نقد و بررسی کتاب «قرآن کریم: ترجمه، توضیحات و واژه نامه»
اثر بهاء الدین خرمشاهی
مقدمه
لزوم آشنایی هرچه بیشتر مسلمانان نسبت به جایگاه و مقام والا و مفاهیم آیات قرآن بر کسی پوشیده نیست. با توجه به اینکه این کتاب عظیم الشأن طبق بیان خود در شناخت مفاهیم بلند و معارف متعالیش به مبیّن الهی نیاز دارد(1)، جایگاه مبیّنان آن نیز باید روشن باشد. حضرت سید الساجدین (علیه السلام) در صحیفه سجادیه(2) به درگاه خداوند متعال عرضه می دارند:«اللّهم أنزَلتَهُ عَلی نبیّکَ مُجملاً و ألهَمتَهُ عِلم عجائبِه مُکمَّلاً و ورَثتَنا علمَه مفسَّراً».
آیت الله خویی (ره) در مقدمه کتاب تفسیری خود، البیان فی تفسیر القرآن، پس از بیان عظمت و جایگاه والای کلام الله و اقرار و اعتراف به عجز انسان در توصیف عظمت، منزلت و فخر قرآن می نویسد:
من الخیر أن یقف الانسان دون ولوج هذا الباب، و أن یکِلَ بیان فضل القرآن إلی نظراء القرآن، فإنّهم أعرف النّاس بمنزلته، و أدلهم علی سموِّ قدره، و هم قُرناؤه فی الفضل، و شرکاؤه فی الهدایة، أما جدّهم الأعظم فهو الصادع بالقرآن، و الهادی إلی أحکامه، و الناشر لتعالیمه. وقد قال صلی الله علیه و آله و سلم: «انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی أهل بیتی، و إنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض». فالعترة هم الادلاء علی القرآن، و العالمون بفضله. فمن الواجب أن نقتصر علی أقوالهم، و نستضی بإرشاداتهم. و لهم فی فضل القرآن أحادیث کثیرة جمعها شیخنا امجلسی فی (البحار(3)) الجزء التاسع عشر منه.
مفسران عالی مقام تربیت شده مکتب اهل بیت (علیهم السلام) نیز به این حقیقت معترفند که تفسیر قرآن جز بوسیله ی اهل آن جایز نیست. شیخ الطائفه (ره) و طبرسی (ره) در مقدمه تفسیرهایشان می گویند: «لایجوز تفسیر القرآن الاّ بالاثر الصحیح عن النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عن الائمة (علیهم السلام) الذین قولهم حجة کقول النبی(صلّی الله علیه و آله و سلم)».(4)
علاوه بر این، قواعد علمی مکتب ما را از اعتماد به افراد غیرشایسته در تفسیر قرآن و اخذ معالم دینی از ایشان منع می کند.(5) علامه سید مرتضی عسکری (ره) در ابتدای درس بیست و یکم کتاب نقش ائمه در احیای دین (شماره هفتم) می نویسد:
می توان با قاطعیت گفت که رجوع به منابع اولیه اسلام، یعنی کتابهای حدیث، تفسیر و سیره برای نوشتن تفسیر یا سیره ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) یا قصص پیامبران علی نبینا و آله و علیهم السلام و اظهار نظر کردن در آنها یا در مبدأ و معاد و سایر عقاید اسلامی، همانند مراجعه به همان کتابها برای دریافت یک حکم شرعی است که باید رجوع کننده، دارای تخصص در زبان عرب عصر قرآن و تخصص در علم رجال و درایه و اصول فقه باشد. سپس مدتی زیر نظر فقیهی جامع الشرایط، کیفیت استفاده از قرآن و سنت را در استنباط حکم شرعی- با توجه به علوم نامبرده- کار کرده باشد؛ یعنی مدتی در درس خارج فقها در حوزه های علمیه حاضر شده باشد. همچنان که یک نفر بی تخصص در علوم نامبرده ی بالا و بی آنکه زیر نظر فقیهی کار کرده باشد، نمی تواند از منابع اولیه ی اسلام استخراج حکم فقهی کند و فتوی بدهد، یک نفر بی تخصص در علوم مذکور و بدون کارآموزی زیر نظر یک فقیه نیز نمی تواند استخراج معلوماتی درباره ی عقاید اسلام و تفسیر قرآن و سیره ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه هدی (علیهم السلام) نموده، به جامعه اسلامی تحویل دهد.
قرآن مجید محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مبهم و مبین و عزیمت و رخصت دارد. طبق برخی آیات شریفه(6)، علم قرآن مخصوص کسانی است که سید انبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلم) در حدیث ثابت و معروف ثقلین، آن بزرگواران را عِدل قرآن معرفی و مسلمانان را به پذیرش آنان دعوت کرده است. آن بزرگواران، در روایات این گونه توصیف شده اند: «یمنعون عن التنزیل تحریف الغالین و انتحال المبطلین»(7)؛ یعنی برخی اشخاص آیاتی از قرآن مجید را به ناحق به نفع خویش تفسیر و توجیه می کنند که ائمه (علیهم السلام) از این تصرفات نابه جا جلوگیری می کنند.(8)
همچنین آن بزرگواران کسانی را که حد خویش را نشناخته و بدون شایستگی وارد مرحله ی تفسیر قرآن شدند، این گونه مورد تذکر، خطاب و عتاب قرار داده اند:
«ویحک! ما ورّثک الله من کتابه حرفاً! انّما یعرف القرآن من خوطب به»(9) یا «ویلک ما جَعَل اللهُ ذلک [علم القرآن] إلاّ عِندَ أهلِ الکِتابِ الَّذینَ أُنزِلَ عَلَیهِم وَیلک وَ لا هُوَ إلاّ عِندَ الخاصِّ مِن ذُریَّةِ نَبیَّنا (صلّی الله علیه و آله و سلم) وَ ما ورّثکُ الله مِن کِتابِهِ حَرفاً»(10).
این نوشتار به دنبال بررسی کتاب قرآن کریم: ترجمه، توضیحات و واژه نامه، نوشته بهاء الدین خرمشاهی است. تاکنون نقدهای فراوانی بر این کتاب نوشته شده است. این مقاله درصدد است با معیارها و قواعدی که ذکر شد، به نقد برخی از اشکالات روشی و محتوایی موجود در آن بپردازد. ابتدا برای آشنایی مختصر با مترجم چند سطری از شرح حال وی را بیان می کنیم: بهاء الدین خرمشاهی در سال 1324ش در شهر قزوین به دنیا آمده است. تحصیلات متوسطه را در زادگاهش، دوره زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران و فوق لیسانس کتابداری را در همان دانشگاه گذرانده است. برخی مسئولیتهای علمی او عبارتند از:
1-عضو و یکی از ویراستاران دائرة المعارف تشیع از سال 1361 تاکنون؛
2-عضویت در هیأت علمی مرکز خدمات کتابداری و سپس کتابخانه ملی و سرانجام انجمن پژوهشکده حکمت و ادیان؛
3-عضویت پیوسته در فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛
4-همکاری با برخی نشریات قرآنی/ قرآن پژوهی؛ به ویژه بیّنات و مترجمان وحی؛
5-معرفی شده به عنوان چهره ماندگار؛
مهمترین آثار وی عبارتند از:
1- تفسیر و تفاسیر جدید؛ 2- فرهنگ موضوعی قرآن مجید؛ 3- درآمدی بر تاریخ قرآن؛ 4- قرآن پژوهی؛ 5- حافظ نامه؛ 6- قرآن کریم؛ ترجمه، توضیحات و واژه نامه.
کتاب قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه نامه از مهمترین آثار او است که در زمانی نزدیک به چهار سال انجام گرفته است. از خصوصیات این ترجمه افزودن 4 هزار فقره یادداشت در ذیل صفحات ترجمه و واژه نامه ای با 12 هزار لغت است. وی از سه نفر به عنوان نخستین و مؤثرترین استادان خود در زمینه قرآن پژوهی، یاد می کند: پدرش، آیة الله ابوالحسن شعرانی و استاد عبدالحمید بدیع الزمانی کردستانی.
در مورد نقدهایی که بر اثر اخیر ایشان نوشته شده است، باید گفت به نوشته خود مترجم در صفحات 910 تا 912 همین اثر، بیش از پنجاه نفر به نقد و نظر در مورد این اثر پرداخته اند که در همین صفحات، به نگاشته سابق اینجانب نیز- که به صورت مختصر و مکتوب به دست ایشان رسیده بود-، اشاره شده است.
تأملی در این اثر
بخش نخست: اشکالات روشی
اصلی ترین اشکال مصنف، روش و متد اوست. وی در اعتنا و اتکا به منابع و مآخذ غیرمعتبر، بدون توجه به جایگاه کتب تفسیری و مفسیرین و حتی بدون بررسی اجمالی احوالات ایشان، در موارد متعددی به گزینش روایات تفسیری مهم و خطیر دست زده است. این اشکال روشی، موجب آشفتگی و بی اعتباری محتوای متون تفسیری شده است.توجه داریم که در غیر مکتب اثنا عشری، امامان دین- که جایگاهشان در تفسیر قرآن روشن است- به گونه ای مطرود شده اند که سهم ایشان در تفسیر قرآن به حداقل ممکن رسیده است؛ چند نمونه را به طور مختصر ذکر می کنیم:
1- صاحب کتاب اسدالغابة فی معرفة الصحابة- از علمای عامه- در ترجمه ی جندع انصاری می نویسد: «شخصی در شهر دمشق حدیث من کنت مولاه را خواند؛ دیگری او را نصیحت نموده، گفت: آیا به خود رحم نمی کنی! مگر نمی شنوی که از در و دیوار سبّ علی بن ابی طالب می بارد!؟»(11)
2- نصربن علی جهضمی، به دلیل خواندن یک حدیث در فضایل اهل بیت (علیهم السلام)، به دستور متوکل، محکوم به هزار تازیانه شد.(12)
3- حذیفة بن یمان می گفت: «اگر بر لب جویی نشسته، دستم را از آب پر کنم (به قصد نوشیدن آب) و شروع به خواندن بعضی از احادیث کنم، دستم به لب نرسیده سرم از تن جدا می شود».(13)
4- امام زین العابدین (علیه السلام) می فرمایند: «ما در میان قوم خود، مانند بنی اسرائیل شده ایم در میان فرعونیان؛ پسرانمان را سر می برند و دخترانمان را باقی می گذارند».(14)
5- در مورد کیفیت صلوات، حدود سیصد حدیث(15) از سید انبیاء رسیده است که همه مشتمل بر لفظ «آل» و برخی نیز مشتمل بر نهی از صلوات بدون «آل» است. با این حال، اغلب مؤلفین عامه، خود را مقید به حذف «آل» کرده اند؛ مثلاً مؤلف التاج الجامع للاصول، حتی هنگام نقل یکی از احادیث آمر به ذکر «آل» می نویسد:
ان النبی صلی علیه و سلم!! خرج علینا فقلنا: یا رسول الله... فَکیف نصلی عِلیک؟ قال: قولوا اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی آل ابراهیم انک حمید مجید... .(16)
علامه طباطبایی می گوید: «سیوطی نوشته است: من 17 هزار حدیث در تفسیر آورده ام».(17) اما اگر آن احادیث را رسیدگی کنیم، می بینیم که از مجموع آنها، بیش از صد حدیث به امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمی رسد!
آری؛ کسی که طبق فرمایش قرآن مجید، علم قرآن در نزد اوست(18) و سینه اش منبع معارف قرآن است(19) و از مطهرون است- که قرآن کریم فهم علوم و معارف قرآن را به آنها منحصر کرده است(20)- در میان 17 هزار حدیث، حتی به مقدار صد حدیث هم سهم ندارد؛ اما مجاهدها، سدّی ها، قتاده ها، سفیان ها، عکرمه ها و شعبی ها و... که دورترین افراد از معارف قرآن و از مخالفان سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند، مهمترین مفسران قرآن دانسته شده اند؟! ابن خلدون در مقدمه تاریخش(21) در مبحث فقه، با ابتهاج اقرار می کند که اهل سنت به فقه اهل بیت و فقه خوارج اعتنا ننموده و آن را کنار گذاشته اند. از میان شش کتاب درجه اول عامه (صحاح سته)، فقط در سنن ابن ماجه آن هم تنها یک حدیث(22) از امام هشتم (علیه السلام) نقل شده است و بخاری- صاحب صحیح معروف- حتی یک حدیث هم از امام ششم (علیه السلام) در صحیحش نیاورده است.
الف) کتابها و منابع مورد اعتماد نویسنده
- طبری
نویسنده، در موارد متعددی به تفسیر طبری استناد کرده است و منقولات طبری را بدون هیچ گونه نقدی، به عنوان مواد تفسیری قرآن مطرح می کند که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد. طبری علاوه بر اشتباهات فراوانی که در تفسیر خود مرتکب شده، در مواردی نیز به تحریف تفاسیر ذیل آیه دست زده است. او در تفسیرش حدیث ثابت و مسلم «من یبایعنی علی ان یکون أخی و وصی...»(23) را به کلمه کذا و کذا تحریف می کند. همچنین در سوره نجم با نوشتن «تلک الغرانیق العلی ان شفاعتهن لترجی»- به عنوان القای شیطان بر زبان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) این جملات الحادی را ابزار دست دشمنان قرآن کرده است تا به این کتاب مقدس به عنوان آیات شیطانی حمله کنند. مرحوم بلاغی با اشاره به آیه ی شریفه «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى»(24) می گوید: طبری در تفسیرش نوشته است: «وقتی حضرت رسالت مآب (علیه السلام) این آیه ها را خواند، شیطان بر زبان حضرت گذاشت که تلک الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتجی؛ و این گفتار وثوق و اطمینان بر گفتار انبیا را از دست بشر می گیرد»؛(25) و می گوید: «به کتاب الهدی، صص 129-123 مراجعه شود». برای آشنایی بیشتر با برخورد طبری با اهل بیت (علیهم السلام) در تفسیرش، می توان به مقاله آیت الله استادی(26) مراجعه کرد. ایشان با انتخاب 30 آیه در قرآن کریم که مسلماً درباره اهل بیت (علیهم السلام) است؛ نتیجه می گیرد که در حدود 25 مورد از آنها، طبری ابداً اشاره ای به اهل بیت (علیهم السلام) نکرده و در حدود 5 مورد دیگر، اگر حدیثی به نفع اهل بیت (علیهم السلام) آورده، در برابر آن، دو حدیث مخالف نیز نوشته است.همچنین او در ذیل آیه ی شریفه ی «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً»(27) از قول مجاهد قائل به تجسیم، این جمله را نقل و امضا می کند: «یُجلسه معه علی العرش»!
او در ذیل آیه شریفه «لا تُدرِکُهُ الأبصار»(28) نیز با تصریح آیه شریفه بر عدم امکان رویت الهی می نویسد:
«والصواب! من القول فی ذلک عندنا ما تظاهرت به الاخبار عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) أنه قال: إنکم سترون ربکم یوم القیامة کما ترون القمر لیلة البدر، و کما ترون الشمس لیس دونها سحاب فالمؤمنون یرونه، و الکافرون عنه یومئذ محجوبون».(29)
تفسیر طبری، همان است که به گفتار خود بهاء الدین خرمشاهی، متون روایی و تفسیری «مجاهد» در لابه لای آن به نحو پراکنده محفوظ است.(30) درباره ی مجاهد و شرح حال او و جایگاهش در تفسیر خواهیم گفت.
- فخر رازی
مترجم در این اثر بارها از فخر رازی نام برده و مطالبی را از او نقل نموده است. وی در این مورد هم دیدگاه فخر رازی را به عنوان مواد تفسیری قرآن مطرح کرده و هیچ نقد و ردی بر آن وارد نساخته است. در بخش محتوایی، به مواردی از تفسیر فخر رازی اشاره خواهد شد. در اینجا یک نمونه از روش فخر رازی را در تفسیر آیات قرآن بررسی می کنیم.طبق احادیث رسیده از ناحیه فریقین، بعد از نزول آیه نجوی(31) که در آن امر شده بود برای صحبت با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) صدقه بدهید، تنها کسی که به مفاد آیه عمل نمود، مولی الموحدین علی (علیه السلام) بود. پس از امتحان شدن مخاطبین و اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) در این مورد، خداوند متعال با توبیخ کسانی که محضر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب نشدند، حکم را نسخ فرمود.
با قطع نظر از احادیث متعددی که از طریق فریقین- در تمجید این عمل امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شده اند، در متن آیه شریفه، سه مرتبه انجام آن تحسین و ترک آن تقبیح شده است.(32) جالب است که با این همه تأکید کسی که از تفسیرش به عنوان تفسیر کبیر (!) یاد می شود، نهایت سرسختی را در تفسیر این آیه از کلام الله به خرج داده و توجیهات نادرستی نموده است. او می گوید:
هر که صدقه داده و به محضر حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شده است، باعث وحشت قلوب اغنیا شده و هر که صدقه نداده و شرفیاب نشده باعث الفت قلوب فقرا گشته و بلا شبهه الفت قلوب بهتر از وحشت قلوب است.(33)
اینجاست که مفسری منصف از عامه خطاب به فخر رازی می نویسد: «ما تعهد نسپرده ایم که حتماً هرچه مربوط به فضایل علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود را انکار کنیم»!(34)
به چند مورد دیگر از فخر رازی- به طور مختصر- اشاره می کنیم:
1- انکار حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حجة الوداع. او در راستای انکار حدیث غدیر مدعی است که آن حضرت در یمن بوده و اصلاً در حجة الوداع حضور نداشته است.(35)
2- نمونه دیگر گفتار او درباره ائمه (علیهم السلام) است که می گوید: «ائمه رافضه، تقیه را سپر بلا بر ظهور خلاف گفتارشان ساخته اند»! (36)
3- از دیگر مصادیق روش او این است که برای سست کردن معنی «من کنت مولاه»، مدعی می شود که اصلاً «مولی» در لغت عرب به معنی «اولی» نیامده است! (37)
ب) اعتماد به مفسران و راویان مغرض و مخالف اهل بیت (علیهم السلام)
باید دقت کرد که قرآن مجید، بزرگترین منبع معالم دین است و بسیار تأکید شده که از غیر شیعه، معالم دین اخذ نشود. مثلاً در رجال کشی (حدیث چهارم)، رسائل شیخ انصاری (ره)،(38) فوائد طوسیه(39) شیخ حرّ عاملی (ره) و مدارک دیگر، این حدیث را آورده اند: «لا تأخذن معالم دینک عن غیر شیعتنا فانک ان تعدّیتهم اخذت دینک عن الخائنین الذین خانوا الله و رسوله و خانوا اماناتهم». با این تهدید و منع شدید آیا کسی می تواند معالم دینش را از غیر پیروان مکتب بگیرد؟!مفسران بزرگ اثنا عشری، از جمله مرحوم شیخ طوسی (ره) در مقدمه تبیان(40) و طبرسی (ره) در مقدمه مجمع البیان، با اشاره به احادیث ثابت و معتبر می گویند: «لا یجوز تفسیر القرآن إلاّ بالأثر الصحیح عن النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عن الائمة (علیهم السلام) الذین قولهم حجة کقول النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم)». پس اگر بزرگانی مانند ایشان، از مجاهد و امثالش چیزی نقل می کنند، هرگز به معنای تصدیق و قبول نیست؛ بلکه جبر زمان ایشان را وادار به این کار نموده است؛ زیرا جوّ به وجود آمده بعد از سید انبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلم) اینگونه بوده است.(41)
با این وصف، مترجم از اشخاصی چون قتاده، سدّی، مجاهد، عطاء و... بسیار تفسیر نقل کرده است؛ کسانی که در تفسیر کتاب خدا هرچه خواسته اند از روی هوای نفس خویش گفته اند.(42)
میرزا ابوالفضل تهرانی (ره) (نابغه عصرش) در شفاء الصدور(43) در مورد کسانی که خود را در قالب مفسر قرآن جا زده اند- از قبیل کلبی، سدّی، حسن، عطاء، قتاده و مجاهد- می فرماید:
بعضی به موجب هواهای نفسانی و تسویل شیطانی و پاره ای به ادعای سماع از مشایخ خود، مثل ابن عباس، ابن مسعود، عکرمه و غیر ایشان- که بنابر اصول امامیه هیچ یک از اینها قولشان مرجع نیست- قرآن را تفسیر نموده اند.
شیخ جواد بلاغی (ره)(44) نیز طبق همین معیارهای ثابت، می فرماید:
هیچ مسلمانی بین خود و خدایش مجاز نیست نه در تفسیر آیات و نه در شأن نزول آنها، به امثال عکرمه، مجاهد، عطاء و ضحاک مراجعه کند.
از این رو جهت روشن شدن اثر استفاده از چنین اشخاصی در تفسیر، به اختصار به مرور شرح حال برخی از این مفسران و بررسی آرای مربوط به ایشان می پردازیم:
- مجاهد:
از أعمش درباره مجاهد سئوال کردند، در جواب گفت: او از اهل کتاب (یهود و نصاری) این مطالب تفسیری را اخذ کرده است و یکی از نظریات مخالف دین او تفسیر «مقام محمود»(45) به این معناست که خدای تعالی، پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلم) را در عرش و تختش، بغل خود می نشاند!(46) سپس اضافه می کند: «اما مجاهد کان یأخذ من اهل الکتاب و اما مقاتل فقد قال فیه وکیع کان کذّابا و قال ابن حبّان کان یأخذ من الیهود و النصاری».- عطا
احمد حنبل در مورد عطا می گوید: «در بین احادیث مرسله، هیچکدام در ضعف و بی اعتباری به پایه مرسلات عطا و حسن (بصری) نمی رسد».(47)- مقاتل بن سلیمان
وکیع، مقاتل بن سلیمان را کذاب و نسائی هم او را دروغگو نامیده است.(48) حتی ذهبی می گوید که محدثین، بر ترک احادیث او اجماع دارند.(49)مرحوم سید شرف الدین او را دجال و از مرجئه معرفی می کند.(50)
- شعبی
شعبی کسی است که درباره مولی الموحدین (علیه السلام) می گوید: «تا زمان مرگ حافظ قرآن نبود». در گزارشی آمده است که وقتی شعبی صدای ترانه جوان خوش صوتی را می شنود، آیه ای مربوط به حکمت از قرآن را بر آوازخوانی او تطبیق و تفسیر می کند!(51) لبیک علی القرآن من کان باکیاً.به عنوان نمونه در این بحث، مترجم در صفحه 83 ذیل آیه «إن تَجتَنِبوا کَبائرَ ما تُنهَونَ عَنه» برای معرفی و تفسیر کبائر در آیه شریفه، سراغ بافته های افرادی چون سعیدبن جبیر، مجاهد، ابوالعالیه، ضحاک، سفیان ثوری، وکیع و حتی ذهبی رفته است؛ اما ای کاش سراغی ز مبیّنان الهی قرآن و راسخان در علم گرفته بود و لااقل فرمایش ایشان را در حد یک قول نقل می کرد!
بخش دوم: اشکالات محتوایی
الف) ایمان جناب ابوطالب
مترجم در صفحه 392 در توضیح آیه 56 سوره قصص می نویسد:اغلب مفسّران خاصه و عامه، از جمله شیخ طوسی، طبرسی، ابوالفتوح، میبدی، زمخشری، امام فخر رازی و قرطبی گفته اند که این آیه در حق ابوطالب، عمّ پیامبر نازل شده است.
در این مورد باید دو نکته را تذکر دهیم:
گفته شد در بحث تفسیر کلام الاهی، کلام علمای مخالف جایگاه و رتبه ای برای طرح ندارد. لذا بردن نام چند تن از آنان در ابتدای تفسیر و توضیح هر آیه و نقل نظر ایشان، در شأن یک اثر تفسیری علمی نیست؛ مگر در امری اختلافی که مترجم بخواهد در آن، حقانیت دیدگاه مکتب اهل بیت (علیه السلام) را اثبات کند که در آن صورت، روش صحیح این است که مترجم، اقوال موافق دیدگاه خود را نقل و اقوال مخالف را مورد نقد و بررسی قرار دهد؛ اما در اکثر موارد، این کار انجام نشده و تنها به نقل برخی اقوال مخدوش و نادرست مخالفین اکتفا شده که این روش از نظر علمی نادرست می نماید.
2- در این مورد، شیخ طوسی (ره) و طبرسی (ره) نزول این آیه در حق جناب ابوطالب را با عبارتهای «قیلَ» و «رُوِیَ»، نپذیرفته اند. لذا طرح نام ایشان در ردیف علمای مخالفین می تواند موهم این مطلب باشد که این دو عالم شیعی نیز با عامه در این موضوع هم عقیده بوده اند که البته چنین مطلبی خلاف واقع است.
شیخ طوسی (ره)(52) اظهار کرده است:
و روی عن ابن عباس و مجاهد و الحسن و قتاده و غیرهم أنها نزلت فی ابوطالب. و عن أبی عبدالله و أبی جعفر (علیه السلام) ان اباطالب کان مسلماً و علیه اجماع الامامیة لایختلفون فیه و لهم علی ذلک أدلة قاطعة موجبة للعلم لیس هذا موضع ذکرها.
در اصطلاح اهل علم، معمولاً از کلمه «رُوِیَ» در جایی استفاده می شود که گوینده، آن قول و نظریه را مقبول نمی داند. شیخ طوسی (ره) هم در اینجا از چند نفری که گفتار آنها، نه در نظر او و نه در نظر سایر بزرگان، دلیل محسوب نمی شود، این معنی را نقل و در آن به فرمایش ائمه معصومین (علیهم السلام) استناد کرده است، سپس اضافه می کند: «حضرت ابوطالب مسلمان بوده و اجماع و اتفاق امامیه (شیعه) بر این مطلب دایر بوده بدون هیچگونه اختلاف نظر». امامیه برای این مطلب، دلایل و براهین قطعی دارند که باعث علم و یقین است و فعلاً جای نقل آن مطالب نیست.
طبرسی (ره)در تفسیر مجمع البیان(53) ذیل آیه ی شریفه ی 56 سوره قصص(54) می فرماید: «قیل نزلت قوله تعالی انک لاتهدی من احببت فی أبیطالب». ایشان این مطلب را از ابن عباس و دیگران نقل کرده اند؛ ولی به دنبال آن می گوید:
«اما این گفتار محل ایراد است... و من در سوره انعام ذیل آیه شریفه «وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ»(55) نقل نمودم که اهل بیت (علیهم السلام) همگی اجماع بر ایمان ابوطالب دارند. روایات در این زمینه از ائمه (علیهم السلام) پشت سر هم رسیده است و آنچه در کتابهای مغازی و سایر کتابها بیش از حدّ شمارش است، همه نشانگر دفاع آن جناب از سید انبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلم) است. آن حضرت، نبوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) را تصحیح (و تصدیق) می کرده است و بعضی از موثقین گفته اند که اشعار بلندمرتبه او- که شعرای دهر را در رتبه ی نازل قرار می دهد- در این موضوع (تصدیق نبوّت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم)) به اندازه یک مجلّد است».(56)
این بود لبّ فرمایش این دو مفسّر عالی مقام که بر اجماع و اتفاق اهل بیت (علیهم السلام) و بر اتفاق امامیه بر ایمان حضرت ابوطالب (علیهم السلام)- با کمال وضوح و صراحت- اذعان نموده اند.
درباره ی ایمان حضرت ابوطالب (علیه السلام) کتابهای مستقلی نوشته شده است و تمام علما و مفسرین شیعه، بدون استثنا با تبعیت از اهل بیت پیامبر (علیه السلام) بر این معنی متفق القول هستند.(57)
باز مترجم در صفحه 130 ذیل آیه «وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ»(58) می نویسد:
«بعضی از مفسران (میبدی، زمخشری و قرطبی) از قول عطاء و مقاتل، این آیه را درباره ی ابوطالب می دانند که قریش را از ایذای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) باز می داشت، سپس خود به حضرت نزدیک نمی شد و از او پیروی نمی کرد».
با اینکه بعد از طرح این اقوال ضعیف به صفحه 392- که در آنجا بحث ایمان حضرت ابوطالب را مطرح کرده- ارجاع داده است، با این حال در اینجا ذیل این آیه، قولی را از عامه در مورد حضرت ابوطالب نقل کرده که با ضروریات مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و اجماع علمای شیعه در تعارض است. چنانچه مترجم به ایمان حضرت قائل باشد، چه نیازی به طرح این قول- که مخالف ضروریات مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و موافق قول عامه است- در ذیل این آیه وجود دارد؟!
ب) نزول آیه «و من الناس من یشری» در حق دیگران!
مترجم در صفحه 32 کتابش در توضیح آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ»(59)، گفته است: «بعضی از مفسران، این آیه را در حق ابوذر غفاری یا صهیب و عمار یاسر یا مادرش و چند تن دیگر می دانند. قمّی، شیخ طوسی، میبدی، طبرسی، ابوالفتوح، امام فخر (لااقل در یکی از اقوالش) این آیه را درباره حضرت علی (علیه السلام) می دانند».مترجم در چاپ هفتم اثر خویش این جمله را نیز افزوده است: «قول دوم، بی شبهه از نظر مورخان و مفسران شیعه و غیرشیعه قویتر است».
نزول این آیه در حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) روشن و غیرقابل انکار است؛ زیرا شیعه بالاتفاق و علمای زیادی از عامه حداقل در یکی از اقوالشان، شأن نزول این آیه را در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در لیلة المبیت دانسته اند.(60)
همانگونه که در قسمت قبل بیان شد، این روش یعنی طرح نقلهای ضعیف (مانند نزول آیه در مورد ابوذر یا دیگران) که در کنار نقل های ثابت و مسلم، تأثیری جز تضعیف و کمرنگ کردن نقلهای موثق نخواهد داشت. هرچند مترجم، در چاپ اخیر، سعی خوبی در اصلاح مورد نموده و اشاره به قوت قول دوم کرده است؛ اما آوردن نقلهای ضعیف در ابتدای موضوع، تأثیر خود را خواهد داشت.
ج) عرفه روز اکمال دین!
مترجم در صفحه 107 در توضیح آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ(61)»، نوشته است: «مفسران شیعه «الیوم» را عبارت از روز عرفه (نهم ذی الحجه) سال حجة الوداع (دهم هجرت) می گیرند»!می دانیم که قاطبه ی علما و مفسران شیعه و حتی عده ای از مفسران عامّه- در بعضی اقوالشان آن روز را عید غدیر خم (هجدهم ذیحجه) نوشته اند(62) و قولی که «الیوم» را مربوط به نهم ذیحجه می داند، موافق قول عامه و خلاف روایات شیعه است.
د) نسبت بی اطلاعی به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)
مترجم در صفحه 71، ذیل آیه «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»(63) از سوره آل عمران می گوید:مفسران در این باره بحث کرده اند که رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) با کمال عقل و اصابت رأیی که داشت و با وجود وحی آسمانی، چگونه و چرا مأمور به مشورت با یاران خود شده بود.
سپس به بیان وجوه مختلفی به نقل از مفسرین پرداخته است؛ از جمله وجه دوم از سه وجهی که فخر رازی بیان کرده و آن وجه این است: «حضرت اگرچه عقلشان از همه مردم کاملتر بود، ولی علوم بشری محدود است؛ پس بعید نیست که وجوهی از مصلحت به نظر کسی برسد و به نظر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نرسیده باشد؛ مخصوصاً در آنچه مربوط به کارهای دنیاست؛ چنانچه خود حضرت فرمود: شما به امور دنیاتان آشناترید و من به امور دینتان»(64).
ماجرای این روایت در کتب عامه به این صورت نقل شده است که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) مردم را در حال تلقیح و گرده افشانی درخت خرما دیدند و ایشان را از این کار نهی کردند؛ در نتیجه، سال آینده محصول آن درختها خراب شد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از علت سؤال کردند و مردم پاسخ دادند که به دستور شما درختان را تلقیح نکردیم و نتیجه این شد. حضرت فرمود: «شما به امور دنیاتان از من آگاه ترید»!
جای بسی تعجب است که مترجم، این نقل را بدون نقد رها کرده و خواننده را با این نقل، تنها می گذارد؛ بدون توجه به اینکه این نقل، بدون بررسی سند و دلالت می تواند گمراه کننده باشد. توضیح مختصر اینکه این روایت، با شأن و مقام پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) در آیات قرآن و احادیث مکتب اهل بیت (علیهم السلام) در تعارض است.(65)
پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) قطع نظر از نبوتشان، از ابتدای عمر در شهری زیسته اند که در آنجا روش کاشت و برداشت خرما، امری روشن و روزمره بوده و حضرت آگاه بوده اند که نخل نیاز به تلقیح دارد. واضح است که این نوع احادیث مجعول، برای تنقیص مقام نبوت ساخته شده اند.(66)
هـ) نفی علم غیب از تمامی انسانها
مترجم در صفحه 175، به آیاتی که علم غیب را منحصراً درباره خدای تعالی بیان می کنند (از جمله آیه ی 26 سوره ی جن) استناد و علم غیب را از سید انبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلم) نفی می کند. در صورتی که متن آیه بیست و ششم سوره ی جن به این صورت است: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً- إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ...»؛ «خدای تعالی عالم غیب است و کسی را از علم غیب خویش آگاه نمی کند، مگر به رسول و پیامبری که مورد رضایت اوست».(67)بنابراین این آیه شریفه نه تنها نافی علم غیب حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) نیست، بلکه با کمال صراحت و روشنی اثبات علم به غیب برای ایشان می نماید.
آری؛ این مطلب مسلّم است که علم غیب منحصر به خدای تعالی است؛ ولی همین خدای عالِم به غیب، به تصریح آیات فوق، قادر است به بندگان برگزیده اش هر مقدار از آن را صلاح بداند اعطا نماید. بنابراین، غیب ذاتاً و مستقلاً منحصر به خدای متعال است و اوست که آن را به انبیا و حتی اوصیائش اعطا نموده که احادیث معتبر و متواتری این موضوع را تأیید می کنند.(68)
بعد از ملاحظه این نمونه ها به صفحه 175 کتاب مراجعه می کنیم؛ آنجا که مترجم می نویسد: در قرآن مجید بارها دانستن غیب از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) نفی شده است؛ از جمله در آیه ی 50 سوره ی انعام و آیه 13 سوره هود. فقط خداوند «عالم الغیب»، سوره جن(69) «و عالم الغیب و الشهادة»، سوره انعام(70)، سوره توبه(71)، سوره رعد(72)، سوره مؤمنون(73) «علام غیوب» است. سوره مائده(74)، سوره توبه(75)، سوره سبأ(76). و نیز تصریح شده که فقط خداوند غیب می داند و نه انسان ها: آل عمران(77)، انعام(78)، هود(79)، نحل(80)، نمل(81)، سبأ(82)، حجرات(83) و جن(84).
و) مدح خلفا و سایر مخالفان اهل بیت (علیهم السلام)
1- خلیفه اول، از ثابت قدمان در جنگ
مترجم در صفحه 70، در توضیح آیه «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ»(85) از سوره آل عمران می نویسد: «اما از کسانی که ثابت قدم ماندند از مهاجرین حضرت علی (علیه السلام) و ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف و...».علامه امینی، دانشمند خبیر و متتبع کم نظیر، در مورد ثابت قدمان در جنگ همراه پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)، از قول ابوجعفر اسکافی معتزلی می نویسد: «مسلمانان همگی فرار کردند به غیر از چهار نفر: امیرالمؤمنین (علیه السلام)، زبیر، طلحه و ابودجانه».(86)
شیخ طوسی در تبیان می نویسد: «غیر علی (علیه السلام) و طلحه، ثابت قدم ماندن دیگران اختلافی است».(87)
2- خلیفه دوم، فاروق بین حق و باطل
در صفحه 88، در توضیح آیه «یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»(88) آمده است:...عمر رو به منافق کرد و پرسید: آیا چنین بوده است؟ گفت: آری. عمر گفت: همینجا باشید تا نزد شما بازگردم. سپس به درون خانه رفت و شمشیرش را آورد و منافق را کشت و گفت: حکم من درباره ی کسی که به حکم الاهی و حکم رسول الاهی او راضی نباشد چنین است. یهودی از میان گریخت و این آیه در این باره نازل شد و حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) [چون این ماجرا را شنیدند] به عمر گفتند: تو فاروقی و جبرئیل نازل شد و گفت: عمر بین حق و باطل به نیکی فرق نهاد. و لذا فاروق نامیده شد.
این در حالی است که طبق احادیث متواتر از فریقین، فاروق هم همانند صدّیق از القاب مولی الموحدین(علیه السلام) است.(89) ابن عباس و ابوذر از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که حضرت به علی (علیه السلام) فرمود: «انت الصدیق الاکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل».(90)
3- حزن خلیفه اول در غار برای رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم)
مترجم در صفحه 193 در توضیح آیه ی 40 از سوره توبه- در رابطه با حزن ابوبکر در غار- از قول ابوالفتوح می نویسد: «حزن یا خوف ابوبکر، به خاطر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بود».پیشتر نیز بیان شد که نقل قولهایی از این قبیل از ابوالفتوح (ره) در مقام تأیید نیست؛ خصوصاً که در این مورد نیز وی جمله را با لفظ «گفته اند» آورده که نشان می دهد این قول نزد او معتبر نیست. در ضمن ظاهر آیه و همچنین روایات اهل بیت (علیهم السلام) نشان می دهند که در آیه، هیچگونه مدحی بر صاحب (همراه) پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) وجود ندارد.(91)
در ظاهر این آیه هیچ مدحی برای صاحب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نیست؛ زیرا با آنکه به نظر می رسد این صاحب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) باشد که نیاز به آرامش و سکینه دارد، اما می بینیم خداوند متعال، سکینه اش را بر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نازل می کند و صاحب پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) را از سکینه محروم می دارد.
در ضمن در مورد «سپاهیان نامرئی» در این آیه- که مترجم آنها را تارتنیدن عنکبوت و تخم گذاشتن کبوتران دانسته- باید گفت: دو موردی که مترجم نام برده سپاهیان «مرئی» هستند، نه «نامرئی»! زیرا «بجُنُودٌ لَمْ تَرَوْهَا» دیده نمی شوند!
4- حضور خالد و فرشتگان موجب پیروزی مسلمانان
مترجم در صفحه 190 در بیان مقصود آیه شریفه «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ»(92) آورده است: «نستوهیِ بی مانند رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم) و کفایت نظامی خالدبن ولید- سردار سپاه اسلام- و نزول فرشتگان باعث پیروزی مسلمانان شد».(93)خالدبن ولید(94) کسی است که فساد و جنایات او در تاریخ روشن است؛ چه در زمان حیات پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلم) و چه بعد از رحلت آن حضرت. او بود که سیّد کائنات درباره ی اعمالش دوبار فرمودند: «اللهم انی ابرء الیک مما صنع خالد».(95) اوست که جنایاتش درباره ی مالک بن نویره و قبیله اش، لکّه ننگی بر چهره ی مقدس اسلام زد.(96) او قصد به شهادت رساندن مولی الموحدین (علیه السلام) را در سجده داشت(97) و از جمله افرادی بود که در ماجرای هجوم به خانه وحی سیدة النساء العالمین (علیها السلام) را کتک می زد!(98)
آیا با حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) و رشادت های حضرتش، خالد- با این پرونده ی ننگین- سردار سپاه اسلام و موجب پیروزی مسلمانان بوده است؟!
5- ابوبکر؛ قوم محبوب خدا
مترجم در صفحه 117، ذیل آیه «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»(99) در مورد قوم محبوب خدا از قول ابوالفتوح (ره) اینگونه نقل می کند: «حسن بصری و قتاده گفتند: مراد ابوبکر است».باز تأکید می کنیم اینگونه اقوال که مترجم از شیخ ابوالفتوح (ره) نقل می کند، طبق نوشته خود مترجم قول مختار ابوالفتوح (ره) نیست و او تحت تأثیر خفقان دوران، مجبور به طرح و رد اینگونه اقوال بوده است. حتی ابوالفتوح (ره) در چند سطر بعد اینگونه تصریح می کند: «آنچه در اخبار ما آمده و از صحابه و ائمه روایت کردند که آیت در حق امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد...».
لذا طرح این اقوال مردود از قول ابوالفتوح (ره)- از جانب مترجم- جای بسی شگفتی است.
6- شب زنده داری عایشه
مترجم در صفحه 332، ذیل آیه ی «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ» به نقل از میبدی از قول عایشه نقل می کند: «پیامبر (صلّی الله علیه وآله و سلم) در حجره ی من خفته بود که ناگاه قطرات اشک من بر گونه او فرو چکید. حضرت بیدار شد و فرمود: چه چیز باعث گریه تو شده است؟ گفتم: از قیامت و هول و هراس های آن یاد کردم...».جالب است که ما باید قول آقای میبدی را در شب زنده داری و شدت تقوای عایشه بپذیریم که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) در آن موقع، به جای شب زنده داری، در خواب به سر می برد! جالب اینکه عایشه نیز درست بر روی صورت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شب زنده داری می کند و اشک می ریزد تا حضرت از خواب بیدار شوند، نه کمی آن سوتر!(100)
ز) انکار ضروریات
افسون، جادو و جن
در صفحه 604، در توضیح آیه «وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ»(101) آمده است: «در این مورد هم خداوند از چشم زخم یا جادو و افسون نه بر وفق نفس الامر بلکه بر وفق بازتاب آن در فرهنگ آن عصر- عصر نزول قرآن- سخن می گوید».مترجم، مشابه همین مطلب را در جای دیگری(102) درباره ی جنّ نوشته و اعتقاد به جن را غیرعلمی دانسته است و آیات قرآن کریم در این مورد را- همانند سحر و جادو- غیرواقعی و طبق فرهنگ آن عصر پنداشته است.
فقط قرآن نیست که در مورد چشم زخم و جادو و تأثیر خارجی آنان بر وفق حقیقت و نفس الامر سخن می گوید- و نه بر وفق بازتاب آن در فرهنگ روز- بلکه رسول خدا و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نیز منکر تأثیرات این امور نشده اند. مثلاً امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: «العَینُ حَقٌّ وَ الرقی حَقٌّ و السِّحرُ حَق...». (103)
همچنین احادیث زیادی در مجامع روایی شیعه در مورد چشم زخم و تأثیر آن وارد شده است.(104) شیخ مفید (ره) نیز در کتابش الارشاد، بعد از نقل روایتی که در آن مطلبی راجع به جن مطرح است می گوید:
این روایت را خاصه و عامه نقل کرده و چیزی از آن را انکار ننموده اند و معتزله به خاطر تمایلشان به براهمه و به خاطر دوریشان از فهم روایات، آن را رد می کنند و ایشان در این راه، طریق زنادقه را پیروی می کنند که این طریق، طعن بر قرآن و مفاد روایات است از اخبار جن و ایمان آنها به خدا و رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ماجراهای ایشان که خداوند در قرآن بیان فرموده است...(105).
ناگفته پیداست که باز کردن این راه به آیات قرآنی، نتیجه ای جز بی اعتبار کردن قرآن و منحصر نمودن آن به زمان و مکانهای خاص نخواهد داشت.
مطهرانی غیر از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام)
مترجم در صفحه 537، ذیل آیه ی «لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(106) در فهم مراد خداوند از مطهرون، به سراغ سعیدبن جبیر، مجاهد و ابن عباس رفته است و می نویسد: «اما واقعه مربوط به ماجرای اسلام آوردن عمر است که وقتی صحیفه را از خواهرش خواست، خواهرش گفت: تو ناپاکی، باید غسل کنی یا وضو بگیری و عمر هم اطاعت کرد».او پس از اشاره به بحث حکم فقهی آیه، قولی هم از غزالی(107) نقل کرده و بعد از نقل اقوال افرادی چون فراء، حسین بن فضل، ابوالعباس بن عطاء و جنید (به نقل از تفسیر ابوالفتوح)، اشاره ای هم به المیزان می کند که در آن آمده است: «منظور از مس قرآن، دست کشیدن به خطوط قرآن نیست؛ بلکه علم به معارف آن است که جز پاکان خلق، کسی به معارف آن عالم نمی شود».
جالب اینکه مفسر با اینکه به المیزان هم رجوع کرده، اما به آیه ی تطهیر- که در آن منبع هم ذکر شده- اشاره ای ننموده است.
قرآن «مطهرون» را در آیه ی تطهیر معرفی نموده است و مترجم، در این مورد نیز تفسیر و بیان قرآن و تفسیر و تأویل اهل بیت (علیهم السلام) را نادیده گرفته و خواسته یا ناخواسته مروّج مفسّرانی شده است که از حقایق قرآن دور هستند. کتاب الهی «مطهرون» را اینگونه معرفی می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». (108)
مبین کتاب الهی و عالم به علم قرآن، حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز این گروه را چنین توصیف می فرماید:
«إنَّ اللهَ یَقولُ لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ یَعنی لاَ یَنالُهُ کُلَّهُ إلاّ المُطَهَّرونَ إیّانَا نَحنُ عنی الَّذینَ أذهَبَ اللهُ عَنَّا الرِّجسَ وَ طَهَّرَنا تَطهِیراً».(109)
همانگونه که بیان شد، چون روش مترجم در این اثر بدین منوال است و موارد بیش از آن است که در اینجا ذکر شود، به این مختصر بسنده می کنیم.
پیوست
1- تاریخ نویسان عامه
مترجم در کتاب خود تکیه زیادی دارد بر کتب تاریخ اسلامی که عامه تألیف کرده اند. او می نویسد: «در تاریخ اسلام صدّیق لقب ابوبکر است. در مقابل این عبارت در روایات اهل بیت (علیهم السلام) اینگونه می بینیم: «قلت لابی عبدالله (علیه السلام) هؤلاء یروون حدیثاً فی المعراج انه لما اسری برسول الله رأی علی العرش مکتوبا لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبکر الصدیق». فقال (علیه السلام): سبحان الله غیّروا کلّ شیء حتی هذا. قلت: نعم...».(110)یکی از معروفترین تاریخها، تاریخ طبری است که منبع مهم تاریخ نویسی ابن اثیر، ابن کثیر و سایر مورخین عامه است. تغییر و احیاناً تخریب برخی شخصیتها توسط طبری، مصادیق بسیاری در تاریخ نویسی او دارد؛ مثلاً وی در تاریخش، سردار و علمدار شهیدان، حضرت ابوالفضل (علیه السلام) (شخصیتی که کتابها در عظمت و بزرگواری، والا همّتی و شایستگی آن حضرت نوشته شده است و طبق فرمایش امام معصوم، مورد غبطه و آرزوی همه شهدای عالم در روز محشر است) را شخصیتی معرفی می کند که در روز عاشورا به برادرانش می گفت: شما فرزند ندارید؛ ولی من صاحب فرزند هستم. بهتر است شما اول به میدان بروید و شهید شوید تا ارث شما به من منتقل گردد و از طریق من به فرزندانم!(111)
طبری که در ثبت و ضبط برخی جزئیات تاریخ تا حدی پیش رفته که مثلاً طول و عرض گردن اوج بن عناق را می نویسد،(112) تاریخ آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) را نادیده گرفته است. اما ای کاش او در تاریخش، امام هشتم (علیه السلام) را نیز فراموش می کرد و برای خوشخدمتی به سفاکان و سفاحان آل امیه و بنی عباس، آن نسبت ناروا را در کیفیت و علت شهادت آن حضرت به ایشان بیان نمی کرد!(113)
طبری در این نوشتار غیرمنصفانه، منبع اصلی برای ابن اثیرها ابن خلدونها، وفیات الاعیان ها، ابوالفداها، یافعی ها (مرآة الجنان) و دیگران گشته است.(114) اگر بخواهیم برخورد او را با فضائل و مناقب اهل بیت (علیهم السلام) در تاریخ بدانیم، در یک جمله می توانیم بگوییم: او هر که را با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده (مانند مالک اشتر و حذیفه) تخریب کرده و در مقابل، همراهان بنی امیه را تنزیه کرده است.(115)
لذا وقتی از تاریخ شناسی چون علامه عسگری درخواست می شود که کتابی بی آلایش درباره ی تاریخ اسلام بنگارد، پاسخش می دهد: «تا طبری هست، امکان نوشتن تاریخ صحیح وجود ندارد؛ چه او تمام حقایق را وارونه و زیر و رو کرده است».(116) همچنین در جای دیگری می نویسد: «اگر آن پنج سال خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبود، خداوند متعال باید پیامبر دیگری می فرستاد».(117)
علامه امینی (ره) نیز در وصف می نویسد: «طبری تاریخش را روسیاه کرده که هفتصد و یک روایت فقط از سیف بن عمرِ کذّاب وضّاعِ متهم بر کفر و زندقه نقل نموده، که همه آنها برای محو حقایق ثابت و مسلّم ساخته اند».(118) همچنین می نویسد:
تاریخ درباره ی شخصیتهای ارزنده و والامقام، چه جنایتهایی مرتکب شده است. شخصیتهایی که امت از تاریخ حیات، زندگی، اخلاق ارزنده و آثار گرانقدرشان می توانستند بهره مند گردند و فوایدی به دست آورند. در تاریخ وقتی دقت کنی، می بینی که چنین اشخاص ارزنده ای را فراموش می کند و فضایل و عظمت هایشان را می پوشاند یا خیلی شکسته و بسته، به صورت محقر نقل می کند و یا با مطالبی ناپسند می آلاید و همه ی این بی عدالتیها را به خاطر تأیید عقیده ی نویسنده و یا به خاطر کشش او به سمت یک گروه انجام می دهد. حقایق ثابت و مسلّم را لوث می کند به خاطر برآوردن خواسته های سران وقت و برآوردن شهوات سیاستمداران.
از این جهت تاریخ در رسیدگی در زندگانی ابوذر از حقایق غفلت می کند؛ اشاره ای به عظمت و فضایل او نمی کند؛ آن روحیات ارزنده ای که می توانست در پرورش انسانهای ارزنده و با شخصیت مؤثر باشد و در راه تقوی و عقیده، اسوه و قدوه باشد.
بلاذری چه حق کشی هایی درباره ی ابوذر انجام می دهد و آن دیگری برای تبرئه ی خلیفه، چه جنایتهایی در حق ابوذر مرتکب می شود. با دروغهای سعید بن مسیب که از لحاظ روحی و عقیدتی امویست، می خواهند ابوذر را مجرم نشان دهند؛ ولی نمی فهمند که آن واقعیتها پوشاندنی نیستند...».
«طبری در تاریخش، وقتی نوبت به ابوذر می رسد می نویسد: در این سال (سال سی ام هجری) مسئله ابوذر اتفاق افتاد که معاویه او را از شام به مدینه روانه کرد و در علت این عمل مطالبی گفته اند که من دوست ندارم آنها را ذکر کنم». (119)
راویان تاریخ اسلام، کسانی مانند زیدبن ثابت و عمروبن ثابت هستند که ابن ابی الحدید معتزلی درباره ی آنها می نویسد:
هر دو شدیداً از طرفداران عثمان و مبغض امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده اند و عمروبن ثابت سوار مرکب شده، قرا و قصبات را سیر نموده، مردم را جمع کرده و برای آنها سخنرانی می کرد: «مردم! علی مردی منافق بود و قصد نمود که پیغمبر را ترور کند؛ پس او را لعنت کنید». پس به محل دیگری می رفت و با آنها همین حرف را می زد و به همین کار مشغول بود و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدگویی می کرد.(120) یا امثال زهری و عروة بن زبیر که هر دو در مسجد می نشستند و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدگویی می کردند.
ابن ابی الحدید می نویسد: «استادم اسکافی می گفت: اهل بصره همگی با حضرت امیر دشمنی می ورزیدند و اکثر مردم کوفه و همینطور اکثر مردم اهل مدینه و همگی مردم مکه با آن حضرت دشمنی داشتند». (121)
اهل شام هم که گوی سبقت را در این مسیر ربوده اند.
علامه بزرگوار مرحوم ابن شهر آشوب رضوان الله علیه درباره ی این دسته از نویسندگان تاریخ اسلام می نویسد: «همگی آنان بر اطفا و خاموشی نور الاهی اجماع کرده اند. آیا نمی بینی که بهترین ایشان حدیث خاتم (ذیل آیه ی شریفه انما ولیکم الله)، قصّه غدیرخم، حدیث طیر و احادیث آیه ی تطهیر را حذف می کند».(122)
استیعاب در ترجمه ابوموسی اشعری می نویسد: (123) «حذیفه درباره ی او مطالبی گفته که خوش ندارم آنها را ذکر کنم»!(124)
وی همچنین در مسئله هجوم به بیت حضرت زهرا (علیها السلام) می نویسد که عمر گفت: «لا فعلنّ و لاَفعَلَنَّ» و اصل سخن خلیفه را کتمان نموده.(125) ولی با مراجعه به مصنف ابن أبی شیبه(126) معلوم می شود که او تهدید به احراق نموده و گفته بود: «ان اجتمع هولاء النفر عندک ان أمرتُهُم أن یُحرقَ علیهمُ البیتُ».
استیعاب در ترجمه ی حکم بن العاص نیز می نویسد: «و کان [حکم] یحکیه [حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم)] فی مشیه و بعض حرکاته الی امور غیرها کرهتُ ذکرها».(127)
این موارد که مانندشان در تاریخ نویسی عامه کم نیست، نشانگر این است که ایشان حقایق بسیاری از این دست را کتمان نموده اند و حتی بعضی تصریح کرده اند که کتمان این حقایق، امری ضروری است؛ به مورد زیر توجه فرمایید:
2- حکم غزالی به محو حقایق تاریخ
غزالی و دیگران فتوی داده اند که خواندن واقعه عاشورا و نقل هر اختلافی که بین صحابه بوده، حرام است.(128)ذهبی این مطلب را به عموم نویسندگان تعمیم داده و می نویسد: «یعنی این قاعده و قانونی الزامی است که هرگونه اختلاف و تشاجری که بین صحابه وجود داشته، پوشاندن و کتمان آن بلکه از بین بردن و محو نمودن آن لازم است».(129)
3- شناخت روات
از مسایل مبنایی در مبحث تاریخ، تفسیر و حدیث، شناخت راویان است. تفحص نشان می دهد کسانی که با شخص مولی الموحدین (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) عداوت دارند، عموماً جزو معتبرترین روات شمرده می شوند.(130) (مانند کسانی که گفتیم: قریه به قریه می رفتند و...)(131).4- نمونه ای کوتاه از تاریخ ابن کثیر
ابن کثیر در البدایة و النهایة(132)، هنگام نقل حدیث مواخات می نویسد: «همه این [احادیث] ضعیف است»! درباره ی مصادر حدیث مواخات، علامه امینی (ره)(133) از منابع بسیاری نام برده و در ضمن آنها تصحیح سندش را از صاحب استیعاب (ابن عبدالبرّ)، ابن ابی الحدید(134) و سبط بن الجوزی(135) مطرح کرده است. اما ابن جوزی همانند ابن کثیر حدیث مواخات را ردّ کرده است.(136). حاکم نیشابوری در کتابش(137) حکم به صحت سند حدیث مواخات کرده و ذهبی هم صحت سند این حدیث شریفه را پذیرفته است؛ ولی ابن کثیر همه این احادیث را تضعیف کرده است. که تمامی احادیث خاصه و قسمت مهمی از احادیث عامه، اثبات می کنند که حضرت امیر (علیه السلام) «أوّلُ مَن أسلم» است؛ اما ابن کثیر این احادیث را رد می کند.(138) و در مسخ و تمثیل کردن حدیث «من کنت مولاه» می گوید:چون در سفر به یمن بین علی (علیه السلام) و شخص دیگری رنجشی حاصل شده بود، سید انبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلم) جهت اصلاح آن موضوع این خطبه را ایراد فرمودند.
او با اعتراف به اینکه درباره حدیث طیر، کتابهای مستقلی نوشته شده، می نویسد: «و بالجملة ففی القلب منه شیء»(139).
5- ابن کثیر و عکرمه دمشقی
برای شناخت ابن کثیر بهتر است ترجمه عکرمه بربری(140) را با تاریخ طبری و ابن کثیر مقابله کنیم؛ وضعی که عکرمه دارد و طبری به مقدار قلیلی از آن اشاره کرده، ابن کثیر حتی کلمه ای از آن را در ترجمه عکرمه نیاورده است. معروف است که عکرمه می گفت: «آیة التطهیر مختصة بأزواج النبی من شاء باهلته».(141)شخصی به نام ایوب، از ابن سیرین درباره ی عکرمه سؤال کرد: او گفت من بدم نمی آید که عکرمه از اهل بهشت باشد؛ ولی کذّاب و بسیار دروغگو بود و نماز را هم بلد نبود. ایوب گفت: مگر او نماز هم می خواند؟! (142)
در کامل ابن عدی، سیر اعلام ذهبی، طبقات کبری، مختصر تاریخ دمشق و سایر کتب تراجم هم امثال این مطالب آمده و گویا تنها ابن کثیر است که در تاریخش(143) عکرمه را فقط- مدح نموده و به جنایات و خیانات او اشاره ای نکرده است.
منابع :
1- قرآن کریم.
2- صحیفه سجادیه.
3- قرآن کریم همراه با ترجمه، توضیحات و واژه نامه، بهاء الدین خرمشاهی، تهران، انتشارات دوستان، با همکاری انتشارات نیلوفر و انتشارات جامی، چاپ هفتم 1390ش (چاپ سوم انتشارات دوستان).
4- ابن حنبل، احمد، مسند، ریاض، بیت الافکار الدولیة، 1419ه.ق.
5- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دار احیاء الکتب العربیة، 1379ق.
6- ابن ابی شیبة، مصنف فی الأحادیث و الاثار، بیروت، دارالفکر.
7- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.
8- ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة.
9- ابن حجر، تهذیب التهذیب، هند، دائرة المعارف نظامیه، 1325ق.
10- ابن حجر، لسان المیزان، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
11- ابن حزم، المحلی.
12- ابن خلدون المغربی، مقدمه تاریخ، دارالفکر.
13- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، چاپخانه علمیه.
14- ابن عبدالبر، استیعاب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1328ق.
15- ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار القلم.
16- ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق.
17- ابوالفتوح، تفسیر، انتشارات محمدحسن علمی، 1325ش.
18- اردبیلی، ملا احمد، حدیقة الشیعة، انتشارات معارف اسلامی، 1406ق.
19- علامه امینی، الغدیر فی الکتاب والسنة و الادب، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1372ق.
20- انصاری، شیخ مرتضی، فرائد الأصول، قم، چاپ سنگی مصطفوی، 1374ق.
21- بحرانی، سیدهاشم، غایة المرام فی تعیین الامام، قم، چاپخانة قلم، 1427ق.
22- بخاری، صحیح، ریاض، بیت الافکار الدولیة، 1419ق.
23- بلاغی، شیخ جواد، آلاء الرحمان، قم، انتشارات وجدانی.
24- توحیدی، محمدعلی، مصباحة الفقاهة، نجف اشرف، 1374ق.
25- تهرانی، میرزا ابوالفضل، شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور، چاپخانه سید الشهداء (علیه السلام)، قم، 1409ق.
26- حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، فضائل فاطمة الزهرا (علیها السلام)، دار الفرقان، 1429ق.
27- حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، مستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفة، 1406ق.
28- حرّ عاملی، محمدبن حسن، فوائد الطوسیة، قم، چاپخانه علمیه، 1403ق.
29- حکیم، سیدسعید، فاجعة الطفّ، نجف اشرف، مؤسسه الحکمة، 1430ق.
30- حکیم، سید سعید، فی رحاب العقیده، (دارالهلال)، نجف اشرف، 1425ق.
31- خویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، چاپخانه علمیه، نجف، 1377ق.
32- خویی، سید ابوالقاسم، مصباح الفقاهه، نجف، 1374ق.
33- دائرة المعارف اسلامی.
34- دزفولی، محمد تقی، کفایة الخصام، انتشارات کتابفروشی اسلام، تهران.
35- ذهبی، محمدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، دمشق، دار الرسالة، 1406ق.
36- ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، 1358ق.
37- رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375ش.
38- صدوق، محمدبن علی، امالی، بیروت، انتشارات اعلمی، 1400ق.
39- صدوق، محمدبن علی، التوحید، تهران، مکتبة الصدوق، 1387ق.
40- صدوق، محمدبن علی، معانی الأخبار، تهران، مکتبة الصدوق، 1379ق.
41- صدوق، محمدبن علی، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، تهران، انتشارات جهان.
42- سیوطی، در المنثور فی التفسیر بالمأثور، قم، چاپخانه مرعشی، 1404ق.
43- شبّر، سید عبدالله، حق الیقین، قم، انتشارات بصیرتی (افست صیدا)، 1352ق.
44- شرف الدین موسوی، عبدالحسین النص و الاجتهاد، قم، چاپخانه سیدالشهداء (علیه السلام)، 1404ق.
45- شرف الدین موسوی، عبدالحسین، فصول المهمة فی تألیف الامة.
46- شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، تهران، چاپخانه اسلامیه، 1388ق.
47- علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، چاپخانه حیدریه، 1376ش.
48- طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مصر، دارالاستقامة، 1308ق.
49- طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، نجف، دارالنعمان، 1386ق.
50- طبرسی، حسن بن فضل، مجمع البیان، فی تفسیر القرآن، تهران، اسلامیه، 1374ش.
51- طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
52- عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للإمام الرضا (علیه السلام)، قم، جامعه مدرسین، 1403ق.
53- عبدالزهراء مهدی، الهجوم علی بیت فاطمه (علیها السلام).
54- عسگری، سیدمرتضی، نقش ائمه در احیاء دین، تهران، مؤسسه اهل البیت (علیهم السلام)، 1361ش.
55- فخر رازی، عمربن محمد، تفسیر کبیر.
56- قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، قم، خیام، 1405ق.
57- قمی، شیخ عباس، فیض القدیر، قم، راه حق، 1365ش.
58- قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، قم، هجرت، 1366ش.
59- قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، قم، محمدی، 1385ق.
60- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، چاپخانه حیدری.
61- مبارکفوری، محمدبن عبدالرحمن بن عبدالرحیم، تحفه احوذی شرح سنن ترمذی.
62- مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، دمشق، 1406ق.
63- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، چاپخانه حیدری، 1382ش.
64- مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، تهران، چاپخانه اسلامیه، 1357ش.
65- مغربی، احمدبن محمد الصدیق، فتح الملک العلی، اصفهان، مکتبة امیرالمؤمنین (علیه السلام) 1403ش.
66- نجمی، محمدصادق، سیری در صحیحین، قم، انتشارات اسلامی، 1376ش.
67- نوری، میرزا حسین، تتمة مستدرک وسائل الشیعة، قم، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام)، 1415ق.
68- نوری، میرزا حسین، فیض قدسی، مرصاد، 1419ق.
69- نیشابوری، حسن بن محمدبن حسین، تفسیر نیشابوری (غرائب القرآن و رغائب الفرقان).
مقالات:
1- گفت و گویی با استاد علامه سیدمرتضی عسگری، مجله انتظار، سال سوم، شماره هفتم، 1382ش.
2- خرمشاهی، بهاء الدین «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم» مجله بینات، سال دوم، شماره اول (شماره پنجم مسلسل) بهار، 1374ش.
3- صدیق اعظم فاروق اکبر، مجلة ذکر ابوتراب، سال اول، شماره دوم، زمستان 1389ش.
4- علامه عسگری، «نقد متد طبری در تاریخ نگاری»، مجله کیهان اندیشه، شماره بیست و پنجم (ویژه نامه طبری)، مرداد و شهریور 1368ش.
5- مصاحبه با سیدعزالدین زنجانی، مجلة مکتب وحی، سال اول، شماره اول، مشهد، 1386ش.
پی نوشت ها :
1- «و ما ذکر (قرآن) را به سوی تو (ای رسول خدا) نازل کردیم تا تو آنچه را برای ایشان نازل شده بر ایشان تبیین کنی، باشد که تفکر نمایند»؛ نحل: 44. در این زمینه آیات دیگری نیز وجود دارند که به چند نمونه اشاره می کنیم: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ». (رعد:43)؛ همه تفاسیر شیعه و مقدار معتنابهی از احادیث و تفاسیر پیروان مکتب خلفا، می گویند که منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» در این آیه، حضرت امیر (علیه السلام) است. «بَل هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أوتُوا العِلمَ وَ ما یَجحَدُ بِآیاتِنا إلاَّ الظَّالِمُون». (عنکبوت، 49)؛ این آیه نیز به صراحت می فرماید که آیات قرآن فقط برای افراد مخصوصی بیّن و روشن هستند؛ نه برای عموم مردم. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ». (واقعه:77-79)؛ این آیه نیز دسترسی افراد را جز مطهرون- به قرآن نفی می کند. مطهرون را نیز قرآن معرفی کرده است. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » (احزاب، 33)؛ که طبق همه تفاسیر شیعه و تعدادی زیادی از احادیث و تفاسیر اهل سنت، این افراد کسی جز اهل بیت (علیهم السلام) نیستند. ر.ک: احقاق الحق، ج9، صص 2-69.
2- دعای چهل و دوم؛ دعای هنگام ختم قرآن.
3- بحارالانوار، ج92، صص 5-33.
4- تبیان، ج1، صص 3-4. اگر در تبیان و مجمع البیان و امثال آنها از افرادی مانند مجاهد، سدّی، عکرمه، قتاده، مقاتل و... مطالبی آورده شده، به دلیل جبر زمان و محیط و نیز خفقان شدید حاکم بر جامعه اسلامی بوده که کسی قادر نبود از آن انوار طاهره نامی به میان آورد. کتب تاریخی نشان می دهد که خفقان به حدی شدید بود که اگر فردی نامش «علی» بود، سر از تنش جدا می کردند. (ر.ک: تهذیب التهذیب، ج7، ص319، ترجمه علی بن ریاح). شیخ طوسی (ره) با آن همه مراعات و احتیاط کتابخانه اش را آتش زدند و او از محلّه کرخ بغداد به جوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) پناه برد. گویا طبرسی (ره) هم علیرغم احتیاط کاری، به درجه شهادت رسیده باشد؛ محل قتلگاه آن بزرگوار در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) هنوز از ذهن سالمندان مشهد مقدس پاک نشده است. پس این نقلها نشانگر پذیرش این بزرگان نسبت به همه منقولاتشان نخواهد بود.
5- برای نمونه ر.ک: به بخش تعادل و تراجیح از کتاب رسائل شیخ انصاری (ره).
6- برای نمونه ر.ک: رعد: 43، عنکبوت: 49 و واقعه:79.
7- بحارالانوار، ج25، ص 363.
8- حضرت صدیقه طاهر (علیها السلام) در خطبه معروف خود در بیان نسبت مخالفین شان با قرآن می فرمایند: «أفَعَلَی عَمدٍ تَرَکتُم کِتابَ اللهِ وَ نَبَذتُمُوهُ وَراءَ ظُهورِکُم» (بحارالانوار، ج29، ص226)؛ خطاب سیدالشهداء به گروه مخالفان در روز عاشوار این است: «نَبَذَةِ الکِتابِ و نَفَثَةِ الشَّیطانِ وَ عُصبَةِ الآثامِ وَ مُحَرِّفِی الکِتابِ وَ مُطفی السُّنَن» (بحارالانوار، ج45، ص8 و نفس المهموم ص 246)؛ امام مجتبی (علیه السلام) می فرمایند: «فَالمُعَوَّلُ عَلَینا فی تَفسیرِهِ... وَ أحذَرَکُمُ الإصغَاءَ لِهُتافِ الشَّیطان» (امالی طوسی، مجلس پنجم و غایة المرام، ج3، ص 512)؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: «فَنَبذُوهُ وَراءَ ظُهورِهِم وَ اشتَرَوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً فَبِئسَ ما یَشتَروُن» (فی رحاب العقیده، ج1، ص162؛ امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند: «یَرَونَ حُکمَکَ مُبَدَّلا و کِتابَکَ مَنبُوذاً وَ فَرائِضَکَ مُحَرَّفَةً عَن جِهَاتِ شَرائِعِکَ وَ سُنَنَ نَبِیِّکَ ص مَتروکَة» (دعای چهل و هشتم صحیفه). با این بیانات روشنگر از جانب اهلبیت (علیهم السلام)، آیا می توان در تفسیر و توضیح کلام الله مجید به دنبال نظریات «نبذة الکتاب» و خاموش کنندگان سنن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) بود؟!
9- کافی، ج8، ص311.
10- علل الشرایع، ص 90.
11- اسدالغابة، ج1، ص308.
12- تهذیب الکمال، ج29، ص359 و تهذیب التهذیب، ج10، ص450.
13- تهذیب الکمال، ج5، ص 570.
14- تهذیب الکمال، ج20، ص399.
15- احقاق الحق، ج9، صص 524-622.
16- التاج الجامع للاصول، ج5، ص 144. این روایت را بخاری، مسلم، ابوداوود و ترمذی نیز در صحاح خود نقل کرده اند. در این باره علامه سید شرف الدّین عاملی (ره) می نویسد: اهل بیت (علیهم السلام) را طوری کنار زده اند که اگر تمامی منقولات از آنها را در تمامی کتب عامه جمع آوری کنند، به اندازه تنها منقولات بخاری از عکرمه بربری خارجی نمی رسد. حفاظ و قلم به دستان معمولاً از این قماش هستند. لذا نویسنده کتاب فتح الملک العلی می نویسد: حفاظ و نویسندگان، بالخصوص حفاظ و نویسندگان دمشق، قلبشان مملوّ است از بغض و کینه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهل بیتش (علیهم السلام) (فتح الملک العلی، ص 155).
17- المیزان، ذیل آیات 15 تا 19 سوره مائده.
18- رعد: 43.
19- عنکبوت: 49.
20- واقعه: 76.
21- مقدمه ابن خلدون، باب ششم، فصل هفتم، ص446.
22- «الإیمان معرفة بالقلب و قول باللسان و عمل بالأرکان».
23- این حدیث که ذیل آیة 214 سوره شعرا آمده است، بر وصایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دلالت دارد.
24- نجم: 19و 20.
25- سوژه ای می شود برای زنادقه و ملحدین تا آیات شیطانی بنویسند.
26- مجله کیهان اندیشه، شماره 25.
27- اسراء: 79.
28- انعام: 103.
29- تفسیر جامع البیان، ج7، ص394.
30- قرآن، ترجمه خرمشاهی، ص 663.
31- مجادله: 12 و 13.
32- در متن آیه شریفه سه عبارت اصلی قابل تأمل و دقت است:
الف) جمله «فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛ اگر کسی مالی نداشت [که صدقه بدهد و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب گردد] همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
ب) جمله «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا» آیا از فقر ترسیدید؟
ج) جمله «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ» حال که این کار را انجام ندادید و [و از دل و دستتان برنیامد] خدا هم [به بخشایش] خود بر شما بازگشت... .
33- تفسیر رازی، ذیل آیه 12 مجادله. به نظر می رسد انحصاری بودن فضیلت وارده در آیه برای شخص امیرالمؤمنین (علیه السلام) رازی را وادار به این توجیه ناسازگار کرده باشد.
34- تفسیر نیشابوری، ذیل آیه 13 سورة مجادله.
35- با تصریح معتبرترین کتب پیروان مکتب خلفا (بخاری، مسلم و حتی سایر منابع معتبرشان) بر حضور حضرت در حجة الوداع و مسائل متعددی که در این موضوع تثبیت شده است، او منکر این حقیقت روشن می شود و حدیث فوق تواتر «من کنت مولاه» را انکار می کند. (فیض القدیر، محدث قمی، صص 160-162).
36- آیة الله خوئی (ره) در این باره می گوید: «و بذلک یتجلیّ لک افتضاح النّاصبی المتعصب، امام المشکّکین، حیث لهج بما لم یلهج به البشر و قال فی خاتمه نهایة الافکار حاکیا عن الزندیق سلیمان بن جریر: ان ائمة الرافضة وضعوا القول بالتقیة لئلا یظفر معها احد علیهم فانهم کلما أرادوا شیئاً تکلموا به فاذا قیل لهم هذا خطاء او ظهر لهم بطلانه قالوا انما قلناه تقیة». (مصباح الفقاهه، ج1، ص412).
37- با قطع نظر از اینکه در لغت همانگونه که همه می دانند «مولی» به معنی «اولی» آمده است، جالب است بدانید که محمدبن اسماعیل بخاری- با آن اهمیت و جایگاهش نزد عامه- در بخش تفسیری صحیحش در سوره حدید عبارت «مولاکم النار» را به «اولی بکم» معنی می کند.
38- فرائد الأصول، صص 86 و 180 و باب تعادل و تراجیح.
39- فوائد طوسیه، صص 251 و 365.
40- مقدمه تبیان، صص 3-4.
41- این جو خفقان که بر ضد اهل بیت (علیهم السلام) و فضایل ایشان شکل گرفته بود، تا جائی پیشرفته بود که ابن حجر در تهذیب التهذیب از مقری نقل می کند که بنی امیه اگر می شنیدند فرزندی علی نام دارد، او را می کشتند. (تهذیب التهذیب، ج7، ص 319).
42- ر.ک: کتاب مترجم، ص 83، ذیل آیه 31 سوره نساء.
43- شفاء الصدور، ج2، ص 56.
44- تفسیر آلاء الرحمن، صص 45-46.
45- ذیل آیه شریفه 79 سوره اسراء.
46- متأسفانه طبری هم که نزد عده ای به عنوان مفسر و مورخی طراز اول محسوب می شود، همین معنی را از او نقل و امضاء می کند.
47- آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، ص 46.
48- الرد علی المتعصب العنید، ص 63.
49- سیر اعلام النبلاء، ج7، ص201، ترجمه مقاتل بن سلیمان
50- النص و الاجتهاد مورد 99.
51- البیان، چاپ اول، صص 8-9.
52- تفسیر تبیان، ج8، ص 164.
53- مجمع البیان، ج7، ص 259.
54-«إِنَّکَ لاَ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»
55- انعام: 26.
56- آقای زرین قلم اشعار آن حضرت را از مدارک عامه جمع آوری نموده و چاپ نموده است.
57- علامه امینی رضوان الله علیه به عنوان نمونه مختصر چهل حدیث در ایمان و عظمت مقام آن بزرگوار از معصومین می آورد که در یکی از آنها از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کسی که آن نسبت ناروا را درباره ی حضرت ابوطالب بر زبان آورد، با شدت و غضب فرمودند: «مه فض الله فاک» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طول عمرشان به غیر از این مورد کلمه ای به این شدت دیده نشده است. بعد از این بیان، حضرت امیر (علیه السلام) مقام والای حضرت ابوطالب را به آن شخص خطاکار بیان فرمودند.
دو حدیث از آن چهل حدیث از حضرت امام رضا (علیه السلام) است. اول: هرکس در ایمان ابوطالب شک داشته باشد از اهل آتش است. دوم: هر کس به ایمان ابوطالب یقین نداشته باشد از اهل آتش است.
علامه مجلسی (ره) در کتاب حق الیقین خویش ایمان جناب ابوطالب را جزء ضروریات مذهب شیعه معرفی نموده و آن حضرت را از اوصیاء انبیاء سلف می داند.
58- انعام: 26.
59- بقره: 207.
60- احقاق الحق، ج3، صص 23-45 و ج8، صص 335-348 و ج 14، صص 116-130.
61- مائده: 3.
62- ر.ک: تفسیر ابن کثیر، ج2، ص15 و سیوطی در منثور، ج2، ص259 از قول ابن مردویه و ابن عساکر.
63- آل عمران: 159.
64- صحیح مسلم، ح 2361-2363.
65- ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج4، ص168.
66- ر.ک: سیری در صحیحین. در مورد برخی از این دست احادیث به کتاب فضائل فاطمة الزهرا (علیها السلام) تألیف حاکم نیشابوری (از علمای عامه) مراجعه شود. وی می نویسد: «ثم ان زماننا قد خلّفنا فی رعاة یتقرب الناس إلیهم ببغض آل رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) و الوضع عنهم فکل من یتوسل الیهم فتوسله بذکر آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم) بما قد نزهمم الله عنه و إنکار کل فضیلة تذکر من فضائلهم و الله المستعان علی ذلک. و ممّا حملنی علی تحریر هذه الرساله أن حضرت مجلسا حضرته اعیان الفقهاء و القضاة و الامناء من المکذبین و غیرهم و جی بحضرتهم ذکر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) فانتدب له عین من اعیان الفقهاء فقال کان علیّ لا یحفظ القرآن و هذا الشعبی قد نصّ علیه». همچنین درباره اینگونه نویسندگان عالم بزرگوار و شخصیت ممتاز عصر خود، ابن شهر آشوب (ره) در مقدمه کتابش می نویسد: «فاذا هم مجمعون علی اطفاء نورالله ألا تری ان ازکاهم قد القی حدیث الخاتم و قصّة الغدیر و خبر الطیر و آیة التطهیر، و أن انصفهم قد کتم حدیث الکهف و الاجابة... و انّ خیرهم قد طعن فی حدیث مدینة العلم و حدیث اللّوح...». (مقدمه مناقب آل ابی طالب)
67- همچنین ر.ک: آل عمران، 44 ؛ هود: 49؛ یوسف: 102.
68- ر.ک: نمازی شاهرودی، شیخ علی، رساله علم غیب.
69- جن: 26.
70- انعام: 73.
71- توبه: 105، 94.
72- رعد: 9.
73- مؤمنون: 92.
74- مائده: 109، 116.
75- توبه: 78.
76- سبأ: 48.
77- آل عمران: 179.
78- انعام: 59.
79- هود: 123.
80- نحل: 77.
81- نمل: 65.
82- سبأ: 14.
83- حجرات: 18.
84- جن: 26.
85- آل عمران: 155.
86- الغدیر، ج7، ص208.
87- در مورد این موضوع به پیوست این نوشته مراجعه شود.
88- نساء: 60.
89- به عنوان نمونه ای مختصر درباره لقب صدّیق ر.ک: کفایة الخصام باب 416 و 417 و درباره لقب فاروق ر.ک: احقاق الحق، ج4، صص 26-31 و 369-370 و 283 و 292-294 و ینابیع الموده، ص 151 و الغدیر، ج5، صص 327-328 و 7 224-245 مراجعه شود. مجله ابوتراب «صدیق اعظم، فاروق اکبر» شماره دوم، ص 25.
90- ر.ک: الغدیر، ج2، ص 313.
91- تفسیر عیاشی، ج2، ص 88، ح 58.
92- توبه: 25.
93- به نقل از: سیره ی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم)، «دائرة المعارف اسلام» (انگلیسی)، صص 912-928. لازم است اینجا باز به این نکته اشاره کنیم که با مطالعه مختصری از صحیح بخاری و صحیح مسلم (یعنی بخش غزوات) روشن می شود که این گونه منابع، چه سهمی از حقیقت و واقعیت دارند. با وجود مسلم و ثابت بودن اینکه در غزوات پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) کشنده عمرو بن عبدودها و مرحب خیبرها، طلحه بن ابی طلحه ها (احد)، ولیدها، شیبه ها، و عتبه ها (بدر) حضرت امیر (علیه السلام) بوده و در همه جنگها قهرمانان کفار را آن حضرت به خاک مذلت افکنده است، اما در صحیحترین کتاب بعد از قرآن (به زعم ایشان) ابداً اشاره ای به این مطالب نشده است. آیا اینگونه منابع می توانند در توضیح کلام الله مجید قابل اعتماد باشند؟!
94- محدّث قمی (ره) در کتاب منتهی الآمال، در بخش غزوه چنین می نویسد: «نخستین خالدبن ولید با جماعتی که ایشان را سلاح جنگ نبود بدان اراضی درآمد و چون از طریق عبور لشکر به مضیقی می رفت، لشکریان همه گروه نتوانستند عبور داد و ناچار به تفاریق از طریق متعدّده رهسپار بودند. این هنگام، مردم هوازن ناگاه از کمین گاه بیرون تاختند و مسلمانان را تیرباران کردند. اول کس قبیله بنی سلیم که فوج خالد بودند هزیمت شدند و از دنبال ایشان مشرکین قریش که نومسلمان بودند بگریختند. این وقت اصحاب آن حضرت اندک شدند و نیروی آن جنگ با خود ندیدند؛ ایشان نیز هزیمت شدند و در این حرب، حضرت سوار بر استر بیضاء یا بر دلدل جای داشت و از قفای هزیمتیان ندا در می داد: «الی أین ایها الناس» کجا فرار می کنید ای مردم! و بالجمله اصحاب همه فرار کردند جز ده نفر که نه نفر آنها از بنی هاشم بودند و دهمی ایمن بن امّ ایمن بود و ایمن را مالک به قتل رسانید و همان نه نفر هاشمی باقی ماندند. عباس بن عبدالمطلب از طرف راست آن حضرت بود و فضل بن عباس از طرف چپ و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب زین استر را گرفته بود و امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیش روی آن حضرت شمشیر می زد و دشمن را دفع می داد و نوفل بن حارث و ربیعة بن حارث و عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلّب و عتبه و معتب دو پسران ابولهب. این جمله اطراف آن حضرت را داشتند و بقیه اصحاب فرار کردند».
95- بخاری، صحیح، ح 4339، 3173، 6340، 7189؛ صدوق، امالی، مجلس 32، حدیث هفتم؛ احمد، مسند، ج2، ص150، ح رقم 6382.
96- الغدیر، ج7، صص 158-166.
97- حق الیقین، ص193؛ علل الشرایع، ص 191؛ فضل بن شاذان، الایضاح، صص 81-82.
98- الهجوم علی بیت فاطمه (علیها السلام)، ص112.
99- مائده: 54.
100- ر.ک: المراجعات، نامه های 74، 76، 78.
101- فلق: 4.
102- مجله بینات، شماره 5.
103- نهج البلاغه، حکمت شماره 400.
104- مانند: وسائل الشیعه، باب جواز العوذة و الرّقیة.
105- مفید، ارشاد، ج1، ص342.
106- واقعه: 79.
107- فتوای او در محو حقایق تاریخی در پیوست خواهد آمد.
108- احزاب: 33.
109- بحارالأنوار، ج33، ص270.
110- احتجاج، ج1، ص230.
111- تاریخ طبری، ج4، ص324. دو ایراد اساسی به این نقل سست وارد است؛ اولاً: از لحاظ فقهی تا هنگامی که مادر زنده باشد، برادر از برادر ارث نمی برد؛ ثانیاً حضرت ابوالفضل (علیه السلام) تربیت شده سه حجت از حجج الهی است که همگی دنیا را سه طلاقه کرده بودند؛ خطبه پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل همه محافل بوده همه بوده و هست که: «یا دنیا الیک عنّی لقد طلقتک ثلاثاً». چگونه ممکن است چنین شخصیتی در چنان گیر و داری در صحرای کربلا و روز عاشورا، به فکر چند درهم و دینار دنیا بوده باشد؟!
112- نقل قول از قاضی زنگه زوری در تاریخ آل محمد (صلی الله علیه وآله و سلم).
113- طبری وفات آن حضرت را [العیاذ بالله] در اثر پرخوری بیان کرده است (تاریخ طبری، ج7، ص150).
114- علامه جعفر مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الرضا (علیه السلام)، صص 408-409.
115- مصاحبه با تاریخ شناس معاصر علامه سید مرتضی عسگری، «کیهان اندیشه»، شماره 25، ص41.
116- نقش ائمه در احیای دین، شماره 6.
117- مجله انتظار، شماره 7، ص 31.
118- الغدیر، ج8، ص 327.
119- الغدیر، ج8، صص 324-325.
120- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، صص 102-103.
121- همان، ص 104.
122- مناقب، ج1، ص2.
123- استیعاب، ج3، ص 890.
124- کلام حذیفه که صاحب استیعاب از آن خوشش نمی آید، رم دادن شتر پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) است در لیلة العقبه ابن اثیر، کامل، ج2، ص513، طبع جدید؛ ابن حزم، المحلی، ج11، ص224. درست است که صاحب المحلّی در این موضوع ولید بن جمیع را تضعیف نموده، ولی این تضعیف بی اساس است و بزرگان رجالیون، از قبیل مزّی در تهذیب الکمال و عسقلانی در تهذیب التهذیب و سایرین او را توثیق کرده اند.
125- استیعاب حاشیة الإصابة، ج3، ص977 و ج2، ص254؛ نهایة الارب، ج19، ص40.
126- ابن ابی شیبه، مصنف (دار الفکر)، ج8، ص527.
127- استیعاب، حاشیة الإصابة، ج1، صص 317-318.
128- صواعق، ص 223؛ تطهیر الجنان، ص 31.
129- سیر اعلام، (دارالرساله)، ج10، ص92 و در چاپ دارالفکر: ج8، ص419.
130- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، صص 102-104.
131- ابن ابی الحدید در همین صفحات می نویسد: «مردم بصره و اکثر مردم مدینه و کوفه و کل مردم مکه با مولی الموحدین (علیه السلام) دشمنی و عناد می ورزیدند...».
132- البدایة و النهایة، ج7، ص374.
133- الغدیر، ج3، صص 112-124.
134- که می گوید: اتّفق علیه المحدّثون.
135- تذکرة، ص 14.
136- و جالب این که سبطِ خود او نیز این کلامش را رد کرده است.
137- مستدرک، ج3، ص126.
138- البدایة و النهایة، ج7، صص 369 و 370.
139- همان، ص 387.
140- برای شناخت عکرمه ر.ک: به تهذیب الکمال، ج20، صص 277-279؛ میزان الاعتدال؛ ج3، صص 95-96؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص271؛ علامه امینی، فاطمة الزهرا (علیها السلام)، آیة الله میلانی، مجله تراثنا، شماره 13.
141- تحفه احوذی، ج9، ص65.
142- تهذیب الکمال، ج20، ص282؛ میزان الاعتدال، ج3، ص95؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص271.
143- تاریخ ابن کثیر، ج9، صص 272-273.
فصلنامه ی تخصصی امامت پژوهی، شماره ی 2، تابستان 1390