیدس. حالا آریستوفانس کمدین است، نمی دانم افلاطون و ارسطو حق داشته اند یا نه، سقراط هم با آنها موافق بوده که کمدی را تحقیر کرده اند. من نمی خواهم بگویم فیلسوف تابع ملاحظات است و مثال آریستوفانس در نظرشان بوده که کمدی را تحقیر کردند یا کمدی را پایین گرفتند، به هر حال من راجع به آریستوفانس نمی دانم، اما روابط سقراط و اُریپیدس چنان بوده که، مردی مثل نیچه می گوید که سقراط اریپیدس را تحت تأثیر قرار داده، شعر اُریپیدس را تحت تأثیر قرار داده، یعنی در عالم یونانی اثر گذاشته. این حرف ها وحی منزل نیست و حرف قاطع نیست که، وقتی که هگل گفت: او به ریشه مدینه آتنی لطمه زده، محاسبه بکنیم و اندازه بگیریم که چه قدر موقر بوده، این حرفی است که باید توجه داشته باشیم، چیزی که او به ما یاد داده همان طور که گفتم مفاهیم عقلی به معنای کلی آن نیست، چیزی که او به ما یاد داده، این است که وقتی حرفی می زنیم بفهمیم که داریم چه می گوییم. او وقتی پرسش کرده، از هر کسی هر چیزی نپرسیده، او از اهلش پرسیده، از ایتفرن پرسیده که دین چیست؟ از لاخس نپرسیده، از لیزیس نپرسیده. از لاخص پرسیده شجاعت چیست؟
لاخس سردار شجاع نظامی است، آیا از یک سوفسطایی پرسیده عدالت چیست؟ او از اهل آن پرسیده که عدالت چیست؟ کسانی گفته اند که، لابد افلاطون اینها را طوری ترتیب داده که وقتی سقراط سؤال می کند جواب آن یا بله است یا نه. در بسیاری از موارد این طور است، راست می گویند، یعنی گفته اند که افلاطون طوری دیالوگ ها را نوشته که به نتیجه ای که او می خواهد برسد، شاید هم این طور بوده، افلاطون که نگفته من گزارش مجلس ها را می نویسم.
هیچ کجا نگفته که من تاریخ می نویسم، افلاطون که تاریخ فلسفه ننوشته، افلاطون حق داشته که چنین کاری بکند، اما آیا پرسش سقراط هم این بوده؟ این دو تا را خلط نکنیم، یک وقت داریم راجع به دیالوگ های افلاطون بحث می کنیم، می گوییم او مطالب را چنان ترتیب داده که به جایی برساند که افلاطونی باشند، این حرف محل تأمل است و حتی می شود آن را پذیرفت. اما اگر کسی بگوید که سقراط همین طور سوال می کرده آن یک حرف دیگری است، سقراط پرسش می کرده، پرسش دقیق می کرده، از اهل آن هم پرسش می کرده، اشکالاتی هم که وارد می کرده، اشکالات لازمه وضع دیالوگ بوده، یعنی اشکالاتی می کرده که، به سخن شخص در موقعی که آن سخن را می گفته و با احوالی که آن سخن را می گفته مناسبت داشته، علاوه بر دقت در زبان، این مطلب هم مهم است، یعنی مناسبت پرسش. این پرسش ممکن است در دورانی از تاریخ تعطیل بشود. ممکن است بگوییم که ما از سقراط چه یاد می گیریم؟ در یک دورانی هیچ چیز یاد نمی گیریم. در قرون وسطی، و حتی در فلسفه اسلامی ما، از سقراط حرفی نیست البته از افلاطون هم کم هست، از افلاطون هم چیزی نیست، از ارسطوست. در قرون وسطی از سقراط، اصلاً حرفی نیست، بحثی نیست سقراط کاره ای نیست. در رنسانس وقتی که باید پرسش بشود، یک سقراطی زنده می شود، یک سقراطی احیاء می شود، چون که باید پرسش بشود. سقراط آغاز یک تاریخ است، آغاز یک تحول است، تجدد نگوییم، چون که تجدد اسم شده، اسمی شده برای یک وضع خاص و یک دوران خاص، سقراط فیلسوف تحول است و در هر دوران تحولی سقراط مورد توجه قرار می گیرد، زیرا که هر دوران تحولی با پرسش و دیالوگ آغاز می شود و قوام پیدا می کند.
ما می توانیم از سقراط، خیلی چیزها بیاموزیم، خیلی چیزها باید از سقراط بیاموزیم. ببیند، مردی که کم می خورد، کم می خوابید، زیاد کار می کرد، زیاد فکر می کرد، خدوم کشور بود، خادم کشور و مردم بود، اهل صدق و صفا و صمیمیت بود، پربار بود، مرد بزم بود، مرد رزم بود، مرد همه کاره بود. از سقراط خیلی چیزها می شود یاد گرفت، اما اگر بخواهیم بین همه اینها انتخاب بکنیم من فکر می کنم باید اندیشیدن و فکر کردن به اینها را انتخاب کنیم؟ چه کجا هستیم؟ چه می توانیم بکنیم؟ و چه باید بکنیم؟ نگویید که این کلمه، کلمه کانتی است. زندگی سقراط و درس سقراط همین بود که من کیستم؟ و قبول نکرد که داناترین است و وقتی قبول کرد که گفت: من دانای نادانم، دانایِ نادانی خودم هستم، من کیستم؟ کجا هستم؟ چه می توانم بکنم؟ و چه باید بکنم؟ این درسی است که از سقراط می شود آموخت.
والسلام علیکم، معذرت می خواهم که وقتتان را گرفتم.
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو