پس از مدتی علویان قیامهای خود بر ضد امویان آغاز کردند، بنیامیه برای اینکه توان مقابله با هر دو جریان هاشمی –علویان و عباسیان- را نداشتند صلاح دیدند که با خاندان عباسی که تا حدودی سکوت را در پیش گرفته بودند از در سازش درآیند، لذا عبدالملک هدایای بسیاری برای علی بن عبدالله بن عباس بخشید و قریه حمیمیه را در سرزمین شراه در شرق اردن به وی بخشید تا هم وی را راضی کند و هم در نزدیکی خودش، بتواند عباسیان را تحت کنترل داشته باشد.[5] در سال 98 ق سلیمان بن عبدالملک اموی پیشوای شیعیان کیسانی ، ابوهاشم بن محمد بن حنفیه را در راه حمیمیه- مرکز حضور عباسیان- به قتل رساند.[6] عباسیان از وصیت ابو هاشم بهره برده و ادعای خویش را برای رسیدن به خلافت در پیش گرفته وبطور نهانی آغاز کردند. بنی عباس در ابتدا با شعار الرضا من آل محمد(ص) قیام خود را آغاز کردند. همانگونه که ابوالعباس سفاح در ابتدای امر خود را از خاندان پیامبر دانسته وسعی مینمود بگونهای خود را از اهلبیت پیامبر نشان دهد، بگونهای که در روز اعلام خلافتش در شهر کوفه با خواندن آیاتی سعی نمود که خود را از خاندان پیامبر بشمار آورد.[7] در شهر کوفه- که کانون تشیع علوی بود- در طی سخنانی گفت: ای مردم کوفه، شما کانون محبت و منزلگاه دوستی مایید. شما آن کسانی هستید که از این راه دست برنداشتید و ستم ستمگران بر شما نتوانست بازتان دارد.[8] و در ادامه داوود بن علی عموی خلیفه ابوالعباس سفاح گفت، «حق به جایگاه اصلی خویش در خاندان پیامبرتان بازگشت» وی در ادامه گفت: « ... ما تنها و تنها از نفرت اینکه امویان حق مارا به زور گرفته و بر عموزادگانمان خشم گرفتهاند ، قیام کردهایم» وی ادامه داد: «بدانید پس از رسول خدا(ص) هیچ خلیفهای بر این منبرتان بالا نرفته است مگر امیر المؤمنان علی بن ابیطالب و امیرمومنان عبدالله بن محمد. اینک بدانید که این حکومت در میان ما پایدار خواهد بودو از کف بیرون نخواهد شد تا آن را به عیسی بن مرم تسلیم کنیم...»[9] چنین سخنانی ، آنهم در آغاز روی کارآمدن عباسیان نشان میدهد که جو عمومی به نفع علویان بوده و عباسیان از این جو توانستهاند به نفع خود بهره برده و بنیامیه را برکنار کنند. اما دیری نپایید که این همگرایی به تفرق و دشمنی بدل شد، بگونهای که علویان باز هم قیامها خود بر علیه خلافت- اینبار خلافت عباسی- از سر گرفتند.
روابط علویان و عباسیان در عصر عباسی
اولین فرد از شیعیان که در دوران عباسی به قتل رسید، ابو سلمه خلال بود.[10] وی برای سه نفر از علویان، جعفر بن محمد الصادق(ع)، عبدالله محض بن حسن بن حسن بن علی(ع) و عمر اشرف بن امام زین العابدین(ع) نامه هایی جداگانه نگاشت و هر یک از آنان را دعوت نمود که بسوی او آمده و وی بکوشد از مردم خراسان برای آنان بیعت بگیرد.[11] سفاح، که ابومسلم را برانگیخت تا کار ابو سلمه را یکسره سازد، ابو مسلم نیز عدهای را بصورت ناشناس اعزام کرد تا ابوسلمه را کشته و وانمود کردند که کار خوارج بوده است.[12] پس از آن قیامهای علویان بر ضد عباسیان آغاز شد.الف) دوران منصور(136-158هق)
دردوران منصور قیامهای متعددی همچون قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم روی داد.[13] که در عصر امام صادق(ع) بود. گرچه وی برای اینکه شیعیان و علویان را راضی کند گاهی کسانی از علویان را به کارهایی میگمارد مانند اینکه در سال 149هق در عصر امام کاظم (ع) حسن بن زید را به ولایت شهر مدینه گماشت وی از نوادگان امام علی(ع) بود.[14] پس از قیام ابراهیم قیام بزرگ دیگری روی نداده است و علویان در رکود بسر میبردند. منصور بر شیعیان بسیار سخت میگرفت : مسعودى درباره رفتار منصور با خاندان على بن ابیطالب مىنویسد: «منصور فرزندان و نوادگان حسن بن على علیهما السلام را دستگیر و بر کجاوههاى بدون سرپوش سوار کرد و به کوفه روانه کرد و در آنجا در زیرزمینى که شب و روز تشخیص داده نمىشد زندانى نمود . آنان براى شناسایى وقت نمازهاى پنجگانه، قرآن را به پنج قسمت تقسیم کرده و پس از قرائت نمودن یک پنجم قرآن به نماز مىایستادند، آنان وسیله نظافت نداشته و براى قضاى حاجتبه ناچار از همان چهاردیوارى محل سکونت استفاده مىکردند . با مرور زمان و در اثر بوى تعفن کثافتبه بیماریهاى سخت مبتلا شده و در اثر مریضى و نیز گرسنگى و تشنگى جان مىباختند.»[15]ب) دوران خلافت مهدی(158-169هق)
دوران خلافت وی را دوران انتقال از خشونت وسرکوب خلفای پیشین بنیعباس به دوره اعتدال و نرم خویی خلفای بعدی دانستهاند.[16] وی اموالی را که در دوران پدرش مصادره شده بود، به صاحبانشان برگرداند، سپس زندانیان علوی را آزاد و برایشان مقرری و عطایایی را در نظر گرفتو با برخی از علویان همچون یعقوب بن داوود دیدار نمود.[17] این سیاستها توانست علویان را برای مدتی کوتاه آرام سازد.ج) دوران خلافت هادی(169-170هق)
حسینبنعلی؛ شهید فخّ (169ق)
با روی کار آمدن هادی عباسی (170 ـ 169ق)، فشار شدیدی بر علویان و رهبران و بزرگان شیعه وارد شد، هادر یر علویان سخت گرفت ، هدایا و مقرری آنان را قطع کرد؛ بر آنان جاسوس گماشت وبه کارگزارانش دستور داد تحرکات ایشان را زیر نظر بگیرند و بر آنان سختگیر کنند.[18] چندان که علویان را به ستوه آورد و منجر به قیام یکی از نوادگان امام حسن(علیهالسلام) به نام حسینبنعلی شد. سختگیریهاى فرماندار مدینه (عمر بن عبدالعزیز از نوادگان عمر بن خطاب) نسبتبه خاندان على بن ابى طالب علیهما السلام براى خوش خدمتى به خلیفه از جمله تازیانه زدن به فرزندان ابى طالب به اتهام واهى شراب خوارى و چرخاندن آنان در کوچه و بازار، همچنین موظف ساختن بزرگان بنى هاشم براى معرفى هر روزه خود به فرماندارى، باعثشد که آتش قیام، پیش از موعد شعلهور شود. [19] حسین با فرماندار مدینه درگیر شد.[20] چند روز بعد وی همراه با عده ای از علویان و شیعیان، تدارک قیام را دیدند و در هنگام صبح به همراه عده ای از علویان با شعار «احد احد» به مسجد پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ریختند و مؤذن را وادار به گفتن جمله «حی علی خیر العمل» در اذان کردند. وی از مردم براساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیعت گرفت و آنان را به رضای آلمحمد دعوت کرد. در ذیالقعده سال 169ق، حسینبنعلی به همراه سیصد نفر به سوی مکه حرکت کرد. آن سال گروهى از عباسیان از جمله: سلیمان بن منصور و محمد بن سلیمان، به مکه آمده بودند، هادى از قیام حسین آگاه شد و با نوشتن نامهاى محمد بن سلیمان را مامور جنگ با حسین کرد و سپاهى عظیم نیز روانه مکه نمود، سرانجام در سرزمین فخّ ـ که نام چاهی در یک فرسخی غرب مکه است ـ در جنگ سختی که بین نیروهای حسین و عباسیان صورت گرفت، حسینبنعلی و عده زیادی از یارانش به شهادت رسیدند و سرهای آنان برای خلیفه به بغداد فرستاده شد.[21]ائمه(علیهمالسلام) و قیام حسینبنعلی (شهید فخّ)
درباره قیام شهید فخ، احادیثی از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله)، امام صادق(علیهالسلام) امام کاظم(علیهالسلام) و امام جواد(علیهالسلام) رسیده است که بیشتر دلالت بر مدح وی دارد و اخباری که دال بر ذم او باشد، کم است. پیامبر گرامی اسلام و برخی از ائمه به مناسبتهای مختلف از قیام حسینبنعلی یاد کرده و او و یارانش را مورد تمجید و تأیید قرار داده اند.ائمه(علیهمالسلام) از زمان امام سجاد(علیهالسلام) به بعد، خط مشی سیاسی خود را تغییر دادند؛ یعنی به جای مبارزه و قیام مسلحانه، اقدام به کارهای فرهنگی کردند و یک نهضت علمی ـ فکری را در پیش گرفتند که به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی میپرداخت. از اینرو، آنان در هیچ قیام و حرکت ضدحکومتی شرکت نکردند و حتی برخی یاران خود را نیز از شرکت کردن در چنین حرکاتی منع میکردند. زیرا این قیامهای پراکنده که از سوی شیعیان صورت میگرفت، چندان سنجیده و حساب شده نبود و اتفاقاً به آن حرکت حساب شده ائمه(علیهمالسلام) که به شکل دیگری (نهضت علمی ـ فرهنگی) نمود پیدا کرده بود، ضربات سختی وارد کرد و قیام آنان را ناکام گذاشت و موجبات تفرقه نیروها و از دست رفتن آنها را فراهم کرد.
در اینکه رهبران قیامهای شیعی افرادی مؤمن، متقی، فاضل، ظلمستیز و دارای نیات اصلاحطلبانه بودند، و از این جهت مورد تأیید ائمه(علیهمالسلام) بودند، شک و تردیدی نیست؛ اما این یک سوی مسئله است و دلیل نمیشود که سوی دیگر مسئله، یعنی قیام و رهبری آنان در آن برهه از زمان، مورد تأیید امام معاصر آنها نیز باشد، چنانکه روایات مطرح شده در این باب هم، همه ناظر به سوی اول مسئله است.
د) دوران هارون الرشید(170-193هق)
یحیی(م176هق) و ادریس(م179هق) بن عبدالله محض
این دو فرزند عبدالله محض و از برادران نفس زکیه بودند.[22] که در قیام شهید فخ حاضر بودهاند و پس از آن به دو سوی سر زمین اسلامی(یحیی به طبرستان و دیلم رفته و ادریس به مغرب اقصی وارد شده است) رفته و هریک دست به قیام زدند، ادریس موفق به تاسیس اولین حکومت شیعی در مغرب شد، اما یحیی نتوانست توفیقی بدست آورد.سیاست هارون الرشید(170-193هق) نسبت به شیعیان
خلیفه پس از هادی، هارون الرشید به سفارش وزیرش جعفر بن یحیی برمکی، سیاستی مسالمت بر علویان را درپیش گرفت، وی گفت تا طالبیان زندانی در بغداد را آزاد کرده و اجازه داد به مدینه باز گردند.[23] وی دستور داد که حکمران مدینه که واقعه فخ به دلیل سیاستهای سختگیرانه وی رخ داده بود از کار برکنار شود.[24]یحیی بن عبدالله(م176)
واقعه فخ بقدری تاثیر گذار بود که هیچ یک از علویان آنرا فراموش نکرده بودند، یحیی بن عبدالله[25] برادر کوچک نفس زکیه که در قیام فخ حاضر بود پس از این قیام به سوی دیلم روان شد. دلیل اینکه یحیی سر زمین دیلم رابرای قیام برگزیده اصفهانی از زبان یحیی چنین پاسخ میدهد: می دانستم که مردم دیلم را همراه ما قیامی است. آزمند شدم که این قیام در رکاب من باشد.[26] پس از آگاهی هارون از قیام یحیی[27] خلیفه با مصلحت یحیی برمکی ، فضل پسر یحیی را به مقابله با وی فرستاد اما وی را دستور دارد تا جایی که امکان دارد از راههای مسالمت جویانه کار را پیش ببرد. وی نیز پس از رسیدن به نواحی مختلف اموال زیادی را در بین مردم پخش کرد و توانست آنان را به سوی خود جذب کند.[28]فضل نیز از سویی نامه ای به یحیی نوشته واز او دلجویی کرده و از سوی دیگر تهدید نموده و نامهاش را بایک ملیون درهم به سوی وی فرستاد.[29] وی نیز با شرط امان نامه ای که هفتاد تن از فقها آنرا تایید کنند دست از قیام کشیده[30] و در سال176هق همراه با فضل بن یحیی وارد بغداد شد.[31]
پس از مدتی یحیی به حجاز رفت و بر اثر القای اطرافیان هارون ، وی را دستگیر و پس از چندی کشت.[32] قیام یحیی نشان میدهد که تعدادی از علویان در طبرستان حضور داشتهاند.
در مورد یحیی تایید قیام وی یا همراهی امام با وی سخنی وجود ندارد. جز آنچه که در مورد شهید فخ از امام وجود دارد که یحیی نیز در این قیام حضور داشته است. پس از چندی در سال250هق در ناحیه طبرستان دولتی شیعی بوجود آمد و سالها دوام آورد.[33]
ادریس بن عبدالله(م179)
ادریس از همه برادرانش( محمد نفس زکیه، ابراهیم قتیل باخمری، موسی ، یحیی صاحب دیلم، سلیمان و عیسی) جوانتر و فرزند هفتم عبد الله محض بود.[34] در قیام فخ[35] که در سال 169ق در دوران خلافت هادی عباسی واقع شد، ادریس بن عبدالله حاضر بوده است. حسین بن علی بن حسن مثلث بن حسن مثنی بن حسن بن علی (ع) را که شیعیان دست به دامن او شده بودند،[36] به همراه تمام یارانش جز دو نفر، به شهادت رسانید؛ یکی از آنان ادریس بن عبدالله بود که به مغرب گریخت؛ چگونگی ورود او به مغرب مورد اختلاف مورخان است.[37] عبدالله بود که به مغرب گریخت؛ چگونگی ورود او به مغرب مورد اختلاف مورخان است.[38]ابن خلدون(م.808 هجری) مینویسداو ابتدا به مصر رفت و در آنجا همان متصدی برید مصر، واضح نامی بود[39] غلام صالح بن منصور دوانیقی و از شیعیان علی(ع)[40]- ادریس را همراه برید به مغرب فرستاد.[41]
ابوالفرج اصفهانی(م.356 هجری) می نویسد: ادریس بن عبد الله که از واقعه فخ جان سالم بدر برده بود به همراه غلامش راشد و با قافله حاجیان مصر و افریقیه، خارج شد. در این سفر ادریس در لباس بندگی، خدمت غلام خود میکرد و سپس به مصر نزدیکی از موالی بنی عباس فرود آمدند و پیش از معرفی خود، با تدبیر او به مغرب یعنی طنجه، راهی شدند و در میان بربر به تبلیغ پرداختند.[42]
ادریس بعد از ورود به مغرب اقصی، در ولیلی نزد اسحاق أوَربی ساکن شد.[43] او مبانی فکری اسحاق را شکل و عمق داد و این موجب شد تا تعلق خاطر رئیس قبیله أوَربه به ادریس افزون شده، از اطاعت عباسیان خارج شد و با امام ادریس بیعت کند.[44]
اسحاق قبیله خود و چند قبیله دیگر بربر را بر دعوت او گرد آورد و در روز چهارم ر مضان 172ق. با او بیعت کردند[45]و بدین ترتیب ادریس به قدرت رسید و ادریسیان تشکیل شد.[46]
هارون برای رهایی از ادریس همچون برادرش باز هم به نیرنگ روی آورد، وی مردی به نام سلیمان بن جریر معروف به شماخ را به کشتن ادریس وا داشت، وی توانست وی را در سال 177یا179هق با سم به قتل برساند.[47]
در کتاب رجال شیخ طوسی[48] و در دیگرکتب رجالی[49] و همچنین در برخی کتب انساب [50] ، ادریس بن عبد الله به عنوان یکی از یاران و شاگردان امام جعفر صادق(ع) به شمار رفته است. همچنین ادریس بن عبد الله، در روایتی از امام رضا (ع) مورد مدح و ستایش واقع شده است:
قال الرضا(ع): رحم الله ادریس بن عبد الله فإنه کان نجیب أهل البیت و شجاعهم و الله ما ترک فینا مثله.[51]
پینوشتها:
[1] . طبری، تاریخ طبری، ج3ص388.
[2] . ابن اثیر، الکامل، ج4ص450. طبری، تاریخ ، ج4ص368.
[3] . ابن عساکر، تاریخ کبیر، ج7ص408.
[4] . مسعودی، مروج الذهب، ج3ص27.
[5] . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج2ص438.
[6] . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین،ص126.
[7] . وی آیات 33 سوره احزاب « انما یرید الله لیذهب الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا» و آیه 23 سوره شوری« قل لااسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی» و آیات 214 سوره شعرا، 7 سوره حشر، 41 سوره انفال را که در مورد اهلبیت(ع) نازل شده خواند وسعی نمود تا عباسیان را نیز از اهلبیت بشمار آورد.
[8] . طبری، تاریخ، ج6ص81-83.
[9] . متن کامل خطبه «طبری، تاریخ، ج6 ص83-84.
[10] . وی در ابتدا ، برای عباسیان دعوت میکرد، به نحوی که وی را وزیر آل محمد لقب دادند. اما پس از مدتی وی از عباسیان روی گردان شده و به علویان متمایل گشت. به نحوی که ابو مسلم خراسانی خواهان کشتن وی شد. اما سفاح نپذیرفت. مسعودی، مروج الذهب، ج3ص284.
[11] . مسعودی، مروج الذهب، ج3ص268.
[12] . طبری، تاریخ، ج6ص103. و مسعودی، مروج الذهب، ج3 ص 270.
[13] . رک اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص121-277.
[14] . طبری،تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج11ص4953.
[15] . مروج الذهب، ج3، ص329.
[16] . طقوش، دولت عباسیان، ص72.
[17] . طبری، تاریخ، ج8 ص156. یعقوب کاتب ابراهیم باخمری (ابراهیم بن عبدالله محض)بود و درقیام وی شرکت داشت که بوسیله منصور زندانی شده بود.
[18] . یعقوبی، تاریخ، ج2 ص348.
[19] . این اثیر، الکامل فى التاریخ، ج6، ص90; اصفهانیلإ مقاتل الطالبین، ص443 .
[20] . مقاتل الطالبین، ص449 .
[21] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص407؛ تاریخ طبری، ج3، ص598 ـ 600؛ مروج الذهب، ج2، ص332؛ مقاتل الطالبیین، ص429 ـ 438.
[22] . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص424.
[23] . طبری، تاریخ ج6ص445.
[24] . همان، ص444.
[25] . مردی نیکو مذهب و خوشخوی و در میان خاندانش بر دیگران مقدم بود، او حدیث هم روایت میکرده و مورد تکریم و احترام امام مالک نیز بوده است. ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص463.
[26] . همان، ص394.
[27] . همان، ص467..
[28] . طبری، تاریخ، ج6ص450.
[29] . ابن طقطقی، تاریخ الفخری ص 176.
[30] . همان،ص 176.
[31] . ابن اثیر، الکامل، ج6ص71.
[32] . اصفهانی، مقاتل الطالبییین، ص395-404.
[33] . طبری قیام حسن بن زید طالبی را در ذیل وقایع سال 250هق بحث نموده است. طبری، تاریخ، ترجمه پاینده ج14ص6134.
[34]. اصفهانی، ابو الفرج: مقاتل الطالبیین، المطبعة الحیدریة، النجف، 1385، ص 487؛ الرجائی، مهدی: المُعقِبون من آل أبی طالب(ع)، مؤسسة عاشوراء، الطبعة الأولی، قم، ج1 (أعقاب الإمام الحسن المجتبی(ع))، ص211.
[35]. نام موضعی است در وادی مکه، حموی: معجم البلدان، ج4، ص337-338.
[36]. همان، ص 407.
[37]. مقدسی: البدءِ و التاریخ ، ج6، ص100 به نقل از کتاب دکتر عبد الله ناصری طاهری: مقدمه ای بر: تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا از آغاز تا ظهور عثمانیها، وزارت فرهنگی و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارت، تهران، 1375ش، ص 243. مقدسی در موضوعی دیگر، مهاجرت ادریس به مغرب را پس از قیام ابراهیم بن عبد الله علوی در بصره و در عصر منصور دوانیقی میداند: البدءِ و التاریخ، ج6، ص86. مسعودی نیز آن را در روزگار منصور و پس از شهادت محمد نفس زکیه، دانسته است: مروج الذهب (تحقیق شارل پلا)، ج4، ص 147. ابن الابار ضمن ذکر نظر مذکور، آنها را باطل میشمارد و مینو یسد: او در زمان هادی عباسی به مغرب رفت: الحلة السیراء، ج1، ص51، همچنین مقاله: موسوی نژاد، علی : "زیدیه" از ظهور تا تأسیس حکومت ، مجله طلوع، فصلنامه تخصصی مذاهب و فرق اسلامی، مدرسه عالی امام خمینی(ره)، ش14و13، 1384 ش، ص255.
[38]. مقدسی: البدءِ و التاریخ ، ج6، ص100 به نقل از کتاب دکتر عبد الله ناصری طاهری: مقدمه ای بر: تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا از آغاز تا ظهور عثمانیها، ص 243.
[39]. وی نیای یعقوبی مورخ مشهور اسیت (نقل از کتاب دکتر عبد الله ناصری طاهری، پیشین، ص 243).
[40]. در باره تشیع "واضح" رک الذهبی: تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، دار الکتاب العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1998م.، ج10، ص 36 : "..واضح العباسی، و کان یَتَرَفَض..".
[41]. ابن خلدون: العبر، ج2، ص337.
[42]. اصفهانی، ابو الفرج: مقاتل الطالبیین، صص 324-325.
[43]. ابن الخطیب: اعمال الاعلام، الدار البیضاء، 1974 م، ج3 ، ص 191 .
[44]. عبد الله ناصری طاهری: مقدمه ای بر: تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا از آغاز تا ظهور عثمانیها، وزارت فرهنگی و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارت، تهران، 1375ش، ص 243.
[45]. همان ص251.
[46]. ابن خلدون: العبر، ج5 ، ص 148.
[47] . اصفهانی، مقاتل الطالبیین ص407.
[48]. طوسی: الرجال ، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1427ه.ق. ، ص162، ش151.
[49]. خوئی: معجم رجال الحدیث، قم، منشورات مدینة العلم، 1409ه.ق.، ج3، ص11، ش152.
[50]. الرجائی، مهدی : المُحَدَثون مِن آلِ أبی طالِب، نشر الأنساب التابعة لمهد الدراسات لتحقیق أنساب الأشراف، الطبعة الاولی، 1428ق، ص86 .
[51] . دربرخی مصادر نقل شده " ادریس بن ادریس"، ولی اشتباه است چون که امام رضا(ع) سال 203 به شهادت رسید و ادریس بن ادریس سال 213 فوت شده، پس ممدوح در این روایت ادریس اول نه ادریس دوم است؛ طبق مضمون روایت ضامن بن شدقم و محسن الأمین که آنها نقل کردند با اسم ادریس اول: ضامن بن شدقم حسینی مدنی: تُحفَة لُب اللُباب فی ذِکر نَسَب السادة الأنجاب، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم ، 1418ق، ص72؛ الأمین، محسن: اعیان الشیعة، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1406ق.، ص 231. یعقوبی، التاریخ، ج2، ص 408، ابن خلدون: تاریخ ابن خلدون (ترجمه العبر)، ج 3، ص 16.
/ج