ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
این واقعیت انکارناپذیری است، صرف نظر از این که سبب چیست، که تنها معدودی از دانشمندان، زن هستند. آن چه معمولاً از کلمهی دانشمند به ذهن خطور میکند زنی نیست که احتمالاً بچهای هم داشته باشد بلکه پروفسور مذکری است نه چندان معقول! چه باید کرد تا چهرهی مردانهی علم تغییر کند؟ این مقاله عمدتاً به وضعیت تحصیل و اشتغال زنان در چند کشور پیشرفتهی صنعتی میپردازد. برخی از راه حلهای ارائه شده در این جا برای تمام جوامع میتواند مفید واقع شود.
چندین دهه قبل، دو انسان شناس به نامهای مارگارت مید و رود امتراکس، عقاید دانش آموزان دبستانی را در مورد دانشمندان بررسی کردند. از پسران پرسیدند که احتمال میدهند در چه زمینهای دانشمند شوند، اما از دختران مشخصات دانشمندی را که برای ازدواج ترجیح میدادند سؤال کردند. بررسیهایی که دربارهی مشارکت روزافزون زنان در علم به عمل میآید باید با توجه به این بافت آموزشی باشد که مادران و پدران نسل آیندهی دانشمندان در آن رشد میکنند. در بریتانیا از دختران و زنان انتظار میرود تا به ندای کشورشان برای شرکت فعال در کار علمی پاسخ مثبت دهند. زنان، به ویژه زنان جوان، به عنوان منابع غنی نیروهای تازهی علمی شناخته شدهاند، چرا که مشارکت عملی آنان در کار علمی، بارها کمتر از توان بالقوهی آنهاست. اکنون تعداد زنان در همهی سطوح تحصیلی، تا درجهی دکترا و بالاتر، یک سومِ کل را تشکیل میدهند، اما نه در رشتههای علمی. در یکی از سالهای تحصیلی، در حالی که بیست و شش درصد مردان جوان توانستند امتحانات دو درس یا بیشتر از شاخهی علوم ریاضی را با موفقیت بگذرانند، این رقم برای زنان جوان فقط یازده درصد بود. در سال تحصیلی بعد از آن، صد و سه هزار زن که در دورهی لیسانس دانشگاهها تحصیل میکردند چهل و چهار درصدِ کل دانشجویان را تشکیل میدادند ولی تنها بیست و هفت درصد دانشجویان فیزیک، بیست و پنج درصد دانشجویان ریاضی، و یازده درصد دانشجویان مهندسی و تکنولوژی زن بودهاند. وضعیت دانشجویان دورهی فوق لیسانس نیز مشابه است. تعداد زنان در دورههای فوق لیسانس علوم و دکترا در سالهای اخیر به طور چشمگیری افزایش یافته است اما به هر حال، تعداد مردان دورهی فوق لیسانس علوم بیش از پنج برابر تعداد زنان است. تنها استثنای این الگو، دانشجویان علوم زیست شناسی و پزشکی هستند. البته زیست شناسی همواره معمولاً به عنوان رشتهی دختران قلمداد شده است حتی وقتی که میکروب شناسی و مهندسی ژنتیک به آن افزوده میشود. اما شرکت زنان در پزشکی، که ایجاب میکند که آنان علوم طبیعی را بگذرانند و ورود به دانشگاه برای این رشته نیز بسیار مشکل است، نشان دهندهی این نیست که دختران قادر به گذراندن درسهای علوم نیستند بلکه حاکی از این است که دختران راهی به جز انتخاب این رشته را ندارند، چرا که انتخاب خود را قبلاً و در سالهای میانهی دبیرستان به عمل آوردهاند.
با توجه به این که احتمالاً دختران بر اساس طرز تفکرشان نسبت به دانش و دانشمندان خط تحصیلی خود را انتخاب میکنند – به طوری که بسیاری از آنها هم که علم را برمیگزینند خیال ندارند دانشمند شوند بلکه میخواهند دکتر یا دامپزشک شوند – چند روانشناس، شکلهای جدیدتری از سؤالهای مارگارت مید و رودامتراکس را تکرار کردهاند. نتایج، نسبتاً تأسف آور است. هلن هاست، روان شناس دانشگاه بَث، پی برد که تعداد زیادی از دویست و شصت کودک مورد مطالعهی او که همه از دانش آموزان برجسته بودند تصور میکردند که دانشمند، پروفسور دیوانهای است که مقابل میزی پوشیده از لوازم آزمایشگاهی ایستاده و چیزی را یادداشت میکند. هم پسران و هم دختران تأکید داشتند که علم مشکل است و رشتهی مشکل متعلق به پسران است. این اندیشه وقتی بروز کرد که از دانش آموزان دربارهی زنانه و مردانه بودن رشتهها سؤال شد. هم پسران و هم دختران، شیمی، فیزیک، و ریاضی را مردانهترین رشتهها دانستند. نجاری تنها رشتهای بود که بیش از این سه رشته، مردانه تلقی شد.
در بریتانیا سازمان وایز (زنان به سوی رشتههای علوم و مهندسی WISE=Women into Science & Engineering) تنها وسیلهای است که میتواند دختران و زنان جوان را تا رسیدن به دانشگاه، در حیطهی علم نگاه دارد. درواقع وایز در چهار اتوبوس به اطراف کشور حمل میشود. در این اتوبوسها یک آموزگار تشریح علمی حضور دارد، و تجهیزاتی برای دختران سیزده و چهارده ساله در آن منظور شده است تا میکروالکترونیک، پنوماتیک، و ریزپردازندهها (میکروپروسسورها) را آموزش دهند. طی سالیان پس از راه اندازی وایز دهها هزار دختر از این اتوبوسها دیدن کردند. از همان زمان شروع به کار وایز، تعداد زنانی که به رشتههای علوم و مهندسی وارد میشدند، اگرچه نه چندان چشمگیر، به طور ثابت در حال افزایش بود. این افزایش در مهندسی شیمی بیش از همه بوده است به گونهای که چهار پنج سال بعد، تعداد دانشجویان مؤنث این رشته بیست درصد گزارش شد. در رشتههای دیگرِ مهندسی تعداد حداقل به دو برابر رسید. اما این افزایش در کل ناچیز است. خانم دافنه جکسون، استاد سابق فیزیک دانشگاه سوری و یکی از چهرههای برجستهی سازمان وایز میگفت: «هنگام آغاز به کار، تصور میکردیم که دختران لذت حرفهی علمی را نمیشناسند، و اگر ما فقط به آنان اطلاعات بدهیم، همه به سوی علم گرایش پیدا خواهند کرد. ولی به مرور دریافتهایم که مشکلات در جاهای دیگر است: فشار همکلاسیها در مدرسه، طرز تلقی والدین در بعضی موارد، و ناتوانی در دستیابی به لوازم مورد نیاز به دلیل آن که پسران آنها را دراختیار گرفتهاند. اکنون به این نتیجه رسیدهایم که باید آموزگاران را برای این کار آموزش دهیم و همزمان به تربیت و آموزش مردان بپردازیم. چیزی که میخواهم بگویم این است که مسأله پیچیدهتر از آن است که در ابتدا تصور میشد.» برخی سعی دارند این مسأله را در اواخر دورهی دبیرستان و پس از اخذ دیپلم به شکلی حل کنند. اکنون بعضی از دانشکدهها برای دانش آموزان دخترِ سالهای پنجم و ششم دبیرستان، کلاسهای آمادگی در دو روز تعطیل آخر هفته تدارک دیدهاند تا آنان بتوانند، بدون آن که رقبای پسر در آن حضور داشته باشند، با علوم دورهی لیسانس آشنا شوند. حتی پژوهشگران دانشگاه منچستر برای دخترانی که در نظر دارند فیزیک بخوانند فیلمهای ضبط شدهای تهیه کردهاند.
تغییراتی که در تأکید روی یک درس صورت میگیرد نیز میتواند مؤثر باشد. گیلیان کِهرینگ که به عنوان دومین استاد فیزیک زن در انگلیس در دانشگاه شفیلد شروع به کار کرد اظهار داشت که اگر درس علم الکترونیک را اختیاری کنیم زنان جوان به تدریج قوت قلب میگیرند. او بیان داشت: «دختران متقاعد شدهاند که چون پسران از پنج سالگی رادیو درست میکنند پس آنها نمیتوانند به پای پسران برسند ... ما نمیتوانیم این داوری را زیاد تغییر دهیم. برای دخترانی که رشتهی فیزیک را انتخاب میکنند همان قدر سیاه چالهها و کوارکها هیجان انگیزند که برای پسران – این جذابیتِ ایدههای انتزاعی است که آنان را ترغیب میکند و باید امکان مطالعهی چنین درسهایی را به آنها داد.» اما جذب شدن تعداد زیادتری از زنان به تحصیلات عالی علوم به این معنی نیست که مشکلات آنها رفع شده است. در ایالات متحده، که حضور زنان در رشتههای علمی سریعتر از بریتانیا افزایش پیدا کرده است، طی پژوهشی، هشتاد دانش آموز فارغ التحصیل دبیرستان (چهل و شش زن و سی و چهار مرد) که از شاگردان عالی کلاس بودند مورد مطالعه قرار گرفتند. هنگامی که از آنان سؤال شد که در مورد موفقیت دانشگاهی خود چه فکر میکنند، زنان خود را دستکم گرفتند با وجود این که نمرههایشان کمی بالاتر از مردان بود. در سال آخر دانشکده بیست و پنج درصد از این مردان در بالاترین ردهی فارغ التحصیلان قرار گرفتند در حالی که هیچ یک از زنان به این مرتبه نرسیدند.
عدم اعتماد به نفس، عامل اصلی شکست زنان در ورود به دورهی دکتراست، و همین دوره است که آنان را در کارهای علمی مستقر میکند. بنا به گفتهی شیلا ویدنان، استاد هوانوردی و فضانوردی در انستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام. آی. تی.)، زنان نسبت به مردان بیشتر توقف میکنند و اصولاً در مورد این که حق شرکت در دورهی فوق لیسانس را دارند یا نه تردید میکنند. او به ارزیابی دیگری، این بار از دانشگاه استانفورد، استناد میکند که از دانشجویان مذکر و مؤنث دورهی فوق لیسانس علوم و تکنولوژی به عمل آمد. سی درصد از زنان در مقایسه با پانزده درصد از مردان، در مورد توان خود برای گذراندن این دوره تردید داشتند؛ و سی و پنج درصد از مردان در مقایسه با بیست و چهار درصد از زنان اطمینان خاطر داشتند که از عهدهی چنین کاری برمیآیند. نُه درصد از مردان و بیست و سه درصد از زنان ادعا کردند که به پریشانی اعصاب دچار شدهاند.
دافنه جکسون از طرف دانشگاه سوری (در انگلستان) به استرالیا رفت تا وضعیت تحصیلات دانشگاهی زنان را در آن کشور مورد مطالعه قرار دهد. او دریافت که دانشگاه با کمک «استاد مشاور»، از دانشجویان زن، چه در دورهی لیسانس و چه فوق لیسانس حمایت میکند. شواهدی که ایلین بیرن، استاد آموزش و پرورش دانشگاه کوئینز لوز (در استرالیا) جمع آوری کرد حاکی از آن است که فقط یک نمونهی الهام بخش از زن دانشمند – ماری کوری – کافی نیست. او معتقد بود که تعداد بسیار زیادی از زنان برجسته در رشتههای علمی لازم است تا حس رقابت و همچشمی در دختران بیدار شود. خانم ایلین بیرن برای این که فرایند نظارت مثبت به وسیلهی استادان باتجربه، مدیران، و مربیان را توضیح دهد واژهی مشاوره را به کار گرفت. مشاوران به شاگردهای خود جوایز و بورسهایی را معرفی میکنند، آنها را راهنمایی و تشویق میکنند، کارهای جدیدی را که به رشتهی تحصیلی آنان مربوط میشود مورد بحث قرار میدهند، و میدان دیدشان را از طریق تهیهی مقالههای مشترک یا سمینارها وسعت میبخشند.
این گونه حمایتها با نحوهی عمل امریکایی مغایرت دارد که در آن به تعداد بیشتری از زنانی که دورهی فوق لیسانس را گذراندهاند استادیاری پیشنهاد میشود – و به تعداد مردان بیشتری پژوهشیاری پیشنهاد میشود. نتیجهی این کار، جدا شدنِ هر چه بیشتر زنان از امور پژوهشی است. مردان در گروههای پژوهشی شرکت میکنند، نام خود را به ثبت میرسانند، و مهارتهای جدید پیدا میکنند، در حالی که زنان چنان به آموزش دانشجویان گرفتار میشوند که تحقیق را فراموش میکنند. با این همه، زنان به گرفتن درجهی دکترا نایل میشوند و به پژوهشهای علمی هم میپردازند هر چند در سطحی پایین تر. درواقع در حالی که شغلهای دائمی دانشگاهی در بریتانیا رو به کاهش رفته است کارهای قراردادی تحقیقاتی تا هفتاد درصد افزایش یافته و همراه با آن شرکت زنان در این کارها بیشتر شده است.
کارول وارلام از انستیتوی مطالعات نیروی انسانی در برایتون (شهری در جنوب لندن) عقیده داشت که این توفیقی چندجانبه است. او چهار هزار پژوهشگر قراردادی را مورد بررسی قرار داد و دریافت که شرایط کار برای هر دو جنس نگران کننده و ناامید کننده است. عدم امنیت و فقدان فرصت ترفیع، عمومیت دارد. معدودی از پژوهشگران نیز که از کمکهایی برخوردارند خواستار لغو تشریفات زاید، دوبارهکاریها، و حق اخراج هستند. ارقامی که وارلام ارائه داد نشانگر آن است که هنوز زنان پژوهشگری که قراردادی کار میکنند در رشتههای گوناگون به طور نابرابر تخصیص یافتهاند. مثلاً تعدادشان در علوم زیست شناسی و پزشکی بارها بیش از مردان است، اما در علوم فیزیک، ریاضی، و تکنولوژی هنوز در اقلیت هستند. ارقام باز هم نشان میدهند که زنان قراردادهای کوتاه مدتتری میبندند تا مردان. این امر حتی شامل علوم زیست شناسی نیز میشود که قراردادهای طولانیتری میطلبد، در حالی که تعداد زنان در این رشته چهار برابر مردان است. دو سوم این مردان، قراردادهای طولانیتر از سه سال دارند، حال آن که هشتاد و هفت درصد از زنها قراردادهای سه ساله یا کمتر دارند. تعداد مردانی که قراردادهای بیش از سه سال در همهی رشتهها دارند از زنان بیشتر است. خانم وارلام معتقد بود که این تفاوتها ناشی از علتهای گوناگونی است. زنان کمی دیرتر از مردان به پژوهش قراردادی مبادرت میکنند و تعداد کمتری از آنان دکترا دارند. تحرک آنان نیز کمتر از مردان است اگر چه مردان و زنان پاسخهای مشابهی دربارهی انگیزهی خود از پژوهش، حق الزحمهی قراردادها، اهمیت پول، یا ارضا شدن از کار ارائه میدهند. ولی هیچ کدام از اینها دلیل موجهی برای تفاوتهایی که گفتیم نیستند. با این همه، مشکل بسیاری از این زنان، کوتاهی زمان قرارداد نیست بلکه زمانی است که آن را به اتمام میرسانند. بنا به گفتهی خانم آن وارنر، فیزیولوژیست و استاد سابق انجمن سلطنتی، زنان جوان دانشمند در قراردادهای طولانی مدت، اغلب در تنگنای این تصمیمگیری قرار میگیرند که اگر دارای فرزند شوند آیا باز هم قادر خواهند بود که به کار علمی خود بازگردند یا نه.
پس از این که طرح خانم جکسون دربارهی زنانی گه به کار بازمیگردند در بریتانیا به اجرا درآمد بازگشت زنان پس از قطع کار آسانتر شد. در این طرح برای زنانی که مابل بودند تا با دانش روز پیش روند و به کار پژوهش بازگردند تسهیلاتی در نظر گرفته شده بود. زنان میتوانستند دو تا سه سال به صورت پاره وقت در بخشهای مختلف دانشگاه همکاری کنند. بیست و هفت نفر از صد و پنجاه درخواست کنندهی زن که به آگهی این طرح در مجلات علمی پاسخ دادند موفق به استفاده از تسهیلات طرح شدند و ده نفر از آنان این دوره را به پایان بردند و فقط یکی از آنان که در نقطهای دور افتاده زندگی میکرد بیکار ماند. سه نفر برای تدریس در دانشگاه منصوب شدند که یکی از آنان خانم هیلاری هرد بود. در گروه زیست شناسی دانشگاه کیل مسئولیتی به عهدهی او گذاشته شد. هیلاری هرد از این لحاظ که پس از شروع تحصیلات دبستانیِ فرزندش به کار علمی خود بازگشت در میان گروه، منحصر به فرد بود. او پس از اخذ لیسانس به کاری پژوهشی دعوت شده بود اما آن را نپذیرفته و تدریس را برگزیده بود. سپس دو فرزند آورد و برای پنج سال کار را ترک کرد. بعدها فوق لیسانس خود را گرفت و به دلیل شغل شوهر خود به استنفورد شایر رفت، و تنها دانشگاه آنجا، کیل، توانست با اتمام دورهی دکترا در انگل شناسی، وی را به عنوان پژوهشیار استخدام کند. در آن زمان فرزندانش بزرگتر شده بودند و او گرچه پس از گرفتن دکترا شش ماه بیکار بود اما به رفتن به آزمایشگاه و نوشتن مقاله ادامه داد و به ترتیب عهدهدار شغلهای استادیاری، استاد مشاور، و بالاخره استادی دائم دانشگاه شد.
او گفت که وقتی که به گذشته برمیگردد درمییابد که در درجهی اول فقدان اعتماد به نفس بود که باعث شد از کار پژوهش دوری گزیند و تدریس را انتخاب کند، اما به محض شروع دریافت که به پژوهش علاقه دارد و ای کاش این کار را از همان اول انتخاب کرده بود. به عقیدهی او تلفیق کار پژوهش و سرپرستی فرزندان بسیار مشکل است، و زیست شناسی رشتهای است که با موجودات زنده سروکار دارد و این موجودات تابع ساعتهای کار پژوهشگر نیستند. وارنر گفتهی او را تأیید کرد و افزود: «اگر میخواهید دانشمندی باشید که پژوهشهای علمی میکند باید برای انجام کار وقت کافی و مناسب اختصاص دهید تا از آزمایش نتیجه بگیرید. همیشه نمیتوان آزمایشی را ساعت پنج بعد از ظهر تعطیل کرد.» خانم کهرینگ معتقد بود که مهمترین مشوق زنان در کارهای علمی، برنامهی کار انعطافپذیر است. این میتواند شامل کمک هزینههایی برای پژوهش پاره وقت باشد که مدت آن از پنج روز صبح در هفته تا سه چهارم یا هفت هشتم کارِ تمام وقت نوسان دارد. این گونه مسئولیتها برای زنان متأهل، بیش از آن اهمیت دارد که فقط وقت پرکن باشد. تقاضا برای کارهایی از این نوع بسیار زیاد است، به ویژه اگر انگیزههایی چون ارائهی دورههایی برای مرور مطالعات قبلی و امکانات مراقبت از فرزند وجود داشته باشد.
چندی پیش انجمن سلطنتی شیمی به بررسی وضع اعضای خود پرداخت، چرا که دربارهی ترک کار از طرف زنان نگرانی ایجاد شده بود. نتیجه این بود که بیشتر اعضا (نود و پنج درصد از مردان و نود و سه درصد از زنان) به طور تمام وقت کار کرده بودند، گرچه یازده درصد از کسانی که سن آنان بین سی و پنج و سی و نُه بود کارِ پاره وقت داشتند. بیشترِ کارفرمایان نه تقسیم کار و نه انعطافی در زمان کار مقرر کرده بودند و این در حالی بود که هشتاد و پنج درصد از زنانِ زیر سی و پنج سال گفتند که به این نوع امکانات نیازمندند. هفتاد درصد از زنانی که به پرسشها پاسخ دادند تمایل خود را نسبت به داشتن امکانات رفاهی در محل کار برای مراقبت از فرزندان ابراز کردند، اما فقط سی و نُه درصد از مردان چنین نیازی را مطرح کردند. این در شرایطی بود که نود درصد از کارفرمایان چنین امکاناتی را تأمین نکرده بودند. کارفرمایان برای هشتاد و دو درصد از زنان و مردانی که به کار باز میگشتند هیچ طرح خاصی نداشتند، در حالی که هشتاد و نُه درصد از زنان و هشتاد و یک درصد از مردان مایل بودند که انجمن نامبرده برای افرادی که به کار بازگشتهاند دورههای بازآموزی بگذارد. چهل و چهار درصد از زنانی که وقفه در کار داشتند گفتند که پس از بازگشت به کار، مسئولیت و مقام آنان تنزل یافته است. (چهل درصد دیگر گفتند که کارشان به همان صورت اول باقی مانده است، و شانزده درصد مدعی بودند که ارتقا یافته است.)
زنان دانشمند، هرمی را تشکیل میدهند که در قاعده، تعداد آنان نسبتاً زیاد است و در رآس تقریباً اصلاً حضور ندارند. اما رشتهی پزشکی نشان میدهد که زنان میتوانند به مراتب بالا دست یابند: پانزده درصد از تدریس کنندگان درجه یک این رشته را در دانشگاه، زنان تشکیل میدهند، در حالی که تعدادشان در رشتههای دیگرِ علوم سه درصد و در مهندسی یک و شش دهم درصد است. درحال حاضر بیش از بیست و پنج پروفسور زن در رشتهی طب بالینی تدریس میکنند، در فیزیک و در زیست شناسی یک نفر تدریس میکند، اما در شیمی هیچ پروفسور زنی وجود ندارد. خانم جکسون معتقد بود که سیستم با زنان دشمن نیست بلکه فقط آنها را به رسمیت نمیشناسد. مقطع سنی اعضای هیأت علمی در حدود چهل و دو سال است. این محدودیتهای سنی که عدهای را به عدهای دیگر ارجح میسازد با این شعار که زنان را به کار علمی جذب کنیم جور درنمیآید. یکی از زنان دانشمند که مایل نیست نامش ذکر شود استدلال میکند که تبعیض بین مردان و زنان به طور گستردهای جریان دارد. بنا به گفتهی او در بعضی از بخشهای دانشگاه زنانی تدریس میکنند که بخشهای دیگر حاضر نبودند به علت زن بودنشان آنها را استخدام کنند. تفاوت گستردهای که بین تعداد زنان شاغل در این بخشها وجود دارد نشان دهندهی وجود تعصبی ریشهدار است. او میگوید: «فکر نمیکنم که تشکیلات علمی هیچ گونه اهمیتی برای ورود زنان قائل شود، حتی به فکرشان هم خطور نمیکند.»
کهرینگ حداقل بخشی از حضور نابرابر زنان را بین گروهها به «عارضهی اطمینان از تعداد» نسبت میداد. قبل از آن که دانشگاه آکسفورد را به قصد عهده دار شدن مسئولیت جدیدی در شفیلد ترک کند، تعداد زنان در بخش حالت جامد گروه فیزیک آن دانشگاه همیشه بین یک سوم تا یک چهارم بود، با سه کارمند دائمی و چند دانشجوی فوق لیسانس مؤنث. علت انتقال حداقل یکی از این دانشجویان، احساس او بوده است که به عنوان تنها زن در گروه، دیگر خود را بسیار بیپناه میدیده است.
دولت استرالیا به دانشگاهها و دانشکدهها اعلان کرد که پیشرفت آنها را در ارائهی فرصتهای مساوی برای کارمندان و دانشجویان زن ارزیابی میکند. طبق قانون، همهی سازمانها باید فرصتهای مساوی در اختیار کارکنان قرار دهند. بنا به اظهار خانم جکسون، کارمندان ارشد دانشگاهها اولویت دارند، به طوری که هر منصبی در دانشگاه باید بر حسب قابلیت و شایستگی خود واگذار شود – به شرط آن که تسهیلاتی چون مراقبت از کودکان، کارآموزی، مشاوره، تعیین میزان مسئولیت، و تشویق زنان به درخواست کار در نظر گرفته شود. اینها تغییراتی هستند ساختاری که به زنان شانس برابری در کار میدهند. او میگفت: «آن چه این جا اتفاق میافتد این است که همراهان من با تأسف فراوان میگویند که هیچ درخواستی از زنان دریافت نکردهاند، بدون آن که فکر کنند که شاید بخشی از مسئولیت هم به دوش آنها باشد که به طربقی آنان را به کار جذب کنند.» «همهی ما زنانی را میشناسیم که لایق بودهاند و بعد از صحنهی کار ناپدید شدهاند، در حالی که بیش از یک تمبر پستی لازم نبوده است تا معلوم شود آیا در مرحلهای هستند که بتوانند به کار بازگردند یا نه. برخی از دانشگاههای استرالیا خود هزینهی مشاوره و همکاری با افرادی را که به کار بازگشتهاند به عهده میگیرند، اما در این جا به عهدهی کسانی چون من است.»
منبع: راسخون
چندین دهه قبل، دو انسان شناس به نامهای مارگارت مید و رود امتراکس، عقاید دانش آموزان دبستانی را در مورد دانشمندان بررسی کردند. از پسران پرسیدند که احتمال میدهند در چه زمینهای دانشمند شوند، اما از دختران مشخصات دانشمندی را که برای ازدواج ترجیح میدادند سؤال کردند. بررسیهایی که دربارهی مشارکت روزافزون زنان در علم به عمل میآید باید با توجه به این بافت آموزشی باشد که مادران و پدران نسل آیندهی دانشمندان در آن رشد میکنند. در بریتانیا از دختران و زنان انتظار میرود تا به ندای کشورشان برای شرکت فعال در کار علمی پاسخ مثبت دهند. زنان، به ویژه زنان جوان، به عنوان منابع غنی نیروهای تازهی علمی شناخته شدهاند، چرا که مشارکت عملی آنان در کار علمی، بارها کمتر از توان بالقوهی آنهاست. اکنون تعداد زنان در همهی سطوح تحصیلی، تا درجهی دکترا و بالاتر، یک سومِ کل را تشکیل میدهند، اما نه در رشتههای علمی. در یکی از سالهای تحصیلی، در حالی که بیست و شش درصد مردان جوان توانستند امتحانات دو درس یا بیشتر از شاخهی علوم ریاضی را با موفقیت بگذرانند، این رقم برای زنان جوان فقط یازده درصد بود. در سال تحصیلی بعد از آن، صد و سه هزار زن که در دورهی لیسانس دانشگاهها تحصیل میکردند چهل و چهار درصدِ کل دانشجویان را تشکیل میدادند ولی تنها بیست و هفت درصد دانشجویان فیزیک، بیست و پنج درصد دانشجویان ریاضی، و یازده درصد دانشجویان مهندسی و تکنولوژی زن بودهاند. وضعیت دانشجویان دورهی فوق لیسانس نیز مشابه است. تعداد زنان در دورههای فوق لیسانس علوم و دکترا در سالهای اخیر به طور چشمگیری افزایش یافته است اما به هر حال، تعداد مردان دورهی فوق لیسانس علوم بیش از پنج برابر تعداد زنان است. تنها استثنای این الگو، دانشجویان علوم زیست شناسی و پزشکی هستند. البته زیست شناسی همواره معمولاً به عنوان رشتهی دختران قلمداد شده است حتی وقتی که میکروب شناسی و مهندسی ژنتیک به آن افزوده میشود. اما شرکت زنان در پزشکی، که ایجاب میکند که آنان علوم طبیعی را بگذرانند و ورود به دانشگاه برای این رشته نیز بسیار مشکل است، نشان دهندهی این نیست که دختران قادر به گذراندن درسهای علوم نیستند بلکه حاکی از این است که دختران راهی به جز انتخاب این رشته را ندارند، چرا که انتخاب خود را قبلاً و در سالهای میانهی دبیرستان به عمل آوردهاند.
در بریتانیا سازمان وایز (زنان به سوی رشتههای علوم و مهندسی WISE=Women into Science & Engineering) تنها وسیلهای است که میتواند دختران و زنان جوان را تا رسیدن به دانشگاه، در حیطهی علم نگاه دارد. درواقع وایز در چهار اتوبوس به اطراف کشور حمل میشود. در این اتوبوسها یک آموزگار تشریح علمی حضور دارد، و تجهیزاتی برای دختران سیزده و چهارده ساله در آن منظور شده است تا میکروالکترونیک، پنوماتیک، و ریزپردازندهها (میکروپروسسورها) را آموزش دهند. طی سالیان پس از راه اندازی وایز دهها هزار دختر از این اتوبوسها دیدن کردند. از همان زمان شروع به کار وایز، تعداد زنانی که به رشتههای علوم و مهندسی وارد میشدند، اگرچه نه چندان چشمگیر، به طور ثابت در حال افزایش بود. این افزایش در مهندسی شیمی بیش از همه بوده است به گونهای که چهار پنج سال بعد، تعداد دانشجویان مؤنث این رشته بیست درصد گزارش شد. در رشتههای دیگرِ مهندسی تعداد حداقل به دو برابر رسید. اما این افزایش در کل ناچیز است. خانم دافنه جکسون، استاد سابق فیزیک دانشگاه سوری و یکی از چهرههای برجستهی سازمان وایز میگفت: «هنگام آغاز به کار، تصور میکردیم که دختران لذت حرفهی علمی را نمیشناسند، و اگر ما فقط به آنان اطلاعات بدهیم، همه به سوی علم گرایش پیدا خواهند کرد. ولی به مرور دریافتهایم که مشکلات در جاهای دیگر است: فشار همکلاسیها در مدرسه، طرز تلقی والدین در بعضی موارد، و ناتوانی در دستیابی به لوازم مورد نیاز به دلیل آن که پسران آنها را دراختیار گرفتهاند. اکنون به این نتیجه رسیدهایم که باید آموزگاران را برای این کار آموزش دهیم و همزمان به تربیت و آموزش مردان بپردازیم. چیزی که میخواهم بگویم این است که مسأله پیچیدهتر از آن است که در ابتدا تصور میشد.» برخی سعی دارند این مسأله را در اواخر دورهی دبیرستان و پس از اخذ دیپلم به شکلی حل کنند. اکنون بعضی از دانشکدهها برای دانش آموزان دخترِ سالهای پنجم و ششم دبیرستان، کلاسهای آمادگی در دو روز تعطیل آخر هفته تدارک دیدهاند تا آنان بتوانند، بدون آن که رقبای پسر در آن حضور داشته باشند، با علوم دورهی لیسانس آشنا شوند. حتی پژوهشگران دانشگاه منچستر برای دخترانی که در نظر دارند فیزیک بخوانند فیلمهای ضبط شدهای تهیه کردهاند.
تغییراتی که در تأکید روی یک درس صورت میگیرد نیز میتواند مؤثر باشد. گیلیان کِهرینگ که به عنوان دومین استاد فیزیک زن در انگلیس در دانشگاه شفیلد شروع به کار کرد اظهار داشت که اگر درس علم الکترونیک را اختیاری کنیم زنان جوان به تدریج قوت قلب میگیرند. او بیان داشت: «دختران متقاعد شدهاند که چون پسران از پنج سالگی رادیو درست میکنند پس آنها نمیتوانند به پای پسران برسند ... ما نمیتوانیم این داوری را زیاد تغییر دهیم. برای دخترانی که رشتهی فیزیک را انتخاب میکنند همان قدر سیاه چالهها و کوارکها هیجان انگیزند که برای پسران – این جذابیتِ ایدههای انتزاعی است که آنان را ترغیب میکند و باید امکان مطالعهی چنین درسهایی را به آنها داد.» اما جذب شدن تعداد زیادتری از زنان به تحصیلات عالی علوم به این معنی نیست که مشکلات آنها رفع شده است. در ایالات متحده، که حضور زنان در رشتههای علمی سریعتر از بریتانیا افزایش پیدا کرده است، طی پژوهشی، هشتاد دانش آموز فارغ التحصیل دبیرستان (چهل و شش زن و سی و چهار مرد) که از شاگردان عالی کلاس بودند مورد مطالعه قرار گرفتند. هنگامی که از آنان سؤال شد که در مورد موفقیت دانشگاهی خود چه فکر میکنند، زنان خود را دستکم گرفتند با وجود این که نمرههایشان کمی بالاتر از مردان بود. در سال آخر دانشکده بیست و پنج درصد از این مردان در بالاترین ردهی فارغ التحصیلان قرار گرفتند در حالی که هیچ یک از زنان به این مرتبه نرسیدند.
عدم اعتماد به نفس، عامل اصلی شکست زنان در ورود به دورهی دکتراست، و همین دوره است که آنان را در کارهای علمی مستقر میکند. بنا به گفتهی شیلا ویدنان، استاد هوانوردی و فضانوردی در انستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام. آی. تی.)، زنان نسبت به مردان بیشتر توقف میکنند و اصولاً در مورد این که حق شرکت در دورهی فوق لیسانس را دارند یا نه تردید میکنند. او به ارزیابی دیگری، این بار از دانشگاه استانفورد، استناد میکند که از دانشجویان مذکر و مؤنث دورهی فوق لیسانس علوم و تکنولوژی به عمل آمد. سی درصد از زنان در مقایسه با پانزده درصد از مردان، در مورد توان خود برای گذراندن این دوره تردید داشتند؛ و سی و پنج درصد از مردان در مقایسه با بیست و چهار درصد از زنان اطمینان خاطر داشتند که از عهدهی چنین کاری برمیآیند. نُه درصد از مردان و بیست و سه درصد از زنان ادعا کردند که به پریشانی اعصاب دچار شدهاند.
دافنه جکسون از طرف دانشگاه سوری (در انگلستان) به استرالیا رفت تا وضعیت تحصیلات دانشگاهی زنان را در آن کشور مورد مطالعه قرار دهد. او دریافت که دانشگاه با کمک «استاد مشاور»، از دانشجویان زن، چه در دورهی لیسانس و چه فوق لیسانس حمایت میکند. شواهدی که ایلین بیرن، استاد آموزش و پرورش دانشگاه کوئینز لوز (در استرالیا) جمع آوری کرد حاکی از آن است که فقط یک نمونهی الهام بخش از زن دانشمند – ماری کوری – کافی نیست. او معتقد بود که تعداد بسیار زیادی از زنان برجسته در رشتههای علمی لازم است تا حس رقابت و همچشمی در دختران بیدار شود. خانم ایلین بیرن برای این که فرایند نظارت مثبت به وسیلهی استادان باتجربه، مدیران، و مربیان را توضیح دهد واژهی مشاوره را به کار گرفت. مشاوران به شاگردهای خود جوایز و بورسهایی را معرفی میکنند، آنها را راهنمایی و تشویق میکنند، کارهای جدیدی را که به رشتهی تحصیلی آنان مربوط میشود مورد بحث قرار میدهند، و میدان دیدشان را از طریق تهیهی مقالههای مشترک یا سمینارها وسعت میبخشند.
این گونه حمایتها با نحوهی عمل امریکایی مغایرت دارد که در آن به تعداد بیشتری از زنانی که دورهی فوق لیسانس را گذراندهاند استادیاری پیشنهاد میشود – و به تعداد مردان بیشتری پژوهشیاری پیشنهاد میشود. نتیجهی این کار، جدا شدنِ هر چه بیشتر زنان از امور پژوهشی است. مردان در گروههای پژوهشی شرکت میکنند، نام خود را به ثبت میرسانند، و مهارتهای جدید پیدا میکنند، در حالی که زنان چنان به آموزش دانشجویان گرفتار میشوند که تحقیق را فراموش میکنند. با این همه، زنان به گرفتن درجهی دکترا نایل میشوند و به پژوهشهای علمی هم میپردازند هر چند در سطحی پایین تر. درواقع در حالی که شغلهای دائمی دانشگاهی در بریتانیا رو به کاهش رفته است کارهای قراردادی تحقیقاتی تا هفتاد درصد افزایش یافته و همراه با آن شرکت زنان در این کارها بیشتر شده است.
کارول وارلام از انستیتوی مطالعات نیروی انسانی در برایتون (شهری در جنوب لندن) عقیده داشت که این توفیقی چندجانبه است. او چهار هزار پژوهشگر قراردادی را مورد بررسی قرار داد و دریافت که شرایط کار برای هر دو جنس نگران کننده و ناامید کننده است. عدم امنیت و فقدان فرصت ترفیع، عمومیت دارد. معدودی از پژوهشگران نیز که از کمکهایی برخوردارند خواستار لغو تشریفات زاید، دوبارهکاریها، و حق اخراج هستند. ارقامی که وارلام ارائه داد نشانگر آن است که هنوز زنان پژوهشگری که قراردادی کار میکنند در رشتههای گوناگون به طور نابرابر تخصیص یافتهاند. مثلاً تعدادشان در علوم زیست شناسی و پزشکی بارها بیش از مردان است، اما در علوم فیزیک، ریاضی، و تکنولوژی هنوز در اقلیت هستند. ارقام باز هم نشان میدهند که زنان قراردادهای کوتاه مدتتری میبندند تا مردان. این امر حتی شامل علوم زیست شناسی نیز میشود که قراردادهای طولانیتری میطلبد، در حالی که تعداد زنان در این رشته چهار برابر مردان است. دو سوم این مردان، قراردادهای طولانیتر از سه سال دارند، حال آن که هشتاد و هفت درصد از زنها قراردادهای سه ساله یا کمتر دارند. تعداد مردانی که قراردادهای بیش از سه سال در همهی رشتهها دارند از زنان بیشتر است. خانم وارلام معتقد بود که این تفاوتها ناشی از علتهای گوناگونی است. زنان کمی دیرتر از مردان به پژوهش قراردادی مبادرت میکنند و تعداد کمتری از آنان دکترا دارند. تحرک آنان نیز کمتر از مردان است اگر چه مردان و زنان پاسخهای مشابهی دربارهی انگیزهی خود از پژوهش، حق الزحمهی قراردادها، اهمیت پول، یا ارضا شدن از کار ارائه میدهند. ولی هیچ کدام از اینها دلیل موجهی برای تفاوتهایی که گفتیم نیستند. با این همه، مشکل بسیاری از این زنان، کوتاهی زمان قرارداد نیست بلکه زمانی است که آن را به اتمام میرسانند. بنا به گفتهی خانم آن وارنر، فیزیولوژیست و استاد سابق انجمن سلطنتی، زنان جوان دانشمند در قراردادهای طولانی مدت، اغلب در تنگنای این تصمیمگیری قرار میگیرند که اگر دارای فرزند شوند آیا باز هم قادر خواهند بود که به کار علمی خود بازگردند یا نه.
پس از این که طرح خانم جکسون دربارهی زنانی گه به کار بازمیگردند در بریتانیا به اجرا درآمد بازگشت زنان پس از قطع کار آسانتر شد. در این طرح برای زنانی که مابل بودند تا با دانش روز پیش روند و به کار پژوهش بازگردند تسهیلاتی در نظر گرفته شده بود. زنان میتوانستند دو تا سه سال به صورت پاره وقت در بخشهای مختلف دانشگاه همکاری کنند. بیست و هفت نفر از صد و پنجاه درخواست کنندهی زن که به آگهی این طرح در مجلات علمی پاسخ دادند موفق به استفاده از تسهیلات طرح شدند و ده نفر از آنان این دوره را به پایان بردند و فقط یکی از آنان که در نقطهای دور افتاده زندگی میکرد بیکار ماند. سه نفر برای تدریس در دانشگاه منصوب شدند که یکی از آنان خانم هیلاری هرد بود. در گروه زیست شناسی دانشگاه کیل مسئولیتی به عهدهی او گذاشته شد. هیلاری هرد از این لحاظ که پس از شروع تحصیلات دبستانیِ فرزندش به کار علمی خود بازگشت در میان گروه، منحصر به فرد بود. او پس از اخذ لیسانس به کاری پژوهشی دعوت شده بود اما آن را نپذیرفته و تدریس را برگزیده بود. سپس دو فرزند آورد و برای پنج سال کار را ترک کرد. بعدها فوق لیسانس خود را گرفت و به دلیل شغل شوهر خود به استنفورد شایر رفت، و تنها دانشگاه آنجا، کیل، توانست با اتمام دورهی دکترا در انگل شناسی، وی را به عنوان پژوهشیار استخدام کند. در آن زمان فرزندانش بزرگتر شده بودند و او گرچه پس از گرفتن دکترا شش ماه بیکار بود اما به رفتن به آزمایشگاه و نوشتن مقاله ادامه داد و به ترتیب عهدهدار شغلهای استادیاری، استاد مشاور، و بالاخره استادی دائم دانشگاه شد.
چندی پیش انجمن سلطنتی شیمی به بررسی وضع اعضای خود پرداخت، چرا که دربارهی ترک کار از طرف زنان نگرانی ایجاد شده بود. نتیجه این بود که بیشتر اعضا (نود و پنج درصد از مردان و نود و سه درصد از زنان) به طور تمام وقت کار کرده بودند، گرچه یازده درصد از کسانی که سن آنان بین سی و پنج و سی و نُه بود کارِ پاره وقت داشتند. بیشترِ کارفرمایان نه تقسیم کار و نه انعطافی در زمان کار مقرر کرده بودند و این در حالی بود که هشتاد و پنج درصد از زنانِ زیر سی و پنج سال گفتند که به این نوع امکانات نیازمندند. هفتاد درصد از زنانی که به پرسشها پاسخ دادند تمایل خود را نسبت به داشتن امکانات رفاهی در محل کار برای مراقبت از فرزندان ابراز کردند، اما فقط سی و نُه درصد از مردان چنین نیازی را مطرح کردند. این در شرایطی بود که نود درصد از کارفرمایان چنین امکاناتی را تأمین نکرده بودند. کارفرمایان برای هشتاد و دو درصد از زنان و مردانی که به کار باز میگشتند هیچ طرح خاصی نداشتند، در حالی که هشتاد و نُه درصد از زنان و هشتاد و یک درصد از مردان مایل بودند که انجمن نامبرده برای افرادی که به کار بازگشتهاند دورههای بازآموزی بگذارد. چهل و چهار درصد از زنانی که وقفه در کار داشتند گفتند که پس از بازگشت به کار، مسئولیت و مقام آنان تنزل یافته است. (چهل درصد دیگر گفتند که کارشان به همان صورت اول باقی مانده است، و شانزده درصد مدعی بودند که ارتقا یافته است.)
زنان دانشمند، هرمی را تشکیل میدهند که در قاعده، تعداد آنان نسبتاً زیاد است و در رآس تقریباً اصلاً حضور ندارند. اما رشتهی پزشکی نشان میدهد که زنان میتوانند به مراتب بالا دست یابند: پانزده درصد از تدریس کنندگان درجه یک این رشته را در دانشگاه، زنان تشکیل میدهند، در حالی که تعدادشان در رشتههای دیگرِ علوم سه درصد و در مهندسی یک و شش دهم درصد است. درحال حاضر بیش از بیست و پنج پروفسور زن در رشتهی طب بالینی تدریس میکنند، در فیزیک و در زیست شناسی یک نفر تدریس میکند، اما در شیمی هیچ پروفسور زنی وجود ندارد. خانم جکسون معتقد بود که سیستم با زنان دشمن نیست بلکه فقط آنها را به رسمیت نمیشناسد. مقطع سنی اعضای هیأت علمی در حدود چهل و دو سال است. این محدودیتهای سنی که عدهای را به عدهای دیگر ارجح میسازد با این شعار که زنان را به کار علمی جذب کنیم جور درنمیآید. یکی از زنان دانشمند که مایل نیست نامش ذکر شود استدلال میکند که تبعیض بین مردان و زنان به طور گستردهای جریان دارد. بنا به گفتهی او در بعضی از بخشهای دانشگاه زنانی تدریس میکنند که بخشهای دیگر حاضر نبودند به علت زن بودنشان آنها را استخدام کنند. تفاوت گستردهای که بین تعداد زنان شاغل در این بخشها وجود دارد نشان دهندهی وجود تعصبی ریشهدار است. او میگوید: «فکر نمیکنم که تشکیلات علمی هیچ گونه اهمیتی برای ورود زنان قائل شود، حتی به فکرشان هم خطور نمیکند.»
کهرینگ حداقل بخشی از حضور نابرابر زنان را بین گروهها به «عارضهی اطمینان از تعداد» نسبت میداد. قبل از آن که دانشگاه آکسفورد را به قصد عهده دار شدن مسئولیت جدیدی در شفیلد ترک کند، تعداد زنان در بخش حالت جامد گروه فیزیک آن دانشگاه همیشه بین یک سوم تا یک چهارم بود، با سه کارمند دائمی و چند دانشجوی فوق لیسانس مؤنث. علت انتقال حداقل یکی از این دانشجویان، احساس او بوده است که به عنوان تنها زن در گروه، دیگر خود را بسیار بیپناه میدیده است.
دولت استرالیا به دانشگاهها و دانشکدهها اعلان کرد که پیشرفت آنها را در ارائهی فرصتهای مساوی برای کارمندان و دانشجویان زن ارزیابی میکند. طبق قانون، همهی سازمانها باید فرصتهای مساوی در اختیار کارکنان قرار دهند. بنا به اظهار خانم جکسون، کارمندان ارشد دانشگاهها اولویت دارند، به طوری که هر منصبی در دانشگاه باید بر حسب قابلیت و شایستگی خود واگذار شود – به شرط آن که تسهیلاتی چون مراقبت از کودکان، کارآموزی، مشاوره، تعیین میزان مسئولیت، و تشویق زنان به درخواست کار در نظر گرفته شود. اینها تغییراتی هستند ساختاری که به زنان شانس برابری در کار میدهند. او میگفت: «آن چه این جا اتفاق میافتد این است که همراهان من با تأسف فراوان میگویند که هیچ درخواستی از زنان دریافت نکردهاند، بدون آن که فکر کنند که شاید بخشی از مسئولیت هم به دوش آنها باشد که به طربقی آنان را به کار جذب کنند.» «همهی ما زنانی را میشناسیم که لایق بودهاند و بعد از صحنهی کار ناپدید شدهاند، در حالی که بیش از یک تمبر پستی لازم نبوده است تا معلوم شود آیا در مرحلهای هستند که بتوانند به کار بازگردند یا نه. برخی از دانشگاههای استرالیا خود هزینهی مشاوره و همکاری با افرادی را که به کار بازگشتهاند به عهده میگیرند، اما در این جا به عهدهی کسانی چون من است.»
منبع: راسخون