ما سقراط و گفتار او را بیشتر بر اساس محاورات افلاطون می شناسیم و در این نوشته ها نه فقط با مطالبی که مورد بحث است، آشنا می شویم بلکه به رأی العین با نحوه و روشن تأمل و تفکر سقراط رو به رو می گردیم. البته کل رساله های افلاطونی جنبه ی محاوره ای ندارند و در بعضی از آنها این جنبه بسیار فرعی است مثلاً در دفاعیه (1) در مِنِکسِن (2) و در طیمائوس (3) و کریتیاس (4) و قوانین (5). در بقیه ی رساله ها هم، بحث و گفت و گو به صورت واحد انجام نمی گیرد.
کلاً طرح محاورات افلاطونی با هم متفاوت است؛ در بعضی از آنها نتیجه اصلاً صراحت ندارد و بسیار دو پهلو باقی می ماند (6) و یا نظر فقط به جست و جوی ارزش هاست (چون در اوتیفرون (7) و اوتیدم (8) و تتئوس (9)) و یا به شکار شبه ارزش ها پرداخته شده است و (چون در ایون (10) و هیپاس کوچک (11) و کراتیلوس (12) و منون (13))- یا کوشش برای کنارگذاری ضد ارزش هاست (چون در دفتر اول جمهوری (14) و یا گرگیاس (15))- با این حال چهره ی سقراط چه جوان و بی تجربه (چون در رساله ی پارمنیدس (16)) چه پیر و جهان دیده (چون در فیدون) کم و بیش اوصاف ثابت و مشخصی دارد، زیرا سقراط اگر طالب گفت و گو است به همان اندازه و حتی بیشتر شنود است. در هر صورت گفت و گو از گفت و شنود تشکیل می شود و در واقع باید هر بار موضوع واحدی از چند جهت و یا حداقل از دو نظرگاه مورد بررسی قرار گیرد. قبل از افلاطون در بعضی از نمایشنامه های اُرپیدس (17)، یک چنین بحث هایی سابقه داشته است، مثلاً دو برادر که قبل از اتخاذ تصمیم نهایی به گفت و گو می پرداخته اند.
حادثه ای که در دنبال بحث معمولاً در صحنه نمایش رخ می داده، با این که بیننده یا خواننده را با عمل انجام شده و غیرقابل بازگشتی رو به رو می ساخته، ولی به هر ترتیب اهمیت و خاصه ضرورت بحث را قبل از وقوع حادثه دو چندان جلوه می داده است. در محاورات افلاطونی، گفت و گوی سقراط گاه به شیوه ی مناظره در می آید و گاه به روال مغالبه و یا بیشتر به صورت جدلی عقلی، ولی در هیچ موردی به نظر نمی رسد که سقراط به کار خودش جنبه «زورآزمایی» داده باشد، حتی در رساله «گرگیاس» وقتی که کالیکلس (18) با صراحت از «ارزش قدرت» صحبت می کند، سقراط به نحو مستقیم به او جواب نمی دهد، بلکه با طرح سوالات جدید، سعی می کند تا او را این بار وادار به قبول «قدرت ارزش» بنماید که همین نیز نمونه بسیار استادانه سقراط در روش گفت و گوی اوست.
به طور گفت و گو در نزد سقراط بیشتر دعوت به تأمل و تجسس است؛ از این جهت شروع محاورات افلاطون و شگرد اولیه سقراط اهمیت خاصی پیدا می کند.
گاهی افراد عجول هستند و یا به بحث اضافی و عبث تن در نمی دهند و یا موقعیت را مناسب نمی دانند و سقراط اگر تمایلی برای تحمیل حقایق ندارد ولی در عوض سعی اصلی او بر اینست که به هر قیمتی که باشد، نفس گفت و گو را تحمیل نماید. طنز سقراط نیز در این جهت عمل می کند؛ او می کوشد بدینوسیله دانسته های متداول مخاطب احتمالی خود را زیر سوال برد و او را به شناخت بیشتر کنجکاو و تحریک نماید: عمده واداشتن مخاطب به گفت و گوست و هدف در ابتدا جز این نیست. اگر نتیجه ای باشد فقط از این رهگذر احتمالاً حاصل خواهد آمد؛ به همین دلیل طنز سقراطی کوچک ترین نشانی از انائیت و تکبر ندارد، بلکه در جهت گفت و گو، یعنی تجسس و پژوهش مشترک کابرد پیدا می کند.
عبارت معروف سقراط یعنی «می دانم که نمی دانم» نه فقط دعوت علنی به گفت و گو است بلکه در عین حال تضمین نقطه آغازین آن است. شعور به «نمی دانم» ها و اعلام رسمی آن، در عین حال اعتقاد به درجات و مرتب شناخت و «می دانم» هاست، چه آنچه مطرح است و در واقع مورد جست و جو و پژوهش است «چه می دانم» و «چقدر من دانم» و «چگونه می دانم» هاست. البته فقط ارزیابی شناسایی در نزد «من» مطرح نیست، بلکه ارزیابی شناسایی همه ی «ما» مطرح است و همین «من» را در مقابل «تو» و «تو» را در مقابل «او» قرار می دهد و نهایتاً ارزیابی شناخت همه ی «ما» را لازم می سازد.
زیر بنای نظری روش سقراط
سقراط به یقین در تمام موارد عمیقاً به گفت و گو باور داشته است، زیرا در هر صورت زیربنای نظری و فلسفی موضع او را نمی توان فراموش کرد و همین او را در گفت و گو-نه الزاماً جزمی- بلکه کاملاً ثابت قدم نشان می دهد. اعتقاد به نظریه «مُثُل» و نتیجه غیرقابل انفکاک آن یعنی نظریه تذکار نه فقط روش معروف مامایی (19) سقراط را کارساز می کند، بلکه زیربنای محکمی نیز از لحاظ هستی شناسی برای آن فراهم می آورد. کمال انسان در نهاد هستی و در اعماق فراموش شده است. کافی است که سقراط نسیان را بزداید- که البته این خود سخت ترین قسمت کار است- پس از آن در هر صورت گویی نتیجه مطلوب به تبع و به نحو طبیعی حاصل خواهد آمد.در گفت و گوی سقراطی اگر اعتقاد به حق و حقیقت، مبنای اصلی کار تلقی شده است، منظور این است که حقیقت در اختیار اوست و او قادر است آن را به مخاطب خود منتقل کند، بلکه گفت و گو به سبک سقراط صرف تجسس است؛ سقراط پژوهشگر است؛ او جوینده است نه الزاماً از ابتدا یابنده. کسی که جست و جو می کند، مخاطب خود را در کارش شریک می نماید. اگر نتیجه ای باید در همین مشارکت است و همچنین از این رهگذر است که تأمل- خاصه از نوع فلسفی آن- به ناچار به محاوره تبدیل می شود (20). از این لحاظ سقراط به معنای جدلی کلمه نه الزاماً مجیب است و نه حافظ وضع و حتی به معنای اخص کلمه، ناقض وضع نیز نمی باشد.
در گفت و گوی های او با این که البته جنبه ی جدلی آن غیرقابل انکار است، کوشش او بیشتر در جهت تقویت و استحکام تأمل و خاصه حفظ استمرار تفکر است.
سقراط خود و مخاطب خود را به اعماق ذهن انسان راهنمایی می کند و امید به کشف حقیقتی می بندد که در آن نهان است و از کمون باید به منصه ظهور درآید. اصل بر یادآوری است و تذکار هدف هر نوع تذکر است. از این لحاظ باید گفت که سقراط نه فقط معلم است، بلکه به شغل خود عمیقاً اعتقاد دارد. به نظر او تعلیم- به معنای واقعی کلمه- در هر صورت کارساز است و بالاخره مؤثر می افتد.
سقراط معلم است
درست است که سقراط معلم است، ولی در عین حال باید با توجه به گفتار و رفتار او تعریف دیگری برای شغل معلمی او جست و جو کنیم، زیرا سقراط مدرس متدال نیست و محفوظات احتمالی خود را به دیگران انتقال نمی دهد. همان طوری که دیدیم او می گوید که «نمی داند» و در نظرگاهش دانش جنبه یادگیری ندارد بلکه به نحوی عین تذکار است. معلم وسیله و آلتی بیش نیست؛ هر کس معلم اصلی خود را در نهاد خود دارد. باید از اعماق درون انسان یک به یک حقایق را بیرون کشید و نسبت بدان ها آگاهی یافت. در نتیجه سقراط عملاً نه امر به معروف می کند و نه نهی از منکر، با این حال از هر مربی و معلم دیگری بیشتر شخص را مستعد اخلاق می نماید. چه در هر صورت شر قائم به خود نیست و جنبه جوهری ندارد. کافی است اندکی دانایی پدید آید، آن گاه شر به عنوان توهم به یک باره نابود می شود.ولی از طرف دیگر نباید فراموش کرد که اگر شر توهمی است، دانایی نیز به نوبه ی خود چنین می تواند باشد و همین جاست که معنای عمیق عبارت سقراط یعنی «می دانم که نمی دانم» آشکار می گردد. اگر هیچ کس آگاهانه شرور نیست، پس باید همان طوری که کوشش داریم خیر را از شر متمایز سازیم باید بتوانیم علم را هم از جهل جدا نماییم. ولی آنچه در مقابل علم قرار می گیرد، الزاماً جهل نیست بلکه در نظرگاه سقراط باید از چیزی سخن به میان آورد که به مراتب خطرناک تر است و آن جهل مرکب است، یعنی آنچه در واقع دانایی را مورد تهاجم قرار می دهد، دانایی کاذب و دروغین است. سقراط در کل محاورات، فقط با جهل مرکب درافتاده است. حتی می توان گفت که در نظام فکری او، جهل بسیط بالقوه، دانایی را در بطن خود نوید می دهد. (نمونه ای از این معنی را در رساله ی منون می توان یافت.)
سقراط معلمی است که تدریس نمی کند، بلکه به تجسس و پژوهش دعوت می نماید. در رساله دفاعیه به جای این که از خود دفاع کند- با این که می داند در وضع خطرناکی قرار گرفته است- باز موقعیت را مغتنم می شمارد و کسانی را که قصد جان او دارند، دعوت به شناخت می کند. عبارت معروف «می دانم که نمی دانم» سقراط تجاهل نیست و نه فقط تجلیل از شناخت و بصیرت است، بلکه عمیقاً دل بستن بدان و امیدوار بودن از آن است. شاید هیچ فیلسوفی در کل تاریخ معرفت انسان به انداره سقراط، امید به علم نداشته است، بدون این که در موضع او ذره ای جزمیت رخنه کرده باشد. شناخت روح انسان را ارتقاء می دهد و اعتقاد به این مطلب نشان بارزی از خوش بینی نسبت به انسان و امکان استکمال واقعی اوست. بر اساس آنچه در این جا آورده شد، معلوم است که سقراط صددرصد طالب گفت و گو بوده، زیرا اصلاً روش کار او جز این نمی توانسته است باشد. گفت و گو برای او نوعی اتحاد در جست و جو است؛ روش جست و جوی مورد نظر او به نوعی روش دسته جمعی بوده است. انسان به هر ترتیب در جست و جوی حقایق تنها نیست، بلکه عمیقاً نیازمند دیگران و متکی به حسن نیت متقابل است.
گفت و گوی سقراطی به عنوان روش تحقیق، مبتنی بر اعتماد عمیق متقابل است و همین آن چیزی است که ما قبلاً خوش بینی فوق العاده ی سقراط نسبت به انسان دانستیم.
ملاحظاتی در روش سقراط
روش سقراط را بدون این که بتوان آن را از کل موضع او مجزا دانست به نحو جداگانه نیز می توان مورد بررسی قرار داد. روش سقراط عین سیر گفت و گوی اوست و به همین دلیل آن را در تمام موارد یکسان و مشابه نمی توان تلقی کرد. سقراط در محاورات افلاطونی به نحوی بعد از جلب نظر مخاطب- که در این مورد هم شگردهای متفاوتی را به کار می برد- بحث را مرحله به مرحله پیش می برد. او با طرح سوال و پاسخ هایی که می شنود، ذهن مخاطب خود را از موارد و مثالهای جزیی به سوی یک تعریف کلی راهنمایی می کند تا از مسیر ماهیات هر چه بیشتر به مُثُل نزدیک شود.این سیر صعودی البته نهایتاً به یک سیر نزولی منتهی می شود. مخاطب سقراط باید به مرور با آرمان ها آشنا شود، بدون این که عملاً از جهان خاکی واقعاً جدا گردد و بتواند شرایط این جهانی و عادی را که به ناچار نور اندکی بدان می تابد، نادیده انگارد. تأمل در مُثُل هیچ تزلزلی در حیات این جهانی سقراط وارد نمی آورد و رسالتی که او برای خود و تعلیماتش می شناسد، در عین حالی که موضع او را از جزمیت سطحی و کوته اندیشی کاملاً به دور نگه می دارد، استحکام و صلابت روحی او را کاملاً تضمین می نماید. اگر گاهی کلبی مسلکان خود را از اخلاف سقراط معرفی کرده اند صرفاً از این لحاظ است و الاّ موضع سقراط هیچ جنبه ی کلبی ندارد.
در اغلب محاورات، گاهی سقراط گویی به حصر استقرایی می خواهد مجموعه ی افکار را درباره ی یک موضوع واحد و حتی در متفرعات آن جمع آوری کند. در نتیجه هر یک از مخاطبان او به عنوان نماینده فکر خاصی تلقی می شود و بدین ترتیب ما با طیفی از افکار روبه روی می شویم و در محاوره، گفت و گو نه فقط مبادله ی نظر، بلکه بیشتر ارتقای آن است که این نیز الزاماً جدلی به معنای محض کلمه نیست بلکه گاهی نیز تمثیلی و توصیفی است، مثلاً موقعی که سقراط به ذکر اسطوره می پردازد. از طرف دیگر با این که سخن سقراط هیچ گاه واقعاً خطابی نیست ولی در هر صورت گاهی نیز کاملاً اقناعی می نماید.
متخصصان نشان داده اند که در گروه های مختلف محاورات افلاطونی، نه فقط روش سقراط و خاصه شگرد بحث او متفاوت است در واقع برخلاف آنچه بعضی ها تصور کرده اند، سقراط الزاماً از یک الگو و نمونه واحد برای ایجاد تحرک در گفت و گو و اداره ی روند خاص آن استفاده نمی کند و هر بار به ابتکار جدیدی دست می زند تا روش خود را با محتوا و کارآمد سازد. در واقع محتوای این روش خود سقراط است و بدون حضور وجودی او و قدرت روحی اش که جوانب مختلف بحث را در نظر دارد و حتی به واقعیت ملموس روانی و اجتماع مخاطبان توجه کامل می کند، روش به تنهایی ممکن است صرفاً انتزاعی باشد. از این جهت است سقراط فقط به سبب گفته های او نیست، بلکه تا حدودی هم به سبب ناگفته های اوست.
البته کاملاً روشن است که سقراط هم گفت و گو می کند و هم در واقع به گفت و گو می طلبد که در این میان مسلماً فقط مبادله فکر و شناخت سلایق به یکدیگر مطرح نبوده است، بلکه نوعی شرکت در تحقیق و بررسی مشترک منظور نظر بوده، آن هم بدون این که انگیزه های درونی افراد واقعاً کنار گذاشته شود. اغلب کسانی که در محاوره شرکت دارند واقعیت تاریخی داشته اند و وضع خانوادگی و شغل و روابط اجتماعی و حتی عاطفی گروه زیادی از آنها شناخته شده است و همین اگر گاهی خواننده ناوارد را از فهم واقعی محاورات باز می دارد، در عوض متخصصان را با جنبه ی بسیار زنده و ملموس این متون آشنا می کند. با ورود و خروج بعضی از افراد، لحن و حتی حرف سقراط عوض می شود. درست است که سقراط همیشه می خواهد جوینده ی حقیقت و گوینده ی آن باقی بماند، ولی در عین حال کاملاً معلوم است که او بی ملاحظه حرف نمی زند. ملاحظه وضع مخاطبان و جوّ کلی بحث جزوی از روش خاص سقراط است. بدون شک آنهایی که در آن عصر سقراط را به نحو حیّ و حاضر در می یافتند، از لحن کلام او، از نگاهش و حتی از سکوت های متناوب او مطالب زیادی را می فهمیده اند که برای ما امروزه پوشیده است. سقراط همه چیز را نمی گفته است، ولی در هر صورت علاوه بر لفظ و کلام، کل رفتار او در جهت خاص او بوده است. سقراط معلم بوده و به نحوی تعلیم می داده است، ولی مدرس صوری و انتزاع گو نبوده است؛ او در محل و مکان معینی تدریس نمی کرده و در ازای مبلغی، خود را موظف به تعلیم نمی دیده است. او در استخدام هیچ کس نبوده و از سیاست خاصی دفاع نمی کرده است، با این که زیربنای سیاسی محاورات افلاطون پوشیده نمی ماند و کاملاً مبرهن است، حتی اگر این سیاست صرفاً فرهنگی بوده باشد.
برای ارزیابی درست روش سقراط، شاید علاوه بر کیفیت و کیفیت گرفتار او، باید به سکوت سقراطی نیز توجه بکنیم. سقراط فیلسوف گفت و گو است، این امر مسلم است، ولی از ظاهر گفتار او به کل شخصیت او نمی توان پی برد. نه فقط قبل از هر سخن و بعد از آن طبیعتاً لحظات سکوت در نزد سقرط وجود داشته است، بلکه احتمالاً در این مورد هم- به مثابه گفتار او- ما با طیفی از معانی مختلف این سکوت رو به رو هستیم که در این مورد نیز اندکی باید تأمل نماییم.
سکوت در نزد سقراط
طنز سقراطی معمولاً برای جلب نظر و ایجاد توجه در مخاطبان به کار می رود؛ سقراط از این رهگذر، مطالب اضافی و انحرافی را بر کنار می زند و موضوع مورد بحث را برجسته می نماید. او در واقع با ایجاد سکوت، سعی دارد دقت مخاطبان را افزایش دهد. سکوت در این مرحله تا حدودی جنبه ی تحمیلی دارد ولی به معنای اسکات خصم به سبک رایج جدلی نیست، بلکه آغاز کار است و به منظور تجریک حس کنجکاوی و ایجاد انگیزه برای شرکت در محاوره به کار رفته است. خود سقراط ساکت نمی ماند ولی به هر ترتیب با تأنی صحبت می کند، گویی در حال سنجیدن امکانات احتمالی مباحثه ای است که در پیش روی دارد؛ در این موارد، نفس سکوت- به مانند طنز- دعوت به تأمل است.همان طوری که قبلاً اشاره کردیم گاهی سقراط به حصر استقرایی برای شناخت نظرهای متفاوت، مخاطب خود را عوض می کند و هر بار به ناچار در انتقال بحث از شخصی به شخصی دیگر مرحله سکوتی پیش می آید. این سکوت لاینفک سیر ضروری بحث است و دلالت بر نوعی تأنی لازم دارد و گاهی قسمتی از شگرد سقراط است و می توان آن را جزوی از روش سقراط دانست.
در مواردی نیز ما با سکوت به عنوان فاصله میان دو گفتار روبه رو هستیم که در واقع به منظور سنجش و ارزیابی آن دو به وجود آمده است. گویی سقراط باید امکانات متفاوت کاربرد روش خود را عملاً مورد آزمایش قرار دهد و به مناسبت موقعیت، یکی را انتخاب نماید. از این لحاظ هر گفت و گویی مبدل به یک تجربه بالفعل می شود.
سکوت اگر گاهی رضامندی است ولی همیشه هم این طور نیست و حتی گاهی نقطه مقابل آن یعنی تحمل ات بدون این که عنادورزی باشد و در مواردی نیز صرفاً ملاحظه است، یعنی ملاحظه موقعیت و وضع روحی و فکری افرادی که در محاوره شرکت دارند؛
ملاحظه ی معلمی که در جلسه ی درس وضع سنی و فرهنگی شاگردان را در نظر می گیرد و طوری صحبت می کند که حتی اگر انتقال فکر ممکن نباشد، حداقل میل به شناخت را نزد آنها افزایش دهد.
از طرف دیگر باز نمی توان فراموش کرد، همان طور که قبلاً نیز اشاره کردیم، در گفت و گوی سقراطی به ناچار گفت متضمن شنود است خاصه که این گفت اغلب به صورت سوالی در می آید. سقراط گویی در تمام محاورات اعلام می کند که برای گفتن نیامده است، بلکه برای شنیدن آمده است. شنود مستلزم سکوت است و سکوت می تواند دقت و تأمل در گفتار دیگری باشد. در این موارد سکوت سقراط مهلت دادن به مخاطب و آماده سازی او به سخن گویی است. مخاطب باید وقت کافی برای سنجش موضع خود داشته باشد، چه در هر صورت اغلب اوقات موضع مخاطب عجولانه و بدون تأمل اتخاذ شده است. در این موارد سکوت سقراط از این لحاظ است که او می خواهد مستمع خوبی باشد (مثلاً سقراط جوان در رساله ی پارمنیدس و یا سقراط کهنسال در رساله ی طیمائوس) از این لحاظ گفتار سقراط خاصه موقعی که به صورت سوالی در آمده، مقدمه و تمهیدی برای «سکوت» است.
این نوع سکوت که در واقع «دقت» است، در عین حال نوعی «انتظار» است، انتظار در مورد آنچه در عمق روح انسان نیازمند شناخت و یا رو به رویی با حق و حقیقت است، مهم نیست که این حقیقت از نهاد پرسش کننده برمی خیزد یا از جانب آن که به آن پرسش باید جواب دهد.
سقراط و بودا
بعضی از متفکران- از جمله نیچه (21)- سقراط و تعلیمات او را مظهری از روح آپولونی (22) یونانی دانسته اند، روحی که گرایش های غریزی و خودجوش «دیونیزوسی» (23) انسان را مهار می کند و نسبت های متعادل و حساب شده ی هندسی را بر کل گفتار و رفتار او تحمیل می نماید؛ البته نیچه این امر را در حیات انسانی بسیار منفی ارزیابی کرده است.از طرف دیگر مورخان و باستان شناسان نشان داده اند که متانت و وقار فوق العاده مجسمه های آپولون به مرور از همان دوره باستان به آسیا راه یافته و در کشورهایی چون هندوستان و چین و غیره، هنری که آن را «یونانی- بودایی» (24) نامیده اند، به وجود آمده است.
آپولون در سقراط مصداق خاکی بالفعل یافته است و در آسیا، حداقل از لحاظ هنری در چهره ی بودا منعکس شده است. درست است که سقراط و بودا هر دو از لحاظی معلم بوده اند ولی نه فقط تعلیمات آنها بلکه روش کار آنها نیز کاملاً با هم متفاوت بوده است؛ از این لحاظ می توان تصور کرد که ما در نزد آنها با دو جنبه ی متفاوت آپولون روبه رو هستیم.
سقراط به انسان اعتماد کامل دارد؛ انسان برخلاف نظر پروتوغوراس (25) اگر مقیاس همه چیز نیست، ولی در هر صورت سرّ هستی در خودشناسی او نهفته است، سقراط می گوید «خود را بشناس» و در این امر نیز همیشه درجات شناخت مطرح است، چه در واقع خود را به سهولت نمی توان شناخت ولی حداقل به هر درجه ای از آن که می رسیم، باید به میزان آن وقوف کامل پیدا کنیم. خودآگاهی مثل هر آگاهی دیگر درجات دارد، از این لحاظ نیز شاید میان تعلیمات سقراط و بودا بتوان رابطه ای برقرار کرد، چه عمده آغاز کردن راه است نه به پایان رساندن آن. ولی با این که در محاورات افلاطونی نتیجه به سهولت آشکار و روشن نمی شود، ولی به هر ترتیب مُثُل مقوم آنهاست و نسبت بدانها نمی توان و نباید بدبین بود. در تعلیمات بودا- خاصه در بعضی از تفسیرهایی که از آن شده است- نوعی بی اعتمادی نسبت به شناخت دیده می شود و همین فهم معنای احتمالی لبخند بودا را ممکن می سازد.
درست است که گاهی در سکوت متین و با وقار سقراط، نوعی نگرانی پنهانی که به زبان آورده نمی شود، می توان تشخیص داد- مثلاً در رساله ی فیلدون- ولی به هر ترتیب کلاً به نظر می رسد که سقراط به چنان درجه ای از نفس مطمئنه دست یافته که سکوت او جز بیان صلابت نفس او چیز دیگری نمی تواند باشد.
سکوت سقراط با لبخند توأم با سکوت بودا فرق دارد- لبخند بودا اعلام گفت و گو نمی کند، بلکه نشانگر قدرت حوصله و صبر بسیار است؛ بودا عمیقاً متحمل است زیرا به نحو تام با نامتناهی روبه رو است؛ او راه را بسیار طولانی یافته است، گویی انتظار بی پایان و مطلق در پیش دارد و نمی خواهد به گفت و گو دل ببندد. آنچه یاد گرفتنی است، به زبان آوردنی نیست. سخن نیز می تواند حجاب باشد و افزون بر آن، تحمل نیز احتمالاً حجاب می شود، راه به سهولت تمامی ندارد.
در لبخند بودا طنز دیده نمی شود، ولی او هشداری نیز نمی دهد. بودا با لبخند خود نوعی تحمل و سکوتی که رضاست تعلیم می دهد. به هر ترتیب بودا احتمالاً جنبه ی «صحو» و بردباری آپولون را نمایان می سازد، ولی سقراط همان جنبه را با تکیه بر عقل مجسم می نماید.
در خاتمه یادآور می شویم که از چهره و رفتار و افکار سقراط روایت ها و تفسیرهای مختلفی داده اند، چه در عهد باستان و چه در قرون وسطی و یا در عصر جدید، ولی آنچه در مجموعه این بحث ها ثابت و واحد باقی می ماند، صلابت و استحکام شخصیت سقراط است. او به مثابه یک صخره ناب و خلل ناپذیر در صحنه پرتلاطم تاریخ تفکر به عنوان مظهر حقیقت جویی- با وقار و متانت خاص خود- گویی همیشه حی و حاضر باقی مانده است.
سقراط با سکوت خود نیز سخن می گوید و بدین ترتیب، اگر او کامل فیلسوف گفت و گو است، از لحاظی نیز بدین جهت است که هر متفکری در هر زمان و مکانی که باشد، به ناچار با او در گفت و گو است. سقراط عملاً هم صحبت و همکار همیشه زنده همه فلاسفه جهان است، چه سخن بگوید و چه خاموش بماند.
پی نوشت ها :
1. Apologie.
2. Menexene.
3. Timee.
4. Critias.
5. les lois.
6. این نوع محاورات را غربیان aporitique می نامند.
7. Euthyphron.
8. Euthydeme.
9. Theetete.
10. Ion.
11. Hippias.
12. Crathyle.
13. Menon.
14. Repubtique.
15. gorgias.
16. Parmenides.
17. Euripides.
18. Calicles.
19. Maieuteque.
20. در حاشیه می توان یادآور شد که حتی تأملات دکارت نوعی گفت و شنود است. و مخاطب نهایی او خداوند متعال است که متصف به کمال و رحمت می شود و مانع از دخالت هر عامل روح فریب کار احتمالی می گردد.
21. Nietsche (1844-1900)
22. Apollon.
23. Dionysos.
24. Greco- Bouddique.
25. Protogoras.