نویسنده: آیه الله عبدالله جوادی آملی
"لو انزلنا هذاالقرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون." [1]
"اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم باشد که آنان بیندیشند."
این کریمه، هم می تواند امیدبخش و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم نشانه توبیخ و سرزنش؛ اما امیدبخش باشد نسبت به وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره علیهم السلام و شاگردان این مکتب، و سرزنش نسبت به منحرفان از مکتب. قرآن عظیم که اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی می کند وقتی که پیامبر(ص) آن را در کمال آرامش حمل و هضم می کند و این کتاب نه تنها او را ناآرام نمی کند بلکه مایه طمإنینه و آرامش او می گردد، این نشانه عظمت آن انسان است. کتابی که کوه را ریز ریز می کند بر قلب مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد و نه تنها این قلب را ناآرام نکرد بلکه آن را از هر ناآرامی دفع کرد: "نزل به الروح الامین علی قلبک" [2]
پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که "کذلک لنثبت به فوادک و رتلناه ترتیلا" [3] ما این کتاب را بر قلب مطهر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم، پس این کتاب کوه افکن مایه تثبیت قلب مطهر رسول اکرم شد.
جنبه توبیخی آیه مورد بحث برای دیگران آن است که کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز می کند قلب یک عده در برابر آن هیچ عکس العملی نشان نمی دهد، این همان است که: "ان منها کالحجاره او اشد قسوه". [4]
درباره قرآن این دو سمت یاد شده است که از قرآن دو کار متضاد در دو زمینه مختلف ساخته است این که فرمود: "وننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین و لایزید الظالمین الا خسارا" [5] ناظر به همین است. این کتاب، از یک سو مایه شفای دردهای دل مومنین است و از سوی دیگر مایه خسارات تبهکاران. قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل مردم معرفی کرد، نکته این است که نفرمود "دوا"ی دردها بلکه فرمود: "شفا"، ممکن است چیزی دوا باشد، مصرف بشود ولی اثر نکند، اما ممکن نیست شفا جایی برود و اثر نکند، اصولا شفا یعنی تإثیر، و این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود، اما دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد، پس فرمود: "شفإ لما فی الصدور". [6]
آن گاه ما فی الصدور را هم مشخص کرد که دردها گوناگون اند: جهل، کینه، دشمنی، عداوت، طمع در نامحرم و... این مرض ها را که علمی و عملی اند قرآن شفا می دهد و اگر دلی مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد یقینا شفا را به همراه دارد: "و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین".
همین قرآن "و لا یزید الظالمین الا خسارا" نه قرآن دیگر، وقتی بر قلب تبهکاران می تابد سیاه تر می شود آن دل، چرا؟ چون در مقابل این نور عکس العمل قرار می دهد و به مبارزه با این نور می پردازد: "یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم". [7] همین مبارزه علیه نور مایه تیره تر شدن دل های آنان است، مثل این که شما برای مهمانهایتان یک ظرف گلابی پخته شیرین و پرآب حاضر کردید بعضی از مهمان ها سالم اند و دیگران به بیماری دستگاه گوارش مبتلایند آن که سالم است این میوه را می خورد و فربه می شود و آن که زخم معده دارد همین گلابی بر دردش می افزاید، هرچه شیرین تر و پرآب تر باشد دردش افزوده تر می شود. همین گلابی است که دردآور است نه چیز دیگر هرچه رسیده تر و شیرین تر باشد برای دستگاه گوارش کسی که به بیماری سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ایام سال شبی به عظمت شب قدر نیست، به طوری که عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است، ولی برای تبهکاران هم هیچ شبی بدتر از شب قدر نیست چون معصیت در شب قدر با معصیت در سایر شب ها یکسان نیست. پس یک امر به دو زمینه مختلف دو اثر گوناگون دارد: "و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین" اما "و لایزید الظالمین الا خسارا". همین قرآن کوه افکن اگر بر قلب مومن بتابد قلب مومن را مستحکم تر می کند "إلا بذکر الله تطمئن القلوب" [8] و اگر همین قرآن بر دل سیاه سیه دلان که "فی قلوبهم مرض" [9] است بتابد، چون آن ها عکس العمل نشان می دهند "و ان منها کالحجاره او اشد قسوه". [10]
بخش دیگر از سخن این است که فرمود این ها مثلی است که ما ذکر می کنیم "و تلک الامثال نضربها للناس" [11] مثل آن است که مرحله رقیقه ممثل را نشان بدهد گاهی انسان درباره خود این مثل مدت ها فکر می کند گاهی از مثل به ممثل منتقل می شود می فرماید اینها جنبه مرآتی دارد، شما باید از این مثل به ممثل منتقل بشوید. اما انتقال از مثل به ممثل کار آسانی نیست ما مثل هایی است که می زنیم. سوره مبارکه حشر طبق شواهدی که در آن هست، مثل جریان یهود بنی نضیر و امثال آن، معلوم می شود که در مدینه نازل شده در حالی که در بعضی از سوره هایی که در مکه نازل شده است، همین مطلب را با فعل ماضی یاد کرده است؛ مثلا در سوره مبارکه روم آیه 58 می فرماید: "و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل". ظاهرا مشابه این، در سوره زمر هم هست. پس در بعضی از سوره هایی که در مکه نازل شد با فعل ماضی یاد کرد که فرمود ما در قرآن برای هر چیزی مثل زدیم ولی در سوره مدنی با فعل مضارع یاد می کند. این یا برای آن است که چون مستقبل محقق در حکم ماضی است بیان می کند و یا برای آن است که گذشته را به خاطر بیاورد و استمرار را احضار کند، با فعل مضارع یاد می کند.
بنابراین آن تعبیرات ماضی که در سوره های مکی یاد شده است با تعبیر مضارع که در سوره مدنی یاد شده است قابل جمع است، اگر تعبیر مضارع در سوره مکی بود و تعبیر ماضی در سوره مدنی محذوری نداشت، الان هم که ماضی در سوره های مکی است و مضارع در سوره های مدنی است بی محذور است.
سخن دیگر این ها دعوی است می گوید من از طرف خدا آمده ام، این دعوی را با معجزه باید ثابت کنند، آن دعوت را با برهان می توان اثبات کرد لذا در هنگام استدلال بر توحید دلیل اقامه می کنند، براهین اقامه می کنند، نمی گویند ما حالا چون عصا را اژدها کردیم خدایی هست آن را بدون معجزه هم می توان فهمید البته اگر دعوی ثابت شد دعوت را هم خیلی ها می پذیرند، یعنی اگر ثابت شد که این شخص پیامبر است یقینا خدایی هست که او را فرستاده است، به سخن او اطمینان پیدا می کنند. اکثر مردم این چنین اند، اما دعوت نیازی به معجزه ندارد با برهان می توان اثبات کرد، خواص آن دعوت را با برهان می فهمند، ولی دعوی را البته باید با اعجاز یا نشانه های دیگر تثبیت بکنند. برای اثبات دعوت، آن براهین هم کافی است معجزه هم به نوبه خود سهمی دارد و مانند آن.
برای رسیدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: یکی تجربه است، ما اگر بخواهیم اشیای خارجیه را بشناسیم، مثلا از علوم تجربی نظیر طب، فیزیک و امثال آن آگاه بشویم، تنها راهش تجربه است، چون امور جزیی است. عقل که براهین کلی را اقامه می کند گرچه خطوط کلی را می فهمد ولی درباره جزئیات خارجیه هیچ نقشی ندارد. با براهین عقلی هرگز نمی توان جزئیات خارجیه را ، مثل این که حال مریض چگونه است، اثر فلان دارو چیست تشخیص داد. راه عقل نیست، عقل برای کلیات جهان است جهان بینی است نه آثار خاصه اشیای مشخص، این ها را با تجربه می توان اثبات کرد.
راه دوم، کشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم علیهم السلام
اینها سه راه است که عقل در آنها راه ندارد، ولی برای اثبات مسائل ماورای طبیعی سه راه وجود دارد: عقل، ظواهر دینی و تهذیب نفس. علوم تجربی در این گونه امور راه ندارد؛ یعنی هرگز با طب و فیزیک و علم هندسه و امثال آن نمی توان مسئله معاد، فرشته ها، اسمای حسنای حق، صفات حق، توحید حق و امثال آن را اثبات کرد، اصلا اینها در این حرم امن راه ندارند، این راه های گوناگون همه رفتنی است. در بخشی از قرآن کریم به این سه راه ظاهرا اشاره کرده است آیه 8 سوره مبارکه حشر این است که فرمود: "و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر" بعضی ها درباره حق جدال می کنند بدون این که به هیچ یک از این سه راه آشنا باشند، نه سخن عالمانه و مستدل و برهانی دارند، نه از ظواهر دینی استفاده کرده اند نه وحی ای به آنها رسیده است، اگر برهان عقلی نبود، اگر شنیدن از معصوم نبود، اگر وحی سماوی نبود کسی حق جدال در دین ندارد جاهل را با عالم بحث نیست گرچه سوال هست این "فاسئلوا اهل الذکر" [13] برای همین است سوال کنید برای این که با سوال چندین نفر اجر می برند اما اگر کسی آشنا با مبادی بحث نیست بخواهد جدل کند خود را خسته می کند، جاهل حق بحث با عالم را ندارد، اما حق سوال را دارد، راه برای او باز است، چند سالی درس می خواند و با مبادی آشنا می شود، ممکن است از آن عالم هم بالاتر برود، اما کسی که به مبادی آشنا نیست بخواهد جدل کند می شود "بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر" این شخص یا مقلد گمراه است یا متبوع گمراه. فرق آیه 3 و 8 همین سوره مبارکه آن است که یکی درباره تابع گمراه است دیگری درباره متبوع گمراه.
این سه راه اگر همیشه کنار هم باشد هیچ محذوری ندارد نه آن ها که راه برهان عقلی را طی می کنند با کسانی که راه ظواهر دینی را طی می کنند درگیرند و نه این دو گروه با کسانی که راه تهذیب نفس را در پیش گرفته اند درگیرند چون همه از یک منبع استفاده می کنند. اما اگر هر کدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند دیگری هم مثل آنها فکر بکند و خودشان را میزان العقاید و العلوم والافکار قرار بدهند این اول نزاع است، کسی که حکیم است توقع داشته باشد که دیگران روی مسائل فلسفی و حکمی بیندیشند این چنین نیست، آن که طبق ظواهر دینی می رود توقع داشته باشد که همه براساس ظواهر دینی حرکت کنند، آن چنان هم نیست، آن که راه سوم را می رود توقع داشته باشد که آن دو گروه مثل این حرکت کنند، این طور هم نیست. چه این که شاگردان ائمه علیهم السلام هم یکسان نبودند اما همه یکدیگر را درک می کردند؛ یعنی هر یک رسم و راه دیگری را می فهمید و می پذیرفت.
آیه مبارکه وحدت به ما یک درس خاصی می دهد، ببینید ما از وسط راه شروع کرده ایم کمتر به نتیجه می رسیم. این همان آیه معروف است که: "واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعدإ فإلف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفره من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون". [14]
این واعتصموا که شعار وحدت است نه به این معناست شما هر کجایی هستید در هر حدی هستید بیایید با دیگران یک جور فکر کنید این شدنی نیست، چه این که دیدید که تا حال کمتر ثمر داد این "واعتصموا بحبل الله جمیعا" معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن و مسلمانی باشید همه شما به قرآن و ثقلین عمل کنید معنایش این است که همه شما با هم بفهمید "واعتصموا بحبل الله جمیعا" با هم این طناب را بگیرید نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک می کنید این سمینارها، کنگره ها، کنفرانس ها، بحث های گروهی، کارهای گروهی، تحقیقات جمعی، گوشه ای از همین راه است. با هم بفهمید نه یعنی همه مسلمان باشید حالا همه مسلمانیم و مشکلی هم حل نشد چون بی هم مسلمانیم نه با هم، بی هم قرآن را گرفته ایم نه با هم، این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام می گذاریم هرگز خودمان میزان العقاید والاعمال نمی شویم اگرچند کلمه درس خواندیم و عالم شدیم این اولین روزی است که خود را بده کار می دانیم نه طلب کار، اگر کسی فارغ التحصیل شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید این باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند، اگر کسی خود را بده کار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت گفت این نعمتی که خدا به من داد اولین روز مسئولیت من است که من باید خدمت گزار مردم باشم این است که دیگر هیچ مشکلی پیش نمیآید این حق حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن یعنی حرفهایتان را کنار هم بگذارید وقتی کنار هم گذاشتید آن گاه خیلی از مشکلات حل می شود.
سیدنا الاستاد ، علامه طباطبایی رضوان الله علیه دو بحث مفصل در ذیل آیه 119 سوره مائده دارند که قبلا اشاره شد: یک بحث این است که قرآن که فرمود من جامعه را هدایت می کنم با چه راه هدایت می کند همه اشکال هایی که بر فلسفه و بر منطق شده است ایشان جواب داده اند. نقص هایی که بر منطق و بر تفکر عقلی کرده اند همه را یکی پس از دیگری جواب داده اند. یک بحثی هم دارند به نام بحث تاریخی که هر دو بحث در قرآن شناسی نقش دارد یعنی جزء علوم قرآنی است که ایشان در تفسیر قرآن ذکر کرده اند اگر کسی خواست قرآن را بشناسد باید اول در این زمینه ها کار کند که روش قرآن در هدایت چگونه است؟ آیا تهذیب نفس است؟ یا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ یا استدلال های عقلی است؟ یا جمع بین اینهاست؟ مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبائی می فرمود که خیلی از بزرگان آمدند این مثلث را جمع کنند؛ یعنی بین ظواهر دینی و بین برهان عقلی و بین عرفان و کشف شهود جمع کنند ولی موفق نشدند سرش این است که هر کسی تافته جدا بافته بود این تافته جدا بافته هر کسی را بخواهند با تافته دیگری پیوند بزنند نمی خورد یک راه دارد که آن اولین راه است و آخرین راه، آن راه را هم در پایان بحث اشاره می کنند و راه حل نشان می دهند می فرمایند آن همین است که ما به کریمه سوره آل عمران عمل بکنیم: "واعتصموا بحبل الله جمیعا" یعنی با هم بفهمید نه هر کسی در راه خودش زحمت بکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفته او باشد مثل او فکر بکند این نخواهد شد، یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهم های بی هم را نمی شود با هم گره زد اگر با هم فهمیدید هم برهان ظواهر دینی را تایید می کند و هم هر دو راه ریاضت "حارثه بن مالک" ها را و هم راه حارثه بن مالک راه، حکیم و متدین را.
مرحوم کلینی رضوان الله علیه در روضه کافی نقل می کند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صبح که می شد از اصحاب سوال می کرد که دیشب در عالم رویا چه دیده اید؟ حضرت شاگردانش را به گونه ای تربیت می کرد که شب برای آن ها کلاس درس بود، کسی که شب تا صبح بخوابد و چیزی در رویا نصیبش نشود این، خواب مانده، آنها را طرزی تربیت کرد که شب در عالم رویا چیزی برای آنها روشن بشود اصولا می خوابند که چیزی بفهمند خوابیدن برای آن نیست که بدن بیارامد برای این است که این جان از شر این بدن نجات پیدا کند و به مدرسه برود، فایده خواب این است مثل این که انسان یک بچه بازی گوش دارد، او را در گهواره می خواباند که خود مطالعه کند، اصل خواب برای همین است، این بدن که با شکم، زنده است بچه بازیگوش جان و مزاحم روح است، گرچه مددکار اوست اما مزاحم اوست. روح است که این بدن را آرام می خواباند تا خود به دیار خویش سفر کند، این بدنی که الان شصت یا کمتر یا بیشتر کیلو وزن آن است چه کسی او را حرکت می دهد کی او را از مدرس به منزل می برد، یک مدبری دارد او را کنار غذا می برد، آب به او می دهد هنگام خسته شدن او را می خواباند تا خود سفر کند.
دو روایت است که مرحوم کلینی در "روضه کافی" و همین دو روایت را مرحوم فیض در "وافی" در باب برزخ نقل کرده است، آن روایت این است که:
بشرهای اولیه خواب نمی دیدند انبیا به آنها می فرمودند خدایی هست و دستورهایی هست و باید اطاعت کرد اینها هم می گفتند اگر عمل بکنیم چه می شود؟ اگر نکنیم چه می شود؟ انبیا می فرمودند اگر عمل بکنید یا عمل نکنید اثرش بعد از مرگ ظاهر می شود، آنها افکارشان بیشتر می شد و می گفتند بعد از مرگ که خبری نیست آنها که رفتند که برنگشتند، تا این که خدای سبحان رویا را بر آنان مسلط کرد و در عالم خواب رویایی نصیبشان می شد، وقتی بیدار می شدند به انبیا علیهم السلام می گفتند: اینها چیست که ما در خواب می بینیم؟ می فرمودند: از صنف آن اموری است که ما به شما وعده می دهیم، شما توقع نداشته باشید که مرده های شما از قبرستان برگردند، آن یک نشئه ای است که بالاخره زنده می شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمی گردد: "بلی قادرین علی ان نسوی بنانه" [15] اما آن چه که ما می گوییم که بعد از مرگ وارد برزخ می شوید از همین قبیل است.
این چند روایت بسیار لطیف است که مرحوم کلینی در کافی نقل می کند و هر دو را هم مرحوم فیض نقل می کند.
غرض این است که در "روضه کافی" آمده است: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صبح از اصحاب سوال می کرد که در "بارحه" چه دیده اید: "ما فعلتم بالبارحه".
اصولا حضرت طوری آنها را تربیت می کرد که اینها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بکند، جان به این بدن علاقه مند است چون مرکب اوست اگر این بدن پرخورده باشد بالاخره این جان بیچاره ناچار است در همان جا باشد تا این همه غذایی که خورده هضم بکند. تمام تکلیف بر دوش این روح بیچاره است، هنگام مرگ با یک نفرتی این بدن را ترک می کند، چون با نفرت این بدن را ترک می کند آثار نفرت هم این است که بدن، بدن، "جیفه" و "مردار" می شود، اما اگر این بدن تابع روح باشد آثار آن روح در این بدن هست و مدت ها یا برای همیشه نمی پوسد.
پس یک راه وجود دارد که بگوییم مثلث با هم ساخته بشود وگرنه از جایی دیگر بیاوریم مثلث درست کنیم هرگز تثلیث توحید نخواهد شد فرمود: "واعتصموا بحبل الله جمیعا" با هم بفهمید، دو طلبه که با هم بحث می کنند با هم می فهمند نه بی هم اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه می کند دیگری در اتاقش، بی هم قرآن را فهمیده اند نه با هم.
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمی در حوزه ها نیست که اساسا درسی و بحثی به عنوان قرآن نیست، قرآن را به عنوان مهمان علوم دیگر هم نکرده اند طوری که اگر کسی کاری با قرآن نداشته باشد می تواند عمری در حوزه ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد.
علوم ادبی ما با اشعار جاهلی و سبعه معلقه دیوان امرءالقیس و امثال ذلک تإمین بود، جامع الشواهدها هم این را نشان می دهد و سر این که لسان العرب و امثال آن، کتاب و لغتی است که از آخر شروع می کند، یعنی آخر کلمه را می گوید باب النون یعنی کلمه ای را که آخرش نون دارد، باب الواو یعنی کلمه ای که آخرش واو دارد، برخلاف سایر کتاب های لغت برای این که معمولا قوافی، ابیات، اشعار را به همین شیوه تنظیم می کردند، از آخر مدد می گرفتند.
وارد مسائل فقه و اصول که می شویم شما از اول تا آخر اصول یکی دو تا آیه می بینید آن هم برای رد کردن نه برای اثبات: یکی آیه "نفر" است، دیگری آیه "نبإ" که به قول همه اصولیان محقق اینها دلیل حجیت خبر واحد نیست. این استدلال ها را به عنوان استدلال به آیه ذکر می کنند برای رد کردن، کدام اصولی محقق است که حجیت خبر واحد را به آیه "نبإ" استدلال کرد یا به آیه "نفر" استدلال کرد، همه گفتند اینها دلالت ندارند، آیه "ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا" [16] هم تإیید است، برای این که قسمت مهمش را حدیث "رفع" تإمین می کند؛ یعنی کتاب برائت با آن برائت عقلی که قبح عقاب بلابیان است می گردد و قسمت مهمش در محور "رفع عن امتی التسع" می گردد استصحاب هم که با آن حدیث تکیه می کند، اصل هایی مانند اشتغال و تعادل و تراجیح نیز این چنین است. ما در بحث های اصولی مرحله سطح و خارج مسئله ای نداریم که به قرآن متکی باشد.
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش، جلش لولا الکل به روایات بسته است و اگر در یک مسئله به "اوفوا بالعقود" [17] استدلال می شود مشابه این معنا و این مضمون از روایات دیگر به خوبی استفاده می شود، بنابراین اگر کسی، طلبه ای قرآن می خواند برای این است که می خواهد ثواب ببرد. اساسا بافت حوزه و علوم حوزوی چیزی نیست که به قرآن تکیه بکند، نه قرآن در متن کار حوزه است نه مهمان علوم حوزوی است. وقتی حوزه منهای قرآن شد بازده اش هم همان خواهد بود و این که می بینید بزرگان از مراجع خودشان تلاش و کوشش کرده اند تفسیر بنویسند مثل شیخ طوسی ها و امثال ذلک این خطر را احساس کردند، ای کاش همان روال مرحوم شیخ طوسی و طبرسی و مرحوم آقا شیخ جواد بلاغی و دیگران ادامه پیدا می کرد، آنان احساس می کردند که قرآن را باید در حوزه ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست.
یک سخن لطیفی امام فخر رازی دارد که از او خیلی متوقع نیست در ذیل آیه کریمه: "و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه" [18] یک اشکال ادبی است که ثلاثی مجرد مصدرش بر وزن تفعله نیامده است هلک، یهلک تهلکه، فعل یفعل تفعله نیامده است، ادیبی که به انتظار سبعه معلقه ها به سر می برد می خواهد که تلاش و کوشش کند که این تهلکه را درست کند، امام رازی می فرماید که به دنبال چه می گردی؟ می خواهی به وسیله امروالقیس حرف خدا را تثبیت کنی، قرآن برای شما سند نیست، مهد ادب نیست، شما می خواهید دنبال یک شعر جاهلی بروید تا بگویید این با قوانین ادب درست است اگر ثابت شده است معجزه است کما هو الحق البین همین قانون است، شما می خواهید با گفته عرب جاهلی قانون درست کنید. این فکر باید احیا بشود که خود کلام الله ادب میآورد، شما ادبیات قبل از اسلام را با ادبیات بعد از اسلام مقایسه کنید، غنای ادبیات بعد از اسلام، مرهون قرآن است. بحث های عقلی دیگر را هم قرآن آورده است. بنابراین قرآن نه تنها باید همه این علوم یاد شده را تغذیه بکند بلکه باید به عنوان یک پرچمدار در حوزه ها مطرح شود. از سال های متمادی این فکر در حوزه ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود که کتاب های ادبی حوزه ها بازسازی بشود، ما به جای این که شواهدی از سبعه معلقه و اشعار جاهلیه بیاوریم از آیات قرآن و کلمات امیرمومنان در نهج البلاغه شاهد بیاوریم. مرحوم محدث قمی رضوان الله علیه حرف لطیفی در شرح حال خودش در کتاب "الکنی والالقاب" دارد در آن جا که شرح حال خود را می نویسد، می گوید: من در جوانی ذوق ادبی داشتم مقامات حریری و حمیدی و امثال آن را می خواندم، بعد فهمیدم که این چه کاری است، در این کتاب ها آمده است که فلان جا سور این چنین بود، سفره آن چنان بود، مهمانی و پذیرایی چه وضعی داشت، خلاصه یک مشت گدایی است اما نهج البلاغه یک آقایی است. من گفتم: اگر من ادبیات می خواهم این نهج البلاغه است، هم معارف دارد و هم ادب، چرا مقامات حریری بخوانم. این درد در حوزه ها بود و فخر یک ادیب، این بود که مقامات حریری درس می خواند اما اگر از تفسیر این سخنان امیرمومنان سلام الله علیه که: "لایدرکه بعد الهمم" [19] سوال می کردی، می ماند!
اما سفره پذیرایی فلان خان چگونه بود یا فلان شخص در فلان قبیله چگونه بود به هر جهت غیر از یک مشت سورچرانی و شکم پرستی چیز دیگری ندارد، اما نهج البلاغه، تماما حکمت و عرفان و خداپرستی و زهد ورزی است، لذا مرحوم محدث قمی می گوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم.
قرآن و نهج البلاغه باید در متن حوزه ها باشند، به راحتی می توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تإمین کرد، هم چنین تمام بحث های کلامی، فلسفی و عرفانی را می توانیم قرآنی کنیم.
"اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم باشد که آنان بیندیشند."
این کریمه، هم می تواند امیدبخش و نشانه تجلیل و تکریم باشد و هم نشانه توبیخ و سرزنش؛ اما امیدبخش باشد نسبت به وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عترت طاهره علیهم السلام و شاگردان این مکتب، و سرزنش نسبت به منحرفان از مکتب. قرآن عظیم که اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی می کند وقتی که پیامبر(ص) آن را در کمال آرامش حمل و هضم می کند و این کتاب نه تنها او را ناآرام نمی کند بلکه مایه طمإنینه و آرامش او می گردد، این نشانه عظمت آن انسان است. کتابی که کوه را ریز ریز می کند بر قلب مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد و نه تنها این قلب را ناآرام نکرد بلکه آن را از هر ناآرامی دفع کرد: "نزل به الروح الامین علی قلبک" [2]
پس این کتاب نازل شد و برای این نازل شد که "کذلک لنثبت به فوادک و رتلناه ترتیلا" [3] ما این کتاب را بر قلب مطهر تو نازل کردیم تا تو را تثبیت کنیم، پس این کتاب کوه افکن مایه تثبیت قلب مطهر رسول اکرم شد.
جنبه توبیخی آیه مورد بحث برای دیگران آن است که کتابی که اگر بر کوه نازل بشود کوه را متلاشی و ریز ریز می کند قلب یک عده در برابر آن هیچ عکس العملی نشان نمی دهد، این همان است که: "ان منها کالحجاره او اشد قسوه". [4]
درباره قرآن این دو سمت یاد شده است که از قرآن دو کار متضاد در دو زمینه مختلف ساخته است این که فرمود: "وننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین و لایزید الظالمین الا خسارا" [5] ناظر به همین است. این کتاب، از یک سو مایه شفای دردهای دل مومنین است و از سوی دیگر مایه خسارات تبهکاران. قرآن خود را به عنوان شفای دردهای دل مردم معرفی کرد، نکته این است که نفرمود "دوا"ی دردها بلکه فرمود: "شفا"، ممکن است چیزی دوا باشد، مصرف بشود ولی اثر نکند، اما ممکن نیست شفا جایی برود و اثر نکند، اصولا شفا یعنی تإثیر، و این فرض ندارد که شفا جایی برود و شخص درمان نشود، اما دوا ممکن است جایی برود و هاضمه نپذیرد، پس فرمود: "شفإ لما فی الصدور". [6]
آن گاه ما فی الصدور را هم مشخص کرد که دردها گوناگون اند: جهل، کینه، دشمنی، عداوت، طمع در نامحرم و... این مرض ها را که علمی و عملی اند قرآن شفا می دهد و اگر دلی مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد یقینا شفا را به همراه دارد: "و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین".
همین قرآن "و لا یزید الظالمین الا خسارا" نه قرآن دیگر، وقتی بر قلب تبهکاران می تابد سیاه تر می شود آن دل، چرا؟ چون در مقابل این نور عکس العمل قرار می دهد و به مبارزه با این نور می پردازد: "یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم". [7] همین مبارزه علیه نور مایه تیره تر شدن دل های آنان است، مثل این که شما برای مهمانهایتان یک ظرف گلابی پخته شیرین و پرآب حاضر کردید بعضی از مهمان ها سالم اند و دیگران به بیماری دستگاه گوارش مبتلایند آن که سالم است این میوه را می خورد و فربه می شود و آن که زخم معده دارد همین گلابی بر دردش می افزاید، هرچه شیرین تر و پرآب تر باشد دردش افزوده تر می شود. همین گلابی است که دردآور است نه چیز دیگر هرچه رسیده تر و شیرین تر باشد برای دستگاه گوارش کسی که به بیماری سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ایام سال شبی به عظمت شب قدر نیست، به طوری که عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است، ولی برای تبهکاران هم هیچ شبی بدتر از شب قدر نیست چون معصیت در شب قدر با معصیت در سایر شب ها یکسان نیست. پس یک امر به دو زمینه مختلف دو اثر گوناگون دارد: "و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین" اما "و لایزید الظالمین الا خسارا". همین قرآن کوه افکن اگر بر قلب مومن بتابد قلب مومن را مستحکم تر می کند "إلا بذکر الله تطمئن القلوب" [8] و اگر همین قرآن بر دل سیاه سیه دلان که "فی قلوبهم مرض" [9] است بتابد، چون آن ها عکس العمل نشان می دهند "و ان منها کالحجاره او اشد قسوه". [10]
بخش دیگر از سخن این است که فرمود این ها مثلی است که ما ذکر می کنیم "و تلک الامثال نضربها للناس" [11] مثل آن است که مرحله رقیقه ممثل را نشان بدهد گاهی انسان درباره خود این مثل مدت ها فکر می کند گاهی از مثل به ممثل منتقل می شود می فرماید اینها جنبه مرآتی دارد، شما باید از این مثل به ممثل منتقل بشوید. اما انتقال از مثل به ممثل کار آسانی نیست ما مثل هایی است که می زنیم. سوره مبارکه حشر طبق شواهدی که در آن هست، مثل جریان یهود بنی نضیر و امثال آن، معلوم می شود که در مدینه نازل شده در حالی که در بعضی از سوره هایی که در مکه نازل شده است، همین مطلب را با فعل ماضی یاد کرده است؛ مثلا در سوره مبارکه روم آیه 58 می فرماید: "و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل". ظاهرا مشابه این، در سوره زمر هم هست. پس در بعضی از سوره هایی که در مکه نازل شد با فعل ماضی یاد کرد که فرمود ما در قرآن برای هر چیزی مثل زدیم ولی در سوره مدنی با فعل مضارع یاد می کند. این یا برای آن است که چون مستقبل محقق در حکم ماضی است بیان می کند و یا برای آن است که گذشته را به خاطر بیاورد و استمرار را احضار کند، با فعل مضارع یاد می کند.
بنابراین آن تعبیرات ماضی که در سوره های مکی یاد شده است با تعبیر مضارع که در سوره مدنی یاد شده است قابل جمع است، اگر تعبیر مضارع در سوره مکی بود و تعبیر ماضی در سوره مدنی محذوری نداشت، الان هم که ماضی در سوره های مکی است و مضارع در سوره های مدنی است بی محذور است.
تفکر در مثال ها
چگونه از مثل به ممثل پی ببریم؟ فرمود: "نضربها للناس لعلهم یتفکرون" ما مثال ها را می زنیم تا شاید که مردم فکر کنند. فکر، کار و روش است، کار و روش هم سرمایه می خواهد و هم مقصد. سرمایه این کار، علم و مقصد آن، عاقل شدن است. انسان باید بیندیشد که چه بشود به کجا برسد. مثل را قرآن ذکر نمی کند که انسان متفکر و یا دانشمند، چون اندیشه کردن، ابزار است و علم و دانش هم سرمایه، پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفکر کردن، بلکه تمام تلاش دین این است که عاقل تربیت کند نه عالم. عالم شدن سخت نیست عاقل شدن دشوار است، چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است، آن که عالم نیست عاقل هم نیست سختی عقل برای آن است که انسان باید معارف و احکام را خوب بفهمد، سپس اعتقاد پیدا کند و آن گاه عمل نماید، از این رو بسیار دشوار است، اما تفکر ابزار است. خداوند سبحان این موضوع را در سوره مبارکه عنکبوت آیه 43 مشخص فرمود که: "و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون" غیر از افراد عالم کسی آن ها را تعقل نمی کند یعنی عالم بودن سرمایه داشتن است، تفکر ابزار این کار و کار کردن است و عاقل شدن هدف. تمام تلاش برای این است که انسان عاقل بشود عاقل کسی است که معارف الهی را خوب بفهمد و از جنبه عملی هم کسی که نتواند بهشت را کسب کند عالم شده ولی عاقل نشده است، چرا که عقل آن است که به وسیله آن، خداوند پرستش شود و بهشت به دست آید، چرا که تعریف عقل این است که: "یعبد به الرحمن و یکتسب به الجنان" و تمام تلاش قرآن برای این است که انسان را تا دم دروازه بهشت برساند "یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام". [12] بنابراین عالم شدن، مواد سرمایه ای را داشتن است، تفکر، کار کردن است و عاقل شدن هدف.راه های هدایت
راهی که قرآن کریم به ما ارائه داد چه راهی است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده، هم راه اطاعت از ظواهر دینی و هم راه تهذیب نفس. جمع هر سه هم ممکن است اینها منفصله مانعه الخلو است نه مانعه الجمع، اگر کسی راه استدلال عقلی یا راه ظواهر دینی و یا راه تهذیب نفس را طی نکرد، هرگز به مقصد نمی رسد یکی از این ها را که طی کند به نوبه خود گوشه ای از دین را می فهمد و برای او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمایی می کند. اگر راه حارثه بن مالک را طی کرد همان می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به او می فرماید: "عبد نور الله قلبه" این چنین نبود که حالا حارثه بن مالک سالیان متمادی حوزه ها را پشت سر گذاشته باشد، درس و بحث کرده باشد، این راه تهذیب نفس را گرفته است به مقصد رسید بسیاری از مردم نه راه حارثه بن مالک را گرفته اند نه راه خردمندان و فرزانگان که با عقل استدلال کنند، از ظواهر دینی استفاده می کردند یعنی از معصوم علیهم السلام سوال می کردند این موضوع چیست تکلیف را می فهمیدند مسئله را یاد می گرفتند و عمل می کردند. این پیروی از ظواهر دین است. عده ای هم با براهین عقلی همین مطلبی را که ائمه علیهم السلام می فرمودند می فهمیدند، چون معجزه برای اثبات صحت دعوت نیست برای اثبات صحت دعوی است؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که میآید دو حرف دارد: یکی دعوت و دیگری دعوی، دعوتش این است که خدا هست، واحد، بی شریک، علیم، قدیر، سمیع، بصیر و... است. هم چنین حساب و کتاب هست، نشئه بعد از مرگ هست، هر عملی که انسان بکند مسئول است. این ها دعوت است و همه این ها را می شود با برهان فهمید، معجزه نمی خواهد.سخن دیگر این ها دعوی است می گوید من از طرف خدا آمده ام، این دعوی را با معجزه باید ثابت کنند، آن دعوت را با برهان می توان اثبات کرد لذا در هنگام استدلال بر توحید دلیل اقامه می کنند، براهین اقامه می کنند، نمی گویند ما حالا چون عصا را اژدها کردیم خدایی هست آن را بدون معجزه هم می توان فهمید البته اگر دعوی ثابت شد دعوت را هم خیلی ها می پذیرند، یعنی اگر ثابت شد که این شخص پیامبر است یقینا خدایی هست که او را فرستاده است، به سخن او اطمینان پیدا می کنند. اکثر مردم این چنین اند، اما دعوت نیازی به معجزه ندارد با برهان می توان اثبات کرد، خواص آن دعوت را با برهان می فهمند، ولی دعوی را البته باید با اعجاز یا نشانه های دیگر تثبیت بکنند. برای اثبات دعوت، آن براهین هم کافی است معجزه هم به نوبه خود سهمی دارد و مانند آن.
برای رسیدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: یکی تجربه است، ما اگر بخواهیم اشیای خارجیه را بشناسیم، مثلا از علوم تجربی نظیر طب، فیزیک و امثال آن آگاه بشویم، تنها راهش تجربه است، چون امور جزیی است. عقل که براهین کلی را اقامه می کند گرچه خطوط کلی را می فهمد ولی درباره جزئیات خارجیه هیچ نقشی ندارد. با براهین عقلی هرگز نمی توان جزئیات خارجیه را ، مثل این که حال مریض چگونه است، اثر فلان دارو چیست تشخیص داد. راه عقل نیست، عقل برای کلیات جهان است جهان بینی است نه آثار خاصه اشیای مشخص، این ها را با تجربه می توان اثبات کرد.
راه دوم، کشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم علیهم السلام
اینها سه راه است که عقل در آنها راه ندارد، ولی برای اثبات مسائل ماورای طبیعی سه راه وجود دارد: عقل، ظواهر دینی و تهذیب نفس. علوم تجربی در این گونه امور راه ندارد؛ یعنی هرگز با طب و فیزیک و علم هندسه و امثال آن نمی توان مسئله معاد، فرشته ها، اسمای حسنای حق، صفات حق، توحید حق و امثال آن را اثبات کرد، اصلا اینها در این حرم امن راه ندارند، این راه های گوناگون همه رفتنی است. در بخشی از قرآن کریم به این سه راه ظاهرا اشاره کرده است آیه 8 سوره مبارکه حشر این است که فرمود: "و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر" بعضی ها درباره حق جدال می کنند بدون این که به هیچ یک از این سه راه آشنا باشند، نه سخن عالمانه و مستدل و برهانی دارند، نه از ظواهر دینی استفاده کرده اند نه وحی ای به آنها رسیده است، اگر برهان عقلی نبود، اگر شنیدن از معصوم نبود، اگر وحی سماوی نبود کسی حق جدال در دین ندارد جاهل را با عالم بحث نیست گرچه سوال هست این "فاسئلوا اهل الذکر" [13] برای همین است سوال کنید برای این که با سوال چندین نفر اجر می برند اما اگر کسی آشنا با مبادی بحث نیست بخواهد جدل کند خود را خسته می کند، جاهل حق بحث با عالم را ندارد، اما حق سوال را دارد، راه برای او باز است، چند سالی درس می خواند و با مبادی آشنا می شود، ممکن است از آن عالم هم بالاتر برود، اما کسی که به مبادی آشنا نیست بخواهد جدل کند می شود "بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر" این شخص یا مقلد گمراه است یا متبوع گمراه. فرق آیه 3 و 8 همین سوره مبارکه آن است که یکی درباره تابع گمراه است دیگری درباره متبوع گمراه.
این سه راه اگر همیشه کنار هم باشد هیچ محذوری ندارد نه آن ها که راه برهان عقلی را طی می کنند با کسانی که راه ظواهر دینی را طی می کنند درگیرند و نه این دو گروه با کسانی که راه تهذیب نفس را در پیش گرفته اند درگیرند چون همه از یک منبع استفاده می کنند. اما اگر هر کدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند دیگری هم مثل آنها فکر بکند و خودشان را میزان العقاید و العلوم والافکار قرار بدهند این اول نزاع است، کسی که حکیم است توقع داشته باشد که دیگران روی مسائل فلسفی و حکمی بیندیشند این چنین نیست، آن که طبق ظواهر دینی می رود توقع داشته باشد که همه براساس ظواهر دینی حرکت کنند، آن چنان هم نیست، آن که راه سوم را می رود توقع داشته باشد که آن دو گروه مثل این حرکت کنند، این طور هم نیست. چه این که شاگردان ائمه علیهم السلام هم یکسان نبودند اما همه یکدیگر را درک می کردند؛ یعنی هر یک رسم و راه دیگری را می فهمید و می پذیرفت.
آیه مبارکه وحدت به ما یک درس خاصی می دهد، ببینید ما از وسط راه شروع کرده ایم کمتر به نتیجه می رسیم. این همان آیه معروف است که: "واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعدإ فإلف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفره من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون". [14]
این واعتصموا که شعار وحدت است نه به این معناست شما هر کجایی هستید در هر حدی هستید بیایید با دیگران یک جور فکر کنید این شدنی نیست، چه این که دیدید که تا حال کمتر ثمر داد این "واعتصموا بحبل الله جمیعا" معنایش این نیست که همه شما اهل قرآن و مسلمانی باشید همه شما به قرآن و ثقلین عمل کنید معنایش این است که همه شما با هم بفهمید "واعتصموا بحبل الله جمیعا" با هم این طناب را بگیرید نه تک تک، با هم که گرفتید یکدیگر را درک می کنید این سمینارها، کنگره ها، کنفرانس ها، بحث های گروهی، کارهای گروهی، تحقیقات جمعی، گوشه ای از همین راه است. با هم بفهمید نه یعنی همه مسلمان باشید حالا همه مسلمانیم و مشکلی هم حل نشد چون بی هم مسلمانیم نه با هم، بی هم قرآن را گرفته ایم نه با هم، این با هم گرفتن غیر از تک تک گرفتن است، وقتی با هم گرفتیم به افکار یکدیگر احترام می گذاریم هرگز خودمان میزان العقاید والاعمال نمی شویم اگرچند کلمه درس خواندیم و عالم شدیم این اولین روزی است که خود را بده کار می دانیم نه طلب کار، اگر کسی فارغ التحصیل شد از حوزه یا دانشگاه و خود را طلبکار دید این باید دوباره برگردد حوزه یا دانشگاه و درس را از نو شروع کند، اگر کسی خود را بده کار دید و به افکار دیگران احترام گذاشت گفت این نعمتی که خدا به من داد اولین روز مسئولیت من است که من باید خدمت گزار مردم باشم این است که دیگر هیچ مشکلی پیش نمیآید این حق حوزه یا دانشگاه را ادا کرده است این با هم فهمیدن یعنی حرفهایتان را کنار هم بگذارید وقتی کنار هم گذاشتید آن گاه خیلی از مشکلات حل می شود.
سیدنا الاستاد ، علامه طباطبایی رضوان الله علیه دو بحث مفصل در ذیل آیه 119 سوره مائده دارند که قبلا اشاره شد: یک بحث این است که قرآن که فرمود من جامعه را هدایت می کنم با چه راه هدایت می کند همه اشکال هایی که بر فلسفه و بر منطق شده است ایشان جواب داده اند. نقص هایی که بر منطق و بر تفکر عقلی کرده اند همه را یکی پس از دیگری جواب داده اند. یک بحثی هم دارند به نام بحث تاریخی که هر دو بحث در قرآن شناسی نقش دارد یعنی جزء علوم قرآنی است که ایشان در تفسیر قرآن ذکر کرده اند اگر کسی خواست قرآن را بشناسد باید اول در این زمینه ها کار کند که روش قرآن در هدایت چگونه است؟ آیا تهذیب نفس است؟ یا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ یا استدلال های عقلی است؟ یا جمع بین اینهاست؟ مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبائی می فرمود که خیلی از بزرگان آمدند این مثلث را جمع کنند؛ یعنی بین ظواهر دینی و بین برهان عقلی و بین عرفان و کشف شهود جمع کنند ولی موفق نشدند سرش این است که هر کسی تافته جدا بافته بود این تافته جدا بافته هر کسی را بخواهند با تافته دیگری پیوند بزنند نمی خورد یک راه دارد که آن اولین راه است و آخرین راه، آن راه را هم در پایان بحث اشاره می کنند و راه حل نشان می دهند می فرمایند آن همین است که ما به کریمه سوره آل عمران عمل بکنیم: "واعتصموا بحبل الله جمیعا" یعنی با هم بفهمید نه هر کسی در راه خودش زحمت بکشد و دیگری را به حساب نیاورد و توقع داشته باشد که دیگری زیراکس گرفته او باشد مثل او فکر بکند این نخواهد شد، یک راه دارد و آن با هم فهمیدن است وگرنه فهم های بی هم را نمی شود با هم گره زد اگر با هم فهمیدید هم برهان ظواهر دینی را تایید می کند و هم هر دو راه ریاضت "حارثه بن مالک" ها را و هم راه حارثه بن مالک راه، حکیم و متدین را.
مرحوم کلینی رضوان الله علیه در روضه کافی نقل می کند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صبح که می شد از اصحاب سوال می کرد که دیشب در عالم رویا چه دیده اید؟ حضرت شاگردانش را به گونه ای تربیت می کرد که شب برای آن ها کلاس درس بود، کسی که شب تا صبح بخوابد و چیزی در رویا نصیبش نشود این، خواب مانده، آنها را طرزی تربیت کرد که شب در عالم رویا چیزی برای آنها روشن بشود اصولا می خوابند که چیزی بفهمند خوابیدن برای آن نیست که بدن بیارامد برای این است که این جان از شر این بدن نجات پیدا کند و به مدرسه برود، فایده خواب این است مثل این که انسان یک بچه بازی گوش دارد، او را در گهواره می خواباند که خود مطالعه کند، اصل خواب برای همین است، این بدن که با شکم، زنده است بچه بازیگوش جان و مزاحم روح است، گرچه مددکار اوست اما مزاحم اوست. روح است که این بدن را آرام می خواباند تا خود به دیار خویش سفر کند، این بدنی که الان شصت یا کمتر یا بیشتر کیلو وزن آن است چه کسی او را حرکت می دهد کی او را از مدرس به منزل می برد، یک مدبری دارد او را کنار غذا می برد، آب به او می دهد هنگام خسته شدن او را می خواباند تا خود سفر کند.
دو روایت است که مرحوم کلینی در "روضه کافی" و همین دو روایت را مرحوم فیض در "وافی" در باب برزخ نقل کرده است، آن روایت این است که:
بشرهای اولیه خواب نمی دیدند انبیا به آنها می فرمودند خدایی هست و دستورهایی هست و باید اطاعت کرد اینها هم می گفتند اگر عمل بکنیم چه می شود؟ اگر نکنیم چه می شود؟ انبیا می فرمودند اگر عمل بکنید یا عمل نکنید اثرش بعد از مرگ ظاهر می شود، آنها افکارشان بیشتر می شد و می گفتند بعد از مرگ که خبری نیست آنها که رفتند که برنگشتند، تا این که خدای سبحان رویا را بر آنان مسلط کرد و در عالم خواب رویایی نصیبشان می شد، وقتی بیدار می شدند به انبیا علیهم السلام می گفتند: اینها چیست که ما در خواب می بینیم؟ می فرمودند: از صنف آن اموری است که ما به شما وعده می دهیم، شما توقع نداشته باشید که مرده های شما از قبرستان برگردند، آن یک نشئه ای است که بالاخره زنده می شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمی گردد: "بلی قادرین علی ان نسوی بنانه" [15] اما آن چه که ما می گوییم که بعد از مرگ وارد برزخ می شوید از همین قبیل است.
این چند روایت بسیار لطیف است که مرحوم کلینی در کافی نقل می کند و هر دو را هم مرحوم فیض نقل می کند.
غرض این است که در "روضه کافی" آمده است: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صبح از اصحاب سوال می کرد که در "بارحه" چه دیده اید: "ما فعلتم بالبارحه".
اصولا حضرت طوری آنها را تربیت می کرد که اینها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بکند، جان به این بدن علاقه مند است چون مرکب اوست اگر این بدن پرخورده باشد بالاخره این جان بیچاره ناچار است در همان جا باشد تا این همه غذایی که خورده هضم بکند. تمام تکلیف بر دوش این روح بیچاره است، هنگام مرگ با یک نفرتی این بدن را ترک می کند، چون با نفرت این بدن را ترک می کند آثار نفرت هم این است که بدن، بدن، "جیفه" و "مردار" می شود، اما اگر این بدن تابع روح باشد آثار آن روح در این بدن هست و مدت ها یا برای همیشه نمی پوسد.
پس یک راه وجود دارد که بگوییم مثلث با هم ساخته بشود وگرنه از جایی دیگر بیاوریم مثلث درست کنیم هرگز تثلیث توحید نخواهد شد فرمود: "واعتصموا بحبل الله جمیعا" با هم بفهمید، دو طلبه که با هم بحث می کنند با هم می فهمند نه بی هم اما یک طلبه که در اتاقش مطالعه می کند دیگری در اتاقش، بی هم قرآن را فهمیده اند نه با هم.
مهجوریت قرآن در حوزه ها
اما آن چه که به عنوان بحث تاریخی بر سر قرآن کریم آمده بحث جالبی است. در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت، بعد از ایشان، در زمان خانه نشینی حضرت امیر سلام الله علیه ، و در زمان حکومت ایشان امویان و عباسیان چه کردند؟ از آل بویه تا زمان صفویه بر شیعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابی درباره سیر تاریخی قرآن دارد. سپس درباره بحث های حوزوی مطالبی می فرمایند که خلاصه اش این است:قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمی در حوزه ها نیست که اساسا درسی و بحثی به عنوان قرآن نیست، قرآن را به عنوان مهمان علوم دیگر هم نکرده اند طوری که اگر کسی کاری با قرآن نداشته باشد می تواند عمری در حوزه ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد.
علوم ادبی ما با اشعار جاهلی و سبعه معلقه دیوان امرءالقیس و امثال ذلک تإمین بود، جامع الشواهدها هم این را نشان می دهد و سر این که لسان العرب و امثال آن، کتاب و لغتی است که از آخر شروع می کند، یعنی آخر کلمه را می گوید باب النون یعنی کلمه ای را که آخرش نون دارد، باب الواو یعنی کلمه ای که آخرش واو دارد، برخلاف سایر کتاب های لغت برای این که معمولا قوافی، ابیات، اشعار را به همین شیوه تنظیم می کردند، از آخر مدد می گرفتند.
وارد مسائل فقه و اصول که می شویم شما از اول تا آخر اصول یکی دو تا آیه می بینید آن هم برای رد کردن نه برای اثبات: یکی آیه "نفر" است، دیگری آیه "نبإ" که به قول همه اصولیان محقق اینها دلیل حجیت خبر واحد نیست. این استدلال ها را به عنوان استدلال به آیه ذکر می کنند برای رد کردن، کدام اصولی محقق است که حجیت خبر واحد را به آیه "نبإ" استدلال کرد یا به آیه "نفر" استدلال کرد، همه گفتند اینها دلالت ندارند، آیه "ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا" [16] هم تإیید است، برای این که قسمت مهمش را حدیث "رفع" تإمین می کند؛ یعنی کتاب برائت با آن برائت عقلی که قبح عقاب بلابیان است می گردد و قسمت مهمش در محور "رفع عن امتی التسع" می گردد استصحاب هم که با آن حدیث تکیه می کند، اصل هایی مانند اشتغال و تعادل و تراجیح نیز این چنین است. ما در بحث های اصولی مرحله سطح و خارج مسئله ای نداریم که به قرآن متکی باشد.
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش، جلش لولا الکل به روایات بسته است و اگر در یک مسئله به "اوفوا بالعقود" [17] استدلال می شود مشابه این معنا و این مضمون از روایات دیگر به خوبی استفاده می شود، بنابراین اگر کسی، طلبه ای قرآن می خواند برای این است که می خواهد ثواب ببرد. اساسا بافت حوزه و علوم حوزوی چیزی نیست که به قرآن تکیه بکند، نه قرآن در متن کار حوزه است نه مهمان علوم حوزوی است. وقتی حوزه منهای قرآن شد بازده اش هم همان خواهد بود و این که می بینید بزرگان از مراجع خودشان تلاش و کوشش کرده اند تفسیر بنویسند مثل شیخ طوسی ها و امثال ذلک این خطر را احساس کردند، ای کاش همان روال مرحوم شیخ طوسی و طبرسی و مرحوم آقا شیخ جواد بلاغی و دیگران ادامه پیدا می کرد، آنان احساس می کردند که قرآن را باید در حوزه ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست.
یک سخن لطیفی امام فخر رازی دارد که از او خیلی متوقع نیست در ذیل آیه کریمه: "و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه" [18] یک اشکال ادبی است که ثلاثی مجرد مصدرش بر وزن تفعله نیامده است هلک، یهلک تهلکه، فعل یفعل تفعله نیامده است، ادیبی که به انتظار سبعه معلقه ها به سر می برد می خواهد که تلاش و کوشش کند که این تهلکه را درست کند، امام رازی می فرماید که به دنبال چه می گردی؟ می خواهی به وسیله امروالقیس حرف خدا را تثبیت کنی، قرآن برای شما سند نیست، مهد ادب نیست، شما می خواهید دنبال یک شعر جاهلی بروید تا بگویید این با قوانین ادب درست است اگر ثابت شده است معجزه است کما هو الحق البین همین قانون است، شما می خواهید با گفته عرب جاهلی قانون درست کنید. این فکر باید احیا بشود که خود کلام الله ادب میآورد، شما ادبیات قبل از اسلام را با ادبیات بعد از اسلام مقایسه کنید، غنای ادبیات بعد از اسلام، مرهون قرآن است. بحث های عقلی دیگر را هم قرآن آورده است. بنابراین قرآن نه تنها باید همه این علوم یاد شده را تغذیه بکند بلکه باید به عنوان یک پرچمدار در حوزه ها مطرح شود. از سال های متمادی این فکر در حوزه ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود که کتاب های ادبی حوزه ها بازسازی بشود، ما به جای این که شواهدی از سبعه معلقه و اشعار جاهلیه بیاوریم از آیات قرآن و کلمات امیرمومنان در نهج البلاغه شاهد بیاوریم. مرحوم محدث قمی رضوان الله علیه حرف لطیفی در شرح حال خودش در کتاب "الکنی والالقاب" دارد در آن جا که شرح حال خود را می نویسد، می گوید: من در جوانی ذوق ادبی داشتم مقامات حریری و حمیدی و امثال آن را می خواندم، بعد فهمیدم که این چه کاری است، در این کتاب ها آمده است که فلان جا سور این چنین بود، سفره آن چنان بود، مهمانی و پذیرایی چه وضعی داشت، خلاصه یک مشت گدایی است اما نهج البلاغه یک آقایی است. من گفتم: اگر من ادبیات می خواهم این نهج البلاغه است، هم معارف دارد و هم ادب، چرا مقامات حریری بخوانم. این درد در حوزه ها بود و فخر یک ادیب، این بود که مقامات حریری درس می خواند اما اگر از تفسیر این سخنان امیرمومنان سلام الله علیه که: "لایدرکه بعد الهمم" [19] سوال می کردی، می ماند!
اما سفره پذیرایی فلان خان چگونه بود یا فلان شخص در فلان قبیله چگونه بود به هر جهت غیر از یک مشت سورچرانی و شکم پرستی چیز دیگری ندارد، اما نهج البلاغه، تماما حکمت و عرفان و خداپرستی و زهد ورزی است، لذا مرحوم محدث قمی می گوید من تغییر سلیقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم.
قرآن و نهج البلاغه باید در متن حوزه ها باشند، به راحتی می توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تإمین کرد، هم چنین تمام بحث های کلامی، فلسفی و عرفانی را می توانیم قرآنی کنیم.
پینوشتها:
[1]. سوره حشر،(59) آیه21.
[2]. سوره شعرا، (26) آیه194.
[3]. سوره فرقان (25) آیه32.
[4]. سوره بقره (2) آیه 74.
[5]. سوره اسرإ (17) آیه 82.
[6]. سوره یونس (10) آیه 57.
[7]. سوره صف (61) آیه 8.
[8]. سوره رعد (13) آیه 28.
[9]. سوره بقره (2) آیه 10.
[10]. همان، آیه 74.
[11]. سوره عنکبوت (29) آیه 43.
[12]. سوره مائده (5) آیه16.
[13]. سوره نحل (16) آیه 43.
[14]. سوره آل عمران (3) آیه 103.
[15]. سوره قیامه (75) آیه4.
[16]. سوره اسرإ (17) آیه 15.
[17]. سوره مائده (5) آیه1.
[18]. سوره بقره (2) آیه 195.
[19]. نهج البلاغه خطبه1.
/ج