سلطان از همه قدرت مطلقه موجود استفاده می کرد؛ او رئیس دولت و فرمانده کل نیروهای نظامی عثمانی و نیز رئیس هیئت حاکمه – قوللر- و همزمان رئیس هیئت حاکمه اسلامی یا تشکیلات مذهبی عثمانی بود. در واقع، دو تشکیلات مستقل در دولت، در وجود سلطان تبلور می یافت. هم چنین سلطان، حامی و نجات دهنده شریعت اسلامی و مدافع عقیده اسلامی به حساب می آمد و در تمامی موارد مربوط به قدرت دولت، نفوذ و سلطه کامل داشت.[2]
به رغم آن که در ظاهر، قدرتِ سلطان را هیچ گونه قانونِ مدنی و یا طبقه اشرافی با امتیازات ویژه محدود نمی کرد، اما او در واقع، سلطه مطلقی نداشت؛ زیرا نمی توانست به طور آشکار به شریعت اسلامی بی اعتنایی کند.* به طور طبیعی، سلطان و تصمیمات او در مرتبه چهارم از منابع قانون اسلامی؛ یعنی پس از قرآن و سنت و مذاهب چهارگانه قرار داشت. چنان که سلطان می بایست پیش از هر نوع اقدام سیاسیِ مهم، درباره تطبیق تصمیم گرفته شده با شریعت، از شیخ الاسلام فتوای لازم را بگیرد. زمانی که شیخ الاسلام آن را رد می کرد، سلطان از نظر وی عدول نمی نمود.[3]
هم چنین در ساختار دولت عثمانی، بخش هایی وجود داشت که در واقع مستقل از دولت مرکزی بود که از آن جمله می توان به اقلیت های مذهبی، اصحاب حِرَف و صنایع و برخی از مؤسسات و هیئت ها اشاره کرد؛ اموری که نشانِ آن است که سلطانِ عثمانی، از سلطه مطلق برخوردار نبوده است. هم چنین همه شهر ها از مزایا و امکانات محلی گشترده ای در اداره شئون داخلی و مالی و اصلاحات و پلیس برخوردار بودند.
ده سلطانِ نخست عثمانی – از عثمان اول تا سلیمان قانونی – به داشتن کفایت و خبرویتِ اداری و نظامی شهرت داشتند که این خود نتیجه آن بود که در آغاز زندگی خود ولایتی را اداره کرده بودند.
سلطان خود، فرماندهی سپاه را عهده دار بود و ریاست جلسات دیوان را که مسائل مختلف دولتی را اداره می کرد، شخصا بر عهده داشت.[4]
قدرت اجرایی نیز در اختیار سلطان بود و وزیر تنها مشاور او به شمار می رفت. کم کم موقعیت وزیر تقویت گردید تا آن که به تدریج موقعیت بالایی در دولت به دست آورد. صدر اعظم یا نخست وزیر، مُهر سلطانی را که رمز قوّت و قدرت وی بود، حمل می کرد و آن را نه به عموم بلکه تنها به برخی از چهره های ممتاز نشان می داد.* چهار یا شش وزیر که نفوذشان از وی کم تر بود، نخست وزیر را در اداره کارها یاری می رساندند. صدر اعظم رئیس دیوان بود و بر کارهای لشکری نظارت داشت. وی در موارد مهم، خود فرماندهی را در میدان های نبرد بر عهده می گرفت. همو ریاست محکمه عالی را نیز داشت و علمای شریعت – که قاضی بودند- در آن شرکت می کردند. صدر اعظم خود در پایتخت می گشت و از احوال و چگونگی بازار خبر می گرفت. در این گردش ها قاضی القضات نیز در کنار او بود.[5]
نخست وزیر یا صدر اعظم تا زمان فتح قسطنطنیه از مسلمانانِ آزاد – و نه غلامان آزادِ شده- به ویژه خاندان جندرلی بود [ و صورت ترکی خالص داشت]. پس از آن شخصی از میان ینی چریان (دوشیرمه) [که از میان فرزندان مسیحیان بودند و طبعا نو مسلمان و غیر ترک][6]به این سمت تعیین می شد. بدین ترتیب تابعیت و دوستی وی نسبت به سلطان تضمین شده بود؛ زیرا افراد دوشیرمه در قصر سلطانی، تریت نظامی می دیدند. با افزایش مسئولت های صدر اعظم و مشغول شدن سلطان به زندگی داخل قصر، مرکزی برای صدراعظم تحت عنوان بابعالی در سال 1065هـ/1654م ایجاد گردید که مرکزی برای اداره امور دولتی بود و پیش از آن، کارهای یاد شده در قصر سلطانی انجام می گرفت. بابعالی تنها، مرکز سکونت صدر اعظم و خادمان و نگهبانان وی نبود، بلکه دیوان عامی بود که کارمندان عالی رتبه در آنجا به اداره امور مهم بجز مسائل مالی می پرداختند.* در واقع، بابعالی مقر مرکزی اداری امپراطوری عثمانی بود. شهرت بابعالی به قدری زیاد شد که به اشتباه آن را مقر سلطانی می پنداشتند و دستورهای بابعالی را دستورهای سلطانی می دانستند. در این دوره، صدر اعظم های معروفی از خاندان کوبریلی بر آمدند که منصب صدارت عظمی را در نیمه دوم قرن هفدهم در انحصار خود داشتند و بخشی از عظمت دولت عثمانی را به آن بازگرداندند.[7]»[8]
پینوشتها:
[1] . محمد فرید بک، تاریخ الدولۀ العثمانیه، ص304.
[2] . کارل بروکلمان، الاتراک العثمانیون و حضارتهم، ترجمه نبیه امین فارس و منیر البعلبکی، دار العلم للملایین، بیروت، 1949، ص 93.
[3] . کارل بروکلمان، الاتراک العثمانیون، ص 94.
[4] . احمد عبدالرحیم مصطفی، فی اصول التاریخ العثمانی، ص110 ، و بنگرید: جب ویون، المجتمع الاسلامی و الغرب، ترجمه احد عبد الرحیم، چاپ اول، ص 54.
[5] . عبد العزیز الشناوی، الدولۀ العثمانۀ، چاپ اول ص 360-361.
[6] . رسول جعفریان: در واقع، نوعی رقابت میان ایالت آناتولی و روملی، یا به تعبیری بخش آسیایی و اروپایی دولت عثمانی در دل این دولت وجود داشت که بخشی از آن، رقابت میان نظامیان قدیم و ینی چریان ظهور کرد و عاقبت به غلبه ینی چریان بر نیروهای قدیمی انجامید. این رقابت تا به سمت صدراعظمی هم رسید که نمونه اش همین موردی است که در متن آمده است. آنچه هست این که ینی چریان نیز گرچه از فرزندان مسیحیان اروپایی بودند، به سرعت مسلمان شدند و به تدریج فرهنگ ترکی را پذیرفتند.
[7] . محمد جمیل بیهم، فلسفه التاریخ العثمانی، ص 63، به نقل از عبد العزیز الشناوی، الدولۀ العثمانیۀ،ص 371-372.
[8] . دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، رسول جعفریان، ص 69-72.
/ج