مترجم: کریم سنجابی
در این رد و نقض ناشی از خوشبینی که مؤلف کتاب همآهنگیها از قوانین بزرگ مکتب کلاسیک کرده است، تاکنون قانون جمعیت مالتوس را به شمار نیاوردهایم. با آنکه قانون مذکور ناسازترین نغمهها در مجموعهی همآهنگیهای اقتصادی است. زیرا به موجب آن یک غریزه طبیعی، تواناترین همه غرایز، پیوسته در جامعه انسانی عامل فقر و فساد و مرگ است. عجب آن که باستیا، گوئی متوجه آن نشده باشد، کاملاً برعکس، دفاع از مالتوس را بر عهده میگیرد (1). چرا چنین است؟ فقط بدان سبب که وی نظریه استاد را بر زمینهی خوشبینی قرار میدهد، و سعی میکند ثابت نماید که افزایش نفوس خطری برای جوامع انسانی نیست، بلکه برعکس شرط ترقی اقتصادی، و انگیزه مالاندیشی، و مجوز سختی رسوم و آداب نسبت به زنان است (2). معالوصف سرانجام قبول میکند که مسئلهی نفوس «یکی از آن مسائل متعدد است که نشان میدهد انسان راهی جز انتخاب بدی ندارد»، تشخیصی که در مورد خود ممکن است صحیح باشد ولی در کتابی که عنوانش «همآهنگیها» است اثر بمب انفجاری دارد!
معذلک استدلال باستیا، مبنی بر اینکه تراکم و تزاید جمعیت سبب افزایش ثروت میشود، به طوری که تولید مواد غذایی، به خوبی ممکن است همانگ ازدیاد جمعیت و حتی جلوتر از آن باشد، بیاساس نیست. ولی این برهان را قبلاً کری روشنتر و محکمتر از او عرضه کرده بود. در اینجا نیز همانند مسئلهی بهرهی مالکانه، محیط خاص امریکا، در ایجاد نظریهی کری مؤثر بوده است، او میدید در این قارهی پهناور و خصوصاً در چمنزارهای وسیع میسیسیپی، که چندی پیش، جمعیتی قلیل و پراکنده، به حال فقر و گرسنگی می زیستند، اینک به تدریج مراکز صنعتی دایر میگردد و از افزایش روابط مستقیم و روزافزون آنها، سرچشمههای ثروت فوران میکند (3). قبلاً اشاره کردهایم که در کشورهای متحدهی آمریکا سیر افزایش ثروت سریعتر از سیر افزایش جمعیت بوده است. وضع توسعه کشور آلمان، که در آن جمعیت متراکم میشد ولی در عین حال تولید ثروت و پسانداز هم به همان نسبت ترقی میکرد، یکی دیگر از مثالهای برجسته این اوضاع و احوال بود.
در این جا هم نظریهی کری راجع به جمعیت با همان ایراد مواجه است که در مورد نظریهی بهرهی مالکانه او وجود داشت، یعنی مسلماً درست است اگر افزایش و تراکم جمعیت از حد متناسبی تجاوز نکند ولی به هیچ وجه معلوم نیست که خارج از حد و به طور نامحدود هم صحیح باشد. تنها چیزی که میتوان گفت این است که تاکنون در هیچ کشور متمدن دیده نشده است که تراکم جمعیت از این حد تجاوز کند و موردی برای نگرانیهای مالتوس پیدا شود. ولی دلیلی در دست نیست که اگر محدودیت ارادی موالید که در همه کشورها، بر طبق توصیههای وی، معمول گردیده و افزایش نفوس و ازدیاد مواد غذایی را در یک سطح نگهداشته، وجود نمیداشت، باز هم جمعیت از این حد تجاوز نمیکرد.
در صحایف تاریخ عقاید اقتصادی غالباً نام باستیا با نام دونوایه (4) همراه است. وی یکی از مبارزان پرشور آزادیطلبی سیاسی و اقتصادی بود، چه از جهت ایمان مطلقش به رقابت و چه از جهت اعتقاد راسخش به اینکه آزادی خود به خود برای اصلاح معایب و حل مشکلات اجتماعی کافی است (5). به عقیدهی او هر بدی و زیانی که به آزادی نسبت داده شود ناشی از ناتمام بودن و غیر کامل بودن آزادی است. دونوایه با طریقهی دولتی شدن و مداخلهی دولت در امور اقتصادی، به هر نحو و ترتیب، مانند قوانین کارگری و حمایتهای اقتصادی و تنظیمات مالکیت به شدت مخالف بود و مداخله دولت را حتی در مورد مالکیت جنگلها(!) نیز رد میکرد، و با تشکیل اتحادیههای آزاد هم، اگر موجب محدودیت رقابت افراد میشد، موافقت نداشت.
بنابر منطق معتقدانش دونوایه طرفدار آزادی مطلق حق وصیت، بدون محفوظ داشتن فرضیهی قانونی برای وراث بود. ولی اختیار تبدیل (6) وصایت یعنی حق برگزیدن شخص دیگری را به جای موصیله در وصیتنامه قبول نداشت، زیرا به گمان او دادن چنین اختیاری به وصیتکنندگان ناگزیر مانع از تصرفات آزاد وارثان میگردد.
درباره ی آزادی تجارت خارجی هم دلایل جدیدی عرضه کرده است، از آن جمله این دلیل که اگر روابط آزاد تجارتی با کشورهای صنعتی و ثروتمند متضمن خطر، برای کشورهای فقیر و غیرصنعتی باشد، باید همان خطر در داخله هر کشور برای شهرستانهای فقیر، در تجارت با شهرستانهای صنعتی و پر ثروت هم وجود داشته باشد؛ و همچنین است در مورد سرزمینهائی که به سبب جنگ به کشورهای دیگر ملحق میگردند و حال آن که به تجربه دیده شده است: «همین که به دنبال پیروزی، الحاق و وحدت تحقق میپذیرد، دیگر نگرانی خطر از بین میرود». این استدلال عاری از ظرافت نیست ولی مایه و استحکامی ندارد. زیرا در واقع امکان دارد که آزادی روابط تجارتی در داخل یک کشور، موجب جذب جمعیت و کار و سرمایهی نواحی فقیر، به وسیله ی مراکز صنعتی و ثروتمند بشود، مانند وضع شهرستانهای کروز (7) و کورس (8) در برابر پاریس. نواحی مذکور هرگاه کشورهای مستقل بودند، و میخواستند استقلال خود را محفوظ بدارند، ممکن بود تدابیری اتخاذ کنند که از هجرت کار و سرمایهی آنها جلوگیری نماید. اگرچه معلوم نیست چگونه با سیاست حمایت و وضع عوارض گمرکی، میتوان مانع از خروج نفوس و سرمایه شد، و دونوایه با تشریح این نکات بهتر میتوانست نقطههای ضعف سیاست حمایت را روشن سازد.
از دونوایه نمیتوان صحبت به میان آورد بدون آن که اشارهای به نظریهی او دربارهی تولید ثروت بشود: به عقیدهی او تنها عامل تولید ثروت کار است. طبیعت و ماده اثری ندارند. بنابراین از این جهت به یکبار در نقطه مقابل فیزیوکراتها قرار میگیرد (9) و ظاهراً با اجتماعیون همداستان میشود که حتی قبل از مارکس هم، کار را عامل منحصر به فرد تولید ثروت میدانستند و معتقد بودند که همهی ثروتها باید متعلق به کارگران باشد. ولی چنین اندیشهای به کلی از ذهن او خارج بود. وی تنها دربارهی تولید ثروت میاندیشید و نظری به توزیع نداشت، اما راجع به تولید، از اصل خویش نتایج قابل توجهی استخراج میکرد:
نخست به نظر او یکسان بود که کار در مورد اشیاء مادی باشد یا غیر مادی. این تشخیص نه تغییری در صفت کار میدهد و نه در خاصیت تولیدی آن. زیرا به هر حال کارگر، مولد چیزی است غیرمادی، که سودمندی نامیده میشود. عمل نانوا از این جهت مولد نیست که قرصهای نان تهیه میکند، بلکه بدان سبب است که وسیلهی ارضاء یکی از امیال انسانی است. کار یک هنرپیشه، یک مغنی هم عیناً، بدون کم و زیاد چنین است.
بدین ترتیب دونوایه از جهت تولید، همهی مشاغل معروف به آزاد را در ردیف کارهای صنعتی قرار میداد و از این لحاظ هم، باز در نقطهی مقابل نظر فیزیوکراتها بود (10).
ولی برخلاف انتظار و علیرغم این نظر وسیعش، تجارت را مشمول اعمال تولیدی نمیدانست. با آن که به مغنیه عنوان مولد ثروت میداد، این صفت را از بازرگان دریغ میداشت، و با این پندار قهقرائی شگفتانگیز به ادراک ناقض فیزیوکراتها برگشت میکرد (11). زیرا به گمان او هر جا کار نیست تولید ثروت نیست، خریدن و فروختن کار نیست، پس مولد ثروت نیست.
معذلک، تجارت هم موجد «سودمندی» و فایده در اشیاء است. مگ دونوایه غیر از این چیزی خواسته است؟ مگر نگفته کار مولد، هر کاری است که سودمندی ایجاد کند. پس چرا تجارت را غیر مولد میداند؟ لابد فقط به این دلیل که تجارت و مبادله را، عمل حقوقی محض پنداشته و بر وی مشکل بوده است قبول کند که صرف تراضی و توافق اراده، قادر به ایجاد ثروت باشد. همان طور که فیزیوکراتها نیز نمیتوانستند قبول کنند، که خارج از زمین و اعمال کشاورزی، بتوان ثروتی به وجود آورد.
پینوشتها:
1- «اشخاصی که این قانون را قبول نکردهاند، مالتوس را با سوء نیت آشکار و کینهتوزی شدید مورد حمله قرار دادهاند» (همآهنگیها، فصل شانزدهم).
2- «این جهل معصومانه سالهای نخستین زندگی... این عفت و پرهیزگاری پس از آن... این قدرت عقاید و رسوم که قواعد شدید مقرر میدارد، و کوچکترین تخلف از آنها را رسوا میسازد، برای چیست؟ اگر اثر قانون محدودیت نیست» (همان مأخذ).
3- جامعهشناسان دیگر هم پس از او، و همانند او راهحلهای ملهم از اعتقاد به علل غایی را پیشنهاد کردهاند، از آن جمله است عقیدهی غیرقابل جمع بودن افزایش نیروی توالد با گسترش قوای دماغی، که نتیجه آن تعدیل طبیعی و خودکار افزایش جمعیت به نسبت ترقی و پیشرفت تمدن است.
4- شارل دونوایه مقدم بر باستیا بود. کتابش راجع به آزادی "de la Liberté" در سال 1825 منتشر گردید. و آخرین طبع آن مربوط به سال 1845 است. در دورهی سلطنت لوی 18 و شارل دهم از افراد مبارز اقلیت مخالف حکومت بود. در دورهی سلطنت لوی فیلیپ به مقام استانداری و سپس به عضویت شورای دولتی نایل گردید.
5- از این نظریه در ربع آخر قرن 19 اقتصادشناس بلژیکی گوستاودو مولیناری دفاع میکرد.
6- حق تبدیل "substitution" اختیاری است در حقوق مدنی فرانسه که به موجب آن واهب و یا موصی میتواند به وسیله شرط ضمن عقد مقرر بدارد که اگر متهب و یا موصی له نتواند و یا نخواهد از مال موهوب استفاده کند شخص دیگری جانشین او بشود (مترجم). دونوایه با چنین اختیاری مخالف بود ولی در مورد توارث بدون وصیت abintesta، عقیده داشت که تقسیم بین وراث باید به طور مساوی صورت گیرد. دلایلی که راجع به آن، مخصوصاً در پاسخ طرفداران حق ارشدیت اقامه میکرد، جالب است. آنها میگفتند محروم داشتن وراث دیگر سبب میشود که آنان هنرمند و صنعتگر بار بیایند و در هر خانواده بیش از یک احمق نباشد. دونوایه جواب میداد با این حساب بهتر است ارشدها را هم از حق ارث محروم کرد، زیرا «عادلانه نیست که آنها را از وسیله هنرمند شدن و صنعتگر شدن که به برادران کوچکتر میدهند، محروم گردانند»، طبیعی است از این جواب طنزآمیز، دونوایه انتظار نداشت که اجتماعیون نظریه وی را دربارهی حذف ارث جدی تلقی کنند.
7- کروز Creuse از ایالات مرکزی فرانسه.
8- Corse
9- دونوایه میگفت: «تنها منشاء قدرت تولیدی کار است... سرمایه مخلوق انسان است، زمین هم به نوبه خود چیزی جز یک سرمایه نیست (از کتاب ششم).
10- ژان باتیست سی قبلاً عنوان «ثروتهای غیرمادی را در کنار ثروتهای مادی به شکل خدمات پذیرفته و عمل استاد و پزشک و هنرپیشه را نیز مولد ثروت دانسته بود.
ولی دنوایه با آن که نتیجه این نظریه را قبول کرده بود، طریقه بیان و ترتیب استنتاج آن را صحیح نمیدانست وی تشخیص بین ثروتهای مادی و غیرمادی را رد میکرد و میگفت چه در این حال و چه در آن حال ثروتِ چیزی غیر از فایده و سودمندی نیست. «درست است که تعلیم دادن و هنر آموختن محصولات غیر مادی هستند، ولی آیا ما غیر از این چیز دیگری را به وجود میآوریم؟». خطای دونوایه در این بود که به فکر خویش بیان عجیب و حتی مضحکی داده است، میگوید: «معلم خوب مولد اشخاص تحصیلکرده، و پزشک مولد افراد تندرست است». واقعاً غیرمنطقی و غیرقابل توضیح است که وی از طرفی اشیاء و ثروتهای مادی حقیقی را غیرمادی میپندارد و از طرف دیگر نتیجه خدمات معنوی و غیرمادی را به چنین صورت زمخت و نازیبای مادی جلوهگر میسازد.
11- «کار و داد و ستد، دو مقوله از کلیات هستند، که ماهیت آنها مطلقاً از یکدیگر جدا است... کار کردن یعنی تولید کردن ولی تجارت و مبادله به هیچ وجه مشتمل بر مفهوم تولید نیست» (صفحه 599).
/ج