سازش نظم الهی و نظم بشری

آکویناس عالم بزرگ مسیحی سرآغاز تفکر جدیدی در کلام مسیحی و همین طور بینش تازه ای در اندیشه سیاسی است. اگر آگوستین در پایان دنیای باستن سنگ بنای اندیشه سده های میانه را می گذارد آکویناس در انتهای سده های میانه
يکشنبه، 7 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سازش نظم الهی و نظم بشری
 سازش نظم الهی و نظم بشری

نویسنده: دکتر کمال پولادی




 
مختصری از زندگی و آثار آکویناس
آکویناس عالم بزرگ مسیحی سرآغاز تفکر جدیدی در کلام مسیحی و همین طور بینش تازه ای در اندیشه سیاسی است. اگر آگوستین در پایان دنیای باستن سنگ بنای اندیشه سده های میانه را می گذارد آکویناس در انتهای سده های میانه پایه های اندیشه عصر جدید را می چیند.
آکویناس در سال 1225 در یکی از شهرهای ایتالیا به نام روکاسکا به دنیا آمد. خانواده اش از نجبا بودند و در کار سیاست دست داشتند. خود آکویناس در دوره جوانی در کار سیاست فعالیتی داشت. اما او بیشتر مرد اندیشه بود تا مرد سیاست عملی. بنابراین بخش بزرگی از عمر آکویناس صرف نوشتن کتابهایی شد که در آنها با آمیزش اندیشه ارسطویی و تعالیم مسیحی سنتز تازه ای ارائه شد که کلام مسیحی را دگرگون کرد.
مهمترین اثر آکویناس کلیات الهیات است که به صورت دایره المعارف خلاصه ای از دانش بشر است. این اثر ناتمام باقی ماند کتاب دیگرش فرمانروایی شهریار است. آکویناس در سال 1274 از دنیا رفت.

اهمیت کارآکویناس: آشتی عقل و شرع

فلسفه آکویناس از سه منبع عمده سرچشمه گرفته است. این سه منبع عبارتند از فلسفه کلاسیک یونان (به ویژه افکار ارسطو) آموزه های دین مسیح و سرانجام حقوق رومی. آکویناس با آمیزش آموزه های این سه سنت بزرگ بنای تازه ای در الهیات برپا داشت که جمع میان عقل و شرع را ممکن کرد. این کار او همچنین نقطه آغاز حرکت به سوی عصر جدیدی در اروپا بود. کار آکویناس پایه های نظری برای اندیشه های بعدی بود که به نوزایش یا رنسانس اروپا متصل شد. مفهومی که او از «دولت» داد بنیاد تازه ای در حقوق و سیاست بود. آکویناس مفهوم قانون طبیعی را با قانون الهی و اندیشه ی ارسطویی را با تفکر مسیحی آشتی داد. آکویناس کاری در عرصه نظر کرد که بعداً در حیطه عمل در اروپا انجام شد.

کلیات نظام فکری آکویناس

نظریه آکویناس متوجه ی شیوه ی طبیعی و عقلانی سازماندهی زندگی اجتماعی به نحوی است که غایتهای طبیعی انسان در عرصه زندگی عمومی به تحقق برسد. آکویناس در برابر دیدگاه هایی که از نظامهای دین سالار و مطلقه دفاع می کردند معتقد به عقلانیت نهفته در حکومت قانون بود. آکویناس می خواست با استفاده از عقل و دین اصول و قواعدی را برای یک نظم عادلانه و طبیعی استخراج کند.
نظریه آکویناس انعکاس دورانی بود که در آن زندگی می کرد. در زمان آکویناس اروپا حرکت نویی را برای ایجاد شهر زمینی شروع کرده بود. قرن سیزدهم اوج جدال پاپها با پادشاهان بود. قرنی بود که دانشگاه ها در شهرهای بزرگ اروپا فعالیت می کردند. قرنی بود که تلاش برای بنا نهادن حقوق عرفی شکل می گرفت و اروپا آماده می شد از قرنهای گمنامی بیرون بیاید. انتقال دستاوردهای تمدن اسلامی به اروپا زمینه های نوزایش علمی را در آنجا آماده کرده بود. نظریه سیاسی آکویناس مطابق روح این دوران پرشور بود. فلسفه آکویناس برخلاف فلسفه آگوستین فلسفه ای خوشبین است. در بینش او طلف الهی و طبیعت برای رستگاری انسان دست به دست یکدیگر می دهند. آکویناس نتایج هبوط را به نحوی متفاوت از آگوستین تفسیر می کند.
در تفسیر آگوستین، چنان که دیدیم انسان پس از هبوط وارد مرحله ای از زندگی می شود که در آن امیال طبیعی هادی اصلی انسان می شود و تنها لطف الهی می تواند انسان را از سقوطی که در سراشیب آن قرار گرفته است نجات دهد. اما در تفسیر آکویناس عقل انسان بعد از هبوط همچنان هادی انسان است و می تواند او را به سوی غایت طبیعی اش یعنی ایجاد جامعه ای قانونمند برای نیل به رستگاری راهبری کند.
در مباحثی که در ذیل می آید این دیدگاه آکویناس را مورد بررسی بیشتر قرار می دهیم.

انسان و غایت او

در قرن سیزدهم میلادی یکی از پرسشهای مهمی که برای متکلمان و اندیشمندان مطرح بود این بود که «واقعیت چیست؟» «انسان چگونه می تواند به واقعیت معرفت پیدا کند؟» آکویناس کلیات الهیات خود را برای طرح این پرسشها و پاسخ دادن به آنها نوشت. آکویناس واقعیت را به عنوان عالم طبیعی در نظر می گیرد. بشر بخشی از این عالم طبیعی است که دارای غایتی طبیعی است. بشر که خود بخشی از همین عالم طبیعی است می تواند نسبت به عالم طبیعی شناخت به دست بیاورد، درباره آن به فکر بپردازد و اندیشه خود را با دیگران در میان بگذارد و به آنها منتقل کند. انسان دارای این توانایی است که مشاهدات و ادراکات حسی خود از عالم را به صورت اندیشه درآورد. علاوه بر این انسان می تواند با چیدن صغرا و کبرا یا به عبارت دیگر از مقدمات منطقی به نتایج جدیدی برسد. اگر شناختی که انسان به دست می آورد با واقعیت تطبیق کند آنچه او بدان رسیده است «حقیقت» است. پس حقیقت عبارت است از تطابق شناخت انسان با واقعیت.
آکویناس مثل ارسطو معتقد بود که وجود همواره وجود چیزی است و وجود خالی یا تهی، یعنی وجود بیرون از اشیاء موجود معنی ندارد. وجود می تواند بالقوه باشد مثل یک قطعه سنگ و می تواند بالفعل باشد مثل یک مجسمه. افلاطونیان طبیعت انسان را جوهری منفصل یا جدا از انسان به حساب می آوردند. از نظر ارسطو و آکویناس طبیعت یا جوهر انسانی صورتی قابل تفکیک از انسان نیست. از نظر آکویناس وجود معلول یک علت عام نخستین یعنی خداوند است. خداوند وجودهای مختلف یا موجودات مختلف را طوری آفریده است که هر یک به سمت وضعیت کمال خود حرکت می کنند. موجودات برحسب درجه ی کمالی که می توانند به آن نایل شوند دارای درجات مختلف اند. به این ترتیب یک سلسله مراتب کامل در جهان دیده می شود.
انسان دارای یک عقل طبیعی است که به رغم هبوط از فساد دور می ماند و می تواند او را به سوی غایت طبیعی اش به سوی کمال انسانی هدایت کند. انسان علاوه بر عقل دارای امیال طبیعی نیز هست که می توانند عقل طبیعی انسان را یاری کنند. میل به دانستن و کشش به سوی فلسفه نیز از میل طبیعی انسان به کمال ناشی می شود. عقل طبیعی انسان و اشتیاق انسان به کشف علت هر چیز او را به سوی علت نخستین (خداوند) هدایت می کند. اما برای نیل به غایت کمال انسان، که اتصال به خداوند است، علاوه بر عقل به لطف نیز نیاز است. برای همین لطف به طبیعت اضافه شده است.
اما این عقل طبیعی چیست و چگونه تجلی پیدا می کند؟ چگونه می دانیم که چیزی به نام عقل طبیعی وجود دارد؟ پاسخ آکویناس این است که مهمترین تجلی عقل طبیعی وجود قوانین و جوامع مبتنی بر قوانین است. قوانین انسانی فرمان عقل عملی اند. این قوانین در واقع اصول عام قانون طبیعی اند که در قوانین بشری عینیت پیدا کرده اند. با این حال برای کمال جامعه انسانی قوانین طبیعی کافی نیست. قوانین دیگری که قانون الهی نامیده می شود لازم است.

جامعه و قانون

گفتیم هر چیز به سوی غایتی که خیر آن است حرکت می کند. انسان مثل هر چیز دیگر در طبیعت بر وفق میل به خیر خود عمل می کند. اما کشش به سوی وسایلی که برای این خیر نیاز است مستلزم تربیت و راهنمایی است. در یک زندگی که در آن عادات بد رواج و تداوم دارد چه بسا که انسان نتواند غایت خود را به درستی دنبال کند. حادثه هبوط نشانه آن است که افراد بشر ممکن است به راهی غیر از آنچه حکم عقل طبیعی است بروند. برخی عادات بد ممکن است موجب شود که انسان غایت خود را که همواره از مسیر اصول اخلاقی می توان به آن رسید گم کند. در این صورت آیینه ی عقل انسان کدر می شود و ممکن راهی برگزیند که طریق کمال نیست.
قوانین عقلانی جامعه اراده انسان را تربیت می کند تا با ذات بشری خود متناسب شود. سنتهای عقلانی انسان را پرورش می دهد. این سنتهای عقلانی همانهایی هستند که چنانچه شخص بخواهد به درستی (یعنی مطابق با غایت کمال خود) عمل کند با میل و رضایت او را هدایت می کنند. در قرن سیزدهم این اندیشه که رسوم، سنتها و قوانین همسنخ عقل اند در میان علمای حقوق و در بحثهای مدرسی (اسکولاستیک) رواج داشت.
علاوه بر این قوانین الهی نیز وجود دارند که به کمک عقل طبیعی انسان می آیند. قوانین الهی مکمل قوانین طبیعی اند. قوانین طبیعی به تنهایی برای سعادت بشر کافی نیستند.

انواع قانون

قانون شکل و سرشت فرمانروایی خداوند بر چیزها است. هر چیز برحسب شیوه ای که برایش مقرر شده است یعنی بر طبق قانونی خاص عمل می کند. جوهر و غایت هر چیز چنین اقتضاء می کند. موجودات فاقد عقل به واسطه فرآیندهای مکانیکی و زیستی و انسان به فرمان عقل و درکی که از قانون ازلی دارد محکوم قانون اند. فرمان قانون ازلی به صورت پیش ادراک بر ضمیر انسان حک شده است. این پیش ادراکها تجلی قانون طبیعی است.
آکویناس از چهار قانون سخن می گوید: قانون ازلی، قانون طبیعی، قانون الهی و قانون بشری. قانون ازلی عبارت از قانون به صورت عقل خداوند است که بر کون و مکان از ملائک تا گیاهان حاکم است. قانون طبیعی همان قانون ازلی در عقل انسان است. قانون الهی نیز اراده مشخص خداوند به صورت وحی است، مثل ده فرمان. و بالاخره قانون بشری اشتقاق از قانون طبیعی برای زندگی اجتماعی انسان است.

جامعه و دولت به عنوان تجلی قانون طبیعی

آکویناس برخلاف آگوستین که دولت را کفاره گناه می دانست و برخلاف اپیکوریان که دولت را نتیجه ی صنع بشر و ساخته بشر می دانستند همعقیده با ارسطو دولت و جامعه را امری طبیعی می دانست. می توان گفت که آگوستین جامعه و حکومت را به منزله ی زمامی برای مهار اسب سرکش تلقی می کرد، در حالی آکویناس برعکس او دولت را به عنوان وسیله ای برای شکوفایی گرایشهای خوب طبیعی انسان به شمار می آورد. به نظر آکویناس زندگی در جامعه به انسان امکان می دهد وسایل سعادت مادی و معنوی خود را به بهترین نحو فراهم کند. همان طور که جامعه برای فراهم کردن بهترین شرایط زندگی مادی و معنوی و کمک به انسان برای حرکت در مسیر کمال طبیعی اوست حکومت نیز که برای اداره ی جامعه و سامان دادن به این سیر طبیعی درست شده است به سهم خود طبیعی است.

تفسیر تازه از هبوط

این نگرش آکویناس همچنین مرتبط با تفسیر جدیدی است که از مفهوم هبوط به دست می دهد. آکویناس از مفهوم هبوط تفسیر خوشبینانه ای به دست می دهد که در برابر تفسیر بدبینانه آگوستین قرار می گیرد. در فلسفه و الهیات آگوستین که طی هزار سال بر اندیشه مسیحیان نفوذ داشت هبوط به منزله آغاز مرحله جدیدی در زندگی انسان است که در آن امیال طبیعی رفتار انسان را زیر سلطه خود می گیرد و هدایتگر زندگی او می شود. هبوط همچون سقوطی در نظر گرفته می شود که تنها لطف الهی می تواند انسانهای دوران بعد از هبوط را نجات دهد.
بنا به تعبیر آگوستین دنیا برای مومنان چیزی جز کهنه سرایی موقتی نیست که اسیر لعنت شهر زمینی اند. آنها سرای دلخواه را در جهان مینوی می جویند. اما تصویر آکویناس در برابر این تصویر تیره و تاریک، تصویری روشن است. آکویناس می گوید که هبوط به معنی از دست دادن عقل طبیعی و اصول معلوم بر عقل طبیعی نیست. لطف الهی نیز نظام طبیعی امور را نقض نمی کند بلکه در جهت آن و برای کمال بخشیدن به آن است. (1) در نظریه آکویناس لطف الهی و نظام طبیعی با یکدیگر همکاری می کنند تا انسان در طریق کمال به پیش برود.

طبیعت اجتماعی بشر

آکویناس جامعه را به عنوان نظام روابط بین فرد و گروه در نظر گرفته است. این روابط متکی به طبیعی بودن ارتباطات زبانی است. بنا به نظر آکویناس زبان (نه البته زبانهای خاصی که هر قوم و ملت مشخص با آن سخن می گویند) به وسیله طبیعت به بشر داده شده است تا در مورد درست و نادرست، مفید و زیانمند و عادلانه و غیر عادلانه با یکدیگر تبادل اندیشه کنند. چون ارتباط در مورد اینها در حوزه مدینه Civitas صورت می گیرد نتیجه می گیریم که انسان به طور طبیعی موجودی سیاسی است. انسان به واسطه ی سرشت خود موجودی ناطق و برحسب طبع، موجودی اجتماعی یعنی سیاسی است.
ارتباط انسانی مستلزم وجود پیش فرضهای مشترک و موثق درباره چیزها و درباره ی خود افراد انسان است. حقایق بنیادی اخلاقی در اندیشه بشر حک شده است و به هنگام اقتضای شرایط آشکارا در زبان عیان می شود. نطق در انسان حاکی از آن است که اصول بنیادی اخلاقی متکی به فرهنگ نیست بلکه طبیعی است. در پس رسوم و قوانین مدنی متعلق به جوامع مشخص در هر مقطع یک درک اخلاقی طبیعی وجود دارد که می تواند آن را چنین خلاصه کرد: «باید کار خوب را دنبال کرد و از کار بد اجتناب کرد». انسان از دو سلسله تمایلات برخوردار است. یک سلسله که برای حیاتش لازم است و در آنها غالباً با حیوانات مشترک است. سلسله دیگیری از تمایلات مثل تمایل به زندگی مشترک با دیگران و زیستن در جامعه خاص انسان است.

قانون طبیعی و قانون بشری

در نظریه آکویناس کل کائنات توسط عقل الهی اداره می شود که آن را قانون ازلی می نامد. همه ی آفریدگان از انسان و حیوان تا حدی در این قانون ازلی سهیم اند. انسان، چنان که گفتیم از طریق عقل (که خاص اوست) در این قانون مشارکت می کند، زیرا انسان قادر است دست به انتخاب بزند و بر اعمال خود کنترل داشته باشد. قانون طبیعی که پیش از این نیز بدان اشاره کردیم عبارت است از مشارکت انسان در نظم آفریده شده توسط خداوند. قانون حاکم بر نظام جامعه قانون بشری است. قانون بشری همان قانون وضعی است که تجسم قانون طبیعی است.
می توان پرسید که قوانین طبیعی چگونه وارد قانون موضوعه می شود؟ آکویناس به این سؤال این طور پاسخ می دهد که قانون در تمایل انسانهای خوب خود را آشکار می کند. فرمان بنیادین قانون طبیعی و عقل عملی این حکم ساده است که «خوبی کنید.»، «از بدی پرهیز کنید.» وقتی در این حکم تأمل کنیم و در این پرسش که خوبی چیست کند و کاو کنیم آنگاه بسیاری از مسایل مربوط به اصول اخلاقی بر ما معلوم می شود. از تأمل در تمایلات انسان درمی یابیم که انسان میل به کسب دانش و معرفت و میل به زیستن در جامعه دارد. سپس با تأمل در انگیزه های اجتماعی انسان به یک سلسله هنجارهایی پی می بریم که بر روابط اجتماعی حاکم است. از تأمل در حس صیانت ذات به این قاعده می رسیم که نباید کسی را کشت و این همان قانونی است که در ده فرمان موسی کلیم الله نیز آمده است. پس این قانون که کسی را نباید کشت هم قانونی طبیعی و هم قانونی الهی است و در قوانین بشری نیز وارد شده است.
در اینجا پرسش دیگری مطرح می شود مبنی بر اینکه اگر این قانون که کسی را نباید کشت از قانون طبیعی و اصلی ثابت است پس چرا مجازاتی که برای آن در نظر گرفته اند در هر جا و هر زمان متفاوت است. آیا این نسبی بودن دلیل نفی وجود قانون طبیعی - که قرار است ثابت باشد - نیست. پاسخ آکویناس به این ایراد این است که اصل مجازات عادلانه ممکن است برحسب اوضاع و احوال متفاوت باشد. این متفاوت بودن به معنی نفی قانون ثابت طبیعی نیست بلکه تأیید آن است.

قانون طبیعی و گناه نخستین

پرسش دیگری که در اینجا می توان مطرح کرد این است که اگر عقل بشر می تواند به قانون طبیعی که ناظر به خیر انسان است پی ببرد پس ارتکاب خطا و قانون شکنی از کجا ناشی می شود؟ نظر آکویناس این است که انسان تنها موجودی است که ممکن است تمایلات طبیعی خود را به شیوه ی منحرف شکل دهد و رفتار نادرست را برگزیند. این امر از همان گناه نخستین ناشی می شود که باعث شده است حس انسان نسبت به قانون طبیعی کدر شود. عواقب ناشی از عادات بد می تواند فهم انسان را نسبت به غایت انسانی او یعنی کمال طبیعی او مخدوش کند. با این حال انسان یکسره از توانایی عقلانی تهی نشده است و می تواند رفتار خود را با طبیعتی که خداوند به او داده است هماهنگ کند. در این راه تعلیم و تربیت برای رشد دادن عادات خوب می تواند نقش زیادی داشته باشد. آموزشهای کلیسا در اینجاست که به کار می آید. انسان می تواند هنجارهای غیر عقلانی را تحت هدایت عقل به کنار بگذارد. حکومت نیز به همین ترتیب می تواند و باید در فراهم کردن شرایط هدایت اخلاقی سهیم باشد.

انواع حکومت

آکویناس مثل ارسطو حکومتها را با در نظر گرفتن دو ملاک، یکی رعایت مصلحت عموم و دیگری تعداد زمامداران، دسته بندی می کند. به این ترتیب دسته بندی او با دسته بندی ارسطو که پیش از این گفتیم همسان درمی آید. آکویناس تأکید می کند که قانون جامعه باید متوجه خیر مشترک مدینه (یا «دولت») باشد. آکویناس معتقد است که اگر مردم دارای حس مسئولیت و در طبع میانه رو باشند بهتر است که همگان در انتخاب فرمانروایان شرکت کنند. اما اگر به راه تباهی رفته اند و ممکن است انتخاب آنها به روی کار آمدن مردم فریبان منحر شود بهتر است شمار معدودی از خردمندان در انتخاب زمامدار شرکت داشته باشند.

بهترین شکل حکومت

آکویناس بهتر شکل حکومت را حکومتی معرفی می کند که در رأس آن یک پادشاه به انتخاب مردم یا به انتخاب برگزیدگان مردم قرار دارد. این پادشاه متعهد به منافع عمومی است. در این حکومت شاه با اشراف فئودال و مردم برگزیده مشورت می کند. آکویناس از این حیث با نظر نوافلاطونیان زمان خودش که طرفدار پادشاهی مطلقه بودند مخالف بود. وجود یک زمامدار که متکفل هدایت خیر جمعی باشد وحدت جامعه را تأمین می کند. این شهریار اختیارات قضایی و اجرایی را نیز در دست دارد. اما این اختیارات را به اعتبار نمایندگی اراده عمومی دارد.
به این ترتیب نظام مطلوب از نظر آکویناس نظام مختلط است که از نظام پولیتی ارسطو متأثر است اما مشخصات آن بیشتر با شرایط جوامع سده های میانه تطبیق یافته است ضمن آنکه نظریه های حقوق رومی نیز در آن ملحوظ شده است. مطلوب ترین شکل آن است که یک فرمانده با فضیلت وجود داشته باشد که مردم تابع فعالانه در انتخاب او شرکت کنند. این شهریار خردمند باید متوجه خیر عموم باشد نه خواسته ها و هوسهای فردی خود.

مخالفت با خودکامگی

آکویناس به این ترتیب طرفدار حکومت پادشاهی محدود بود. او حکومتی را که در آن پادشاه به منافع خود نظر داشته باشد، نه به خیر عموم، خودکامگی به حساب می آورد. او می گوید باید سامان دقیقی برای نظام حکومتی چیده شود که مانع پیدایش خودکامگی شود. اما او برای جلوگیری از تبدیل قدرت شاه به خودکامگی طرح تفصیلی ندارد. نظر آکویناس این است با ایجاد یک سامان دقیق از تبدیل شدن شاه به خودکامه می توان جلوگیری کرد. اما اگر با این همه پادشاه به خودکامه تبدیل شد در صورت افراط در خودکامگی باید عزلش کرد، زیرا او پیمان خود را با مردم شکسته است. با این حال آکویناس برخلاف برخی از اندیشمندان زمان خود کشتن خودکامه را توصیه نمی کند.
آکویناس حکومتهای کاملاً مردمی (دموکراسی) را از این جهت نمی پسندید که عموماً موجب بروز اختلاف و افتراق می شوند. حکومت توسط گروه وسیع مردم را نمی توان به خودی خود حکومت خودکامه دانست اما احتمال منتهی شدن آن به حکومت خودکامه زیاد است. در هر حال نظر آکویناس همسو با نظامهای حکومتی فئودال در آن زمان و در پیوند با عنصر اشرافی در حکومت مختلط مورد نظرش مدافع این معنا است که روشنترین و با استعدادترین شهروندان به گونه ای در تدوین سیاست عمومی جامعه شرکت داشته باشند. در کل می توان گفت بهترین حکومت از نظر آکویناس حکومت پادشاهی مشروطه است. آکویناس تمهیدات محدود کردن قدرت پادشاه را به دقت وارسی و بیان نمی کند. ظاهراً او به نهادهای شورای فئودالی و پارلمانی سده های میانه که در پادشاهی های فئودال معمول بوده است نظر داشته است.

حکومت و کلیسا

آکویناس با اینکه یک حکیم ارسطویی است اما به عنوان متکلم مسیحی در جاهایی از ارسطو فاصله می گیرد. از جمله اینکه آکویناس خیر سیاسی را بالاترین خیر نمی داند. ارسطو مثل بسیاری از اندیشمندان یونان باستان دولتشهر را برای فراهم کردن تمام شرایط کمال انسانی کافی می دانست. اما آکویناس به عنوان یک حکیم مسیحی کمال انسانی در دنیای زمینی را سرحد کمال نمی داند بلکه در اندیشه خود کمال طبیعی را به کمال ماورالطبیعی متصل می کند. از نظر آکویناس انسان برای کمال وجودی خود علاوه بر عضویت در جامعه سیاسی و مشارکت در نهادهای سیاسی به عضویت در کلیسا نیز نیاز دارد. بنابراین کمال انسان مرهون عضویت در دو جامعه ی سیاسی و کلیسایی است.

نظریه ی حکومت عرفی

با این حال و به رغم مقامی که آکویناس برای جامعه ماورایی در نظر گرفته است نظریه او را باید در برابر نظریه های حکومت دینی نظریه حکومت عرفی به شمار آورد. شالوده اندیشه آکویناس را که با عنوان «الهیات طبیعی» توصیف کرده اند و عبارت از آمیزش نظریه قانون طبیعی با تعالیم مسیحی است پایه ای برای اندیشه حکومت عرفی در میان بسیاری از اندیشمندان اروپا طی قرنهای بعدی قرار گرفت.
در نظریه آکویناس کار سیاست در عین حال فراهم کردن شرایط رستگاری آن جهانی مردم است. اما برتری رستگاری اخروی به معنی نفی استقلال امور دنیا نیست. دنیا پلی به سوی آخرت است. انسان باید با نیروی عقل امور این دنیا را سامان دهد. سامان دادن مدبرانه امور دنیا، چنانکه گفتیم، یعنی فراهم کردن شرایط هدایت آن به سوی غایت آن. غایت جامعه نیز زندگی توأم با فضیلت است. چنانکه دیدیم افلاطون و ارسطو و اغلب اندیشمندان یونان باستا غایت جامعه را به همین نحو توصیف می کردند. آنچه که آکویناس بر جامعه ی مطلوب آن اندیشمندان افزوده است اتصال این جامعه به جامعه اخروی است. اما غایت سعادت اخروی به معنی برتری نهاد کلیسایی نیست. در جدالی که طی بخش متأخر سده های میانه بین طرفداران برتری کلیسا با طرفداران استقلال پادشاه درگرفته بود (و در مبحث پیش به آن اشاره کردیم) آکویناس بر تمایز و استقلال اقتدار سیاسی از مرجعیت کلیسا تأکید داشت. در نظریه آکویناس ولایت پادشاه بر امور دنیا ولایت مطلقه است و این ولایت را خداوند از طریق مردم به او تفویض کرده است. نقش کلیسا رهبری امور معنوی است و از این جهت (از جهت برتری امور معنوی بر امور دیگر) می توان گفت که در معنا (نه در عمل) کلیسا بر اقتدارهای دیگر برتری دارد.
وجه دیگر نظریه آکویناس درباره دولت که مبین گرایش آکویناس به حکومت عرفی است این است که دولت تنها پاسدار خیر مشترک مردم در جامعه نیست بلکه باید مردم را به سوی زندگی خوب هدایت کند. این نقش برای دولت (مسقل از کلیسا) جایگاه مهمی در نظر می گیرد که در واقع می توان گفت کلیسا را از مداخله در زندگی سیاسی منع می کند و تنها مداخله در زندگی اخلاقی را برای آن باقی می گذارد.

جدایی دین از سیاست

آکویناس با قایل شدن جایگاه طبیعی برای دولت از جهتی به نظریه یونانیان باستان در دوره ی دولتشهری برمی گردد. اما از جهت دیگر فاصله ای از دیدگاه یونانیان باستان می گیرد که به سهم خود چرخش بزرگی نسبت به نگرش آنها و همینطور پیشرفت مهمی در اندیشه سیاسی غرب محسوب می شود. این چرخش بزرگ و این پیشرفت مهم جدا کردن سیاست از دیانت است. چنانکه در فصلهای نخست کتاب اشاره کردیم در یونان باستان دولتشهر همه زندگی مادی و معنوی شهروندان را در خود جمع می کرد. آیین های عبادی شهروندان نیز مثل غالب وجوه زندگی آنها جزء امور عموی محسوب می شد و در حوزه ی نظارتی دولت قرار می گرفت.
اما تجاربی که در زندگی دینی و سیاسی مردم اروپا طی سده های میانه پیش آمد به نحو متناقض نمایی به تحولی ختم شد که شرایط به جدایی دو حوزه دینی و سیاسی از یکدیگر منتهی شد. از جمله ی این تجارب پیدایش دین مسیح در شرایط حضور یک امپراتوری بود. دین مسیح در قلمرو امپراتوری روم پیدا شد و رشد کرد و مسیحیان در نخستین مواضع سیاسی خود حوزه آیینی خود را از حوزه حکومت جدا دانستند. بعدها که دین در شرایط سده های میانه در زندگی مردم نفوذ همه جانبه ای به دست آورد و کلیسا صاحب نفوذ زیادی شد، چنان که دیدیم، سنت جدایی کلیسا و دولت به داعیه برتری کلیسا بر حکومت تغییر یافت. و سرانجام بعداً که گروهی از اندیشمندان سیاسی و حکمای الهی به نفع مشروعیت اقتدار سیاسی استدلال کردند و پایه های نظری حکومت عرفی را تحکیم کردند فقط حوزه دینی را برای کلیسا برجای گذاشتند. به این ترتیب حوزه سیاسی برای حکومت عرفی و حوزه دینی برای کلیسا در نظر گرفته شد و این دو حوزه از هم منفک شدند (البته ابتدا بیشتر در نظریه و بعدها در عمل).
آکویناس وجوه معنوی و اخلاقی زندگی را به خانواده و کلیسا متعلق دانست و پادشاه را از دخالت در آن منع کرد، به همان صورت که کلیسا را نیز از دخالت در زندگی سیاسی کنار گذاشت. به این ترتیب آکویناس به عنوان یک حکیم الهی ضمن آنکه به دولت عرفی اعتبار تازه ای داد آن را از دخالت در امور دینی منع کرد. نظریه آکویناس با بازخوانی اندیشه یونان باستان از یک سو و اندیشه سده های میانه از سوی دیگر منجر به تدوین نظریه ای در مورد دولت شد که گام مهمی در پیدایش مفهوم دولت مدرن محسوب می شود.

قانون طبیعی و مالکیت خصوصی

بحث بر سر طبیعی بودن یا قراردادی بودن منشاء مالکیت و ثروت بحثی بود که از سیسرون به سده های میانه منتقل شد و بحثی پردامنه بود. در نظریه های مرتبط با بینش حقوق طبیعی که از بینشهای رایج بود این فکر رواج عام داشت که به طور طبیعی همه چیز در میان انسانها مشترک است. طبیعت و خداوند نعمت های خود را به همگان ارزانی داشته اند. بر همین اساس بسیاری از اندیشمندان طرفدار بینش حقوق طبیعی گرچه نهاد مالکیت خصوصی را در اساس می پذیرفتند اما محدودیتهای زیادی برای آن قایل بودند. سیسرون خود معتقد بود که فقرا به طور طبیعی بر مازاد ثروت اغنیا حق دارند. بسیاری از حقوقدانان شرع این نظر سیسرون را قبول داشتند. این حقوق دانان از جمله چنین حکم می کردند که شخص فقیری که از روی اضطرار به دزدیدن مالی اقدام می کند و بدون رضایت ضمنی صاحب مال از آن برخوردار می شود نسبت به آن مال ذیحق است و کار او دزدی محسوب نمی شود.
حقوقدانان این را جزء حق طبیعی شخص به حساب می آوردند. این حقوقدانان بر این امر تأکید می کردند که شخص هنگام اضطرار برای زنده ماندن در دست درازی به اموال دیگران مجاز است. استدلال این بود که طبیعت و خداوند حیات را به انسان داده است و هیچ چیز نباید مانع ادامه ی حیات شخص شود. انحصار مطلق بر وسایل حیات خلاف قانون طبیعی است. چون قانون وضعی فروتر از قانون طبیعی است (و باید مشتق از آن باشد) نمی تواند شخص مضطر را از دست زدن به کاری که برای زنده ماندن لازم است بازدارد.
درک رایج از حقوق طبیعی این بود که به طور طبیعی همه ی مواهب طبیعی بین انسانها مشنرک است. آکویناس نیز این نظر را قبول داشت. اما در عین حال می پرسید آیا نمی توان قانون طبیعی را با وضعیت اجتماعی سازگار کرد. او در این خصوص چنین استدلال می کرد که چیزهای زیادی هست که در قانون بشری به قانون طبیعی افزوده شده است و این چیزها برای زندگی اجتماعی مفید است. درست است که مالکیت مشترک و آزادی عام از قانون طبیعی است اما چیزهایی مثل مالکیت خصوصی و برده داری به نفع زندگی بشر به قانون طبیعی افزوده شده است.
استدلال آکویناس این بود که چنین چیزهایی نقض قانون طبیعی نیست بلکه افزوده بر قانون طبیعی است. او چنین می اندیشد که تملک خصوصی در شرایط بشری برای بشر طبیعی است. بنابراین می توان مالکیت خصوصی را با قانون مدنی مجاز کرد. سودمندی مالکیت خصوصی تشخیص عقل بشری و برای پیشبرد صلح و تجارت است و از توافقهای بین افراد انسان در جامعه حاصل شده است.

محدودیت مالکیت خصوصی

با این حال آکویناس ضمن اینکه مالکیت خصوصی را به رسمیت می شناسد و نظارت تام دولتی را بر آن نمی پذیرد، اما تملک تملک بی حد را مشروع نمی داند. در واقع آکویناس معتقد است که مالکیت اموال باید در دست افراد باشد، اما ضمناً چنان باید تحت نظارت قانون و عرف قرار گیرد که بتوان تضمین کرد در راستای منافع همگانی جای گیرد. به نظر او مالکیت خصوصی روش بهتری برای ایجاد انگیزه فعالیت است و چه بهتر که بتوان این فعالیت را با منافع همگانی هماهنگ کرد. استفاده از مالکیت صرفاً برای سود شخصی امری ناپسند است. (2) آکویناس برداشتن مال دیگران در شرایط خطر مرگ بر اثر گرسنگی را دزدی محسوب نمی داشت. با این حال، آکویناس هیچ اجبار بیرونی برای جلوگیری از تراکم ثروت و جلوگیری از آزمندی پیش بینی نمی کند و این امر را تنها به اخلاق فرد وامی گذارد.

اهمیت کار آکویناس

نظریه آکویناس معطوف به شیوه ی طبیعی و عقلانی سازماندهی زندگی اجتماعی به وجهی است که انسان بتواند غایتهای طبیعی زندگی خود را در عرصه عمومی - در جامعه و حوزه سیاست - به ثمر برساند. بینش اخلاقی و سیاسی آکویناس در برابر دیدگاه های مبتنی بر حکومتهای مطلقه یا حکومتهای دین سالار در واقع تأیید مشروعیت عقلانی حکومت مبتنی بر قانون بشری است. آکویناس متفکری خوشبین بود که به توانایی انسان در ساماندهی زندگی اجتماعی و سیاسی خود اعتقاد داشت.
آکویناس با رجوع به فلسفه یونان باستان به ویژه ارسطو و با تأثیرپذیری از تفسیرهای ابن سینا و ابن رشد از ارسطو و با بهره مندی از دستاورد مطالعات حقوقی رومی و سرانجام با الهام از دین مسیح و مطالعات حکمای مسیحی توانست اندیشه سیاسی را به مسیر و پایگاه تازه ای راهنمایی کند که نقطه آغاز تحول عصر جدید در اروپا بود. آکویناس توانست نظام تازه ای در الهیات پدید آورد که جمع میان عقل و شرع را ممکن کرد. کار آکویناس در سده های بعدی پایه بحثهای سیاسی، کلامی و حقوقی بسیاری شد که بنیان نظری تحولات فکری اروپا در عصر رنسانس را فراهم کرد. در نظریه آکویناس نزول وحی اجتماعی انسان را به عنوان امری ناشی از قانون طبیعی نفی نمی کند. (3) نظریه ی او در مورد حکومت شاهی مبنی بر اینکه قدرت شهریار از خداوند اما به تفویض از جانب مردم ناشی می شود پایه حاکمیت مردم و حکومت مشروطه را در اندیشه دینی - سیاسی مستحکم کرد.

پی نوشت ها :

1. ویلیام بلوم، پیشین، ص 337.
2. گلین تیندل، پیشین، ص 131
3. جواد طباطبایی، پیشین، ص 31

منبع: کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا ماکیاولّی (یونان باستان و سده های میانه)، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط