مترجم: احمد شهسا
جهانگردی که در سالهای 1760 به انگلستان رفته باشد، بسیار احتمال دارد که نام آدام اسمیت، در دانشگاه گلاسگو، به گوشش خورده باشد. دکتر اسمیت آدمی شناخته شده بود هر چند نام آور نبود. ولتر نام او را شنیده بود. دیوید هیوم از دوستان نزدیکش بود. دانشجویان راه طولانی روسیه را برای استفاده از محضر درسیش، که سنگین اما شوق انگیز بود، طی می کردند. دکتر اسمیت گذشته از آنکه به سبب کامیابیهای مدرسی اش نامدار بود، آدم جالبی هم بود. مثلاً، بشدت پریشان حواس بود. یک بار در حین بحثی جدی با دوستانش به هنگان راه رفتن، در گودال دباغی افتاد: یک وقت صبحانه ای از چای و نان و کره برای خود فراهم کرده بود، و از قول خودش نقل می کنند که بدترین چایی بوده که تا آن زمان نوشیده بوده است؛ اما این گونه رفتار های پیچیده ی شخصی، که تعداد آن کم هم نبوده است، ارتباطی با قابلیتهای هوشی او نداشت. آدام اسمیت از سرآمدن فیلسوفان عصر خود بود.
آدام اسمیت در گلاسگو فلسفه ی اخلاق تدریس می کرد- که، نسبت به زمان ما، در سطح وسیعتری قابل درک و مورد توجه بود و شامل فلسفه ی سیاست، علم کلام طبیعی (1)، اخلاق، فلسفه و تفسیر قانون و اقتصاد سیاسی می شد. بدین سان، فلسفه ی اخلاق تمام راههای متعالی ترین انگیزه های انسانی را به سوی نظم و هماهنگی هموار می کرد، و آن را به طرف فعالیتهایی که کمتر از نظم و هماهنگی بهره داشت، یعنی سوداگری ملال انگیز برای تأمین معاش روزانه سوق می داد.
علم کلام طبیعی- پژوهش در پیدا کردن نظمی برای پیچیدگی کیهان- از زمانهای بسیار کهن موضوع مورد علاقه و تحقیق انسان خردگرا بوده است و جهانگرد ما وقتی دکتر اسمیت وجود قوانینی طبیعی را در ماورای کائنات بظاهر پیچیده تشریح می کرد احساس آرامش می نمود، اما وقتی به تشریح صحنه دیگری می پرداخت- یعنی طرح ریزی بنای عظیمی ورای این زندگی روزانه درهم و برهم- جهانگرد ما چه بسا چنین احساس می کرد که این دکتر خوب دامنه ی فلسفه را از حدود خود بسی فراتر برده است.
زیرا محیط جامعه ی انگلستان اواخر قرن هجدهم مسلماً برای هر چه آمادگی داشت جز نظم و ترتیب عقلانی وهدف اخلاقی. به محض اینکه آدام از درون زندگیهای اشرافی طبقات مرفه به جامعه می نگریست، جامعه خود را به زشت ترین صورت، درگیر تلاش و مبارزه ی سخت و وحشت انگیزی برای ادامه حیات، نشان می داد. خارج از تالارهای پذیرایی در لندن و املاک دلپذیر و بارور در حوالی شهر، هر آنچه به چشم می خورد عبارت بود از حرص و آز و درنده خویی و خشونت و بیرحمی و پستی و محرومیت آمیخته با عادات بسیار وحشیانه و نامعقول و سنتهای بسیار ابتدایی و متعلق به دورانهای پیش از تاریخ. هیأت جامعه به جای آنکه شبیه ماشینی باشد که بدقت مهندسی و طرح ریزی شده و هر قسمت آن به سهم خود به کل ماشین کمک کند، به یکی از ماشینهای بخار عجیب جیمز وات می مانست: سیاه، پر سر و صدا، نارسا و خطرناک. چقدر عجیب و حیرت انگیز است که دکتر اسمیت ادعا کند در همه ی اینها طرح و نظم و هدفی می بیند!
فرض کنیم جهانگرد ما به تماشای معادن قلع در کورنوال (2) رفته است. در آنجا کارگران معدن را خواهد دید که از میله ی تیره ای خود را به پایین می کشند. وقتی به ته آن رسیدند شمعی از کمر بیرون می آورند و روشن می کنند و دراز می کشند که چرتی بزنند تا شمع به انتها برسد و خاموش شود. بعد، دو سه ساعت در معدن کار می کنند تا وقت استراحت بعدی فرا رسد. در این فاصله چپقی روشن می کنند و می کشند. نیمی از روز صرف لمیدن و وقت تلف کردن می شود، نیمی دیگر صرف کلنگ زدن و کندن رگه های معدن. اما هر گاه جهانگرد ما به سفر خود به سوی شمال ادامه داده و به خود قوت قلب و جسارت بدهد ودر معادن دارم (3) یا نورثامبرلند (4) به پایین برود، وضعی کاملا مغایر با آنچه دیده است مشاهده خواهد کرد. در آنجا، مرد و زن، تا کمر لخت، با هم کار می کنند و گاه از شدت خستگی و کوفتگی، چون نیمه حیوانی وحشی، از درد می نالند. در آنجا وحشیانه ترین و خشن ترین شیوه ها به کار گرفته می شود و هوسهای جنسی آنی، به صورتهای غیر عادی، اقناع می گردد. بچه های هفت تا ده ساله که در ماههای زمستان هرگز رنگ آفتاب را نمی بینند به کارهای مختلف مشغولند. به معدنچیان دستمزد بخور و نمیری می دهند که کیسه های زغال را به این سو و آن سو ببرند. زنهای حامله به جای اسب چرخهای بار زغال را می کشند، و حتی در آن سیاه چالهای تیره وضع حمل می کنند.
اما تنها در معادن نبود که زندگی چنین سنتی، بیرحمانه و بیروح می گذشت. مشاهده گری دقیق در مزرعه هم مناظری را می دید که کمتر نظم و ترتیب و هماهنگی و طرح و نقشه داشت. در بیشتر مناطق گروههای کشاورز فقیر، در جست و جوی کار، به این سو و آن سو در حرکتند. شرکتهای کهن انگلیسی (5) (نامی که بعدها به خود دادند) به هنگام برداشت محصول از ارتفاعات ویلز به پایین سرازیر می شدند، گاه همه ی این شرکتها فقط یک اسب به همراه داشتند، بدون زین ودهنه. همه پیاده به راه می افتادند. خیلی غیر عادی نبود که از آن جمع فقط یک نفر قادر به تکلم به زبان انگلیسی باشد و به عنوان مترجم بین آنان و اربابان مزارع، که تقاضا می کردند اجازه دهند در برداشت محصول به آنها کمک کنند، واسطه ی مذاکره شود. تعجبی ندارد که بدانیم مزد روزانه ی آنها بیش از شش پنس نبود.
بالاخره اگر جهانگرد ما در یک شهر صنعتی توقف کند، مناظر جالب دیگری را مشاهده خواهد کرد. اما باز هم آن طور نیست که چشم عامی در آنها نظم و ترتیبی بیابد. ممکن است در ساختمان کارخانه ی برادران لام (6) در 1742 دچار حیرت شود. ساختمانی است (به مقیاس آن زمان) بسیار عظیم، به طول یک و نیم کیلومتر و ارتفاع 6 طبقه. درون آن، بر طبق توصیف دنیل دفو (7) ماشینهایی وجود دارد شامل « 586 ر26 چرخ، 746 ر97 اهرمهای متحرک، و در هر دوری که آن چرخ طیار می زد حدود 67 متر رشته ابریشم تولید می کرد، و در هر دقیقه سه بار دور می زد.» همچنین جالب است بدانیم که بچه هایی که ماشینها را به مدت 12 تا 14 ساعت، به نوبت، مثل ساعت، می گرداندند چشم به غذای خود، که در ظرفهایی سیاه و تیره پخته شده بود، دوخته بودند و به نوبت در همان کارگاهها که شبیه سربازخانه بود، در کنار ماشینها، می خوابیدند.
همه ی اینها، هم برای مردم قرن هجدهم و هم در چشم ما مردم متمدن، دنیایی عجیب، بیرحم و الله بختی می نماید.
اما از همه ی اینها جالبتر این است که با طرح و نقشه ای که فلسفه ی اخلاق دکتر اسمیت ریخته است، همه ی آن را مایه تسلی و آرامش خاطر بیابیم و ادعای آن مرد فهمیده را بپذیریم که در درون آن آشفتگی، به قوانین مهم هدفدار، پر معنی و فراگیر، دارای حدود و مرزهای روشن و قاطع، دست یافته است.
این فیلسوف خوش خلق و مؤدب چه جور آدمی بود؟
« من فقط به کتابهایم عشق می ورزم.» آدام اسمیت یک بار که با سربلندی گنجینه کتابهایش را به دوستی نشان می داد، این جمله را بر زبان آورد. البته او مرد زیبایی نبود. نیمرخ او روی یک مدال نشان می دهد که لب پایینی اش به جلو آمده که با بینی بزرگ عقابیش تلاقی کند. چشمان محدب و برآمده اش در زیر پلکهای سنگین جلب نظر می کند. اسمیت در تمام عمر از نوعی غمزدگی عصبی رنج می برد. سرش دچار لرزش بود و در سخن گفتن زبانش لنگی و لکنت داشت.از اینها گذشته، پریشان حواسی او بر سر زبانها بود. در سالهای دهه ی 1780 که اسمیت سالهای آخر پنجاه سالگی را می گذرانید، ساکنان ادینبره عادت کرده بودند، از هیأت همشهری بسیار متشخص و نامدار خود ابراز خوشحالی کنند که آراسته، با کتی به رنگ روشن، شلواری کوتاه تا زانو، جواربهای ابریشمی سفید، کفشهای سگکدار؛ کلاه لبه پهن از پوست سگ آبی، عصا در دست، با چشمانی خیره به افق ناپیدا و لبهایی که در بحثی بیصدا و آرام می جنبید، از خیابانهای سنگ فرش می گذشت. در هر یکی دو قدم دچار تردید می شد که آیا باید مسیر خود را تغییر دهد یا حتی برگردد. شیوه ی راه رفتن و قدم برداشتنش را یکی از دوستان او به «لولیدن کرم» مانند کرده است. پریشان حواسی او که دیگر ورد زبانها بود. یک دفعه وقتی که با لباس خواب از پله ها به طرف باغش می رفت دچار توهم و پریشان حواسی شد و چون به خود آمد حدود 25 کیلومتر از خانه اش دور شده بود. در واقعه ای دیگر با دوستی متشخص در ادینبره قدم می زد. نگهبانی به علامت سلام و تکریم چوب دستی خود را بالا نگه داشت. اسمیت که بارها به همین طریق مورد احترام واقع شده و با آن اشنا بود، یکباره، مثل اینکه هیپنوتیزم شده باشد، سلام نگهبان را با حرکت عصا پاسخ داد و وقتی بعینه پا جای پای آن سرباز گذاشت و تمام حرکات چوب دستی او را با عصایش تکرار کرد، میهمان خود را بیشتر دچار حیرت کرد. چون طلسم شکست و به خود آمد، دید در بالای پله ها ایستاده و عصای خود را آماده نگه داشته، بی آنکه متوجه باشد حرکاتی غیر عادی کرده است. بعد عصای خود را به زمین کوبیده به راه می افتد و صحبت خود را، از همانجا که قطع کرده بود، از سر می گیرد.
این استاد پریشان حواس در 1722، در شهر کرکالدی از مناطق اسکاتلند، به دنیا آمد. کرکالدی شهری بود با پانزده هزار جمعیت. در زمان تولد اسمیت بعضی از همشهریان محلیش هنوز از میخ به جای سکه استفاده می کردند. وقتی چهار سال داشت حادثه ی عجیبی برایش اتفاق افتاد. اسمیت را گروهی از کولیهای خانه به دوش دزدیدند. بر اثر کوشش عمویش (پدرش قبل از تولد او فوت کرده بود) کولیها شناسایی و تعقیب شدند. آنها پا به گریز نهادند و اسمیت را در کنار جاده رها کردند. یکی از زندگینامه نویسان او گفته است: « بیم آن می رفت که او کولی فقیری بشود.»
اسمیت از نخستین روزهای زندگیش شاگردی با استعداد بود، از همان کودکی دچار پریشان حواسی و خیالات می شد. ظاهراً تصمیم بر این بوده که به کار تدریس بپردازد، پس در هفده سالگی برای تحصیل به آکسفرد رفت- این سفر را بر پشت اسب طی کرد- و شش سال در آنجا زیست. اما آکسفرد در آن زمان آن دژ آموزش نبود، که بعدها شد. بیشتر استادان، مدتها پیش از آن حتی ادعای تظاهر به تعلیم و تدریس را ترک کرده بودند. یک مسافر بیگانه درباره ی مناظره ای عمومی که در 1788 در آنجا درگرفته بوده تعجب خود را چنین بازگو می کند که هر چهار نفر شرکت کننده وقتی را که به آنها اختصاص داشت در سکوت مطلق می گذرانیدند، غرق در مطالعه رمان مشهور روز. از آنجا که تدریس کمتر صورت می گرفت، و در واقع تعلیم و آموزش بیشتر استثنا بود تا قاعده، اسمیت سالهایی بدون معلم و بی آنکه چیزی بیاموزد گذراند و هر کتابی را مناسب دید، مطالعه کرد. حقیقت این است که یک بار از دانشگاه اخراج شد، زیرا نسخه ای از رساله ای در طبیعت بشر (8) دیوید هیوم در اتاق او پیدا شد. نوشته های هیوم، حتی برای کسی که بنا بود فیلسوف شود، موضوع مناسبی نبود.
در 1751 به اسمیت- که بیست و هشت ساله بود- کرسی منطق در دانشگاه گلاسگو پیشنهاد شد و مدتی کوتاه پس از آن کرسی فلسفه ی اخلاق را در اختیار او گذاشتند. گلاسگو، بر خلاف آکسفرد، مرکزی جدی برای مطالعه بود و بعدها کانون روشنگری اسکاتلند، نام گرفت و استعداهای قابلی را پرورش داد. با همه ی اینها آنجا هم از مفهوم جدید دانشگاه هنوز فاصله داشت. نوعی وسواس و دمدمی مزاجی و شوقی که در رفتار اسمیت بود، برای گروه رسمی استادان چندان خوشایند نبود. به او نسبت می دادند که گاه در حین اجرای مراسم دینی لبخند می زند (شکی نیست که در حال توهم و خیالپروری)، هیوم متجاوز و بیشرم دوست نزدیک اوست، رعایت کلاسهای دینی روز یکشنبه را نمی کرد، نمازگزاران را در شروع جلسه مرخص می کرد و با آنها در زمینه ای صحبت می داشت که از آن « بوی دین طبیعی» می آمد. شاید این نکات به نظرمان روشنتر بیاید وقتی به خاطر بیاوریم که هاچسن (9) استاد اسمیت، با رد کردن تعلیم به زبان لاتین به شاگردانش، رسم تازه ای را در گلاسگو باب کرد!
اما با همه ی رقابتهای اجتناب ناپذیر دانشگاهی، اسمیت از زندگی در گلاسگو خوشحال بود. عصرها ورق بازی می کرد- پریشان حواسی او باعث می شد بازی کنی مذبذب باشد- در اجتماعات اشخاص فهمیده حضور می یافت و یک زندگی آرام و گوشه گیرانه اختیار کرده بود. او محبوب شاگردانش بود. به سخنانش با علاقه گوش می دادند- حتی بازول در کلاس درسش حاضر می شد-. طرز عجیب سخن گفتنش حالتی صمیمی و خودمانی به کلاسش می داد. حتی مجسمه ی نیم تنه ی کوچکی از او در بساط کتابفروشها به چشم می خورد.
تنها شخصیت عجیب او نبود که برای او کسب حیثیت می کرد. در 1759 کتابی انتشار داد که در آن هنگام شوری برانگیخت. عنوان آن نظریه احساسات اخلاقی(10) بود که او را به ناگهان بالا برد و در ردیف فیلسوفان انگلستان نشانید. این نظریه تحقیقی بود در بابا منشأ مصوبات و محرمات اخلاقی. چگونه انسان که مخلوقی است به دنبال منافع خویش، می تواند قضاوتهای اخلاقی داشته باشد، نفع شخصی را ندیده بگیرد یا آن را به سطح بالاتری ارتقا دهد؟اسمیت معتقد است که جواب در آن قابلیت ما نهفته است که می توانیم خود را در موقعیت شخص سوم، به صورت یک ناظر بیطرف، قرار دهیم و نسبت به اخلاق، نوعی علاقه در خود ایجاد کنیم (درست در جهت مخالف خودخواهی) متناسب و شایسته موقعیت.
کتاب و مسائلی که در آن مطرح شده بود قبول عام یافت. در آلمان، موضوع تحت عنوان مشکل آدام اسمیت با علاقه مورد بحث قرار گرفت و مهمتر از آن، از دیدگاه ما، این رساله مورد علاقه ی مردی دسیسه گر به نام تاونزند (11) واقع شد.
این شخص از افراد عجیبی بود که ظاهراً در قرن هجدهم نظایر بسیاری داشتند. او مردی بود با هوش و فهمیده و به گفته ی هوراس والپول (12) « دارای همه گونه استعداهای مهم. کسی که حق این بود بزرگترین مرد عصر خود باشد اگر فقط دارای صمیمت و صداقت معمولی و ثبات و استحکام و عقل سلیم بود.» بی ثباتی و دمدمی مزاجی تاونزند عجیب بود. یک وقتی این آقا پهلویش درد گرفت اما از اینکه بگوید کدام پهلویش درد دارد ابا داشت. بهترین دلیل اینکه او فاقد عقل سلیم بود همین بس که در مقام وزیر دارایی، با رد حق مستعمرات که می خواستند قضاوت خود را برگزینند و با تحمیل عوارض سنگینی بر روی چای امریکایی، انقلاب امریکا را جلو انداخت.
اما تاونزند، با همه ی کوته بینی سیاسی که داشت، شاگرد صمیمی فلسفه و سیاست بود و فدایی آدام اسمیت، و چه مهمتر از اینکه توانست به او پیشنهادی غیر عادی بکند. تاونزند در 1754 با کنتس دلکیث (13)، بیوه ی دوک بوکلو (14)، ازدواجی درخشان و پر سروصدا کرد و خود را در موقعیتی دید که برای پسر زنش یک مربی انتخاب کند. تحصیل برای پسر جوانی از طبقه اشراف عبارت بود از سیر و سیاحت و توقف در اروپا، جایی که شخص موفق شود از آن محیط روشن و تهذیب یافته بهره گیرد که تا به آن حد مورد ستایش لرد چستر فیلد (15) بود. تاونزند به نظرش رسید که دکتر آدام اسمیت مصاحب ایده آلی برای این دوک جوان تواند بود، بدین مناسبت سالی 300 پاوند به علاوه ی مخارج و سالی 300 پاوند به عنوان مستمری زندگی به او پیشنهاد کرد. پیشنهاد بسیار خوبی بود. دکتر اسمیت حداکثر بیش از 170 پاوند تصور نمی کرد، مبلغی که در آن روزگار استادان می توانستند به عنوان مزد مستقیماً از شاگردان خود جمع آوری کنند. جالب است بدانیم که شاگردان او از دریافت مبلغی که دکتر اسمیت به هنگام عزیمت می خواست به آنها برگرداند ابا ورزیدند و گفتند بیش از آن از او بهره برده اند.
مربی و این اشراف زاده جوان در 1764 عازم فرانسه شدند. هجده ماه در تولوز توقف کردند، جایی که آن مصاحبت مزاحم و ناخشایند و زبان فرانسه زشت و نارسای او باعث شد که اسمیت بر زندگی آرام خود در گلاسگو حسرت برد. بعد به جنوب فرانسه حرکت کردند ( در آنجا ولتر را ملاقات و از او ستایش کرد و به ابراز علاقه یک عاشق پیشه بی اعتنا ماند). از آنجا به ژنو و سرانجام به پاریس رفت. اسمیت برای رفع ملال و خستگی محیط خود، شروع کرد به نوشتن رساله ای در باب اقتصاد سیاسی، موضوعی که در گلاسگو به تدریس آن پرداخته و روزهای چندی موضوع آن را در جامعه ی برگزیده ادینبره (16) به بحث و مذاکره گذاشته بود، و بالاخره در آن باره با دوست محبوب خود، دیوید هیوم، مذاکره و بحث کرده بود. نام کتاب ثروت ملل بود که نگارش آن دوازده سال طول کشید.
در پاریس زندگیش بهتر می گذشت. زبان فرانسه اش گرچه هنوز بد بود اما به حدی رسیده بود که بتواند با مشهورترین دانشمند اقتصاد فرانسه بتفصیل به گفت و گو بپردازد. نام او کنه (17) و طبیب دربار لویی پانزدهم و طبیب مخصوص مادام پومپادور بود. کنه مکتب اقتصادی به نام فیزیوکراسی (18) بنیاد نهاده بود که نموداری اقتصادی داشت به عنوان جدول اقتصادی. این جدول واقعاً بینش یک طبیب را در خود داشت: به رغم عقاید جاری عصر که هنوز بر این پایه بود که ثروت بر طلا و نقره مبتنی است، کنه اصرار می ورزید که ثروت از تولید سرچشمه می گیرد، در بین مردم جریان می یابد، دست به دست می گردد و مثل خون در بدن اجتماع در حرکت و گردش است. این جدول تأثیری گسترده داشت. میرابوی (19) بزرگ آن را ابداعی توصیف کرد همسنگ ابداع خط و پول. اما مشکل فیزیوکراسی این بود که اصرار می ورزید تنها طبقات کشاورز مولد واقعی «ثروت» هستند و طبقات کارخانه دار و بازرگان آن را به صورتی بیحاصل زیر نفوذ گرفته اداره می کنند. اما باید گفت روش کنه در سیاست عملی فایده ای محدود داشت. درست است که از سیاست آزادی اقتصادی (20) بی قید و شرط حمایت می کرد- که حرکتی اساسی و رادیکال در زمان خود بود- اما با بدنام کردن جنبه ی صنعتی زندگی، بر خلاف سیر تاریخ قدم بر می داشت. چون همه ی تکامل و پیشرفت سرمایه داری، بی تردید، بر پیدایش طبقه ی صنعتی و تفوق یافتن آن بر طبقات زمیندار متکی است.
این با فلسفه آدام اسمیت سازگار نبود. او نظریه ی جریان ثروت را با خرسندی پذیرفت و درستی آن را اعلام داشت، اما از تصور اینکه صنعت چیزی بیحاصل و سد و مانع راه است ساختمان دنیای عجیبی در نظرش مجسم می شد. بالاخره، مگر او در کرکالدی و گلاسگو به دنیا نیامده و رشد نکرده بود- جایی که توانسته بود به چشم خود ببیند که ثروت در کارگاهها و کارخانه ها به دست صنعتگران و افزارمندان تولید می شود. اسمیت با آنکه دکترین تمایل به کشاورزی فیزیوکراتها را رد کرد (و طرفداران آقای کنه، نظیر میرابو، همه، دم از بیوفایی زدند) احترام عمیق شخصی برای این طبیب فرانسوی قائل بود. هرگاه مرگ کنه پیش نمی آمد کتاب ثروت ملل به او تقدیم می شد.
در 1766 ادامه ی سفر دچار وقفه شد زیرا برادر کوچکتر دوک که به آنها پیوسته بود در یکی از خیابانهای پاریس به قتل رسید. جناب دوک به املاک خود در دلکیث بازگشت و اسمیت نخست به لندن و بعد به کرکالدی رفت. به رغم اصرارهای هیوم او ده سال بعد را در همانجا ماند زیرا کتاب مهمش شگل گرفته بود. کتابی که بیشتر آن را در حالی که در مقابل بخاری ایستاده و با بیقراری سر خود را به دیوار می سایید، به آن حد که لکه سیاهی روی دیوار به جا می گذاشت، دیکته کرد. گاهی به دلکیث می رفت و به دوک که زمانی سرپرستی اش را بر عهده گرفته بود سر می زد. زمانی به لندن سفر می کرد تا با دانشمندان عصر درباره ی عقایدش به مذاکره و تبادل نظر پردازد. یکی از آنها دکتر سمیوئل جانسن بود که اسمیت به گروه برگزیده او تعلق داشت- گرچه ملاقات او با آن دانشمند لغوی محترم بندرت در شرایط بسیار دوستانه انجام می پذیرفت. سر والتر اسکات (21) به ما خبر می دهد که جانسن در اولین دیدارش با اسمیت، به خاطر اظهار نظری که کرد، به او تاخت. اسمیت از حقانیت خود در آن مشاجره به دفاع پرداخت. همه می پرسیدند: « مگر جانسن چه گفت؟» و اسمیت در نهایت آزردگی پاسخ می داد: « او گفت که تو دروغ می گویی» و « تو چه جواب دادی؟» « من گفتم که تو! ... مادر ...» اسکات شرح می دهد که این دو استاد بزرگ اخلاق، نخستین بار چنین با یکدیگر برخورد کردند و از هم جدا شدند، و چنین بود گفت و گوی کلاسیک این دو استاد بزرگ فلسفه.
اسمیت توفیق دیدار یک امریکایی هوشمند و مهربان را هم پیدا کرد، و او بنجمین فرانکلین (22) بود که او را با گنجینه ای از حقایق و معلومات درباره مستعمرات امریکایی و نقش ستایش انگیزی که ممکن بود آنها روزی بر عهده بگیرند، آشنا و آگاه ساخت. بیگمان زیر تأثیر نفوذ فرانکلین بود که اسمیت سرانجام درباره ی مستعمرات نوشت که آنها ملتی را بر پا خواهند داشت « که احتمال زیاد می رود یکی از بزرگترین و نیرومندترین مستعمره هایی باشد که در عرصه ی جهان ظاهر شده اند.»
کتاب ثروت ملل در 1776 انتشار یافت. در سال بعد اسمیت با سمت مشاور در گمرک ادینبره به کار گماشته شد که مقرری سالانه اش معادل 600 پاوند بود. اسمیت با مادرش که نود سال عمر کرد بی سر و صدا، در صلح و آرامش و رضایت کامل و در حال تجرد، و البته با پریشان حواسی، عمر گذاشت.
و اما درباره کتاب.
گفته اند که آن کتاب « نه تنها محصول یک مغز بزرگ بلکه نتیجه و نماینده تمامی یک عصر است.» با این حال، به معنی دقیق کلمه، باید گفت که یک کتاب « اصیل» نیست. پیش از اسمیت صفی طولانی از مشاهده گران که دنیا را به همین صورت دیده اند ایستاده اند: لاک (23)، استوارت (24)، لاو (25)، ماندویل (26)، پتی، کنتیلون (27). دیگر از کنه و هیوم مجدداً نام نمی بریم. اسمیت از همه ی آنها مایه گرفته و در رساله ی او نام بیش از صد نویسنده و دانشمند ذکر شده است. اما تفاوت در این است که هر یک از آنها در گوشه و کنار توری افکنده اند. در حالی که تور اسمیت بسیار گسترده است. آنها به طور پراکنده به این مطلب و آن موضوع پرداخته اند؛ اسمیت گستره ی وسیعی را روشنی بخشیده است. پس کتاب ثروت ملل کاملا تازه و اصیل نیست اما، بی گفت و گو، شاهکاری است.قبل از هر چیز، کتاب چشم اندازی گسترده دارد و با درآمد مشهوری در شرح دقیق کار تخصصی کارخانه ی سنجاق سازی آغاز می شود و شامل چنان موضوعهای متنوعی است که از «آشوبهای اخیر مستعمرات امریکا» (ظاهراً اسمیت چنین می پنداشت که جنگهای داخلی وقتی پایان می پذیرد که کتابش به چاپ برسد) تا اتلاف وقت و زندگی دانشجویی در آکسفورد و ماهی گیری از 1771 به بعد، در آن سخن به میان می آید.
نگاهی به فهرستی که ناشر کتاب، کنان (28)، برای چاپ اخیر آن فراهم آورده است حدود مراجع و تفکرات اسمیت را نشان می دهد. به عنوان نمونه ذیل حرف A مدخلهای زیر نام برده می شود:
Abassides, opulence of Saracen empire under
Abraham, weighed shekels
Abyssinia. salt money
Actors, public. paid for the contempt attnding their profes- sion
Africa. powerful king much worse off than European peasant
Alehouses, the number of,not the efficient cause of drunken-ness
Ambassadors,the first motive of their appointment
America [a solid page of references follows]
Apprenticeship, the nature ... of this bond servitude ex- plained
Arabs, their manner of supporting war
Army, ... no security to the sovereign against a disaffected clergy
این فهرست راهنما، با چاپ زیر، 63 صفحه را به خود اختصاص داده و به هر مطلبی اشاره دارد. « ثروت، لذات، جلوه ها و خودنماییهای ناشی از آن؛ فقر، که گاه ملتی را به اعمال غیر انسانی برمی انگیزد؛ معده، که با ظرفیتی محدود مدام در آرزوی غذاست، قصاب، شغلی وحشی و ناهنجار.» وقتی این کتاب 900 صفحه ای را به پایان می بریم از انگلستان سالهای 1770 تصویری زنده در ذهنمان نقش می بندد؛ از کارآموزان، مزدوران، سرمایه داران نوپا، از مالکان، روحانیان، پادشاهان، از کارخانه ها، مزارع کشت و تجارت خارجی.
کتاب سنگین پیش می رود، با اندیشمندی و تأمل ذهنی جامع و آگاه از علوم گوناگون؛ اما نه با دقت و انضباط مردی مرتب. اسمیت در عصری می زیست که مرسوم نبود مؤلفان در شرح عقاید و افکار خویش درنگ کنند و به اگر و مگر متوسل شوند. او در عصری عمر می گذاشت، که با آن ساختمان روشن ذهنش، قادر بود همه دانشهای زمان خود را فرا بگیرد. از این روی، کتاب از هیچ مطلبی سرباز نمی زند، هیچ موضوعی را کم و کسر نمی کند، از هیچ چیز نمی ترسد. چه کتاب ملال انگیزی! مکرر در مکرر نتیجه ای را که پس از کار زیاد و 50 صفحه کاغذ سیاه کردن به دست آورده نمی خواهد در یک جمله ی کوتاه و دقیق بیان کند. بحث او چنان با مشاهدات دقیق و جزئیات همراه است که باید زواید و پیرایه های نوشته او را به دور انداخت تا بنای استوار و فولادین نثر او، که در ورای ظاهرش آن سان به هم پیوسته است، خود را بنمایاند. در بحث از نقره، 75 صفحه کاغذ سیاه می کند تا درباره ی «قلب» آن مطلبی اظهار بدارد. وقتی به موضوع دین می رسد فصلی مشبع در موضوع جامعه شناسی و اخلاق قلم فرسایی می کند. اما به همه ی سنگینی، متن کتاب از جرقه های بینش، مشاهدات و جملات آراسته و به هم فشرده انباشته است و این اثر بزرگ و انشای سنگین آن را جان می دهد. این اسمیت بود که انگلیسیها را برای نخستین بار «ملتی دکاندار» (29) معرفی کرد. همو بود که نوشت: « فیلسوف، در سرشت و طبیعت، از لحاظ نبوغ و استعداد، با یک بار بر خیابان همان قدر فاصله دارد که یک سگ تازی از سگ چوپان.» و درباره ی شرکت هند شرقی که در آن موقع در شرق به تاخت و تاز و غارت مشغول بود نوشت: « بندرت چنان حکومتی می توان یافت که اعضای سازمانش آرزومند باشند، به مجرد آنکه بتوانند، در پی منافع خصوصی خویش، مملکت را ترک گویند و همه ی مال و منال خود را به همراه ببرند، آن وقت دیگر اگر مملکت را زمین لرزه ای هم در خود بلعید برایشان یکسان و بی تفاوت باشد.»
کتاب ثروت ملل به هیچ روی یک کتاب درسی نیست. اسمیت کتاب را به تناسب سن خود، و نه برای کلاس درس، به رشته تحریر کشیده است. او به شرح و تفسیر دکترینی پرداخته است که در اداره ی یک امپراتوری به کار آید، و قصدش این نبوده است که رساله ای در موضوعات مجرد و انتزاعی بپردازد و در دسترس اهل مدرسه بگذارد. او به کشتن اژدهاهایی کمر بست (مانند فلسفه ی تجارتگران (30) که کشتنش 200 صفحه را اشغال کرده است) که گرچه خسته و فرسوده شده بودند اما هنوز در عصر او جان داشتند و نفس می کشیدند.
و بالاخره، باید گفت که کتاب، کتابی انقلابی است. به یقین اسمیت از قیام و جنبشی که طبقات اشراف را درهم بریزد و عامه ی فقیر را به تخت بنشاند هواداری نکرده، اما باید گفت که انتشار ثروت ملل کاری انقلابی بود. اسمیت بر خلاف آنچه تصور شده است مدافع روی کار آمدن و توفیق بورژوازی نبوده است بلکه، چنانکه خواهیم دید، ضمن ستایش از کارشان، نسبت به انگیزه های آنان بدگمان و تمام ذهنش متوجه احتیاجات عظیم توده کارگری بود. هدف او این نبود که از طبقه معینی پشتیبانی کند. فکر او همه این بود که ثروت تمام ملت را افزایش دهد. به نظر آدام اسمیت ثروت عبارت بود از مجموع کالاهایی که همه ی مردم جامعه مصرف می کنند. به کلمه ی همه توجه کنیم. این یک اصل اساسی، رادیکال و دموکرتیک فلسفه ثروت است. بدین ترتیب اعتقاد به طلا، گنجینه و احتکار و اندوخته ی سلطنتی به یک سو می رود. همچنین، امتیازات بازرگانان، کشاورزان و اصناف کارگری. ما در دنیایی جدید به سر می بریم. دنیایی که جریان کالاها و خدمات مصرفی افراد، هدف و مقصود نهایی زندگی اقتصادی را تشکیل می دهد.
حال ببینیم از متن کتاب چه درسهایی می گیریم.
دو مشکل بزرگ توجه آدام اسمیت را به خود مشغول داشته است: نخست آنکه اسمیت می خواهد مکانیسم ساده ای ایجاد کند که بدان وسیله جامعه به هم بپیوندد و یکپارچه شود. چگونه ممکن است در یک اجتماع که هر کس در پی منافع خصوصی خویش است نیروی گریز از مرکز در او اثر بکند و به کناری نیفتد؟ چه عاملی است که فعالیت خصوصی فرد را با احتیاجات جمعی انطباق می دهد و آن را راهنمایی می کند؟ بی آنکه یک اقتدار سازمان یافته ی مرکزی در میان باشد و بدون تأثیر و نفوذ سنتی دیرین و استوار، جامعه چگونه قادر است وظایفی را که برای بقای خود لازم دارد بر عهده گیرد و انجام دهد؟این پرسشها اسمیت را به تدوین قوانین بازار رهبری کرد. آنچه او در پی اش می گشت، به تعبیر خودش، همان « دست نامرئی» بود که موجب می شد « منافع خصوصی و شفقت انسانها» در مسیری بیفتد « که بسیار مناسب به حال مجموع جامعه باشد.»
اما قوانین بازار فقط بخشی از تحقیقات اسمیت را در بر می گیرد. مشکل دیگری هم ذهن او را به خود مشغول می داشت: کدام جامعه و چگونه جامعه ای؟ قوانین بازار شبیه است به قواعدی که توضیح می دهد چگونه باید قرقره ریسندگی رو به بالا بایستد اما این سؤال هم مطرح است که آیا دستگاه ریسندگی هنر آن را دارد که قرقره را روی زمین به حرکت درآورد.
در نظر اسمیت و اقتصاددانان بزرگ پیرو او، جامعه نوعی فعالیت ایستای بشری نیست که فقط روی پای خود بایستد و از نسلی به نسل دیگر، بی آنکه تغییری یافته باشد یا آنکه تغییری بکند، منتقل شود. بر عکس، جامعه به صورت ارگانیسمی قلمداد می شود که زندگی خاص خود را دارد. کتاب ثروت ملل، در کلیت خود، در حقیقت، رساله ی بزرگی است در تاریخ، که شرح می دهد چگونه «نظام آزادی کامل» (همان چیزی که اسمیت نام آن را سرمایه درای تجاری (31) گذاشته است) پا به عرصه ی وجود می گذارد و چگونه کار می کند.
اما پیش از آنکه قوانین بازار اسمیت را بدقت وارسی کنیم نمی توانیم به این مطلب گسترده و بسیار جالب روی آوریم. زیرا قوانین بازار، به خودی خود، جزء جدا نشدنی قوانین بیشماری است که موجب می شوند جامعه رو به صلاح برود یا رو به فساد- مکانیسمی که فرد را، بی آنکه خودش بداند، با فرد دیگری هماهنگ می سازد و بر آن مکانیسمی که جامعه را طی سالها دگرگون می کند تأثیر می گذارد.
پس نخست به مکانیسم بازار نظری می افکنیم. این خود موضوع و لب و جوهر آن نیست که تخیل ما را بر می انگیزد و نبض ما را به طپش وا می دارد. اما با همه ی خشکی که دارد، از فوریتی برخوردار است که جا دارد بدان اعتنا کنیم و با دیدی احترام آمیز بنگریم. قوانین بازار، نه تنها مبنا و اساس فهم دنیای آدام اسمیت است بلکه همین قوانین دنیای بسیار متفاوتی را از دنیای کارل مارکس در خود پنهان دارد و حتی با دنیایی هم که ما امروز داریم بسیار متفاوت است. از آنجا که ما همگی، دانسته یا ندانسته، تحت نفوذ و سیطره ی آن قوانین قرار داریم لازم است با دقت و توجه بیشتر به بررسی آنها بپردازیم.
قوانین بازار آدام اسمیت، در پایه و اساس، بسیار ساده است. این قوانین به ما می گویند که رفتاری معین در چهارچوب جامعه ای مشخص، نتایج کاملا قطعی و قابل پیش بینی به بار خواهد آورد. این قوانین بروشنی به ما نشان می دهند که چگونه سائقه منافع خصوصی فرد، در محیطی که همان سائقه دیگر افراد را به حرکت درآورده است، رقابت به وجود می آورد و باز معلوم می دارد که چگونه همین رقابت به کار می افتد و زمینه را برای تهیه و تدارک کالاهای مورد نیاز جامعه، به بها و به مقداری که جامعه می خواهد، آماده می کند. بگذارید ببینیم این کار چگونه می پذیرد.
تحقق یافتن آن، در وهله ی نخست، از آن روست که منافع خصوصی، به صورت قدرت رهبری کننده، فرد را به کاری وامی دارد که جامعه حاضر است به آن پاداش دهد. اسمیت توضیح می دهد که « ما شام و ناهار خود را مرهون خیرخواهی و حسن نیت قصاب، نانوا یا نوشابه فروش نیستیم. بلکه این نتیجه ی توجه آنها به حفظ منافع خودشان است. ما نه به انسانیت آنها بلکه به خویشتن دوستیشان متوسل می شویم. ما هرگز از احتیاجها و ضرورتهای خود با آنها صحبت نمی کنیم بلکه از منافع آنها حرف می زنیم.»
اما نفع شخصی نیمی از تصویر را نشان می دهد. و تنها افراد را به کوشش و فعالیت وا می دارد. عامل دیگری باید پا در میان گذارد و افراد تشنه منافع خصوصی را از حمله و هجوم باز دارد تا جامعه بتواند به صورتی سرپا بایستد. اجتماعی که در آن فقط نفع شخصی مطرح باشد اجتماعی خواهد بود در دست سودطلبان بیرحم و بی انصاف. عامل تنظیم کننده ی آن رقابت است، که بر اثر آن حاصل تصادم و برخورد منافع خصوصی افراد به سود جامعه تمام می شود. زیرا هر فرد در حداکثر فعالیتی که به سود خویش انجام می دهد. بدون توجه به هزینه ی اجتماعی آن، با گروهی روبه رو می شود که همین انگیزه آنها را به حرکت درآورده است. هر فرد بشدت در پی آن است، تا آنجا که حدود رفتار پذیرفته شده ی جامعه اجازه می دهد، منافع همسایه اش را از چنگ او برباید. کسی که از منافع خصوصی خود مراقبت نکند بزودی متوجه می شود که رقیبهای او در فکر می افتند که تجارتش را از دست او در بیاورند. هر گاه او قیمت فرآورده هایش را خیلی بالا ببرد یا مزدی که باید، به کارگرانش نپردازد، خیلی زود متوجه خواهد شد که کالاهایش خریداری ندارد و هم اینکه دیگر کسی حاضر نیست برای او کار کند. چنانکه در کتاب نظریه احساسات اخلاقی هم آمده است که انگیزه های خودخواهانه افراد براثر مواجه شدن با عکس العملها به نتایج غیر قابل انتظار بدل می شوند، یعنی به هماهنگی اجتماعی.
به عنوان مثال، مسأله افزایش قیمت را مورد ملاحظه قرار می دهیم. فرض کنیم 100 کارخانه ی تهیه ی دستکش وجود دارد. منافع خصوصی آنها ایجاب می کند که بهای دستکش را بیش از بهای تولید تعیین کنند تا سود بیشتری عایدشان بشود، اما قادر به چنین کاری نیستند. اگر یکی قیمت را بالا ببرد دیگر رقیبان او قدم به جلو می گذارند و با بهای نازلتر، بازار را از چنگ او به در می برند. فقط وقتی که همه ی کارخانه داران با هم یکی شوند و به توافق برسند و جبهه ی محکمی تشکیل دهند خواهند توانست قیمت کالا را بالا ببرند. این اتحاد و اسباب چینی دسیسه آمیز را کسی که در رشته ی دیگری فعالیت دارد، مثلا کفاش، می تواند درهم بشکند به این ترتیب که سرمایه ی خود را در کارخانه ی تهیه دستکش به کار بیندازد تا بتواند با کم و زیاد کردن قیمت زیرکانه و بی دردسر نبض بازار را به دست گیرد.
قوانین بازار نه تنها قیمت تولیدات را، بر اثر رقابت، تحمیل می کند بلکه بر مقدار کالایی هم که مورد نیاز جامعه است نظارت می کند. فرض می کنیم وضعی پیش بیاید که مصرف کننده به دستکش بیش از آنچه تهیه می شود احتیاج پیدا کند و به کفش کمتر. در نتیجه عامه ی مردم برای تهیه و ذخیره ی دستکش به بازار روی می آورند و بازار کفاشان کساد می شود. اما همچنان که مصرف کننده می کوشد بیش از آنچه در دسترس است، دستکش بخرد بهای آن شروع می کند به بالا رفتن و بهای کفش رو به تنزل می گذارد به طوری که مردم از جلو مغازه کفاشی بی اعتنا می گذرند. همزمان با افزایش بهای دستکش، منافع حاصله در کارخانه ی دستکش سازی نیز بالا می رود و بهای کفش کاهش می یابد. بدیهی است منافع کارخانه کفشدوزی هم تنزل می یابد. در اینجا بار دیگر برای ایجاد تعادل، نفع خصوصی پا به میان می گذارد. همینکه کارخانه های کفشدوزی کارگران را مرخص می کند آنها از حرفه ی کفشدوزی دست می کشند و به کارخانه های دستکش دوزی روی می آورند - جایی که شغل رونق یافته است. نتبجه کاملا روشن است: تولید دستکش فزونی می گیرد و تولید کفش نقصان می یابد.
این درست همان چیزی است که جامعه در وهله ی اول می خواست. وقتی دستکش بیش از تقاضا به بازار عرضه می شود، بهای آن تنزل می کند و به جای اولش باز می گردد و همینکه کفش به مقدار کم تولید می شود، کفشهای مانده بزودی از بازر پا می کشد و قیمت آن دوباره بالا می رود تا به حد عادی برسد. جامعه به وسیله ی بازار و ایجاد تغییر در تخصیص عوامل تولید، فرآورده های خود را جابه جا می کند تا با نیازمندیشهایش متناسب شود. بدین سان می بینیم که هیچ کس فرمانی صادر نکرده و هیچ مرجع و مقام سازمانی برای آنچه پیش آمده طرح و نقشه ای نریخته است. منافع خصوصی و رقابت، رو در روی هم، به کار افتاده و این جابه جایی و تغییر وضع را موجب شده اند.
حالا یک اقدام آخری باقی می ماند. همینکه بازار قیمت و مقدار کالا را بر طبق رأی نهایی تقاضای عمومی تعیین کرد، به تشخیص خود، درآمد (32) کسانی را هم که در تهیه ی آن دست اندرکار بوده اند تنظیم می کند. هرگاه بعضی از مشاغل بیش از حد سودآور باشد، صاحبان مشاغل دیگر به آن رشته ی شغلی هجوم می برند تا آنکه رقابت، مازاد را پایین ببرد. وقتی مزدها در بعضی از انواع کار افزایش یافت، مردم از کارهای دیگر به آن نوع کار روی می آورند تا موقعی که مزد آن نوع کار با مزد مشاغلی که مهارت و کارآموزیهای یکسان لازم دارد برابر شود. برعکس، هر گاه در رشته ای تجاری سود و مزد خیلی پایین باشد، کار و سرمایه از آن رشته می گریزند تا عرضه و تقاضا متعادل و متناسب شود.
شاید همه ی این مطالب کاملا ابتدایی به نظر آید، اما ببینیم آدام اسمیت با انگیزه ی منافع خصوصی و عامل تنظیم کننده رقابت چه کرده است. نخست اینکه، شرح می دهد که چگونه قیمتها از بالا رفتن خودسرانه بیش از هزینه ی واقعی بازداشته شده است، ثانیاً، توضیح می دهد که چگونه جامعه می تواند تولید کنندگان کالا را وادارد که بر مبنای خواست خودش کالا تهیه کنند. ثالثاً، خاطر نشان می سازد که افزایش قیمت مرضی است که درمانش را به همراه دارد زیرا موجب می شود که تولید در آن رشته زیاد بشود، و سرانجام درآمدهایی را که در هر سطحی از تولید کلی ملی مبنای مشابه دارند برای ما توضیح داده است. به طور خلاصه در مکانیسم بازار، در برخورد با نیازهای عادی جامعه، یک نوع نظام خود- تنظیمی (33) ایجاد شده است.
به « نظام خود- تنظیمی» توجه کنیم. اهمیت و نتیجه ی سودمند و فریبای بازاراین است که خود محافظ و نگهدار خویش است. هرگاه فرآورده، قیمت یا بعضی از انواع مزدها، از سطحی که جامعه تنظیم کرده است فراتر رود، نیروهایی دست اندرکار می شوند تا آنها را به جای خود باز گردانند. پارادوکس حیرت انگیزی است و بدین سان از پی هم می آید: بازار که اوج و منتهای آزادی اقتصادی فردی است، کارفرمای سختگیر همه است. ممکن است کسی از تصمیم هیأت رئیسه طرح ریزی استفاده کند یا حمایت وزیری را جلب کند اما فشارهای ناشناخته ی مکانیسم بازار نه حمایت وزیر را می شناسد نه به توسل و تثبیت راه می دهد. آزادی اقتصادی، بدین ترتیب، بیش از آنچه در وهله ی نخست به نظر می رسد، توهمی بیش نیست. در بازار هر کس اختیار دارد هر کاری را دوست دارد بکند. اما اگر کسی دلش خواست کاری بکند که مورد تأیید بازار نیست، این کار، این آزادی فردی، به بهای خرابی اقتصادی تمام می شود.
آیا دنیا واقعاً به این طریق کار می کند؟ حقیقت این است که آری. دنیای عصر آدام اسمیت این طور بود. حتی در زمان او هم البته عواملی وجود داشت که در مقابل آزادی عمل نظام بازار سد و مانع ایجاد می کرد. از سویی اتحاد و تبانی کارخانه داران بود که قیمتها را به طور مصنوعی بالا نگه می داشتند، از سوی دیگر همکاری مزدبگیران سبب می شد که در مقابل فشارهایی که به منظور پایین آوردن مزدهای آنها به کار می افتاد مقاومت نشان دهند. موارد بسیاری را می توان در این باره شاهد آورد. کارخانه ی برادران لام بیش از یک کارخانه ی شگفت انگیز مهندسی بود و بیش از آنکه مایه ی حیرت تماشاچیان باشد داستان داشت، و از فرا رسیدن صنعت تولید انبوه و ضرورت استخدام کارکنان، که از عوامل فردی بسیار مهم و قدرتمند بازار خواهند بود، حکایت می کرد. نباید تصور کرد که قدرت کودکانی که در کارخانه ها به پاک کردن پنبه مشغول بودند با قدرت کارفرمایانشان که به آنها جا و غذا می دادند و استثمارشان می کردند در بازار یکسان بود. اما به همه ی نشانه های شومی که انگلستان قرن هجدهم با خود داشت به الگویی که آدام اسمیت در ذهن پرورده بود، اگر چه نه به حد کامل، نزدیک شد. بازگانی رقابت پذیر بود. کارخانه های معمولی کوچک بودند. قیمتها به اقتضای جزر و مد تقاضا بالا و پایین می رفت. قیمتها در فرآورده ها و مشاغل تغییرات به وجود می آورد. دنیای آدام اسمیت دنیای رقابتهای کوچک بیشمار نامیده شده است. دنیایی که در آن هیچ عاملی در مکانیسم تولید، اعم از کار یا سرمایه، آن قدر توانا نبود که بتواند در مقابل فشارهای رقابت بایستد یا در آن مداخله کند. دنیایی بود که در آن هر عاملی به اجبار، با قدمهای کوتاه و در جامعه ای که همه آزادی عمل دارند، به دنبال منافع خصوصی خود بدود.
پی نوشت ها :
1- Naturol Theology، مبحثی در الاهیات که به موجب آن شناخت آفریدگار از آثار مخلوق او حاصل می شود.
2- Cornwall
3- Durham
4- Northumberland
5- Companies of Ancient Britons
6- Lombe
7- Daniel Defoe، نویسنده انگلیسی ، (حد 1660- 1731).
8- Treatise of Human Nature
9- Francis Hutcheson، (1694-1746) فیلسوف و جامعه شناس اقتصادی اسکاتلندی، استاد دانشگاه گلاسگو (1729-1746)،
System of Moral Philosophy از آثار مهم اوست.
10- The Theory of Moral Sentiments
11- Townshend از رجال انگلستان (1674-1738).
12- Horace Walpole، نویسنده انگلیسی (1717- 1797).
13- Countess of Dalkeith
14- Duke of Buccleuch
15- Lord Chesterfield، سیاستمدار و نویسنده ی انگلیسی (1694-1773).
16- Select Society in Edinburgh
17- Francais Quesnay ، طبیب، جامعه شناس و اقتصاددان فرانسوی (1694-1774).
18- physiocracy، حکومت به حکم عوامل طبیعی، اعتقاد به اینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است.
19- Mirabeau، سیاستمدار و خطیب مشهور فرانسوی (1749-1791).
20- Laissez faire
21- Sir Walter Scott، شاعر و رمان نویس انگلیسی (1771-1832).
22- Benjamin Franklin، سیاستمدار، نویسنده و دانشمند طبیعیدان امریکایی (1706-1790).
23- John Locke، فیلسوف و جامعه شناس انگلیسی (1632-1704).
24- Dugald Stewart
25- ) Edmund Law (1703-1787).
26- Bernard Mandeville، فیلسوف و هجانویس هلندی- انگلیسی (1670- 1733).
27- Richard Cantillon
28- Cannan
29- anation of shopkeepers
30- Mercantilist
31- commerical capitalism
32- income
33- slef- regulating system
هایلبرونر، رابرت، بزرگان اقتصاد، ، احمد شهسا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، بهار 1387