الیگارشی حاخامی و یهودیت جدید (6)

الیگارشی یهودی و ایران

با سقوط دولت هخامنشی، سرزمین بین النهرین بیش از دو سده در زیر سلطه حکمرانان یونانی/سلوکی قرار گرفت. سرانجام، در سال 120 پیش از میلاد، پس از یک دوره طولانی ستیز با سلوکی ها، مهرداد دوم، پادشاه اشکانی(124-87
چهارشنبه، 4 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الیگارشی یهودی و ایران
الیگارشی یهودی و ایران

 

نویسنده: عبدالله شهبازی




 

 الیگارشی حاخامی و یهودیت جدید (6)

با سقوط دولت هخامنشی، سرزمین بین النهرین بیش از دو سده در زیر سلطه حکمرانان یونانی/سلوکی قرار گرفت. سرانجام، در سال 120 پیش از میلاد، پس از یک دوره طولانی ستیز با سلوکی ها، مهرداد دوم، پادشاه اشکانی(124-87 پیش از میلاد)، حاکمیت ایران را بر بین النهرین مستقر ساخت و در سال 96 پیش از میلاد رود فرات به عنوان مرز مشترک ایران و روم تعیین شد. معهذا، کمی بعد توسعه طلبی رومی سربرکشید. در سال 53 پیش از میلاد نخستین تهاجم بزرگ رومی ها برای اشغال بین النهرین آغاز شد. این حمله به شکستی سخت انجامید. در سال 36 پیش از میلاد دومین تهاجم بزرگ رومی ها، به فرماندهی مارک آنتونی، آغاز شد. این نیز به وسیله فرهاد چهارم دفع شد و شکستی بزرگ نصیب رومی ها ساخت. از آن پس، تا دورانی طولانی، رومی ها دست از دعاوی توسعه طلبانه خود به سرزمین های ماوراء فرات برداشتند. در اوایل سده دوم میلادی، تهاجم رومی ها بار دیگر آغاز شد و آنان در سه نوبت(سال های 115، 165 و 197میلادی) به بین النهرین حمله بردند و تیسفون را غارت کردند. (1)
از اوایل سده سوم میلادی، مقارن با غروب دولت اشکانی، تهاجم جدید رومی ها به بین النهرین آغاز شد. در تابستان سال 216 میلادی، کاراکالا(2)، امپراتور روم(198-217) از خاندان سوروس، به شمال بین النهرین تاخت و بی آنکه با مقاومتی جدی روبرو شود آن را به تصرف درآورد. در سال 220میلادی، اردشیر، از طایفه ساسانی، در زادگاه خویش فارس به قدرت رسید. او اقتدار خود را بر سراسر ایران گسترد و سرانجام شمال بین النهرین را نیز از چنگ رومی ها خارج ساخت. دوران اردشیر اول(227-243) مقارن با حکومت آلکساندر سوروس، امپراتور روم، و جنگ های ایران و روم است. تهدید اردشیر برای رومی ها تا بدانجا بود که در سال 232 میلادی آلکساندر سوروس شخصاً فرماندهی سپاهیان روم را در منطقه به دست گرفت(3). گئو ویدنگرن فضای سیاسی بین النهرین را در این زمان چنین توصیف کرده است:
در آغاز سده سوم پس از تولد عیسی مسیح، بین النهرین کانون مناقشات سیاسی، نفوذ تعارض آمیز فرهنگ ها و آئین های دینی رقیب بود و مرکز تعارض میان دو امپراتوری روم و ایران... و نیز کانون ستیز میان ادیان. (4)
رابطه اردشیر ساسانی با یهودیان خصمانه بود. راو اب اریخا، که تا پنج سال پس از اردشیر زیست، در تلمود از صعود اردشیر ساسانی تصویری منفی به دست داده و از تخریب کنیسه های یهودیان به دست ایرانیان یاد کرده است. (5) نویسندگان معاصر یهودی این سیاست اردشیر را به تعصب فراوان دینی او نسبت می دهند. (6) این پذیرفتنی نیست. منشاء خصومت بنیانگذار دولت ساسانی با یهودیان بین النهرین را باید در پیوند دیرین الیگارشی یهود و اشرافیت روم جستجو کرد.
گفتیم که تهاجم رومی ها به بین النهرین بطور عمده به وسیله سه حکمران رومی انجام شد: مارک آنتونی، کاراکالا و الکساندر سوروس. در میان حکمرانان روم این سه تن بیشترین پیوندها را با الیگارشی یهودی داشتند.
درباره رابطه مارک آنتونی با هیرود یهودی پیشتر سخن گفته ایم. یادآوری می کنیم که هیرود یک سال پیش از تهاجم مارک آنتونی به بین النهرین، در سال 37 پیش از میلاد، به کمک لژیون های رومی بیت المقدس را اشغال کرد، شاه حشمونی هوادار ایران را به قتل رسانید و حکومت خود را بنیان نهاد. و گفتیم که هیرود در اجرای اهداف توسعه طلبانه امپراتوری روم از سال 31 پیش از میلاد تجاوز به دولت عرب نبطی را در شرق آغاز کرد و مواضع خود را در نزد رومی ها به عنوان "مسئول نظم و امنیت" منطقه(7) استوار ساخت. قاعدتاً در تهاجم مارک آنتونی به بین النهرین، هیرود و اتباع او مشارکت داشته اند.
در منابع تاریخی از کاراکالا، کسی که در زمان فروپاشی دولت اشکانی شمال بین النهرین را به تصرف درآورد، به عنوان دوست نزدیک یهودیان یاد شده است. جروم(8)، قدیس مسیحی(331-420)، در حواشی اش بر "کتاب دانیال" از پیوند نزدیک کاراکالا با یهودیان یاد کرده و در برخی نسخ کهن مکشوفه در کنیسه های فلسطین درباره این پیوند سخن رفته است. رابطه یهودیان با خاندان سوروس چنان عمیق بود که در سنای روم از صعود ایشان به عنوان "پیروزی جناح یهودی"یاد شده است. (9) یادآوری می کنیم که طبق روایات تلمودی، راو اب اریخا، پیش از استقرار نهایی در سورا، مدتی در مسیر فلسطین و بین النهرین در تردد بود. (10) و این مقارن با تهاجم کاراکالا به شمال بین النهرین(216 میلادی) است. به عبارت دیگر، مسیر سفرهای اب اریخا در این زمان منطقه جنگی به شمار می رفت. می دانیم که سه سال پس از اشغال شمال بین النهرین به وسیله رومی ها، اب اریخا حوزه سورا را در شمال فرات تأسیس کرد(219میلادی)؛ و این کانون طی سده های متمادی مرکز اصلی یهودیان در منطقه بین النهرین و شبه جزیره عربستان بود.
درباره پیوند عمیق یهودا ناسی با خاندان سوروس، به ویژه با آلکساندر سوروس، و ریاست او بر یهودیان بین النهرین پیشتر بطور مشروح سخن گفته ایم. بدینسان، شناخت علل واقعی خصومت اردشیر و ایرانیان با یهودیان بین النهرین کار دشواری نیست و قطعاً باید منشاء آن را در علل سیاسی جست نه در "تعصب دینی"! این رویکرد تجاهلی بیش نیست.
اقتدار دولت ساسانی و صعود شاپور اول(243-273)، پسر اردشیر، مقارن با دگرگونی عمیق در وضع اجتماعی و سیاسی امپراتوری روم است.
با سقوط خاندان سوروس دورانی پنجاه ساله(235-284) از تاریخ روم آغاز شد که "دوران هرج و مرج"(11) نام دارد. این دوران بحران سیاسی، آشوب و وخامت روزافزون وضع مردم در سراسر امپراتوری است. در این پنجاه سال، امپراتوری روم در زیر فشار اقوام توتونی(12) اروپا در غرب و ایرانیان در شرق وضع دشواری یافت و ساختار سیاسی روم چنان ناپایدار شد که دوازده امپراتور، شِبه امپراتور و حکمران به قدرت رسیدند و سقوط کردند. امنیت از سراسر امپراتوری رخت بربست. نه تنها شاهراه ها و روستاها بلکه شهرها نیز در معرض تجاوز گروه های آشوبگر بود. (13) درست در این زمان، فرایندی متضاد در ایران رخ داد و خاندان ساسانی بنیان های یک ساختار سیاسی منظم و قدرتمند را استوار ساخت. شکست روم در جنگ با ایران(260میلادی) و به اسارت درآمدن امپراتور والریان(14) اوج نگون بختی رومیان است. از درون "هرج و مرج رومی"، جنبش نیرومند مسیحی سربرکشید و مرحله ای جدید را در تاریخ این امپراتوری بنیاد نهاد. در سال 313میلادی فرمان تاریخی قسطنطین صادر شد. این حوادث اهمیت کانون ایرانی بین النهرین را در نزد الیگارشی یهودی افزایش یافت و آنان سیاست نزدیکی به شاپور و دولت ساسانی را پیش گرفتند. این تحول با نام شموئیل مر، رئیس حوزه نهردعا، در پیوند است.
در روایات تلمودی از شاپور اول به نیکی یاد شده و نویسندگان معاصر یهودی دوران شاپور را دوران رفاه یهودیان در بین النهرین و ایران توصیف می کنند. (15)
پیشینه آشنایی شاپور با یهودیان قاعدتاً به زمان ولیعهدی او می رسد؛ آنگاه که اردشیر وی را در سمت حکمران بین النهرین منصوب کرد. شموئیل به عنوان منجم شهرت داشت و این پایه ای شد برای حضور او در دربار شاپور و ایجاد رابطه دوستانه شخصی با ولیعهد/ پادشاه ایران. (16) شموئیل به دلیل پیوند با شاپور چنان اقتدار یافت که وی را گاه "شاپور مَلِکا"(ملک شاپور) می خواندند. (17) امنون نتصر، نویسنده معاصر یهودی، می نویسد:
نام شاپور اغلب با نام شموئیل، رئیس آکادمی معروف نهردعا، در تلمود یاد می گردد... از تلمود چنین برمی آید که شموئیل و شاپور نشست و برخاست هایی داشته اند و این راب روحانی گاه به گاه به اماکن زرتشتیان نیز قدم می نهاده است... تلمود می نویسد که شاپور دوست داشت در عید سوکوت(سایه بندان) شیرین کاری هایی که شموئیل با جام های شراب می کرد تماشا کند. (18)
شموئیل تنها یهودی مرتبط با دربار شاپور نبود. می دانیم که پادشاه ایران با حاخام دیگر به نام مر یهودا(متوفی 299م. ) نیز "رابطه دوستی داشت. این دوستی به قدری صمیمانه بود که مر یهودا گاه به گاه در کاخ سلطنتی شاپور می خورد و می خوابید... تلمود تأکید می کند که شاپور در مورد غذای کاشر برای میهمانان عزیز خود از هیچ گونه تدارک لازمی کوتاهی نمی کرد. راب[راو]، رهبر روحانی آکادمی سورا، که پنج سال آخر زندگانی اش در دوره شاپور گذشته است، شاه ایران را به لقب"نکوکار"می خواند. "(19)
این روایات تلمودی هر قدر اغراق آمیز جلوه کند، باز بیانگر پیوند استوار الیگارشی حاخامی با دربار شاپور اول است. درست در این زمان است که حوزه نهردعا، به ریاست شموئیل، به اوج شکوفایی خود رسید و راو یهودا حوزه پامبدتیا را تأسیس کرد. این دو کانون مهم یهودی نشین در نزدیکی پایتخت ایران ساسانی واقع بود.
روایات یهودی بیانگر تکاپوی نهاد" رش گلوتا"(شاه داوودی) در زمان شاپور اول و پس از آن است.
پیشتر درباره پیوند نزدیک شموئیل با اوکبای اول، "شاه داوودی"یهودیان، سخن گفته ایم. دایره المعارف یهود نام "شاهان داوودی" را از درگذشت اوکبای اول تا پایان سلطنت ساسانیان، به شرح زیر ثبت کرده است: هونای دوم(20) (240-260)، ناتان اول(21) (260-270)، نحمیا(22) (270-313)، مر اوکبای دوم(23) (313-337)، هونای سوم(24) (337-350)، ابا(25) (350 -370)، ناتان دوم(26) (370-400)، کاهانای اول(27) (400 -415)، هونای چهارم(28) (415-442)، مر زوترای اول(29) (442-455)، کاهانای دوم(30) (455-465)، هونای پنجم(31) (465-470)، هونای ششم(32) (484-508)، مر زوترای دوم(33) (508-520)، اهونای(34) (؟-560)، حفنای(35) (560-580)، حنینای(36) (580-590) و بوستان(37) (618-670). (38)
اینان شخصیت هایی واقعی اند، نه خیالی، که در تمامی دوران ساسانی و پس از آن، اداره "دولت پنهان" خود را با اقتدار تمام به دست داشتند. تکاپوی دولت غیررسمی یهود قطعاً با اختیارات و اقتدارات و قوانین دولت های ملی معارض بود و این تعارض، چنانکه خواهیم دید، گاه به شکلی خشن نمود می یافت. لذا، الیگارشی یهودی می کوشید تا ساختار این دولت غیررسمی را از مردم سرزمین های میزبان پنهان کند و این بنیانی شد برای سنن و میراث غنی پنهانکاری یهودی. این ویژگی دیگر ساختار اجتماعی یهودیت جدیدی است که در دوران تلمودی شکل نهایی خود را یافت. حتی پادشاهی چون شاپور اول، به رغم پیوند نزدیکش با حاخام های یهودی، تکاپوی خودسرانه این "دولت پنهان"را برنمی تافت.
در روایات تلمودی می خوانیم که در نخستین سال سلطنت شاپور اول، یکی از سران جامعه یهودی بین النهرین، به نام کاهانا، از بین النهرین می گریزد و به فلسطین پناه می برد. او از شاگردان راو اب اریخا و از نزدیکان شموئیل است. علت فرار او را قتل یک یهودی ذکر کرده اند. مقتول تهدید می کند که از یهودی دیگر نزد مقامات دولتی ایران شکایت برد و به این دلیل کاهانا او را به قتل می رساند. (39) قاعدتاً این اقدام تجاوزکارانه دولت ایران را به خشم آورد و کاهانا از ترس مجازات به بیت المقدس گریخت. در پی این ماجرا، شموئیل رساله ای تدوین کرد با عنوان "قانون دولت، قانون است". طبق این حکم تلمودی، شموئیل به شاپور تضمین داد که قانون دولت ایران قانون یهودیان نیز هست. روشن است که این تکاپو به منظور خاموش کردن خشم شاپور و مرتفع ساختن ظن او به استقلال سیاسی پنهان یهودیان بود. دایره المعارف یهود، پس از ذکر این ماجرا، می نویسد: ولی تلمود هیچ اشاره ای نکرده است که آیا "شاه داوودی" در این مذاکرات شرکت داشت یا خیر؛ و آیا این تضمین مورد قبول او بود یا نه؟(40)
به عبارت دیگر، در این "فتوای"شموئیل یک دوگانگی ذاتی نهفته است. از سویی به عنوان یک اصل تلمودی قابل ارائه به دولت های میزبان است و از سوی دیگر به دلیل عدم تأیید آن از سوی عالی ترین نهاد ذیصلاح یهود، یعنی "شاه داوودی"، فاقد "حجت شرعی" است و برای یهودیان حکمی مقبول و مطاع به شمار نمی رود. دایره المعارف یهود می افزاید یهودیان در طول تاریخ پسین این اصل تلمودی را که "قانون دولت قانون[ یهودیان]است" به رسمیت نمی شناختند و به ساختارهای "خودمختار" خود وفادار بودند. به علاوه، در مقابل این نظر شموئیل، حکم تلمودی دیگری از سعدیه گائون، بزرگترین حاخام دوره گائونی، موجود است که یهودی را تنها به اعتبار قوانینش یک "ملت"می شناسد. ("یهودیان یک ملت اند به دلیل قانون شان") (41).
دقیقاً به این دلیل است که یهودیان در طول تاریخ خویش عموماً در محلات جداگانه می زیستند. به نوشته دایره المعارف یهود:
[یهودیان] جدایی مکانی از پیروان سایر ادیان و اعضای سایر گروه های قومی و صنوف را ترجیح می دادند؛ زیرا این انزوای اقلیمی برای ایشان امکان بهره مندی از دستاوردهای حیات تداوم بخش دینی، آموزشی و اجتماعی را فراهم می ساخت. به علاوه، غریزه بقاء خود انسجام جمعی را بر ایشان تحمیل می کرد؛ ایجاد جبهه ای واحد در برابر دنیای خارج که عموماً دشمن بودند... به این دلیل، به رغم همه تنوع ساختاری و کارکردی که در شرایط بغرنج کشورها... وجود داشت، جوامع خودمختار یهودی توانستند تداوم گذشته خویش و وحدت ضرور با یهودیان دورافتاده را تأمین کنند. (42)
از دوران شاپور اول، و درست در زمانی که یهودیان در دربار او از مقامی شامخ برخوردارند، سیاست "فشار دینی" به شکلی واقعی آغاز می شود ولی آماج آن مسیحیان اند نه یهودیان. لوکونین موج رو به گسترش مسیحیت را در این زمان چنین توصیف کرده است:
آئین مسیح بزرگترین نیروی اندیشه ای آن روزگار بود. آئین نامبرده که تا چندی پیش اندیشه و آئین مخالفان امپراتوری روم بود و پیروان آن آئین از سوی دولت مورد پیگرد و فشار بودند، علیرغم پیگرد و فشار و شاید به سبب آن، سازمانی با انضباط آهنین و نفوذی محسوس یافت. در استان های مجاور ایران و حتی در خود ایران( در میشان، شوش، ریواردشیر و بحرین) به سال 225 میلادی مرکزهای ویژه اسقف های مسیحی پدید آمد. (43)
شاپور برای مقابله با موج گسترش مسیحیت در ایران، به ویژه در بین النهرین، سیاست خشن سرکوب مسیحیان را آغاز کرد و همزمان کوشید تا آئین مانی را به "دین رسمی"امپراتوری ساسانی بدل کند.
مانی(216-277) در یک خاندان اشرافی اشکانی در تیسفون به دنیا آمد. پدرش، پاتیک(44)، به مباحث دینی سخت علاقه داشت و مادرش مریم، احتمالاً از طریق مادر به مسیحیان ارمنستان نسب می برد. (45) مانی، به فرمان شاپور، تدوین دین رسمی ساسانی را آغاز کرد. در سال 243 میلادی، شاپور در روز تاجگذاری خود مانی 27 ساله را به عنوان "بنیانگذار آئین نو که می توانست خواست های همه آئین های موجود را یکی گرداند و از آنان پا فراتر نهد و آئین جهانی یگانه ای عرضه کند به حضور پذیرفت. مانی کتاب خود را که شاپورگان نام داشت به پیشگاه شاهنشاه تقدیم نمود. "(46) مانی در تدوین ‌آئین خود عنایتی به یهودیت نداشت و این در حالی است که از مسیحیت بهره فراوان برده بود. (47) یکی از نویسندگان معاصر یهودی حتی موضع مانی نسبت به مسیحیت را "مثبت" و به یهودیت"منفی"ارزیابی می کند. (48)
در زمانی که مانی در مقام "پیامبر رسمی" امپراتوری ساسانی در اوج شوکت و افتخار خود بود، در دستگاه شاپور اول موبدی به نام کرتیر(49) حضور داشت. در یکی از کتیبه های شاپور اول، که بیست سال پس از مراسم اهداء "شاپورگان"حک شده، کرتیر مقامی کوچک دارد و نام او در ردیف آخرین نام ها آمده است. این اشراف زاده دون پایه کمی پس از مرگ شاپور به مردی قدرتمند بدل شد و بزرگترین رقیب و خصم مانی. او سرانجام نه تنها مانی و مانی گری را از میدان به در کرد بلکه خود در مقام نخستین "موبدان موبد"دولت ساسانی بنیانگذار دین رسمی ایران ساسانی شد.
با مرگ شاپور، پسرش هرمزد اول به سلطنت رسید. ظاهراً او مانی را تکریم کرد و آئینش را مورد حمایت قرار داد(50). معهذا، دولت هرمزد مستعجل بود. کمی بعد سقوط کرد و برادرش، بهرام اول، به سلطنت رسید.
در دوران سه ساله سلطنت بهرام(274-276) کرتیر از نفوذ فراوان برخوردار شد و با توطئه او مانی 60 ساله به قتل رسید. (51) این سرآغاز اقتدار کرتیر است. کرتیر در مقام "موبدان موبد" جای گرفت و قلع و قمع مسیحیان و پیروان مانی را آغاز کرد. دوران بهرام دوم(276-293) را اوج اقتدار کرتیر می دانند. در این زمان کرتیر حکمران دینی مقتدر ایران است. معهذا، و به رغم کشتار وسیع مسیحیان و مانویان، در روایات تلمودی اشاره ای به آزار یا قتل یهودیان در زمان کرتیر مندرج نیست.
سیاست پیگرد مسیحیان در دوران طولانی سلطنت شاپور دوم(309-379) نیز با شدت ادامه داشت. در این زمان، به دلیل گروش قسطنطین به آئین مسیح، تهدید مسیحیت اهمیتی مضاعف یافت. از این پس، پادشاهان ساسانی به مسیحیان به عنوان "خیانتکاران بالقوه" و ستون پنجم رومی ها می نگریستند و در کشتار آنان تردید نداشتند. (52)
مهم ترین تحول فرهنگی و سیاسی که در اواخر سده سوم و نیمه اول سده چهارم میلادی در ایران رخ داد ظهور آئین زرتشت به عنوان دین رسمی دولت ساسانی بود. بدینسان، راهی که با مانی آغاز شد با کرتیر به فرجام رسید.
زمان زندگی زرتشت معلوم نیست. در این زمینه آراء متشتت و متعدد وجود دارد که همه بر حدس و قرینه استوار است. دورترین زمانی که برای زرتشت قایل شده اند سده هیجدهم و نزدیک ترین آن سده ششم پیش از میلاد است. (53) زرتشت گرایان ایرانی به هرچه کهن تر جلوه دادن آئین زرتشت تمایل دارند. ذبیح بهروز زمان زرتشت را 1800 سال پیش از میلاد و احمد تفضلی بین 1000 تا 1200 پیش از میلاد می دانند. (54) امروزه محققین عموماً زمان زندگی زرتشت را سده ششم پیش از میلاد می دانند. (55)
چه زمان زرتشت را در هزاره دوم پیش از میلاد و چه در سده ششم پیش از میلاد بدانیم، یک اصل مسلم است: در زمان هخامنشیان یا آئین زرتشت وجود نداشت یا تنها یک آئین محدود بومی، شاید در گوشه ای دوردست از سرزمین های شرقی ایران و شاید در آسیای میانه بود؛ بهر تقدیر آئین شناخته شده و مقبول همگان یا بخش قابل اعتنایی از مردم ایران و به طریق اولی دین رسمی دولت هخامنشی نبود. برخی ایران شناسان- چون هارله(56)، دارمستتر(57)، کاسارتلی(58)، زودربلوم(59)، گری(60)، الدنبرگ(61)، مولتن(62)، مور(63)، پراشک(64) و نیبرگ(65) - بر این نظرند. (66) هنریک ساموئل نیبرگ، ایران شناس سوئدی، در این زمینه بحثی مبسوط ارائه داده است. او از جمله بر اساس آداب و رسوم غیرزرتشتی و حتی ضدزرتشتی متداول در زمان هخامنشی، چون رسم اندودن مردگان به موم و خاک سپاری آنها و قربانی کردن جانوران، فرضیه زرتشتی بودن هخامنشیان را مردود می شمرد و به این نتیجه قطعی می رسد که "هخامنشیان هیچ جایی در تاریخ ویژه دین زردشتی ندارند"(67) .
می دانیم که هخامنشیان اجساد خود را در گور می نهادند، مقابری که به ویژه در پیرامون تخت جمشید برجاست، و اسکندر جسد حنوط شده کورش را دیده است. نیبرگ می نویسد:
من پیش از این به مناسبتی از طرفداران زردشتی بودن داریوش مخصوصاً این پرسش را کرده بودم که اختلاف میان آئین به خاک سپردن مرده نزد هخامنشیان و زردشتیان را چگونه توجیه می کنند: هخامنشیان مردگان را زیر خاک دفن می کردند، زردشتیان مرده را در هوای آزاد می گذاشتند. پاسخ این پرسش را همچنان به من بدهکارند. افسوس می خورم که این پرسش را جدی نگرفتند. این پرسش اهمیت بنیادین دارد. انسان نمی تواند که زردشتی باشد و در عین حال مردگان خود را در خاک دفن کند. اسناد زردشتی در این باره به اندازه کافی آگاهی روشن می دهند. (68)
به نوشته گیرشمن، حفاری های باستان شناسی پیشینه آداب تدفین زرتشتی را تنها تا عهد ساسانی می شناسد و تنها در این زمان است که "برج های خاموشی" به پا شد. (69) در دوران سلوکی و اشکانی نیز آئین زرتشت یا وجود نداشت یا دین شناخته شده و همگانی نبود. قربانی کردن جانوران و مقابر عهد اشکانی، مانند گورستان وسیع شوش، موید این ادعاست(70). حتی در دوران آغازین ساسانی نیز آئین زرتشت یا شناخته نبود یا موقع قابل اعتنایی نداشت. لوکونین، که پژوهش مهم خود در تاریخ ساسانی را بر مجموعه غنی سکه های آن دوران مبتنی ساخته، در دوران پیش از کرتیر نشانی از آئین زرتشت نمی یابد:
نخستین شاهنشاهان ساسانی تنها برگزیده از سوی اهورامزدا نبودند. بر پشت سکه هرمزد یکم، فرزند بزرگتر شاپور، منظره تاجگذاری وی تصویر شده که در آن اهورامزدا، میترا و اناهیتا- که در آن زمان با همسر بزرگ شاهنشاه بانوی بانوان همگون می نمود- شهریاری کشور را بدو تفویض داشته اند... میترا و اناهیتا... نخستین بار در سکه های هرمزد یکم به سال 273 منتشر شد... میترا با افسری دارای شعاع های زرین، که جزء لایتجزای رب النوع آفتاب مشرق زمین و هلنیستی است، و اناهیتا با افسر کنگره دار اتور اناهیت، بانوی بانوان زیور یافته اند... در فهرست درباریان اردشیر حتی به یک عنوان و پایه مذهبی برنمی خوریم و در فهرست درباریان پسرش، شاپور، تنها از یک موبد یاد شده و آن نیز کرتیر است. پس از چندی کرتیر به جایگاه های والایی رسید و رئیس مذهبی و مربی مذهبی شاهنشاه شد. ولی در سال 262 میلادی، که تاریخ نگارش کتیبه شاپور یکم... و مقارن گذشت نیم قرن از آغاز شهریاری دودمان ساسانی در ایران بود کرتیر جایگاه کوچک"هیربد"... را داشت و در فهرست درباریان نام او جزء یکی از آخرین نام ها، پس از زندانبان و دروازه بان کاخ شاهی، آمده است. (71)
اوستا، کتاب پایه ای آئین زرتشت، مجموعه ای است شامل 21 "نسک"(کتاب) که گویا اهورامزدا به وسیله زرتشت برای ویشتاسب، پادشاه ایران، نازل کرد. طبق روایت دینکرت، پیش از حمله اسکندر به ایران دو نسخه از اوستا در دست پادشاهان هخامنشی بود و اسکندر هر دو را به آتش کشید. سرانجام، اردشیر، بنیانگذار دولت ساسانی، روحانی بزرگی به نام تنسر را مأمور گردآوری نسخ اوستا کرد و او پس از وارسی متن های موجود یکی را برگزید و آن را اوستای واقعی اعلام نمود. از این تنسر رساله ای موجود است به نام نامه تنسر. محققین عموماً زمان تدوین نامه تنسر را سده های ششم و هفتم میلادی می دانند و انتساب آن را به زمان اردشیر(نیمه اول سده سوم میلادی) مردود می شمرند. (72) لوکونین نیز داستان تنسر را نمی پذیرد. به زعم او، هم دینکرت و هم نامه تنسر متونی ساختگی و متأخرند و "تنسر"شخصیتی غیرواقعی است.
نامه تنسر نیز همانند دینکرت در آخر روزگار ساسانیان نوشته شده است. این نوشته ساختگی جعلیاتی است دارای جهت خاص. و آگاهانه آن را به نویسندگان متقدم نسبت داده اند تا به یاری زمان برای اندیشه هایی که در این نوشته ها آمده حیثیت و اعتبار بیشتری پدید آورند. تنسر از نظر ما همچنان شخصیتی است افسانه ای که سیصد سال پس از روزگاری که به زندگی و فعالیت او نسبت داده اند از وی سخن رانده اند. (73)
آدولف راپ، محقق آلمانی نیمه سده نوزدهم، مؤلف کتاب مفصلی است با عنوان دین و سنن پارسیان و سایر ایرانیان چنانکه نویسندگان یونانی و رومی توصیف کرده اند. خورشیدجی کاما، محقق نامدار پارسی، در سال های 1877-1879، این کتاب را به انگلیسی ترجمه و در بمبئی منتشر کرده است. (74)
به زعم آدولف راپ، آئینی که امروزه به نام زرتشتیگری می شناسیم یکی از آئین های شرقی است و در سرزمینی که طی سده های متمادی به نام ایران شناخته شده نشانی از آن در دست نیست. راپ نیز معتقد بود که زرتشتیگری در عهد ساسانی و به عنوان یک "دین درباری و دولتی"، نه "یک دین ملی"، به سرزمین ایران وارد شد. (75) او می نویسد:
در میان شانزده کشور مختلفی که به وسیله اورمزد آفریده شد نامی از ایران (76) نیست. به علاوه در هیچ جای اوستا نامی از ایران نیست و این عجیب است زیرا در زمان تدوین این کتاب بی تردید ایرانیان(77) ملت غالب بودند. (78)
و می افزاید:
در اوستا هیچ اشاره ای به مغ ها، روحانیون ایرانی، نیست و به عکس از "آتراوا"(79)، روحانیون سرزمین های شرقی، نام برده شده است. (80)
این تناقض منجر به ارائه این فرضیه عجیب شد که گویا در ازمنه کهن دو ایران وجود داشته:"ایران غربی" و "ایران شرقی". آنچه در متون یونانی و رومی آمده مربوط به "ایران غربی"است و آنچه در اوستا مندرج است به "ایران شرقی"تعلق دارد. (81)
به نوشته گیرشمن، کتیبه بزرگ شاپور اول در نقش رستم ثابت می کند متون مقدسی که امروز به نام اوستا شناخته می شود در زمان انشاء و حک این کتیبه(262میلادی) هنوز وجود نداشته است. (82)
"مسئله اوستا" معضل پژوهشگران امروزین نیز هست. به مقالات مندرج در دایره المعارف ایرانیکا توجه کنیم:
کلنس به درستی به این معما توجه کرده که چرا به زعم ابداع خط میخی در دوران هخامنشیان هیچ کتیبه ای که در آن نشانی از اوستا باشد در دست نیست. (83)
گنولی می نویسد:
غیرممکن است مکان جغرافیایی خاصی را برای زبان اوستایی تعیین کرد... ارجاعات جغرافیایی اوستا محدود به مناطقی از شرق فلات ایران و مرزهای ایران و هند است. به علاوه، متون کهن ایرانی به زبانی غیر از زبان اوستایی نوشته شده اند. (84)
معضل عجیب دیگر، خطی است که به نام "اوستایی"می شناسیم:
پژوهشگران الفبای اوستایی را ساخته ای جدید و متأثر از الفبای یونانی می دانند. (85) به نوشته هوفمن، الفبای اوستایی "بی هیچ تردید بر اساس الفبای یونانی"ابداع شده که در زمان شاپور اول در ایران کاملاً شناخته شده بود. هوفمن احتمال می دهد این الفبا در عهد شاپور دوم اختراع شده باشد. (86) هوفمن نیز چون دیگران زمان تدوین اوستا را دوران شاپور دوم می داند و آن را تلاشی می شمرد برای استقرار یک دین منسجم مرتبط با قدرت سیاسی دولت ساسانی برای مقابله با مسیحیت، بوداییگری و مانویت؛ ادیانی که بر کتب مقدس خود استوار بودند(87). و سرانجام، باید بیفزائیم که کهن ترین اشاره به نام اوستا به کتیبه کرتیر تعلق دارد.
خویشاوندی آئین زرتشت و یهودیت از حوالی دهه 1870 مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت.
فردریک اشپیگل، ایران شناس آلمانی، در رساله ای با نام اوستا و سفر پیدایش؛ رابطه ایرانیان و یهودیان، مدعی است که قطعاً قوم بنی اسرائیل از اوستا تأثیر گرفته اند زیرا معاصر هخامنشیان بوده و نمی توانسته اند از تأثیر این قدرت بزرگ جهان آن روز برکنار باشند. (88)
نظریه اشپیگل بر اساس این فرضیه شکل می گیرد که بپذیریم ایرانیان در دوره هخامنشی پیرو آئین زرتشت بوده و کتاب مقدسی به نام اوستا نیز داشته اند؛ فرضیه ای که اثبات پذیر نیست.
سر جیوانجی مودی، محقق پارسی، در یادداشت های ماسونی خود ضمن تأیید نظر اشپیگل مدعی است "تأثیر اوستا بر یهودیت بی شک عظیم است... و آئین یهود تا حدودی به آئین زرتشت وامدار است. "(89) اگر بپذیریم که اوستا متنی است تدوین شده در سده چهارم میلادی این تأثیر را باید برعکس شمرد و جمله جیوانجی مودی را به این شکل بازنویسی کرد:"تأثیر یهودیت بر اوستا بی شک عظیم است... ".
روایات تلمودی از رابطه نزدیک حاخام های بین النهرین با شاپور دوم و مادرش، ایفرا هرمزد، روایت می کنند.
شاپور هفتاد سال سلطنت کرد. این نشان می دهد که در کودکی به سلطنت رسید و در سال های نخست مادرش قدرت را به دست داشت. گفته می شود که راوا، رئیس حوزه پامبدیتا( که در این زمان در ماحوزا مستقر بود)، با دربار شاپور رابطه نزدیک داشت. راوا بسیار ثروتمند بود. او سرمایه ای از ثروتمندان یهودی گرد آورد و برای جنگ با رومی ها در اختیار شاپور قرار داد. ایفرا هرمزد، ملکه مادر، با راوا رابطه نزدیک داشت و گاه برایش پول می فرستاد تا در میان فقرا تقسیم کند. (90)
از راو حما و راو اشی نیز به عنوان نزدیکان شاپور دوم یاد شده است.
راو حما(91)، پس از راوا رئیس حوزه پامبدیتا(356-377) بود و به تجارت نیز اشتغال داشت. زمانی شاپور از او درباره منشاء آئین تدفین یهودیان در "تورات"پرسید و حما در پاسخ ماند. احا بن یعقوب(92) حاخام دیگر، ماجرا را شنید و گفت:"دنیا به وسیله احمق ها اداره می شود. چرا به آیه 23 باب 21 "سفر تثنیه" اشاره نکرد؟"(93)
راو اشی(94)، که به "ربنا"(95) (آقای ما) شهرت داشت، مقتدرترین حاخام اواخر سده چهارم و اوایل سده پنجم در بین النهرین است. در سال 371 به ریاست حوزه سورا رسید و 56 سال ریاست روحانی یهودیان بین النهرین را به دست داشت. شمار شاگردان او را "صدها نفر"ذکر کرده اند. حاخام هایی که از مکتب او پدید شدند به "ربی های مکتب راو اشی" شهرت دارند و مهم ترین آنان راوینای اول(متوفی 422) است. راو اشی همان کسی است که کار گردآوری و تدوین تلمود را آغاز کرد. راو اشی "ثروتی عظیم" داشت و چنان متنفذ بود که حتی هونا بن ناتان، "شاه داوودی" اقتدار او را به رسمیت می شناخت. تلمود می گوید:
از زمان ربی یهودا ناسی دانایی[ قدرت روحانی] و بزرگی[قدرت سیاسی و مالی] در یک تن به سان راو اشی تمرکز نیافته است. (96)
بدینسان، باید او را مقتدرترین حاخام یهودی پس از یهودا ناسی شمرد. همانگونه که یهودا ناسی با اتکاء بر قدرت و ثروت خود از طریق تدوین میشنا شالوده های یهودیت جدید را بنیان نهاد؛ راو اشی با تدوین تلمود این شالوده را به شکل نهایی استوار ساخت.
معهذا، به رغم نزدیکی با یهودیان، تکاپوی الیگارشی یهودی و ساختار سیاسی پنهان آن گاه خشم شاپور دوم را نیز، چون شاپور اول، برمی انگیخت. در روایات تلمودی است که به دستور راوا یک یهودی را به سختی شلاق زدند و او در زیر ضربات شلاق مرد. شاپور از این حرکت سخت برآشفت و دستور قتل راوا را صادر کرد ولی با شفاعت مادرش او را بخشید. (97)
در زمان سلطنت شاپور دوم، الیگارشی یهودی فلسطین و در رأس آن ربان جمالیل چهارم نیز با "ژولیان مرتد"، امپراتور روم، رابطه نزدیک برقرار کرد. بدینسان، استقرار الیگارشی یهودی در دو کانون فلسطین و بین النهرین، امکانات گسترده ای برای نوسان در میان سیاست های دو امپراتوری روم و ایران در اختیار ایشان گذارد. در این دوران شالوده ای شکل گرفت که میراث و سنن آن تا به امروز تداوم یافته است. بر شالوده این میراث غنی تاریخی است که الیگارشی یهودی در سده های معاصر توانست در میان کانون های متنوع و متعارض قدرت سیاسی در قاره اروپا مانور دهد و سیاست مستقل خویش را پیش برد. این میراث در دوران یهودیت تلمودی تکوین یافت و در بنیان روانشناسی قومی و فرهنگ این نوع منحصر به فرد از جامعه بشری جای گرفت.
رابطه الیگارشی حاخامی با پادشاهان ساسانی در زمان یزدگرد اول (399-421) به اوج رسید تا بدانجا که ادعا می شود همسر یزدگرد، به نام شوشندخت، دختر "شاه داوودی" یهود بود و بهرام گور و نرسی فرزندان اویند. (98)
تنها مدرکی که در آن وصلت یزدگرد و یهودیان ذکر شده کتاب شهرستان های ایران به زبان پهلوی است. این در حالی است که در تلمود هیچ اشاره ای به این وصلت مندرج نیست. (99)
کتاب فوق مأخذ معتبری برای اثبات این ادعا به شمار نمی رود. قدمت رساله شهرستان های ایران حداکثر به سده ششم میلادی می رسد یعنی حدود یکصد سال پس از زمان یزدگرد. ولی این رساله بعدها مورد دستکاری قرار گرفته است و در متنی که امروزه وجود دارد(در پاراگراف 61 چاپ بلوشه و مارکوارت) نام منصور خلیفه عباسی مندرج است. محققین این نسخه را متعلق به حوالی نیمه سده هشتم میلادی می دانند و همه موارد مندرج در آن را از نظر تاریخی معتبر نمی شناسند. (100) بهرروی، تلمود از رابطه نزدیک یزدگرد اول و سران یهودی یاد کرده است.
مهم ترین چهره یهودی این زمان که با یزدگرد اول رابطه نزدیک داشت، هونا بن ناتان(هونای چهارم. ) "شاه داوودی" یهودیان(415-442) است.
روایات تلمودی از "جمع علم و مقام"در نزد او سخن گفته اند. وی پس از مرگ راو اشی حاخام بزرگ یهودیان نیز شد و "مورد احترام فراوان" یزدگرد بود. (101) گفته می شود وی زمانی به دیدار یزدگرد رفت، پادشاه متوجه کمربند شل او شد، از تخت پایین آمد و کمربند هونا را سفت کرد. حاخام های یهودی در تفسیر این حادثه می نویسند این تحقق یکی از آیات "کتاب اشعیاء نبی"است که "شاهان تو را خدمت خواهند کرد. "(102)
در دوران سلطنت بهرام پنجم(421-439)، معروف به "بهرام گور" نیز الیگارشی یهودی وضعی استوار در ایران داشت. امنون نتصر، نویسنده یهودی معاصر، تا بدانجا می تازد که بهرام گور را، طبق شرع یهود، یهودی می شمرد زیرا گویا مادر او، شوشندخت، یهودی بود!(103)
ستیز دولت ساسانی با الیگارشی یهودی بین النهرین از زمان یزدگرد دوم(439-457)، پسر بهرام گور، آغاز شد.
روایات تلمودی از سختگیری و "آزار و شکنجه"او نسبت به یهودیان سخن گفته اند. (104) قاعدتاً این نشانه افزایش تکاپوی الیگارشی یهودی در ایران است تا بدانجا که پادشاه ساسانی را به تعارض واداشت. این تحول حدود 30 سال پس از تعطیل شورای "سنهدرین"در فلسطین(415میلادی) و انتقال کامل مرکز یهودیان به بین النهرین رخ داد.
این تغییر سیاست نسبت به یهودیان در سال های پسین نیز تداوم یافت.
در زمان فیروز، پادشاه ساسانی(459-484)، "دولت پنهان" یهود به شدت مورد حمله قرار گرفت؛ و در سال 470 میلادی هونای پنجم، "شاه داوودی"، و دو تن از حاخام های عالی رتبه اعدام شدند. از آن پس به مدت 14 سال(تا پایان سلطنت فیروز) کسی در این مقام جای نگرفت. این نشانه بهم ریزی ساختار سیاسی یهودیان در این زمان است. روایات یهودی از فیروز با عنوان "فیروز شریر"یاد می کنند. (105)
حمزه اصفهانی در کتاب معروف خود، سنی ملوک الارض و الانبیا، از قتل "نیمی از یهودیان اصفهان"به دستور فیروز سخن گفته است. (106) منابع یهودی درباره این "خشونت" داد سخن می دهند ولی این نکته را پنهان نمی کنند که علت این تعارض حضور"دولت پنهان یهود" بود که برای خویش اختیارات قضایی مستقل از قوانین ایران می خواست. امنون نتصر، نویسنده معاصر یهودی، می نویسد:
در این هنگام مؤسسات یهودی یکی پس از دیگری بسته شدند و یهودیان با خشونت تحت اوامر قضایی ایران قرار گرفتند. (107)
این همان تعارض اختیارات "دولت پنهان یهود"است با حقوق دولت های میزبان که پیشتر درباره آن سخن گفته ایم.
بهرروی، روایت حمزه اصفهانی پذیرفتنی نیست. کتاب حمزه در سال 350هجری/ 961میلادی تدوین شده یعنی حدود 480 سال پس از حادثه. منبع اطلاع او درباره یهودیان، چنانکه خود تصریح کرده، روایت شفاهی یکی از"دانشمندان یهودی بغداد"به نام صدقیا است. (108)
این دگرگونی در رابطه دولت ساسانی و الیگارشی یهودی را ناشی از دو عامل می توان شمرد:
نخست، وضع دشوار اقتصادی ایران در سده پنجم میلادی؛
دوم، بحران اجتماعی جامعه ایران که به شورش های مردمی موسوم به "جنبش مزدکیان"انجامید.
منابع تاریخی از وضع دشوار اقتصادی ایران در این زمان و بروز قحطی و خشکسالی شدید در سال های 466-471 میلادی خبر می دهند. به همین دلیل است که گروه کثیری از یهودیان مستقر در ایران و بین النهرین به حواشی خلیج فارس و شبه جزیره عربستان و یمن و هند مهاجرت کردند. منشاء جوامع یهودی شبه جزیره عربستان و یمن در زمان ظهور اسلام به این تحول می رسد.
این بحران اقتصادی طبعاً از علل مهم پیدایش جنبش مزدکی و اقبال وسیع مردم به آن بود تا بدانجا که قباد، پادشاه ساسانی(488-531)، نیز در آغاز سلطنت خود به مزدک گرایش داشت. می دانیم که در زمان قباد یهودیان مورد حمله "مزدکیان" قرار گرفتند. (109) معهذا، ستیز با الیگارشی یهودیان پیش از قباد، در زمان یزدگرد دوم و فیروز، آغاز شد که هیچ یک "مزدکی"نبودند. به علاوه، مزدک بامدادان نیز، چنانکه آرتور کریستن سن ادعا کرده، " کمونیست"نبود. او از طبقه روحانیون و مغان بود و به روایت خواجه نظام الملک در مقام "موبدان موبد"جای داشت:
اول کسی که در جهان این مذهب معطله آورد، مردی بود که اندر زمین عجم بیرون آمد و او را موبدان موبد، گفتندی. نام او مزدک بن بامدادان. به روزگار ملک قباد بن پیروز و نوشروان عادل. خواست که کیش گبرکی را بر گبران به زیان آورد و راهی نو در جهان گسترد... چنانکه دین گبران و دین جهودان و ترسایان و بت پرستان را باطل کند... (110)
مزدک با دینی که کرتیر بنیان نهاد موافقتی نداشت و از طریق اصلاح آن نظام دینی نوینی را ارائه می داد. فردوسی او را موبدی "سخنگوی و با دانش و رأی و کام"توصیف کرده و گزارشش از ماجرای مزدک همدلانه است. (111)
تکاپوی مزدک و قباد را، به رغم افسانه پردازی های پسین، تنها باید تلاشی برای ایجاد رضایت در توده مردم شورشی از طریق کاهش فاصله طبقاتی و کوتاه کردن دست بخش آزمند و حریص و تجاوزگر اشرافیت آن روز ایران دانست. این نیاز مبرم آن روز جامعه ایرانی بود و آغاز آن به زمان فیروز می رسد نه قباد و مزدک. به نوشته پیگولوسکایا، [در آن زمان] فلاکت های طبیعی متعددی گریبانگیر مردم کشور شد. کمبود محصول، قحطی و گرسنگی، توده های مردم را دچار فقر و مسکنت کرد. اخباری در دست است مبنی بر اینکه فیروز کوشید تا تسهیلاتی در زندگی مردم پدید آورد. وی از میزان مالیات سرانه کاست و از خزانه دولت اتباع کشور را یاری کرد. اخبار دیگر حاکی از آن است که فیروز از ثروتمندان خواست تا به یاری بی چیزان بشتابند. وی در این زمینه از کوشش دریغ نورزید. معاصران متذکر شده اند که دوران پادشاهی او[فیروز] با فلاکت و بدبختی فراوان همراه بود و مردم در آستانه تاجگذاری بلاش در فقر و مسکنت به سر می بردند. پس از سال 484، که سال تاجگذاری بلاش برادر فیروز بود، هیچگونه بهبودی در وضع کشور حاصل نشد. پول در خزانه سخت کاستی پذیرفت. گردآوری مالیات از اهالی دشوار می نمود. روستاییان ورشکسته از شدت فقر و مسکنت کشتزارهای خود را ترک می گفتند. فریاد عدم رضایت و اعتراض سراسر کشور را فراگرفته بود. (112)
بلاش "نیک نفس و آشتی جو" نیز چون فیروز کوشید تا از طریق محدود کردن اقتدار و تاراجگری اشراف و ثروتمندان آزمند راهی برای نجات کشور بیابد ولی با توطئه آنان سرنگون و کور شد. و سرانجام قباد، پسر فیروز، به قدرت رسید. (113)
این تحولات درست مقارن است با ستیز فیروز و قباد با الیگارشی یهودی مستقر در ایران و مهاجرت یهودیان به ویژه به عربستان و یمن. می توان تصور کرد که تکاپوی اقتصادی و مالی یهودیان نفرت مردم را برانگیخت و تعارض های شدید را با ایشان سبب شد. الیگارشی یهودی بخشی از تکاپوی خود را به سرزمین پررونق تجاری و کشاورزی یمن و عربستان منتقل کرد و در توطئه های آن زمان گروهی از اشراف ایران علیه بلاش و قباد نیز شرکت جست. آنگاه که قباد سرنگون شد به شورش مسلحانه علیه دولت ایران دست زد؛ و سرانجام همه این حوادث را به پرچمی دیگر برای "مظلومیت"خویش بدل ساخت. این رویه متعارف و شناخته شده تاریخ نگاری یهود است.
شورش مسلحانه یهودیان علیه دولت ایران، و به تعبیر مورخین دانشگاه عبری اورشلیم" استقرار سلطنت یهودی در بین النهرین"(114)، در سال 495 میلادی آغاز شد؛ زمانی که آشوب ایران را فراگرفت و اشراف ساسانی و موبدان زرتشتی مخالف مزدک قباد را از سلطنت خلع کردند. به نوشته پیگولوسکایا،
[قباد] در نخستین سال های سلطنتش به گروه هایی تکیه داشت که از مزدکیان حمایت می کردند. این نیز موجب قوت یافتن جنبش مزدکیان شد که از پشتیبانی توده مردم برخوردار بود... گذشت نسبت به مزدکیان و نادیده گرفتن اعمال خصمانه این گروه علیه اشراف و بزرگان انفجارهایی را موجب گردید. اشراف و موبدان قباد را از تخت شاهی به زیر کشیدند و برادرش جاماسپ را به جای او بر تخت نشاندند. (115)
قباد به سرزمین هفتالیان گریخت، سه سال بعد(499) با حمایت آنان به ایران بازگشت و قدرت را به دست گرفت؛ ولی سال ها طول کشید تا نظم و امنیت را به سراسر ایران بازگرداند.
ماحوزا(116) شهری بود در کناره جنوبی رود دجله در نزدیکی تیسفون پایتخت ساسانی. تیسفون(117) در زمان سلوکی ها ساخته شد. اویدوس کاسیوس(118) سردار رومی، در تهاجم سال 165میلادی به بین النهرین آن را خراب کرد. اردشیر اول ساسانی آن را از نو بنا کرد و "بی اردشیر"نام گرفت. این نام مکرر در تلمود به کار رفته که نشانه پیوند یهودیان با آن است.
در آغاز شکوفایی تیسفون، ماحوزا به یکی از مراکز مهم تجاری بین النهرین بدل شد زیرا در محل تردد کاروان های تجاری جای داشت. یهودیان در تجارت ماحوزا و تیسفون نقشی فعال به دست گرفتند و به روایت تلمود تجارت شان بسیار سودآور بود. یهودیان ماحوزا املاک کشاورزی پهناور نیز در اختیار داشتند.
در نیمه دوم سده چهارم میلادی، در زمان سلطنت شاپور دوم، ماحوزا به یکی از کانون های اصلی الیگارشی یهودی بدل شد تا بدانجا که راوا حوزه درس خود را از پامبدیتا به این شهر منتقل کرد و چهارده سال(تا زمان مرگ) در آنجا زیست. در این زمان، جمعیت انبوهی از یهودیان در ماحوزا استقرار یافتند و اکثریت مردم شهر یهودیان بودند. (119)
با آغاز آشوب در ایران و سقوط قباد، الیگارشی یهودی به رهبری مر زوترای دوم، "شاه داوودی"، از فرصت بهره جست، به کمک نیروی مسلح خویش دولت مستقل خود را در بخشی از بین النهرین برپا کرد و ماحوزا را، که قاعدتاً قلعه ای استوار بود، مرکز آن قرار داد.
مر زوترا پسر هونای پنجم است؛ همان "شاه داوودی" که در سال 470 به فرمان فیروز ساسانی گردن زده شد. مادر او دختر حنینا رئیس حوزه ماحوزاست. گفته می شود در ماجرای هونای پنجم تمامی اعضای"خاندان داوود" به قتل رسیدند و زوترا تنها بازمانده ایشان بود. مر زوترا از حمایت حنینا، پدر بزرگش برخوردار بود.
"سلطنت مستقل یهود" در ماحوزا هفت سال دوام آورد. سرانجام، در سال 502 میلادی ارتش ایران ماحوزا را تصرف کرد. مر زوترا و حنینا، و قاعدتاً گروهی دیگر از یهودیان، در کنار پل ماحوزا مصلوب شدند و نهادهای یهودی در سراسر ایران تعطیل شد. (120)
گفته می شود در پی این ماجرا از "خاندان داوود" تنها نوزادی از مر زوترا ماند که او نیز به نام پدر خوانده می شد. این مر زوترا را مخفیانه به بیت المقدس بردند و در سال 520، زمانی که 18 ساله شد، در رأس یهودیان جای گرفت. (121)
در این زمان است که راوینا بن هونا( راوینای دوم) رئیس حوزه سورا به تدوین تلمود پایان داد. با مرگ او(499) این مجموعه فقهی بسته شد و دوران "امورائی" در حاخامیم یهودی به پایان رسید. زمان زندگی راوینا بن هونا را دوران شدت عمل مقامات ایرانی علیه یهودیان و بستن کنیسه ها عنوان می کنند. (122)
امنون نتصر، استاد دانشگاه عبری اورشلیم، که می داند شورش مر زوترا نقض قوانین و تمامیت ارضی ایران است، چون نویسندگان تاریخ مردم یهود این حادثه را با افتخار "تأسیس سلطنت مستقل یهود" نمی خواند. او سیر و توالی حوادث را می آمیزد و روایت خود را به گونه ای تنظیم می کند که شورش مر زوترا عملی تدافعی جلوه گر شود. سپس، به توجیه آن دست می زند و می نویسد:
انگیزه این شورش هسته های نامشروع، خصوصاً در مورد پاکی خانوادگی و احترام به مالکیت شخصی، در آئین مزدک بود. (123)
این توجیه عجیبی است. جماعتی بیگانه و میهمان که برای کسب و کار در سرزمینی اقامت گزیده اند اینک برای خود رسالت پاسداری از "حریم اخلاق" و "شرع" مردم میزبان را قایل اند!(124)
انتقال کانون تکاپوی الیگارشی یهودی به یمن در اواخر سده پنجم و اوایل سده ششم میلادی، در تاریخ و فرهنگ این سرزمین، و تمامی شبه جزیره عربستان، بازتاب جدی و عمیق داشت. به دلیل تکاپوی مبلغین یهودی، حکمران یمن به نام تبع بن اسعد ابی کرب به آئین یهود گروید و مردم یمن را، که "جمله گبر و آتش پرست" بودند، به پیروی از خود خواند. او به زیارت خانه کعبه رفت و به سران قریش دستور داد که در زمان زیارتش آن را از بت پاک کنند. ابن هشام این را سرآغاز اشاعه دین یهود در عربستان می داند. (125)
تبع پدر یوسف ذونواس(126)، شاه یهودی یمن در اوایل سده ششم میلادی است. سلطنت ذونواس دوران جنگ های یهودیان با مسیحیان حبشه است و سرکوب خونین مسیحیان در یمن و منطقه.
در قرآن کریم(سوره بروج) از ذونواس و پیروانش به نام "اصحاب اخدود" یاد شده است. اخدود به معنای "گودال"است. آنان گودال هایی از آتش فراهم آورده بودند و مسیحیان را به انتخاب میان سقوط در این گودال ها یا پذیرش یهودیت مخیر می ساختند. ذونواس با حاخام های بین النهرین مرتبط بود و اسناد کشف شده در سال 1953 میلادی نشان می دهد که در زمان جنگ های وی با مسیحیان حبشی(518میلادی) حاخام های اعزامی از بین النهرین در کنارش حضور داشته اند. طبق این اسناد، دو تن از حاخام های یهودی از سوی ذونواس با مسیحیان درباره سرنوشت اسرا مذاکره می کردند. تعداد کشته شدگان حبشی در این جنگ 13 هزار نفر و تعداد اسرا 9500 نفر ذکر شده است. گفته می شود که ذونواس با مر زوترا، "شاه داوودی"یهود، رابطه داشت و مر زوترا در سال 520 به یمن سفر کرد. این مر زوترا باید پسر مر زوترای دوم باشد؛ همان نوزادی که از ماحوزا به بیت المقدس برده شد. در سال 1931 باستان شناسان آلمانی مقبره ذونواس را کشف کردند. در این مقبره به همراه جسد اشیاء قیمتی نیز دفن شده بود. (127)
این تبلیغ نیز، چون تبلیغ یهودیت در میان مردم ادیابن، برای الیگارشی یهودی پیامد منفی داشت زیرا زمینه را برای اشاعه مسیحیت و سرانجام اسلام در یمن فراهم ساخت.
با ظهور پیامبراسلام(ص)، در سال ششم هجری/ 628میلادی مردم یمن عموماً به اسلام گرویدند. تجربه گروش "بیگانگان" به یهودیت در همه جا برای الیگارشی یهودی تجربه ای تلخ است. در زمان ظهور عیسی مسیح(ع) دیدیم این "نوکیشان یهودی"، که در آرمان های موسوی رنگ و بوی یکتاپرستی و عدالت را یافته بودند، به سرعت به کانون آشوب بدل شدند و به روی اشرافیت یهود تیغ کشیدند. در نمونه ادیابن گروش عمومی مردم "یهودی شده" به مسیحیت را دیدیم و تبدیل این ایالت به کانون اصلی اشاعه دین مسیح در ایران و بین النهرین. این تجربه های مکرر سبب شد که الیگارشی حاخامی از این پس ساختار خود را بطور اکید بر مبانی "نژادی"استوار کند. تنها نمونه "تبلیغ" که در سده های پسین می شناسیم در میان قبایل ترک خزر است که درباره آن سخن خواهیم گفت.
در دوره دوم سلطنت قباد رابطه الیگارشی یهودی با او تیره نماند. قباد، که "پس از بازگشت و جلوس مجدد به اریکه شاهی سخت نیرومند و ترسناک"می نمود(128)، برای تحکیم اقتدار خویش به قتل مزدک و سرکوب وسیع مردمی که"مزدکی" و "بد دین"نام گرفتند دست زد. کارگردان این کشتار خسرو(کسری انوشیروان)، ولیعهد آن زمان، بود. فردوسی جلسه محاکمه مزدک و قتل او و هوادارانش را چنین روایت کرده است:

چنین گفت کسری به پیش گروه*** به مزدک که ای مرد دانش پژوه
یکی دین نو ساختی پر زیان*** نهادی زن و خواسته در میان
جهان زین سخن پاک ویران شود*** نباید که این بد به ایران شود
همه کدخدایند و مزدور کیست؟*** همه گنج دارند و گنجور کیست؟
ز دین آوران این سخن کس نگفت*** تو دیوانگی داشتی در نهفت؟
پر آواز گشت انجمن سر به سر*** که مزدک مبادا بر تاجور
همی دارد او دین یزدان تباه*** مباد اندرین نامور بارگاه
به کسری سپردش همانگاه شاه*** ابا مرگ او داشت آئین و راه
بدو گفت هرکو برین دین اوست*** مبادا یکی را به تن مغز و پوست
که با این سران هرچه خواهی بکن*** ازین پس ز مزدک مگردان سخن
یکی دار فرمود کسری بلند*** فروهشت از دار پیچان کمند
نگونبخت را زنده بر دار کرد*** سر مرد بی دین نگونسار کرد
از آن پس بکشتش به باران تیر*** تو گر باهشی راه مزدک مگیر
بزرگان شدند ایمن از خواسته*** زن و زاده و باغ آراسته(129).

خواجه نظام الملک نیز صحنه ای موحش از کشتار 12 هزار تن از پیروان مزدک، از "شهری و روستایی و لشکری" که به تعبیر فردوسی در زمره "سران"ایران بودند، در کاخ قباد توصیف کرده است. (130) احتمالاً از این زمان است که یهودیان را در کنار قباد و پسرش می یابیم. امنون نتصر می نویسد "به احتمال قوی" یهودیان در یک نبرد مسلحانه از قباد دفاع کردند. (131)
امنون نتصر می افزاید:" تا زمان حمله اعراب به ایران" وضع یهودیان به سان زمان قباد بود. (132) روشن است که منظور مرحله دوم سلطنت قباد است.
خسرو اول(انوشیروان) در دوران سلطنتش(531-579) آزار و کشتار مسیحیان و مزدکیان و مانویان را ادامه داد و به ویژه به سرکوب خونین شورشی دست زد که در خوزستان به رهبری پسر بزرگش نوش زاد(انوشگزاد) و با شرکت مسیحیان و مزدکیان ایران آغاز شد. در قیام نوش زاد مردم از همه گروه شرکت جستند؛ در میان آنان هم توانگران بودند و هم تهیدستان(133). به گزارش دینوری و فردوسی، این نوش زاد از مادری مسیحی به دنیا آمد.

برین سان زنی داشت پر مایه شاه*** به بالای سرو و به دیدار ماه
به دین مسیحا بد این ماه روی*** زدیدار او شهر پر گفت و گوی
یکی کودک آمدش خورشید چهر*** ز ناهید تابنده تر بر سپهر
ورا نامور خوانده ای نوش زاد*** نجستی ز ناز از برش تند باد.(134)

نوش زاد به سان مادر مسیحی بود و به رغم تلاش نوشیروان حاضر به پذیرش آئین زرتشت نشد. او، در حوالی سال 550 میلادی، در جنگ مجروح و دستگیر شد. برای نجات جان خویش از مسیحیت عدول نکرد؛ پیش از مرگ بار دیگر بر وفاداری خود به دین مسیح پای فشرد و افزود که ایمان به این آئین او را به جنگ با پدر واداشته است. وی را به رسم مسیحیان به خاک سپردند. مناظره نوش زاد و فرستاده پدر چنین است:

جوانی، دل شاه کسری مسوز*** مکن تیره این آب گیتی فروز
پیاده شو از باره زنهار خواه*** به خاک افکن این گرز و رومی کلاه
دل شهریار از تو بریان شود*** ز روی تو خورشید گریان شود
چنین داد پاسخ ورا نوش زاد*** که ای پیر فرتوت سر پر زباد
مرا دین کسری نباید همی*** دلم سوی مادر گراید همی
که دین مسیحاست آئین اوی*** نگردم من از فره و دین اوی
اگر من شوم کشته زان باک نیست*** کجا زهر مرگست و تریاک نیست
سر من ز کشتن پر از دود نیست*** پدر بتر از من که خشنود نیست
مکن دخمه و تخت و رنج دراز*** به رسم مسیحا یکی گور ساز
نه کافور باید نه مشک و عبیر*** که من زین جهان کشته گشتم به تیر(135).

ظاهراً در تاریخ نگاری ایران انوشیروان"دادگر" نام گرفته از آن رو که در تلمود هیچ اشاره ای به "رفتار بد" او با یهودیان مندرج نیست!
از زمان سلطنت هرمزد چهارم(579-590) بار دیگر از تعطیل شدن نهادهای سیاسی و قضایی یهودیان مطلع می شویم. نتیجه آن شد که "یهودیان ثروتمند" از شورش بهرام چوبین حمایت کردند و در پاسخ به این اقدام ماهبد، سردار ایرانی، برخی از یهودیان را در یکی از شهرک های نزدیک تیسفون به قتل رسانید. (136)
بهرام چوبین از دودمان مهران(از خاندان های اشکانی) بود و از سرداران سپاه ایران. او هرمزد را از سلطنت خلع کرد، در تیسفون تاج شاهی بر سر نهاد و به نام "بهرام ششم" مدت کوتاهی(590-591) سلطنت کرد. خسروپرویز، پسر هرمزد، به روم پناه برد و موریس، امپراتور روم، با شرایطی او را یاری کرد. خسرو به ایران بازگشت، بهرام چوبین را شکست داد و سلطنت را به دست آورد. بهرام به بلخ گریخت، به ترکان پناه برد و در آنجا سرانجام به تحریک خسروپرویز به قتل رسید. بهرام چوبین را سرداری می خوانند که
سر به نافرمانی برداشت و هوای پادشاهی در سر پروراند، و با این کار خود و پیامدهای آن آتش انقلابی را شعله ور ساخت که به نابودی یک شاه[هرمزد] انجامید و شاه دیگر[خسرو] را به ترک تاج و تخت و فرار از کشور واداشت که جز با کمک سپاه بیگانه موفق به باز پس گرفتن تاج و تخت خود نشد. (137)
دوران 60 ساله پایانی دولت ساسانی، از زمان خسروپرویز(591-628) تا یزدگرد سوم(632-651) اوج رابطه الیگارشی یهودی و ساسانیان است. (138)
در سال 614 میلادی، یهودیان به خسروپرویز در تسخیر فلسطین یاری رسانیدند و تا سال 617 بر آن سلطه داشتند. (139) می توان تصور کرد که آنان در این سه سال چه انتقام خونینی از مسیحیان گرفتند. در سال 628 میلادی فلسطین بار دیگر به دست رومی ها افتاد. این بار یهودیان اند که از "قتل عام فجیع"خود به دست "مسیحیان اورشلیم و فلسطین" سخن می گویند. (140) توجه کنیم که بسیاری از این "مسیحیان اورشلیم و فلسطین" کسی نیستند جز بازماندگان قبایل بنی اسرائیل که به مسیحیت گرویده اند.
در زمان ظهور پیامبر اسلام(ص) بوستان بن حنینای"شاه داوودی" یهود است. درباره بوستان بن حنینای این روایت تلمود شنیدنی است:
یزدگرد سوم تصمیم می گیرد تمامی "شاهزادگان داوودی" را به قتل رساند و تبار "خاندان داوود" را براندازد. شبی خواب می بیند که در بوستانی به قطع درختان میوه مشغول است. آنگاه که به آخرین درخت می رسد پیرمردی عجیب ظاهر می شود و از کار او ممانعت می کند. یزدگرد به توصیه درباریان پدر زن حنینای، "شاه داوودی" یهود، را به دربار می خواند و تعبیر خواب را از او می پرسد. در این زمان همسر حنینای باردار است. پیشگوی یهودی به پادشاه می گوید که آن پیرمرد داوودشاه بود و مانع شد که تو نسل فرزندانش را منقطع کنی. یزدگرد متأثر می شود، همسر باردار حنینای را به دربار می خواند و او را مورد عنایت قرار می دهد. این زن پسری آورد که به یاد رویای پادشاه ساسانی"بوستان" نام گرفت. زمانی که بوستان به سن بلوغ رسید به نزد یزدگرد فراخوانده شد و خردمندی اش یزدگرد و درباریان را متحیر ساخت. پادشاه او را ستود؛ منصب ریاستش را بر یهودیان رسمیت بخشید و بدینسان خشنودی یهودیان را برانگیخت. پس از تسخیر بین النهرین به وسیله عمربن خطاب، خلیفه اسلام بوستان را در مسند فوق تثبیت کرد؛ یکی از دختران اسیر پادشاه ایران را به همسری اش داد و دختر دیگر را خود به زنی گرفت. ابراهیم بن داوود، مورخ نامدار یهودی، در سفر قباله این داستان را به علی(ع) منتسب می کند. (141)
بی گمان، آن بخش از داستان فوق که از رابطه حسنه خلیفه اسلام با بوستان سخن می گوید برای جلب عنایت مسلمانان به "خاندان داوود" ساخته شده زیرا متضمن این پیام است که خلفای نخستین اسلام، عمر بن خطاب یا علی(ع)، ساختار سیاسی یهودیان را به رسمیت شناخته اند و انتساب سران الیگارشی یهودی را به تبار داوود پیامبر(ع) تأیید کرده اند. معهذا، خویشاوندی بوستان با خاندان یزدگرد جدی است. این امر بعدها بحث شدیدی را در میان حاخام های یهودی بر سر "مشروعیت"ریاست نسل های بعدی"خاندان داوود" برانگیخت؛ زیرا در فرزندان بوستان خون غیریهودی یک شاهزاده ایرانی را جاری می ساخت. سرانجام، بحث فوق با این نظر به پایان رسید که نسل های پسین"شاهزادگان داوودی" از همسر اول و یهودی بوستان اند. معهذا، دایره المعارف یهود ذکایی بن اهونای(142)، "شاه داوودی"(متوفی پیش از سال 771 میلادی)، را از تبار همسر ایرانی بوستان می داند. (143)

پی نوشت ها :

1. Americana, vol. 21, pp. 481-482
2. Caracalla
3. ولادیمیر لوکونین، تمدن ایران ساسانی، ترجمه عنایت الله رضا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1365، ص 80.
4. Widengren, ibid, p. 1
5. امنون نتصر، پادیاوند، لوس آنجلس: مزدا، 1996، ج1، صص18-19.
6. همان مأخذ، ص 18.
7. Ben-Sasson, ibid, p. 241
8. St. Jerome
9. Judaica, vol. 5, pp. 156-157
10. ibid, vol. 13, p. 1576
11. The Roman Anarchy
12. Teutonic
13. Ben-Sasson, ibid, p. 343
14. Valerian
15. همان مأخذ، ص 21.
16. Judaica, vol. 14, pp. 786-787.
17. همان مأخذ، ص 23.
18. همان مأخذ، ص 21. و نیز بنگرید به:امنون نتصر، "شاهان ساسانی در تلمود، شاپور اول، شاپور دوم و یزدگرد اول"، یادنامه سعید نفیسی، تهران: انتشارات دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1351، شماره 12، صص 9-23.
19. امنون نتصر، همان مأخذ، صص 23-24.
20. Huna II
21. Nathan
22. Nehemiah
23. Mar Ukba II
24. Huna III(Huna Mar I)
25. Abba
26. Nathan II
27. Kahana I
28. Huna IV
29. Mar Zutra I
30. Kahana II
31. Huna V
32. Huna VI
33. Mar Zutra II
34. Ahunai
35. Hofnai
36. Haninai
37. Bustanai
38. Judaica, vol. 6, p. 1024
39. ibid, vol. 10, p. 677
40. ibid, vol. 6, p. 1025;vol. 14, pp. 786-787
41. ibid, vol. 3, p. 922
42. ibid
43. لوکونین، همان مأخذ، ص 115.
44. Patik
45. Widengren, ibid, p. 23
46. همان مأخذ، ص 118.
47. Judaica, vol. 6, p. 1025
48. همان مأخذ، ص 22.
49. Kartir
50. Widengren, ibid, p. 37
51. ibid, pp. 38-41
52. Americana, vol. 21, p. 740
53. ژاله آموزگار و احمد تفضلی، اسطوره زندگی زرتشت، تهران: کتابسرای بابل، 1370، صص 13-20.
54. جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: کتابسرای بابل- نشر چشمه، 1371، زیرنویس ص 12.
55. Ilya Gershevitch, "Zoroaster", Americana, vol. 29, p. 812
56. de Harlez
57. Darmesteter
58. Casartelli
59. Soderblom
60. Gray
61. Oldenberg
62. Moulton
63. Moor
64. Prasek
65. Henrik Samuel Nyberg(تلفظ نام فوق در زبان سوئدی"نوبرگ"است).
66. هنریک ساموئل نیبرگ، دین های ایران باستان، ترجمه سیف الدین نجم آبادی، تهران: مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها، 1359، ص 355.
67. همان مأخذ، ص 396.
68. همان مأخذ، ص 363.
69. رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1364، ص 398.
70. همان مأخذ، ص 321.
71. لوکونین، همان مأخذ، صص 135-137.
72. بنگرید به:ن. پیگولوسکایا، شهرهای ایران در زمان پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت الله رضا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1367، صص 166-170.
73. لوکونین، همان مأخذ، ص 134.
نامه تنسر در نیمه اول سده دوم هجری/ سده هشتم میلادی به وسیله ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی برگردانیده شد. هر دو متن نخستین پهلوی و عربی موجود نیست و متن حاضر به سده های بعد تعلق دارد. این رساله در سال 1311 شمسی به وسیله مجتبی مینوی در تهران به چاپ رسید. چاپ جدید آن در سال 1354 به کوشش مجتبی مینوی و محمد اسماعیل رضوانی است.
74. Adolph Rapp, "The religion and the customs of the Persians and other Iranians, as described by the Grecian and Roman authors", The Collected Works of K. R. Cama, Bombay:The K. R. Cama Oriental Institute, 1968, vol. 1, pp. 1-315
75. ibid, p. 21
76. Persia
77. Persians
78. ibid, p. 6
79. Athrava
80. ibid, p. 7
81. ibid, p. 8
82. گیرشمن، همان مأخذ، ص 322.
83. J. Kellens, "Avesta", Iranica, vol. III, pp. 35-36
84. G. Gnoli, "Avestan Geography", ibid, p. 44
85. Kellens, ibid, p. 36
86. K. Hoffmann, "Avestan Language"ibid, p. 50
87. Kellens, ibid, p. 36
88. Fr. Spiegel, Avesta and The Genesis, or the Relations of the Iranians to the Semites, Tran. by K. R. Cama, Bombay:The Times of India Press, 1880
89. Jivanji Modi, Masonic Papers, Bombay:1913, p. 166
90. Judaica, vol. 13, pp. 1579-1580
91. Hama
92. Aha b. Jacob
93. "بدنش در شب بر دار نماند. او را البته در همان روز دفن کن زیرا آنکه بر دار آویخته شود ملعون خداست تا زمینی را که یهوه خدایت تو را به ملکیت می دهد نجس نسازی"(ibid, vol. 7, p. 1218).
94. Rav Ashi
95. Rabbana
96. Judaica, vol. 3, pp. 10, 709-720
97. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 27.
98. همان مأخذ، صص 30-31؛ Judaica, vol. 15, p. 14337
99. امنون نتصر، همان مأخذ، صص 29-30.
100. بنگرید به: پیگولوسکایا، همان مأخذ، صص 159-162.
101. ibid, vol. 8, p. 1076
102. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 31.
103. همان مأخذ، ص 30.
104. همان مأخذ، صص 31-32.
105. Ben-Sasson, ibid, p. 380.
106. حمزه بن حسن اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، 1367، ص 54.
107. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 33.
108. حمزه اصفهانی، همان مأخذ، ص 89.
109. Judaica, vol. 6, p. 1027
110. خواجه نظام الملک طوسی، سیاستنامه، به کوشش دکتر جعفر شعار، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم، 1364، ص 230.
111. شاهنامه فردوسی، مسکو، 1970، ج8، ص 42.
112. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 414.
113. همان مأخذ، صص 414-415.
114. Ben-Sasson, ibid, p. 380
115. مأخذ، ص 429.
116. Mahoza
117. Ctesiphon
118. Avidus Cassius
119. Judaica, vol. 11, pp. 729-730.
120. ibid, vol. 16, pp. 1244-1245;Ben-Sasson, ibid, p. 380
121. Ben-Sasson, ibid, p. 381
در فهرست "شاهان داوودی" مندرج در دایره المعارف یهود زمان ریاست مر زوترای دوم بر یهودیان سال های 508-520 عنوان شده. (Judaica, vol. 6, p. 1024). حال آنکه زمان سقوط و بازگشت قباد تا تصرف ماحوزا سال های 495-502 است. بنظر می رسد در این فهرست، که بر اساس روایات و حکایات تنظیم شده، زندگی مر زوترای دوم و پسرش آمیخته شده است.
122. Judaica, vol. 13, pp. 1585.
123. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 36.
124. بی توجهی به تاریخ یهود و ناآشنایی با ساختار سیاسی یهودیان سبب می شود که برخی محققین درباره این حادثه داوری های غریبی به دست دهند. برای نمونه، محقق نامداری چون پیگولوسکایا کمترین آشنایی با شورش زوترا ندارد؛ بطور گذرا به آن اشاره می کند و گمان می برد که در یهودیان نیز به تأثیر از جنبش مزدک، ‌و به سود آن، "هیجان و آشوب پدید آمده بود". (پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 441).
125. بنگرید به: ابن هشام، سیرت رسول الله، ترجمه رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، تهران: خوارزمی، چاپ اول، 1360، ج1، صص 44-47.
126. Yusof Dhu Nuwas
127. Judaica, vol. 16, pp. 897-900
128. ibid
129. شاهنامه فردوسی، همان مأخذ، صص 48-49.
130. نظام الملک، همان مأخذ، صص 244-248.
131. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 34.
132. همان مأخذ، ص 36.
133. بنگرید به:پیگولوسکایا، همان مأخذ، صص 442-453.
134. شاهنامه فردوسی، همان مأخذ، ، صص 95-96.
135. همان مأخذ، صص 106-107.
136. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 35.
137. محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران: یزدان، 1372، ج1، ص 331.
138. ibid, vol. 6, p. 1027;vol. 11, pp. 729-730
139. ibid, vol. 8, p. 658
140. امنون نتصر، همان مأخذ، ص 36.
141. ibid, vol. 4, p. 1537
142. Zakkai b. Ahunai
143. ibid.

منبع مقاله :
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط