مترجم: کریم سنجابی
سیسموندی با تکمیل دانش اقتصاد به وسیلهی اقتصاد اجتماعی علم را از دایره ی محدودی که بنیانگذاران برای آن رسم کرده بودند خارج ساخت. معذلک، با آنکه در اندیشه های خود مقام اول را به توزیع ثروت داده بود، هرگز انتقاد و اعتراض خودش را شامل مهم ترین و اساسی ترین بنیاد اجتماعات نوین یعنی مالکیت خصوصی نکرد. او این اساس را لازم و مشروع می پنداشت. اقتصادشناسان انگلیسی و فرانسوی نیز آن را موضوعی خارج از بحث و امری چنان مسلم و تردیدناپذیر می دانستند که شرط و پایه ی همه ی بررسی های علمی آنان بود.
ولی اینک ناگهان نویسندگانی ظاهر میشوند که هر نوع ارتباط خود را با مسلکها و اندیشههای اشتراکی پیشین صریحاً رد میکنند، که تصدیق به برابری احتیاجات و برابری استعدادها ندارند، که مانند همهی اقتصادشناسان، حداکثر تولید را هدف سازمان اقتصادی میدانند، ولی با همهی اینها پا به حریم قدس میگذارند و مالکیت خصوصی را با قدرت هر چه تمامتر مورد حمله قرار میدهند و در این زمینهی تا آن زمان محدود و ممنوع، با چنان جسارت و چنان حدت پیش میروند که سبک آنها تقریباً مشتمل بر همهی عقاید و همهی شعارها میشود که پس از آنها مایهی اصلی ادبیات و انتشارات اجتماعیون قرن نوزدهم میگردد.
آنها با بینشی روشن از هدف خود، مالکیت و آثار آن در توزیع و تولید ثروت و تحول تاریخی آن را مورد بحث قرار میدهند و چنین نتیجه میگیرند که بهترین وسیله برای به کمال رساندن سازمان علمی و صنعتی اجتماعات نوین الغاء مالکیت خصوصی است. در تاریخ عقاید و اندیشههای اقتصادی این یکی از مهمترین و قویترین جنبشهای فکری است. بدین ترتیب مسأله مالکیت مطرح میشود و پس از آن دیگر نمیتوان آن را از دستور مباحث علم خارج ساخت. (1)
با وجود این نباید تصور کرد که مسألهی مالکیت قبل از این تاریخ مورد بحث و اختلاف واقع نشده بود. خیالبافیهای اشتراکی از افلاطون و توماس و موروس (2) گرفته تا نویسندگان مساوات طلب قرن 18 مانند مابلی (3) و مورهلی (4) و گدوین و بابوف همه مبتنی بر انتقاد از مالکیت بود ولی جهت نظر این حکماء و نویسندگان اخلاقی بود نه اقتصادی. (5)
آنچه موجب تازگی و اصالت افکار و عقاید سن سیمون و پیروان او شده این است که آنها فرزندان بلافصل انقلاب سیاسی و اقتصادی قرن 18 و اوایل قرن 19 هستند، همان انقلابی که ارکان اجتماع فرانسه و دیگر کشورهای اروپا را متزلزل ساخت. اندیشههای اجتماعی سن سیمون داعیهی مبهمی در جهت مساواتطلبی موهوم و خیالی پیشینیان نیست، برعکس تجلی شوقی جوان برای نظام صنعتی جدید، زادهی اختراعات ماشینی و اکتشافات علمی است. او ترجمان دواعی جوانمردانهی طبقات تازهی اصناف شهری است که به وسیلهی انقلاب فرانسه از قیمومیت اشراف و ارباب کلیسا آزاد گردیدهاند، ولی اینک سیاست ارتجاعی برگشتگان به حکومت و قدرت پیروزی آنها را در معرض خطر قرار داده است. با وجود این افق فکر او بسی گستردهتر و جلوتر از آن بورژوازی آزادیطلب فرانسه است. او اهمیت مقام طبقات کارگری را در آینده به خوبی تشخیص میدهد و میخواهد خود را برای اداره کردن آنها آماده سازد. مخاطب او بیشتر طبقات روشنفکر، مهندسان، بانکداران، هنرپیشگان و دانشمندان است. به این مردان خارج شده از میان طبقات متمکن و مرفه اجتماع است که سن سیمونیان نظام اقتصادی اجتماعی، نظامی که در آن همهی وسایل تولید ثروت باید متعلق به جامعه باشد. و الغاء ارث را به عنوان مطمئنترین وسیله برای تأسیس جامعهی جدید، جامعهی مبتنی بر علم و صنعت، را تبلیغ میکنند. شهرت و آوازهی بزرگ آنها هم در همین است.
به همین جهت وقتی در مبادی سن سیمونیان تحقیق میشود، محقق به این نتیجه میرسد که آنها خیلی بیش از آنکه مظهر جنبشی تازه و دیررس از افکار و عقاید اجتماعیون سلف باشند، دنبالهی غیر منتظری از همان آزادیطلبی اقتصادی هستند.
پی نوشت ها :
1- خارج از موضوع بحث ما است که دربارهی سوسیالیسم، قبل از قرن نوزدهم، سخن برانیم. معذلک این نکته که آیا انقلاب بزرگ 1789 فرانسه، انقلابی سوسیالیستی بوده و یا چنانکه سوسیالیستهای امروز ادعا میکنند فقط صورت نهضت اصناف و سرمایهداران شهری (و یا به اصطلاح بورژوازی) داشته بیش از آن مورد اختلاف است که بتوانیم دربارهی آن سکوت کنیم.
تردیدی نیست که تمام رهبران انقلاب مذکور، حتی تندروترین آنها، در همهی موارد احترام خود را نسبت به اصل مالکیت اعلام کردهاند. انقلاب آتشینی مانند «مارا» از تهمتی که به او نسبت میدادند که گویا مبلغ قانون اصلاحات ارضی است از خود دفاع میکرد و چنین قانونی را «شوم و مخرب» میخواند. ضبط اموال کلیسا و دارایی اشراف در آن زمان اقدامی سیاسی بود و جنبهی اقتصادی نداشت و شبیه تمام اینگونه ضبط اموال بود که در تاریخ بدون انگیزهی اجتماعی صورت گرفته است، مانند ضبط اموال یهودیان وهیکلیون (فرقهای از مذهب مسیح که در قرن 12 تشکیل گردید و ثروت هنگفت بهم زد و در اوایل قرن 14 فیلیپ لوبل پادشاه فرانسه اموال آنها را تاراج کرد و رئیس آنها را در آتش سوزاند. مترجم) و پرتستانها و ایرلاندیها و غیره. حتی به کلی برعکس، ضبط موقوفات عامه یعنی ضبط اموال شخصیتهای معنوی و غیرحقیقی، به عنوان اقدامی برای دفاع از مالکیت شخصی و واقعی در مقابل مخاطرات مالکیت خیالی و فرضی و توسعهی اموال وقفی توجیه میشد. در الغاء نظام اقطاعی مراقبت کامل به عمل میآمد که حقوق مربوط به حکومت و ولایت را که باید از بین برود از حق مالکیت که باید محترم شمرده شود و یا لااقل قیمت عادلهی آن پرداخت گردد جدا کنند. اگرچه، عملاً از این تشخیص نتیجهای حاصل نمیشد. آشفتگیهای زمان، سقوط ارزش اسکناس (که برای تضمین قیمت املاک ضبط شده انتشار یافته بود) و ورشکستگی بهرهخواران، خرابیهای بیشمار به دنبال داشت. معالوصف نیت آنها در صیانت و احترام مالکیت غیر قابل تردید است. از این جهات رجال انقلاب تحتتأثیر کلام و افکار فیزیوکراتها بودند که از ایمان آنها نسبت به مالکیت خبر داریم. آیا قابل تصور نیست که این مادهی 17 اعلامیهی حقوق آدمی که مالکیت را «حقی غیر قابل تعرض و مقدس» نامیده است به قلم یک فیزیوکرات نوشته شده باشد؟ و نیز باید متذکر شویم که روسو هم در مقالهی خویش راجع به اقتصاد سیاسی نوشته بود که: «حق مالکیت مقدسترین حق انسان است».
تنها در مسألهی مالکیت نیست که انقلاب 1789 فرانسه خود را ضد سوسیالیست نشان داده است، بلکه از این جهت هم هست که هیچ اندیشه و فکری دربارهی معارضهی طبقاتی و یا تعارض منافع سرمایهداران و رنجبران نداشته و آنچه موردنظر آن بوده افراد ملت است که همه مساوی، همه مانند هم و همه برادر هستند.
معالوصف کسانی که امروزه خود را اخلاف مستقیم انقلاب کبیر میدانند نمیخواهند با این سوابق و اوصاف آن را کوچک و محدود ببینند و بنابراین میکوشند ثابت کنند که با همهی اینها انقلاب فرانسه تا بدین حد که دربارهی آن میگویند، محافظهکار و انفرادیطلب نبوده است. و از این طرف و آن طرف شواهدی مییابند، مانند فرمانهای مربوط به حداکثر قیمت و جیرهبندی و غیره که به تعبیر آنها حکایت از اجتماعی بودن انقلاب مذکور دارد. ولی عموماً برای دفاع از آن قائل به کیفیات مخففه میشوند، مثلاً میگویند: «مسائل اجتماعی که نیم قرن بعد در نتیجهی تحولات و دگرگونیهای صنعت ظاهر شد، مسائلی که مخصوص اوضاع و احوال جدید سرمایهداری و مزدوری است، در آخر قرن 18 و زمان انقلاب قابل تصور نبود. آیا مردان 1789 و 1793 میتوانستند قبل از وقت چیزی دربارهی این امور اظهار بکنند و آیا اگر چنین کرده بودند عمل آنها خیالبافی نبود؟» (مراجعه شود به اولار (Aulard) سخنرانی برای دانشجویان، 21 آوریل 1893، و نیز مراجعه کنید به فصل هفتم کتاب او «تاریخ سیاسی انقلاب» پاریس 1901.
چنانکه میدانیم در زمان انقلاب فرانسه، نظریه و حتی توطئهای اجتماعی و اشتراکی به رهبری فرانسوا بابوف (Francois Babeuf) به ظهور پیوست. ولی این استثناء خود، موجب تأیید اصل است، زیرا بابوف اگرچه به خود نام دوست داشتنی گایوس گراکوس (یکی از دو برادر انقلابی رم قدیم در قرن دوم قبل از میلاد که خواهان اصلاحات ارضی و ضبط املاک اشراف بود. مترجم) داده بود، معالوصف در نزد رجال انقلاب و حتی افراطیون آنها قرب و منزلتی پیدا نکرد و سرانجام زندانی و محکوم به اعدام شد.
2- Thomas Morus (1535-1478) صدراعظم انگلیس در زمان سلطنت هانری هشتم، نویسندهی کتاب اوتوپی (مترجم).
3- Mably, Gabriel. فیلسوف و مورخ فرانسوی (1789-1709) برادر کندیاک، نویسندهی کتاب حقوق عمومی اروپا. یکی از پیشقدمان سوسیالیسم اشتراکی (مترجم)
4- Morelly، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم که نوشتههای او در عقاید اشتراکیون فرانسه مؤثر بوده است (مترجم).
5- بدون اینکه بخواهیم از مدینههای فاضلهی خیالی افلاطون و یا توماس موروس و یا کامپانلا صحبت کنیم، شماری بزرگ از نویسندگان که با دقت تمام از طرف لیختن برگر (Litchtenberger) مورد مطالعه قرار گرفتهاند، مانند مورهلی و مابلی و بریسو و کشیش ملیه (Meslier) در فرانسه و گدوین در انگلستان، در قرن 18 مالکیت را مورد بحث و انتقاد قرار داده و علیه آن ادعانامههای آتشین تنظیم کردهاند که نظریههای آنان به وسیلهی گراکوس بابوف مذکور در فوق خلاصه گردید و هم او بود که در سال 1796 به گناه اینکه خواسته است «اجتماع برابران» (La Societe des Egaux) را به وجود آورد خود را قربانی ساخت. ولی سن سیمونیان در افکار و عقاید خود از اینها استفاده نکردهاند. سوسیالیستهای قرن 18 اساساً مساواتطلب هستند. آنچه مورد اعتراض آنها است عدم تساوی افراد در استفاده از لذات و تنعمات و آسایش و امتیازات طبقاتی است که مالکیت را مسئول آن میدانستند، در اعلامیهی برابران (Mnnifeste des Egaux) گفته شده است: «چون همهی مردمان احتیاجات مساوی و استعدادهای مساوی دارند، بنابراین برای همهی آنها باید، پرورش یکسان و خوراک یکسان باشد.» ولی سن سیمونیان نه برابری احتیاجات را قبول دارند و نه بخصوص برابری استعدادها را و خود را صریحاً از طرفداران قانون اصلاحات ارضی یعنی پیروان بابوف جدا میکنند. سوسیالیسم آنها که مبتنی بر حق استفاده از تمام محصول کار است و میزان مزد را متناسب با کار و استعدادهای مختلف اشخاص میخواهد نه مساواتطلب است و نه خواهان هم سطح کردن وضع طبقات.
اما به نظر میرسد که آنها از افکار و اندیشههای سوسیالیستهای هم عصر خود مانند فوریه در فرانسه و تومسون و اون در انگلستان به هیچوجه اطلاع نداشتند. آنفانتن (Enfantin) کتابهای فووریه را خیلی دیر و پس از آنکه عقاید اقتصادی خود او منتشر شده بود خواند ولی سن سیمون و بازار (Bazard) هرگز آنها را نخواندند.
در 1819 بود که آنفانتن احتمالاً از نوشتههای فووریه اصلاع پیدا کرد و از میان آنها آنچه مربوط به عشق آزاد و نظریهی شهوات است مورد توجه او قرار گرفت. به همین جهت بورژن (Bourgin) گفته است: «اگر فووریه هیچ فایدهای نداشته، برای او همین بس که موجب از همپاشیدگی مکتب سن سیمون شده است» (مراجعه کنید به کتاب بورژن دربارهی فووریه: صفحهی 419، پاریس 1905).
اما از سوسیالیستهای انگلیسی هم سن سیمونیان هیچوقت چیزی نقل نکردهاند. به علاوه اینان به کلی فارغ از آن عقیده بودند که یگانه علت ارزش، کار است. این نظریهی ریکاردو پایه و اساس عقاید اجتماعی تومسون و اون است، همچنان که بعداً مورد استفادهی مارکس هم قرار میگیرد. سن سیمونیان به گمان خویش مفاهیمی مانند «ارزش و قیمت و تولید را که محتاج به سبق ذهنی دربارهی ترکیب و سازمان اجتماعات نیست، معانی جزئی و ثانوی میپنداشتند (روزنامهی تولیدکننده Producteur جلد چهارم، صفحهی 388). نظریات آنان قبل از هر چیز اجتماعی و ورود آنها به مباحث نظری، فرعی و ضمنی است. آنفانتن همواره میکوشد که دکتر کنه و مکتب او را از اسمیت و ژان باتیست سی جدا سازد. به زعم وی، اولی، به تألیفات و آثار خویش صورت اجتماعی داده است و اقتصادیون که از این نکته غافل بودهاند خطا کردهاند. اوگوست کنت فیلسوف شهیر فرانسه هم بعداً علم اقتصاد را با عباراتی تقریباً نظیر همین مطالب در جلد چهارم دروس فلسفهی تحققی خویش (Cours de Philosophie Positive) مورد انتقاد قرار میدهد و این یکی از جمله دلائل بسیاری است که فیلسوف مذکور در عقاید خویش مدیون سن سیمونیان بوده است.