نویسنده: منوچهر صانعی دره بیدی
معروف است که سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد. به این معنی که پیش از او متفکران یونان چندان در تفکر خود به انسان و مقدرات او نمی پرداختند. بلکه بیشتر در اندیشه تبیین موجودات عالم بودند و این سقراط بود که اذهان متفکر را متوجه انسان و مقدرات او کرد.
گر چه در این مورد سوفسطاییان اگر مقدم بر سقراط نبودند دست کم هم زمان با او مسایل مربوط به مقدرات انسان را وارد مباحث فلسفی کردند. اما آنچه خاص سقراط است و او را نه فقط از قدمای یونان بلکه از سوفسطائیان معاصر او نیز متمایز می کنند پرداختن به مسایل خاص اخلاقی و سعی در یافتن جوابی قانع کننده برای پرسش های اخلاقی است. ارسطو می نویسد «سقراط در هر حال خود را به موضوعات اخلاقی مشغول کرد و در حالی که کل طبیعت را به فراموشی سپرد کلی را در این موضوعات اخلاقی جست و جو می کرد و برای اولین بار ذهن خود را متمرکز در تعاریف کرد». (1) به این مناسبت است که نام سقراط مترادف مفاد اخلاق و متبادر کننده این مضمون به ذهن انسان و شخصیت او احیا کننده یاد و خاطره ارزش های اصیل اخلاقی در فرهنگ و جامعه بشری است: و این به دو معنی یا از دو طریق است: اول این که انسان چگونه می تواند فضایل اخلاقی را بشناسد و مرز دقیق آنها را با رذایل تمیز دهد؛ دوم این که چگونه می توان در عمل خود را به فضایل اخلاقی پس از شناخت نظری آنها آراست. به این ترتیب اولین گامی که سقراط در سلوک فلسفی خود برداشت پرداختن به انسان و مقدرات او و تحقیق در تعیین حدود و اصول رفتار اخلاقی او بود. در این مورد خطاب به فیلسوفان طبیعی و طبیعت شناسان می گفت «آیا در امور انسانی به اندازه کافی دانا شده اید که به آسمان روی آورده اید یا معتقد هستید که حق دارید از امور بشری غافل بمانید و به مسائل خدایی بپردازید؟ (2) و باز توجه به مفاهیم و تعاریف "کلی" که مورد اشاره ارسطو است در واقع توجه به مقدرات نوع انسان است. سقراط بنابر گزارش ارسطو از یک طرف به اخلاق به عنوان یک مسئله انسانی روی آورد و از طرف دیگر به "کلی" یا تعاریف کلی روی آورد که این کلیت نه فقط مربوط به مفهوم عام فضایل اخلاقی بلکه مربوط به صورت نوعی انسان است. ارسطو می گوید «دو چیز را می توان به سقراط نسبت داد: استدلال های استقرائی و تعاریف کلی...» (3)
اکنون با این تعبیری که ارسطو به سقراط نسبت می دهد با توجه به انسان به عنوان مرکز تفکر فلسفی می توان به روش این تفکر پرداخت: استدلال هایی استقرایی مورد اشاره ارسطو که مورد توجه سقراط واقع شد حاکی از نظر رئالیستی یا واقع بینانه سقراط در تشخیص فضایل اخلاقی است. اگر شناخت فضایل اخلاقی از طریق استدلال های استقرائی ممکن است، باید معیار رفتار صحیح و فضیلت مندانه از نظر سقراط رفتار اکثر مردم باشد. فضیلت اخلاقی باید از رفتار اکثر مردم استنتاج شود. در اینجا نطفه و بذر آن اندیشه ای که امروز به نام دموکراسی شناخته می شود به چشم می خورد. رجوع به رأی اکثریت مردم برای تعریف و تعیین فضایل اخلاقی حاکی از اعتقاد عقلانی به حقانیت رأی مردم است و سقراط را می توان در مغرب زمین مؤسس این تفکر دانست. این استدلال های اسقرایی در تعالیم سقراط عملاً آمیخته به روش دیالکتیکی او است. دیالکتیک سقراطی وسیله تبادل افکار است. استقراء در قالب دیالکتیک انجام می شود و این دیالکتیک نوعی تبادل افکار و مشاوره در طرح مسائل مورد بحث است. این خود دلیل دیگری است بر اعتقاد به حقانیت رأی مردم. این اعتقاد مبتنی بر یک اصل فلسفی در حوزه اصالت عقل است؛ بدین مضمون که عالم هستی تجلی گاه حقیقت است و آنچه در تاریخ رخ می دهد علی الاغلب و علی الاکثر تجلی حقیقت است و خودنمای باطل در طول تاریخ همواره در اقلیت قرار می گیرد. به این دلیل است که آنچه اکثر مردم می خواهند حق است. اصولاً میزان تشخیص حق از باطل عقل انسان است و چون به قول دکارت «خداوند عقل را بیش از هر چیز به طور مساوی بین انسان ها تقسیم کرده است». (4) آنچه در ذهن اکثر انسان ها تجلی کند حق است و این استقراء دیالکتیکی در نظر سقراط ترازوی ارزیابی حقیقت در اذهان مردم است. سیر اندیشه در دیالکتیک، از جزیی به کلی و لذا استقرائی و مثبت این ادعا است که حقیقت در اذهان اکثریت مردم متجلی می شود.
اما این ادعا که عقل انسان از یک طرف ترازوی حقیقت است و از طرف دیگر به طور مساوی بین انسان ها تقسیم شده است در تعالیم سقراط شاهد دیگری هم دارد و آن اشاره به روش مامایی در تعالیم او از قول افلاطون است. روش مامایی سقراط در کنار روش استقرائی و روش دیالکتیکی او دال بر این باور و مثبت این ادعاست که روح و ذهن هر فرد بشری حاوی تمام حقایق اخلاقی است و گوهر انسانیت (به عنوان ذات فاعل اخلاقی) در تمام افراد موجود است. هر کس به شرط تأمل و تفکر در ذات خود می تواند اصول فضایل اخلاقی را از سرشت انسانی خود استخراج کند و نیاز به مرشد و رهبر و هادی و معلم فقط در حد راهنمایی و ارائه کمک های اولیه است، در حدی که ماما هنگام زایمان انجام می دهد؛ و کسی نمی تواند فضایل اخلاقی را به دیگران دیکته کند. این گوهر مشترک واحد و منبع و ترازوی فضایل اخلاقی در وجود انسان چیزی جز عقل نیست. «در نظر سقراط فقط عقل می تواند تعیین کند که چه باید کرد و چه نباید کرد. حیات فلسفی سقراط کوششی است برای نهادن احکام عقل شخصی به جای سنت های باقی مانده از اعصار و نسل های پیشین». (5) گمپرتس پس از نقل این عبارت اضافه می کند که «تکیه اصلی تعالیم سقراطی، تکیه بر حق انتقاد از همه سنت ها و همه مرجعیت ها و تعیین ارزش همه نهادها و سازمان ها و قواعد و قوانین با مقیاسی یگانه است و این مقیاس عبارت است از اثری که آنها به حکم تجربه و عقل در رفاه و نیک بختی آدمیان دارند». (6)
یکی از نتایج عمده تفکر سقراط در باب فضیلت تأمین جمعیت خاطر برای انسان است:
توضیح این که سنت ها به مقتضای شرایط تاریخی متغیر و متزلزل می شوند و روح افراد متکی به سنت یک روح متزلزل است. از یک طرف نوآوری های خاص زمان و از طرف دیگر اصالت باورهای کهن آنها را بر سر دوراهی قرار می دهد و در روحیه آنها موجب تجزیه و دوپارگی می گردد؛ و ما این دوپارگی روانی را در سرتاسر تاریخ در طول انقلاب های اجتماعی مشاهده کرده ایم: از نزاع سقراط با سوفسطائیان تا نزاع موسی (ع) با اصحاب فرعون نزاع پیامبر اسلام (ص) با سنت های ابوسفیانی و ابوجهلی تا نزاع عقل مدرن با اغلب سنت های تاریخی، حاکی از این دوپارگی و شقاق روحی و روانی است. این دوپارگی در عمق جان حافظان انتقاد ناپذیر و انعطاف ناپذیر سنت ها مبدأ تمام منازعات تاریخی است.
فضیلت سقراطی در اندیشه طرحی است برای حفظ وحدت روحی و روانی انسان و ممانعت از وقوع این دوپارگی و شقاق؛ و به این ترتیب می تواند موجب جمعیت خاطر انسان گردد.
فضیلت سقراطی به تربیت حاصل می شود. مفاد فطری بودن فضایل در روح انسان مغایر شأن تربیتی این فضایل نیست. چنان که گفتیم وجود مرشد و معلم در حد راهنما برای تربیت و رشد فضایل اخلاقی ضروری است. اما تربیت سقراطی صرفاً به معنای گذراندن دوره علمی خاصی در مقطع کوتاهی از زندگی، چنان که تخصص های علمی امروزی اقتضا می کند، نیست. به قول دیگر «تربیت نه پرورش این یا آن توانایی است و نه انتقال این یا آن شناسایی. همه این امور فقط اعتبار وسیله دارند و مرحله ای در جریان تربیت اند. جوهر واقعی تربیت این است که آدمیان را به نیل به هدف زندگی شان توانا می سازد و از این رو با کوشش سقراط برای دست یابی به معرفت، یعنی شناخت خیر یکسان است. این کوشش ممکن نیست به چند سال تربیت عالی منحصر شود؛ یا همه زندگی باید مصرف آن گردد تا به هدف برسد و یا هرگز به هدف نمی رسد: (7) به این ترتیب تحقق فضیلت سقراطی در نفس مستلزم مراقبت مستمر از خویش و هدایت دائم و پیوسته تمایلات توسط عقل است تا هیجانات و تمایلات تند و حاکی از خودکامگی و هرزگی در وجود انسان بروز نکند.
یکی از ویژگی های فضیلت سقراطی وحدت فضیلت و معرفت (حکمت) است. غایت فضایل اخلاقی از نظر سقراط تربیت شهروند خوب است. پس گوهر فضیلت به این است که انسان بداند که در جامعه چه رفتاری باید داشته باشد. این دانایی، در عمل چیزی جز دست یافتن به مهارت عملی برای ادای یک وظیفه اجتماعی نیست. فضیلت اخلاقی به معنی پزشک بودن، کشاورز بودن، قاضی بودن، معلم بودن و... است.
بدون دست یابی علمی به یک مسئولیت اجتماعی، فضیلت اخلاقی حاصل نمی شود. از این جا نتیجه دیگری به دست می آید به این مضمون که گوهر فضیلت در واقع یکی بیشتر نیست و آن این که انسان بداند که باید چه کند. این حکمت واحد بصیرت نامیده می شود. از وحدت فضیلت و معرفت نتیجه دیگری به دست می آید و آن این که فضیلت اخلاقی یک نظام تعلیمی است؛ یعنی می توان فضیلت را با روش های تعلیمی آموزش داد. در مورد وحدت فضیلت و دانایی باید فرق نهاد بین رفتار خلاف دانایی و انکار چنین رفتاری.
گمپرتس معتقد است سقراط با رفتار خلاف دانایی مبارزه نمی کند بلکه چنین رفتاری را محال می داند و انکار می کند. (8)
مفاهیمی که تاکنون در معنای سقراطی فضیلت تمیز داده ایم می رساند که مسئله اصلی سقراط تربیت شهروند خوب یعنی عضو مفید و لایق برای جامعه است؛ برنامه ای که باید دستور کار مربیان و برنامه ریزان امور اجتماعی قرار گیرد. گمپرتس در این مورد می نویسد «او برای آینده ای فعالیت می کرد که در آن، تخصص در امور که در نظر او و پیروانش گران بهاترین چیزها بود، در کشورداری سهمی بیشتر از آن داشته باشد که در آن زمان او در آتن داشت». (9) با توجه به نسبت علیتی که در فلسفه سقراط و عموماً در فلسفه های سقراطی افلاطون و ارسطو بین فضیلت و سعادت برقرار است یعنی با توجه به این که فضیلت علت سعادت محسوب می شود سقراط معتقد است که «انسان خوب یا انسان عادل همان انسان سعادتمند است». (10) این عبارت حاکی از این واقعیت است که خیر و سعادت انسان در گرو اصلاح و بهبود شأن و موقعیت اجتماعی اوست: نه فقط فضیلت مند کسی است که موقعیت اجتماعی خود را اصلاح کند بلکه این مهم شرط سعادت نیز محسوب می شود و سعادت مند هم کسی است که موقعیت اجتماعی خود را اصلاح کند. ایجاد وحدت بین فضیلت و حکمت و سعادت در تعالیم سقراط دال بر شأن اجتماعی تربیت اخلاقی در نظر اوست.
این شأن اجتماعی فضیلت ما را از حوزه اخلاق به قلمرو سیاست منتقل می کند و نشان می دهد که غایت تربیت اخلاقی آمادگی انسان برای فعالیت سیاسی است. متأسفانه در جهان امروز به دلیل این که سیاست در مواردی به دست ناصالحان و نااهلان افتاده است تعبیر فعالیت سیاسی بار منفی پیدا کرده است. احتمالاً بعضی سوفسطائیان زمان سقراط هم بدون برخورداری از شرایط لازم به فعالیت سیاسی می پرداخته اند. برای تفکیک این دو مطلب شاید بتوانیم دو تعبیر «فعالیت سیاسی» و «سیاست بازی» را به کار بریم. سیاست بازان فاقد فضیلت اخلاقی اند و رفتار اجتماعی آنها براساس جاه طلبی و خودکامگی است. این افرادِ فاقد کفایت و صلاحیت سیاسی با توسل به روش های ناروا و غیرخردمندانه موقعیت های اداری کشور و دولت را اشغال می کنند. اما فعالیت سیاسی اگر برخاسته از فضیلت اخلاقی باشد در این صورت فعالیت هر فردی در هر یک از طبقات جامعه اعم از قاضی و پزشک و معلم و آهنگر دارای شأن و موقعیت سیاسی است. در اینجا سخن از قبول یک مسئولیت اجتماعی است که الزاماً سیاست به معنی امروزی لفط نیست؛ بلکه به این معنی که هر کس بخشی از فعالیت های اجتماعی را به عهده بگیرد فعال سیاسی است. این معنا را پس از سقراط افلاطون و ارسطو گسترش دادند و به تدریج جزیی از سنت فرهنگی و اجتماعی مغرب زمین شد. این سنت پس از رنسانس در عصر جدید در نوشته های متفکران قرن های هفدهم تا نوزدهم اروپا بروز کرد؛ و این متفکران طبق مفهوم رنسانس به اصل سنت غربی و یونانی خود بازگشتند. آنچه در مغرب زمین از لاک تا کانت و میل در حوزه دانش سیاسی از قلم نویسندگان تراویده است چیزی جز تعلیمات سیاسی سقراط نیست. علم اخلاق جزو علم سیاست است و فضیلت اخلاقی فضیلت سیاسی است؛ زیرا مقصود از طرح علم اخلاق تدوین اصول رفتار اجتماعی است، و رفتار اجتماعی در عمل رفتار سیاسی است. از این جا این نتیجه به دست می آید که هدف تربیت اخلاقی تربیت شهروند خوب در همه مسئولیت های اجتماعی است، اعم از قضاوت یا طبابت یا پاسبانی و پاسداری و .... به این ترتیب صفات صوفیانه و مبلغ انزوا و زهد و ترک دنیا و پشت کردن به زندگی و طبیعت و تعطیل و توقیف توانایی ها و استعدادها، که عملاً کفران شریف ترین نعمت های الهی است، فضیلت اخلاقی محسوب نمی شود. گوهر فضیلت در مسئولیت های اجتماعی بروز می کند.
فضیلت مندی که مسئولیت اجتماعی نداشته باشد و پاره ای از مشکلات جامعه را که در آن زندگی می کند به دوش نکشد به صرف این که فقط اهل زهد و تقواست از نظر سقراط فاقد ارزش انسانی است. تقوا به معنی خود را از مسائل اجتماعی دور نگه داشتن نه فقط فضیلت نیست بلکه از نظر سقراط دارای آثار منفی اجتماعی هم هست. شرط شهروند خوب دخالت فعال و مثبت در امور اجتماعی است.
در نظر سقراط دانستن برای عمل کردن است و عقل نظری در خدمت عقل عملی است. فضیلت اخلاقی دارای یک ماهیت دوگانه است: فضیلت از یک طرف قاعده یا قانون است برای رفتار خوب و از طرف دیگر قاعده ای است که فقط در مقام عمل معنای آن تمام می شود و به کمال می رسد. فضیلت شناخت وسایل و غایات رفتار خردمندانه است یا شناخت طریق زندگی و هدف زندگی. از این جهت و به این دلیل گوهر فضایل یک کیفیت واحد نفسانی است و آن عبارت است از بصیرت:
دینداری این است که انسان بداند در قبال خدا چگونه باید عمل کند.
عدالت این است که انسان بداند در قبال مردم چگونه باید عمل کند.
شجاعت این است که انسان بداند از کدام اقدام عملی باید ترسید و از کدام نباید ترسید.
عفت این است که انسان بداند تمایلات خود را چگونه ارضا کند.
و این فضایل همه از طریق تمرین و ممارست تحقق می یابد. (11)
فضایل سقراطی چون ریشه در مفاهیم کلی دارند مطلق و جهانی اند. پس به نظر سقراط فقط یک نظام اخلاقی وجود دارد و آن نظامی است که بتواند پاسخ گوی شرایط و نیازهای اجتماعی انسان در جامعه جهانی باشد. از دیدگاه سقراط اخلاق جغرافیایی یعنی وابستگی ارزش ها و فضایل اخلاقی به عوامل و شرایط منطقه ای خواه دینی باشد خواه نژادی خواه ملی یا... کلاً مردود است. اصول اخلاقی برآمده از ذات انسان است که مستقل از تمایلات دینی، نژادی، ملی، اسطوره ای و سنت اجتماعی اوست. گمپرتس می گوید: « نتیجه این ادعا که انسان ها دانسته خطا نمی کنند این است که اختلاف انسان ها فقط در انتخاب وسایل است نه در تمایلات یعنی همه انسان ها غایات مشابه و یکسانی را تعقیب می کنند: هدف از رفتار اخلاقی تحقق خیر است و خیر انسان ها امری ذاتی و نوعی و واحد است. (12)
وحدت فضیلت مستلزم فرض گوهری غیر از بدن به نام روح یا نفس است. بدن به عنوان مجموعه موارد مدار کثرت و پراکندگی است و از طریق آن نمی توان به وحدت فضیلت دست یافت مگر آن که مدار وحدتی در وجود انسان فرض شود؛ روح اعم از این که بنابر رأی افلاطون جوهری مستقل از بدن باشد یا بنابر رأی معتقدان به اصالت ماده حاصل هماهنگی اجزای بدن باشد یا به قول ملاصدرا واقعیتی جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا باشد یا به قول ارسطو صورت وحدت بخش مواد در بدن، در هر حال به عنوان جهت وحدت شخصیت انسانی در تعالیم سقراط مورد توجه قرار گرفت و از طریق نوشته های افلاطون در کلام مسیحیت بسط یافت. فضیلت به معنی سقراطی لفظ در واقع تجلی روح آدمی است و صفتی است مخصوص انسان. فضیلت به عنوان ملکه سلامت تصور می شود. تحقق فضیلت در نفس نشان سلامت نفس است. به این دلیل است که علم اخلاق از نظر سقراط طب روحانی است و رذایل اخلاقی به عنوان بیماری های نفس تلقی می شوند. یگر نوشته است: «علاقه سقراط به تندرستی دوستانش کمتر از دلبستگی او به سلامت روحی آنها نبود؛ اما او در درجه اول پزشک روح است». (13)
فضیلت اخلاقی به معنایی که سقراط آن را تصور کرده است ارتباط مستقیم با آزادی انسان دارد بلکه فضیلت مقوم آزادی انسان است. انسان فضیلت مند انسان آزاد است.
توضیح این که: تحقق فضیلت مستلزم حاکمیت بر خویش است، حاکمیت انسان بر احوال درونی خویس. این حاکمیت در عمل موجب محدودیت تمایلات هرز و ناسنجیده می شود و محدودیت این تمایلات عملاً به معنی حاکمیت عقل بر رفتار انسان است. این حاکمیت عقل آزادی انسان را از بندگی و بردگی عواطف و تمایلات انسانی تأمین می کند. پس فضیلت علت تحقق آزادی درونی انسانی است و این حالت موجب آزادی برونی یا آزادی اجتماعی و سیاسی می شود زیرا در صورت تحقق این آزادی خودکامگی و رفتار استبدادی انسان کاهش می یابد. انسان وارسته و آزاد یا کسی که در اعمال خود تابع عقل باشد در جامعه از خود رفتار خودکامه و استبدادی بروز نمی دهد. دیکتاتورها بیش از دیگران اسیر تمایلات انسانی خویش اند و فعالیت عقل در وجود آنها تعطیل است. خودکامگی ها و تمایلات حاکی از استبداد و رفتارهای مستبدانه عملاً به معنی تحقق آزادی های اجتماعی است. در چنین جامعه ای انسان مستبد پیدا نمی شود تا بتواند به حکومت دست یابد و نظام سیاسی استبدادی به وجود آورد. زیرا خودکامگان اسیر تمایلات نفسانی اند. پس فضیلت سقراطی منشأ و عامل تحقق آزادی های اجتماعی است. گوهر دموکراسی تسلط عقل بر تمایلات نفسانی است و ذات دیکتاتوری حاکمیت تمایلات نفسانی بر عقل است. این معنی در عصر جدید مورد توجه کانت واقع شد و او آزادی و عقلانیت را به یک معنا به کاربرد و حاکمیت تمایلات نفسانی و رذایل اخلاقی را ذات و اصل حکومت های دیکتاتور و خودکامه معرفی کرد و مدعی شد که آزاد شدن انسان در بستر تاریخ چیزی جز عاقل شدن تدریجی او نیست و اصل این معنا متعلق به سقراط است. یگر در این مورد می نویسد «سقراط نخستین کسی بود که آزادی را مسئله ای اخلاقی تلقی کرد... کسی که از این آزادی بهره مند است نقطه مقابل کسی است که در بند امیال خویش است. اهمیت این معنای آزادی برای آزادی سیاسی این است که یک شهروند آزاد یا حتی یک فرمانروا، ممکن است برده باشد و این خود بدین معنی می انجامد که چنین انسانی آزاد به معنی حقیقی یا فرمانروا به معنی حقیقی نیست» (14) به این دلیل است که حاکمان مستبد خود اسیرند و به اسارت کشاندن مردن توسط آنها ناشی از اسارت خود آنهاست و نتیجه این واقعیت است که آنها خود آزادی را تجربه نکرده اند. حکومت عقل به جای حکومت دین و سنت و اسطوره و هر انگیزه غیرعقلی دیگر از لوازم معنای سقراطی فضیلت است. وحدت علم و فضیلت، وحدت سعادت و فضیلت، وحدت سعادت و خیر و وحدت فضیلت و موقعیت اجتماعی همه دال بر تثبیت حاکمیت عقل است به جای انگیزه های غیرعقلی در رفتار. این سخن به معنی حذف دین و سنت از رفتار اجتماعی نیست بلکه به معنی حاکمیت عقل بر آنهاست. با تأسیس فلسفه سقراط و بسط افلاطونی و ارسطویی آن، حاکمیت عقل در فرهنگ غربی تأسیس می شود و در دو نسل پس از او یعنی توسط افلاطون و ارسطو انسان به عنوان حیوان عاقل تعریف می شود.
مفاد این تعریف این است که در وجود انسان، هر آنچه غیر عقل است از احساسات و هیجانات تا اسطوره ها و سنت و باورهای دینی، باید تحت حاکمیت عقل درآید و در فرهنگ غربی به عنوان میراث سقراط این همه زیر سلطه عقل قرار گرفت.
پی نوشت ها :
1. Aristotle Metaphysics, 987b, 1-3.
2. گزنوفون. خاطرات سقراطی. ترجمه محمد حسن لطفی. انتشارات خوارزمی. 1373. ص. 40.
3. Metaphiscs, 1078b, 28-29.
4. دکارت، رنه. گفتار در روش. ترجمه فروغی. ص 10.
5. گمپرتس، متفکران یونان. ترجمه محمد حسن لطفی. انتشارات خوارزمی. 1375. جلد دوم. ص. 599.
6. همان. ص. 614.
7. یگر. پایدیا. ترجمه محمد حسن لطفی. جلد دوم. انتشارات خوارزمی. 1376. ص 686.
8. متفکران یونان. ص. 599.
9. همان. ص. 599.
10. همان. ص 603.
11. Internet: The Method & Doctrine of Socretes.
12. متفکران یونانی. ص. 601.
13. پایدیا. ص 642.
14. همان. ص. 688.