نقش عوامل روان شناختی در مشارکت سیاسی زنان

موضوع مشارکت سیاسی از جمله مباحثی است که پیشینه آن به سال ها قبل از میلاد مسیح می رسد و این در حالی است که مشارکت سیاسی زنان به طور رسمی و جدی از حدود یک قرن پیش (اوایل قرن بیستم) و به صورت اعطای حق
شنبه، 2 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش عوامل روان شناختی در مشارکت سیاسی زنان
نقش عوامل روان شناختی در مشارکت سیاسی زنان

نویسنده: دکتر ام البنین چابکی(عضو هیأت علمی دانشگاه الزهرا(س))




 

چکیده

موضوع مشارکت سیاسی از جمله مباحثی است که پیشینه آن به سال ها قبل از میلاد مسیح می رسد و این در حالی است که مشارکت سیاسی زنان به طور رسمی و جدی از حدود یک قرن پیش (اوایل قرن بیستم) و به صورت اعطای حق رأی به زنان، در بیشتر کشورهای اروپایی مطرح می باشد. (بشیریه، 1376)
از مشارکت سیاسی، تعاریف گوناگونی ارایه شده است که هر یک بر جنبه هایی از آن تأکید دارد. همچنین بنابر سلیقه های مختلف، تقسیم بندی های متفاوتی از مشارکت سیاسی صورت گرفته است که آن را با مشارکت سیاسی توده ها و نخبه ها، مشارکت سیاسی فعالانه و منفعلانه، مشارکت سیاسی خودجوش و برانگیخته، و... تقسیم می کند.
در بحث از مشارکت سیاسی زنان، گفته می شود که این مشارکت، اغلب، منفعلانه، برانگیخته، و در سطح توده هاست و به همین دلیل مشارکت زنان در سطح نخبه ها محسوس نیست. به بیان دیگر هنوز شمار زنانی که در رأس دولت، حکومت و پارلمان قرار دارند، در حدی نیست که بتواند به عنوان وزنه ای در عالم سیاست مطرح باشد. (The Advancement of women. UN. 1995)
ادعاهای جهانی بر این امر تأکید دارند که زنان در مقایسه با مردان از علاقه مندی کمتری نسبت به سیاست برخوردارند، این ادعا توسط پژوهش ها و مطالعات انجام شده در کشورهای مختلف مورد تأیید قرار گرفته است که در این مقاله ده مورد آن ذکر خواهد شد، (از جمله تحقیقات Wade Larry.L.1996- pippa Norris, 1996) همچنین نتایج تحقیق نگارنده در مورد مشارکت سیاسی دختران و پسران دانشجو در پنج دانشگاه تهران که یافته های جهانی را درباره مشارکت سیاسی زنان، مورد تأیید قرار داد، که به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
در بررسی علل کم علاقگی زنان نسبت به سیاست، به عوامل متعددی برمی خوریم که می توان آنها را در دو دسته تقسیم بندی کرد:
دسته نخست شامل عوامل تأثیرگذار بر مشارکت سیاسی تمام افراد اعم از زن و مرد است. اما با وجود این عمومیت، نقش بازدارندگی آن برای زنان از شدت بیشتری برخوردار است. به عنوان مثال آسیب پذیری سیاسی زنان در رژیم های دیکتاتوری بیش از مردان است. نمونه آن وضعیت زنان در دوران آلمان هیتلری است که طی این دوران، زنان به پایین ترین درجه شهروندی تنزل یافتند و...
دسته دوم عواملی است که اختصاص به زنان دارد؛ از جمله عامل روانی - شخصیتی که به نوبه خود معلول عوامل دیگری که همانا فرهنگ و جامعه پذیری سیاسی است.
عامل روانی - شخصیتی در ابعاد زیر قابل بررسی است:
- زنان در مقایسه با مردان، احساس اعتماد و توافق بیشتری نسبت به رهبران سیاسی دارند و لذا در سیاست، محافظه کارانه تر از مردان عمل می کنند.
- زنان، برای فعالیت سیاسی، انگیزه لازم را ندارند. نظریه های مختلف در زمینه مشارکت سیاسی (نظریه منابع - نظریه بسیج - نظریه ابزاری - نظریه انگیزه ابزاری- نظریه انگیزه ابزاری) در مجموع مؤید این نکته اند که افراد در صورتی به مشارکت سیاسی می پردازند که منابع آن را بیش از زیانش تشخیص دهند. از آنجا که فعالیت سیاسی در غالب جوامع، برای زنان، از هزینه بالایی برخوردار است، آنان تمایل به مشارکت سیاسی در سطح نخبه ها را ندارند.
- زنان، کمتر از مردان، به رفتارهای خشونت آمیز و کشمکش، گرایش دارند. در حالی که سیاست به معنای رایج آن ارتباط تنگاتنگی با قدرت (به مفهوم مادی آن) و خشونت (به ویژه در سطح روابط بین الملل) دارد (Sandra whitworth 1997).
- نداشتن اعتماد به نفس که مانع از درگیری فعالانه زنان در فعالیت های اجتماعی و به ویژه فعالیت سیاسی آنان می شود. چنین باوری، از طریق خانواده، مدرسه، رسانه ها و... به زنان و به جامعه، القا می شود.
- احساس بی قدرتی در تأثیرگذاری سیاسی.
در مقاله حاضر، با ارایه تعاریفی از مشارکت سیاسی و طرح نمونه هایی از تفاوت های مشارکت سیاسی زنان و مردان، علل و عوامل بازدارنده زنان از فعالیت سیاسی به اختصار مطرح می شود و سپس بطور مشخص پیرامون عوامل شخصیتی - روانی محدودکننده مشارکت سیاسی زنان بحث خواهد شد و طی آن به بازدارنده های فرهنگی و نیز چگونگی جامعه پذیری سیاسی زنان اشاره خواهد شد و در پایان راهکارهایی در راستای تعدیل و رفع مشکلات و تنگناهای موجود ارایه خواهد شد.

مقدمه:

از اوایل قرن بیستم که موضوع حضور زنان در عرصه سیاست به صورت اعطای حق رأی به آنان در اروپا مطرح شد تا به امروز مسأله مشارکت سیاسی زنان، یکی از موضوع های اساسی مورد بحث در بسیاری از جوامع بوده است. دولت های دموکراتیک امروزه ادعا می کنند که فرصت های برابر برای دسترسی به نمایندگی های سیاسی را برای همه شهروندان ایجاد کرده اند و افراد صرفنظر از جنسیت، نژاد، طبقه و مذهب می توانند انتخاب شوند و یا انتخاب بکنند. اگرچه زنان در صحنه سیاست به موفقیت هایی نیز دست یافته اند، اما واقعیت این است که نقش آنان به ویژه در سطح نخبه گان، بسیار کم رنگ و اندک بوده است. در ریشه یابی علل عدم حضور جدی و فعالانه زنان در سطوح بالای تصمیم گیری های سیاسی به عوامل متعددی برمی خوریم که برخی از آنان از عمومیت برخوردارند و برخی نیز خاص زنان هستند. به عنوان مثال از پایگاه اقتصادی - اجتماعی (درآمد - تحصیلات)، ساختار سیاسی و سن می توان به عنوان عواملی یاد کرد که برای زنان و مردان امکانات یا محدودیت هایی کمابیش مشابه فراهم می آورد. (ذکر «کمابیش مشابه» به این دلیل است که همین عوامل وقتی به عنوان بازدارنده مطرح می شوند، محدودیت مضاعفی را برای زنان ایجاد می کنند) عوامل فردی تأثیرگذار بر مشارکت سیاسی، جنسیت و عوامل روانشناختی مربوط به آن است که این مقاله درصدد است با تأکید بر آن، بخشی از عوامل بازدارنده زنان از مشارکت فعالانه در عرصه سیاست را، مورد بررسی قرار دهد.

مشارکت سیاسی و انواع آن

از «مشارکت سیاسی» تعاریف بسیاری ارایه شده است. لستر میل براث، مشارکت سیاسی را مجموعه ای از فعالیت ها و اعمال شهروندان برای اعمال نفوذ بر حکومت و حمایت از نظام سیاسی می داند (Lester Milbrath, 1977:2).
در این تعریف حیطه عمل مردم در امر مشارکت سیاسی شامل اعمال فشار، رقابت و تأثیرگذاری از یک سو و حمایت و پشتیبانی و تقویت از سوی دیگر است. در تعاریف دیگر از مشارکت سیاسی، برخی بر عنصر قانونی بودن (هبه رئوف: 96) برخی بر ارادی و داوطلبانه بودن (R.Macclosky, 1968) و پاره ای نیز چون مارتین بارو بر آگاهانه بودن و عنصر آگاهی در مشارکت سیاسی (Moane, 1999.:10) تأکید دارند. واقعیت این است که دایره مشارکت سیاسی به معنای جریان نفوذ به طرف بالا امروز گسترش بسیاری یافته است. اکنون تأکید مستقیم کمتری بر رأی دادن یا فعالیت های مربوط به انتخابات وجود دارد و انواع اعتراض و خشونت سیاسی به عنوان چیزی مغایر با مشارکت سیاسی ارزیابی نمی شود، بلکه خود نوعی مشارکت به شمار می رود. (مایرون واینر، ساموئل هانتینگتون: 160)
به اعتقاد مایرون واینر (1971) مشارکت سیاسی عبارت است از «هر عمل داوطلبانه موفق یا ناموفق، سازمان یافته یا بدون سازمان، دوره ای یا مستمر، شامل روش های مشروع و نامشروع برای تأثیر بر انتخاب رهبران و سیاست ها و اداره امور عمومی در هر سطحی از حکومت محلی یا ملی» (نسرین مصفا، 1357: 20). این برداشت از مشارکت سیاسی دایره شمول آن را به هر گونه فعالیت قانونی و غیر قانونی، مسالمت آمیز یا غیرمسالمت آمیز در تمام سطوح اداره ملی و محلی یک جامعه تسری می دهد. در حالی که لستر میل براث، اعتراضات را شکل های الحاقی و غیر عادی مشارکت می داند و آن را از تعریف مشارکت سیاسی کنار می گذارد. (مایرون واینر، ساموئل هانتینگتون: 140)
در این مقاله منظور از مشارکت سیاسی، عملی ارادی و آگاهانه است که به طور مستمر و یا دوره ای از راه های قانونی و مسالمت آمیز به منظور گزینش رهبران جامعه به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم و تأثیرگذاری برای تصمیم گیری های مربوط به اداره جامعه انجام می شود.
مشارکت سیاسی انواع گوناگونی دارد و در هر جامعه ای تحت تأثیر شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، باورهای مذهبی، پیشینه تاریخی و... آن جامعه شکل خاصی به خود می گیرد که ممکن است خودجوش spontaneous و یا برانگیخته Mobilized باشد. در مشارکت خود جوش یا خود به خودی، گروه های مختلف مردم با تشکیل انجمن، نهاد، مؤسسه و باشگاه، اهداف جمعی خود را پیگیری می کنند. این مشارکت آگاهانه و عقلایی و از دل جامعه بیرون می آید و غالباً سازمان یافته و دور از کنش های هیجانی است. در حالی که مشارکت بسیج شده یا برانگیخته، از بالا سازمان دهی می شود و در شرایط خاصی مثل بحران داخلی یا جنگ و یا شرایطی که حکومت بخواهد مردم را در جهت شرکت در امر خاصی بسیج کند، انجام می شود (فتحی آشتیانی، 1377: 27). مشارکت سیاسی همچنین می تواند به شکل فعالانه Active و یا منفعلانه Passive ظاهر شود (فصلنامه علوم سیاسی، 1377: 73) و یا اینکه مسالمت آمیز یا خشونت آمیز باشد. تقسیم بندی دیگر از مشارکت سیاسی آن را به مشارکت در سطح توده Mass و نخبه Elite دسته بندی می کند.
بر اساس تعریفی که از مشارکت سیاسی در بالا ذکر کردیم، در این مقاله مشارکت سیاسی زنان، هم در سطح توده ها (رأی دادن، شرکت در راهپیمایی ها و...) و هم در سطح نخبه ها (نامزدی برای احراز سمت های سیاسی و ایفای نقش های رهبری سیاسی) مدنظر قرار دارد و شامل فعالیت های سیاسی غیرمسالمت آمیز و غیرقانونی نمی شود.

زنان و مشارکت سیاسی

صاحبنظران سیاسی بر این عقیده اند که پایگاه اجتماعی - اقتصادی، فرهنگ، مذهب، قومیت، نژاد و ساختار سیاسی جامعه و سن از عواملی هستند که بر مشارکت سیاسی تأثیر مستقیم دارند. جنسیت نیز از جمله این عوامل است. گفته می شود که زنان (در مقایسه با مردان) نسبت به مسایل سیاسی، از علاقه مندی کمتری برخوردارند. این ادعا توسط تحقیقات بسیاری به اثبات رسیده است. از جمله این تحقیقات، می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- Norris, Pippa. & Joni Lovenduski (1996)
- Wade, Larry. L & Seo, Jinvan (1996)
- Eriksan, Luttbeg & Tedin (1991)
- Pool & Zeigler (1988)
- Shapiro & Mahajan (1986)
- Norris, Pippa (1988)
- Wilcox (1991)
- Carnaghan & Bahry (1990)
- Kim. C.Kihl & Pai, S (1980)
- Montoya, Lisa (1996)
نتایج این تحقیقات در مجموع مؤید این نکته اند که زنان در مقایسه با مردان سطح پایین تری از علایق سیاسی، احساس کارآمدی سیاسی، تمایل به کسب اطلاعات سیاسی و یا ورود به مباحث سیاسی را دارا هستند. به عنوان نمونه نتایج تحقیق لاری وید (1996) حاکی از آن است که زنان محافظه کارانه تر از مردان در سیاست عمل می کنند و تحقیق لیزا مونتویا (1996) که بر روی زنان سه کشور مکزیک، کوبا و پرتوریکو انجام شده است، بیانگر آن است که زنان از زاویه اخلاق به مسایل سیاسی و اجتماعی نگاه می کنند و ترجیح می دهند پول کمتری صرف هزینه های نظامی شود.
تفاوت جنسیتی دیگر در حوزه فعالیت های سیاسی این موضوع را مورد توجه قرار می دهد که زنان اگرچه ممکن است در سطح توده ها مشارکت قابل توجهی داشته باشند، اما در سطح نخبه گان حضور قابل ملاحظه ای ندارند. به عنوان مثال در آمریکا تاکنون هیچ رئیس جمهور و یا معاون رئیس جمهور زن وجود نداشته است. (gendergap.com. governme. htm. June 6, 2001) و یا در سال 1999 زنان 9 درصد نمایندگان مجلس سنا و 12 درصد اعضای مجلس نمایندگان را در ایالات متحده آمریکا تشکیل می دادند. (Patterson, 2000)
در کشور خود ما علیرغم حضور گسترده زنان در انتخابات مجالس و ریاست جمهوری (یعنی حضور گسترده در سطح توده ها)، درصد بسیار کمی به عنوان نماینده وارد مجلس شده اند، به طوری که بالاترین میزان حضور زنان در شش دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی 4/83 درصد کل نمایندگان بوده که متعلق به مجلس پنجم است. (اصغری، 1378: 58-31). نکته دیگر آن که هرگاه زنان به مقام های سیاسی منصوب شده اند، این مناصب دارای ویژگی هایی بوده که با ویژگی آنان به عنوان همسر و مادر همخوانی و سازگاری داشته است (The Advancement of women:75) به بیان دیگر حتی در سطح وزارت هم نگرش نسبت به زنان، نگرش جنسیتی بوده است.

رویکردهای مختلف در رابطه با مشارکت سیاسی زنان

علی رغم تلاش های مختلف برای افزایش حضور زنان در صحنه سیاست، آمارها خلاف اهداف مورد نظر را به نمایش می گذارند و نشان می دهند که روند جاری نه تنها رو به بهود نیست بلکه سیر منفی نیز دارد. در انتخابات 1996 روسیه سهم زنان در مجلس کاهش یافت و از 13 درصد به 9 درصد رسید، همچنین تعداد آنان به عنوان سران دولت ها در نتیجه تغییراتی در حکومت نیکاراگوئه، نروژ و پاکستان به نصف رسید. در ژانویه 1997 تنها سه زن در جهان در صدر حکومت قرار داشتند (ماهنامه زنان. ش 86). در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس میزان این مشارکت، بسیار اندک و در برخی موارد صفر است. انتخابات شهرداری ها در بحرین که در اردیبهشت ماه 1381 برگزار شد، نمایانگر نگرش نسبت به فعالیت های اجتماعی - سیاسی زنان در این منطقه است. در انتخابات مزبور، که زنان برای نخستین بار حق انتخاب شدن یافته بودند، هیچ یک از 31 نامزد زن رأی نیاوردند. این امر تصویری از انتخابات 1999 شهرداری ها در قطر بود. در کویت نیز مجلس این کشور که از مردان تشکیل شده است، در نوامبر 1999، طرح پیشنهادی امیر این کشور برای اعطای حق رأی به زنان و نیز نامزد شدن آنان در انتخابات را رد کرد. (همشهری 81/2/22)
با توجه به سطوح مشارکت سیاسی زنان در کشورهای مختلف، می توان رویکردهای موجود نسبت به فعالیت سیاسی زنان را بر اساس میزان توسعه یافتگی سیاسی - اجتماعی کشورها در سه سطح دسته بندی کرد.

1- رویکرد سنتی:

در این کشورها زنان یا فاقد هرگونه نقش سیاسی اند و یا در امر مشارکت سیاسی تابع آرای شوهران خود هستند. «مریم العلی» یکی از نامزدهای انتخابات شهرداری ها در بحرین در مورد علل شکست خود در این انتخابات گفت که زنان در حوزه انتخاباتی به وعده خود برای رأی دادن به او عمل نکردند و از سوی شوهرانشان مجبور به رأی دادن به نامزدهای مرد شدند (همشهری 81/2/22). البته این به معنای آن نیست که زنان بحرینی فارغ از دغدغه های سیاسی و کاملاً به دور از سیاست هستند. زنان بحرینی در تظاهرات علیه رژیم آل خلیفه در سال 1375 حضور داشتند و حتی هشت زن به اتهام مشارکت در فعالیت های ضد رژیم دستگیر و زندانی شدند (روزنامه سلام 1357/9/20). علاوه بر این حرکت هایی از بالا جهت فراهم کردن زمینه مشارکت سیاسی زنان بحرینی فراهم شده است. به عنوان مثال حق انتخاب شدن برای زنان در انتخابات شهرداری های (شوراها) که در اردیبهشت 1381 برگزار شد و نیز انتصاب یک زن به عنوان سفیر بحرین در فرانسه در سال 1378 (روزنامه اطلاعات 78/9/11) که نشان گر تمایل رژیم حاکم بر بحرین به منظور ایجاد زمینه برای مشارکت سیاسی زنان است (نظیر این تلاشها در برخی کشورهای عربی خاورمیانه به ویژه در سالهای اخیر مشاهده شده است). در مجموع باید گفت رویکرد عمومی که در رابطه با حضور زنان در سیاست در چنین جوامعی وجود دارد، این است که زنان بی ارتباط با سیاست اند و اگر وارد این عرصه شوند، سیاست را به ابتذال می کشند. کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و برخی کشورهای عربی خاورمیانه نظیر اردن در این دسته جای می گیرند.

2- رویکرد جوامع در حال گذار:

در جوامعی که در حال گذر از وضعیت سنتی به وضعیت مدرن هستند، به رغم پذیرش حضور زنان در سیاست و با وجود حضور زنان در صحنه های انتخابات، تحمل این حضور از طرف جامعه، شامل محدوده خاصی می شود و از آن فراتر نمی رود. در این جوامع اگرچه مشارکت سیاسی زنان در سطح توده ها قابل پذیرش است و حتی از طرف رژیم های حاکم تشویق هم می شود، اما این حضور در سطح نخبه ها، در غالب موارد با مقاومت ها و واکنش هایی مواجه می شود. در بیشتر این جوامع این باور غالب وجود دارد که اگر زنان در نقش رهبری جامعه ظاهر شوند و یا در تصمیم گیری های سیاسی مشارکت مستقیم داشته باشند، کارآیی لازم را نخواهند داشت.

3- رویکرد مدرن:

در این جوامع، رقابت سیاسی، حق رأی و نمایندگی در مجالس، برای زنان به صورت امری نهادینه شده درآمده است و رویکردهای فمینیستی در این جوامع درصدد ارایه تعاریف و قالب های جدیدی از سیاست و فعالیت سیاسی جهت سازگارتر کردن هرچه بیشتر ویژگی های شخصیتی زنان با امر سیاست است. برخی از فمینیست ها، با سیاسی دانستن هر امر شخصی، تلاش کرده اند تا اموری را که قبلاً متعلق به قلمرو خصوصی و خاص زنان بوده است، را به قلمرو عمومی و سیاست بکشانند و به این ترتیب ملاحظه می شود که در این جوامع، حداقل در سطح نظری، تمایزات جنسیتی در سیاست به چالش کشیده شده است.

نظریه های مشارکت سیاسی و زنان

اقدام به مشارکت سیاسی مستلزم امکانات و مقدمات خاصی است که زنان در مقایسه با مردان کمتر از آن بهره مندند. در این بخش از مقاله سعی می شود عوامل بازدارنده زنان از مشارکت سیاسی با توجه به نظریه های مختلف مشارکت سیاسی مورد بررسی قرار گیرند.

نظریه منابع:

نظریه منابع، امکانات مالی مورد نیاز برای مشارکت سیاسی از قبیل دانش، دارایی و زمان را مورد توجه قرار می دهد. طبیعتاً حضور در رقابت های سیاسی به منظور احراز مناصب سیاسی مستلزم صرف هزینه قابل توجهی است و عدم دسترسی افراد به چنین امکاناتی آنان را از صحنه رقابت حذف خواهد کرد. حتی مشارکت در سطح توده ها نیز بدون دارا بودن آگاهی و دانش لازم، یک مشارکت واقعی نمی تواند باشد و طبیعتاً کسب آگاهی های سیاسی به امکانات مالی و داشتن فرصت کافی بستگی دارد. از آنجا که بین زنان و مردان از نظر دسترسی به منابع تفاوت هایی وجود دارد،‌ آنان از شرایط برابر برای رقابت سیاسی محروم می مانند. به عنوان مثال برای راهیابی به پارلمان، یک کاندیدا باید از تأمین مالی، دسترسی به شبکه های ارتباطی، موقعیت اجتماعی، مهارت های تکنیکی و اجتماعی برخوردار باشد. در این راستا نوع شغلی که یک فرد دارد می تواند تعیین کننده باشد. مشاغلی چون وکالت، اشتغال در اتحادیه های تجاری و روزنامه ها، پژوهشگری سیاسی و حرفه هایی از این دست که تکمیل کننده و یا همسو با سیاست و مسایل سیاسی هستند و مهارتهای لازم را برای رقابت سیاسی به افراد می دهند، مشاغلی هستند که زنان غالباً به آنها راهی ندارند (Lovenduski, J & Norris, P,1996: 15)
در بیشتر جوامع، زنان در مشاغلی کار می کنند که با سیاست بی ارتباط است و به لحاظ مالی، درآمد پایینی را در مقایسه با درآمد مردان در همان شغل به آنان می دهد. مؤسسه سیاست تحقیقاتی در آمریکا گزارش داد که در 1998 برای یک کار تمام وقت نسبت دستمزد زنان به مردان 74 سنت در برابر یک دلار بوده است (Intervention in school & clinic, Sep 2001)
زنان در بسیاری از جوامع از دسترسی به منابع مالی به دلیل قوانین مربوط به ارث محرومند. این قوانین تا هنگامی که وارث ذکور در خانواده وجود داشته باشد، دختر را از ارث بی بهره می سازد و به همین دلیل زنان در غالب جوامع از دسترسی به سه عامل کلاسیک تولید (زمین، کار و سرمایه) بی بهره اند. (Newland. K, 1979: 167)
از سوی دیگر علاوه بر عدم امکان مالی، عدم دسترسی به شبکه های ارتباطی، سبب می شود زنان از اشتهار لازم برای جذب آرای مردم برخوردار نباشند. «نزیه» دیگر کاندیدای شکست خورده انتخابات شهرداری های بحرین، معتقد است اکثر نامزدهای زن در این انتخابات فاقد شهرت لازم برای پیروزی بودند. (همشهری 81/2/22)
در واقع ساختارهای اجتماعی مانند اقتصاد، آموزش، سیستم حقوقی و انتخاباتی به گونه ای ساخته شده اند که فرصت های مشابه با مردان را برای زنان برنمی تابند (Journal of Asian & African studies Nov.99. vol34) خلاصه آنکه بر اساس نظریه بالا، زنان امکانات لازم برای درگیر شدن در یک مشارکت واقعی و فعالانه سیاسی را در اختیار ندارند.

نظریه بسیج

بر اساس این نظریه، نقش احزاب در بسیج مردم برای مشارکت سیاسی، اساسی است، به بیان دیگر، مشارکت انتخاباتی به عنوان شکلی از اشکال مشارکت سیاسی، به جای آنکه ساخته و پرداخته ویژگی های فردی باشد ثمره تلاش و فعالیت احزاب و گروه های سیاسی است، (Rosenstone S.J.1993) بنابراین میزان و نوع مشارکت سیاسی بستگی زیادی به ساختار سیستم سیاسی دارد. در رژیم های اقتدارطلب میزان مشارکت مردم به دلیل نبود احزاب و گروه های جامعه مدنی به شدت کاهش می یابد و یا جنبه صوری پیدا می کند، زیرا نظرات و خواسته های شهروندان از ارزش و اعتباری برخوردار نیست (بشیریه، 1377). در حالی که در نظام های دمکراتیک، حکومت تلاش می کند کلیه افراد را در تصمیم گیری های سیاسی درگیر سازد، زیرا برای کسب مقبولیت و مشروعیت خود به نظر مساعد آنان نیازمند است. آنچه در این جا قابل بحث است تأثیر منفی نظام های اقتدارطلب بر میزان مشارکت سیاسی زنان است، زیرا در چنین نظام هایی زنان به پایین ترین سطح شهروندی تنزل پیدا می کنند و تنها به لحاظ بیولوژیک مورد توجه قرار می گیرند (Durham,1998: 23). در دیدگاه فاشیستی زنان ناتوان از فعالیت در قلمرو اشتغال مردانه تلقی می شوند، لذا شهروند درجه دو محسوب می شوند و حق احراز مناصب سیاسی را ندارند. زنان فقط حق رأی دارند. از آنجا که حق رأی در این رژیم ها به معنی ابراز علاقه به رهبر و حزبش است، لذا امتیاز چندانی برای زنان بشمار نمی آید (ویلیام اینشتاین: 173). بنابراین طبق نظریه فوق، بسیج سیاسی زنان توسط احزاب، بستگی به ساختار سیستم سیاسی دارد و سیستم های اقتدارطلب، بسیج سیاسی مردم از طریق احزاب، غالباً شامل حال زنان نمی شود.

نظریه ابزاری

نظریه ابزاری به این موضوع می پردازد که شهروندان موجوداتی عقلانی اند و با محاسبه سود و زیاد مشارکت سیاسی، به آن مبادرت می ورزند (ایوبی، 1377: 187) در جوامعی که هزینه مشارکت - شامل وقت، پول و فرصت های از دست رفته - در حدی است که فواید آن را تحت الشعاع قرار می دهد، تمایل برای کاندیدا شدن و پذیرش مسئولیت های سیاسی و پارلمانی کاهش می یابد. تمایل زنان به مشارکت سیاسی، نیز به تحلیل آنان از فایده مندی مشارکت بستگی دارد. به همین دلیل در جوامعی که نگرش های منفی نسبت به زنان زیاد است و نگرش های سلیقه ای (و نه حتی موانع قانونی) مانع از حضور فعالانه سیاسی آنان است، زنان برای حضور در سیاست باید هزینه بالایی را متحمل شوند. این هزینه گاهی به قیمت از دست رفتن حیثیت اجتماعی آنان تمام می شود؛ ضمن آنکه پس از انتخاب شدن نیز ناگزیرند برای اثبات شایستگی خود، در سطح خبره ترین مردان، کارآیی داشته باشند و این خود به طریقی دیگر هزینه این مشارکت را برای آنان افزایش می دهد.

نظریه انگیزه ابزاری

طرفداران این نظریه معتقدند که افراد در صورتی وارد صحنه سیاست می شوند که احساس کنند می تواند مؤثر واقع شوند. تحصیل کرده ها و افرادی که در اثر فراخوان احزاب و گروه ها به پای صندوق های رأی کشیده می شوند، متقاعد شده اند که می توانند در قلمرو سیاست تأثیرگذار باشند. صلاحیت های فردی،‌ دارایی، تحصیلات و... از جمله عواملی اند که سبب می شوند افراد سریع تر به نقش و میزان تأثیر خود در صحنه سیاسی آگاهی یابند. فضای حاکم بر انتخابات می تواند انگیزه افراد را برای مشارکت تحت تأثیر قرار دهد و موجب تقویت یا تضعیف آن می شود (Lawrence Leduc; Richard G; Niemt: Pippa, Norris: 1990).
نظریه بالا بیشتر بر عوامل مؤثر در برانگیختن افراد به سوی مشارکت سیاسی توجه دارد. عواملی که از اهمیتی خاص در مشارکت سیاسی زنان برخوردارند.

ویژگی های روان شناختی مشارکت سیاسی زنان

علل و زمینه های روان شناختی مشارکت سیاسی، بر این امر تمرکز دارند که چرا مردم تمایل دارند در امور سیاسی دخالت کنند و یا بالعکس بی تفاوت اند و تمایل چندانی به آن نشان نمی دهند. بررسی های انجام شده در این زمینه نشان داده است که زنان به لحاظ روان شناختی، رفتار سیاسی متفاوت از مردان از خود بروز می دهند. گرایش بیشتر مردان به پرخاشگری یا استفاده زنان و مردان از روشهای متفاوت برای تأثیرگذاری بر دیگران (خدارحیمی و دیگران، 1377: 13)، از جمله این تفاوت های رفتاری است که از طریق یادگیری های سیاسی رسمی و غیر رسمی، آگاهانه و بدون طرح قبلی در هر مرحله از دوره زندگی ایجاد می شوند. احساس از خودبیگانگی و فقدان دانش درباره ی سیاست سنتی و اقتدار و احساس عدم تعلق به فعالیتی که جنبه رقابتی و بعضاً غیراخلاقی داشته و بی ارتباط با مهارت ها و ارزش هایی است که یک زن به آن پایبند است، در زمره رفتارهایی است که غالب زنان در جوامع مختلف به ویژه کشورهای سنتی و در حال گذار دارند.
در اوایل قرن بیستم هنگامی که فروید در مورد تفاوت های مردان و زنان، سخن می راند، تفاوت های، روان شناختی بین دو جنس را به کنش تناسلی آنان نسبت می داد. نظریه ای که بعدها به چالش طلبیده شد، با این استدلال که عوامل محیطی و نه عوامل بیولوژیکی در این راستا تأثیر گذارند. امروزه در دانشگاه های ایالات متحده این باور رواج دارد که زنان با مردان به لحاظ روان شناختی و فیزیولوژیکی تفاوت دارند (ژانت هاید: 64). زمینه های این تفاوت متعددند و در ادامه بحث، به بررسی عمده ترین آنها می پردازیم.

1- عدم پرخاشگری

تعاریف سنتی از سیاست آن را با قدرت و خشونت پیوند می دهد و این امر با ویژگی های روان شناختی زنان ناسازگار است. به اعتقاد روان شناسان، پرخاشگری برجسته ترین تفاوت روان شناختی بین زنان و مردان را به تصویر می کشد. یافته های پژوهشی نشان می دهد که پسران پرخاشگرتر از دختران هستند. این یافته ها در بسیاری از فرهنگ ها، با باورهای عمومی هم خوانی دارد. فرانسیس فوکویاما از جمله نظریه پردازان سیاسی معاصر است که معتقد است مردان در مقایسه با زنان بیشتر تمایل به جنگ، قتل، غارت، چپاول و حتی تجاوز دارند. وی این ادعا را در مقاله ای با عنوان «زن و تحول در سیاست جهانی» در فصلنامه ی فارین افیرز» مطرح کرده و آن را به صحنه سیاست و روابط بین الملل تسری داده است. (Foreign Affairs. Jan / Feb 1999. Vol 78)
فوکویاما نخستین نظریه پردازی نیست که جنگ و خشونت را به سیاست پیوند می زند. کلازویتس نیز معتقد است هر نوع تصمیم گیری سیاسی، به نوبه خود تعیین کننده نوعی از جنگ است (جهانبگلو، 1378: 6). ردپای این بحث در فلسفه سیاسی نمایانگر قدمت آن است... اما آنچه در این میان مورد توجه قرار دارد، ذکوریت حاکم بر نظامی گری است. در واقع این اعتقاد ظاهراً خلل ناپذیر وجود دارد که یک ارتش قوی، ارتشی مردانه است و آمادگی برای جنگ و اجرای عملیات جنگی، نقشی زنانه نیست. (Feminist Issues, 1994, VOL, 14) از سوی دیگر نتایج پژوهش ها نشان می دهد که بین تمایل فرد به کشمکش و برخی از انواع مشارکت سیاسی همبستگی مثبت وجود دارد. (Ulbig. SG; Funk, Cl,1999) به بیان دیگر تمایل به کشمکش تعیین کننده علاقه مندی به مشارکت در انواع خاصی از فعالیت سیاسی است که مستلزم خشونت و رقابت های خشونت آمیز است.
فروید و طرفدارانش برای نقش عوامل روانی در اقتدارطلبی، خشونت و رفتارهای سیاسی اهمیت درجه اول قائلند. در حالی که از نظر مارکسیست ها، عوامل روانی در سیاست نقش دست دوم را بازی می کنند. به اعتقاد حکمای قرون وسطی نیز «میل به تسلط» در کنار «میل به شناخت» یکی از شهوات اساسی انسان است. (موریس دوورژه: 40-38). این مسأله که چه عواملی سبب تفاوت های جنسی در پرخاشگری است، امری پیچیده و نیازمند پژوهشی جداگانه است. ژانت هاید معتقد است پرخاشگری بیشتر در مردان ناشی از عوامل بیولوژیکی است که به وسیله تقویت کننده های محیطی تشدید می شود. (ژانت هاید: 87)

2- فقدان انگیزه پیشرفت

افراد غالباً با محاسبه سود و زیان ناشی از مشارکت و به بیان دیگر، با در نظر گرفتن منافع خود پای به عرصه سیاست می گذارند. یکی از عواملی که موجب و محرک افراد برای مشارکت سیاسی است، «انگیزه پیشرفت» Achievement Motivation در آنان است. انگیزه پیشرفت بر اساس تعریف هنری موری Henry Murray و همکارانش، عبارت است از: مواجهه با مشکلات، تسلط بر امور، سازماندهی اشیاء، افراد یا اندیشه ها و عقاید، استقلال و سرعت در عمل، از میان برداشتن موانع، دستیابی به معیارها و ضوابطی که موجب پیشرفت می شوند و بالاخره رقابت با دیگران و تفوق بر آنان (مهرناز شهرآرای، 1374: 124).
پژوهشگران کوشیده اند توجه دقیق تری به نیاز به پیشرفت در میان زنان و چگونگی تجلی آن در رفتار مبذول دارند. یک یافته مربوط به این تحقیق آن است که ظاهراً در میان زنان در مقایسه با مردان در مورد بیان انگیزه پیشرفت، شرایط کاملاً متفاوتی وجود دارد. به طور کلی این مطالعات حاکی از آن است که نیاز به پیشرفت، در میان زنان به نوع تمایل به پذیرش و تأیید اجتماعی آنان ارتباط دارد. مثلاً کراندال، کاتکوفسکی و پرستون، کاگان و موس (1962) در تحقیقی متوجه شدند که زنان توجه خود را بر پیشرفت به منزله وسیله ای برای رسیدن به هدفی که جدا و متمایز از خود پیشرفت بود، معطوف می ساختند (چارلز. اس. کارور،: 2-201). برخی این رفتار را به «ترس از موفقیت» در زنان نسبت داده اند زیرا به اعتقاد روان شناسان این ترس در زنان بیشتر از مردان است. در پژوهشی مشخص شده است که ترس از موفقیت در دختر بچه ها دوبار بیشتر پسربچه هاست. (52 درصد دختر بچه ها و 25 درصد پسر بچه ها از این ترس رنج می برند). این ترس در دختران با افزایش سن آنان بالا می رود. (میشل، آندره: 72). ماتینا هورنر Matina Horner متوجه شد که زنان با بازدارنده هایی چون ترس از رانده شدگی اجتماعی، از دست دادن حالات و خصوصیات زنانگی مواجه هستند (ژانت هاید: 171). در واقع چنین تصور می شود زنانی که مایلند و یا قادرند در قلمرو عمومی مشارکت کنند، دارای خصوصیات خاصی چون قاطعیت یا قدرت بیان بالایی هستند که آنها را قادر می سازد از عهده چنین نقش هایی برآیند (Moane. G, 1999: 164) به بیان دیگر چنین زنانی برخی از ویژگی های منتسب به مردان را دارا می باشند. همین امر سبب می شود زنان حتی اگر برای پیشرفت تلاش می کنند، به خطوط قرمزی که جامعه بر ایشان ترسیم کرده است، نیز توجه داشته باشند. نتایج یک پژوهش روی 1041 دانشجوی دختر و پسر 5 دانشگاه شهرستان تهران در سال 79 نشان داده است که تنها 4/3 درصد دختران آزمودنی موافق واگذاری پست ریاست جمهوری به زنان و 7/6 درصد آنان موافق واگذاری پست ریاست مجلس به زنان بوده اند (چابکی، 1380).
البته ترس از موفقیت که به نظر هورنر ساختاری ثابت در شخصیت زنان دارد، ترس از موفقیت هایی است که مستلزم رقابت و تسلط است (شهرآرای: 127). یکی از عرصه هایی که رقابت و تسلط (به عنوان خصلتی مردانه) در آن، به بالاترین میزان به چشم می خورد، عرصه سیاست است. البته شمار اندک زنان در رده های بالای مدیریت سیاسی در دنیا، صرفاً به علت ترس از موفقیت در آنها نیست بلکه علل و عوامل دیگری نیز در این زمینه دخالت دارند که شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از جمله آنهاست.

3- حس اعتماد به رهبران

حس اعتماد به رهبران از دیگر عوامل روان شناختی است که تفاوت های رفتاری بین زنان و مردان را به تصویر می کشد. اعتماد به رهبران سیاسی و دستورات سیاسی به معنای آن است که مردم تا چه حد تصور می کنند عملکرد دولت موافق مصالح آنهاست. به طور طبیعی فردی که احساس اعتماد بالاتری نسبت به فرامین سیاسی و رهبران سیاسی دارد، احساس وفاداری بیشتری نسبت به آنها کرده و در مقابل تغییر آنها با محافظه کاری و احتیاط بیشتری برخورد می کند؛ در حالی که اگر میزان این احساس به سطح پایینی تنزل یابد و فرد دارای نفوذ سیاسی بالایی باشد، ممکن است مشارکت سیاسی در شکل اعتراض و مبارزه ظاهر شود. نتیجه تحقیقات داوس وهاگس (Dowse, R & Hughes, G.A) (1971) نشان می دهد که دختران و پسران در داشتن حس اعتماد نسبت به رهبران و مؤسسات دولتی متفاوت اند. دختران عمدتاً موافقت و حس اعتماد بیشتری دارند و نسبت به پسران رفتار مناسب تری در رابطه با گروه های اجتماعی و مؤسسات دارند (آشتیانی: 57). به نظر می رسد که همین تفاوت روان شناختی به رفتار سیاسی زنان در مقایسه با مردان، جنبه محافظه کارانه تری می بخشد که البته این رفتار اکتسابی ناشی از جامعه پذیری سیاسی خاصی است که شامل حال دختران می شود و آنان را در رفتار سیاسی متفاوت از پسران می سازد. به عنوان مثال تأثیرهای پنهان خانواده، ایستارهای کودک را نسبت به اقتدار متأثر می کند و تأثیرهای آشکار آن سبب تحول افکار سیاسی در کودک می شود. ایستارهای فرمان برداری و همکاری، ایستارهای اعتراض و مبارزه طلبی در معرض تأثیرهای خانوادگی است (عالم، 1376: 120) که غالباً خانواده ها ایستارهای فرمانبرداری و همکاری را از آن دختران و ایستارهای اعتراض و مبارزه طلبی را از آن پسران دانسته و به همان شکلی که انتظارات جنسیتی جامعه مقرر می دارد، این رفتارها را به کودکان خود آموزش می دهند.

4- احساس بی قدرتی در تأثیرگذاری سیاسی

این احساس که فرد خود را به لحاظ تأثیرگذاری بر تصمیم گیری های سیاسی تا چه حد مؤثر بداند، در میزان مشارکت او در امور سیاسی تأثیر به سزایی دارد. به نظر ویلیام جمسون و جفری پیج هر چقدر فرد سطوح بالاتری از درگیری در مسایل سیاسی را داشته باشد (پیگیری مسایل سیاسی و بحث های سیاسی) مشارکت سیاسی بیشتری نیز خواهد داشت (پیشه ور: 2-341). طبق نظر لین (1959) احساس مؤثر بودن سیاسی ترکیبی است از اثربخشی سیاسی شخص - تصویر ذهنی خود به منزله عنصری مؤثر از نظر سیاسی و پاسخ دهی نظام - تصویر ذهنی دولت به منزله پاسخ ده به اراده مردم (هولندر. ادوین پل: 388). در این رابطه باید گفت زنان به دلیل آنکه احساس مؤثر بودن سیاسی نمی کنند، کمتر خود را درگیر مسایل سیاسی می کنند و در مقایسه با پسران دیرتر توجه به مسایل سیاسی را شروع می کنند. نتایج پژوهش «بررسی مقایسه ای مشارکت سیاسی دانشجویان دختر و پسر در تهران» که قبلاً نیز به آن اشاره شد نشان می دهد که 36/4 درصد زنان در مقابل 57/6 درصد پسران به طور مستمر مسایل سیاسی را پیگیری می کنند و در حالی که 40/6 درصد پسران آزمودنی از سنین دبیرستان توجه به مسایل سیاسی را شروع کرده اند، 40/7 درصد دختران آزمودنی از سنین دانشگاه نسبت به مسایل سیاسی توجه نشان داده اند (چابکی، 1380).
این رفتار سیاسی را برخی به احساس بی قدرتی زنان در عرصه سیاست نسبت داده اند (علوی تبار، ماهنامه زنان. ش 49) و برخی بر این عقیده اند که زنان احساس می کنند در این عرصه به آنان خوشامد گفته نمی شود. شاید یکی از علل چنین احساسی، پیچیدگی تغییرات سیاسی - اجتماعی از نظر آنها باشد و شاید به این دلیل باشد که آنان احساس می کنند اطلاعات اندکی در این زمینه دارند. (Moane G, 1999: 162) فمینیست ها در این مورد توافق دارند که ساختارهای نهادینه شده برای علایق مردان برتری قایل هستند. یکی از نتایج احتمالی چنین وضعیتی این است که سیاستگزاران با علایق زنان کمتر هماهنگ هستند و اجازه می دهند تا نوعی تفوق جنس مذکر در سیاست ادامه یابد و یک نوع خاصی از مذکریت بر فرهنگ سازمان های سیاسی مسلط شود. (Lovenduski. 1996: 5). زنان در حوزه ای که در طول تاریخ تقریباً به طور انحصاری در اختیار مردان بوده است، احساس مرتبط بودن و مؤثر بودن نمی کنند. در این قلمرو، رهبری از دیرباز به مردان تعلق داشته است و اگرچه اخیراً زنان به نقش های رهبری روی آورده اند، اما شواهد حاکی از آن است که مردان و زنان بیشتر انتظار دارند که یک مرد عهده دار نقش رهبری باشد تا یک زن (لاکهید 1979 ایندرلاید و پاول 1979). مگارگی (1969) دریافت که زنان تمایل کمتری به تصور خود به عنوان رهبر یا جویای این نقش نشان می دهند. حتی زنان سطح بالا از نظر سلطه گری، میدان را به مردی به عنوان رهبر که دارای سطح پایینی از سلطه گری بوده است، داده اند. (هولندر و دیگران، 1927: 110-108)
این رفتار را می توان به Self Steem (خوداعتباری) زنان نیز نسبت داد. روان شناسان بر این باورند که زنان در مقایسه با مردان از Self Steem پائین تری برخوردارند (Hanmer. & Statham, D.1999) و این در حالی است که برخی از صاحبنظران میزان و نوع مشارکت را به خود اعتباری افراد و اینکه فرد به چه میزانی به تمایلات شخصی خود در مشارکت سیاسی اعتبار می دهد، وابسته می دانند. (پیشه ور: 341)
نتیجه طبیعی عوامل روان شناختی یاد شده، عدم درگیری یا درگیری محدود و انفعالی زنان در عرصه سیاست است و مشاهده می شود که زنان نه تنها در امر رهبری سیاسی بلکه حتی در زمینه عضویت و فعالیت در احزاب سیاسی حضور کم رنگی دارند و تسلط مردان بر تمام مؤسسات و نهادهای سیاسی همچنان پابرجاست. (Haller B.1999).

5- عدم اعتماد به نفس

ترس از شکست از پیامدهای طبیعی Self Steem (خوداعتباری) پایین در زنان است. این امر به نوبه خود ایجاد کننده برخی از ویژگی های روانی - شخصیتی در زنان است که ایجاد حس عدم اعتماد به نفس یکی از مهم ترین آنهاست. این احساس به ویژه هنگامی که زنان در موقعیت های رقابتی قرار می گیرند، آشکار می شود. عدم اعتماد به نفس به عنوان یک ویژگی اکتسابی در زنان سبب می شود که آنان موفقیت های خود را به عاملی خارج از توانمندی هایشان و عدم موفقیت هایشان را به توانایی هایشان نسبت دهند. مطالعات وودک و الیوت نشان داد که دختران در بلندمدت می آموزند که شکست یا عدم پیشرفت خود را به فراسوی کنترل خود «توانایی» که متغیری درونی و ثابت است، نسبت دهند، در حالی که پسران می آموزند عدم پیشرفت و عدم موفقیت خود را به تلاش نکردن که متغیری ناپایدار و در کنترل فرد است، نسبت دهند. در چنین حالتی دختران تدریجاً دست از تلاش برمی دارند (شهرآرای: 132). جالب آنکه دیگران نیز کامیابی زنان را به عامل «شانس» مرتبط می کنند و موفقیت های مردان را به مهارت های ذاتی آنان نسبت می دهند (ژانت هاید: 173).
فقدان اعتماد به نفس در دختران موجب بروز رفتارهایی از قبیل تسلیم پذیری، وابستگی و تکذیب خود در آنها می شود. (Hanmer. & Statham, D.1999) آنان در صحنه های رقابت آمیزی چون سیاست، به نفع رقیب کنار می روند و عرصه سیاست را به مردان واگذار می کنند (تسلیم پذیری) و یا با بی اعتبار دانستن عقاید و باورهای خود (تکذیب خود) از نظرات و آرای بستگان مذکر خود پیروی می کنند (وابستگی). اگرچه به نظر می رسد چنین حالاتی در زنان تحصیل کرده دانشگاهی رو به کاهش باشد اما هنوز این تفاوت ها همچنان وجود دارد. نتایج تحقیق روی دانشجویان دختر و پسر پنج دانشگاه شهرستان تهران که به مواردی از آن در مطالب پیش اشاره شد، نشان گر آن است که 69 درصد دانشجویان دختر (در مقابل 48/5 درصد دانشجویان پسر) میزان تأثیر خانواده را در ایجاد بینش سیاسی در حد «زیاد» و «متوسط» دانسته اند و در حالی که 51/7 درصد دانشجویان دختر گفته اند که تحت تأثیر پدر بینش سیاسی شان شکل گرفته است. 35/2 درصد پسران چنین نظری را تأیید و تأثیرپذیری پدر را در شکل گیری بینش سیاسی خود به میزان «زیاد» و «متوسط» ارزیابی کرده اند. (چاکی، 1380)

تأثیر جامعه پذیری بر عوامل روان شناختی مشارکت سیاسی

عوامل روان شناختی مشارکت سیاسی، همان گونه که اشاره شد، اکتسابی هستند و تحت تأثیر جامعه پذیری به ویژه جامعه پذیری سیاسی شکل می گیرند و فرهنگ هر جامعه ای شدت و ضعف آن را تعیین می کند. فرد گرینشتاین Fred Greenstein «جامعه پذیری سیاسی» را «القای تعمدی اطلاعات، ارزش ها و شیوه های عمل سیاسی به وسیله عوامل نهادی می داند که رسماً این مسئولیت به آنها داده شده است (مایکل راش: 102). در واقع جامعه پذیری سیاسی فرایندی است که به وسیله آن افراد در جامعه ای معین، با نظام سیاسی آشنا می شوند و تا اندازه قابل توجهی ادراکشان از سیاست و واکنش هایشان نسبت به پدیده های سیاسی تعیین می شود.
اجتماعی شدن منحصر به دوران خاصی نیست و در سراسر زندگی افراد ادامه می یابد، اگرچه ممکن است سال های نخستین از اهمیت خاصی برای بیشتر مردم در بیشتر جوامع برخوردار باشد و به همین دلیل تأکید بسیاری بر نقش خانواده وجود دارد. زیرا خانواده با تلقین بیش از حد و پوشیده، پرورش کودک در زمینه های اجتماعی خاص و قالب دادن به شخصیت کودک، بنیاد باورهای سیاسی او را می گذارد. از سوی دیگر منازعات و بحث های خشم آلود خانواده، درباره سیاست های جاری، ایستار خاص کودک را نسبت به نظام سیاسی شکل می دهد (عالم: 120).
نتیجه یک تحقیق که توسط «الی وکر» و «اریش براون» در سال 1973 انجام شد، نشان می دهد که پدر چگونه می تواند برداشت ها و فعالیت های سیاسی اش را در خانواده نفوذ دهد. این تحقیق بر روی 90 پدر دارای فرزند پسر 10-9 سال از مدارس مختلف ناحیه هانوور Hannover انجام شد و طی آن پدران به پرسشنامه ای با 42 پرسش بسته پاسخ دادند. نتایج این تحقیق همچنین نشان داد که خانواده های دارای سطح اجتماعی و فرهنگی بالاتر، بیشتر استقلال رأی سیاسی را به فرزندانشان القاء می کنند و پدرانی که مباحث سیاسی را در خانواده طرح می کنند و علاقه مند و فعال سیاسی اند، علیه فرهنگ سیاسی جنسیتی موضع گیری می کنند و آموزش سیاسی فرزندانشان را فارغ از سوگیری های جنسیتی انجام می دهند. (Wacker. A & Braun. E,1973). اما غالباً خانواده ها به عنوان یکی از مهم ترین قدرت های تربیتی، از باز تولید سوگیری های جنسیتی، مراقبت و حمایت می کنند. یعنی پسران را به گونه ای تربیت می کنند که برای خودمختاری و استقلال بکوشند، لیکن در زنان احساس گنگ و مبهم ناسالمی را به وجود می آورند که به نوبه خود موجب ایجاد حساسیت های عاطفی در آنان می شود (خدارحمی و دیگران: 27).
برخوردهای متفاوت با دختران و پسران، نه تنها از طریق خانواده، بلکه از طرف سایر نهادهای جامعه اعمال می شود. محتوای کتاب های درسی، شیوه برخورد معلمان با دانش آموزان دختر، ارزش هایی که از طرف گروه های همسالان القاء می شود، گروه های کار، گروه های فراغت و گروه های مذهبی، هماهنگ و همسو با فرهنگ جامعه، باورها و ارزش های خاصی را که کودک در خانواده آموخته است، به شیوه ای نظام مند، باز تولید و تقویت می کنند و از این رو جامعه پذیری سیاسی متفاوتی را برای پسران و دختران رقم می زنند. دانشمندان علوم اجتماعی فمینیست به مفهوم جامعه پذیری و تأثیر آن بر رفتار سیاسی زنان توجه زیادی کرده اند. چپمن Chapman (1987)، گی تنز Githens و پرستیج Prestage (1977) مشاهده کردند که رفتار اجتماعی زنان شامل رفتارهایی نیست که به پیشرفت سیاسی افراد کمک می کند. از طرف دیگر هرگونه ارزیابی از توان مندی زنان با معیارهای مردانه صورت می گیرد که منجر به حاشیه رانده شدن زنان در عرصه سیاست می شود و همان طور که گی تنز و پرستیج (1977) و راندال Randall (1982) اشاره کرده اند، زنان اغلب مایل به فعالیت در زمینه هایی هستند که به خانه و خانواده مربوط می شوند. بنابراین بیشتر به طرف سازمان های داوطلبانه و افتخاری می روند تا به سمت احزاب سیاسی؛ و کسانی هم که به طرف احزاب سیاسی می روند، غالباً به دنبال نقش های حمایتی و خدمات می روند تا اینکه مایل باشند کاندیدا یا تصمیم گیرنده سیاسی باشند. (Marchbank. J, 2000:25)
با توجه به اهمیت جامعه پذیری در شکل گیری رفتار سیاسی، ضرورت دارد شیوه های جامعه پذیری دختران مورد تجدید نظر و بازبینی اساسی نهادهای آموزشی و فرهنگی اعم از رسمی و غیررسمی قرار گیرد، زیرا فقط در صورت فراهم آوردن شرایط یکسان آموزشی و تربیتی می توان تفاوت رفتار سیاسی زنان را به حساب جنس آنان گذاشت. این امر مختص جامعه ای خاص نیست بلکه کمابیش تمام جوامع از جمله جامعه خود ما را شامل می شود.

نتیجه گیری و پیشنهادها:

مشارکت سیاسی بر اساس تعریف مورد نظر این مقاله، به عنوان عملی ارادی و آگاهانه است که به طور مستمر و یا دوره ای، از راه های قانونی و مسالمت آمیز، به منظور گزینش رهبران جامعه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و تأثیرگذاری بر تصمیم گیری های مربوط به اداره جامعه انجام می شود. مشارکت سیاسی با توجه به تأثیر عواملی چون نژاد، قومیت، مذهب،‌ سن، جنس، پایگاه اجتماعی - اقتصادی، ساختار سیاسی، عوامل فرهنگی و روانشناختی، شکل های گوناگونی به خود می گیرد و به صورت خود جوش یا برانگیخته، فعال یا منفعلانه، مسالمت آمیز با غیرمسالمت آمیز، در سطح توده ها یا نخبه ها تظاهر پیدا می کند. در مقاله حاضر، تأثیر عامل جنسیت و همچنین عوامل روان شناختی بر مشارکت سیاسی مورد بررسی قرار گرفت و گفته شد که نتایج تحقیقات نشان دهنده آن است که زنان از علاقه مندی کمتری نسبت به سیاست برخوردارند و فعالیت سیاسی آنان بیشتر محافظه کارانه،‌ منفعلانه، مسالمت آمیز و در سطح توده هاست. همچنین این نتیجه به دست آمد که عوامل روان شناختی مؤثر بر مشارکت سیاسی زنان شامل: عدم تمایل به پرخاشگری، فقدان انگیزه پیشرفت، حس اعتماد به رهبران، احساس بی قدرتی در تأثیرگذاری سیاسی و عدم اعتماد به نفس، اصولاً اکتسابی است و در جریان جامعه پذیری سیاسی دختران شکل می گیرد و تحت تأثیر فرهنگ هر جامعه ای شدت و ضعف پیدا می کند. از این رو غلبه بر این موانع روانی - اجتماعی با توجه به ویژگی های فرهنگی هر جامعه برنامه ی خاص خود را می طلبد. این برنامه با هر مشخصه ای که تدوین شود می بایست در راستای تجدید نظر اساسی در شیوه های جامعه پذیری دختران در سطح خانواده و جامعه باشد. پیشنهاد می شود در راستای تحقق این هدف، موارد زیر مدنظر قرار گیرد که البته پیشنهادهای ارایه شده شامل حال جامعه خود ما نیز می شود:

1- تغییر نگرش سنتی خانواده ها نسبت به دختران:

این امر ضرورت اساسی برای تحقق شرایط یکسان تربیتی و پرورشی در خانواده برخوردار است. نقش والدین در توزیع عادلانه امکانات بین فرزندان پسر و دختر از نظر تغذیه، بهداشت و درمان، تحصیل و تربیت اجتماعی و آموزش های سیاسی، می تواند در ایجاد زمینه جامعه پذیری سیاسی به دور از تبعیض بین فرزندان از تأثیر به سزایی برخوردار باشد.

2- اصلاح محتوای کتاب های درسی:

محتوای کتاب های درسی که در بیشتر جوامع از جمله در کشور ما به سوگیریهای جنسیتی همراه است، می بایست مورد تجدید نظر قرار گیرد، به گونه ای که عاری از هرگونه تفاوت و تمایز جنسیتی در امر آموزش باشد.

3- آماده کردن معلمان به عنوان عوامل تغییر در نگرش ها:

از آنجا که معلمان در راهنمایی و هدایت دانش آموزان به سمت کلیشه های رایج جنسیتی نقش حساس و مؤثری دارند،‌ لازم است ابتدا باورهای خود آنان درباره دانش آموزان دختر و پسر دستخوش تحول شود و در این راستا به یک رشته از توانایی ها و دانش های جدید مجهز شوند. معلمان زن در انجام چنین تحولاتی می توانند از نقش کلیدی برخوردار باشند زیرا اکثر معلمان تقریباً در تمام جوامع، زن هستند.

4- ایجاد تسهیلات قانونی:

نهادهای قانونگذار می بایست گشایش های قانونی لازم را برای افزایش حضور زنان در صحنه سیاست فراهم آورند. البته در مورد جامعه خودمان، منظور این نیست که مانند برخی کشورهای توسعه نیافته، سهمیه خاصی برای زنان در مجلس در نظر گرفته شود، (چرا که این برخورد نوعی تحمیل به نظر می رسد)، بلکه هدف این است که راه برای مشارکت سیاسی زنان در همه ابعاد باز شود تا زمینه حضور مدیران سیاسی بر اساس شایستگی و نه جنسیت فراهم شود.

5- استخدام بدون تبعیض جنسیتی:

زنان شاغل در حال حاضر دچار تبعیض های افقی Horizontal Discrimination (تبعیض جنسیتی بین مشاغل) و تبعیض های عمودی Vertical Discrimination (تبعیض جنسیتی در داخل یک شغل) مواجه هستند. این تبعیض های تقریباً جهانی، همان گونه که قبلاً به آن اشاره کردیم، مانع از حضور زنان در مشاغل سطح بالا به لحاظ پرستیژ و درآمد می شود و با محروم کردن زنان از کسب تجربیات مدیریتی و دسترسی به شبکه های ارتباط سیاسی و تبلیغی، ابزارهای اولیه رقابت سیاسی را از آنان می گیرد. بنابراین می بایست تمهیداتی جهت استخدام به دور از تبعیض جنسی در جامعه فراهم شود.

6- برنامه ریزی فرهنگی برای تغییر نگرش جامعه نسبت به توانمندی های زنان:

از آنجا که قانون به تنهایی برای تحقق شرایط یکسان رقابت و مشارکت سیاسی کفایت نمی کند،‌ لازم است کوشش های فرهنگی به منظور زدودن زنگار باورهای غلط از اذهان صورت گیرد. این حرکت نیاز به برنامه ریزی کلان و همکاری تمام ارگان های فرهنگی، آموزشی و تبلیغی دارد. نحوه برخورد و عملکرد رسانه های عمومی به عنوان نخستین ابزار تحقق این هدف، می تواند بسیار مؤثر واقع شود.
منابع تحقیق :
الف: منابع فارسی

1- اصغری، یونس. "بررسی ترکیب نمایندگان مجلس شورای اسلامی و منشاء طبقات اجتماعی آنان در پنج دوره قانونگذاری". تهران: مشتاقان فلاح. (1378).
2- اعزازی، شهلا. "جامعه شناسی خانواده". تهران، روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول. (1376).
3- اینشتاین، ویلیام؛ فاگلمان، ادوین. "مکاتب سیاسی معاصر"، ترجمه حسینعلی نوذری، تهران: انتشارات نقش جهان، 1376.
4- ایوبی، حجت الله، "مشارکت انتخاباتی، علل و انگیزه ها". علی اکبر علیخانی. مجموعه مقالات مشارکت سیاسی. تهران: نشر سفیر... (1377)
5- بشیریه، حسین، "مشارکت، رقابت و توسعه سیاسی (برخی ملاحظات)". مجموعه مقالات مشارکت سیاسی، تهران: نشر سفیر. (1377).
6- پیشه ور، احمد. "جامعه شناسی سیاسی". انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی،‌ اهواز، چاپ اول. (1376).
7- چابکی، ام البنین. "بررسی مقایسه ای مشارکت سیاسی دانشجویان دختر و پسر در تهران". طرح پژوهشی پژوهشکده زنان دانشگاه الزهرا (س). تابستان 1380.
8- جهانبگلو، رامین. "کلازویتس و نظریه جنگ". تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول، (1378).
9- خدارحمی، سیامک و دیگران. "روانشناسی زنان"، اهواز: انتشارات مردمک، چاپ اول، (1377).
10- دوورژه، موریس، "اصول علم سیاست". ترجمه ابوالفضل قاضی. تهران: انتشارات فرانکلین، 1353.
11- راش، مایکل، "جامعه و سیاست (مقدمه ای بر جامعه شناسی سیاسی)". ترجمه منوچهر صبوری، تهران، انتشارات سمت، چاپ اول، تابستان 1377.
12- رئوف، هبه، "مشارکت سیاسی زنان"، ترجمه: محسن آرمین، تهران، نشر قطره 1377.
13- شهرآرای، مهرناز، "انگیزه پیشرفت در زنان: بررسی پژوهش ها در نیم قرن اخیر"، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز. دوره یازدهم، شماره های اول و دوم، پاییز 1374 و بهار 1375.
14- عالم، عبدالرحمن، "بنیادهای علم سیاست"، تهران: نشر نی، چاپ سوم، (1376).
15- فتحی آشتیانی، علی، "مقدمه ای بر روانشناسی سیاسی"، تهران: انتشارات بعثت چاپ اول، (1377).
16- فیرحی، داود، "مفهوم مشارکت سیاسی" فصلنامه علوم سیاسی، سال اول،‌ شماره اول، 1377
17- کارور، چارلز، اس؛ شی یر، مایکل اف. "نظریه های شخصیت". ترجمه، احمد رضوانی، مشهد، معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1375.
18- مارش، دیوید. استوکر،‌ جری، "روش و نظریه در علوم سیاسی"، ترجمه امیر احمد حاجی یوسفی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، چاپ اول، 1378.
19- مصفا، نسرین، "مشارکت سیاسی زنان در ایران" تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، چاپ اول، 1375.
20- میشل، آندره، "پیکار با تبعیض جنسی: پاکسازی کتاب، خانه، مدرسه و جامعه از کیشه های جنسیتی تهران: انتشارات نگاه، 1376.
21- هاید،‌ ژانت، "روانشناسی زنان"، ترجمه بهزاد رحمتی، ‌تهران،‌ لادن، چاپ اول، 1377.
22- هولندر، ادوین پل و همکاران، "روانشناسی اجتماعی". ترجمه احمد رضوانی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1378.
23- واینر، مایرون؛ هانتینگتون، سامویل، "درک توسعه سیاسی"، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردی تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات راهبردی، چاپ اول، 1379.

نشریات
(1) روزنامه سلام 1375/9/20
(2) روزنامه اطلاعات 1378/9/11
(3) روزنامه همشهری 1381/2/22
(4) ماهنامه زنان شماره های 49 و 86.

منابع انگلیسی:
1- Carnaghan, E; & Bahry. D; (1990). Political Attitudes and the Gender Gap in the U.S.S.R. Comparative Politics. No. 22, PP. 379-399.
2- Foreign Affairs. Jan / Feb 1999. Vol. 78.
3- Gender Gap in Government, State and Local Government. 6 June 2001. (WWW. gendergap. com / governme. htm)
4- Haller B. "Political Participation of Women". Osterreichische Zeitschrift Fur Politik Wissenschaft. 1999. Vol 28.
5- Herbert, Melissa. S. "Feminism and Attitudes Toward the Role of Women in the Family", Feminist Issues. Fall 1994. Vol. 14.
6- Hanmer, Jalna. & Statham, Daphne. (1999). Women and social work: Towards a women - centred Practice. London: Macmillan.
7- Kim. C: Kihl. Y. & Pai. S. (1980). The Modes of Citizen Political Participation: An Analaysis of Nationwide Survey results. Inc. Lim (ED). Political Participation in Korea: PP. 119-141.
8- Lawrence, Leduc; Richard, G. NIEMT; Pippa Norris. (1996). Comparing Democracies. SAGE Publications, New Delhi.
9- Lovenduski, Joni & Norris, Pippa. (1996). Women in Politics. Newyork: oxford univ. press.
10- Macclosky, R. (1968). Political Participation, International Encyclopedia of Social Science. Vol. 11. Newyork: Macmillan.
11- Marchbank, Jannifer. (2000). Women, Power and Policy: Comparative Studies of Childcare. London and Newyork: Routledge.
12- Milbrath, Lester. W. (1977). Political Participation. Rand Mcnally College. Publishing Company.
13- Moane. Geraldin. (1999). Gender and Colonialism (A Psychological Analaysis of Oppression and Liberation). Great Britain: Macmillan Press.
14- Montoya, Lisa. (1996). Latino Gender Differences in Public Opinion, Results from the Latino National Political Survey. Hispanic Journal of Behavioral Sciences, Vol. 18.
15- Morris Barbara. (1999). "The Dynamic of Governmental Structure and Advancement of Women: A Comparative of Srilanka". Journal of Asian & African Studies. Nov 1999. Vol. 43.
16- Nelson, Mary Ann & Smith, Stephan W. "External Factos Affecting Gifted Girls Academic and Career Achievements". Intervention in School and Clinic. Sep 2001. Vol 73.
17- Newland, Kathleen. (1979). The Sisterhood of Man. Newyork: Norton and Company. INC
18- Pattersons, Amy. S. (2000). "Women in Global Politics; Progress or stagnation?" U.S.A Today Magazine. Vol 129.
19- Pool, K. & Zeigler, L. (1988). Women, Public Opinion and Politics; Newyork: Longman.
20- Rosenstone Steven J. & Gohn Mark Hansen. (1993). Mobilization Participation and Democracy in America. Newyork; Macmillian.
21- Rush, M. (1992). Politics & Society, An Introduction to Political Sociology. London: Harvester Weat Sheaf, Chapter, G, Political Participation.
22- Shapiro, R. & Mahajan, H.. (1986). Gender diffrences: A Summery of / Trends from The 1960 to the 1980s. Public Opinion Quarterly. No. 50, PP. 42-61.
23- The Advancement of Women. United nations, January 1995.
24- Ulbig, SG; Funk, Cl. (1999). "Conflict at Avoidance and Political Participation". Political Behavior. Vol.21.
25- Wacker, Ali; Braun, Erich. (1973). Empirical Research on Fathers' Selfconcepts as Political Educators, Republic of Germany.
26- Wade, Larry L.; Seo, Jin Van. (1996). Women Education and Political Violations in the South Korean mass Public. Comparative Political Studies. Vol.29.
27- Whitworth, Sandra. (1997). Feminism and International Relations. London: Macmillan Press. LTD.
28- Wilcox, C. (1991). The Causes and Consequences of Feminist Consciouseness Among Western European Women. Comparative Political Studies. No.23. PP. 519-536.
منبع :مجموعه مقالات همایش مشارکت سیاسی زنان در کشورهای اسلامی(تهران؛ 28-29 مهر 1381).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.