سران برجسته ی بهائیت، خادمان روس تزاری (2)

میرزا حسن ادیب طالقانی، از مبلغان سرشناس بهائی و به اصطلاح از «ایادی امرالله» در زمان عباس افندی، بنیادگذار مدرسه ی بهائی «تربیت» در تهران است که سالها ریاست محفل بهائیان پایتخت را بر عهده داشت. درباره ی مقام مهم
چهارشنبه، 6 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سران برجسته ی بهائیت، خادمان روس تزاری (2)
سران برجسته ی بهائیت، خادمان روس تزاری(2)

 

نویسندگان: کاظم مشتاق و ابوذر مظاهری




 

 

5. میرزا حسن ادیب طالقانی

میرزا حسن ادیب طالقانی، از مبلغان سرشناس بهائی و به اصطلاح از «ایادی امرالله» در زمان عباس افندی، بنیادگذار مدرسه ی بهائی «تربیت» در تهران است که سالها ریاست محفل بهائیان پایتخت را بر عهده داشت. درباره ی مقام مهم او در میان فرقه، و انس «الفت تامّه ی» وی با باطو شقوف صاحب ( کنسول سفارت روس) و اقدامش به نگارش رساله ای در تاریخ حیات باب و بهاء، به سفارش باطوشقوف در 1312 ق، قبلاً با استناد به منابع بهائی سخن گفتیم و لوح چاپلوسانه ی عباس افندی در تأیید باطو شقوف را آوردیم. (1)
ابوالفضل گلپایگانی
در این مقاله، نخست با مقام و موقعیت بسیار برجسته ی ابوالفضل گلپایگانی نزد فرقه و رهبران آن آشنا می شویم و سپس به بررسی روابط و مواضع وی نسبت به روشهای تزاری می پردازیم:

الف) اهمیت ابوالفضل گلپایگانی نزد بهائیان

میرزا ابوالفضل گلپایگانی ( 1268 - 1337 ق)، نویسنده و مبلغ مشهور و طراز اول بهائی است که منابع بهائی از وی با اوصافی چون: « افضل الفضلاء المتبحرین و اکرم العلماء المتأخرین، صدر الهیین حضرت ابوالفضائل آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی نور الله مضجعه» یاد می کنند. (2) شوقی افندی، رهبر فرقه ی بهائیت پس از عباس افندی، گلپایگانی را «یکی از حواریون 19 گانه ی» حسینعلی بهاء می شمارد(3) و اسدالله مازندرانی، نویسنده و مبلغ صاحب نام فرقه، می نویسد: میرزا ابوالفضل «از خواص محارم و حامیان» عباس افندی بود و در زمان او «مقامی بس رفیع و منیع یافت». (4)
عباس افندی، خود جای جای به تعریف و تمجید از گلپایگانی می پرداخت. از جمله آنکه، در زمستان 1909 به یکی از بهائیان، موسوم به محمد باقر، گفت: « تو باید بروی مصر خدمت آقا میرزا ابوالفضل؛ خدمت او خدمت من است، چه که نفس مبارکی است خدمت به امر می کند... این نفوس حال قدرشان معلوم نیست، در ملکوت ابهی معلوم است... »(5) نیز در سفر اروپا و امریکا، در تلگرافی که از پاریس (مورخ 18 صفر 1331 ق) به آقا محمد تقی اصفهانی در مصر زد، به اصفهانی سفارش کرد که: « اسباب راحت ابوالفضائل را مهیا نمایید. او عبارت از نفس من است». (6) همچنین در همان سفر، زمانی که مستر شویتسر نزد عباس افندی از گلپایگانی یاد کرد عباس گفت: « من او را خیلی دوست دارم. این شخص به جهت اینکه در خدمت امرالله آزاد باشد تأهل ننمود. همیشه مشغول خدمت کلمه الله است. در ایام حیاتش آنی راحت نداشته یا تبلیغ امرالله می نموده یا تصنیف و تألیف می کرده یا در سفر و حبس بوده، بسیار وجود مبارکی است. این است که من او را خیلی دوست می دارم. »(7) چنانکه در بازگشت از سفر اروپا نیز، زمانی که در مصر اقامت داشت، « چون خبر ضعف و کسالت مزاج ابوالفضائل رسید دو مرتبه، مرتبه ی اولی حضرت افنان آقای آقا میرزا محسن و اخری جناب سید جلال این سینا را از پُرت سعید به اسکندریه به تفقد حال ایشان فرستادند. »(8)
حتی نوشته اند: وقتی که تصویر ابوالفضل گلپایگانی را در امریکا به دست عباس افندی دادند، آن را بوسید(9) عباس افندی، پس از مرگ میرزا ابوالفضل در قاهره، در تلگراف به دوستان بهائیش در مصر، درگذشت گلپایگانی را مصیبت کبری خواند(10)، و مناجاتی برای او ساخت که متن آن در منابع بهائی آمده است. (11) روح الله مهر ابخانی، نویسنده و مبلغ شاخص بهائی، با اشاره به مرگ ابوالفضل گلپایگانی در 24 صفر 1331 ق در قاهره، واعلام این خبر توسط دوستان گلپایگانی به عباس افندی در حیفا، می افزاید:
حضرت عبدالبهاء در جواب چنین تلگراف فرمودند: ( قد ذرقت العیون و احترقت القلوب من هذه المصیبه الکبری، علیکم با الصبر الجمیل فی هذه الرزیه العظمی. عباس).
جنازه اش را با احترام تمام به محلی که حاجی میرزا حسن خراسانی ساخت دفن کردند و مجلس تذکر در حیفا و در مصر منعقد نمودند و رمس مطهرش همچنان بود تا اخیراً به واسطه ی محفل روحانی مصر منتقل به گلستان جاوید شد...
در ادامه تحت عنوان «اثر صعود ابوالفضائل» می افزاید:
صعود ابوالفضائل اثری شدید در قلوب احباب در اقطار جهان بخشید و هیکل مطهر حضرت عبدالبهاء از حدوث این مصیبت کبری بی اندازه محزون شدند و لسان مبارک تا آخر عمر هر دم که به ذکر آن گوهر وفا ناطق می شد جواهری از تقدیر و تحسین اخلاق وی بر شنوندگان مبذول می داشت. از جمله در 21 مارچ 1914 در بیت مبارک در حالی که جمعی حاضر بودند نطق زیر را ادا فرمودند... ( فی الحقیقه مصیبت جناب ابوالفضائل مصیبت عظیمه است، هر چند انسان می خواهد خودش را تسلی دهد تسلی نمی یابد. چقدر خوب است که انسان چنین باشد تا آنکه قلوب احبا از هر جهت منجذب به او گردد. در اسکندریه هر وقت که بسیا دلتنگ می شدم، می رفتم با او ملاقات می کردم؛ فوراً زائل می شد... فکرش و ذکرش و قلمش و لسانش، جمیع به اثبات امر مبارک بود(12)...
عباس افندی در انجام مأموریتهای تبلیغی حساس، و نیز نگارش کتب مهم فرقه، از ابوالفضل گلپایگانی کمک می گرفت، که در این زمینه می توان نمونه وار به سفرهای تبلیغی او به امریکا و ترکستان روسیه و نیز تألیف کتابهایی چون: فرائد بر ضد کتاب شیخ الاسلام قفقاز، و کشف الغطاء در رد نقطه الکاف ( از تواریخ کهن بابیه، و تصحیح و تعلیق ادوارد براون) اشاره کرد. (13) در نامه ای از افندی خطاب به گلپایگانی چنین می خوانیم: «بیروت حضرت ابوالفضائل علیه بهاء الله الابهی، هوا لله، یا من ایدک الله بجنود من الملأ الاعلی. دستخط شریف و مضامین لطیف، روح و ریحان زائد الوصف بخشید. زیرا دلیل بود که مزاج، قرین اعتدال و کتاب فصل الخطاب، قریب اتمام است. مسافرت آن حضرت به طهران لزوم یافته... وجود آن ضحرت در طهران در نهایت لزوم. . . »(14).
متقابلاً ابوالفضل گلپایگانی نیز، اقدامات خویش را با عباس افندی هماهنگ می کرد. در این زمینه، می توان از اقدام گلپایگانی به ارسال نسخه ی خطی کتاب مشهورش فرائد جهت بازبینی و انجام تغییرات لازمه، نزد عباس افندی یاد کرد. (15) چنانکه برای طبع کتاب ردیه اش بر ضد فرزند حاج محمد کریم خان کرمانی نیز، از افندی اجازه خواست. (16) اینکه نوبت آن است که پرونده ی روابط و همکاری این نویسنده و مبلغ شهیر بهائی، و نور چشم بهاء و عبدالبهاء، را بگشاییم و در آن به دیده ی عبرت نظر کنیم. طبعاً با توجه به موقعیت بسیار برجسته ی ابوالفضل گلپایگانی نزد رهبران فرقه، همکاری او با روسها نمی تواند امری خودسرانه و بدور از اطلاع و تأیید رهبران مزبور باشد، بلکه چنانکه خواهیم دید، او در تعریف و تمجید از اولیای دولت تزاری، دقیقاً از دستور بنیاد گذار بهائیت پیروی کرده است.

ب) روابط و همکاری ابوالفضل گلپایگانی با روسهای تزاری

از همکاری میرزا ابوالفضل با کاپیتان تومانسکی، « یکی از صاحب منصبان توپخانه ی روس در عشق آباد»(17) و از جاسوسان زبده ی آن کشور، درترجمه و چاپ کتاب اقدس بهائیان و الواح حسینعلی بهاء) در پایتخت روسیه قبلاً در فصل مربوط به «نقش افسران و دیپلماتهای روسی در ترجمه و ترویج آثار فرقه» سخن گفتیم و با هویت سیاسی تومانسکی آشنا شدیم. چنانکه در آن مقاله گفتیم، ابوالفضل گلپایگانی در ایام اقامتش در سمرقند ( سال 1310 ق) رساله ی اسکندریه را به نام کاپیتان تومانسکی، که الکساندر نام داشت، تألیف کرد و تومانسکی بخشی از آن رساله را در مجله ی روسی وابسته به انجمن همایونی روسی آثار عتیقه به چاپ رساند. گلپایگانی در کتاب مشهورش: فرائد، نیز از این افسر روسی، با عنوان: کپیتان(18) معظم حضرت الکساندر تومانسکی روسی» یاد می کند. نیز گلپایگانی، زمانی که به یک مجموعه ی نفیس خطی متعلق به سده های میانه ی اسلامی ( کتاب حدود العالم) دست یافت، به جای تحویل آن به کتابخانه های معتبر ایران، و حفظ آن از دستبرد غارتگران خارجی، آن را به تومانسکی «اهداء کرد و همین نسخه ی منحصر به فرد بود که پس از مرگ تومانسکی، توس همسر وی به آکادمی لنینگراد فروخته شد و سالها بعد، توسط آکادمی علوم شوروی، و به نام بارتلد ( مستشرق روسی)، در 1930 میلادی طبع و نشر یافت.
گلپایگانی در همین رساله ی اسکندریه، ضمن تعریف از «نظم و آسایش» ی که به اصطلاح «تحت عدالت دولت بهیه ی روسیه» در سمرقند استقرار یافته است، از شیعیان آن منطقه که ( برای بازداشتن وی از فعالیتهای ضد اسلامی) پیام تهدید آمیز برایش می فرستند، بدگویی می کند. (19)
ابوالفضل درصدد بر آمد که با یاری روسها نشریه ای در عشق آباد منتشر سازد که به تبلیغ بهائیت بپردازد، که البته عدم همراهی لازم بهائیان ایران ( که درگیر مشکلات خود بودند) با این امر، وی را در این مقصود، ناکام گذاشت. گلپایگانی خود در نامه به یکی از سران فرقه چنین می نویسد:
اما طبع روزنامه، فواید آن را آن حضرت نیک می دانند و محلی بهتر از عشق آباد، حال به نظر نمی آید. فدوی در این باب با دوستان آنچه لازم است عرض نموده ام لکن به نظر نمی آید احدی معاونت نماید. فدوی در این باب با بزرگان بلد [= دولتمردان روسیه در عشق آباد] مذاکره نموده ام و اسباب از هر جهت جمع است و دولت هم اذن می دهد و یک شخص روسی است به مراتب علم و دانش... آراسته که می توان حکما جریده را به اسم او نمود و فدوی منشی او باشم... (20)
مورد روشن تر از پیوند عمیق ابوالفضل گلپایگانی با روسها، جریان درگیری سخت مسلمانان و بهائیان عشق آباد در سال 1307 ق بر سر قتل محمد رضا اصفهانی ( از سران بابیه در روسیه ) رخ نشان داد. ( از ماجرای این درگیری، در مقاله مربوط به عشق آباد و قتل محمد رضا اصفهانی به تفصیل سخن گفته ایم). گلپایگانی، این زمان در عشق آباد می زیست و با دیدارها و گفت وگوهایی که با دولتمردان روسیه در منطقه داشت، جنگ سرنوشتی را که میان بهائیان منطقه ( به کمک روسها) با مسلمانان آن سامان جریان داشت، کارگردانی می کرد.
به نوشته ی آواره در الکواکب الدریه ( از تواریخ معتبر بهائی): پس از قتل محمد رضا اصفهانی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی و جمعی از بهائیان با قمروف ( کاماروف)، ژنرال روسی و حاکم منطقه، در عمارت حکومتی دیدار کردند و کاماروف «با غایت ملاطفت و مهربانی، مستفسر حالات و مقصود از ملاقات» آنها شد و میرزا ابوالفضل با تأکید بر اینکه: «قریب نه سال است این طائفه ی بهائیه در ظل مرحمت دولت بهیه در عشق آباد متوقف و به تجارت و زراعت مشغولند» اظهار داشت که: « حزب شیعه» یکی از بهائیان (موسوم به حاج محمد رضا اصفهانی) را کشته و باز هم قصد تعرض دارند «و اکنون مقصود از مزاحمت اینکه آنچه اولیای ایالت امر و مقرر فرمایند اطاعت شود و بدون اذن و اطلاع بزرگان بلد حرکتی نکنیم. »(21)
پس از آن دیدار وگفت وگو، قاضی عسکر روسیه برای تحقیق پیرامون ترور، و صدور حکم قضایی درباره ی عاملان آن، از سوی تزار روس به عشق آباد می آید و نهایتاً به نفع بهائیان داوری کرده وحکم به قتل دو تن از مسلمانان و نفی ابد و طولانی چند تن دیگر می دهد. هنگام اجرای حکم اعدام، مجازات آن دو نفر را نیز از قتل به تبعید و حبس 15ساله در سیبری تغییر می دهند( و در واقع، مرگ فوری را به مرگ تدریجی با اعمال شاقه بدل می سازند. و منت آن را بر سر مسلمانها می نهند که به اصطلاح بهائیان، قاتلان را بخشیده و از مرگ نجات داده اند)!(22)
ابوالفضل گلپایگانی پس از ختم ماجرا، در جمادی الاول 1307 ق نامه ای بلند به میرزا اسدالله خان وزیر ( از سران بهائیت در اصفهان) نوشته که در آن، واقعه ی قتل اصفهانی و حوادث متعاقب آن را شرح داده است. (23)
گزارش مفصل ( و طبق معمول، یک سویه و رتوش شده ای) که از میرزا ابوالفضل گلپایگانی درباره ی ماجرای فوق در دست است، بر دو پایه استوار می باشد: توهین و اسائه ی ادب به مسلمانان منطقه و ملت ایران، تعریف و تمجید بسیار از اولیای دولت روسیه.
گلپایگانی(در کلامی که اغراق و مبالغه در آن موج می زند) ادعا می کند که مسیحیان مقیم عشق آباد که با هر دو طرف ( مسلمانان و بهائیان منطقه) «مراوده و معامله داشتند، از این طرف [یعنی بهائیان] جز علم و دانش و سلامت نفس و بردباری و محبت و مودت نمی دیدند و از آن سو [یعنی مسلمانان] جز بغض و منافرت و افترا و کذب و عداوت نمی یافتند»!(24) چند سطر بعد از همین گزارش، پا را فراتر نهاده و این گونه کل ملت شریف و مسلمانان ایران را به باد توهین می گیرد: «در حقیقت این بیچاره خلق ایران را همان اخلاق و اطواری که علمای جاهل و رؤسای باطل ( بخوانید: رجال دینی و سیاسی ایران اسلامی] پیشنهادشان کرده و به آن تربیت نموده اند. برایشان دشمنی است قوی و شدید و برای قطع رشته ی اقتدار و اعتبارشان سیفی است قطاع و حدید که لازال [پیوسته] در انظار دول متمدنه خوار و خفیف، ملحوظند و در ابصار ملل مقتدره، وحشی و شریر، مشهود»!(25)
حال ببینیم جناب ابوالفضایل راجع به همسایه ی زورگو و متجاوز شمالی ایران چگونه سخن می گوید؟ وی، چنانکه خواهیم دید، به قول معروف: یک ژنرال (قمروف کاماروف)می گوید و صد ژنرال از دهانش می ریزد! در متنی که مجله ی آهنگ بدیع از این گزارش به دست داده از زبان ابوالفضل گلپایگانی می خوانیم(26)؛
سرکار جلالت مدار ژنرال [قمروف] دامت له مآثر العز والجلال مراتب را به پطرس بورک [پترزبورگ] به حضور اعلی حضرت قوی شوکت امپراطور اعظم معروض داشت و ... از جانب اعلی حضرت امپراطوری، صدور حکم و انقضای محاکمه به "وایتی سود" [یا پالا وای سود، مقام قضاوت عسکریه در رژیم تزاری] رجوع یافت...و این هم از عنایت اعلی حضرت امپراطور و سرکار ژنرال ایدهما الله تعالی بخصائص العز والاقبال به این طایفه [بهائیان] بود... (27)
[شیعیان عشق آباد] توسل به علما و بزرگان ایران [جستند] که شاید به حمایت آنها بتوانند قدرت دولت بهینه روسیه را از خود دفع نمایند... و عدل اولیای دولت بهیه روسیه دام ایام اجلالهم مانع شد که این اشرار، ممالک امنیت و عدالت [بخوانید: قلمرو امپریالیسم تزاری] را، مثل ایران، محل توحش و شرارت گردانند [!] و بالجمله پس از انقضای مجلس، چون در اصل حکم، مرقوم و در مجلس قرائت شد که سرکار جلالت مدار ژنرال اکرم قمروف ادام الله ایام اجلاله و اقباله، مختار در تخفیف جزای مقصرین هستند ... (28)
در ادامه ی گزارش نیز جای جای با تعابیری چون «حضرت ژنرال»، « خدمت سرکار ژنرال»(29) و نیز «سرکار ژنرال ادام الله ایامه بالمجد و الاستقلال»(30)، حضرت ژنرال اکرم»(31)، روبه رو می شویم.
تعریف و تقدیس دولتمردان تزاری از سوی ابوالفضل گلپایگانی، بدانچه گفتیم محدود نمی شود. وی در ادامه ی گزارش به میرزا اسدالله خان خاطر نشان می سازد که: «... عدالتی که از دولت قویه بهیه روسیه اطال الله ذیلها من المغرب الی المشرق و من الشمال الی الجنوب در این محاکمه ظاهر شد، شایسته ی ثبت در تواریخ و سزاوار مذاکره در انجمن دوستان در جمیع دیار و بلدان است. لهذا لازم دانستم که شرح این واقعه را برای دوستان دارالسلطنه اصفهان نیز مرقوم دارم تا آن جناب در انجمن احباب، قرائت فرمایند و جمیع دوستان [یعنی بهائیان]، به دعای دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلی حضرت امپراطور اعظم الکسندر سوم و اولیاء دولت قوی شوکتش اشتغال ورزند، زیرا که در الواح منیعه که در این اوقات از ارض مقدس عنایت و ارسال رفته می فرمایند. آنچه را که ترجمه و خلاصه ی آن این است که به پاس وفا که همواره امر حضرت مالک وری به حفظ و مراعات آن تعلق یافته باید این طایفه ی مظلومه ابداً این حمایت و عدالت دولت بهیه ی روسیه را از نظر محو ننمایند و پیوسته تأیید و تسدید حضرت امپراطور اعظم و جنرال اکرم از خداوند جل جلاله مسئلت نمایند. چه، این اول عدالتی و نخست حمایتی است که در عالم از عدل این خسرو بزرگ و پادشاه نامدار نسبت به این طائفه ظهور یافته... »
گلپایگانی در ادامه نیز، با اشاره به پیشینیه تاخت و تاز ترکمانان در منطقه و اسرایی که از ایرانیان می گرفتند، از اینکه بخارا و سمرقند و خیوه و عشق آباد و سایر بلاد ترکستان «قریب نه سال است که از قوت دولت بهیه ی [روس تزاری]، دارالعداله ی ممالک شرقیه گشته و گویی گرگ و بره و یا شیر و مرال (32) درعین راحت و فراغت بال، در وساده ی (33) واحد خفته» اند، اظهار «حیرت» ( و سرور) می کند(34)، و به عمد چشم خود را بر این حقیقت آشکار فرو می بندند که، اگر همان عالی جناب تزار نازنین! و رفیق شفیقش امپریالیسم بریتانیا، آن گونه با زور و تزویر، در طول قرن نوزدهم میلادی، ایران اسلامی را از چهار سو در منگنه ی فشار سیاسی - نظامی- اقتصادی فزاینده ی خود قرار نمی دادند و علاوه بر جدا کردن بخشی عظیم از خاک ایران در زمان سلاطین قاجار، هر روز در امور این کشور و به ویژه در مرزهای آن، دسیسه و دخالت تازه ای نمی کردند. و رگ حیات رجال هوشمند و ترقی خواه آن نظیر قائم مقام و امیرکبیر را به دست عناصر تحت الحمایه ی خویش ( مثل میرزا آقاخان نوری) نمی بریدند، ایران اسلامی این گونه به ضعف مفرط نمی افتاد و در نتیجه ( همچون دوران اقتدار صفوی) به خوبی از پس ترکمانان مهاجم و خطرناک تر از آن ها، بر می آمد. . . !
ناتوانی کشوری که در گرداب دسائس و تجاوزهای نوبه نوی استعمارگران دست و پا می زند و در حل مشکلات خود، هر روز بیش از پیش ناتوان تر می شود، چندان حیرت انگیز نیست، در واقع، باید از کار کسانی چون ابوالفضل گلپایگانی انگشت «حیرت» ( و عبرت) به دهان گرفت که، با اجنبی زورگو و سلطه گر (= روس تزاری) که کیان ملی و استقلال سیاسی و تمامیت ارضی کشورشان را به مخاطره ی شدید افکنده، آشکارا در می آمیزند و مغازله می کنند و ستون پنجم آن می شوند، آنگاه به ملت و کشور مظلومشان سرکوفت می زنند که چرا مرزهایش امن نیست، و متقابلاً اجنبی متجاوز و سرکوبگر را ثنا و ستایش می کنند که با تجاوز خویش مرزها را امن کرده است!

 

چشم باز و گوش باز و، این عمی
حیرتم از چشم بندی خدا!

بی جهت نیست که ابوالفضل گلپایگانی ( چنانکه مشهور است) در اواخر عمر از بهائیت برگشت ( و در واقع، از این همه روی و ریا و دروغ و نیرنگ، ذله شد) و تا پایان عمر، عباس افندی را برای نگارش کتاب کشف الغطاء(که ردیه ای بر کتاب نقطه الکاف و انتقادات مستدل ادوارد براون بود) معطل گذاشت و عباس افندی نیز محترمانه و بی سرو صدا او را در «ویترین» گذاشت و در مصر تحت حصر و مراقبت نگهداشت، تا در سکوت و افسردگی درگذشت. (35) بگذریم...
ضمناً گلپایگانی در این سخن که: « الواح منیعه ی » صادره « از ارض مقدس» در آن اوقات، بهائیان را به درخواست «تأیید و تسدید حضرت امپراطور اعظم و جنرال اکرم از خداوند» فرا می خواند، اشاره به لوح حسینعلی بهاء دارد که پس از حمایت جدی و آشکار دولت روسیه از بهائیان در ماجرای قتل اصفهانی، و در تأیید رژیم تزاری صادر کرد. (36)

7. سید مهدی گلپایگانی (قاسم اوف)

سدی مهدی گلپایگانی «قاسموف» ( ولادت: 280 ق- گرایش به بهائیت: 1308 ق - مرگ: 1347 ق) دایی زاده ی میرزا ابوالفضل گلپایگانی(37)، و خود از نویسندگان، مبلغان، مدرسان و سران طراز اول بهائیت در دهه های آخر عمر خویش است، که منابع بهائی، ضمن نگارش شرح حال وی، از وی تعریف و تمجید بسیار کرده اند. (38) وی از مقربان درگاه عباس افندی و شوقی و دارای توقیعات متعدد از آنها ( 27 لوح از عبدالبهاء و 23 لوح از شوقی)، رئیس محفل بهائیان در عشق آباد روسیه و نیز مدیر نشریه ی بهائی خورشید خاور در آن شهر، و مؤسس و معلم مدارس بهائی در مرو و عشق آباد است. (39) سید مهدی از کسانی است که به دستور عباس افندی، کار منسوب نزدیک خویش: ابوالفضل گلپایگانی، را در تألیف کتاب کشف الغطاء( که برای آبروی فرقه، جنبه ی حیاتی داشت) پس از مرگ تکمیل کرد. (40) جز این، مأموریت مهم گفت وگو با سران دولت انقلابی شوروی ( جهت متقاعد ساختن آنها به موافقت با آزادی فعالیت بهائیان در روسیه) از سوی عباس افندی به عهده ی او محول شد که البته در این مأموریت توفیقی نداشت(41) و چندی بعد، اندوه ناشی از فشار شدید و فزاینده ی رژیم شوروی به او و اعضای فرقه، وی را به کام مرگ کشانید. پس از مرگ وی، شوقی افندی، از لندن توسط شخصی به نام ضیاء الله اصغر زاده به محفل بهائیان عشق آباد تلگراف تسلیت فرستاد و نوشت: « حزن و الم مرا از صعود گلپایگانی ابلاغ دارید، خدمات عظیمه ی او زینت بخش تاریخ امر خواد بود... »(42)

الف) روابط و همکاری قاسم اوف با روس تزاری

از همکاری سید مهدی گلپایگانی ( قاسم اوف) با کاپیتان تومانسکی، افسر و جاسوس کارکشته ی روسی در انتشار نشریه ی ماوراء بحر خزر قبلاً سخن گفتیم. نیز کار دیگری بود که تومانسکی در نظر داشت به دست ابوالفضل گلپایگانی انجام دهد( ولی ظاهراً این مقصود انجام نگرفته و به دست دایی زاده ی ابوالفضل: سید مهدی گلپایگانی، دیگر مبلغ مشهور بهائی، صورت پذیرفت). اسدالله مازندرانی، نویسنده و مبلغ شاخص بهائی، تومانسکی را «از دوستداران» بهائیت خوانده و می نویسد: « مسیو تومانسکی، مستشرق معروف روسی، که با میرزا ابوالفضل معاشرت داشت و می خواست به واسطه ی او جریده ی ماوراء بحر خزر را به فارسی منتشر سازد و او کتاب اقدس را به انضمام بعضی الواح روسی ترجمه و طبع و نشر نمود و صدها نفوس دانشمند روسی که اطلاعات کافیه در این امر حاصل کرده بسیاری از آثار خطی و تصویرها به دست آورده ترجمه و بحثهای دقیق کردند و طبع و نشر نمودند، به نوعی که محزن ادبی مسکو و لنینگراد فی الحقیقه یک محفظه ی وسیعه ی این امر می باشد. (43)
افزون بر آنچه گذشت، در سال 1335 ق (1917 م) هفته نامه ی بهائی خورشید خاور به زبان فارسی و تحت مدیریت سید مهدی گلپایگانی در عشق آباد تأسیس یافت. (44) این مجله، ضمن تبلیغ مسلک بهائیت، به مقالات ضد بهائی مشهد پاسخ می داد و این امر سبب شد که ورود آن به خراسان از سوی متدینین ممنوع گردد. لذا ورود و پخش آن در ایران، از طریق گیلان انجام می گرفت. پس از انقلاب اکتبر چند بار مجله تعطیل شد ولی با دوندگی بهائیان مجدداً جواز نشر یافت. (45)
به نوشته ی آهنگ بدیع: سید مهدی گلپایگانی، «زمانی در مطبعه ی فیودوروف به تحریر و سردبیری روزنامه ی «مجموعه ی ماوراء بحر خزر» اشتغال داشتند و زمانی در مرو شاه جهان در مدرسه ی بهائیان و وظیفه ی تعلیم جوانان را عهده دار بودندو درعین حال آنی جز در راه تبلیغ و تعلیم نطق و بیان در مجامع عمومی و احتفالات و انجمنهای تبلیغی [بهائیان]، سپری ننمودند. تعلیم و تربیت در دو مدرسه ی عشق آباد و مرو را باید از خدمات بسیار مهمه ی ایشان محسوب نمود... . فعالیت ایشان در این زمینه همواره مورد توجه» عباس افندی قرار داشت. (46)
اسدالله مازندرانی، ضمن اشاره به تدریس سید مهدی گلپایگانی ( مبلغ و نویسنده ی سرشناس بهائی) در مدرسه ی بهائیان در عشق آباد طی سالهای 1312 ق به بعد، می افزاید:
«آقا سید مهدی تا سال 1319 به شغل مذکور اشتغال جست و در آن سال پنج تن از صاحب منصبان روسی با وی الفت حاصل نموده نزدش به آموختن زبان فارسی پرداختند و از کار مدرسه کناره گرفت تا یکی از آن چهار [صاحب منصب روسی]، به سمت قونسولگری گنبد قابوس مأمور گشت و او را به عنوان مترجم با خود برد ولی چون آقا سید مهدی به عزم بردن عائله به عشق آباد آمد فئودرف از وُجهاء دولت روسیه که صاحب امتیاز مطبعه ی حکومتی [در عشق آباد روسیه] بود به صدد تأسیس مجله ی فارسی برآمد و او را برای دبیری با حقوق کافیه اختیار نمود. سنه ی 1321 و مجله [ای] به نام مجموعه ی ماورا بحر خزر برقرار کردند و آقا سید مهدی صاحب خانه و اثاثیه و سکنی در عشق آباد گشت تا در سال 1324 به علت محاربه ی روس و ژاپون مطبعه تعطیل و فئودرف مسافر و آقا سید مهدی بیکار شد. و با عائله به شهر مرو رفته به شراکت آقا سید مصطفی اصفهانی به تجارت چای پرداخت و به سال 1327 فئودرف باز به عشق آباد آمد و آقا سیدمهدی را از مرو طلبیده به» نوشتن مجله ی مزبور «واداشت که تا به سال 1329 برقرار ماند و در آن سال تعطیل شد... »(47)
فضل الله صبحی (منشی و کاتب عباس افندی که بعدها از مسلک بهائیت به اسلام بازگشت) ضمن شرح خاطرات ایام تبلیغ خویش به نفع بهائیت در مرو و عشق آباد، پرده از ماهیت نشریات این فرقه در روسیه برداشته است:
از بخارا بار دیگر به مرو آمدیم چون به مرور رسیدیم میرزا منیر نبیل زاده و سید اسدالله قمی و سید مهدی گلپایگانی و چند نفر مبلغ دیگر در آنجا بودند و هر شب انجمن داشتند. سید مهدی قاسم اف(یعنی همان سید مهدی گلپایگانی) از بستگان میرزا ابوالفضل گلپایگانی بود و از همه مبلغان در دانش و هوش و فروتنی پیشی داشت. در روز نخست به اسم بازرگانی به عشق آباد رفت و با سید مصطفی صادق اف اصفهانی همراه شد. آشکارا داد و ستد چایی سبز می کرد و در نهان مبلغ بود و همچنین با مردی روس به نام کنستنتین میخائیلویچ فیدروف همراز شد. این مرد روسی، سالی ده هزار منات از دربار تزار می گرفت و روزنامه ای به اسم مجموعه ی ماوراء بحر خزر به زبان پارسی چاپ و پخش می کرد و به ایران می فرستاد. این سید مهدی در آن روزنامه کار می کرد و ماهیانه می گرفت و به سود آنان و زیان ایران سخنهایی می نوشت و ترجمانها می کرد. (48)

ب) اتخاذ نام فامیلی روسی

نکته ی در خور ملاحظه راجع به سید مهدی، اقدام وی به گزینش نام فامیلی روسی (قاسموف) برای خویش است. که ظاهراً در بین بهائیان ایرانی مهاجر به عشق آباد روسیه، رسمی عام و رایج بود، ودر بخش مربوط به بهائیان و روسها در عشق آباد درباره ی آن سخن گفته ایم.
وی که مجله ی بهائی مشهورخورشید خاور (انتشار: یکشنبه 1 ربیع الاول 1336 ق برابر 3 دکابر 1917) را به سه زبان فارسی و روسی و ترکی در عشق آباد منتشر می کرد(49)، به عنوان «مدیر و محرر» مجله، «سید مهدی قاسم اوف» امضا می کرد!(50) آخر، سید مهدی فرزند آقا سید ابوالقاسم امام جمعه ی گلپایگان بود!(51) روی جلد اولین شماره ی مجله چنین آمده بود:
ناشر: کمیته ی خورشید خاور
مدیر و محرر: سید مهدی قاسموف.
چنانکه روی جلد مجله در سال چهارم نشر آن نیز این عبارات نقش بسته بود:
ناشر: محفل شور بهائیان عشق آباد
مدیر مسئول: سید مهدی قاسموف.
همکارانش در کار مجله و تجارت چای و تبلیغات بهائیگری: دکتر زینل اوف (مترجم سید مهدی گلپایگانی) در ترکستان روسیه(52)، سید مصطفی صادق اوف اصفهانی (همکار سید مهدی در تجارت چای در عشق آباد)(53) و امین الله احمد اوف(از مبلغان بهائیت در روسیه که متن گفت وگوی مخبر نشریه ی بهائی خورشید خاور با او در شماره ی 25 آن نشریه درج شده)(54)، چنانکه می بینیم فامیلی روسی داشتند.
البته در منابع و آثار فرقه، هیچ گاه از مهدی گلپایگانی با تعبیر «قاسم اوف» یاد نشده و همواره از نام ایرانی وی: سید مهدی گلپایگانی، سخن می رود! اما خود او برای خوشامد روسها، در بالای نشریه ی خورشید خاور، قاسم اوف امضا می کرد!

8. میرزا مهدی رشتی ( جعفر اوف)

میرزا مهدی جعفر اوف رشتی، از سران و فعالان بهائیت درگیلان و ترکستان روسیه، است که الواح مختلف از سوی رهبران فرقه در حقش صادر شده و در دهه ی 1330 ق عضویت محفل بهائیان در عشق آباد(55) را برعهده داشت. «49 سال از حیات» وی «صرف در خدمت» به این مسلک گردید و از سوی رهبران فرقه «خطاب به وی آثار و الواحی کثیر صادر شد. » از جمله، زمانی که در 1920 مرد، «زیارتنامه [ای] در حقش صدور یافت». (56) وی در عشق آباد نام خود را به مهدی جعفراف رشتی برگرداند و بازماندگانش نیز نام خانوادگی «جعفر اف رشتی» را برگزیدند. (57)
جعفر اوف در آغاز سال 1300 ق، به فرمان ناصرالدین شاه، همراه جمعی از بهائیان گیلان ( و دیگر استانهای ایران) دستگیر و به حبس افتاد ولی از زندان «به دخالت قونسول روس مستخلص گردید و ناچار به مراجعت به عشق آباد شد. »(58) وی از شهود دادگاهی بود که روسها پس از قتل محمدرضا اصفهانی ( از سران بهائی درعشق آباد) تشکیل دادند و در آن دادگاه به نفع بهائیان و زیان مسلمانان رأی داد. (59) همچنین از بنیادگذاران و گردانندگان مجله ی بهائی خورشید خاور در عشق آباد بود و در آن مجله، چند بار از کمکهای وی به اعضای فرقه در ترکستان روسیه یاد شده است(60)
فرزند میرزا مهدی، ضیاء الله جعفروف رشتی، نیز از مبلغان فعال بهائی در عشق آباد و عضو محفل آنجا محسوب می شد. عباس افندی به وی توجه داشت و در یادداشتی به تاریخ 1321 ق از او با عنوان «سلیل جلیل، آقا میرزا ضیاء الله » یاد می کند. افندی حتی در یافتن همسر نیز برای ضیاء فعالیت داشته است. (61) ضیاء در 1938 همراه جمعی از همکیشان توسط پلیس دولت شوروی دستگیر شد و از آن پس دیگر نشان از وی به دست نیامد. (62)
از میرزا مهدی جعفراوف تعداد 3 دفتر خاطرات به شماره های 37، 400 و 401 در کتابخانه ی ملی ترکمنستان (کارل مارکس سابق) بر جای مانده(63) که در ثبت مشخصات کتاب شناسی آنها بعضاً اشتباهاتی روی داده و اخیراً فردی به نام بمون تپوری به تصحیح و طبع این خاطرات ( که البته ناقص است) همت گمارده و با مقدمه ای توضیحی از خویش منتشر ساخته است. (64) بر پایه ی تحقیقات آقای تپوری و خاطرات بجا مانده از خود جعفروف:
میرزا مهدی جعفروف ( متولد سالهای 1272- 1273 ومتوفی 1338 ق) در رشت به دنیا آمد و 30 سال نخست عمر خود را در آن شهر و با پیشه ی تجارت گذراند. سپس در پی دستگیری و حبس وی همراه جمعی از بهائیان گیلان در سال 1300 ق از سوی حکومت قاجار(65)، و تعرض مستمر مردم مسلمان رشت به او، به عشق آباد رفت و (همچون بسیاری از بهائیان مهاجر به روسیه) نام فامیلی روسی ( جعفراوف) را برای خود برگزید.
از دست نوشته های وی چنین بر می آید که در حدود 1290 ق به مسلک بهائیت گروید و به زودی از عناصر شاخص این فرقه محسوب گردید و با سرشناسان این فرقه در گیلان و قزوین ( نظیر حاجی نصیر قزوینی، محمد کاظم سمندر مؤلف تاریخ سمندر، و ابراهیم خان ابتهاج الملک) دوستی و همکاری به هم زد و در 1299 برای نخستین بار به پاداش کوشش هایش در تبلیغ بهائیت به دریافت لوحی از بهاء نایل شد.

8 - 1. پیوند جعفراوف با سفارت روسیه

از شرح حالی که خود جعفراوف به دست می دهد، او را با عوامل سفارت روسیه در ایران، شدیداً مرتبط و در پیوند می بینیم. طبق این شرح حال: چند ماه پیش از انجام فرمان ناصرالدین شاه مبنی بر سرکوب بابیان و بهائیان در جمادی الاول 1300 ق ( 1882 م)، میرزا مهدی از سوی دوستش به نام محسن که در سفارت روسیه در تهران کار می کرد، از تصمیم شاه و دولت آگاه شد. محسن، ضمن خبر دادن از این ماجرا، از او خواسته بود که برای فرار از زندان یا مرگ احتمالی، به روسیه بگریزد:
در اول محرم هزار و سیصد، محسن نامی که از دوستانم بود و در طهران به خدمت قونسلگری [کذا] مشغول بوده مکتوبی به بنده مرقوم داشت که: دولت خیال دارد هر چه بابی در ایران هست بگیرد و تلف نماید و این مسئله حتمی است که واقع خواهد شد. خوب است شما پیش از وقت تدارک کار خود دیده به خاک روسیه رفته، از شر ایران و اهل آن فارغ گردید... راضی به مفارقت [ از دوستان خود در رشت] و مسافرت نشده... به جناب حاجی نصیر شهید و بعضی دوستان مستقیم، اطلاع دادم که از طهران چنین مطلبی از سفارتخانه ی روس به بنده نوشته اند، نباید بی اصل باشد، به جهت دوستان محتمل است که گرفتاری حاصل شود، مواظب باشید... (66)
میرزا مهدی با بهائیان شاخص شهر مشورت کرد و در فرجام، آنها رشت را ترک نکردند. طبق فرمان تلگرافی ناصرالدین شاه به والی گیلان ( عبدالله خان اعتماد الملک) روز چهارشنبه 4 جمادی الاول 1300 یعنی دو روز مانده به نوروز، جمعی از اعضای فرقه در رشت دستگیر و زندانی شدند و با لو رفتن نام بهائیان گیلان توسط برخی از آنها دیگر اعضای فرقه نیز در رشت و سایر نقاط گیلان بازداشت و روانه ی محبس شدند. نهایتاً پاره ای از محبوسین، اعدام شدند. گروهی از مسلک بهائیت برگشتند و جمعی نیز ترک وطن کرده و گریختند. میرزا مهدی و پنج دیگر، نخستین گروه بهائی بودند که در همان روز چهارشنبه گرفتار زندان رشت شدند. اما شخص او، 19 روز بیش نگذشت که به پشتوانه ی خاص کنسولگری روسیه از زندان رهایی یافت:
[همسرم حلیمه، پس از زندانی شدن من] نزد عیال کنسول روس که سابقه ی (67) آشنایی [ با وی] داشت [رفت و] بنای زاری و گریه ی بی قراری را گذاشت تا آن که ... کنسول [را] به حمایت بنده واداشت... یومی از ایام، علی نام چهاردهی که از فراشان دولتی بود [به] حبسخانه آمده اظهار داشت بر میرزا مهدی سخت نگیرید. ایشان را خلاص خواهند نمود! کنسول روس به خواهش عیالش به همراهی ایشان به وساطت این عبد قیام نمودند، از حکومت درخواست کرده که بنده را مرخص نمایند! حکومت [رشت] اظهار داشت اختیار از من ساقط شده، از طهران باید امر به خلاص ایشان صادر شود.
جناب کنسول از سفارتخانه ی روس در طهران خلاصی بنده را از حضرت سلطان درخواست نمود. نظر به خواهش جناب کنسول، حضرت سلطان بنده را به کنسول بخشیدند. پس از توقف نوزده یوم در حبس، دو نفر از ملازم های کنسول و دو نفر فراش حکومت آمده و بنده را به خلاصی از حبسخانه [بشارت دادند]... (68)
میرزا مهدی، موضوع آزادی خود را مرهون آه و ناله ی همسرش نزد زن کنسول روس می شمارد، اما جالب است که طبق نوشته ی خود او: در تهران از سوی بازرگانان گیلانی، شایع شده بود که حکومت رشت بدین علت مهدی را از زندان آزاد کرد که: « تلگراف از بزرگ» بهائیان بعنی بهاء «از عکا برای کنسول رسید و کنسول وساطت نموده» او «را از حبس خلاص» کرد. (69)
به هر روی، به رغم آزادی میرزا مهدی ( با وساطت کنسول روس) از زندان، فشارها از سوی دولت و مردم به وی ادامه داشت تا جایی که سرانجام از بیم بازداشت دوباره مدتی مخفی شد و سپس از رشت به جعفر آباد گریخت و از ترس یورش مسلمانان در آنجا اختفا جست. سپس در اثر فشار طلبکاران و شکایت آنان نزد والی گیلان و کنسول روس، ناگزیر به رشت بازگشت و این بار نیز، با پشتیبانی آشکار کنسول روس و همراهی نگهبانان کنسولگری، مغازه را باز گشود.
خودمی نویسد: پیرو شکایت یکی از طلبکاران نزد کنسول، به درخواست کنسول، «به طرف خانه ی کنسول روان شدیم. یکی از توپچی ها [ی] کنسول در جلو و یکی از عقب، با کمال مهارت و محافظت حاضرند. بنده با منتهای سکینه و وقار[!]، به کمال تأنّی با سرور و بشاشت تمام، از توی کوچه و بازار عبور نموده و تمام اهل بازار به تماشا مشغول شدند. با این هیئت و هیبت و جلال [!] به خانه ی کنسول وارد شدم. »(70) کنسول، اختلاف مالی او با طلبکار را حل کرد و زمانی که میرزا مهدی نزد کنسول عذر آورد که [به علت مخالفت مردم مسلمان شهر] در رشت نمی تواند کاسبی کند، جناب کنسول اظهار داشت: چرا نمی توانی در رشت کاسبی نمایی؟ معروض داشتم که: خلق نمی گذارند! به کمال تغیر فرمودند: این چه حرف بی معنی است من شما را خلاص نمودم، که قادر است به شما اذیت نماید؟ الساعه برو حجره و دکان خود را باز کرده و مشغول تجارت خود باش!... مجبوراً قبول کرده، ناظر و پیشخدمت کنسول روس و توپچی [را] با بنده روانه نموده و سفارش فرمود که مراقب حالم باشند؛ همه روزه از حالم مطلع شوند!
فانی از منزل جناب کنسول با دو نفر توپچی و ناظر و پیشخدمت با این چهار نفر که در یمین و یسار و جلو و شمال بودند - صحبت کنان با نهایت بشاشت و سرور وارد سرای تبریزی شدیم، به دالاندار امر شد [که] حجره را جار و نظیف نماید و آرایش در وضع حجره داده و شیرینی برای آدمهای کنسول از بازار طلبیده، به صحبت و خوردن شیرینی مشغول شدیم. مردم جوخه جوخه به بهانه [ای] از دم حجره عبور می کردند و به گوشه ی چشم نگاه می کردند و جرئت نزدیکی و صبحت نداشتند. آدمهای کنسول بعد از دو ساعت توقف به منزل خود رفتند...
آدمهای کنسول اکثر اوقات در حجره ام بودند. عزت و احترامم از قبل به مراتب بیشتر، و محترم تر شدم. علما چون دیدند مقصودشان حاصل نشد، [من] التجاء به علما ننموده به توسط کنسول روس خلاص شده، به کمال آزادی راه می روم...، اهل سرای را واداشتند که بنده را از کاروانسرا بیرون نمایند. (71)
با اعتراض آقا شیخ جواد، مجتهد رشت، به عمل کنسول و طرح مقاومت منفی از سوی مجتهد در برابر این کار، مردم در برابر مغازه ی میرزا مهدی ازدحام کردند و خواستار خروج وی از آن محل شدند. میرزا مهدی ناگزیر به خانه ی کنسول رفت و ماجرا را «با محمد کریم بیگ، خادم کنسول که اظهار تصدیق [به بهائیت] می نمود» در میان گذاشت و فردای آن روز، مشهدی اسماعیل نام رشتی که پیشخدمت کنسول بود» به مغازه ی وی آمده و به اهل سرا هشدار داد که: «میرزا مهدی در حمایت کنسول می باشد» و باید چنین و چنان شود... (72)
کشاکشها، با نشیب و فراز ادامه می یابد، و حتی یک روز، اطفال شهر به دنبال او افتاده و دستک زنان و پای کوبان، او را به عنوان «بابی» تعقیب و هو می کنند، «دکاندارها هم با اطفال همراهی نموده، کفشدوز مشتی کفش به کنده می زند، قصاب و نانوا و بقال کفه های ترازو به پیشخوان می زنند، آهنگر چکش به سندان می زند؛ هر یک از اصناف به آهنگ زیر وبم، اطفال را همراهی می نمایند. »(73)، و بدین گونه غوغایی عام به راه می افتد که میرزا مهدی راه پس و پیش را بسته می بیند و در آن وانفسا، به ملجأ همیشگی خود: خانه ی کنسول روس، پناه می برد:
باید از تمام بازار و دکاکین بگذرم تا به خانه ام برسم و با این هیئت اجتماع، البته مشکل است. عاقبت صلاح در این دانسته، به خانه ی کنسول رفته آسوده شوم! لذا ... به خانه ی کنسول رفته، [کنار] درخانه روی سکوی دروازه نشستم. قلیان طلبیده مشغول کشیدن شدم. اطفال از دور به ایماء و اشاره می فهمانند که هرگاه بیرون بیایی [می] دانیم چه باید کرد!... مدت دو ساعت در خانه ی کنسول نشسته، اطفال هم از دور کشیک می کشند که حرکت نمایم و تلافی کنند. عاقبت دست محمد کریم بیگ [خادم کنسول که گرایش به بهائیت نشان می داد] را... به بهانه ی رفتن به صحرا گرفته، بیرون آمدیم. اطفال چون حال را چنین دیده متفرق شد و از پی کار خود رفتند و آسوده شدم. (74)
جالب است بدانیم که( به نوشته ی میرزا مهدی) در آن بحبوحه، برادران بهائی باقروف ( سید اسدالله و سید علینقی) نیز فرصت را برای فشار به او مغتنم می شمرند. رضا از زمان زندان، با او قطع رابطه می کند و علینقی نیز پس از آزادی وی، طلب خویش را قبل از موعد، از وی مطالبه می کند و به قولی هم که با قید قسم به او می دهد، عمل نمی کند!(75) اینها دو تن از برجستگان خانواده ی «سرمایه دار، روسوفیل و بهائی» باقروف هستند که قبلاً وصفشان گذشت و چنانکه دیدیم، عباس افندی در یکی از نامه های خود، آنها را به «خمس آل عبا» (ع) تشبیه کرده! و می نویسد: «سادات خمس مانند خمس آل عبا در ظل رداء ملیک اسماء و صفات در آمدند و در ملکوت وجود جهان الهی ان شاء الله سیارات خمس گردند. . .»!(76)
بدین گونه، جعفروف پس از چندی اقامت در رشت، و زیان دیدن در آتش سوزی بزرگ بازار رشت ( 1302 ق)، در حالی که چند لوح تقدیر از بهاء را در جیب دارد، به منظور تبلیغ مسلک بهائیت و تخلص از فشارهای موجود با خانواده ی خود به عشق آباد روسیه عزیمت می کند و از آنجا به نقاطی چون سمرقند نیز برای تبلیغ مسلک و همچنین انجام فعالیت تجاری تردد می کند و همراه چند تن دیگر از تجار بهائی مهاجر، نخستین پایگاه بهائی را در سمرقند به وجود می آورد. بعداً هم به دستور عباس افندی برای تبلیغ (و نیز سامان دادن فعالیتهای اقتصادی به نفع فرقه) به شهرهای مختلف قفقاز اشغالی، ایران اسلامی و عراق و حتی هند و کشورهای آسیای دور رفته و کراراً مورد تقدیر رهبر بهائیان قرار می گیرد و به عضویت محفل بهائیان ترکستان روسیه می رسد.

9. تحصن بهائیان در کنسولگری روس در اصفهان ( 1320 ق)

9- 1. ارتباط بهائیان با سفارتخانه و کنسولگریهای روسیه در ایران

یکی از پژوهشگران معاصر می نویسد: « در دوران قاجاریه، سفارتخانه های اروپایی در ایران را به شکلی آشکار و گاه زننده، حامی بابیها و بهائیاه می یابیم». نمونه ی این امر، «ماجرای زندانی شدن بهائیان آذربایجان است. میرزا حیدرعلی اسکویی و گروهی از بهائیان مدتی در تبریز زندانی شدند ولی با مداخله ی کنسولهای روسیه و فرانسه رهایی یافتند. حتی کنسول روسیه به شجاع الدوله، حاکم تبریز، "تغیر نمود" و شخصاً شبانه به زندان رفته بهائیان را آزاد کرد و با درشکه ی شخصی خود به کنسولگری برد و پذیرایی نمود. (77)
در مباحث گذشته دیدیم که، اعضای سفارت روسیه، بهائیان را در مواقع بحرانی، از تصمیمات دولت ایران بر ضد اعضای فرقه مطلع می ساختند و حتی به آنها پیشنهاد اختفا یا فرار به خاک روسیه ( تحت حمایت سفارت) را می دادند. نمونه ی این امر، میرزا مهدی رشتی «قاسموف» (از بهائیان فعال و مهاجر به عشق آباد و ترکستان روسیه، و مورد تقرب بهاء و عباس افندی) است که وقتی ناصرالدین شاه تصمیم به سرکوبی بابیان و بهائیان گرفت، محسن نام عضو کنسولگری روسیه در تهران، میرزا مهدی را از تصمیم شاه و دولت آگاه ساخت وحتی از او خواست که برای فرار از زندان یا مرگ احتمالی، به روسیه بگریزد. بعد هم که طبق فرمان تلگرافی ناصرالدین شاه به والی گیلان ( عبدالله خان والی) روز چهارشنبه 4 جمادی الاول 1300 یعنی دو روز مانده به نوروز، مهدی همراه جمعی از اعضای فرقه در گیلان دستگیر و زندانی شد، 19 روز بعد به پشتوانه ی خاص کنسولگری روسیه از زندان رهایی یافت و چندی بعد، با پشتیبانی آشکار کنسول روس و همراهی نگهبانان کنسولگری مغازه را بازگشود که البته به علت فشار مردم، سرانجام ناگزیر به ترک ایران شد و به عشق آباد روسیه (مرکز تجمع و فعالیت بهائیان ) رفت. (78)
ارتباط بین بهائیان و سفارت روسیه در ایران، در حدی بود که اسناد و مدارک محرمانه ی مربوط به فرقه، به دست اعضای سفارت می رسید و سر از پترزبورگ( پایتخت تزار) در می آورد. برای نمونه، متن لوح سلطان همراه با نامه ی بهاء به بدیع ( حامل لوح مزبور برای ناصرالدین شاه، که زندانی و به قتل رسید) به دست کنسول روسیه در ایران رسید و او آن را به پایتخت روس تزاری فرستاد و «گامازوف، رئیس مؤسسه ی زبانهای شرقی، آن را به مجموعه ای در این مؤسسه سپرد... »(79)
گفتنی است که بهائیان، از روابط خود(یا دوستان و آشنایانشان) با تشکیلات سیاسی و اقتصادی روسیه، برای دفع مخالفان خویش و تخلص از چنگ دولت و ملت ایران کاملاً بهره می جستند، که نمونه ی آن، میرزا حسین زنجانی، مبلغ مشهور بهائی بود که دامادش «مترجم روسها» بود و هم بند او (میرزا ورقا) در زندان علاء الدوله (حاکم زنجان)، با طرح تهدیدوار این نکته، حاکم را از اقدام به قتل وی ترسانید. (80)
مکاتبه با سفرا و عناصر بیگانه، و استمداد از آن ها جهت تخلص از مخالفان، مورد دیگری است که تاریخ در کارنامه ی فرقه ثبت کرده است. به عنوان نمونه، در ماجرای سوء قصد جمعی از مسلمانان در ربیع الثانی 1334 ق به شیخ علی اکبر قوچانی ( مبلغ فعال بهائی) در شهر مقدس مشهد، بهائیان بر ضد افراد مزبور تلگرافهای متعددی «برای قنسولات» فرستادند. (81)
در همین زمینه باید به تحصن بابیان و بهائیان در کنسولگری روسیه در اصفهان در سال 1320 ق اشاره کرد که توضیح آن، موضوع گفتار بعدی ما است.

9- 2. کسنولگری روسیه در اصفهان، و تحصن بابیان و بهائیان در آن

از ماجراهای جنجال انگیز فرقه ی بابی و بهائی در ایران عصر قاجار، تحصن آنان در کنسولگری روسیه در اصفهان در سال 1320 ق است که در تاریخ، به واقعه ی قنسولخانه شهرت دارد.
در طول تحصن، رضاقلی نیکوبین مشهور به نایب ( 1255- 1353 ش) از نظامیان بهائی اصفهان که در دستگاه ظل السلطان خدمت می کرد، «به واسطه ی ملبس بودن به لباس نظام، آزادانه به» بهائیان «متخصص» در سفارت روسیه «کمک و همراهی می کرد» و به همین دلیل بعداً از سوی ظل السطان به زندانی افتاد و عباس افندی لوحی در تقدیر او صادر کرد. (82) نیای مادری نیکوبین (موسوم به : گندم پاک کن) جزء نخستین کسانی بود که در اصفهان به باب گروید و نامش در بیان و اقدس آمده است. (83) به نوشته ی منابع بهائی؛ رضا قلی «تنها کسی بود که در اصفهان، موقع پناه بردن احبا به سفارتخانه ی روس، می توانست در آنجا با لباس رسمی رفت و آمد کند و مایحتاج پناهندگان را تأمین نماید. »(84)
محمد جعفر ثابت اصفهانی معروف به خرازی فروش ( متولد 1376 ق و دارای الواح مختلف از بهاء و عباس افندی) نیز از اعضای فرقه است که در واقعه ی قنسولخانه حضور داشت و در پایان آن ماجرا به تهران گریخت(85). میرزا اسدالله نائینی، « از سران فرقه ی ازلی»(86) نیز که منشی اول کنسولگری روس در اصفهان بود، در بلوای مزبور دست داشت.
ظل السلطان، حاکم وقت اصفهان، در خاطرات خود پیرامون بلوای مزبور چنین می نویسد:
یک فتنه ی بسیار بزرگی به واسطه ی میرزا اسدالله خان نائینی، میرزای کنسولگری روس، و به تحریک و پول همشیره ام «بانوی عظمی» و جوانی و نفهمی بارونفسکی - نایب کنسول روس - بر پا شد. آن را هم، خواست خدا و توجه اعلی حضرت امام زمان - روحی و جسمی فداه- خوابانید. به قرب (87) هشتاد نفر بابی را پول داده و تحریک کرده به کنسولخانه ی روس بردند...
بابیهای آزادی مذهب و آزادی عقیده و شناسایی رسمی می خواستند. به ضمانت دولت روس، معلوم است در میان یک کرور مسلمان متعصب [که اگر] بکشد، به بهشت می رود[و اگر ] کشته شود، زودتر به بهشت می رود، با خیالات ملاهای متعصب در شهر اصفهان، این فتنه چه قسم عظیم است و ذیلش چه می شد. وی به خواست خدا و ائمه ی هدی، من خودم تنها، با شیخ محمد تقی مشهور به «آقا نجفی حجه الاسلام» و یک پسرم - بهرام میرزا- که آن شب نزد من بود، در میان صد هزار مسلمان - که می خواستند کنسولخانه ی روس را آتش بزنند و او را با تمام اجزا بکشند، رفته فتنه را خوابانیدم. الحق در اینجا «آقا نجفی» با ما همراهی کرد. (88)
میرزا حسن جابری اصفهانی، دانشمند و سیاستمدار پر اطلاع عصر قاجار و پهلوی، در شرح ماجرا چنین می نویسد: «در سال 1320 ق عده ای بابی حدود 200 نفر به کنسولگری روسیه در اصفهان رفته و آقا نجفی ( فقیه متنفذ اصفهان در عصر قاجار و مشروطه] را دعوت به مباحثه کردند. از طرف چند هزار مسلمان سفارت را محاصره کردند. نایب کنسولگری از ظل السلطان کمک طلبید و ظل السلطان نزد آقا نجفی پیغام فرستاد و چگونگی حل و فصل این ماجرا به شرح زیر می باشد: ظل السلطان نزد آقانجفی پیغام فرستاد و خواستار حل ماجرا و پراکندگی مردم شد. آقا نجفی درب خانه را روی خود بسته و جواب داد" تقی از خانه بیرون نمی آید و کاری هم ندارد". ظل السلطان بیچاره شده بود، فرستاد که هر چه می خواهید، بگویید انجام دهیم. آقا نجفی گفت قنسول روس و انگلیس نوشته بدهند حق دخالتی در امر مذهبی و ملتی ماها را ندارند. آن وقت تقی بیرون می آید. [نوشته های عدم دخالت را فرستادند]... آقا نجفی آمد درب میدان شاه و به مردم پیغام داد: بیایید تا دستور العمل بدهم چه کنید. جمعیت که درب میدان آمدند، گفت: دربها را بسته، محمد علی کلباسی و دیگران گاریها را پر کردند از بهائیه شبانه از شهر بیرون کردند. (89)
جابری، ریشه ی ماجرا را تعقیب میرزا علی خان و جواد صراف از سوی مردم دیندار اصفهان «به جرم کاغذ سازی و دعوت مردم به طریقه ی بهائی» می داند، که در پی این امر، «در قونسولگری با صد و پنجاه مرد و زن مجهول الاحوال از بابی و متبوب و سورچران متحصن شده آزادی خواستند [و] اصفهانیان به اطراف قونسولخانه اجماع نمودند. به خواهش ظل السلطان، حجه الاسلام آقا نجفی رفتند جمعیت را متفرق ساختند. حضرت ظل السلطان جواد و میرزا علی خان را با درشکه ی فاتح الملک به طهران فرستادند. » در نتیجه «علما متغیر شدند» و غائله بالا گرفت... )(90)
وی، همچنین در تاریخ اصفهان و ری در بخش مربوط به حوادث سال 1320 ق، با اشاره به جواد صراف ( از بهائیان اصفهان، که به اتهام شرابخواری، توسط آقا نجفی اصفهانی، حد شرعی خورده بود) می نویسد: « جواد صراف که مجمع اهل هوس پیشه بود و به پشتیبانی میرزا اسدالله نائینی، منشی قنسولخانه روس، از هر فسادی بی اندیشه... جواد برگشته و از میرزا اسدالله، حمایت قنسولگری را خواستند، گفت شما بیایید در قنسولخانه ( یعنی با جمعیت زیاد). آنها نیز نوشتند به آباد و نجف آباد و سده و از هر جا هر چه بابی و متبوب [= بابی نما و هوادار آن گروه] و سور چرانان بود به شهر آمده، قریب دویست نفر به قنسولگری روس پناه برده، آزادی خواستند. و نسبت به آقا نجفی بدگفته و پیغام دادند بیاید با شیخ الرئیس ما مباحثه کنند تا اعلمیت و احقیت ما ثابت شود. چند هزار نفری جمعیت خلق نیز اطراف قنسولگری را گرفته آنها را خواسته و سخت نایب قنسولگری را ترساندند که به قتل تو آمده اند. او از راه نهادن نزد ظل السلطان فرستاد و تقاضای کمک نمود.
ظل السلطان نزد آقا نجفی پیغام فرستاد و [از وی برای حل غائله استمداد کرد]، آقا نجفی درب خانه را روی خود بسته و جواب داد: « تقی از خانه بیرون نمی آید و کاری هم ندارد». ظل السلطان بیچاره شده بود، فرستاد که هر چه می خواهید بگویید انجام دهیم. آقا نجفی گفت: قنسول روس و انگلیس نوشته بدهند حق دخالتی در امر مذهبی و ملتی ماها را ندارند. آن وقت[ پس از تعهد آنها] تقی بیرون می آید.
قنسول انگلیس فوراً جواب به ظل السلطان نوشته را فرستاد. قنسولگری روس هم قبول نمود و قرار شد متحصنین را به دست آقایان داده از شهر خارج کنند. آقا نجفی آمد درب میدان شاه و به مردم پیغام داد، بیایید تا دستور العمل بدهم چه کنید. جمعیت که درب میدان آمدند، گفت : دربها را بسته، میرزا محمد علی کلباسی ودیگران، گاریها را پر کردند از بهائیه، شبانه از شهر بیرون کردند. »
عبدالحسین آواره ( آیتی بعدی)، مبلغ پیشین بهائی، نیز به «اجرای حد بر آقا محمد جواد [بهائی توسط آقا نجفی اصفهانی] وتحصن احباب به قنسولخانه ی روس » اشاره دارد. (91) آواره پس از نقل داستان اجرای حد شرعی توسط آقا نجفی بر آقا محمد جواد ( به جرم شراب خواری)، و قتل دو تن از تجار متهم به بهائیت ( حاجی حسین و حاجی هادی) در اصفهان، می نویسد: «چون آتش فتنه کاملاً مشتعل شد حضرات بهائی به قنسولخانه ی روس پناهنده شدند... »(92)
اسدالله خان نائینی ( که ظل السلطان، فتنه ی کنسولخانه را زیر سر او و بارونفسکی می داند) همان کسی است که در تدوین و انتشار رمان مشهور رؤیای صادقه ( بر ضد علما و حکومت اصفهان ) به نویسندگان ازلی مآب آن کتاب( ملک المتکلمین و سید جمال واعظ) کمک داد.
این کتاب، ادعانامه ای علیه ظل السلطان (حاکم اصفهان) و اجزای دستگاه او همچون رکن الملک شیرازی ( از رجال سیاسی متدین و خیر اصفهان، و از بنیادگذاران شرکت اسلامیه)(93) و نیز علمای بزرگ آن شهر به ویژه فقیه متنفذ آن شهر آقا نجفی اصفهانی بود که در سال 1318 قمری توسط ملک المتکلمین و دوستش سید جمال الدین واعظ اصفهانی ( هر دو، متهم به بابیت)، در اصفهان نگارش یافت و محرمانه در ایران پخش شد و در نگارش آن، کسانی چون مجدالاسلام کرمانی، احمد فاتح الملک ( پدر مصطفی فاتح، مدیر ایرانی شرکت نفت انگلیس و ایران) و میرزا اسدالله نائینی یاد شده، مددکار آن دو تن بودند و برای چاپ نیز نسخه ی آن کتاب، توسط همین میرزا اسدالله به پایتخت تزار فرستاده شد. (94) میرزا حسن جابری اصفهانی، دانشمند و مورخ بصیر عصر قاجار و مشروطیت، سید علی جناب (منشی دیگر قنسولگری روسیه در آن شهر) را نیز در تدوین و انتشار این کتاب، با گروه مزبور، همدست بلکه کارگردان ماجرا می شمارد. (95)

9- 3. تحریف واقعیت توسط رهبر بهائیت

جالب است که عباس افندی با وجود این همه قرائن و شواهد تاریخی ( از پناهندگی حسینعلی بهاء پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه در شوال 1268 توسط بابیان، به زرگنده «منطقه ی ییلاقی سفارت روس» که تفصیل آن خواهد آمد، تا پناهندگی بهائیان در زمان ظل السلطان به کنسولگری روسیه در اصفهان، که داستان آن فوقاً گذشت) در آستانه ی سفر از مصر به امریکا در ربیع الثانی 1330 ق، خطاب به جمعی از یاران خویش ادعا می کند که: بهائیان «بیست هزار نفر شهید شدند... ولی به هیچ سفارتخانه پناه نبردند. »!(96)
نیز در همان ایام ضمن انتقاد از ایرانیان مسلمان می گوید: « بعضیها گفته و نوشته اند که بهائیها از آمدن روسها به ایران خوشنود هستند. جای بسیار تعجب است که با اینکه مکرر نوشته و فریاد زده ایم که اتحاد و اتفاق دولت و ملت لازم است و الا باعث مداخله ی دیگران خواهد شد و احبای الهی بارها مورد انواع بلایا و صدمات واقع شدند ولی به هیچ سفارتخانه پناه نبردند و از کسی کمک نطلبیدند»!(97) و این تکذیب واقعیت در حالی است که خود عباس افندی در شرح ماجرای درگیری مسلمانان و بهائیان در سال 1320 در اصفهان اعتراف می کند که بهائیان در «قونسولخانه ی دولت روس اجتماع کردند»!(98) بگذریم که، عبدالحسین آیتی (از مبلغان برجسته ی بهائی و مقربان عباس افندی، که بعدها از آن فرقه برگشت) می نویسد: در ماجرای درگیری بین بهائیها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدین شاه، عبدالبهاء به امپراتور روسیه متوسل شد. (99)
از خاطرات حبیب مؤیذ ( بهائی یهودی تبار ایرانی، و از دستیاران و اطرافیان عباس افندی) برمی آید که در اواخر سلطنت عبدالحمید ثانی - که دولت عثمانی، فشار و تضییقات را روی عباس افندی و یاران وی در عکا تشدید کرده بود- یکی از نسبتهایی که مخالفان عباس افندی در آن شهر در اعلامیه های خود به وی می دادند این بود که عباس افندی در مکاتیب خویش از خود در برابر شاه ایران و سلطان عبدالحمید، به عنوان «مظلوم» یاد کرده و «احباء» یعنی بهائیان «را تشویق و تحریص می کند که پناه به روس ببرند». (100) در واقع، همین سنخ اتهامات بود که در جنگ جهانی اول، جمال پاشا فرمانده قوای عثمانی در شامات را به قتل عباس افندی و تخریب قبول رهبران فرقه در عکا و حیفا مصمم کرد. (101)

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: فصل: « نقش افسران و دیپلماتهای روسی در ترجمه و ترویج آثار فرقه»، از همین مجموعه.
2. تاریخ سمند و ملحقات، ص 196.
160. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 16. بهاء خود در لوح میرزا عبدالکریم با اشاره به ابوالفضل گلپایگانی چنین می نویسد: « انا نحب ان نختم اللوح بذکر الفضل علیه بهائی و عنایتی یشهد قلمی و لسانی بخلوصه و خدمته و استقامته... » ( شرح احوال جناب میرزا ابوالفضایل گلپایگانی، روح الله میرابخانی، ص 195).
4. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1123.
5. خاطرات حبیب، 2/ 275.
6. بدایع الآثار، محمود زرقانی، 2/ 107.
7. آهنگ بدیع، سال 2، ش 17، ص 7، به نقل از : بدایع الآثار، محمود زرندی، جلد دوم.
8. بدایع الآثار، 2/ 362.
9. همان، 1/ 169.
10. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1128.
11. برای متن آن، ر. ک: همان، صص 1124 - 1125.
12. آهنگ بدیع، سال 2، ش 15 و 16، ص 27.
13. درباره ی نقطه ی الکاف و کشف الغطاء در فصلی جداگانه سخن گفته ایم.
14. مائده آسمانی، عبدالحمید اشراق خاوری، 9/ 13- 14. همچنین، در لوح میرزا عبدالکریم که پس از ماجرای محمد رضا اصفهانی نوشته راجع به ابوالفضل می نویسد: « انا نحب ان نختم اللوح بذکر الفضل علیه بهائی و عنایتی، یشهد قلمی و لسانی بخلوصه وخدمته و استقامته و حضوره فی هذا الحین لدی باب رحمه الله رب العالمین البهاء علیه... »(شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، ص 195).
15. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1124.
16. خاطرات حبیب، 2/ 307 و نیز ر. ک : همان، 1/ 83.
17. نقطه ی الکاف، مقدمه ی ادوارد براون، ص «مو».
18. در اصل: کبتیان.
19. ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، ص 209.
20. همان، ص 199.
21. ر. ک: الکواکب الدریه، 1/ 496- 497.
22. همان، 1/ 499- 502. تاریخ معاصر ایران: شرح مفصل ماجرا در آینده، بخش مربوط به عشق آباد و قتل محمد رضا اصفهانی ( از سران بهائیان) خواهد آمد.
23. برای متن نوشته ی ابوالفضل و نقل آن در منابع بهائی ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی صص 159- 194؛ «شرح شهادت حاجی محمدرضای شهید، ابوالفضل گلپایگانی »، مندرج در : مجله ی آهنگ بدیع، ارگان جوانان بهائی ایران، سال دوم، ش 7 تا 10؛ الکواکب الدریه، 1/ 494- 502؛ مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 2/ 282.
24. آهنگ بدیع، سال 2، ش 8، ص 8. نیز ر. ک: «شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل»، ص 170.
25. همان، سال 2، ش 8، صص 8- 9. نیز ر. ک: شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل، صص 172- 173.
26. تأکید روی کلمات از ما است.
27. آهنگ بدیع، سال 2، ش 8، ص 9. نیز ر. ک: شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل، ص 173.
28. آهنگ بدیع، سال 2، ش 9، صص 13- 14. نیز ر. ک: شرح حال جناب میرزا ابوالفضایل، صص 186- 187.
29. آهنگ بدیع، ش 9، ص 14.
30. همان، ش 10، ص 13.
31. همان، ش10، ص 14.
32. آهو به زبان ترکی.
33. بالش.
34. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص 159- 160؛ مصابیح هدایت، 2/ 232.
35. تاریخ معاصر ایران: درباره ی ندامت گلپایگانی در اواخر عمر از بهائیت، ر. ک : مقاله ی «بهائیت؛ ریزشها و بحرانهای مداوم»، مندرج در فصلنامه ی تاریخ معاصر ایران، ش 47- 48.
36. تاریخ عشق آباد، علی اکبر بنای یزدی، صص 80- 81.
37. سید مهدی، «دایی زاده ی » ابوالفضل بود و نه چنانکه برخی گفته اند: خواهر زاده او. ر. ک: شرح احوال جناب میرزا ابوالفضل گلپایگانی، روح الله محرابخانی، ص 25؛ حضرت طاهره؛ نصرت الله محمد حسینی، ص 61.
38. برای نمونه ر. ک : ظهور الحق، نوشته ی اسدالله مازندرانی ( ج 8، قسمت2) و مصابیح هدایت، نوشته ی عزیزالله سلیمانی اردکانی (ج 3) و نیز مقاله ی آقا سید مهدی گلپایگانی، نوشته فضل الله شهیدی، مندرج در : آهنگ بدیع، سال 1، ش 13، صص 8- 12.
39. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1350، ش 4 و 5 صص 129- 134، 148و 158؛ ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1013، حکایت دل از دفتر خاطرات علی اکبر فروتن، ص 40.
40. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 607 و قسمت 2، صص 1010- 1011؛ خاطرات جبیب، حبیب مؤید، 2/ 338.
41. برای شرح ماجرا ر. ک: کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، 3/ 215 به بعد.
42. آهنگ بدیع، سال 1، ش 13، ص 12، مقاله ی فضل الله شهیدی.
43. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1076 . نیز ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1، ش 13، ص 10.
44. ر. ک: اسرارالآثار ( خصوصی)، 13/3 و 259/5؛ ظهور الحق، همان؛ صص 1003- 1004 و 1011؛ آهنگ بدیع، سال 10 ( 1334)، ش 1، ص 8.
45. ظهورالحق، همان، صص 1003- 1004. نیز ر. ک : مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 25/3.
46. آهنگ بدیع، سال 1350، ش 4و 5، ص 133.
47. ظهورالحق، همان، صص 1009- 1010.
48. اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری ( جلد دوم خاطرات صبحی)، ص 60.
49. آهنگ بدیع، سال 1350، ش 4و 5، ص 132 و سال 1334، ش 1، ص 8؛ ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1003، این مجله نخست هفته نامه بود و بعداً ماهنامه شد. مؤلف ظهور الحق ( ج8، قسمت 2، ص 1003) تأسیس این مجله را در سال 1335 ق/ 1917م ثبت کرده است.
50. ر. ک : آهنگ بدیع، سال 1350، ش 4و 5، ص 149 و 157.
51. همان، ص 130.
52. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 994.
53. اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری ( جلد دوم خاطرات صبح)، ص 60.
54. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1350، ش 4و 5، ص 150.
55. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 986.
56. همان، ص 1029. برای تصویر او ر.ک: الکوالب الدریه، 57/2.
57. ر. ک: «یادمانده های مهدی رشتی از گیلان وترکستان»، به گزازش بمون تپوری، 1382/ 2003، چاپ و پخش تبرستان 1382، نقل از : http:/www. tabarestan. org و info@tabarestan. org( ص 9)
58. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 771.
59. «یادمانده های مهدی رشتی از گیلان و ترکستان»، همان، ص 7، به نقل از: تاریخ بابیه، دست نوشته ی موجود در کتابخانه ی ملی ترکمنستان، ص 124.
60. «یادمانده های مهدی رشتی از گیلان و ترکستان»، ص 8.
61. وی از کسانی بود که در سال 1928 به دست پلیس شوروی دستگیر شد. ر. ک: «یادمانده های مهدی رشتی از گیلان و ترکستان»، صص 26- 27.
62. همان، صص 27- 28.
63. این دفاتر قبلاً در کتابخانه ی محمودیه ی عشق آباد بوده و از آنجا به کتابخانه ی ملی ترکمنستان منتقل شده است.
64. مشخصات کتابشناسی این اثر در پاورقیهای قبلی گذشت.
65. برای گرفتاری میرزا مهدی و بهائیان در رشت، ر. ک : ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 759 و 464 - 765.
66. «یادمانده های مهدی رشتی از گیلان و ترکستان»، همان، ص 57.
67. در اصل: سابق.
68. همان، صص 68- 69.
69. همان، ص 97. این امر ضمناً گواه دیگری بر پیوند میان بهاء و دولت روسیه است.
70. همان، صص 77- 78.
71. همان، صص 78- 79.
72. همان، ص 80.
73. همان، ص 90.
74. همان، صص 90- 91.
75. همان، صص 93- 94.
76. مکاتیب عبدالبهاء، 168/5.
77. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»...، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش 27، پاییز 1382، ص 21، به نقل از: مصابیح هدایت، عزیزالله سلیمانی، 213/5 - 218.
78. شرح ماجرا پیش از این در فصل مربوط به پیوند میرزا مهدی جعفروف با روسها گذشت.
79. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 383.
80. ر. ک: مصابیح هدایت، 287/1 - 288 و 185- 186. تفصیل ماجرا قبلاً در فصل مربوط به پیوند خاندان ورقا با روسها گذشت.
81. ر. ک : ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، صص 246- 247.
82. آهنگ بدیع، سال 1354، ش 9، صص 235- 236.
83. اخبار امری، سال 1356، ش 19، ص 752.
84. همان، ص 753.
85. آهنگ بدیع، سال 29 ( 1353)، ش 3 و 4، ص 32.
86. ابراهیم صفایی در تاریخ مشروطیت به روایت اسناد ( ص 644)، میرزا اسدالله را « از سران فرقه ی ازلی» شمرده و به ارتباط و دوستی وی با ملک المتکلمین اشاره دارد.
87. نزدیک به.
88. خاطرات ظل السلطان، جلد دوم سرگذشت مسعودی، چاپ حسین خدیو جم، صص 695- 696.
89. میرزا حسن خان جابری انصاری، تاریخ اصفهان وری، وقایع سال 1320 ق، ص 307.
90. تاریخ نصف جهان و همه ی جهان، طبع سنگی، صص 180 - 181.
91. الکواکب الدریه، 2/ 99.
92. همان، ص 100.
93. شرکت اسلامیه، شرکتی بود که در ذی قعده 1316 ق ( در راستای سالهای پس از پیروزی نهضت تحریم تنباکو) به همت مرحوم آیه الله آقا نجفی اصفهانی و جمعی دیگر از رجال دینی و اجتماعی اصفهان به وجود آمد و مقصود از تأسیس آن: مبارزه با استعمار اقتصادی، از طریق بسیج قوا و امکانات موجود در جامعه ی اسلامی ایران برای تولید کالاها و منسوجات وطنی، تشویق و رواج صنایع و کالاهای داخلی، و نهایتاً ایجاد استقلال وخودبسایی صنعتی بود. شعبه ی اصلی شرکت در اصفهان، و شعبات فرعی آن در بلاد گوناگون ایران (و حتی خارج از ایران، همچون اروپا و روسیه و. . .) قرار داشت. با تأسیس این شرکت و ایجاد شعبات آن در مناطق مختلف، علمای بزرگ وقت ایران و عراق - همچون آیات عظام: محمد حسن مامقانی، فاضل شرابیانی، میرزا حسین نوری، صاحب عروه، آخوند خراسانی، و میرزا حسین تهرانی - از آن حمایت کردند. ر. ک : اندیشه ی سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانی، موسی نجفی، صص 45- 110.
94. برای دوستی پدر مصطفی فاتح و میرزا اسدالله منشی کنسولگری روسیه در اصفهان با سید جمال و ملک المتکلمین، نگارش رؤیای صادقه توسط آنان و نشر آن توسط سفارت روس، از زبان آقایان مصطفی فاتح و جمالزاده ر. ک : اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر چهارم: سید محمد علی جمالزاده، ص 310؛ لحظه ای و سخنی با ... جمالزاده، صص 208- 209.
95. جابری می نویسد: میرزا سید علی جناب منشی قنسول روس، ... سید جمال واعظ و حاج میرزا نصرالله ملک المتکلمین و آقا سید احمد کرمانی [مجدالاسلام کرمانی] وحاج فاتح الملک و شیخ العراقین و میرزا اسدالله منشی اول قنسولگری روس را جمع کرده و خودش طرح کتاب رؤیای صادقه را ریخت و از کلمات آنها در آن هر کدام جمله ی نظم و نثری آمیخته و توسط قنسولگری به روسیه فرستادند و در آنجا طبع و در ایران منتشر کردند. ر. ک : تاریخ اصفهان و ری، وقایع سال 1320 قمری، ص 340 و نیز ر. ک: حکم نافذآقانجفی، موسی نجفی، ص 174؛ رجال و مشاهیر اصفهان ( الاصفهان)، سید علی جناب، تدوین و تصحیح: رضوان پور عصار، ص 147. ملکزاده، فرزند ملک المتکلمین، نیز از طبع رؤیای صادقه در پترزبورگ ( پایتخت تزار) و همچنین هندوستان سخن می گوید (تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 58/1 و 48) که می دانیم در آن زمان زیر یوغ بریتانیا قرار داشت.
96. یار دیرین، سیاوش سفیدوش، ص 70.
97. همان، صص 75- 76.
98. ر. ک: مکاتیب عبدالبهاء، 127/3.
99. ر. ک: کشف الحیل، عبدالحسین آیتی ( آواره ی سابق)، 63/1 - 66 و 2 / 140.
100. خاطرات حبیب، 351/1 .
101. ر. ک: همان، 185/1 - 186.

 

 


منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.